others/content
نسخه قابل چاپ

سخنرانی حجت‌الاسلام کاشانی در حسینیه امام خمینی؛

دغدغه ائمه؛ تربیت نیروهای مقاوم

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttp://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif مراسم عزاداری روز رحلت پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله و شهادت حضرت امام حسن علیه‌السلام روز ۲۵ مهر ۱۳۹۹ در حسینیه امام خمینی با حضور رهبر انقلاب اسلامی برگزار شد. در این مراسم که به علت رعایت ضوابط بهداشتی بدون حضور جمعیت برگزار شد، حجت‌الاسلام کاشانی در سخنانی به بیان سیره‌ی پیامبر، امیرالمؤمنین و امام حسن (علیهم‌السلام) نسبت به تربیت مسلمانان پرداخت، ایشان تربیت نیروهای مؤمن و مقاوم را یکی از عناصر اصلی این تربیت برشمرد و برخی حوادث صدر اسلام و جنگهای دوران امیرالمؤمنین و امام حسن (علیه‌السّلام) را از همین زاویه بررسی کرد. بخش فقه و معارف پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در ادامه متن سخنان حجت‌الاسلام حامد کاشانی را منتشر میکند.
 
* یکی از مقوّمات اصلی جاهلیت این نبود که عربِ حجاز به بعضی از مظاهر دنیا دسترسی نداشت. آن چیزی که جاهلیت را تشکیل می‌داد، این بود که به جای اینکه به مبدأ اعلی توجه کنند، به ظواهر و واسطه‌ها و انسانها توجه میکردند. اینکه تعدادمان چقدر است، چقدر نیرو و امکانات داریم، چقدر خوراک داریم. پیروزی را با کثرت می‌دیدند. کمبود جمعیت را علامت شکست و زبونی میدانستند. لذا معمولاً بسیاری از غرر آیات توحیدی در جنگهای پیغمبرم اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نازل شده است. آنجاهایی که خداوند می‌خواست این تازه مسلمانها را تمرین بدهد که نگاهشان را از جمعیت و امکانات و تعداد مرکب و تعداد شمشیر، ببرند به سمت اینکه خدا را هم در زندگی‌شان محاسبه کنند. در روزهای اول، چه بسا اگر می‌شنیدند که خدا شما را یاری می‌کند، «وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ»(۱) این موضوع را به صورت یک شعار می‌دیدند. هنگامی که احساس می‌کردند محاصره شدند، جمعیت دشمن زیاد است، ممکن بود در ذهنشان خطور کند یا حتی به زبانشان بیاورند که «مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا»(۲) یعنی فریب خوردیم، شعار بود. چه بسا عقلانیت و محاسبه‌گری هم داشتند. رسول خدا خیلی تلاش کرد تا این مردم کم‌کم تربیت بشوند، چمششان به مبدأ اعلی هم باز بشود، حضرت حق را در زندگی‌شان ببینند.

وقتی جنگ بدر می‌خواست اتفاق بیفتد، اینها اصلاً جرئت نمی‌کردند به جنگ بروند. به آنها فرمودند که می‌خواهیم برویم اموالمان را از ابی‌سفیان بگیریم. خب بالاخره کاروان تجاری ابی‌سفیان، توان نظامی‌اش کمتر از کاروان نظامی است، بخاطر همین حرکت کردند. منافقین این موضوع را لو دادند، ابوسفیان فهمید و مسیرش را عوض کرد. ابوجهل از پشت جبهه‌ی اسلام را دور زد، دیگر راه برگشت به مدینه هم نداشتند و مجبور به رویارویی شدند. خداوند برای اینکه اینها یاد بگیرند که «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»(۳)، چندین معجزه و شبه معجزه ایجاد کرد. خداوند می‌فرماید هم تعداد شما را در چشم دشمن کم جلوه دادم و هم در چشم شما تعداد دشمن را کم نشان دادم. شما نترسید، آنها ۹۵۰ نفر بودند، سه وعده کباب می‌خوردند، مسلمین به تعداد آنها نه تنها شمشیر نداشتند بلکه چوب هم نداشتند. جمعیت مسلمین سیصد و اندی بود اما آن طرف نزدیک سه برابر، تا دندان مسلح نیروی نظامی کارآزموده بود. این طرف مسلمینی بودند که خیلی‌هایشان رزمندگی هم بلد نبودند، ممکن بود در ذهنشان بیاید که حتماً شکست می‌خوریم. اینجا بود که امدادهای غیبی و نزول ملائکه و آن رفتار شبه معجزه‌ی رسول خدا که «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ»(۴) واقع شد. وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به نقلی، سی و پنج نفر از پهلوانان عرب را زمین زد. باعث شد اولین نبرد مسلمین با پیروزی همراه شد و با افتخار عنوان بدری به خودشان گرفتند.

