بیست و پنجم اسفندماه سالگرد شهادت مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس است. حضرت آیتالله خامنهای با ذکر برخی موفقیتهای مدیریتی شهید باکری در دوران دفاع مقدس، او را معجره انقلاب نامیدند. ایشان همچنین سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را دارای شجاعت و معنویت و تدبیر در مدیریت و فرماندهی نیروی قدس در جبهه مقاومت دانستند. از این، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت سالروز شهادت شهید باکری، درگفتوگو با سردار رحیم نوعی اقدم، از رزمندگان دوران دفاع مقدس و فرماندهان جبهه مقاومت به بررسی ویژگیهای مشترک این دو سردار رشید و شهید سپاه اسلام پرداخته است.
شما نیروی شهید باکری و همرزم شهید سلیمانی بودهاید و سالهای زیادی را در دفاع مقدس و در صحنه نبرد محور مقاومت کنار این عزیزان گذراندهاید. در این گفتگو میخواهیم برای جوانانی که آقامهدی و یا شهید سلیمانی را درک نکردهاند، از منظر سرباز این دو شهید، برای ما از ویژگیهای این دو بزرگوار بگویید. آیا این ویزگیها نقاط مشترکی داشتهاند؟
بسماللهالرحمنالرحیم؛ در بین شهدا بعضی از آنها شهیدپرور بودند. در واقع میتوان گفت آنها سیدالشهدا بودند. اعتقاد ما این است که شهید باکری سیدالشهدای لشکر عاشورا بود. و شهید سلیمانی هم سیدالشهدای مقاومت است. سیدالشهدا شدن این عزیزان هم بهخاطر فرماندهیشان نبود. از زمانی که جنگ هشت سال دفاع مقدس شروع شد، شهید آقا مهدی باکری از یک خمپاره زدن در جنگ شروع کرد. اما آقا مهدی در بین رزمندگان صاحب سبک و صاحب ادبیات بود. باکری فرد نبود، بلکه ادبیات بود. با تمام رفتار، گفتار، حرکات، سکنات و برخوردهایش همواره شهید تربیت میکرد. و این دقیقاً در حاج قاسم هم بود.
اولین و اساسیترین ویژگی مشترک این دو فرمانده این است که هر دو سیدشهیدان دست پروردهها و دوران خودشان بودند. بهخاطر اینکه در سیر رسیدن به جاودانگی آدم عادی نبودند. من اصلاً با فرماندهی اینها کار ندارم. با ادبیاتشان کار دارم. ادبیات، منش، رفتار و گفتارشان شهیدپرور بود. مجموعهای از حرکاتشان انسان تربیت میکرد. پس سیدالشهدا بودن اینها در دوره خودشان، ویژگی اول است.
دومین ویژگی مشترکشان خدایی بودنشان است. حاج قاسم و آقا مهدی بزرگترین قدرتشان، قوتشان، اقتدارشان، فرماندهیشان، مدیریتشان، فرماندهی بر دلهایشان، نفوذ کلامشان و شهیدپروریشان از جوهرهی بسیار ارزشمند و با عظمت خدایی بودن نشأت گرفته بودند. اینها خدایی بودند. صد درصد معلوم بود که کارشان هم برای رضای خداست. و در تمام موارد خدا را در نظر میگرفتند. و از خدایی بودنشان قدرت میگرفتند. و از خدایی بودنشان به بچهها مسلّط بودند. و از خدایی بودنشان در بچهها نفوذ کلام داشتند. و از خدایی بودنشان بچهها مطیع امرشان بودند. چند خاطره در این باره برایتان بگویم. یک روز من برای توضیح طرح یکی از عملیاتها خدمت شهید آقا مهدی باکری رفتم. به ایشان گفتم که من به این صورت به خط میزنم و خط را میشکنم ولی بعد از عبور از خط در اینجا نمیدانم چه کاری باید انجام بدهم. شهید باکری به من گفت خب آنجا باید به خدا توکل کنید. و از خدا بخواهید تا مشکل را حل کند. در یکی دیگر از عملیاتها هم وقتی به خط دشمن حمله کردم و خط را شکستم، نتوانستم بقیهی عملیات را ادامهی بدهم و زمینگیر شدم. به شهید باکری بیسیم زدم که من مشکل دارم. قاعدهاش این بود که ایشان به من بگوید از جناح راست و یا از جناح چپ کمکت میکنم و به مقاومتت ادامه بده تا نیروی احتیاط به کمکت بفرستم. اما آقا مهدی به من گفت آقا رحیم! من از تو انتظار نداشتم. اگر واقعاً حرفت جدی است که زمینگیر شدهای، حتماً بهخوبی به خدا توکل نکردهای. و کاری از باکری برنمیآید. به خدایت بگو تا کمکت کند.
