others/content
نسخه قابل چاپ

گفتاری منتشرنشده از آیت‏الله مصباح یزدی

چهارمین فصل جهاد: دفاع از ارزش‌ها

گفتاری منتشرنشده از آیت‌‏الله مصباح یزدی
رهبر معظم انقلاب در تاریخ 5 بهمن 1384 طی سخنانی در آستانه ماه محرم، سه عنصر اساسی را در حادثه عاشورا بیان کردند: «عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه». ایشان در توضیح عنصر منطق و عقل اشاره  کردند که «وقتی شرایط وجود داشت و متناسب بود، وظیفه‌‏ی مسلمان، «اقدام» است؛ این اقدام خطر داشته باشد در عالی‏ترین مراحل، یا نداشته باشد.»
آیت‌الله مصباح یزدی در تاریخ 13 بهمن 1384 و در دیدار با گروهی از پیشکوستان انقلاب اسلامی با اشاره به این سخن رهبر انقلاب، به بیان توضیحاتی درباره «شرایط مناسب برای اقدام» پرداختند:


انقلاب اسلامی ایران را باید جلوه‏ای از خورشید عاشورا دانست. هرچه درباره عظمت این انقلاب و عظمت نعمت‌هایی که خدای متعال در سایه آن به ملت ما و به مردم جهان عطا فرموده فکر کنیم، کم است. یکی از نکته‏هایی که خوب است به آن توجه شود، این است: بهترین درسی که می‏توانیم از حادثه عاشورا برای برای ادامه انقلاب بگیریم، چیست؟

چند روز پیش (5 بهمن 1384) رهبر معظم انقلاب، بحث جامع، عمیق و پرمعنایی را مطرح نموده و از جمله فرمودند درس مهمی که از عاشورا می‏گیریم این است که انسان همیشه آماده انجام تکلیف باشد؛ هرچند تکلیف اقتضا کند که خطرهای بزرگی را تحمل کند. در تعبیر ایشان این جمله نیز بود: هنگامی که شرایط اقتضا کند، باید به کارهای خطرناک هم اقدام کرد؛ اما مجالی نبود که ایشان توضیح دهند منظور از شرایط مناسب چیست؟ اگر خدا توفیق دهد، می‏خواهم این کلمه را مقداری توضیح دهم.
انسان تا زنده است و نفس می‏‌کشد، خطر انحراف برایش هست. شیطان همیشه هست و دست از سر آدمیزاد برنمی‏دارد. گذشته درخشان یکسال و ده‌سال قبل، هیچ ضمانتی برای آینده ایجاد نمی‌کند. همچنان که برای برخی اصحاب پیغمبر ضمانت نشد.

شرایط جهاد
می‏‌دانیم که امام حسین(ع)  یک حرکت استثنائی را در تاریخ انجام داد و حتی در نقاطی که از علائم و آثار دین چیزی به چشم نمی‏خورد، نام سیدالشهداء و نام عاشورا باقی است. این چیزی نیست که احتیاج به توضیح داشته باشد. سؤال این است که امام حسین(ع) در چه شرایطی اقدام به چنین کاری کرد که رهبر معظم انقلاب فرمودند در شرایط مناسب، بر هر مسلمانی واجب است چنین اقدامی انجام دهد؛ خواه بی‌خطر انجام بگیرد و خواه با خطرهایی توأم باشد؛ حتی خطری که جان و ناموس را تهدید کند.

در اسلام جهاد بارها اتفاق افتاده بود. در زمان پیغمبر اکرم(ص) جنگ‏های زیادی اتفاق افتاد و شهدای زیادی تقدیم اسلام شد. اما حرکت امام حسین(ع) چه ویژگی دارد که آن‌ها نداشتند؟ ممکن است تصور شود که آن جنگ‌ها با کفار و مشرکین بود اما جنگ سیدالشهداء با منافقین داخلی بود. ولی می‏دانیم که جنگ با منافقین داخلی هم منحصر به سیدالشهداء نبود. امیرالمؤمنین هم جنگ‌هایی با قاسطین و مارقین و ناکثین داشت. امام حسن(ع) هم با همان قوم جنگید.

