|
متن کامل سخنرانی آیتالله محمدرضا مهدوی کنی در همایش «نظریهی بیداری اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی رحمهالله و حضرت آیتالله خامنهای»|
السلام علیکم و رحمتالله، بسماللهالرحمنالرحیم، الحمدلله علی ما أنعم و له الشکر علی ما ألهَم والصلاة و السلام علی الرسول الاعظم فخرنا و سیدنا ابیالقاسم محمد صلیاللهعلیه و علی آلهالطیبین الطاهرین سیما بقیةالله فی الارضین حجتابنالحسن المهدی عجلالله لهالفرجه اللهم الجعلنا من من انصاره و اعوانه و شیعته و النصر من نصره و الخذل من خذله، اعوذبالله من الشیطان الرجیم. قال الحکیم فی کتابه قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذیرٌ لَکُمْ بَینَ یدَی عَذابٍ شَدیدٍ،
۱
کوثر الهی
امروز روز میلاد صدیقهی کبری حضرت فاطمهی زهرا
سلاماللهعلیها و به نظر مشهوری که گفته شده روز میلاد حضرت امام خمینی
قدسسرهالشریف است. اگرچه موضوع بحث ما بحث ولادت و میلاد نیست ولی هر چه هست از فاطمه است. بنابراین بایستی یک بیان کوتاهی به عنوان عرض ارادت و تبریک به شما شیعیان دربارهی آن صدیقهی شهیده عرض کنم و جملهای کوتاه هم در مورد امام و سپس بحث دربارهی بیداری اسلامی در اندیشهی سیاسی حضرت امام
قدسسرهالشریف و مقام معظم رهبری
مدظلهالعالی را انجام میدهم.
آنچه که دربارهی حضرت زهرا عرض میکنم با استفاده از همین کلمهی «قیام» که در این آیات است میگویم. کلمهی قیام به معنای نوعی تحرک و تحول در زندگی است. گذار از حالتی به حالت دیگر اما مسلماً بهتر از حالت اول. کلمهی قیام در قرآن هم به صورت متعدی و هم به صورت غیرمتعدی استعمال شده است. کلمهی قیام در هشت مورد به صورت متعدی میآید و معانی مانند برخاستن، بیدارشدن و تحرک پیدا کردن میگیرد. اما برداشت من از این کلمه این است که قیام یعنی یک تحول هدفمند و پویا در زندگی. وقتی قیام با «إلی» آمده به معنای پیشواز رفتن است. در آیهی شریفه داریم «إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیدِیکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ»
۲ اینجا بعضی از مفسرین کملطفی کردند و گفتند که «إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ» یعنی «إِذَا قُمْتُمْ قبل الصَّلاةِ»؛ برای اینکه بتوانند وضو قبل از نماز را توجیه کنند. حال اینکه خود «إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ» به معنای به استقبال نماز رفتن است.
در مکتب شیعه، مسألهی ولایت فقیه از زمان شیخ صدوق و شیخ مفید در زمان صفویه مطرح بوده است. منتها آن چیزی که در زمان آنها نبوده، عدم امکان تشکیل حکومت برای آنها بوده است. بنابراین نظریهپردازی در آن زمان صورت نگرفته است.
از اینجا من به مسألهی حضرت زهرا
سلاماللهعلیها، آن عطیه و کوثر الهی که پیامبر را راضی کرد و او را خشنود نمود و نگرانی را از او دور کرد میپردازم، «وَ الضُّحی وَ اللَّیلِ إِذا سَجی ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی وَ لَلْآخِرَةُ خَیرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی وَ لَسَوْفَ یعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی»
۳، آن عطیهی الهی که پیامبر را خشنود کرد و از نگرانی بیرون آورد. در سورهی کوثر داریم «إِنَّا أَعْطَیناکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» کوثر ممکن است مصادیق متعددی داشته باشد، اما یکی از مصادیق بارز و اعلایش، فاطمه است. بهترین دلیلش هم این است که آخر آیه میفرماید که «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» یعنی دلالت بر این دارد که یک نگرانی بوده برای دوستان یا امیدواری بوده برای دشمنان که اگر پیامبر از دنیا رفت، دیگر چیزی باقی نمیماند و اینجا خداوند به پیامبر نوید میدهند که دشمن تو ابتر است و تو با همین کوثری که به تو دادیم ابتر نخواهی بود.