بعضی مثل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در وسط جنگ همه‌کاره بودند. بعضی هم پیغمبر اکرم می‌خواست اینها را تربیت کند، ایستادگی کنند، تمرین کنند، با همه‌ی وجود بفهمند که «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(۵). با این حال این تمرین نیازمند به استمرار داشت.
https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/46659/C/13990725_0346659.jpg
در ماجرای اُحد رسول خدا فرمودند اگر ما پیروز شدیم یا شکست خوردیم، این تنگه را رها نکنید! چون در ذهن اینها این بود که پول باعث رشد و حرکت ما می‌شود و اگر دشمن حمله کند، برای حفظ جانمان باید فرار کنیم. متأسفانه پیروزی اولیه باعث شد تنگه را رها کنند. دویدند که غنیمت جمع کنند و سپاه اسلام توسط خالد قیچی شد. همه فرار کردند، «وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ»(۶) پیغمبر فریاد می‌زد، صدا می‌زد، اصلاً برنمی‌گشتند نگاه کنند. بعضی‌هایشان بالای کوه رفتند، بعضی آن‌قدر دویدند که سه روز طول کشید به منطقه‌ی اُحد برگردند. چند نفر دور پیغمبر اکرم ماندند، یک‌یک زمین خوردند، یا جانباز شدند یا شهید. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ماند و رسول خدا. به نقلی شانزده بار، چنان ضربه به امیرالمؤمنین اصابت کرد که با صورت بر زمین افتاد، ولی باز به انگیزه‌ی دفاع از پیغمبر اکرم از جا برخاست و بدن مبارکش پاره‌پاره شد. بعد از اینکه گروه‌گروه حمله می‌کردند و امیرالمؤمنین هم به آنها حمله می‌کرد، یک شِبهِ کربلایی در اُحد رخ داد. مسلمین فهمیدند رسول خدا زنده است. خداوند فرمود اگر پیغمبر از دنیا برود، خدا که نمی‌میرد! خدا هست، قرار نیست آرمانهای شما تمام بشود و موقت باشد. لذا اینها برگشتند.

در نبردهای دیگر مثلاً در خیبر دوباره ما فرار داریم. هم جهاد مجاهد داریم، هم فرار. ولی این تمرین متأسفانه کُند صورت می‌گرفت. مثلاً وقتی به حُنین رسیدند «وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ»(۷) دیدند یک خرده جمعیت‌مان بیشتر است، ده، دوازده هزار نفریم. بسیاری از اینها تازه مسلمان‌های مکه بودند، خیلی پای کار نبرد نبودند. یک نفر از مشاهیر گفت الحمدلله جمعیت‌مان زیاد است. باز باید مسلمین شکست را تجربه می‌کردند، تا یاد بگیرند که نباید اعتماد و اتکالشان به خودشان و نفراتشان و چهار تا تازه مسلمان و طلقا باشد. با یک شبیخون جبهه‌ی اسلام از هم پاشید. امیرالمؤمنین و برخی از مجاهدان تلاش کردند و سپاه را بازگرداندند. این قدر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در این نبردها مسلمین را یاری کرد که بعضی از اصحاب مثل ابن‌مسعود می‌گوید ما در قرآن زیاد می‌دیدیم که «وَکَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ»(۸) خدا در جنگها شما را کفایت می‌کند. چه بسا شعار حساب می‌کردیم، می‌گفتیم جمعیت ما چقدر است، چقدر نیرو و امکانات داریم، مسلمین در بعضی جنگها کفش نداشتند پایشان کنند، یعنی در اقل امکانات بودند. ابن‌مسعود می‌گوید ما فهمیدیم این روایت پیغمبر اکرم را که «وَ کَفَى اَللَّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتَالَ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»(۹)، خداوند یکی از واسطه‌های کفایتش در نبردها این بود که پهلوانی مثل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این چنین در راه خدا فداکاری میکرد و شاگردان امیرالمؤمنین هم بودند.

