با دوست چرا به یاد غیـری باشیم
همّت
طلب بلنـــــدسِیری باشیم
وقتی صلوات بر نبی کار خداست
بگذار شریک کار خیـــری باشیم
ای آینه
گردان نگاه تو سحرگاه!
با صبح تو همسایه و با ماه تو همراه
هر چند لب از لب نگشایی به کلامی
آغاز نگاه تو چه زیبا و چه دلخواه
در حنجرۀ
سهره و در نای قناری
انگار صدای تو نشسته ا
ست سر راه
هر چند فروبست دهان، شهر از آواز
آوازه درانداخت نگاهت به سحرگاه
من تشنۀ آن آب که راز تو شنیدهست
آن آب، نه هر آبی و آن چاه، نه هر چاه
از خاک تو ای کاش نسیمی به تبرّک
آید به سراغ دل کم
حوصله گه
گاه
خواهند مدد از تو که خیبرشکنی تو
آن در که ز جا کنده شد از قوّتِ الله
نام تو بلند است همانگونه که قَدرت
ماییم و همین زمزمۀ ساده و کوتاه
با داغ آشکار، زبیداد بىشمار
در ذهن باغ زخم تبر مانده یادگار
هر شاخهاى جدا شود آنجا ز پیکرى
جوش جوانه سر زند از جاى دیگرى
در باغ اگر ز زخم تبر خوارى اوفتد
زخمى که موریانه زند کارى اوفتد
اى نخل سایهگستر و پربار انقلاب
اى در هجوم خصم خدایار انقلاب
زخم تبر به جان تو هرچند نارواست
اما هراس ما همه از موریانههاست