بنابراین فاطمه عطیهی الهی است. من در اینجا دو نکته را عرض میکنم. یکی اینکه همه میدانید در احادیث عامه دربارهی حضرت فاطمه
سلاماللهعلیها داریم که «کلما دخلت علی ابیها قام الیها» هر وقت که فاطمه به خانهی پیامبر وارد میشد، پیامبر «قام الیها» یعنی به استقبال فاطمه میآمد. علاوه بر اینکه بلند میشد، به استقبالش هم میآمد. این دلیل بر اهمیت و بزرگواری این دختر برای آن پدر است. پیامبر در شرایطی چنین کاری میکردند که اصلاً بلندشدن در برابر اشخاص در آن زمان مرسوم نبوده است. من در تاریخ صدر اسلام ندیدم که پیامبر وقتی در مسجد بودند، جلوی پای کسی بلند شوند. مجلس پیامبر حلقهوار بوده و مؤمنان به این حلقه اضافه میشدند. از طرف دیگر هم تعبیر «ام ابیها» دربارهی ایشان وجود دارد که نشان عظمت ایشان است.
آنچه که من میخواهم دربارهی حضرت زهرا عرض بکنم «اسوه بودن» ایشان است. خداوند در قرآن میفرماید «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»
۴ در اینجا اسوه بودن ایشان مطلق نیست. یعنی آیه دلالت بر یک اسوهی خاص ندارد. اسوه از مادهی تأسی و به معنای تسلیت دادن و دلداری دادن است. این آیات هم دربارهی صبر و تحمل مشکلات در راه هدف است. لذا بعدش میگوید «لِمَنْ کانَ یرْجُوا اللَّهَ وَ الْیوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً»
۵ یعنی کسانی که امید به خدا و روز قیامت دارند، پیامبر در این جهت باید برایشان تسلیتآور باشد. نه اینکه پیامبر در موارد دیگر اسوه نیست، بلکه این آیه در اینجا ناظر به این مسأله است.
آنچه که من در این جا میخواهم عرض کنم این است که اسوه بودن حضرت زهرا فقط به خوب شوهرداری کردن و خوب بچهداری کردن نیست. شاید خانمهای زیادی در دنیا باشند که شوهرداری و بچهداری خوبی انجام دهند. فاطمه یک وجود دیگری است و آن چیزی که در اسوه بودن ایشان مهم است اینکه مسلمانها و شیعیان و دوستداران اهلبیت ببینند یک دختر هجده ساله در این سن کم چگونه به جایی میرسد که قرآن از او به عنوان کوثر و برکت و خیر کثیر برای همهی مردم یاد میکند. یعنی ایشان نیز مانند پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم که ایشان رحمةللعالمین هستند، فاطمه هم همان نمونه را داشته است. بنابراین فاطمه اسوه است و کوثر است و ما باید در راه رسیدن به اهداف و برای تحمل سختیها به او تأسی کنیم.
از این تأسی به حضرت زهرا این نتیجه را میگیریم که کسی که در مسیر بیداری جامعه و در مقام احیای تفکر دینی باشد باید سختیها را تحمل کند. این راه سختیهای زیادی دارد: تهمت، زندان، آوارگی و شهادت. همهی این مسائل برای کسی است که در مقام قیام لله باشد. در ادامهی آیه آمده است که «ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ» یعنی این پیامبری که با این همه زحمت و تحمل مشکلات برای شما آمده جنون نداشته، بلکه با یک فکر عالی الهی آسمانی و خردمندانه با شما سخن میگوید. شما هم بیدار بشوید و راه او را در پیش بگیرید. اینجا بحث از بیداری است.
فطرت باید بدست انبیاء و اولیاء بیدار شود
یک نکتهای که در مسألهی بیداری وجود دارد این است که بعضیها مدام تکرار میکنند و تکیه میکنند بر فطرت انسانی. آیهی شریفه میفرماید «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ»
۶ من از این آیه اینطور برداشت میکنم که فطرت یک هدیهی الهی و یک استعداد پویایی است که نیاز به تحریک دارد. نمیشود تنها به فطرت اکتفا کرد. لذا تأکید مدام بر فطرت انسانی، حرفی انحرافی است. فطرت باید توسط انبیا و اولیای خدا بیدار شود. آنجا که خداوند به پیامبر خطاب میکند «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً» یعنی اینکه باید دین را اقامه کنید. یعنی صورت خود را در برابر دین محکم و ثابت نگهدار. در مثال همانند سربازهایی که نگهبان هستند و باید صورت خود را به یک طرف نگه دارند و فقط به یک جا نگاه کنند. اگر ذرهای چشمشان منحرف شود گناهکار هستند. «وجه» در اینجا اشاره به ذات و حقیقت انسان دارد. انسان باید این فطرت را بیدار کند و این بیداری به دست انبیا و اولیا صورت میگیرد.