وقتی نگاه اینها را می‌بینیم، خیلی زیباست. به امیرالمؤمنین عرض می‌کردند تعریف کنید آقا چه کار می‌کنید؟ خب امیرالمؤمنین را به این جهت عرض می‌کنم که برجسته‌ترین شاگرد رسول خدا و معجزه‌ی نبوت پیغمبر است، آیت بزرگ خداست. وقتی حضرت می‌خواست صحبت کند، در کلماتش قشنگ تربیت نبوی متبلور است. درباه‌ی خیبر فرمود: «فَتَحَهُ اللهُ بِیَدی» بله، من در قلعه را کندم ولی خدا به دست من باز کرد. مرحب یهودی را در خیبر «قَتَلَهُ اللهُ بِیَدی»، خدا به دست من کشت. گفتند همه فرار می‌کنند یا خیلی‌ها فرار می‌کنند، چرا شما فرار نمی‌کنید؟ فرمود «نَجدَةً اَعطانِیَهُ اللهُ»، خداوند این شجاعت را به من هدیه کرد. گفتند شما به چه قوتی نمی‌ترسید؟ فرمود «بِقُوَّةٍ اَکرَمَنِی اللهُ تعالی». یعنی شاگردان اصلی رسول خدا همه جا خدا را می‌دیدند و اتفاقاً چون خدا را می‌دیدند، پیروزی هم بود، ترس هم وجود نداشت. این تمرین که ما چقدر در محاسباتمان، در زندگی‌مان، در جاهای حساس، خدا را در نظر بگیریم، نترسیم، کم نیاوریم. عقلانیت را به این نبینیم که فقط خودم و چند نفر دور‌وبری‌هایم و با ابزار و امکانات محدودم را ببینم، بگویم این عقلانی است! نصرت خدا را فراموش نکنیم. بله، تدبیر باید کرد «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(۱۰)، باید همه کارها را انجام داد، ولی به اینها نباید متکی بود. آن کسانی که به اینها متکی بودند، وقتی یک گوشه‌ای از نبرد کم می‌آوردند، تعداد کشته‌ها بالا می‌رفت، قوت قلبشان را از دست می‌دادند، «وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ»(۱۱) جان به لبشان می‌رسید، زبانها بند می‌آمد، نزدیک بود از ترس بیهوش بشوند؛ چرا؟ برای اینکه در مسیر تربیت بودند، می‌گفتند دنبال دنیا هم هستیم. این مسیر تا پایان عمر شریف رسول خدا ادامه داشت.

اصحاب پیغمبر گروه‌های مختلفی بودند. عده‌ای شاگردان و پیروان امیرالمؤمنین و پُرکار و مجاهد و فائزون و سابقون و اهل سرعت بودند، عده‌ای ضعیف‌تر بودند. در مسیر تربیت، کج‌دار و مریز، افتان و خیزان حرکت میکردند «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا»(۱۲)، دوست داشتند مسیر حق را پیگیری کنند، خدمت می‌کردند، زحمت می‌کشیدند، بالاخره حنظله‌ی غسیل الملائکه هم بودند، جوانی که شب زفاف را طی کند، فردایش برود در راه رسول خدا جانبازی کند. البته خدا به ما روزی کرد و در روزگار ما حنظله‌ها دیدیم، الحمدلله خدا را شاکریم، حجت را بر ما تمام کرده، کوچه به کوچه‌مان، کسانی که مسیر حنظله‌ها را طی می‌کنند، نزدیک ما وجود دارند و البته افرادی هم ترسوتر بودند، یا برخی منافقین هم حضور داشتند.

رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) با نگرانی از این دنیا رفت. بعد از پیغمبر اکرم اتفاقاتی افتاد، محاسباتی صورت گرفت، زهرای اطهر وارد یک کارزار عظیم شد. یکی از این نمونه‌ها را می‌خواهم عرض کنم، تا بگویم این مسیر تربیت توحیدی که رسول الله ایجاد کرده بود، همواره دغدغه و مسئله‌ی اهل‌بیت بود و آدمهایی که سقوط یا صعود می‌کردند هم همین مسئله‌شان بود. وقتی زنان انصار به عیادت زهرای اطهار سلام‌الله علیها آمدند، از حضرت سؤال کردند حال شما چطور است؟ حضرت فرمودند «أَصْبَحْتُ عَائِفَةً لِدُنْیَاکُمْ» من از دنیای شما بیزارم، برای اینکه آن همه آرمان را توجه نکردید. بعد فرمودند شما دنبال دنیا بودید، اگر می‌خواستید زندگی مادی و رفاه و امنیت شما بهتر بشود، باز هم باید می‌آمدید در خانه‌ی علی‌بن‌ابی‌طالب. حضرت فرمود «لَوْ تَکَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ» اگر آن مسیری که رسول خاتم به دست علی علیه السلام سپرده بود، اجازه می‌دادید به دست او برسد، «لاَعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً» خیلی آرام، بی‌دردسر، بی‌خشونت، بدون اینکه شما را به ناهمواری بیندازد، شما را به یک مسیر هدایتی می‌برد، دنیایتان هم آباد می‌شد. «وَ لَفُتِحَتْ عَلَیْهِمْ بَرَکَاتُ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ» برکت آسمان و زمین هم بر شما نازل می‌شد. این‌جور نیست که یا دنیا یا دین! اگر در خانه‌ی امیرالمؤمنین می‌آمدید، هم دین داشتید، هم دنیا. بعد حضرت فرمود این کار را نکردید، «وَ أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ»(۱۳) بشارت باد بر شما! حلقوم‌های بریده شده را می‌بینم. زخمهای بر جگر خورده را می‌بینم. جگرهای تشنه و شکمهای گرسنه را می‌بینم. به دنیا هم نمی‌رسید، اگر دنبال دنیا هم هستید، مسیر همین است. این‌جور نیست که صرفاً با یک عقلانیت دنیایی و محاسبات مادی فکر کنید به آسایش می‌رسید. خبری نیست، نخواهد شد.
https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/46659/C/13990725_0146659.jpg
جامعه‌ی اسلامی حرکت کرد، روزبه‌روز با تغییراتی افت کرد. کار به جایی رسید که مردم احساس کردند رفتارهای حکومتی به‌گونه‌ای است که بیت‌المال، مال‌البیت مسئولان است. همه‌ی دارایی‌های مملکت فقط برای یک عده‌ی خاص است. همان کسانی که یک روزی فکر می‌کردند زندگی‌شان آسایش پیدا می‌کند، و امیرالمؤمنین چه بسا دین‌دار است، نکند به ما سخت بگیرد؛ خسته شدند از سختی‌هایی که بهشان آمد، از ظلمی که دیدند، از بی‌عدالتی که حس کردند، جامعه‌ی اسلامی بهم ریخت. مجبور شدند با همه‌ی وجود، با فریاد، با التماس، با التجاء محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیایند. روزهای اول را خیلی هم خوب طی کردند، با اینکه کار سخت بود.

زمان امیرالمؤمنین درگیری‌ها بین مسلمان با مسلمان بود. جنگ روایت و تأویل بود. همه «قال رسول الله» می‌گفتند، همه زبانشان به «لا اله الا الله» مترنم بود. کار خیلی سخت بود. هر طرف را نگاه می‌کردند، یا مُفتی و مرجع بود، یا صحابی و سابقه‌دار. بسیاری از مردمی که پیغمبر را ندیده بودند، گیر کرده بودند که کدام طرف باید بروند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی تلاش کرد تا اینها را برگرداند. چقدر به افکار عمومی احترام گذاشت. قبل از اینکه وارد کوفه بشود، به کوفیان نامه نوشت، توضیح داد اوضاع چه خبر است. کوفیان مثل بقیه‌ی جامعه‌ی اسلامی، با همه‌ی وجودشان به امیرالمؤمنین اعتماد کردند، شبهه نداشتند. ولی همان دغدغه‌ی تربیتی اصلی وجود داشت. اینها تا وقتی با امیرالمؤمنین به سختی حرکت می‌کردند، همراه بودند.