از طرف دیگر، در هر جنگی، خطرهای زیادی هست. در جنگ که نان و حلوا تقسیم نمی‏کنند. کسی که پا به عرصه جنگ می‏گذارد، جانش را کف دست گرفته است. بنابراین، اصل خطر کردن هم اختصاص به سیدالشهداء ندارد و هر که وارد میدان جنگی شود، باید چنین کند. باز هم این سؤال مطرح می‌شود: شرایطی که ایجاب می‏کرد چنین فداکاری بزرگی انجام بگیرد، چه بود؟ چرا اگر در زمان ما هم اتفاق افتاد، باید همان کار انجام بگیرد؟

در جهادی که با کفار و مشرکین انجام می‏گیرد، تناسبی بین مجاهدین و رزمندگان اسلام با طرف مقابل و دشمنان در نظر گرفته می‏شود. اگر عِده و عُده کفار و مشرکین خیلی زیاد باشد و مسلمان‌ها در حال ضعف باشند- نه نیروی انسانی قابل توجهی داشته باشند و نه نیروی نظامی چندانی و نه وضع اقتصادیِ مناسبی- اقدام به جنگ نخواهد شد. این همان شرایطی است که سال‌ها پیغمبر اکرم با مشرکین داشتند و با معاهده و پیمان عدم تعرض، سپری کردند و اقدام به جنگ و جهاد نکردند. زیرا مسلمان‌ها در آن شرایط برای جنگ آمادگی نداشتند. اقدام به جنگ همان بود و فاتحه خواندن برای اسلام، همان! اثری از اسلام باقی نمی‏نماند.

البته در ابتدای امر و در جنگ‌هایی که اتفاق می‏افتاد، حتی اگر جمعیت کفار ده برابر مسلمان‌ها بود، مسلمانان از جنگیدن ابا نمی‏کردند: «إِنْ یکنْ مِنْکمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ». (انفال؛ 65) اما آن شور و هیجان کم‌کم و با مشکلاتی که برای مسلمان‌ها فراهم شده و آن‌ها را از خانه و کاشانه‏شان بیرون رانده بودند، فروکش کرد. «الْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْکمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفاً». (انفال؛ 66) قرآن می‌گوید: حالا که کار شما به ضعف گراییده، خدا هم به شما تخفیف می‏دهد. اگر جمعیت کفار و مشرکین دو برابر شما بودند، می‏بایست بجنگید اما اگر بیشتر بودند، جنگ واجب نیست.

در هیچ جهاد حساب شده‏ای، معقول نیست که عده کمی بدون ساز و برگ جنگی و با شکم گرسنه در برابر جمعیت فراوانی اقدام به جنگ کنند؛ اما در واقعه عاشورا سیدالشهداء با خانواده و فرزندان و برادر و چند نفر از اصحابش، برای جنگیدن ماندند. گفته‌اند در مقابل آن‌ها سی تا صد و بیست هزار نفر بودند. یعنی هفتاد نفر در مقابل سی هزار نفر! اگر با مقیاس ده برابر هم محاسبه کنیم، هفتاد نفر باید در مقابل هفتصد نفر بجنگند، نه در مقابل سی هزار نفر! این چه حسابی است؟ با کدام منطق جور درمی‏آید؟ آیا در باب جهاد، هیچ‌گونه جهادی داریم که نباید این مقایسه در آن انجام بگیرد؟ یعنی در هر شرایطی حتی اگر دشمن ده‌ها و صدها و هزارها برابر هم باشد، باز هم باید اقدام به جنگ کرد؟
مگر شاه می‏‌گفت خدا دو تا است؟ مگر هر سال در کاخ‏هایش مراسم عزاداری برگزار نمی‏کرد؟ از کاخ گلستان مراسم عزاداری مستقیم پخش می‏شد! مگر می‏گفت مخالف سیدالشهداست؟ نه؛ چند تا حکم بود که به دستور آمریکا باید آن‌ها را اجرا می‌کرد اما خلاف اسلام بود. فریاد امام برای همین بلند شد و گفت اعلام خطر می‏کنم.

