دو بیتی
با دوست چرا به یاد غیری باشیم
همت طلب بلند سیری باشیم
وقتی صلوات بر نبی کار خداست
بگذار شریک کار خیری باشیم
غزل
ای آینه گردان نگاه تو سحرگاه
با صبح تو همسایه و با ماه تو همراه
هرچند لب از لب نگشایی به کلامی
آغاز نگاه تو چه زیبا و چه دلخواه
در حنجره ی سهره و در نای قناری
انگار صدای تو نشسته است سر راه
هرچند فرو بست دهان شرح از آواز
آوازه در انداخت نگاهت به سحرگاه
من تشنه ی آن آب که رای تو شنیده ست
آن آب نه هر آبی و آن چاه نه هر چاه
از خاک تو ای کاش نگاهی به تبرک
آید به سراغ دل کم حوصله گهگاه
خواهند مدد از تو که خیبر شکنی تو
آن در که ز جا کنده شد از هیبت الله
نام تو بلند است همان گونه که قدر است
مائیم و همین زمزمه ی ساده و کوتاه
شعر دوم
با داغ آشکار، زبیداد بىشمار
در ذهن باغ، زخم تبر، مانده یادگار
هر شاخهاى جدا شود آنجا زپیکرى
جوش جوانه سر زند از جاى دیگرى
در باغ اگر زخم تبر، خارى اوفتد
زخمى که موریانه زند، کارى اوفتد
اى نخل سایه گستر پر بار انقلاب
اى در هجوم خصم خدا یار انقلاب
زخم تبر به جان تو هر چند نارواست
اما هراس ما همه از موریانه هاست