امیرالمؤمنین
علیهالصلاة و السلام در نهجالبلاغه میفرماید «و واتَرَ الیهم انبیاءَه لیستأدوهم میثاقَ فطرتِه و یُذَکِّروهم مَنسیَّ نعمته و یَحتجّوا علیهم بالتبلیغ و یُثیروا لهم دفائنَ العقول»
۷ میفرماید انبیا آمدهاند تا میثاق فطرت را از مردم مطالبه کنند. فطرت باید مطالبه شود. رها کردن فطرت یک امر مجملی است. و لذا آخر آیه میگوید «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ» اگر فطرت امر خودآگاهی بود، قرآن نمیگفت «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ». فطرت هست اما باید به خودآگاهی برسد و این خودآگاهی باید توسط معلمان و انبیا صورت بگیرد. اما اگر فطرت را رهایش بکنی، میشود آن چیزی که همه از آن برخوردارند. همان که «لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» است. این حرف «لا» یا لای ناهیه است یا لای نافیه، هر دویش هم میتواند درست باشد. اما عقیدهی من این است که این «لا تَبْدیلَ» به معنای نهی است. یعنی جایزالتبدیل نیست. هیچکسی حق ندارد فطرت را تغییر دهد. چرا که ممکن است فطرت انسان به وسیلهی انحرافها غبار بگیرد و منحرف شود. اما قرآن میگوید مبادا فطرتتان را تبدیل کنید. معمولاً حروف «لا» که در قرآن آمده «لا»ی ناهیه است.
بنابراین، فطرت را سالم نگه دارید. این سلامت فطرت به رهبری نیاز دارد. این رهبری مهم است. آنچه که برای ما شیعیان مهم است، اسلام است منتها از طریق تشیع و از طریق ثقلین. رهبری فطرت باید از طریق انبیا و اولیا باشد وگرنه در آن انحراف پیدا میشود. چون فطرت کلی است. شما میبینید که بچه فطرتاً به سوی غذا خوردن میرود. اما اگر یک آتش هم مقابلش بگذارند، آن را برمیدارد. نمیتواند تشخیص بدهد. تشخیص مصادیق صحیح از غیر صحیح نیاز به راهنمایی و تجربه دارد. با فطرت تنها و بدون راهنما، زندگی متکامل انسانی درست نمیشود. این است که ما میگوییم جامعهی انسانی نیاز به رهبری دارد.
بنابراین اینکه کسی مدام تکیه کند به فطرت انسانی و به خیالش بخواهد دیگران را راضی کند اشتباه میکند. این روش، از روش قرآن انحراف دارد. باید از همان طریقی که به ما گفتند فطرت را بیدار کرد. آن طریق چیست؟ ولایت مطلقه یا همان ولایت عامه به تعبیر صحیحش که نزد فقها مطرح است و نه آن ولایت عامه که عرفا مطرح میکنند. در قانون اساسی ما هم این ولایت مطلقه آمده است.
کار مهم امام این بود که اثبات کرد فقیه میتواند حکومت کند. این کار مهمی بود. این جرأت و شجاعت و ایمانی که امام داشت خیلی مهم بود. امام یک ابتکاری که داشت این بود که گفتند ولایت فقیه را به تناسب زمان باید پیاده کرد. شاید اگر ولایت فقیه را در زمان صفویه میخواستند اعمال کنند به نحو دیگری عمل میشد. اگر در زمان شیخ مفید بود، جور دیگری بود.
امتیاز ما شیعیان
اما بناست که ما در اینجا دربارهی اندیشههای امام خمینی
رحمتاللهعلیه و حضرت آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب صحبت کنیم. من در بعضی از جلسات خبرگان این جمله را گفتهام، اینجا هم حیفم میآید که نگویم. مسألهی ولایت فقیه یک امر مسلم بین شیعیان و امتیاز ما شیعیان است. اهل سنت اگرچه فقاهت را قبول دارند، تقلید را قبول دارند، اما هم فقاهت و هم تقلید را در یک مرحله منقطع کردند و گفتند ما چهار تا امام بیشتر نداریم و این یک نکتهی مورد اشکال از نظر ما است.
نکتهی دوم اینکه اهل سنت، فقها را عملاً از حکومت و راهنمایی سیاسی جدا کردند. لذا شاهد هستیم که عالمانشان فتوا میدهند که حاکم باید عادل باشد اما حالا اگر یک کسی با «تغلب» حاکم شد چه کار باید کنیم؟ شیعیان میگویند ما قبول نداریم، اگر توانستیم معارضه میکنیم و اگر نتوانستیم هم نمیپذیریم. ما حکومت جائر و حتی خدمت به جائر را غیر از مقام ضرورت جایز نمیدانیم. در روایات ما دارد حتی اجاره دادن شتر به جائر برای سفر حج جایز نیست. اما فقهای اهل سنت میگویند که اگر یک جائر و ظالمی آمد و بر سرزمینی مسلط شد، دیگر کاری با او نداشته باشید. برایش دعا کنید، بگویید خدایا اصلاحش کن.
در قرآن در دو جا عبارت «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ» آمده است. یک جا در سورهی هود است و یک جا هم در سورهی شوری. در سورهی هود میفرماید «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ»
۸ در آیهی بعدش آمده است که «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ»
۹ همین قرآنی که پیامبر را مأمور به استقامت در مسیر رسالت و نبوت میکند، به او دربارهی استقامت مؤمنان تابعش هم مسئولیت میدهد. بعد از این دستور، آمده است که «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا» شما به ظلمه تکیه و اعتماد نکنید.
