«خاتون و قوماندان» روایتی از زندگی خانم امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسط فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون (رزمندگان مدافع حرم افغانستانی) است.
رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت انتشار تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به گفتوگو با خانم مریم قربانزاده نویسنده کتاب «خاتون و قوماندان» پرداخته است.
با توجه به سوژه خاص کتاب از اینجا شروع کنیم که چگونه با راوی آن آشنا شدید و دغدغه حاصل شد تا به زندگی رزمندگانی که در سوریه فعالیت دارند بپردازید؟
کتاب خاتون و قوماندان در ادامهی همان دغدغهها و علائق شخصی و مکتبی نسل بچههای انقلاب اسلامی است. از دوران دبیرستان به خواندن روایتهایی که به زندگی شهدا مربوط میشد علاقه داشتم، علیالخصوص روایتهایی که به محیط خانوادگی آنها بپردازد. سالهای ۹۲ تا ۹۳ که جنگ سوریه شروع شد، برحسب علاقه شخصیام دنبال این موضوع رفتم. آن زمان منابع به شدت محدود بود. فعالیتهای رسانهای خیلی کم بود، افراد خیلی گمنام و کمیاب بودند. به واسطهی همسر یکی از رزمندگان فاطمیون که به عیادت فرزند جانبازش رفته بودم با همسر ابوحامد ملاقاتی داشتیم. این دیدار همان اوایل و سه ماه چهار ماه بعد از شهادت شهید توسلی بود. ایدهی کتاب را آنجا مطرح کردم و همسر شهید هم استقبال کرد. یکی دو هفتهی بعد هم مصاحبهها را شروع کردم. تقریباً سال ۹۴ مصاحبهها شروع شد. اما کار تبدیل شدنش به کتاب چند سالی طول کشید.
سوژه اصلی کتاب هم نه خود شهید بلکه همسر شهید هستند.
بله. خاتون و قوماندان روایت زندگی خانم امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) است که حول زندگی ایشان و زندگی مشترکشان با شهید شکل گرفته است. کتاب جنبههای نظامی پرقوتی ندارد و البته قرار هم نبود داشته باشد. در این روایتها خودم هم علاقهای به جنبههای نظامی ندارم. به همین علت هم بیشتر به جنبههای اجتماعی زندگی یک شهید و یک مجاهد در کتاب پرداختیم.
اصولاً جنبهی اجتماعی دفاع مقدس و نبردها و جنگها را خانمها شاید بهتر بتوانند روایت کنند. پشت صحنه واقعیت رزمندهای که رفته و میجنگد یک زندگی همزمان شکل گرفته که پیش میرود و رو به رشد است. این زندگی و دانستن، خواندن، روایت کردن و ترویج برای امثال ما لازم است.
همین هم شد که سراغ خانم حسینی رفتم. شهید از جایی وارد زندگی ایشان میشود و خانم حسینی با فعالیتهای جهادی همسرشان مرتبط میشوند. با توجه به فاصلهی سنی ده سالهای که با شهید داشتند، تلاششان و دغدغهشان برای اینکه خودشان را به شهید برسانند و این فاصله را به قول خودشان پر بکنند قابل تقدیر و دیدنی است، آن هم تلاش دختری که ما فکر میکنیم مهاجر است.
مشکلات مهاجرین و یک سری محدودیتهایی که دارند ممکن است برای زندگی هر دختر دیگری حتی ایرانی هم اتفاق بیفتد. اما اینکه آدم بخواهد از این محدودیتها عبور و راهکار پیدا کند و در پی عبور از این ماجراها باشد ستودنی بود.
این کتاب یک روایت زنانه است. شهید میآید و میرود و ما خیلی به زندگی ایشان نپرداختهایم و خب نمیشد هم که کامل بپردازیم. باید بگویم که شخصیت ابوحامد هنوز هم ناشناخته مانده است. طبیعتاً نبوغ نظامی او را که خود سردارهای جنگ هم به آن معترفند را ما نمیتوانستیم در کتابی که مربوط به همسرشان است نشان بدهیم. به نظرم برای ابوحامد باید یک سه گانه نوشته بشود؛ ابوحامد قبل با ابوحامد بعد از انقلاب اسلامی، ابوحامد افغانستان و جنگ ایران، و ابوحامد سوریه. همهی اینها میتواند در کنار هم تکمیل کنندهی کتاب خاتون و قوماندان باشد.
