به مناسبت سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها، جمعی از مداحان و ذاکرین اهل بیت علیهم السلام با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
در ابتدای این دیدار چند تن از شعرا و مداحان اهل بیت علیهم السلام سرودههایی را در بیان شأن و عظمت دخت گرامی پیامبر اسلام قرائت کردند. آقای محمدرضا طاهری مداح اهل بیت علیهم السلام اشعاری از آقای جواد محمدزمانی را قرائت کرد که KHAMENEI.IR متن این اشعار را منتشر میکند:
مینشانی حسرت پرواز را بر دل چرا؟
میتکانی پر میان خاک، چون بسمل چرا؟
کوچه زنجیر مرز کشور فرزانگی است
ای دل آهنگ جنون کن اینقدر دل دل چرا؟
جز فنا رنگی به نقش این نگارینخانه نیست
دعوی رفعت در این غوغای بی حاصل چرا؟
وصف دنیا را به بیت شعری از صائب بخوان
حرف کم میخواهی از آن شاعر کامل چرا؟
از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست
زادهراهی برنمیداری از این منزل چرا؟
گوهر توحید با دریادلی آید به دست
ای صدف! آوارگی در گوشه ساحل چرا؟
همچو زهرا تا سحر رو کن به محراب دعا
تا نگویی لطف حق را نیستم شامل چرا؟
همچو زهرا باش، او تسبیح حق بسیار گفت
او که با فرزند خود الجّار ثمّ الدّار گفت
این زلال آسمانی آبروی عالم است
ساقی از این چشمه هرچه آب برداری کم است
کیست این خیر کثیری که سراجش کوثر است؟
کیست این فیض عظیمی که سرشکش زمزم است؟
کیست این بانو که گردش در طواف از شش جهت
ساره، هاجر، آسیه، کلثوم، حوّا، مریم است؟
فاطمه یک انقلابی در دل شهر نبیست
آن که پشت خصم از شمشیر گفتارش خم است
فاطمه یک بار هم با دشمنان سازش نکرد
فاطمه چون کوه در راه علی مستحکم است
بر دلش آهنگ سجده بر لبش شور قنوت
ساز او راز و نیازی با همین زیر و بم است
شاخههای باغ اشراق از زمان او به جاست
ریشه نخل تجلی در زمینش محکم است
آسمان با احترام این خانه را در میزند
در مدینه بارش باران همیشه نمنم است
هر سحر سر مینهم بر روی دیوار بقیع
اشک میریزم نه! اینجا اشک هم نامحرم است
با خودم میگویم اینجا آفتابی دفن شد
آفتابی که جهان در پرتو او خرّم است
پس چرا ایوان نمیسازند بر خاک بقیع؟
پس چرا این دور و بر حتی چراغانی کم است
من فقط میدانم اینجا باغ احساس علیست
روز و شب سرمست از عطر گل یاس علیست
فاطمه سرشار بود از شوق دیدار خودش
فاطمه سرمست بود از عطر گلزار خودش
او علی را عین خود دانست و خود را عین او
اینچنین سرشار بود از شوق دیدار خودش
هلأتی و همنشینیهای او با جبرئیل
سوره قدر و کراماتی که سزاوار خودش
دمبهدم آرنج او از کار خانه رنج برد
دم نزد اما ز رنج و کار دشوار خودش
پیش چشمش شهر مسکین و یتیم است و اسیر
سفره گستردهست در دلها ز ایثار خودش
او که فرزندی چو روحالله دارد در جهان
او که جسم و جان ما را کرده سرشار خودش
او که حتی در سخن با مرد نابینای شهر
پرده هرگز برنمیدارد ز رخسار خودش
روز محشر هدیهها دارد برای عاشقان
روز محشر لطفها دارد به هر یار خودش
همچنان مرغی که دائم دانه برچیند ز خاک
بال بگشاید به سوی خیل بسیار خودش
روزها سوی احد میرفت تا غوغا کند
بر مزار حمزه با اشک گهربار خودش
با حضور خود شکوه ترک خود را زنده کرد
تا ابد یاد شهیدان احد را زنده کرد