[دریافت فیلم ]
در چندین عملیات در سوریه هم من توفیق نوکری و سربازی حاج قاسم را داشتم. وقتی به یک نقطهای رسیدیم به من گفت که فلان کار را انجام بده. بعد تا خواستم بگویم که میتوانم یا نمیتوانم ایشان به من گفت دقت کن که خودت میخواهی این کار را انجام بدهی و یا به خدا میخواهی توکل کنی؟ حاج قاسم رمز توکل آقامهدی را میدانست. آقا مهدی یک بار به ما گفت که اگر با یک گره غیرممکنی مواجه شدید که حل آن به لحاظ عقلی، علمی، منطقی، محاسباتی و منطقهای غیرممکن است به شرط اخلاص به خدا توکل کنید که خدا غیرممکن را ممکن میکند. من این نکته را به حاج قاسم گفته بودم که آقامهدی اینچنین به ما گفته است. ایشان هم تا میخواست یک چیزی به من بگوید میگفت باید توکل آقا مهدی را داشته باشید. همان جایی هم که میگوید سرباز باکری مثل باکری عمل میکند. دقیقاً در شرایط بحران و در شرایط سختیها و ناملایمات تأکید شهید باکری و شهید حاج قاسم سلیمانی به خدا بود. اصلاً با گفتن من میآورم، و یا من کمک میکنم کاری نداشتند. امکانات، توان و قدرت فیزیکی نیرو، تجهیزات، تکنولوژی، مهمات جزو محاسباتشان بود ولی آن جوهرهی با عظمتی که بتواند دستشان را بگیرد و مقاومت بکند را در عنایت و نصرت و قدرت الهی و در الهی بودن خود رزمنده میدانستند. حاج قاسم مثل آقامهدی بود. اصلاً این
ها در کلاس خداشناسی مثل دو دانشآموز کنار هم نشسته بودند. من از نوزده سالگی مدیون آموزشهای فرماندهی، خداشناسی، خداجویی، خداطلبی، توکل و توسل شهید باکری هستم. ایشان من را رزمندهی خداجو و خداپرست تربیت کرد.
سومین ویژگیشان ادبیات اشک و عشق و توسل به اهلبیت علیهالسلام است. شهید باکری تا شروع به گفتن ذکر آقا امام حسین علیه
السلام میکرد همهی بچهها گریه میکردند. ایشان برای رسیدن به نصرت الهی، لطف الهی و عنایت الهی به اهلبیت علیهالسلام متوسل میشد. حاج قاسم هم مثل آقا مهدی بود. در محل قرارگاه شرق حاج قاسم به من گفت ابوحسین فرماندهی کل قوا در سوریه حضرت زینب سلاماللهعلیها است. وقتی ایشان به آستانهی حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها میرسید صورت و سینهاش را بر روی خاک میگذاشت، و چنان گریه میکرد که اشکش بر روی زمین میریخت. اینها دانشآموز کلاس یک مکتب بودند.
