کسانی چون یزید و عبیداللهبن زیاد بر کرسی کرامت و خلافت تکیه میزدند و خود را جانشین رسول خدا معرفی میکردند؛ ولی دستور سلطان روم را اجرا میکردند؛ چنانکه «سرجون» (مسیحی رومی) هم در جنگ جمل، صفین، نهروان در دربار معاویه بود، هم در اتاق جنگ یزید بر طبل جنگ میکوبید و عمربن سعد در کربلا مجری فرمان او بود.
پس، انسان تا میفهمد و با علم انس گرفته است، با بدن سروکار دارد و هنگامی که حقیقت را مییابد و با معلوم مرتبط است، با دین به سر میبرد. او زمانی به واقع دین میرسد که یافته باشد. سالار شهیدان، پس از بررسی وضعیت جهان اسلام، دریافت که صرف علم و استدلال حصولی خواهانی ندارد و بازار سخنان حکیمانه، تألیف و تدریس کتابهای علمی و تدریس فقه و کلام و تفسیر، کاسد و راکد است. همهی این راهها را امامان پیشین پیموده بودند و خود او نیز بیست سال آن را آزموده بود.
آن حضرت عملاً فرمودند: در این زمانه، اندیشهی حصولی خواهان ندارد و گوش مردم از شنیدن سخنان عالمانه خسته شده است؛ اما ندایی از درون، آنها را به آخرت فرا میخواند و سامعهی باطنی آنها منتظر دریافت صدای هاتف غیبی است. اکنون آنچه جایش خالی است و جهان انتظار آن را میکشد، انگیزه است؛ انگیزهای برخاسته از عشق و عاطفه، نه صرف عقل و منطق. این چراغ میتوان جهان را روشنایی بخشید و خفتگان را بیدار کرد.
سالار شهیدان، اندیشهی مردم را با انگیزهی عاشقانه هماهنگ نمود و عقل جهانبین را در پرتو نور احیا کرد. کسی که رهبری خویش را به دستان توانای عشق میسپارد، مست شراب ناب توحید میشود و در راه انجام فرمانهای الهی، همهی دشواریها و خطرها را به جان میخرد.
عقل مانند ماه است و ماه در دو حالت بیفروغ میشود؛ گاه شبها سایهی زمین بر ماه میافتد و مانع رسیدن نور خورشید به آن میشود و در نتیجه، ماه تاریک میشود. در این حالت گفته میشود: ماه را طفل گرفته و منخسف شده است.
گاهی نیز در روز که خورشید میتابد نور ماه دیده نمیشود، ولی آن را ظل نگرفته، بلکه تحتالشعاع خورشید است و نور ناچیز آن در کنار شعاع درخشان خورشید به چشم نمیآید.
عقل کسی که گرفتار بدمستی شده و زمام کار را به دست شبهه و شهوت سپرده، در حالت انخساف است و او را در آن وضع ظل گرفته است و دربارهی آن گفته میشود: «انارة العقل مکسوف بطوع الهوی» وقتی شهوت و غضب بر عقل سایه افکند، انسان حق را نمیفهمد و بدمستی میکند و عقل کسی که شیدای حق و عاشق و والح شد، تحت شعاع نور عشق قرار میگیرد و هرگز خورشید فروزان عشق، عقل را زیر سایهی خویش محو نابود نمیکند، بلکه از موضعی بالاتر آن را تحتالشعاع قرار میدهد:
جناب عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد3
او به فرمان عشق کیمیاکار، دست به کاری زد که به فرمودهی امام راحل(ره) شایستهی رهبری همگان شد. عقل تا جایی که به سود صوری انسان باشد. او را همراهی میکند؛ ولی در هنگامهی دفاع از اسلام و قرآن و مرز و بوم اسلامی و پشتیبانی از ولایت فقیه و ایثار مال و نثار جان، عقل توانایی همراه با مجاهد نستونه را ندارد. تنها عشق رنج فداکاری و خطر شهادت را به امید تشرف به لقای الهی برای سلحشوران عرصهی نبرد آسان کند.
آری، علم حصولی توان ارزیابی حیات مادی را در قبال حیات معنوی ندارد؛ ولی علم شهودی هنرمندانه رخیص و ارزان بودن زندگی دنیا را از یک سو و غالی و گران بودن زندگی آخرت را از سوی دیگر، به خوبی تبیین مینماید و عناصر محوری تصمیم بر تبدیل ارزان به گران تقدیم فانی به پیشگاه باقی و قربان نمودن دانی در ساحت عالی را سامان میبخشد و عرش شهادت در راه دوست را بر فرش حیات محدود با دشمنان ترجیح میدهد و بزم کربلا را در صدر اسلام رقم میزند و به دنبال آن، صحنهی دفاع مقدس هشت ساله را در تاریخ معاصر قلم میزند.