وقتی مردم امیرالمؤمنین را تخطئه می‌کردند، می‌گفتند حکومت تو دیگر کارآمد نیست، چرا همه چیز از هم پاشید. در خطبه‌ی ۲۰۸ نهج‌البلاغه هست که حضرت فرمود «أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ» مسیر خوب داشت پیش می‌رفت، سختی کشیدیم، جنگ مسلمان با مسلمان شد، ولی داشتید رشد می‌کردید. حق را می‌شناختید، به سمت حق می‌رفتید. در جمل نیروهای امیرالمؤمنین بسیار کمتر از صفین بود. هر چه می‌گذشت، حق‌مداری حضرت برای مردم روشن‌تر می‌شد، همراهی بیشتر می‌شد. ولی همان مشکل قبلی برگشت.

در صفین که جنگ طولانی شد، سپاه شام بسیار پرجمعیت بود، امکاناتش زیاد بود، چند بار نزدیک بود لشکر امیرالمؤمنین شکست بخورد. وقتی در صفین گوشه‌ای از سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرار کردند، زنانی پیدا شدند آمدند جلوی فراری‌ها و فریاد زدند «أفِراراً عَن اَمیرِالمُؤمِنین» از امیرالمؤمنین فرار می‌کنید؟ فرار می‌کنید کشته نشوید؟ آیات را نخواندید؟ هر جا باشید اگر مرگ بخواهد سراغتان بیاید، می‌آید. فرار شما موجب کشته نشدنتان نمی‌شود. بلکه ممکن است هم کشته بشوید، هم ذلیل. سخنانی بعضی از این بانوانِ فداکارِ مدافعِ امیرالمؤمنین در نبرد صفین در لحظات حساس گفتند که بعدها که حاکمیت جهان اسلام به دست معاویه افتاد، اینها را از گوشه گوشه‌ی جهان اسلام صدا زد و با اینها صحبت کرد. نمونه‌هایی داریم، اخیراً الحمدلله هم اصل کتاب منتشر شده، هم ترجمه‌ی اینها منتشر شده. زنانی که وافداتند، سفر کردند به سمت شام، آنها را دعوت کردند، به آنها گفتند چرا از علی‌بن‌ابی‌طالب دفاع کردید؟ و اینها دفاعاتشان را گفتند. یک جایی معاویه به یارانش می‌گوید چه کسی یادش است این ام‌الخیر چه می‌گفت؟ و چه جوری سپاه علی‌بن‌ابی‌طالب را تشجیع می‌کرد با ما بجنگد؟ چند نفر آنجا گفتند ما کلمات او را مثل آیات قرآن حفظ هستیم، هنوز در ذهنمان است. یعنی این مسیر تربیت این‌جوری است که گاهی یک زن خانه‌دار، امیرالمؤمنین جبهه‌ی حق را یاری می‌کند.

