در سالروز ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام محفل شعرخوانی جمعی از شاعران کشور در حضور آیتالله خامنهای برگزار شد. پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن اشعار قرائتشده در این دیدار را منتشر میکند.
شعرخوانی علی موسوی گرمارودی
هوای صبح ز رگبار دوش، غوغا بود
در آن تپیدن نبض درخت، پیدا بود
هنوز گاه فرو می
چکید آب از برگ
وز اشک شوق بسی بیشتر مصفّا بود
دل من از سر هر برگ می
چکید مگر؟
که لب ز گفتن یک آه، ناتوانا بود
اگر نبود دل من که می
چکید ز برگ
درون سینه چرا بی
شکیب و شیدا بود؟
سپیده می
زد و دامان سرخ
فام فلق
ز پشت پیرهن صبحدم هویدا بود
سرودِ روشن و خاموش بامدادپگاه
میان باغ شگفتا چه مایه گویا بود
خمیده بود لب جوی پونه و با آب
چه عاشقانه و پرشور گرم نجوا بود
فشانده بود سر دوشِ باد، گیسو بید
چنار پیش وی اِستاده در تماشا بود
چه کرده بود شب دوش با چمن، باران
که خطّ سبزه همه صاف بود و خوانا بود
مرا هر آنچه به چشم آ
مد از شکوه چمن
قسم به اهل نظر چون خیال و رویا بود
نه دی به خاطر من مانده بود، نی فردا
زمان درست همان لحظه بود کانجا بود
چو دست خویش بدیدم دمیده بود چو گل
به پای خود نظر انداختم شکوفا بود
من از شکفتگی خویش مانده در حیرت
که از چه بود خدایا و از که آیا بود؟
به ناگه از اثر سُکر خویش دانستم
که شور مستی من حلّ این معما بود
ولی مرا که همه عمر مِی ز پا نفکند
کدام باده کنونم حریف و همپا بود؟
«شراب خانگیِ ترسِ محتسب
خورده»
به خاطر آمدم این باده
ام به صهبا بود
چمن زبادۀ بارانِ دوش مانده خراب
خرابی دل من از مِی «اَوستا» بود
به باغِ صبح ا گر سرفراز ماندم و راست
بلندی قد من، زان بلندبالا بود
هنوز من به زمین ناگشوده هیچ زبان
که پای گفتۀ او بر سر ثریا بود
خدای باغ و چمن داند آن
که هر سخنش
ز طرف باغ و چمن بیشتر فریبا بود
بزرگ
مرتبه یارا! مرا مراتبِ مهر
درون سینه ز ایّام پیش پایا بود
کنون به پای تو این چامه برکشید فراز
هر آنچه را که در این جانِ ناشکیبا بود
از آن زمان به تو دل باختم که تن نزدی
ز کار مردم و با مردمت مدارا بود
به روز تلخِ ستم گفته
های شیرینت
به کام دشمن خودکامه زهرپالا بود
نه از ستمگر بی
باک، باک بود تو را
نه با روندۀ راه ستم مماشا بود
کسی برای تو می
گوید این که خود آن روز
به بند بود و نه او را ز خصم پروا بود
اگرچه باز من امروز نیز در بندم
به بند مهر توام، وین نه جای حاشا بود
بزرگوار عزیزا! سترگ استادا
که بندی سخنت پیر بود و برنا بود
مرا به چامۀ ناسَخته ای عزیز ببخش
که این بضاعت مزجات نقد کالا بود
من آنچه داشته
ام پیش روی آوردم
نمی
هراسم اگر آن جناب بالا بود
به پیش نقد کلام تو هر سخن چون رفت
خَزَف
نمای شد اَر چند دُرّ یکتا بود
مرا چه باک پس ای گنج شایگانِ سخن
اگر به پیش توام در چکامه ایطا بود
همین چکامه هم از خاک پاک گرمارود
عصای موسوی و معجز مسیحا بود