2. احیای عزت و کرامت
در زمان امام حسین(ع) فضایلی اخلاقی در زنجیر اسارت خاندان اموی بود. آنان بساط شهوتپرستی و تنپروری حیوانی را گسترده و فضایل و معارف الهی را به فراموشی سپرده بودند و آن حضرت(ع) با نهضت خود، این گرهها را از دست و پای دین باز کرد.
پرهیز پستی و ذلت، در سخنان آن حضرت(ع) موج میزند. ایشان هم در زمانی که بر اسب سوار بودند و میجنگیدند و هم وقتی که پایین قتلگاه و زیر باران تیرها و نیزهها قرار داشتند و هم در زمانی که سر مبارکشان بر بالای نیزه بود، شعارهایشان چنین بود:
1. «موت فی عزّ خیزٌ فی ذلّ
4»؛ «مرگ در حالت عزت، بهتر است از زندگی ذلیلانه»
2. «إنّ الدعی ابن الدعی قد ترکنی، بین السلة و انذلة و هیهات له ذلک منی و هیهات منّا الذلة ابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت و جدود طابت...»؛ این ناپاک حرامزاده مرا فقط بین دو امر متمرکز و مخیر کرده است: ذلت بیعت ننگین و شمشیر خونین و ذلت و خواری از ما دور است؛ زیرا خدا رسول گرامی او و دامنهای پاکی که ما را پروراندهاند، به رخصت پذیرش خواری نمیدهند.
5»
3. «والله لا اُعطیهم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید ... یا عبادالله» «انی عذت بربی و ربکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب
6»؛ «به خدا سوگند! نه دست تسلیم در برابر آنان دارم و نه فرار و نه همچون بردگان به حکومت طاغیان اقرار مینمایم... ای بندگان خدا! من از هر متکبر خودسری که روز قیامت را باور ندارد، به پروردگارم پناه میبرم
7» این همان سخنی است که موسای کلیم به فرعون فرمود و پیامبر اکرم(ص) نیز فرمودند: «من اقر بالذل طائعاً فلیس منا اهل البیت
8»؛ «کسی که با میل و رغبت خویش ذلتی را امضا کند، از خاندان ما نیست.
9»
در زمان امام حسین(ع) فضایلی اخلاقی در زنجیر اسارت خاندان اموی بود. آنان بساط شهوتپرستی و تنپروری حیوانی را گسترده و فضایل و معارف الهی را به فراموشی سپرده بودند و آن حضرت(ع) با نهضت خود، این گرهها را از دست و پای دین باز کرد.
سالار شهیدان، فصل تازهای از معارف و اخلاقی الهی را به روی جامعه بشری گشودند و کرامت و شرف انسان را به او یادآور شدند. وقتی به او عرض کردند: در تو تکبر و کبریایی است، فرمود: کبریایی از آن خداست؛ «لله لعزه و لرسوله و للمؤمنین
10» و من مظهر و مجلای عزت خدایم.
خداوند در سورهی «حجرات» فرمود: همهی شما انسانها را از یک پدر و مادر آفریده شدهاید و میان شما هیچ تفاوتی نیست همانا شریفترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست؛ «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی ... ان اکرمکم عندالله اتقیکم.
11» این برتری در زمینهی معنویت است و به آخرت مربوط است، نه دنیا. بنابراین آیه همهی افراد انسانی برابرند، حتی افراد یک قبیله.
پس از فتح مکه نیز پیامبر اکرم(ص) در حضور همگان، سند بطلان تفاخرهای قومی و نژادپرستی را امضا کردند و فرمودند: همهی مردم آفریدهی خدا و فرزند آدمند و آدم از خاک آفریده شده است: «لا فصل للعربی علی العجمی و لاللأحمر علی الأسود
12»؛ «نه سفیدپوستان روی بر رنگینپوستان آفریقای برتری دارند، نه تازیان بر فارسیان و نه فارسیان بر تازیان. همهی اقوام و ملتها یکسانند.
13»
سالار شهیدان(ع) در خطبهها و نامهها، در سیرت و سنت و در قول و عمل همتایی افراد بشر را با یکدیگر و همسانی نژادها را با همدیگر اعلام داشتند و هر یک از ظلم نمودن و ظلمپذیری را مطرود و پذیرش هرگونه ذلتی را منافی با اسلام دانستند.