چهارمین ویژگی مشترکشان اطاعت محض از ولایت فقیه است. اگر وصیت
نامهی آقا مهدی را با دقت خوانده باشید، ایشان چهار مرتبه از امام خمینی رحمهالله و اطاعت از ولایت یاد کردهاند. آقا مهدی با تمام وجود به ولایت اعتقاد داشت. و با تمام وجودش به ما نشان میداد که مطیع محض فرماندهی است. آقا مهدی ذوب در ولایت بود. و من همین حرکات، سکنات و اطاعت از رهبر معظّم انقلاب را هم در حاج قاسم میدیدم. بهعنوان مثال ایشان در جلسهای به ما گفت که من بدون اذن و اجازهی آقا آب نمیخورم. و یک بار که ما خدمت آقای سیدحسن نصرالله رسیده بودیم، ایشان با تعجب از اطاعتپذیری و سربازی حاج قاسم به آقا برای ما میگفت. آقا مهدی بارها در صحبتها و سخنرانیهایش به میگفت که امام از ما انتظار دارد، و منتظر است که ما راه کربلا را باز کنیم. امام روی مقاومت و رزمندگی ما حساب کرده است. و اطاعت از امام، اطاعت از اهلبیت علیهالسلام است. ما اطاعت از امام و ولایت را از شهید باکری یاد گرفتیم. به شدت به ما تأکید میکرد که امام باید از ما راضی باشد. و رضای خدا و رضای امام زمان (عج) را در اطاعت از امام میدانست. و من بارها از آقا مهدی شنیدم که امام بدون ارتباط با امام زمان نیست.
این بزرگواران ضمن اینکه به شدت اشدا علی
الکفار بودند، و در مقابل دشمن خشم و غضب و قهر داشتند، اما نسبت به نیروهای تحت امرشان رحماء بینهم بودند. شخصیت بزرگشان از اینها یک انسانی با شخصیت چندگانه و چند بعدی ساخته بود. در میدان به دشمن غضب میکردند، ولی به نیروی تحت امر خودشان محبت میکردند و مهربان بودند. یادم هست که در پادگان پدافند هوایی دزفول با اینکه فاصلهی تانکر آب با سرویسهای بهداشتی زیاد بود ولی آقا مهدی شبها این فاصله را طی میکرد و قبل از نماز شبش برای سرویسهای بهداشتی آب میآورد. این عمق عظمت محبت و عشق به نیروهای تحت امر خودش را میرساند. نسل حاضر و نسل آینده این را باید بداند که شهید باکری با این کارها قهرمان و جاودانه شد. حاج قاسم هم همینطور بود. هر کاری را که میخواست به کسی نمیگفت که این کار را انجام بدهد، بلکه خودش آن را انجام میداد. ابداً در جمع افراد مشخص نبود که چه کسی فرمانده است، اگر کسی نمیشناخت معلوم نمیشدند. نه درجه داشتند، و نه تجهیزاتی به خودشان میبستند. مجموعهای از رفتارهای اینها در این بیت خلاصه میشود که:
میکشمت سوی خویش این کشش از عشق ماست گر دل تو آهن است عشق من آهنرباست
با مجموعهای از رفتارهای خودشان و ارتباطاتی که با بچهها داشتند و با آن خدایی بودنشان در دل بچهها نفوذ میکردند و قلباً بچهها را تسلیم خودشان میکردند. و ما آنها را باور داشتیم. وقتی سردار سلیمانی میگوید فرماندهی نبود و امامت بود، دقیقا این در جبههها عینیت داشت. امامت بود، و ما تبعیت و اطاعت قلبی میکردیم. ما اینها را مصباحالهدی و سفینةالنجاة و متصل به عاشورا میدانستیم. ما اینها را پلههای اول رسیدن به مقتدایمان حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام میدانستیم، نگاه ما اینچنین بود.
