تو ناسرودهترین شعر خلقتی بانو/ سید علی سادات رضوی
قلم کجا و قدم در حریم حرمت تو
کلام را نبود جوهر قداست تو
سخن به حسرت مدح تو از نفس افتاد
کدام حرف که باشد حریف مدحت تو
چه هیجده غزلی داشت دفتر عمرت
قد کدام قصیده رسید به رأفت تو
تو ناسرودهترین شعر خلقتی بانو
که شاعر تو همانا خدای خلقت تو
مگر به شأن تو جبریل آورد کوثر
مگر به قدر تو قرآن کند تلاوت تو
مگر که خطبه حیدر شود به تفسیرت
مگر که منطق احمد کند روایت تو
وگرنه وصف تو از ما و من نمیآید
کجا مدیحه ما و کجا مدیحت تو
تراوشد یم عصمت ز رشحه اسمت
طلوع نور حیا از نگاه عفت تو
سزد که شیعه کند با وضو نگاه به آب
که این زلال بود مهریه به حضرت تو
چهل حضور، چهل خلوت و چهل معراج
چه چلچراغ شگفتیست در ولادت تو
ندیدهایم و نبینیم مثل تو خاتون
نیامدهست و نیاید زنی به رتبت تو
محبت تو و اولاد توست خیر عمل
ولای عترت تو لازم و ولایت تو
چه حس و حال عجیبیست زائران تو را
چه اشک و آه غریبیست در زیارت تو
طواف خاک تو بیتالحرام چون نکند
که بود زاده کعبه به طوف تربت تو