قبل از نگارش این کتاب چقدر با مهاجران افغانستانی آشنا بودید و بعد از نگارش کتاب چه تغییری در نوع نگاه شما اتفاق افتاد؟
فرهنگ خراسان به فرهنگ افغانستان خیلی نزدیک است. آداب و رسوم و بسیاری از کلمات و واژهها و حتی بسیاری از پخت و پزها با هم قرابت فرهنگی دارند. حتی موسیقیها به همدیگر نزدیک میشوند. با مهاجرین افغانستانی احساس غریبی نداشتم. در خراسان همیشه دوستان افغانستانی ما حضور داشتند. وقتی هم که ازدواج کردم و به مشهد آمدم این ارتباط خیلی بیشتر شد. من همیشه استاد محمدکاظم کاظمی را با آن شعرهای زیبایش میستودم، قصهی سنگ و خشت ایشان را حفظ کرده بودم و کتاب پیاده آمده بودم را میخواندم. به دلیل همین زبان مشترکی که داریم قرابت و نزدیکی فکری زیادی با این عزیزان احساس میکنم. احساس میکنم آنها شیرینتر زبان مادری ما را نگه داشته و بهتر حفظش کردهاند. وقتی که سراغ خانم حسینی رفتم و روایت یک مجاهد مهاجر افغانستانی را انتخاب کردم این ارتباط نزدیکتر شد. میتوانم بگویم پررنگتر شد. من نه تنها هیچ پس زمینهی منفی نسبت به این ماجرا نداشتم بلکه با این ارتباط، اشتراکاتم تقویت شد. به زندگی ایشان که نزدیک شدم این روایت محکمتر شد و علاقهام به فرهنگ افغانستان بیشتر شد.
خاتون و قوماندان در زمرهی آثاری است که به پشت صحنهی زندگی رزمندگان و شهدای مدافع حرم میپردازد و طبعا وارد زندگی شخص و خصوصی آنها میشود. برای روایت این بخشها چه ملاحظاتی را مد نظر داشتید؟
آدمهای بزرگ چه شهید شده باشند، چه از دنیا رفته باشند زندگی عمیقی دارند و در پرداختن به زندگی آنها ما دنبال یک سری مشخصههاییم. آن زندگی باید به عنوان الگو مطرح بشود. یعنی دنبال اینکه بگوییم یک خانوادهی ایده
آل به جز بحث اعتقادات، خانوادهای است که به رشد فکر میکند، به با هم ساختن فکر میکند، به قناعت فکر میکند، به پیشرفت فکر میکند و به تلاش فکر میکند. این خانوادهی این چنینی حتماً با همهی محدودیتهایی هم که دارد موفق است و میتواند خیلی راحت آن محدودیتها را از سر بگذراند.
زندگی خانم حسینی و شهید علیرضا توسلی از این نوع بود. یعنی شما رشد یک دختر جوان ۱۷، ۱۸ ساله را تا زمانی که با همسرش زندگی میکند میبینید. این سیر الان هم ادامه دارد یعنی همین الان ما داریم خانم حسینی را میبینیم که از پا ننشسته و درسش را ادامه میدهد. حالا آن زمان میخواست درس حوزوی بخواند راهش ندادند. کتاب زیاد میخواند، یادداشت برداری میکرد، مدام برای خودش در دفترش چیزهایی مینوشت. یعنی سعی میکند فاصلهی خودش را با شهید پُر و رشد بکند.
کتاب خاتون و قوماندان سعی کرد که این سازگاری و این با هم ساختن را نشان بدهد. اینکه زندگی روی گردهی یک نفر نیست؛ روی گردهی یک مرد یا روی یک گردهی یک زن به تنهایی پیش نمیرود. به قول آن صاحب خانهشان - وقتی میآمد و میدید که خانم حسینی دارد خیاطی میکند و شهید توسلی هم بیرون از خانه دارد کار میکند - میگفت مرد کار، زن کار تا بگردد روزگار. قصهی ما به این نحو پیش میرود.
ما به دلیل این آشفتگیهایی که این روزها و سالها به آن مبتلا شدیم نیاز داریم که این جور روایتها را بشنویم. از طرف دیگر یک سری مشخصهها در کتاب باید پررنگ میشد. مثلاً اینکه زبان فارسی دری پررنگ بشود. این کار در کتاب انجام شد. باید آن رابطهی عاطفی و خانوادگی در پوشش همان حیای شرقی که ما از آن سراغ داریم نشان داده میشد. که با گنجاندن نامههای شهید و همسرشان و برگهایی از دفتر خاطرات همسر شهید این اتفاق افتاد. یعنی نیازی پیدا نکردم که پر و بالهای عاشقانه به کار بدهم که مثلاً جوانها جذب این روایت بشوند. کار به این شکل پیش رفت. و حالا به دو بخش ایران و سوریه هم تقسیم شد تا اینکه ما وارد آن قسمت اصلی جریان بشویم و فعالیت شهید را و درواقع میشود گفت زندگی همسر ایشان را بعد از سوریه داشته باشیم.
