یک
ای به مقتل خدا ثناخوانت
وی سر نیزه صوت قرآنت
آفرینش محیط احسانت
دشمن و دوست، هر دو گریانت
پدر و مادرم به قربانت
پدر و مادرم به قربانت
دل تجلیگه خدایی توست
نای توحید نینوایی توست
جان پیغمبران فدایی توست
کعبه تا حشر کربلایی توست
میزند دست خود به دامانت
پدر و مادرم به قربانت
حسن تو مصحف خدای مبین
حبّ تو آب زندگانی دین
جسم تو قطعه قطعه روی زمین
تو حسینی که جبرئیل امین
آمده گاهوارهجنبانت
پدر و مادرم به قربانت
صبر مرهون صبر زینب توست
ماه شمعی به محفل شب توست
چرخ مشتاق ذکر یا رب توست
آب، آب از خجالت لب توست
دل من شعله فروزانت
پدر و مادرم به قربانت
دو
حاجت نبود آتش سوزان به خیمهها
دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود
یک خیمه نیمسوخته شد جای صد یتیم
چیزی که جا نداشت در آن خیمه چاره بود
از دستها مپرس که با گوشها چه کرد
از مشتها بپرس که با گوشواره بود
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر چهره هر ماهپاره بود
آزاد گشت آب ولیکن هزار حیف
شد شیردار مادر و بیشیرخواره بود
چشمی بر آن چه رفت به غارت نداشت کس
اما دل رباب پی گاهواره بود