یعنی پیامبر آمده مردم را هدایت کرده که به هیچوجه به طرف ظالم نروید. این همان بیان ولایی اهلبیت
علیهمالسلام است که ما به طرف ظلمه نباید برویم. لذا شیعیان و بزرگان شیعه همیشه این مبنا را داشتند. بنابراین همه در این مسیر بودهاند که «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا» آن وقت آن کسی که میگوید فقط باید دعا کنید که خداوند امور را اصلاح کند انقلابی نمیشود. کار آدم انقلابی دعا کردن نیست. بلکه او باید به میدان بیاید و فعالیت کند.
لذا در مکتب شیعه، مسألهی ولایت فقیه از زمان شیخ صدوق و شیخ مفید در زمان صفویه مطرح بوده است. منتها آن چیزی که در زمان آنها نبوده، عدم امکان تشکیل حکومت برای آنها بوده است. بنابراین نظریهپردازی در آن زمان صورت نگرفته است. در کلمات فقهای بزرگ ما کلمهی ولایت فقیه به آن معنای عام کمتر دیده شده، اما در موارد خاص مدام به کار رفته است. همین موارد خاص را اگر جمع کنیم، مجموعش میشود «ولایت فقیه» و به همین جهت این مسأله مورد تشکیک قرار گرفته است تا آنجایی که بعضیها خیال کردند که مثلاً شیخ مفید یا فلان عالم بزرگ، ولایت عامه را قبول نداشته است.
این روند ادامه داشته تا به دورهی صفویه میرسیم که مرحوم کرکی که تصریح به ولایت عامه میکنند. اما باز خود ایشان نیامدند نظریهپردازی کنند و نحوهی پیاده شدن این ولایت فقیه را مشخص کنند. مقام معظم رهبری در یک بیانی فرمودند که مهمترین قسمت ولایت مطلقهی عامه، نظریهپردازی است که ولایت را به تناسب اوضاع و احوال باید پیاده کرد. بنابراین ما هم در این مسأله نباید به یک راه و یک طریق واحد جمود داشته باشیم؛ چون دنیا رو به تحول است. مهم این است که ما این تحولات را بپذیریم و با توجه به آنها ساختار نظریهی خود را هم از نظر علمی و هم از نظر سیاسی و اجتماعی درست کنیم و آن را مطابق شرع اجرا کنیم.
مسألهی دیگر آن است که «مرجعیت» و «ولایت» دو مسألهی جدا از هم هستند و این دو را نباید با هم خلط کرد. مسألهی ولایت و مرجعیت گرچه توأم هستند اما ممکن است گاهی در مصداق از هم جدا بشوند و این مسأله مشکلی هم ایجاد نمیکند.
مسألهی دیگر آن است که «مرجعیت» و «ولایت» دو مسألهی جدا از هم هستند و این دو را نباید با هم خلط کرد. ما خیلی از اوقات به عنوان مرجعیت اکتفا کردیم، اما مسأله این است که ما هم ولایت داریم و هم مرجعیت. ممکن است در یک زمان چند مرجع وجود داشته باشند اما همهی آنها ولایت ندارند. مسألهی ولایت و مرجعیت، گرچه توأم هستند اما ممکن است گاهی در مصداق از هم جدا بشوند و این مسأله مشکلی هم ایجاد نمیکند.
مرحوم محقق کرکی با آن همه عظمتی که از نظر فقاهت، بزرگواری و مرجعیت و ولایت داشتند، وقتی با دعوتی که از ایشان صورت گرفت به ایران میآیند و کسی هستند که کمربند حکومت و سلطنت را به کمر سلطان میبندند. در چه زمانی؟ در زمان شاه طهماسب. اما چرا ایشان که ولایت داشتند خودشان نیامدند و حکومت را بهدست نگرفتند؟ شاید به خاطر اینکه امکانات و زمینههای لازم در آن زمان فراهم نبوده است. اما همین مقدار که شاه طهماسب صفوی میپذیرد که ولایت تنفیذی را از محقق کرکی بگیرد در نوع خودش برای شیعیان جهان مهم است.
این روند تا دوران مرحوم کاشفالغطا ادامه داشته است. کتاب «کشفالغطا» کتاب بزرگ فقهی شیعه است. استاد شیخ الفقهای شیعه، شیخ انصاری در «مکاسب» همیشه از کاشفالغطا به «بعضالاساتین» یعنی استوانههای علم تعبیر میکند. کاشفالغطا در زمان فتحعلیشاه به شاه اجازهی جهاد با روسها میدهد. اما خودش وارد جهاد نمیشود. این کار همان اعمال ولایت است. کاشفالغطا در کشفالغطا حتی به لشکریان اجازه میدهد که اگر ضرورتی وجود داشته باشد از مزارع مردم عبور کنند و حتی در صورت نیاز از انبارهای علوفه هم استفاده کنند. بنابراین ولایت در همان زمان هم وجود داشته است.