انواع جهاد
تا آن‌جا که بنده با فقه اسلامی آشنا هستم، در انواع جهادی که در کتاب‌های فقهی ذکر شده، چنین جهادی نیست. در باب جهاد در فقه، یک جهاد ابتدایی با مشرکین داریم که برای رفع موانع دعوت به اسلام است. اگر بعد از این‌که حقانیت اسلام برای کفار اثبات شد، عناد ورزیدند و زیر بار حق نرفتند، امام معصوم در صورتی که صلاح بداند، دستور جهاد می‏دهد. قِسم دیگر جهاد، جهاد با اهل بَغیْ است؛ یعنی کسانی که در داخل حکومت اسلامی سر به شورش برمی‏دارند و می‏خواهند نظم و انتظام جامعه اسلامی را به هم بزنند و مصالح مسلمین را به خطر بیاندازند.

یک قِسم جهاد هم جهاد دفاعی است. اگر کسی به کشورهای اسلامی حمله کرد و کیان اسلام به خطر افتاد، همه مسلمان‌ها باید سعی کنند آن خطر را برطرف کنند. این‌گونه جهاد که در کتاب‌های فقهی مورد بحث قرار گرفته در جایی مطرح است که به کشور اسلامی حمله شود و اراضی و اموال و املاک و اعراض و نفوس مسلمان‌ها به خطر بیافتد؛ شبیه جنگی که هشت سال بر ما تحمیل شد.

اما جا دارد قِسم دیگری نیز بر باب جهاد بیافزاییم که جهاد برای دفاع از ارزش‌های اسلامی است. اگر دفاع مصطلح، دفاع از خاک و جان و مال و ناموس مسلمان‌هاست، یک قسم دفاع هم دفاع از دین مسلمان‌هاست. گاهی خطری متوجه مسلمان‌ها می‌شود که شاید خاکشان محفوظ باشد و ابتدائاً متعرض جان و مال آن‌ها نشوند اما قصد دشمن این است که دین مردم را از آن‌ها بگیرد. آیا در این‌جا نیز باید عکس‌العملی نشان داد؟ این عکس‌العمل چگونه خواهد بود و چه شرایطی دارد؟

دفاع از ارزش‌ها
وقتی دشمن به کشور اسلامی حمله می‏کند و وطن اسلامی به خطر می‏افتد، خاکی که میهن اسلامی نامیده می‏شود با خاک یک وجب آن طرف‌تر، فرقی ندارد. چون این مرزها قراردادی است. ارزش خاک میهن اسلامی در این است که مال مسلمان‌هاست و نباید به خطر بیافتد. اهمیت دفاع تا پای جان در چنین مواردی برای این است که این‌ها مربوط به مسلمان‌هاست. احترام مسلمان‌ها به چیست؟ به اسلام‌شان. اگر مسلمان در مقابل کافر احترام دارد، به خاطر دینش یعنی اسلام است. بنابراین در دفاع از جان و مال و ناموس مردم نیز، در واقع این اسلام است که با واسطه به آن دفاع، ارزش بخشیده است. یعنی احترام جان و مال و آبروی مسلمان‌ها بالعرض است و احترام بالذات، مال اسلام است.

حال اگر خود اسلام به خطر افتاد، اسلام عزیزتر است یا مسلمان و خاکی که به واسطه و به برکت اسلام عزت پیدا کرده است؟ بدیهی است این ارزش مربوط به خود اسلام است و دیگران اگر ارزشی پیدا کرده‌اند، به خاطر انتساب به اسلام است. وقتی دفاع از کسانی که بالعرض احترام پیدا کرده‌اند واجب است، احترام چیزی که ارزش بالذات دارد، چگونه است؟ آیا دفاع از چنین گوهری که ارزش‌بخش به جان‏ها و مال‌ها و ناموس‏ها و سرزمین‌هاست، واجب نیست؟

