
حضرت آیتالله خامنهای در سالهای اخیر با اشاره به وضعیت کنونی جهان غرب، تمدّن مادّی و غربی را در مسیر زوال و فرسایش دانسته و تأکید کردند که نشانههای این انحطاط بهتدریج آشکار میشود؛ موضوعی که حتی اندیشمندان غربی نیز آن را تصدیق کردهاند. ایشان این روند را یکی از عوامل امیدبخش برای آینده تمدّن اسلامی توصیف میکنند: «
امروز دنیای غرب در بنبست فکری و بنبست تئوریک است؛ خیلی از مسائل دنیا برایشان غیر قابل توجیه است، غیر قابل فهم است؛ با آن نگاه لیبرال ـ دموکراسی که اینها داشتند نمیسازد خیلی از این چیزهایی که امروز در دنیا هست. امّا برای ما نه، برای ما همه چیز قابل حل است. نقش انسان، نقش ارادهی انسان، نقش توکّل به خدا، نقش حرکت تاریخ، مسئلهی مهدویّت و آیندهی قطعی اسلام، یک چیزهایی است که برای ما روشن است، برای آنها [نه]؛ ندارند، فاقدند، دستشان خالی است.»
۱۴۰۱/۰۶/۱۲
همایش «ما و غرب؛ در آراء و اندیشهی حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای» آبانماه سال گذشته فعالیت خود را آغاز کرد و دوشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۴ نشست پایانی آن با حضور اساتید، پژوهشگران و نخبگان علمی و سیاسی در مرکز همایشهای بینالمللی صدا و سیما برگزار شد.
به همین مناسبت رسانه KHAMENEI.IR در پرونده «ما و غرب» در گفتوگو با دکتر مرتضی مرتضوی کاخکی، مدیر گروه اقتصاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی، مبانی فکری، فلسفی و تاریخی تمدّن غرب را بررسی کرده و به تبیین تفاوتها و تقابلهای آن با تمدّن اسلامی میپردازد.
الفبا و مؤلفههای اصلی ماهیّت تمدن غرب چیست و سیر تطور آن چه بوده است که به وضعیت امروز رسیده است؟
تفکّری که در تمدّن غربی وجود دارد، اصالت دادن به ماده و در حقیقت دنیای مادّی است. نگاهی که تمدّن غرب به انسان دارد، نگاهی جدا از معنویت است. به این معنا که این مادهگرایی افراطی که ایجاد شده، انسان را موجودی متشکل از روح و جسم نمیشناسد؛ نه اینکه بخواهد روح را نفی کند، امّا آنچه را که موجب اصالت انسان میشود، همین دنیا، ماده و جسمی میداند که انسان در آن محبوس شده است. در چنین نگاهی، انسان و خواستهها و تمنیّات او در این دنیا، امری بسیار مهم و اساسی میشود و به اصطلاح، در نگاه اومانیستی، انسان تا جایی که تمایل دارد برای رسیدن به بیشینهخواهی، در مرکز همهچیز قرار میگیرد.
این موضوع از کجا نشأت گرفته است؟ جهل جز در افراط و تفریط دیده نمیشود؛ آن افراطی که زهد در مسیحیّت آن را نفی هرگونه لذت مادّی برای رسیدن به معنویت تبلیغ میکرد و در روحانیون مسیحی تنها با رهبانیّت و جدایی از جامعه شکل پیدا میکرد. در دورههایی که انتقاداتی به اندیشمندان مسیحی وارد شد، بهطور جدّی بازگشتی به یونان و روم قدیم اتّفاق افتاد که ما آن را با «رنسانس» میشناسیم. یعنی بهمرور اندیشههایی پدید آمد که نهتنها ایدهای بد و منفی برخلاف ایدههای جدید نبود، بلکه رسیدن به دنیا و هرچه بیشتر بهرهبردن از آن، نشانه موفقیّت بیشتر فرد به شمار میآمد. ارزش اساسی هم که در غرب تبلیغ و ترویج میشد، بحث آزادی بود. البته ما در شعارهایی که در نهضتهای آزادیبخش غرب، از جمله در «انقلاب کبیر فرانسه»، میبینیم، آزادی، برابری و برادری است؛ ولی آن چیزی که در میان این عناصر و در ارزششناسی این تمدّن وجود دارد، بحث آزادی است. هر عنصری که بتواند آزادی بیشتری برای انسان ـ که خودْ محور دنیاست ـ تأمین نماید، باعث بهبود و پیشرفت آن جامعه در نظر گرفته میشود و از اینرو، ارزش اساسی در این تمدّن، ارزشی مبتنی بر آزادی است.