منشأ عزت و کرامت
پیامبر گرامی(ع) و اهل بیت بزرگوار ایشان به انسان عزت و کرامت بخشیدند.
سالار شهیدان فرمودند: خداوند انسان را مکرم آفرید. آیهی «و لقد کرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا
14» بیانگر کرامت انسان است.
اکنون این پرسش پدید میآید؛ چرا انسان مکرم است و کرامت انسان از چیست؟ پاسخ این است که آیهی «انی جاعل فی الارض خلیفه
15»، سند کرامت انسان است. انسان جانشین خداست و از جانب او آمده است. از این رو از کرامت برخوردار است؛ یعنی خلافت خداست که به انسان کرامت و عزت و شرافت بخشیده است؛ چنان که روح منسوب به خداوند به نسبت تکریمی و جان مضاف به خدا به اضافهی اشراقی و تشریفی زمینهی چنان خلافت و چنین کرامت را فراهم کرده است.
همهی این سخنان، مقدمهی اصل ناگفته مانده است. همگان از شرافت و کرامت انسان و تساوی افراد در برابر قانون سخنها گفته و کتاب نوشتهاند؛ ولی نکتهی فراموش شده، این است که خلیفه پیام «مستخلف عنه» را اجرا کند، نه حرف خود را.
کسی که ادعای خلافت دارد، ولی اندیشهی خود را بر وحی الهی ترجیح میدهد و یا دین را افیون تودهها میداند، خلیفهی خداوند نیست. او غاصب خلافت است زیرا پیام خداوند این است: دین، حیاتبخش است. «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم
16» دین خدا بشر را زنده میکند و پیامبر اکرم(ص) مجری قانون حیاتبخش است.
سالار شهیدان، اندیشهی مردم را با انگیزهی عاشقانه هماهنگ نمود و عقل جهانبین را در پرتو نور احیا کرد. کسی که رهبری خویش را به دستان توانای عشق میسپارد، مست شراب ناب توحید میشود و در راه انجام فرمانهای الهی، همهی دشواریها و خطرها را به جان میخرد.
کسانی چون یزید و عبیداللهبن زیاد بر کرسی کرامت و خلافت تکیه میزدند و خود را جانشین رسول خدا معرفی میکردند؛ ولی دستور سلطان روم را اجرا میکردند؛ چنانکه «سرجون» (مسیحی رومی) هم در جنگ جمل، صفین، نهروان در دربار معاویه بود، هم در اتاق جنگ یزید بر طبل جنگ میکوبید و عمربن سعد در کربلا مجری فرمان او بود.
حسینبن علی خلافت را از بند اسارت امویان و دیگران رها کرد تا مدعیان دروغین خلافت، دین را افیون نخوانند و بدانند که جانشین خدا، کسی است که سراپای انسانیت او را خلافت تشکیل میدهد و سخنی جز سخن «مستخلف عنه» ندارد؛ زیرا معنای خلافت جز این نیست که خلیفه اندیشهی خود را تابع علم مستخلف عنه قرار دهد و انگیزهی خویش را پیرو ارادهی او سامان بخشد و در علم و عمل، ذهن و عین و تولی و تبری، جز رضای او را نخواهد.
3. اقامهی نماز
امام حسین(ع) در نامهای به مردم کوفه نوشتند: «فان السنة قد اُمیت و إنّ البدعة قد احییت
17»، «سنت رسول خدا(ع) نابود شده و بدعتها رواج یافت است.» آن حضرت (ع) با قیام خونین خویش احکام و حدود الهی را احیا، و نماز را اقامه کرد.
نماز گزاردن، به تنهایی برای زنده نگاه داشتن دین بسنده نیست. نماز خواندن، به یک تعبیر نارسای عرفی است. مکتبی که نماز را ستون دین میداند، دستورش نیز مطابق این آموزه است. از این رو، در آیات و روایات، همواره سخن از اقامهی نماز است، نه خواندن آن؛ زیرا ستون برپا کردنی است، نه خواندنی. اگر نماز برپا داشته نشود، همهی اجزای دین فرو خواهد ریخت و اقامهی نماز، به معرفت و خلوص و ادای آن در ابتدای وقت است. خصیصهی عمود دین بودن نماز سبب شد تا در اذان و اقامه که به مثابهی دالان ورودی نماز است، با تعبیر ویژهی «حی علی الصلاة» به نماز ترغیب شود و چنین تعبیری دربارهی عبادتهای دیگر مانند روزه، حج و... دیده نمیشود.