در روایات زیادی وارد شده که اگر خطری متوجه جانت شد، مالت را فدای جان کن. اگر به دشمنی که به تو حمله کرده مالی بدهی، دست از جانت بر می‏دارد، مالت را فدای جانت کن! اما اگر خطری متوجه دینت شد، امر دائر است بین این‌که جان بدهی یا دین بدهی؛ با اسلام بمیری یا با کفر زنده باشی. این‌جاست که فرمود: «اجعل نفسک دون دینک»؛ بمیر با اما با دین بمان و جانت را فدای دین کن!
بزرگ‌ترین کار امام حسین(ع) در این ده‌سال، «کادرسازی» بود. تبلیغ، روشنگری و افشاگری بود. خطرها را برای مردم تبیین می‏کرد؛ خواه در سخنرانی‏های عمومی مانند مِنا و در ایام حج و خواه به صورت خصوصی و محرمانه با اشخاصی که مؤثر بودند. ایشان نامه می‌‏نوشت، دعوت می‏کرد و جلسات خصوصی با خواص داشت.

اگر خطری متوجه دین شد دیگر آن شرایط جهاد، مطرح نیست. باید هرطور شده، این خطر را دفع کرد. اگر با مال ممکن است، با مال؛ اگر با بیان مقدور است، با بیان؛ اگر با سیاست است، با سیاست، با قراداد و... باید هر کاری می‏شود، کرد تا خطر از دین رفع گردد. گاهی هم این خطر رفع نمی‏شود جز با خون. اگر خون ما خطر را از دین رفع می‏کند، باید خون داد و افتخار کرد. این‌جا دیگر محاسبات و معادلات مطرح نیست.

دفاع با تدبیر
البته دفع خطر همیشه با جان دادن نیست. باید راه‏های مختلف را بررسی کرد؛ از هر راهی ممکن است، باید خطر را دفع کرد. آخرین کار همان است که سیدالشهدا کرد. متأسفانه ما تاریخ زندگانی امام حسین(ع) را درست نخوانده و تبیین نکرده‌ایم. فقط تاریخ ده روز عاشورا را می‌دانیم. سیدالشهدا قبل از واقعه محرم چگونه زندگی می‏کرد؟ چه کارهایی انجام می‏داد؟ اشتغالات و دغدغه‌هایش چه بود؟ از تاریخ زندگی امام حسین(ع)، آن اندازه که در زمان امیرالمؤمنین گذشته تا حدودی روشن است. در زمان امام حسن(ع) هم ایشان در رکاب برادرش و مطیع فرمان او بود. اما بعد از شهادت امام حسن(ع) تا واقعه عاشورا، امام حسین(ع) چه کار می‏کرد؟

اگر بخواهم به تعبیر امروزی عرض کنم، بزرگ‌ترین کار امام حسین(ع) در این ده‌سال، «کادرسازی» بود. تبلیغ، روشنگری و افشاگری بود. خطرها را برای مردم تبیین می‏کرد؛ خواه در سخنرانی‏های عمومی مانند مِنا و در ایام حج و خواه به صورت خصوصی و محرمانه با اشخاصی که مؤثر بودند. ایشان نامه می‌‏نوشت، دعوت می‏کرد و جلسات خصوصی با خواص داشت. از بخشی از محتوای این جلسات که به بیرون درز کرده و باقی مانده، معلوم است که امام حسین(ع) در این زمینه چه می‏کرده‌اند. اگر این فعالیت‌ها در آن دوران نبود، امام حسین(ع) موفق نمی‏شد حرکت خود را در روز عاشورا انجام بدهد و این برکات بر آن مترتب نمی‌شد.

قضیه تنها این نبود که امام حسین(ع) شهید شود و تمام! حرکت‌های فراوانی به دنبال این قضیه اتفاق افتاد. توابین پیدا شدند. کسان دیگری از گوشه و کنار قیام کردند و این نهضت کم و بیش ادامه پیدا کرد تا موجی در سراسر کشورهای اسلامی به وجود آورد و بالاخره حکومت بنی‌امیه و بنی‌مروان را ساقط کرد...