قدری هم در مورد شخصیت خانم حسینی بهعنوان روای و سوژهی محوری کتاب توضیح دهید. در مدتی که با او محشور بودید چه چیزی در شخصیتشان برای شما جذاب بود؟
شاید مهمترینش اخلاص ایشان بود؛ هم آن زمان و هم الان. فقط میگفت که فاطمیون دیگر نباید گمنام بمانند. یعنی با رفتن شهید توسلی این تشکیلات هم چنان باید سر پا بماند. یک جورهایی زینبوار به همهی همایشها و سمینارها رفت. به همهی بزرگداشتها چه کوچک، چه بزرگ چه دور چه نزدیک؛ رفت که این قصه فراموش نشود و همچنان فاطمیون پویا و فعال بماند و ماند الحمدلله.
خانوادههای شهدا را خیلی منسجم دور همدیگر جمع میکرد. در زندگی رو به رشد خانم حسینی مدام دنبال این است که رشد کند و از این پله بالاتر برود و چیز جدیدی یاد بگیرد، کار جدیدی انجام بدهد، کتاب جدیدی بخواند، فصل جدیدی برای درس و تحصیل خودش پیدا بکند. صبوریاش که دیگر عیان است و نیازی به بیان ندارد و در عین اینکه صبور است بسیار بشاش و خندان است. من بارها حین ضبط کار و گفتگو با ایشان منقلب میشدم، ولی ایشان لبخند میزد و قضیه را به یک ماجرای خندهدار وصل و فوری حال و هوا را عوض میکرد که ما روایت را ادامه بدهیم و خللی در کار ایجاد نشود. این صبوری ویژگی همهی همسران شهدا و خانوادهها و مادرها، همسرها و فرزندان شهداست. ایشان هم بالاخص این ویژگی را داشتند.
وقتی که همسرشان شهید شد فرزندان ایشان هنوز در سن کودکی بودند و هنوز به چالشهای دورهی نوجوانی مبتلا نشده بودند. یک طوبای سه ساله داشتند و یک دختر دبستانی و یک پسر دبستانی. خیلی هم دغدغه دارند که بچهها هم مسیر پدر را بروند. خیلی هم تلاش میکنند که این اتفاق بیفتد. الحمدللّه خوب هم توانستند کار را پیش ببرند.
خود خانم حسینی سعی میکند ارتباطات خانوادگی آن قدر شکل بگیرد و آن قدر مستحکم باشد که بچهها در محیط خانواده همیشه باشند. منتها شهید و پدر را مدام یادشان میآورد. ایشان بنری از شهید دم در خانه گذاشته که بچهها بروند بیرون سلام، خداحافظی بکنند و مدام این قضیه به آنها یادآوری شود. ساده زیستیاش خیلی برای من مهم است. در مقابل بعضی از خواستههایی که شاید خواستههای به روز و متنوعی هم باشد خیلی مقاومت کرده. تأکیدشان هم همین است که هم چنان که مثلاً پدرتان بوده یا هم چنان که همسر من بوده همانجوری ما باید ادامه بدهیم. خب شهید هم کمکشان میکند در این ماجرا.
بعد از چاپ و انتشار کتاب چه بازخوردهایی داشتید؟
این خصیصهی فارسی دری که در کتاب منعکس و گنجانده شد و یک سری از لغات و لحن محکم فارسی دری برای اکثر مخاطبان جذاب و شیرین بود. نیازی نبود که من مثلاً بگویم این کتاب در مورد یک شهید از افغانستان است. وقتی که خودشان لا به لای کتاب دو سه صفحه را میخوانند و این تعبیرات را میبینند برایشان جذاب است. کلاً هم آنچه که من دیدم و حالا بازخوردهایی که به من رسیده دوستان از وجود چنین اثری در عرصهی ادبیات پایداری خرسندند.