البته همان زمان از مرحوم میرزای قمی هم تقاضای اجازهی جهاد به فتحعلیشاه میکنند که ایشان چون اهل احتیاط بودند یک جواب مبهمی میدهند، یعنی نه میگویند نه و نه میگویند بله. اما مشخص است که حاکمان مسأله ولایت را قبول داشتند و این ولایت، ولایت جزئیه و ولایت در امور حسبیه نبوده، چرا که مسأله، مسألهی ایتام و اوقاف نیست، بلکه مسألهی دخالت فقیه در امر جهاد مطرح است و جهاد مسألهای است که به ادارهی کشور مربوط میشود. مسألهی شهادت، کشته شدن و کشتن و تصرف در اموال مردم مطرح است.
از این دوران که میگذریم میرسیم به دوران مشروطه. دورانی که مرحوم نائینی، فقیه بزرگ آن عصر، کتاب «تنبیهالامه» را مینویسند. کتابی که در زمان خود اهمیت خیلی زیادی دارد. اگرچه آن کتاب یک ابهاماتی هم دارد و یک نوع حکومت سلطنتی باز در آن پذیرفته شده است، اما میگوید که این حکومت سلطنتی کارش را تحت نظر ولایت امر انجام بدهد.
کاری که امام کرد
اما آن کاری که امام کرد و آن چیزی که سرّ پیشرفت انقلاب و منشأ بیداری ما و همینطور بیداری جهانی شد، آن کار خاصی بود که امام کرد و هیچکس دیگری این کار را انجام نداد و آن این بود که امام در نجف، بحث حکومت اسلامی را نظریهپردازی کردند. آنجا بحث کردند که اصلاً حکومت برای فقیه است و اصلاً نباید در اختیار کس دیگری باشد. واقعیت امر هم این است که امام در ابتدای پیروزی انقلاب یک مقداری مدارا کردند. امام که تشریف آوردند ایران و حکومت را تشکیل دادند، بعدش آن آقایان آمدند زمام امور را بهدست گرفتند و امام هم تشریف بردند قم. مسأله این است که امام نمیخواستند کنار باشند اما گفتند ما اطمینان میکنیم به این کلاهیها تا خیلیها مملکت را اداره کنند. اما این وضع نشد که ادامه پیدا کند. بنده این مطالب را در نماز جمعهی همان سالها گفتم. گفتم شما کلاهیها دو هزار و پانصد سال حکومت کردید، خراب کردید، حالا بگذارید چهار سال هم ما باشیم. مدام نگویید که حکومت برای ما است. شماها نمیتوانید حکومت کنید.
کار مهم امام این بود که اثبات کرد فقیه میتواند حکومت کند. این کار مهمی بود. این جرأت و شجاعت و ایمانی که امام داشت خیلی مهم بود. امام یک ابتکاری که داشت این بود که گفتند ولایت فقیه را به تناسب زمان باید پیاده کرد. شاید اگر ولایت فقیه را در زمان صفویه میخواستند اعمال کنند به نحو دیگری عمل میشد. اگر در زمان شیخ مفید بود، جور دیگری بود. اما زمان ما زمانی است که مردم در عرصه ورود پیدا میکنند، انتخابات دارند. دیگر آن روش اهل حل و عقد که ریشسفیدها جمع شوند و تصمیمی بگیرند کافی نیست. دنیا دیگر قبول نمیکند که چهار نفر بیایند و دربارهی تمام مسائل تصمیم بگیرند. بنابراین کاری که امام کرد، اجرا نمودن مردمسالاری دینی واقعی بود.
الان عدهای میگویند که مردمسالاری به چه معنا است؟ البته بحث دینسالاری مردمی هم مطرح است. اما نکتهای که وجود دارد این است که امام، حکومت را به دست مردم دادند. این مسألهی مهمی است. سرّ بقای این انقلاب و سرّ اثرگذاری آن بر جوامع دیگر اسلامی، همین مسأله است. اگر امام میآمد میگفت من خودم میخواهم به تنهایی حکومت کنم، آن وقت ممکن بود ملتهای دیگر بگویند ما که امام خمینی نداریم، پس استفاده از الگوی جمهوری اسلامی منتفی است. اما الان اینطور نیست. الان میشود از جمهوری اسلامی الگو گرفت. الان میشود به ملتهای دیگر گفت که شما هم بیدار بشوید و برای برپا نمودن یک حکومت مردمی دینی راهی پیدا کنید. درست است که شما عنوان ولیفقیه ندارید، اما میتوانید راهی به مردمسالاری دینی پیدا کنید. من معتقد هستم اگر آنها یک قدری بیدارتر بشوند در همین مسیر خواهند رفت.