به هرحال امام حسین(ع) ابتدا اقداماتی کرد که اگر نکرده بود، شهادت ایشان هم به نتیجه نهایی نمی‏رسید. چون زمینه بهره‏برداری از آن فراهم نشده بود. سیدالشهداء ابتدا روشنگری و افشاگری کرد. مردم صدر اسلام مثل برخی از مردم زمان ما خیلی عمیق نبودند. پیغمبر اکرم در طول بیست و سه سال علی را جانشین خودش تعیین کرد. بعد هم در حجة الوداع جمعیت عظیمی با آن تمهیدات در غدیر خم جمع شد و ایشان دست علی را بلند کرد و گفت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». هفتاد روز از این جریان گذشت و پیغمبر از دنیا رفت. مسلمان‌ها جمع شدند تا برای پیغمبر جانشین تعیین کنند!
اگر مسلمان در مقابل کافر احترام دارد، به خاطر دینش یعنی اسلام است. بنابراین در دفاع از جان و مال و ناموس مردم نیز، در واقع این اسلام است که با واسطه به آن دفاع، ارزش بخشیده است. یعنی احترام جان و مال و آبروی مسلمان‌ها بالعرض است و احترام بالذات، مال اسلام است.

امیرالمؤمنین با دیگران محاجه می‌کرد که مگر پیغمبر در غدیر و پیش از آن مرا از طرف خدا تعیین نکرد؟ گفتند: تو هنوز جوانی، نوبت تو هم می‏رسد! ایشان گفت: پیامبر از شما برای من بیعت گرفت و اتمام حجت کرد. گفتند: دیر آمدی؛ ما دیگر بیعت کرده‌ایم! این‌جا امیرالمؤمنین باید چه کند؟ شمشیر بکشد؟ اگر چنین می‏شد، مدعیان کشته می‏شدند و از میدان در می‏رفتند اما آیا برای اسلام هم فایده‏ای داشت؟ خون دل‌هایی که علی خورد، همان تدبیری بود که برای بقای اسلام کرد. خطر آن روز را با تدبیر بیست و پنج ساله‏اش دفع کرد. حتی وقتی مسلمان‌ها علیه خلیفه سوم جمع شدند و تصمیم بر کشتن او گرفتند، امیرالمؤمنین توسط امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مشک آب برایش فرستاد. چون آب را به روی خلیفه بسته بودند و نمی‏گذاشتند آب بخورد. این‌ها همان تدبیرهایی است که ایشان برای بقای اسلام کرد، تا به روزی رسید که مردم او را شناختند و حاضر شدند حمایتش کنند.

این کارها به آسانی انجام نمی‏گیرد. در نهج‌البلاغه می‏بینید علی در زمان حکومتش- یعنی بیست و پنج سال پس از رحلت پیغمبر- از این‌ می‏نالد که کسانی عالِم‌نما بر کرسی فتوا و قضاوت تکیه زده‌اند و بر خلاف «ما أنزل اللّه» حکم می‏کنند. این‌ها چه کسانی بودند؟ کفار و مشرکین بودند؟ نه؛ همین‌هایی بودند که در رکاب پیامبر در جنگ‌ها شرکت داشتند. مگر آن‏هایی که شمشیر بر روی علی کشیدند که بودند؟ برخی از بزرگان صحابه پیغمبر بودند. بازگو کردن این‌ها در قرآن و حدیث و تاریخ، برای این است که ما از گذشته، برای حال و آینده‌مان عبرت بگیریم.

هشدار قرآنی
در هیچ مکتب سیاسی، توصیه نمی‏شود که رهبر یک جامعه به مردم بگوید: احتمال دارد شما از مرامتان دست بردارید و روزی مخالف من و اهدافم شوید. ظاهراً این خلاف سیاست است. رهبران همیشه باید مردم را تشویق کنند و به آن‌ها دلگرمی بدهند و امیدوارشان کنند. رهبر باید بگوید شما همه پایدار خواهید ماند و خدمت خواهید کرد. قاعده عقلایی بشری در تدبیر جامعه و سیاست‌مداری همین است. اما قرآن می‏فرماید: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ؛ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکمْ وَ مَن ینقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئًا وَ سَیجْزِی اللّهُ الشَّاکرِینَ». (آل‌عمران؛ 144)