یک نمونه‌ی دیگر در جمل است، حضرت فرمود ما وقتی می‌خواهیم با اینها بجنگیم، اول باید قرآن بخوانیم، اینها را به قرآن دعوت بکنیم، ببینیم اینها پای کار هستند یا نه؟ چه کسی حاضر است قرآن بخواند و تیربارانش کنند؟ یک جوانی به نام مسلم مُجاشِعی بلند شد، گفت من می‌روم. حضرت فرمود اگر بروی، فکر نکن ملائکه تیرها را برمی‌گردانند، بدنت آماج تیر می‌شود. ترسید و گفت پس من می‌روم می‌نشینم، - اگر ننشسته بود، این‌قدر جذاب نبود- دوباره حضرت فرمود چه کسی می‌رود قرآن بخواند؟ دوباره مسلم از جایش بلند شد. گفت من می‌روم. حضرت فرمود کلام همان کلام است، بروی تیرباران می‌شوی. گفت تصمیم گرفتم جانم را فدای شما و حق کنم. یعنی آدم‌ها همین‌طوری بودند، ترس داشتند، درد می‌کشیدند، ولی تصمیم گرفتند. خدا را هم دیدند، حق را هم شناختند. حضرت فرمود «إِنَّهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ» مسیر همیشه آن جوری بود که می‌خواستیم، درست است افتان و خیزان بود، درست است ریزش داشتیم، ولی همه چیز خوب پیش می‌رفت. تا چه زمانی؟ «حَتَّى نَهِکَتْکُمُ اَلْحَرْبُ». تا خسته شدید از جنگ و مقاومت. عرب عادت نداشت این‌طور بجنگد، صبح شروع به جنگ می‌کردند، اذان ظهر توقف می‌‌دادند، غذا می‌خوردند، دوباره نبرد میکردند، قبل از مغرب توقف میکردند تا فردا. گاهی از آن طرفِ سپاه می‌آمدند این طرف سپاه دشمن یا برعکس، بخاطر اینکه دوستانشان را ببینند، فامیلهایشان را ببینند، چون گاهی در دو طرف سپاه فامیل وجود داشت. در صفین کار اوج گرفت، گاهی سپاه حضرت داشت شکست می‌خورد، گاهی سپاه معاویه داشت شکست می‌خورد، گاهی دو سپاه در هم فرو می‌رفتند، شبانه‌روزی شد، چنان شروع به جنگیدن کردند، شمشیرها شکست، نیزه‌ها از بین رفت، تیرها تمام شد، سنگ پرت می‌کردند. چیزی نبود، حتی به دندان می‌گرفتند، مشت می‌زدند. کار به جایی رسید که این‌قدر از نبرد دائمی خسته شدند، همدیگر را نگاه می‌کردند، زیر پاهایشان یا جنازه‌ی شهید بود یا جانباز.
https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/46659/C/13990725_0746659.jpg
عدی بن حاتم دوید آمد پیش حضرت، گفت آقا من راه می‌آمدم، زمین پیدا نکردم پا رویش بگذارم. حمدانیان که از بهترین یاران امیرالمؤمنین بودند، فرمانده‌شان گفت ششصد تا از بهترین جوانان ما کشته شدند، نسلمان ور افتاد. وقتی مرگ نزدیک شد، بوی مرگ به مشام رسید، اشعث سخنرانی کرد. این طرف جبهه‌ی حق بود، آن طرف جبهه‌ی باطل، اشعث گفت نسل عرب کنده شد و ایرانیان (عجمها)، شما را در خواهند نوردید. در حالی که عجمها هم مسلمان بودند، مسئله اسلام و حق و باطل بود، نه عرب و عجم. حضرت این‌جور تحلیل فرمودند، شما که در ماجرای حکمیت حق را واضح می‌دانستید -اصلاً معاویه که قابل رقابت با امیرالمؤمنین نبود- چرا مسئله به حکمیت رسید؟ واقعا یک شبهه‌ی دینی بود؟ نه، «حَتَّى نَهِکَتْکُمُ اَلْحَرْبُ» از جنگ خسته شدید، آدمی که از جنگ خسته میشود، دنبال بهانه می‌گردد. از طرفی دیده بودند که امیرالمؤمنین در جنگهای با مسلمین، اجازه‌ی غنیمت نمی‌دهد، نمی‌گذارد کنیز بگیرند. دیدند پولی اضافه‌تر از حقوق بیت‌المال دستشان نمی‌رسد، مرگ هم که بیخ گوش‌شان آمده. یک زیاده‌خواهی عجیب هم در صفین صورت گرفت، آن هم این است که رزمندگان کوفه، که عمدتاً عربهای قحطانی یمنی بودند، گفتند یک عمر یک قریش به ما مسلط است، حالا اگر تن به حکمیت بدهیم، «لا وَاللّهِ ، لا یَحکُمُ فیها مُضَرِیّانِ»(۱۴) نباید دو مضری به ما حکمیت کند. عمروعاص از آن طرف قریشی است، اگر از این طرف هم ابن‌عباس برود، ما قبول نمی‌کنیم. یعنی برای حکمیت طمع کردند. چون ریشه‌ی یمانی داشتند، عمده‌ی جنگهای امیرالمؤمنین را کمک کرده بودند، می‌گفتند اگر ابوموسی اشعری یمنی برود، شاید یک چیزی به نفع ما دربیاید. یا به نفع ما یک اتفاقی بیفتد یا یک بُردی باشد که برای ما هم در آن یک چیزی داشته باشد، مثلاً چهار تا استان به ما بدهند، با اینکه ابوموسی را می‌شناختند.

