
در جریان رقابتهای بازیهای همبستگی کشورهای اسلامی خانم فرشته حسنزاده، ورزشکار تیم ملّی مویتای بانوان ایران، موفق به کسب مدال نقره شد و پس از بازی فینال در گفتوگو با خبرنگار حاضر در سالن مسابقات گفت: «دوست داشتم که مدالم طلا بود و آن را تقدیم رهبر انقلاب میکردم، امیدوارم که مدال نقره من را پذیرا باشند.» حضرت آیتالله خامنهای پس از دریافت پیام این بانوی ورزشکار خطاب به وی نوشتند: «سلام و تشکر مرا برسانید و بگویید: از طلا برتر، همت و تلاش و ایمان و اعتماد بهنفس شماست دخترم.» ۱۴۰۴/۰۸/۳۰
متن گفتوگو با خانم فرشته حسنزاده قهرمان مویتای کشورمان را از اینجا میتوانید بخوانید.
قهرمانیِ فرشتهجان را تبریک میگویم. برایمان بگویید از چه زمانی و با چه روشی مسیر دخترتان را برای رسیدن به این جایگاه آغاز کردید؟
خب قطعاً هر دختری یا پسری که به یک جایگاه خاص میرسد، حمایت خانواده پشتش هست. ما برایش مسیر را روشن کردیم و هیچوقت هم به هیچ کاری مجبورش نکردیم. یادم است فرشته هفتساله بود؛ اولینبار بردمش سرِ کوچه، یک باشگاهی باز شده بود. میخواستم همان رشته برادرش -رشته ووشو- ثبتنامش کنم، ولی گفتند مربی نداریم. برای همین در رشته تکواندو ثبتنامش کردم. دوست داشتم از همان اول دخترم قوی باشد؛ یک دختر مستقل که بتواند در جامعه از خودش دفاع کند، از حقش دفاع کند. ورزش برای هر کسی -چه دختر چه پسر- باعث اعتمادبهنفس میشود. فرشته خودش هم خیلی تلاش کرد. از همان بچگی حس مسئولیتپذیری داشت. هر جایی که وارد میشد، تمام توانش را میگذاشت. همیشه هم به خودش میگویم: «تو مثل آن سربازی هستی که آخر جنگ هیچ تیری در خشابش نمانده.» یعنی واقعاً زحمتش را کشید و در هر کاری تمام تلاشش را کرد؛ فارغ از نتیجه، چه موفق میشد چه شکست میخورد.
پدرِ فرشته در این مسیر چه نقشی داشت؟
مربیگری میکرد. یعنی خستهوکوفته از سرِ کار میآمد، اما با اشتیاق شروع میکرد به تمریندادن او. یک بار هم نگفت خستهام، امروز حال ندارم. اصلاً عشق میکرد وقتی میخواست با او تمرین کند. با عشق تمام او را پارک میبرد یا بعضی وقتها همان زیرزمین خانه تمرین میکردند.
چه شد که فرشته تصمیم گرفت به کرج برود؟
در قزوین بستر و محیط حرفهای برایش زیاد فراهم نبود. آنجا مربی بانوانِ در حدّ عالی نداشت که بخواهد کنار مربیاش -پدرش- کار کند. داخل سالن احتیاج به مربّی داشت. یکبار هم سال ۱۳۹۴ بود، اولین انتخابی تیم ملّی نوجوانان در دامغان. فرشته رفت و خیلی خوش درخشید و مدال طلا گرفت. اولین دختری هم بود که از استان قزوین آن سال توانست طلا بگیرد. آن موقع ما بهخاطر کار همسرم قزوین زندگی میکردیم و از کرج رفته بودیم. اما وقتی وارد رده جوانان شد، کار سختتر شد؛ هرچه جلوتر میرویم، مسیر سختتر است. مجبور شدیم محیطی فراهم کنیم که مربی زن خوب، حریف تمرینی و باشگاه حرفهای داشته باشد. یکبار فرشته از مسابقات انتخابی تیم ملّی برگشت، دوازده، سیزده ساله بود، یک هفته گریه میکرد. هرچه گفتیم «اشکال ندارد، نشد که نشد، تو اول راهی»، آرام نشد. یکدفعه دیدیم وسایلش را جمع کرد و گفت: «میخواهم بروم کرج خانه مادربزرگ. میخواهم بروم پیش بهترین مربی ووشو».