نکتهی دیگری که وجود دارد این است که برای بهرهبردن از دنیا در این فرآیند تولیدی و توزیعی، اندیشمندان بسیاری را به تفکّر واداشت و آنان به این جمعبندی رسیدند که هرچه ابزارهای بهتری برای بهرهمندی از تمتّع از این دنیا در اختیار بگیریم، میتوانیم به تولید بیشتری دست پیدا کنیم و در نتیجه، برای رسیدن به رفاه مادّی، مصرف را افزایش دهیم و به آن رفاه مادّی و بهشت زمینی دست پیدا کنیم. از اینجاست که اصالت سرمایه در اقتصاد ایجاد شد و دورانی را آغاز کردند که مبتنی بر سرمایهداری بود؛ سرمایهداری تجاری، سرمایهداری صنعتی و در نهایت سرمایهداری نوین امروز. نتیجهی این نگرش، به وجود آمدن مادّیگرایی افراطی و تمرکز در علم تجربی است؛ علمی جهتدار که هدف آن ارضای تمایلات بشری و مادّی انسان است و به فرآیندی تبدیل شده که این موضوع، بحرانی جدّی در معنویت و ابعاد انسانی آنان پدید آورده است. در این مرام، انسانهای بیگناه تنها به این دلیل که در مکانی متولّد شدهاند که عدهای دیگر تاب تحمّل وجودشان را ندارند، محکوم به مرگ هستند. بنابراین، وضعیّتی که امروزه ما در غرب، بهویژه در سردمداران آن مشاهده میکنیم، ناشی از همین مسیری است که آنان طی کردهاند.
با چه ابزاری و به چه وسیلهای غرب امروز را باید بهتر شناخت و بهتر شناساند؟
غرب دارای یک پوسته و ظاهر و یک باطن و درون است. ما برای اینکه بتوانیم بهخوبی غرب را بشناسیم، باید نگاهی تحلیلی، تطبیقی و تاریخی به تمدّن غرب داشته باشیم؛ یعنی آن را بهصورت کلّی منسجم در نظر بگیریم که مجموعهای است از عناصر بشری که میتوانند هدف آن تمدّن را کاملاً محقّق کنند. پوسته و رویهی ظاهری آن نیز بحث صلحطلبی، آزادیخواهی، بشردوستی و امثال اینهاست.
زمانی که ما وارد مبانی فلسفی، انسانشناسی و ارزششناسی غرب میشویم، در آنجاست که تمدّن غرب ظاهر واقعی خود را نشان میدهد. یک مثال در این مورد، بحث تغییر عنوان وزارت دفاع آمریکا به وزارت جنگ است. شاید ما این تغییر را تنها یک تغییر اسمی بدانیم، امّا این ظاهر ماجراست. اگر کمی عمیقتر شویم، مشاهده خواهیم کرد که رویکردها متفاوت شده است. این تمدّن غربی که مدّعی بود تنها برای دفاع از ارزشهای انسانی در مقابل مهاجمان وارد عمل میشود، اکنون برای ادامهی سلطهی خود و محکوم کردن دیگرانی که میخواهند سبکهای زندگی متفاوتی از این سبک داشته باشند، هجوم میآورد و رسماً به آنان اعلان جنگ میکند و هرجا که لازم باشد، به آن سمت رو مینماید.
باز هم میتوان به این تغییر عمیقتر نگاه کرد. یعنی این تمدّنی که دچار نفاقی بسیار جدّی بوده و سخنان خود را در قالبی زیبا عرضه میکرده، به نام دفاع میجنگیده و تهاجم به حقوق دیگران را دفاع از حقوق آنان مینامیده است، امّا امروز صریحتر و آشکارتر آن را بیان میکند و در الفاظش دیگر دورویی و نفاق گذشته وجود ندارد. جنگ غزّه بهخوبی نمایانگر تبعیضهای نژادی، قومی و مالی و محرومیّتهایی است که این تمدّن بر سایر انسانهایی که میخواهند به گونهای دیگر زندگی کنند، تحمیل میکند و خود را نشان میدهد.
در واقع به گفتهی شما ابزار شناخت دقیق غرب از مسیر تحلیل و تطبیق میگذرد.
بله، برای شناخت غرب باید نگاه تحلیلی و تطبیقی داشته باشیم و از طرف دیگر، این نگاه باید نگاهی بسیار عمیق با رویکرد انتقادی باشد. به عبارت دیگر، ما زمانی که قصد شناخت غرب را داریم، مانند نقدهایی که در غرب هم وجود دارد، گاهی از زبان غربگرایان و از منظر غربی نگاه و آن را نقد میکنیم، ولی زمانی که از موضع استقلال فکری که مبتنی بر وحی، آموزههای اسلامی و مبتنی بر ارزشهایی است که در تمدّن اسلامی و نگاه اسلامی وجود دارد، این موضوع میتواند نقد و شناسایی عمیقی را نسبت به غرب برای ما فراهم کند.
نکتهای که در درک این نگاه به ما کمک میکند، ضلع سوم یعنی بحث تاریخ است. یعنی در بزنگاههای تاریخی، در انتخابهای بسیار بزرگ و نقاط عطفی که در تاریخ غرب اتّفاق افتاده است، میتوانیم نمونههایی از این دست را مشاهده کنیم. بهطور مثال، نوع نگاه غرب در پدیدهی استعمار از این نمونه است. اگر ما به رفتار انگلیسیها در استعمار هند توجّه نماییم، هندی که یکچهارم تولید جهان را داشته و منبعی از فکر و تمدّن بوده، ولی هماکنون به یکی از کشورهای فقیر تبدیل شده است. پس با تأمّل منصفانه در تاریخ این کشور و سیاستهای استکباری که غرب علیه سایر جوامع داشته، میتوان این موضوع را بهخوبی درک کرد و البته لازمهی این درک این است که ما ظاهر زرورقی و زیبایی را که توسّط رسانهها و فرهنگ مهاجم آنها ساخته میشود، با نگاهی بصیر و عمیق معرفتی و بر پایهی تعالیم خود فهم کنیم و برای شناساندن آن هم باید از ابزارهای نوین، بهخصوص ابزار تأثیرگذار هنر برای تبیین این مسئله استفاده کرد و در این قسمت، گره زدن تحلیل، هنر و تاریخ به یکدیگر میتوانند تبدیل به راههایی شوند که به ما در شناخت این مسیر کمک کنند.
الگوی مواجههی انقلاب اسلامی در برابر غرب چیست و چرا مسئله غرب با نظام اسلامی حل نخواهد شد؟
باید به این نکته اشاره کرد که از همان ابتدا روشن و واضح است که انقلاب اسلامی برای ارائهی یک الگوی بیبدیل تمدّنی، فکری و فرهنگی مستقل در برابر غرب به وجود آمده است. اگر ارجاعی به سؤال اول داشته باشیم که تمدّن غربی بر اساس آموزههای مادی و انسانگرایی افراطی شکل گرفته است، باید این نکته را اضافه کنیم که الگوی بینظیری که بر اساس دینگرایی و معنویتگرایی توأم با عقلانیت به وجود آمده تا جامعهی مستقل اسلامی را ایجاد کند، در اثر انقلاب اسلامی در ایران اتفاق افتاده است.
بنابراین، یک خط سیر کاملاً متفاوت با تمدّن غرب در اینجا وجود دارد. هدف، اصلاحات شکلی و ظاهری در تمدّن غرب نیست، بلکه در مبنا با آن متفاوت است. ارزشهای جامعهی اسلامی با ارزشهای جامعهی غرب متفاوت است. در اینجا عدالت نهتنها با آزادی در تعارض نیست، بلکه مکمل یکدیگرند و دو روی یک سکه هستند. در چنین شرایطی که ماهیّت تمدّن غرب، اصول و ارزششناسی آن به چالش کشیده میشود و ادعای تشکیل یک جامعه با اصول دیگری را دارد که میخواهد به رشد ظاهری برسد، قاعدتاً نمیتوان با آن سازش کرد. در کنار این موضوع، بحث استقلالطلبی وجود دارد که ما نهتنها در مقابل سلطه قد علم کردهایم، بلکه میتوانیم مستقل و به دور از وابستگی به غرب و شرق و بر اساس تواناییهای ذاتی خود اقدام و عمل کنیم. بنابراین در چنین شرایطی میتوان گفت اگر رنسانسی در غرب اتفاق افتاد و تمدّن جدیدی ایجاد شد، انقلاب اسلامی نیز یک رنسانس در فضای اسلامی بود که بازگشت به خود را مجدداً تعریف کرد و نشان داد که میتوانیم بر اساس آموزههای اسلامی و اسلام ناب محمدی، حاکمیتی را در جامعه ایجاد کنیم که مردم بتوانند ارزشهای اسلامی را درک کنند و در اثر آن، عدالت جدیای ایجاد شود.
بنابراین، بین ایران و غرب تضادی وجود دارد که ریشههای تاریخی زیادی در آن دیده میشود. این تضاد از زمانهای گذشته، میان ایران و روم و تمدّنهایی که در آن اطراف وجود داشتند، دیده میشود. بنابراین، تضاد ریشهای که وجود دارد، آن هیمنه و هژمونی غرب را به کلی به چالش کشیده است. در اینجا تضاد منافع نیز مطرح است، ولی نکتهای که وجود دارد این است که تا زمانی که جمهوری اسلامی بر اصول و هویت و استقلالطلبی و عدالتمحوری خود، بر نگاه دینی و حمایت از مستضعفین پایبند باشد، این موضوع در تضاد با آن تفکراتی است که غرب به دنبال آنهاست، و مشکلی ریشهای است که با مصالحههای موقت حل نخواهد شد.
جنگ ۱۲ روزه در فرآیند شناخت غرب در جامعه ما چه اثری داشت؟
وقوع این جنگ نشاندهندهی ماهیّت اصلی غرب است که موجب بهرهمندی یک عده و به ضرر اکثریت کسانی شد که با غرب همراه بودند و در مقابل، چهرهی واقعی غرب به کسانی که در تقابل با او هستند نشان داده شد. بنابراین، جنگ بیش از هر چیز موجب افشای ماهیّت و چهرهی واقعی غرب و نظام سلطه شد که در کنار شعار حقوق بشری که سر میدهند، حامی جنایات صهیونیستها هم هستند و هر کشوری که حتی بهصورت کلامی با آنها مشکل داشته باشد، به آن حملهور میشوند. این نشاندهندهی آن است که شعارهایی که در مورد صلحطلبی، انصاف و... سر میدهند، کاملاً گزاف و بیهوده است.
نکتهی دیگری که در این جنگ دوازدهروزه مشخص شد، این بود که در ساختار نظام موجود در نظم بینالمللی تمدّن غربی، تمام ساختارهای آن به نفع غرب تنظیم شده است؛ حتی سازمانهای بینالمللی که در ظاهر ناظر بر رفتار کشورهای دیگر هستند، زاییدهی همین تمدّناند و در راستای منافع آنها عمل میکنند. در شرایط جنگ دیده شد که آژانس انرژی اتمی در سطح بینالملل به هیچ عنوان واکنشی نسبت به تهاجم به تأسیسات هستهای تحت نظارت خودش نشان نداد و بهوضوح در این بزنگاه در کنار جنایتکاران قرار گرفته بود. این نکته نشان میدهد که مصالحههای کوتاهمدت و نرمشهایی که ممکن است توسط تمدّن غربی در لفظ ایجاد شوند، صرفاً تاکتیکهایی هستند که میخواهند مردم را از موضع استقلالطلبانه و تمدّنی خود دور کنند. این یک جنگ بسیار جدی و تمدّنی است و در نهایت روزهای بسیار جدیتری را هم در آینده در پیش خواهیم داشت. البته چنین دشمنی که به خون مردم تشنه است را نمیتوان با سیاستورزی صرف به سکوت واداشت، امّا با قدرت برآمده از ایمان و علمی که دارای جهتگیری است و برای حمایت از مستضعفین جهان تلاش میکند، میتوان آن را ساکت نمود. در مورد سیاستهای فشار حداکثری که وجود دارد، اگر ارادهی ملّی، اعتماد ملّی و انسجام ملّی و بهعبارت حضرت امام خمینی
رحمهالله «وحدت کلمه» و «کلمهی توحیدی» وجود داشته باشد ـ که این دو خصیصه را میتوان در انقلاب اسلامی بهخوبی مشاهده کرد، زیرا تمام ملّت در حول کلمهی توحید، حرف واحدی را بیان کردند ـ در این صورت است که امکان غلبه بر فشار حداکثری نیز حتماً وجود خواهد داشت.
اگر بخواهید به مصادیقی از بدعهدی غربیها در تعامل با ما مطرح کنند کدامیک از اولویت و اهمیت بیشتری برخوردار است؟
در پاسخ به سؤال آخر، ما از زمانی که با غرب دچار تنش شدیم، دوران خوشعهدی را از آنها مشاهده نکردیم. یک مثال آشنا و یکی از نقاط عطف تاریخی ایران و ملّت دینمدار، بحث امتیاز رویتر و مخالفت میرزای شیرازی با آن است که به دنبال آن، تحریم تنباکو را در پی داشت. اگر به این موضوع دقیق شویم، اعطای امتیاز مشابهی در هند در خصوص تجارت منسوجات، منجر به مستعمره شدن این کشور شد. غربیها چنین نقشهای هم برای ایران در نظر داشتند، امّا با درایت میرزای شیرازی و حمایت مردم در آن زمان، این نقشه نقش بر آب شد. اگر بخواهیم از این موارد مثال بزنیم، نمونههایی وجود دارند که باعث بروز مشکلات جدّی برای کشور شدند. به طور مثال امتیازی که بعد از چاپ پول توسط انگلیس به بانک شاهی داده شد. قراردادهای متعددی نیز وجود داشتند که چنین مشکلاتی را برای کشور ما به وجود آوردند، مانند قرارداد وثوقالدوله که عملاً اختیار ارتش، گمرک و بسیاری از منابع را به انگلیس واگذار میکرد.
اشغال ایران با وجود بیطرفی در جنگ جهانی دوم، که هم بهوسیلهی غرب و هم شرق، یعنی هم جناح شرقی غرب و هم جناح غربی غرب، توسط انگلستان و شوروی اتفاق افتاد، در نتیجهی آن قحطی بسیار بزرگی ایجاد شد که میلیونها ایرانی را از بین برد.
کودتای ۲۸ مرداد نمونهی دیگری است که با توطئهی آمریکا و انگلیس ایجاد شد و تکیهی دولت مصدّق به وعدههای آنها متأسفانه منجر به سقوط دولت وی گردید و نهضت ملّی شدن صنعت نفت را عملاً با قرارداد کنسرسیومی که بعد از ملّی شدن نفت بسته شد، هرچند در ظاهر، دوباره سلطهی آمریکا، انگلیس و دیگران را بر منابع نفتی ایران در پی داشت.
پشتیبانیهایی که از اصلاحات شاه، مقابله با انقلابیون و جنگ تحمیلی صورت گرفت، حتی در مورد اخیر یعنی برجام، که در پایان آن دوره کشورهایی که هیچ منفعتی از برجام نصیب ما نکردند، اسنپبک دوباره توسط آنها فعال شد؛ یا جنگ دوازدهروزهای که اتفاق افتاد، همهی اینها نشانگر یک تجربهی تاریخی هستند که تکیه به غرب نهتنها موجب حل مسائل نمیشود، بلکه باعث به وجود آمدن بحرانهای اساسی نیز در کشور میگردد.