تحلیل حضرت علی (علیه‌السّلام) این است چون از جنگ خسته شدید، می‌خواستید یک جوری تمامش کنید، «وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ اَلْبَقَاءَ» گفتید می‌خواهیم بمانیم، نمی‌خواهیم کشته بشویم. حضرت فرمود «لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ»(۱۵) من هم نمی‌خواهم شما را اجبار کنم. من رهبر شما هستم، اجباری شما را نمی‌خواهم به سمت جایی ببرم. مسیر را فراهم می‌کنم، روشنگری می‌کنم، بابش را باز می‌کنم، مسیر را هموار می‌کنم. خب حضرت تلاش کرد، ولی حکمیت رخ داد روی زیاده‌خواهی، روی همان مسئله‌ی اولی که زمان بعثت هم عرض کردیم. با این توصیف آیا درست است کسی بگوید امیرالمؤمنین امامِ حکمیت است؟ امیرالمؤمنین مجاهد راه خداست که به دستور عمل می‌کند. بله، امام اعقل عقلاء هم هست، وقتی ببیند مردم همراهی نمی‌کنند، حکمیت را هم بالاجبار می‌پذیرد. اگر حکمیت از جانب امیرالمؤمنین پذیرفته شد، هیچ عار و ننگی نیست، اما برای کوفیان هم عار و ننگ نیست؟ کوفیان هم می‌توانند به حکمیت افتخار کنند؟ نه.

عین همین واقعه برای حضرت مجتبی (علیه‌السّلام) هم رخ داد. اول که آمدند با امام حسن سلام الله علیه همراه بشوند، همین کوفیان به خاطر خدعه‌های شام، امام حسن سلام الله علیه را با استقبال عجیب و غریب همراهی کردند، اما وقتی قدرت معاویه و شام را دیدند، توان مالی او را دیدند، وسوسه‌ها را شنیدند، مغیره محضر امام حسن آمد، گفت با کدام لشکر می‌خواهی با شام بجنگی؟ یک کیسه‌ای را خالی کرد، گفت مثلاً این فرمانده‌ی میمنه، میسره، این پیاده نظام، اینها حاضر شدند سرت را معامله کنند! دنبال چه هستی؟

حضرت آمد یک سخنرانی کرد، این سخنرانی دقیقاً شبیه سخنرانی خطبه‌ی ۲۰۸ نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین است. حضرت فرمود که اینها، شامیان، «دَعَانا إِلَى أَمْرٍ لَیْسَ فِیهِ عِزٌّ وَ لاَ نَصَفَةٌ» اینها ما را به یک چیزی دعوت کردند که نه عزت در آن هست، نه انصاف. حق و باطل روشن است. «فَإِنْ أَرَدْتُمُ اَلْمَوْتَ» ای مردم! رزمنده‌ها! اگر آماده‌اید! نفس‌تان برای شهادت آماده شده، «رَدَدْنَاهُ إِلَیْهِ» پیشنهاد شام را برمی‌گردانم، آتش‌بس را امضا نمی‌کنم و می‌رویم می‌جنگیم ولو کشته بشویم، ولو کربلا رخ بدهد. «و حاکمناه الی الله عزوجل بظبا السیوف» با شمشیرمان با او در می‌افتیم. «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اَلْحَیَاةَ» اما اگر شما می‌خواهید زنده بمانید، زنده ماندن برایتان مهم است نه سعادت، پیشنهاد شام را قبول میکنم. « فَنَادَاهُ اَلْقَوْمُ مِن کُلِّ جانبٍ اَلْبَقِیَّةَ اَلْبَقِیَّةَ» از گوشه گوشه‌ی لشکر فریاد زدند می‌خواهیم زندگی کنیم، سعادت مسأله‌ی ما نیست. حضرت در جای دیگر فرمودند «فَلَم اُحِبَّ عَن اَحمِلَهُم ما یَکرَهون»، من نمی‌توانم به زور شما را به جنگ ببرم، این‌جوری تربیت نمی‌شوید. باید مسیر را انتخاب کنید. حالا این درست است ما بگوییم امام حسن سلام الله علیه امام صلح بود؟ بله آتش‌بس امام حسن سلام الله علیه با شامیان، در آن شرایط عین عقلانیت بود. برای امام حسن سلام الله علیه با افتخار بود، قهرمانانه بود، اما برای مردم کوفه هم قهرمانانه بود؟ برای آنهایی هم که خسته شدند قهرمانانه بود؟‌ در طول تاریخ بنی‌امیه تلاش کرده امام حسن سلام الله علیه را بد جلوه بدهد، و متأسفانه تا روزگار ما هم همین‌طور هست. امام حسن سلام الله علیه غریب هست کماکان.