کتاب شما راوی جزئیاتی از مجاهدت افغانستانیهای لشکر فاطمیون و بخشی از وضعیت مهاجران در ایران است. در این فضا چه نکاتی درباره این عزیزان و زندگیشان در ایران قابل طرح است؟
شخصاً مدتی را که با خانوادهی فاطمیون ارتباط داشتم متوجه سختیهایی در زندگی آنها شدم که شاید در زندگی شهدای ایرانی نباشد. این را هم همهی ما میدانیم نیازی نیست که من بیایم در موردش توضیح بدهم. نه اینکه بگویم سختی معیشت و اینها، نه.
مثلاً اینکه فرزندان اینها شاید بعد از شهادت پدر، حامی آن چنانی نداشته باشند یا بعضی از خانوادهها، خانوادههاییاند که شاید خیلی همهی ارکانش سر جایش نیست. خب اینها همسران را و بچهها را اذیّت میکند. اینها را میشود یک جورهایی پر و تکمیل کرد. عرض کردم که با زندگی مهاجران بیگانه نبودم. در این زندگیها شما با سختیها و محدودیتهایی روبروید که اگر برداشته شود خیلی خوب است، چون که آدمهای بسیار پرتلاش و با پشتکاری هستند و برای رسیدن به آن هدف از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند. هیچ کاری نیست که اینها نخواهند بکنند مگر اینکه به آن هدفی که میخواهند برسند. حالا آن هدف ممکن است تحصیل باشد، ممکن است هدفهای دیگر باشد. به نظرم با یک سری راهکارهای خیلی راحت میشود این هدفها را تسهیل کرد یعنی به ایشان کمک کرد که راحتتر یا حداقل با صرف زحمت و عمر کمتر به آن موفقیتهایی برسند که شاید برای ماها راحتتر باشد.
توجه رهبر انقلاب به چنین آثاری در حوزه ادبیات مقاومت و پایداری، چقدر در معرفی این آثار و شخصیتهایی که در آنها روایت میشوند مؤثر است؟
عنایت آقا به کتابهایی مثل خاتون و قوماندان حتماً و قطعاً تاثیر زیادی در انگیزهبخشی به نویسنده و نویسندگانی دارد که در این حوزه فعال هستند. بنده که خیلی به زبان نمیتوانم این احساسم را بگویم که چقدر مشعوف و سربلند و عزّتمند شدم از عنایتی که آقا نسبت به خاتون و قوماندان داشتند.
این اتفاق از یک جهت هم امیدوارکننده است که شخصیت اول جهان اسلام کتاب را این جوری میخوانند و بعد در موردش نظر میدهند و حمایتهای این چنینی میکنند. از یک جهت هم ناامیدکننده است، که چرا مسئولین و دیگر جریانات فرهنگی کشور تا یک مسئلهای داغ نشود سراغش نمیروند؟ این اتفاق برای جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی مناسب نیست. مسئولین فرهنگی و روزنامهها و رسانهها که اصل کارشان باید این باشد در این ماجرا پایدار نیستند. حضرت آقا میآیند یک جوری فضا را برای کار آنها فراهم میکنند حالا نمیدانم اینها بتوانند درست استفاده کنند یا نه! باز جای تأمل دارد. ولی هر کدام از این تقریظها و هر کدام از این برنامهها یک تلنگر است برای مسئولین، برای خبرگزاریها، برای رسانهها، برای روزنامهها برای همهی جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی. این اوج گرفتن باید همیشه در اوج باشد.
یعنی ما در صدور انقلاب اسلامی و در روایت نابی که از انقلاب اسلامی داریم همینها را داریم. همین آدمها و همین کتابها را داریم که این جریان همیشه باید مثل رودخانه جریان داشته باشد.
ما خیلی به جریان سازی ادبی در این حوزه نیاز داریم. ما درحیطهی دفاع مقدس و روایتهایی که از همسران شهدا و زندگی در جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی داریم ملزم هستیم به اینکه جبههی ادبیات پایداری را رشد بدهیم. اگر کتابی منتشر شود و جبهه را رشد ندهد و فقط منتشر شده که منتشر شده باشد و یک به کمیت این آثار اضافه بکند حتماً به هدف خودمان نرسیدیم.
در هیچ جای دنیا جنگهای خودشان را نادیده نمیگیرند و از آن نمیگذرند. شما نگاه کنید بهترین رمانهای جهان در مورد جنگ است. خب آن چیزی که ما خیلی منتظرش هستیم در کشور رخ بدهد را خودمان باید کاری بکنیم که این اتفاق بیفتد.