بنابراین سرّ پیشرفت امام این بود که آمدند کارها را به دست مردم سپردند. ایشان در ولایت فقیه تصریح میکنند و میفرمایند که اگر مردم به یک فقیه جامعالشرایط رأی دادند، او ولی مسلمین است. این کلمه را امام فرمودند. حالا ما هرچه بحث کنیم در فقه که آیا رأی مردم مؤثر است یا خیر بحث دیگری است. امام شاید فتوایشان این بود که مشروعیت قانون اساسی هم به ولی فقیه است. اما در مقام اجرا نباید این حرف را زد، چراکه امکان عمل به آن وجود ندارد. لذا امام فرمودند که اگر مردم رأی دادند ولایت فقیه اجرا میشود. امام به آرای مردم اهمیت دادند و به این جهت است که این انقلاب در سی و چند سال گذشته تا الآن باقی مانده است.
آنچه در این میان اهمیت دارد این است که امام با چه بیداری و روشنبینی چنین کاری کردند. هیچیک از فقهای ما نتوانستند این کار را بکنند. در زمان مشروطه، ابتدا روحانیت وارد شد، اما همان اواسط راه، آن را به دست محمدعلی شاه سپردند. مرحوم شیخ فضلالله
رحمتاللهعلیه شهید راه این بیداری است که بر مشروعه بودن مشروطه اصرار میکرد. البته بحث مرحوم بهبهانی و بحث ایشان باز هم روی سلطنت بود. یکی از آشنایان ما در کَن میگفت که پدرم در منزل مرحوم شهید شیخ فضلالله
رحمتاللهعلیه بود که از طرف مرحوم آیتالله بهبهانی پیامی آمد که «آقای حاج شیخ، مخالفت نکن با این مشروطه، فعلاً روی کلمهی مشروعه اصرار نکن؛ تو را میکشند.» آن آشنای ما میگفت من از پشت در شنیدم که مرحوم حاج شیخ گفت «مرا به خاطر آن طرفداری از مشروعه میکشند، ولی شما را بدون این خواهند کشت.» چنانکه مرحوم بهبهانی را هم شهید کردند.
اما امام، مسائل را به دست دیگران نداد. این کار خیلی مهم و البته مشکلی بود. برخی اوقات که ما مسئولیتی داشتیم و خدمت امام میرسیدیم و از برخی کمبودها اشکال میگرفتیم، امام به ما میفرمودند «شما در این سن باید بیایید به من کمک کنید. یک کار عظیمی در این مملکت واقع شده.» و واقعاً اداره کردن مملکت به این سادگی نیست. آن موقع که بنده وزیر کشور بودم امام به ما میفرمودند که مردم بالاخره یک تقاضاهایی از شما دارند. شما باید این تقاضاها را جواب بدهید. ادارهی کشور سخت است، آسان نیست، خیلی باید تدبیر کرد، فداکاری میخواهد. امام میفرمودند «با احساسات تنها نمیشود کشور را اداره کرد.» هر وقت ما با هیئت دولت خدمت امام میرسیدیم و مسائل سیاسی و اقتصادی را مطرح میکردیم، هیچوقت امام نمیگفت من، تنها، اینجور میگویم. بلکه میفرمود بروید مذاکره کنید، مشاوره کنید، بروید کارشناسان را بیاورید، بروید علما را بیاورید، آنها صحبت کنند.
بدانید این انقلاب راه خود را باز کرده است. دشمنان شما ممکن است کارهای ایذایی کنند، ولی نمیتوانند این انقلاب را از بین ببرند، اما بشرطها و شروطها و آن این است که شما همدیگر را داشته باشید، اگر همدیگر را داشتید، این انقلاب باقی میماند.
نظارت بر رهبری یعنی حراست از رهبری
این مشی امام بود. بله، امام به ولایت مطلقه قائل بودند، ولی اینطور نبود که حرفی را همینطوری بزنند، مشورت میکردند. چنانکه مقام معظم رهبری هم در کارها همینطور هستند. اینگونه نیست که مردم خیال کنند آقا نشسته و همینطور میگویند که فلان کار بشود. اگر یک نظامی بخواهد باقی بماند باید اینگونه بود. ادارهی کشور غیر از ادارهی جنگ است. البته جنگ خیلی مهم است، اما ادارهی کشور به تأمل، تدبر و علم نیاز دارد. امام به علم خیلی ارزش میداد. امام میفرمود اگر دانشگاه نباشد مملکت را نمیشود اداره کرد. با اینکه حوزه وجود داشت. در عین حال میفرمود «پیوند حوزه و دانشگاه» یعنی اینها باید با هم باشند. مبادا حوزه بخواهد از دانشگاه جدا بشود و مبادا دانشگاه از حوزه جدا بشود. اینها راهنماییهای امام به ما است.
چرا مقام معظم رهبری مدام از دانشگاهیان دعوت میکنند و ساعتها به حرفهایشان گوش میدهند؟ خدا ایشان را حفظ کند. بنده که جرأت چنین کاری را ندارم. این کار خیلی حوصله میخواهد، خیلی قدرت میخواهد. خدا به ایشان این قدرت را داده. من هر وقت میبینم که ایشان چنین کارهایی میکنند ایشان را دعا میکنم. من خودم دیگر تحمل چنین کارهایی را ندارم. این کارها خیلی مهم است. شما هم برای سلامت و بقای ایشان دعا کنید.
راهی که بنده در این مسیر پیش گرفتهام و از روی اعتقادم است و البته همه هم میدانند و خدا هم میداند این است که بنده روش امام را در پیش گرفتم و این راه را راه درست میدانم که تضعیف علما، تضعیف رهبری، تضعیف نهادهای وابسته به رهبری درست نیست. اگرچه همهی اینها ممکن است یک اشکالاتی داشته باشد. یک بار یک کسی به من گفت شما که رئیس مجلس خبرگان شدی، چرا انتقاد نمیکنی؟ فکر کرده بود که من آمدم رئیس بشوم که همهچیز را بهم بزنم! بنده گفتم نظارت بر رهبری یعنی حراست از رهبری. «وَاجعلهُ مِمّنْ حَصّنتَهُ مِن بَغیِ الظالمین و کَیدِ الحاسدین» ما باید رهبری را از بغی ظالمین و کید حاسدین حفظ کنیم. البته این حفظ گاهی ممکن است به تذکر برسد. یا حفاظت از اطراف جهات رهبری باشد. اما به این معنا نیست که ما صبح تا شب ایشان را سین جیم کنیم.
خداوند انشاالله سایهی ایشان را مستدام بدارد و این جلسه را مفید قرار بدهد. بنده فقط برای اینکه عرض ادبی کرده باشم در این جلسه شرکت کردم. امیدوارم خداوند به همهی شما محققین، اساتید، علما، طلاب، اساتید دانشگاه و دیگر بزرگان توفیق بدهد تا با هم کار کنیم، یکدیگر را نکوبیم، یکدیگر را خراب نکنیم، همهی ما هرکداممان یک رکن انقلاب هستیم، همهی شما هر کدام یک رکن انقلاب هستید. هر کدام در جای خودش. این ارکان را باید حفظ کنید. ما در برابر دشمنانی که نه شما را قبول دارند نه بنده را نباید در مقام تضعیف هم باشیم.
آن مخالفتی که غربیها با این انقلاب میکنند برای نفت نیست. ما خیال میکنیم برای نفت است. عربستان سعودی هم نفت دارد. آنچه که مهم است به قول اقبال لاهوری، به قول محمد عبده، به قول سید جمال، به قول رشید رضا و به قول امام خمینی
رحمتاللهعلیه احیای تفکر دینی و بیداری اسلامی است. آنچه که غربیها را ناراحت کرده این است. و ما باید همانطوری که در اصل این بیداری نقش داشتیم، در هدایت این بیداری هم نقش داشته باشیم. و برای این کار باید با هم باشیم و راه درست را طی کنیم و رهبری را تأیید کنیم. در هر جایی که هستیم، مجلس، دولت، قوهی قضائیه، سپاه، ارتش، همگی باید سعی کنیم خواستههای شخصی و گروهی خود را با خواستههای رهبری منطبق کنیم و این برای پشرفت، یک مسألهی مهمی است.
هرگاه در کشور اختلافاتی به وجود آمده، دشمنان از آن سوء استفاده کردهاند. انشاءالله امیدواریم که همهی ما دست به دست هم بدهیم، با اخلاص، با برادری، با صفا، با صمیمیت. بنده دیگر در آخرهای عمرم هستم. میخواهم یک نصیحت آخر عمری به شما بکنم. بنده رفتنی هستم، به عنوان یک طلبهای که خدمتتان هستم میگویم؛ برادران، طلاب، برادران اساتید، بزرگان، ماها شاگرد امام هستیم و تا حدودی درس از امام گرفتیم. امام با همهی اینکه خیلی در مسائل سختگیر بودند، ولی جمع بین ماها را لازم میدانستند. این وصیت آخر امام است که در آن روزهای آخر، دعوت کردند از بیشتر علما و همچنین غیر معممین که مسئول کارها بودند، بعد فرمودند من به شما دو چیز را میگویم: اولاً بدانید این انقلاب راه خود را باز کرده است. «لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاَّ أَذیً»
۱۰ دشمنان شما ممکن است کارهای ایذایی کنند، ولی نمیتوانند این انقلاب را از بین ببرند، اما بشرطها و شروطها و آن این است که شما همدیگر را داشته باشید، اگر همدیگر را داشتید، این انقلاب باقی میماند.