قرآن به جای این‌که به مردم نوید دهد که روز به روز بر جمعیت شما افزوده می‏شود و اسلام رونق پیدا می‏کند و چنین و چنان خواهد شد، می‏گوید پیغمبرتان از دنیا خواهد رفت، همان‌گونه که دیگران رفتند. آیا بعد از پیغمبر شما از دین خدا برمی‌گردید؟ آیا عقبگرد خواهید کرد؟ این هشداری است نسبت به این‌که چنین خطری آینده جامعه اسلامی را تهدید می‏کند. چنین نیست که اگر کسانی یکسال، دو سال، ده سال و یا بیشتر ایمان آوردند و مبارزه کردند، زندان رفتند و در جنگ‌ها جانباز شدند، دیگر بیمه شوند و خطری آن‌ها را تهدید نکند. انسان تا زنده است و نفس می‏‌کشد، خطر انحراف برایش هست. شیطان همیشه هست و دست از سر آدمیزاد برنمی‏دارد. گذشته درخشان یکسال و ده‌سال قبل، هیچ ضمانتی برای آینده ایجاد نمی‌کند. همچنان که برای برخی اصحاب پیغمبر ضمانت نشد.

چگونگی دفاع
همچنان که بعد از رحلت پیغمبر، خطر انحراف در جامعه وجود داشت، بعد از رحلت امام(ره) هم خطر انحراف در جامعه ما وجود داشته و خواهد داشت. اما نکته دوم این است که اقدام برای جلوگیری از این انحراف و مبارزه با آن در فرض تحقق بر همه مسلمان‌ها واجب است.

حال شیوه اقدام چیست؟ اول: بیان مثبت، تبلیغ واقعیت اسلام و نشان دادن راه صحیح. باید به مردم گفت: حقیقت اسلام این است، اشتباه نکنید. این آیه قرآن است، آن کلام پیغمبر و فرمایش ائمه اطهار است. امروز هم نص فرموده‌های امام راحل در صحیفه نور مضبوط است. برای همه واجب است اول خودشان بدانند و بعد به دیگران هم بگویند. ولی این کافی نیست. چون شیطان شُبهه‌هایی را ایجاد می‏‌کند که در اذهان افراد ساده مؤثر واقع می‏‌شود. باید شبهه‌افکن‏ها را معرفی کرد، شبهاتشان را پاسخ گفت و ماسک‏ها را از چهره‏های منافقین برداشت. نه تنها منافقین رسمی که از دین برگشته‌اند، بلکه کسانی را هم که دچار انحراف شده و می‌توانند فتنه‏ای برای جامعه اسلامی ایجاد کنند، باید افشاگری کرد و به جامعه معرفی نمود تا مردم فریب نخورند.
باید شبهه‌افکن‏ها را معرفی کرد، شبهاتشان را پاسخ گفت و ماسک‏ها را از چهره‏های منافقین برداشت. نه تنها منافقین رسمی که از دین برگشته‌اند، بلکه کسانی را هم که دچار انحراف شده و می‌توانند فتنه‏ای برای جامعه اسلامی ایجاد کنند، باید افشاگری کرد و به جامعه معرفی نمود تا مردم فریب نخورند.

پس وظیفه دوم، افشاگری منافقین است. ولی اگر مشکل با افشاگری هم حل نشد چه کنیم؟ اگر چهره‌ منافقین آنچنان اشتباه‏انگیز و غلط‌ انداز بود که با این کارها نمی‌شد مشکل را حل کرد چه؟ می‌دانیم بسیاری از اصحاب پیغمبر دور معاویه جمع شده و حدیث جعل می‏کردند تا دربار معاویه را رونق ببخشند. معاویه هم برای آن‌ها هدایایی می‏فرستاد و صله‌هایی می‏داد. وقتی مردم شاعرانی را که شعر می‏گفتند و راویانی را که حدیث جعل می‏کردند و اصحابی را که با حضور در دربار معاویه او را تأیید می‏کردند، می‌دیدند، دیگر جایی برای این باقی نمی‏ماند که بگویند جانشین پیغمبر فرد دیگری است. برای همین وقتی خبر شهادت علی در مسجد کوفه و در حال نماز به اهل شام رسید، گفتند مگر علی نماز هم می‏خواند؟

امام حسین(ع) هم با نسل جوانی از مسلمان‌ها مواجه بود که بیشتر آن‌ها پیغمبر را ندیده بودند. بیشتر مردم آن روز از وقتی چشم باز کردند، با حکومت خلفای ثلاث مواجه بودند و آن‌ها را جانشین پیغمبر می‏دانستند. معاویه هم یکی از شخصیت‌های برجسته زمان حکومت خفلا بود و از طرف آن‌ها حکومت شام را داشت. او آدم ساده‏ای نبود و انواع وسایل تبلیغ آن وقت را در اختیار داشت و مردم را فریب می‏داد. بعد هم با هدایا و عطایای خود چنان دیگران را پایبند کرده بود که کسی جرأت مخالفت نداشت.