اگر پدران و مادران، همواره نماز را در اول وقت بخوانند و به آن اهمیت دهند، فرزندان نیز به نماز گرایش مییابند و آن را ارج مینهند. نوجوانان، فطرتی سالم و پاک دارند و دلهای بیغبار آنان برای ارتباط با پروردگار آماده است. وظیفهی پدران و مادران است که فرزندان هفت و نه ساله را به نماز خواندن تمرین دهند تا در سن تکلیف، نماز خواندن ملکهی جانشان شود و با آن خود گیرند؛ «فمروا صبیاتکم بالصلاة اذا کانوا بنی سبع سنین
18»
نمازگزاران ریاکاری که «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
19»، نقش دین در زندگی آنان بسیار کمرنگ است. اینان تنها نماز میخوانند و هرگز آن را اقامه نمیکنند، زیرا نمیدانند که مخاطب نمازشان خداست؛ خدایی که پیش از انذار انسان از دوزخ، او را به شرم و حیا از خویش فرا میخواند. در سورهی علق که در ابتدای بعثت نازل گردیده، چنین آمده است: آیا انسان گناهکار نمیداند که خدا کردار او را میبیند (ألم یعلم بان الله یری
20) انسان نخست به حیا دعوت شده است تا در برابر نگاه خدا خویشتن را به گناه نیالاید و ترساندن از کیفر الهی در واپسین مرحله است؛ آنگاه که هیچ تربیتی در انسان کارگر نمیافتد؛ زیرا «آخر الدواء الکی
21»
قرآن کریم افزون بر فرمان اقامهی نماز همگان را به اقامهی اصل دین فرا میخواند. این دستور، اختصاصی به مسلمانان ندارد. بلکه به منزلهی فرهنگ جهانی دین الهی به شمار میآید و همهی موحدان را دربر میگیرد؛ «شرع لکم من الدین ما وصّی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی أن اقیموا الدین و لا تتفرّقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه الله یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب
22» «ما به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و امت آنان گفتیم و به شما نیز میگوییم که دین را برپا دارید و در این راه، هیچ اختلافی نداشته باشید.»
پاورقی:
1. بحارالانوار، ج 1، ص 220
2. دیوان حافظ
3. دیوان حافظ
4. بحارالانوار، ج 44، ص 192
5. احتجاج طبرسی، ج 2، ص 99.
6. سوره غافر، آیه 27.
7. بحارالانوار، ج 45، ص 6
8. همان، ج 77، ص 162
9. در عکسها و فیلمهای به جا مانده از دوران پیش از انقلاب دیدهایم که درباریان و وزیران رژیم منحوس پهلوی برای ادای خوشخدمتی و چاپلوسی، در برابر شاه و همسرش و رئیسجمهور آمریکا به شکل حد رکوع خم میشدند. کسانی که حاضر نبودند در برابر خدا به رکوع روند و «سبحان ربیالعظیم» بگویند در برابر چنین کسانی تعظیم میکردند. آری کسی که شرافت خود را نادیده بگیرد، اینگونه رفتار شرف فروشی میشود.
10. سوره منافقون، آیه 8.
11. سوره حجرات، آیه 13
12. بحارالانوار، ج 22، ص 348
13. در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دو اصل دربارهی شرافت و کرامت انسان است یکی دربارهی تساوی افراد و دیگری درباره تساوی اقوام. قانونگذاران میتوانستند این دو اصل را در یک اصل بگنجانند؛ ولی چون این دو اصل، بیانگر دو مطلب جداگانه است و قانون اساسی باید با قانون عادی فرق کند و همهی کلمات و الفاظ آن دقیق و حساب شده باشد، دو اصل ارائه شد. در یک اصل آمده است که همهی افراد از کرامت انسانی برخوردارند و هیچ فردی بر دیگری برتری ندارد و همه در برابر قانون یکسانند. در اصل دیگر آمده است که همهی نژادها، طایفهها و قبیلهها یکسانند و هیچ نژادی با نژاد دیگر و هیچ قبیلهای با قبیلهی دیگر تفاوت دارد.
14. سورهی اسراء، آیه 70
15. سورهی بقره، آیه 30
16. سورهی انفال، آیه 24
17. کلمات الامام الحسین(ع)، ص 315
18. وسائلالشیعه، ج 2، ص 19
19. دیوان حافظ
20. سورهی علق، آیه 14.
21. بحارالانوار، ج 59، ص 118
22. سوری شوری، آیه 13