آیا اگر امام حسن علیه السلام نیرو داشت، آتش‌بس را امضا می‌کرد؟ اگر مردم خسته نشده بودند، آتش‌بس را امضا می‌کرد؟ نه اینکه عقلانی نبود، رفتار حضرت عین عقل بود. چون حضرت یک نفر از یک لشکر است، فرمانده‌ی یک لشکر است، مردم باید همراهی کنند. اگر همراهی می‌کردند، حضرت گزینه‌ی اول را انتخاب می‌کرد. بله، امام همواره دنبال این است که جلوی خونریزی را بگیرد، ولی جایی که باطلی حضور دارد و جنایت میکند آیا باید سکوت کرد؟ معاویه بعد از امام حسن سلام الله علیه، مناطق اسلامی را شخم زد، چقدر خون ریختند، مردمی که گفتند «اَلْبَقِیَّةَ اَلْبَقِیَّةَ»، بقایی هم نبود، چقدر سر دادند، هزاران هزار خون ریخته شد. نگرانی اینها از اینکه ما می‌خواهیم زنده باشیم، یک مسئله‌ی تربیتی بود، بعضی‌ها نتوانستند تحمل کنند. به امام حسن سلام الله علیه جسارت کردند. توجه نمی‌کردند که امام با بعضی از کارگزاران پس از رسول خدا فرق می‌کند. امام اهل اجبار و اینکه زوری کسی را جایی ببرد نیست. به تعبیر صدیقه‌ی طاهره مسیر را فراهم می‌کند. آدمها برای بهشت رفتن باید مسیرشان فراهم بشود. باید فضای جامعه امن بشود. نمی‌شود یک نفر را دائماً تفتیش کرد که حتماً باید همان کاری که می‌گوییم بکند، او اختیار دارد. این مسیر مسیری بود که همواره در این مسیر تربیتی اهل‌بیت سلام الله علیهم اجمعین تلاش می‌کردند، افراد برجسته‌ای در تاریخ ثبت می‌شوند به عنوان کسانی که همواره پای کار بودند و کسانی هم با روشهای مختلف، با بهانه‌های مختلف برگشتند.

پی‌نوشت:
۱) سوره حج، آیه ۴۰
۲) سوره احزاب، آیه ۱۲
۳) سوره بقره، آیه ۲۴۹
۴) سوره انفال، آیه ۱۷
۵) سوره عنکبوت، آیه ۶۹
۶) سوره آل‌عمران، آیه ۱۵۳
۷) سوره توبه، آیه ۲۵
۸) سوره احزاب، آیه ۲۵
۹) کشف الیقین  ج۱ ص۳۷۶
۱۰) سوره انفال، آیه ۶۰
۱۱) سوره احزاب، آیه ۱۰
۱۲) سوره توبه، آیه ۱۰۲
۱۳) معانی الأخبار  ج۱ ص۳۵۴
۱۴) وقعة صفّین : ص ۵۰۰
۱۵) نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۸
....
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی