اعضای ستاد برگزاری کنگره بینالمللی بزرگداشت علامه سیّدمحمدحسین طباطبائی ۱۷ آبان ۱۴۰۲ با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. حضرت آیتالله خامنهای در این دیدار با تأکید بر جنبه علمی و فکری شخصیت علامه طباطبائی، تربیت شاگردان فیلسوفی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی و مرحوم آقای مصباح را یکی از هنرهای علامه طباطبائی دانستند و فرمودند: «این شاگردپروریِ مرحوم آقای طباطبائی چیز عجیبی است. این یکی از هنرهای هر عالِمی است؛ در بین علما داریم کسانی که شاگردپرورند و شاگردهای زیادی دارند؛ مرحوم آقای طباطبائی از این قبیل آدمها است. در بین این فلاسفهی دورهی اخیرِ فلسفه در ایران ــ که مرکز فلسفهی کشور هم در واقع تهران بوده ــ از دورهی مرحوم ملّا عبدالله زنوزی و پسر ایشان، آقا علی حکیم، بعد مرحوم میرزای جلوه، میرزا اسدالله قمشهای، اینهایی که برجستگان حکمت و عرفانند که عمدتاً در تهران متمرکز بودند و بخشی هم در جاهای دیگر، مثل مرحوم حاجی سبزواری در سبزوار، یکی دو نفر در قم، یکی دو نفر در اصفهان، یکی دو نفر در مشهد ــ که اینها برجستگان فلسفهاند ــ هیچ کدام از اینها به قدر مرحوم آقای طباطبائی شاگرد برجستهی معروف فیلسوف ندارند. بله، مثلاً حاجی سبزواری شاگردان زیادی دارد که میآمدند پیش ایشان درس میخواندند؛ مرحوم آخوند خراسانی هم شاگرد ایشان است، لکن آخوند خراسانی فیلسوف نیست، فقیهی است که یک مقدار فلسفه خوانده. تربیتِ شاگردِ فیلسوف مثل شهید مطهّری، مثل شهید بهشتی، مثل مرحوم آقای مصباح و دیگران، و مثل بعضی از بزرگانی که امروز هستند، تربیت امثال اینها را به تعدادی که از درس مرحوم آقای طباطبائی استفاده کردند، بنده هیچ سراغ ندارم در هیچ کس دیگری؛ مسئلهی شاگردپروری.» ۱۴۰۲/۰۸/۱۷
رسانه KHAMENEI.IR به همین مناسبت در گفتاری از حجتالاسلاموالمسلمین مجتبی مصباح یزدی، عضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و از فرزندان آیتالله مصباح یزدی، نگاهی به سیره علمی و اخلاقی علامه سیّدمحمدحسین طباطبائی داشته است.
بنده در مقامی نیستم که بخواهم در مورد شخصیت مرحوم علامه طباطبائی
رضوانالله علیه صحبت کنم. تنها برخی از نکات را از قول مرحوم پدرم و دیگران که از شاگردان ایشان بودند دربارهی شخصیت مرحوم علامه طباطبائی شنیدهام که پدرم روی این نکات تأکید داشتند و مشخص بود که این نکات در خودشان هم اثر داشته و سعی میکردند در زندگی فردیشان پیاده کنند.
اوج تکلیفمداری
علامه طباطبائی
(رضوانالله علیه) از فضلای بزرگ حوزه بود و در نجف تحصیلات خود را به پایان برد. اگرچه ممکن بود بهعنوان یکی از بزرگترین مراجع عالم تشیع شناخته شود، اما ایشان تصمیم گرفت که مسیر خود را در حوزه علمی متنوعتری ادامه دهند. علامه فرموده بودند:
«وقتی به قم آمدم، متوجه شدم که در برخی حوزهها خلأ وجود دارد. بهعنوانمثال، در حوزه تفسیر قرآن، علوم عقلی و فلسفه، و همچنین در حوزه اخلاق. بر این اساس، تصمیم گرفتم که در این زمینهها که خلأ وجود دارد کاری انجام دهم.»
ایشان سپس شروع به تدریس سه درس تفسیر و فلسفه و اخلاق کرد. البته با جوی که آن روزها در حوزه بود و مخالفتهایی که به دلایل مختلف وجود داشت، درس اخلاق ایشان خیلی زود تعطیل شد. و درس فلسفهی ایشان را هم خیلی فشار آوردند که تعطیل کنند.
پس از بروز این مخالفتها، علامه طباطبائی نزد آیتالله بروجردی میرود و میگوید که من این جلسات را تکلیف شرعی خودم میدانم و تقویت مبانی فلسفی ضرورت دارد تا طلاب حوزه بتوانند به چالشها و شبهات روز پاسخگو باشند ولی در عین حال فرمان شما و حکم شما را برای خودم حجت میدانم. اگر شما حکم و امر بفرمایید که این درس را تعطیل کنم این کار را خواهم کرد. وگرنه بنابر وظیفهی شرعی خودم ادامه میدهم. مرحوم آیتالله بروجردی هم فرموده بود که نه من امری ندارم و هرجور که خودتان تشخیص میدهید؛ این بود که مجدداً بحث فلسفهشان را شروع کردند و ادامه دادند.
کتابهای اصلی فلسفهی ما در آن زمان به زبان عربی بود که درواقع زبان مرجع و رسمی حوزههای علمیه است. اما علامه بهخاطر روحیه تکلیفمداری نیاز دید که جوانهای آن روز باید با مسائل فلسفی آشنا بشوند تا بتوانند جواب مارکسیستها را بدهند، جواب شبهات را بدهند؛ لذا شروع به نوشتن کتاب فلسفهی روان به فارسی کردند. بعد به تبع ایشان شاگردان ایشان مثل شهید مطهری کتابهای فارسی زیادی نوشتند و بحثهای فلسفی را برای اقشار مختلف ارائه کردند که عمومی و فراگیر بشود و همینطور مرحوم آقای مصباح که ادامهدهندهی همین راه بود.
قله تواضع
از ویژگیهای دیگر علامه این بود که ایشان یک حُجب و حیای عجیبی داشتند. در جلسهی درس اولاً پشت میکروفن صحبت نمیکردند؛ صدایشان بلند بود. بالاتر از شاگردانشان مثلاً روی یک صندلی هم حاضر نبودند بنشینند. در چشم مخاطب هم از شرم و حیا نگاه نمیکردند.
در مسجد سلماسی که درس ایشان برگزار میشد شاگردهایشان دور ایشان حلقه میزدند و نزدیک ایشان مینشستند که بتوانند فرمایشات ایشان را بشنوند و ایشان هم سرشان را بالا میگرفتند به سقف مسجد نگاه میکردند و صحبت میکردند که چشمانشان در چشم مخاطب نیفتد.
بسیار متواضع و بسیار اهل سادهزیستی بودند و مردم عادی ایشان را نمیشناختند. وضع زندگی ایشان و لباس ایشان جوری بود که فکر میکردند یک آخوند معمولی یا روضهخوان هستند. خیلی وقتها ایشان تنها در خیابان و کوچه تردد میکردند و کسی اعتنایی به ایشان نداشت.
مرحوم ابوی ما میگفت که یکوقت یکی از دوستان به ما توصیه کرد که یک آقایی هست درس تفسیر میدهد و شما بیایید شرکت کنید، درس ایشان بد نیست. ابوی ما میفرمود که من پیش خودم فکر کردم که درس تفسیر دیگر چیست، تفسیر قرآن هم مگر درس میخواهد؟ میگفت خیلی ایشان اصرار کرد و من هم با یک اکراهی پذیرفتم و اولین برخوردم با مرحوم علامه این بود که رفتم ببینم آن درس تفسیر چیست. بعد که بیان ایشان را دیدم و روحیات و اخلاقیات ایشان را چنان جذب شدم که مریدشان شدم و دیگر ایشان را رها نکردم.
مرحوم علامه طباطبائی
رضوانالله علیه هم به آقای مصباح خیلی علاقه داشتند. پدرم میگفت که اوایل جوانی من یک کتابی نوشتم، آن موقع چنین مباحثی اسم خاصی نداشت و به نظرمان میرسید لازم است برای بحثهای اخلاقی مباحث مقدماتی ارائه شود. حالا امروزه بیشتر تحت عنوان فلسفهی اخلاق و اینها میشناسند این مباحث را. یک جزوهی کوچکی تهیه کرده بودم و آن را بردم خدمت مرحوم حضرت علامه طباطبائی که ایشان ببینند و نظر بدهند. ایشان مطالعه کرده بودند و فرمودند که خیلی مطالب این کتاب رندانه است و نظم خوبی دارد. آن کتاب اولین کتابی است که آقای مصباح تألیف کرد و به قلم خودشان هم هست:
خودشناسی برای خودسازی.
تعهد به اهلبیت علیهمالسلام
یکی دیگر از ویژگیهای مرحوم علامه طباطبائی
رضوانالله علیه تعهد و اعتقاد راسخ ایشان و ایمان بالای ایشان بود به اهلبیت
علیهمالسلام و معارف اصیل دینی. خب شاید گاهی کسانی که صاحبنظر میشوند در رشتهای ممکن است اگر یکوقتهایی یک روایتی را با فکر خودشان در تعارضی ببینند سعی بکنند آن روایت را توجیه بکنند؛ اما ایشان بههیچعنوان اینگونه نبودهاند.
یکی از دوستان ما نقل میکرد که یکوقت من ازخیابان رد میشدم دیدم علامه طباطبائی دارند تنها، کنار خیابان قدم میزنند و میروند. ناگهان یک طلبهای از آن طرف خیابان دواندوان آمد خدمت علامه و با یک لحن پرخاشگری و جسورانه و غیرمحترمانهای ایشان را خطاب قرارداد و شبیه این تعبیر که آقا مثلاً فلان حرفی که در فلان کتاب زدید یا در فلان جلسه گفتید با روایت امام صادق
علیهالسلام نمیسازد. روایت این را میگوید آن وقت شما این جور گفتید. ایشان میگفت من منتظر بودم ببینم عکسالعمل ایشان چیست. طبیعی بود که مثلاً ایشان بفرمایند که شما مثلاً عرض بنده را متوجه نشدید و منظور من این نبوده، یا معنای روایت را اشتباه فهمیدید و منظور امام چیز دیگری است. یا روایت مثلاً سندش ضعیف است و معلوم نیست از امام باشد، یا یک توجیهی از این قبیل.
میگفت که علامه ساکت ایستادند تا این طلبه همهی صحبتهایش را با همان تندی و پرخاشگری گفت و گوش دادند. حرفها که تمام شد فقط یک جمله فرمودند که آن طلبه اصلاً یخ کرد و ماند که دیگر چه بگوید؛ علامه فرمودند هر چه ما گفتیم و مخالف فرمایش امام صادق
علیهالسلام بود همه باطل است و هر چه معصوم فرمودهاند درست است.
خب این حرف گفتنش ساده است. علامه به یک مقام علمیای رسیده بود که فیلسوفان دنیا میدانستند که ایشان چه کسی بوده و میآمدند در محضرش شاگردی میکردند. بعد در چنین مقامی ایشان اگر ذرهای احتمال میدادند که ممکن باشد حرفش با کلام منتسب به معصوم زاویهای داشته باشد میگوید من باید خودم را تصحیح بکنم. این خیلی ارزشمند است و همه ما باید درس بگیریم که در زندگیمان و رفتار و سلوک علمیمان اینگونه عمل کنیم.