معاویه ادعا داشت که خلیفه پیغمبر است و در بخشی از اراضی کشورهای اسلامی، حکومت مستقل تشکیل داده و در آن‌جا دستگاه سلطنت داشت. سیدالشهداء در زمان معاویه، ده سال این وضع را تحمل کرد و لشگرکشی نکرد. ده سال خون دل خورد و تک تک با کسانی که به آن‌ها امید داشت در گوشه و کنار نشست و ارشادشان کرد. ولی این‌ها با آن ابزاری که در دست معاویه بود، برابری نمی‏کرد. زمان یزید که فرا رسید، امام(ع) جز این راهی ندید که با شهادت خود، چهره بنی‌امیه را افشا کند. دیگر صحبت جنگ و جهاد نبود تا بگوییم چند نفر با چند نفر می‏‌جنگند؛ یا بگوئیم وقتی امام دید آن‌ها سی هزار نفر هستند، چرا اقدام به جنگ کرد؟ شهادت ایشان ابزاری بود برای افشاگری. این یک نوع دیگر جهاد است برای حفظ ارزش‌ها و حفظ دین؛ نه حفظ مسلمین و دینداران و اموال و متعلقات آن‌ها. این جهاد برای پایداری اصل دین است. بنابراین اگر روزی آمد و در شرایطی و در گوشه‏ای چهره منافقین و دشمنان اسلام را جز با کشته شدن نمی‏توان افشا کرد، باید چنین کاری کرد.

دین در خطر
معنای خطر برای دین چیست؟ آیا کسانی که در مقابل امام حسین(ع) می‏جنگیدند، می‏گفتند ما خدا را قبول نداریم؟ یا خدا دو تا و سه تا و هزار تاست؟ نه؛ آن‌ها هم می‏گفتند «أشهد أن لااله الا الله و أشهد أن محمد رسول الله». آیا می‏گفتند دین منسوخ شده است و باید آن را یک امر تاریخی و متعلق به زمان گذشته تلقی کرد؟ نه؛ علناً چنین چیزی نمی‏گفتند. بلکه می‏گفتند ما می‏خواهیم حکومت اسلامی برپا کنیم و جانشین و خلیفه رسول‌الله باشیم.

امام(ره) در آغاز نهضت خود فرمود: من اعلام خطر می‏کنم. ای مشهد، ای قم، ای نجف و... من برای اسلام احساس خطر می‏کنم. این یعنی چه؟ امام از چه می‏ترسید؟ می‏ترسید که در رادیو یا مأذنه‌ها به جای «أشهد أن لا إله إلا اللّه» بگویند خدا دو تا است؟ جز تعطیلی احکام، چه خطری اسلام را تهدید می‏کرد؟ مگر شاه می‏‌گفت خدا دو تا است؟ مگر هر سال در کاخ‏هایش مراسم عزاداری برگزار نمی‏کرد؟ از کاخ گلستان مراسم عزاداری مستقیم پخش می‏شد! مگر می‏گفت مخالف سیدالشهداست؟ نه؛ چند تا حکم بود که به دستور آمریکا باید آن‌ها را اجرا می‌کرد اما خلاف اسلام بود. فریاد امام برای همین بلند شد و گفت اعلام خطر می‏کنم.

اگر روزگاری- که خدا نیاورد چنین روزی را- بنا بر این گذاشته شد که احکام اسلام به هر بهانه‏ای یا با هر قرائت نوینی تعطیل شود یا بگویند تاریخ اجرای این احکام دیگر گذشته و با حقوق بشر و آزادی سازگار نیست و... باید همان کاری را کرد که امام کرد. امام درسی را که از امام حسین(ع) فرا گرفته بود، عملی کرد.
....
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی