پنجمین و آخرین شب عزاداری شهادت دخت گرامی پیامبر اسلام، حضرت صدیقه کبری سلامالله علیها، با حضور حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در حسینیه امام خمینی رحمهالله برگزار شد.
در این مراسم آقای مهدی سلحشور مدیحهسرایی کرد که متن اشعار خوانده شده توسط وی به شرح زیر منتشر میشود:
یک
شعر از حجتالاسلام محمدجواد زمانی
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
شایسته نیست در ره او تکیه بر خرد
شایسته است مشق جنونش مرور را
تکلیف چیست؟ منتظران ظهور یار!
آمادهایم ما همه آیا ظهور را؟!
آن شیعه صادق است که در محضر امام
فرمان اگر دهد بپذیرد تنور را!
موسیصفت بخوان ز اولاد فاطمه
روشن کنند در دلِ تو شمع طور را
یا فاطمه جوانه زده اشکهای تو
در کوچهباغ آینه گلهای نور را
بانو از آنچه میشود و آنچه شد بگو
از راز سربهمُهر کرامات خود بگو
بانو! بگو ز لطف زمین و زمان به تو
از لحظهی توسل رزمندگان به تو
آنان که قلبشان ز تو رخصت گرفته بود
سربندشان به نام تو زینت گرفته بود
از لحظهای بگو که شلمچه غرور داشت
صدها محبّ فاطمه در آن حضور داشت
ای مادر سپاه دلیران سخن بگو
ای خالق حماسهی لبنان سخن بگو
از لطف خود بگو به سپاه مقاومت
ای تا همیشه پشت و پناه مقاومت
الجار ثم دار! دعا کن دعا رواست
بانو! نجات مردم بحرین با شماست
ما سالهاست مفتخر از یاری توایم
شاگردهای مکتب بیداری توایم
ای روشن از حضور تو چشم و چراغها
سرمست عطر و بوی تو گلهای باغها
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
هفت آسمان مسخّر عرفان ناب تو
هفت آسمان محیط شهود جلالیات
شب افتخار داشت تماشا کند تو را
در لحظهی نماز، در اوج زلالیات
با عطر جانماز تو تکریم میشوند
صدها فرشته بالزنان در حوالیات
میرفت آبروی تجمّل میان خاک
تا شهره شد حکایت ظرف سفالیات
باور کن ای بهشت، مثالی نداشتی
باور کن ای تبار، نبودهست تالیات
اما توان حضرت خورشید را برید
صِرف تصوّر سفر احتمالیات
با فضّهات بگو که علی را خبر کند
نزدیک شد که فاطمه عزم سفر کند
زهرا بنا نداشت که تنها سفر کند
اما چگونه صبر ز داغ پدر کند؟
انگار که تمام جهان تار و تیره بود
وقتی نگاه او به در خانه خیره بود
گل کرد در قیامت آتش خلیلوار
آن سینه که بهشت در آنجا ذخیره بود
وصف خسوف بازوی زهرا نماز داشت
باور نمیکنید وضویش جبیره بود؟!
خورشید رفت و حضرت زهرا غروب کرد
خورشید گفت: فاطمه از این عشیره بود
انگشتها به مرد غریبی نشانه رفت:
«این دستها نبود که بر خصم چیره بود؟!»
مانده علی و قصهی پهلوی فاطمه
ماندهست با کبودی بازوی فاطمه
دو
شعر از مرحوم امیرحسین مؤمنی
تا مشکتُ تو آب زدی
موجای دریا شد آروم
تا رو به ساحل اومدی
بغضی نشست توی گَلوم
همون دم بود غربت دنیا شد نصیبم
رو لب گل کرد آیههای أمن یجیبم
بلند شو بنگر که شمشیرا رُ کشیدن
آخه میدونن بدون تو من غریبم
***
وقتی داره به فرق تو
عمود آهن میخوره
قبل چشای باوفات
تیر به دل من میخوره
صدای زخمیت برای من دلنشینه
گرفتم دستای زیباتُ روی سینه
پا شو ببین مادرمون اومد عیادت
گرفته کلّ شریعه بوی مدینه
سه
شعر از کاظم بهمنی
شب تاریک کنار تو به سر میآید
نام زهرا به تو بانو چقدر میآید
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شدهست
خار هم پیش شما گل به نظر میآید
و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه برمیآید
به کسی دم نزد اما پدرت میدانست
وحی از گوشهی چشمان تو درمیآید
پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر میآید
ماندهام تو اگر از عرش بیایی پایین
چه بلایی به سر اهل هنر میآید
ماندهام لحظهی پیچیدن عطر تو به شهر
ملکالموت پی چند نفر میآید
چهار
شبهای جمعه با نوا، عزیزمادر ما، میاد کربوبلا و دم میگیره
با قد خم دور حرم، میگه ای پسرم، الهی مادرت برات بمیره
تشنهلب من، ضیاء عینم
چرا نداری، کفن حسینم
***
ای گل صد پارهتنم، غریب وطنم، شبیه حسنم بی کس و تنها
حتی نموند پیرهنت، شکسته بدنت، چی اومد به سرت تو دل صحرا
هر شب جمعه، به شور و شینم
چرا نداری کفن حسینم
***
یادتون هر شب با منه، بازم سینهزنه، دلم پر میزنه تا سنگراتون
رفتید و جا مونده دلم، شکسته شد پرم، خدا میدونه دل تنگه براتون
کربوبلاتون، مدینهی ماست
عشق شهادت، تو سینهی ماست
پنج
شبای روضه که ماتم میگیرم
وقتی روی شونه پرچم میگیرم
هر تپش یا حسین میگه دل من
تا به یاد شهیدا دم میگیرم
شب جمعه که دلم پر میزنه، برا دیدن قبر آقام
با دل شکسته و خسته میرم، کنار شهیدای گمنام
مزار شهیدامون، که قبلهگاه آسمونه
دلمُ بیاختیار، به سمت خودش میکشونه
اون همه عشق و ایثار داشت تماشا
دلاشون بیکرون مانند دریا
غوغایی بود همیشه وقت پرواز
سر پیشونیبندای یا زهرا
جوونا یادش به خیر تا به سحر، شب عملیات تو سنگر
به سر و سینهزنون بود کارمون، ذکر مصیبتهای مادر
ایشالا قسمت بشه، که از غم مادر بمیرم
میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم
شش
تو مپندار که من غیر تو دلبر گیرم
بیوفایی کنم و دلبر دیگر گیرم
بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری
کفنی پاره کنم زندگی از سر گیرم