من هم این وصیت امام را عرض بکنم انشاالله که ما همه با هم باشیم، اختلاف سلیقهها همیشه هست. وحدت، امر ممکنی نیست. مسألهی وحدت یک اصطلاح مسامحهای است. آنچه که مهم است ائتلاف است. قرآن کریم هیچوقت نگفته «وَحّدَ بین قلوبکم» بلکه فرموده «اَلّفَ بین قلوبکم»
۱۱ ائتلاف معنایش این نیست که من و شما یکی بشویم. اصلاً از نظر فلسفی هم دو چیز هیچ وقت یکی نمیشوند. فلاسفه میگویند «الوجود متشخص بذاته» بالاخره ما نمیتوانیم یکی بشویم ولی میتوانیم ائتلاف کنیم. همهی ترکیباتی که در این عالم وجود دارد، همهاش ائتلاف است و وحدت نیست. اگر اکسیژن و هیدروژن هم با هم جمع شدند و آب را تشکیل دادند، باز هم وحدت نیست و قابل تجزیه هستند. ائتلاف بین این دو عنصر است که حیاتبخش شده است. ما هم اگر ائتلاف بکنیم این بیداری اسلامی و این احیایی که در قرآن آمده «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ»
۱۲ واقع میشود.
امیدوارم که خداوند همهی شماها، همهی مسلمانان، همهی شیعیان، همهی انقلابیون و همهی کشورهای اسلامی را در برابر دشمنانشان پیروز بگرداند. امیدوارم که این عطیهی الهی که امروز روز نزولش از آسمان است، حضرت فاطمهی زهرا
سلاماللهعلیها و خود امام، خداوند این عطیه را برای ما مبارک بگرداند و ما هم بتوانیم در سایهی این عطیه زندگانی سعادتمندی داشته باشیم.
والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته
پینوشتها:
۱. سورهی مبارکهی سبا، آیهی ۴۶
بگو: «شما را تنها به یک چیز اندرز میدهم و آن اینکه: دو نفر دو نفر یا یک نفر یک نفر برای خدا قیام کنید. سپس بیندیشید این دوست و همنشین شما [محمّد] هیچگونه جنونی ندارد. او فقط بیمدهندهی شما در برابر عذاب شدید (الهی) است.»
۲. سورهی مبارکهی مائده، آیهی ۶
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ / ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهای خودتان را تا برآمدگی پیشین [هر دو پا] مسح کنید و اگر جُنُب هستید خود را پاک کنید [غسل نمایید] و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یکی از شما از قضای حاجت آمد یا با زنان نزدیکی کردهاید و آبی نیافتید، پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید. خدا نمیخواهد بر شما تنگ بگیرد، لیکن میخواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند. باشد که سپاس [او] بدارید.
۳. سورهی مبارکهی ضحی، آیههای ۱ تا ۵
قسم به روز در آن هنگام که آفتاب برآید (و همه جا را فراگیرد)؛ و سوگند به شب در آن هنگام که آرام گیرد؛ که خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است؛ و مسلماً آخرت برای تو از دنیا بهتر است؛و بزودی پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.
۴. سورهی مبارکهی احزاب، آیهی ۲۱
مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.
۵. همان
۶. سورهی مبارکهی روم، آیهی 30
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن؛ این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار، ولی اکثر مردم نمیدانند.
۷. نهجالبلاغه، خطبهی یکم
پیامبرانش را پیاپی به سوی آنان فرستاد تا مردم را به ادای پیمان فطری که با آفریدگارشان بسته بودند وادار نمایند و نعمت فراموش شدهی او را به یادشان بیاورند و با تبلیغ دلایل روشن، وظیفهی رسالت را به جای آورند و نیروهای مخفی عقول مردم را برانگیزانند و بارور بسازند.
۸. سورهی مبارکهی هود، آیهی ۱۱۲
پس همانگونه که فرمان یافتهای استقامت کن و همچنین کسانی که با تو به سوی خدا آمدهاند (باید استقامت کنند) و طغیان نکنید که خداوند آنچه را انجام میدهید میبیند.
۹. سورهی مبارکهی هود، آیهی ۱۱۳
و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب میشود آتش، شما را فراگیرد و در آن حال هیچ ولی و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت و یاری نمیشوید.
۱۰. سورهی مبارکهی آل عمران، آیهی ۱۱۱
لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاَّ أَذیً وَ إِنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ / جز آزاری [اندک] هرگز به شما زیانی نخواهند رسانید و اگر با شما بجنگند به شما پشت نمایند، سپس یاری نیابند.
۱۱. سورهی مبارکهی انفال، آیهی ۶۳
وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ / و دلهای آنها را با هم الفت داد؛ اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف میکردی که میان دلهای آنان الفت دهی نمیتوانستی! ولی خداوند در میان آنها الفت ایجاد کرد. او توانا و حکیم است.
۱۲. سورهی مبارکهی انفال، آیهی ۲۴
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ / ای کسانی که ایمان آوردهاید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید، هنگامی که شما را به سوی چیزی میخواند که شما را حیات میبخشد و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حائل میشود و همهی شما (در قیامت) نزد او گردآوری میشوید.