حضور در باشگاه حرفهای کرج چه تأثیری بر پیشرفت فرشته گذاشت؟
رفتن او به آن باشگاه شد «نقطه پرتابش». چون آنجا پایگاه قهرمانی بود و مربیاش، مربی تیم ملّی بود. همه بازیکنان آنجا مدال جهانی و آسیایی داشتند و تمرینها در حدّ اردوی تیم ملّی بود. بعد رفت مسابقات آبادان. حدود سیصد نفر شرکت کرده بودند. در میان همه قرعهها فقط یک نفر بود که شش بازی داشت؛ بقیه چهار یا پنج بازی. فرشته همان یک نفر بود که استراحت هم نداشت و باید شش بازی میکرد. هر شش بازیاش در حدّ فینال بود. حریفهای خیلی قلدری داشت.
چطور شد که مسیر فرشته به سمت مویتای رفت و این تغییر چه دستاوردی برایش داشت؟
یکبار از اردوی تیم ملّی وزنش خط خورده بود. در بزرگسالان بچهها شانس کمی داشتند؛ چون چندین وزن قبل از آنها پُر از قهرمانان چندساله جهان و آسیا بود. سنوسالدار بودند و باید هفت، هشت سال صبر میکردند تا جایی خالی شود. فرشته گفت دیگر ورزش ادامه نمیدهم. خیلی ناراحت بود. صبح رفتم اتاقش چیزی بردارم، دستم خورد به گوشیاش. دیدم روی صفحه نوشته: «جواب پاهای تاولزدهام را چه بدهم؟ بگویم این همه مسیری که آمدی اشتباه بود؟ برگرد؟» آن را که دیدم، بغضم گرفت. آمدم بیرون؛ دیدم پدرش قرآن را باز کرده و گریه میکند؛ او که هیچوقت گریه نمیکرد. رفتم بیرون قدم زدم، اصلاً نفهمیدم کجا میروم. در فردیس در منطقهای که هستیم برای وارد خیابان اصلی شدن همیشه سمت راست میرفتیم، اما آن روز ناخودآگاه سمت چپ رفتم. یک بنر مسابقات مویتای دیدم. پیگیر شدم و فهمیدم مسابقات جهانی نزدیک است. آمدم خانه و به او گفتم. گفت: «مطمئنی؟» گفتم: «آره، مطمئنم.» بعد آوردیمش در آن رشته. خدا را شکر آنجا هم موفق شد؛ طلای جهان گرفت و اولین دختر تاریخساز مویتای ایران شد.
شما از ابتدا چه نوع تربیتی را برای فرشته دنبال میکردید و چه ارزشهایی را به او یاد دادید؟
مسیر واقعاً سخت بود. شکست زیاد بود. خیلی روزها هیچکس کنارمان نبود؛ فقط من بودم و خودش و پدرش و برادرش. همیشه هم به او گفتهام: «فقط خدا را کنار خودت داشته باش. هر جا مشکلی پیش آمد، قبل از صحبتکردن با هرکسی، یاد خدا باش.» هیچوقت ایمان را به زور به او یاد ندادم. همیشه سعی کردم در سختیها آرام باشم تا او ببیند آخرش خوب میشود. گفتم: «دیدی توکل به خدا چقدر قشنگ است؟ آخرش همیشه قشنگ است.» فرشته هم نتیجه ایمان و اراده قلبیاش همین است که خودش خدا را پیدا کرد. بارها زمین خورد؛ همه میگفتند «تمام شد»، «دیگر ادامه نمیدهد»، اما دوباره از جا بلند شد و قویتر برگشت.
اگر یک مادر بیاید الان اینجا کنار شما بنشیند و بگوید «من هم دوست دارم دخترم را همینطور بزرگ کنم، ولی بلد نیستم یا میترسم.» شما چه توصیهای به او دارید؟
مهمترین چیز برای بچهها این است که باورشان کنیم و به آنها ایمان بیاوریم؛ قبولشان داشته باشیم. اول اینکه استعدادشان را کشف کنیم؛ هرچه که به آن علاقه دارند -فرهنگ، ورزش، هنر، علم یا هر چیز دیگر- ببینیم استعدادشان کجاست. هر مسیری که بچهها میروند، راه را برایشان روشن کنیم؛ کنارشان باشیم، پشتشان باشیم. بگذاریم جلو بروند، شکست بخورند، بیفتند و بلند شوند و تجربه کسب کنند. و محیط امنی در خانه برایشان ایجاد کنیم؛ طوری که بچه بداند پناهگاه من خانواده من است. وقتی مطمئن باشد که اگر شکست بخورم، خانواده باز هم پشت من هستند و پناهگاهم هستند، دیگر مهم نیست چه اتفاقی بیفتد؛ مطمئن باشید آن بچه راه درست را پیدا میکند و در آخر واقعاً فرزندی میشود مقتدر، بااراده، قوی و موفق.
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.