پنجمین ویژگی مشترکشان شجاعت و نترسیدن است. من هیچ موقع احساس نکردم که این دو بزرگوار در شرایط بحرانی و سخت میدان جنگ بترسند. اصلاً اینها نمیترسیدند. در بحرانیترین شرایط آرامش داشتند. رهبر معظّم انقلاب هم به این نکته اشاره کردند. من در بحرانها هم کنار شهید باکری و هم کنار شهید سلیمانی بودم. هیچ موقع ندیدم فشار دشمن، سختی کار، فشار کار، مشکلات، تهدیدات و در محاصره افتادنها باعث بشود که اینها حرکات و رفتارهای هیجانی غیرمعمول از خودشان نشان بدهند. آرامش و سکینهی قلبی عجیبی داشتند. سردار سلیمانی هیچوقت نمیگفت برو بلکه همیشه میگفت بیا و در نوک پیکان حمله بود. اینها همیشه در خط مقدّم و اول صف و در کنار بچهها بودند.
من حاج قاسم را بارها در بحرانها و سختیها در خط مقدم و در درگیریهای بسیار سختی دیدهام. خیلی از نیروها در آن شرایط آسیب میدیدند و تیر و ترکش میخوردند، ولی هیچ اتفاقی برای حاج قاسم نمیافتاد. اصلاً این موضوع برای من یک معمّا شده بود تا اینکه وقتی شهید شد من متوجه شدم که ارادهی الهی بر این بوده است که حاج قاسم در هیچکدام از آن بحرانها و عملیاتها اتفاقی برایش نیفتد. برای اینکه خون حاج قاسم در دنیا جاری و شهادتش جهانی شود و با شهادتش خونی به رگهای مجاهدان جهان اسلام و مقاومت تزریق کند. ارادهی الهی بر این بود که حاج قاسم به دست شقیترین، نامردترین، فاسدترین و مزدورترین کسی که خود را کدخدای دنیا میخواند به شهادت برسد. و با شهادت حاج قاسم یک انقلاب جهانی صورت گیرد. اعتقاد من بر این است که شهید سلیمانی امروز به مراتب قدرتمندتر از سردار سلیمانی است. ارادهی الهی بر این است. و همانند شهید باکری مصباحالهدی و سفینةالنجاة است.
بنابر این بنظرم ویژگیهایی که عرض کردم محور اساسی، مهم، تربیتی، ارزشمند، مشترک و میدانی بود و هر کسی این دو بزرگوار را بشناسد به این ویژگیها اذعان میکند. من افتخار میکنم که هم در خدمت شهید باکری و هم در خدمت سردار سلیمانی بودم. انشاءالله که دست ما را رها نکنند و ما همواره بتوانیم در این دنیا در مسیر ولایت قدم برداریم.
از ویژگیهای مشترک این دو شهید والامقام گفتید و از نحوه شهادت شهید سلیمانی؛ آخرین خاطرهتان از شهید آقامهدی باکری و خبر شهادت ایشان بگویید. در کدام منطقه بودید و چطور با خبر شدید؟
شهادت آقا مهدی در عملیات بدر برای من خیلی گران تمام شد. من گردان پشتیبان آقا مهدی در عملیات بدر بودم. و از بیسیم صحبتها و بحثهای آقا مهدی را با گردانها میشنیدم. و برای اینکه آقا مهدی به من بگوید که گردان حرکت بدهم و بهسمت ایشان بیاورم خیلی بیقرار بودم. از اول شب که گردانها حرکت کردند من هر زمانی که فرصت میکردم در بیسیم به آقا مهدی میگفتم «مهدی مهدی، رحیم» که من آمادهام. ولی ایشان میگفت که منتظر باش. تا صبح نخوابیدم، و به صحبتهای آقا مهدی به گردانها از پشت بیسیم گوش میکردم. دلم میخواست که من هم در کنار ایشان باشم و طاقت نیاوردم و آنقدر با بیسیم اصرار به آمدن کردم که آقا مهدی عصبانی شد و گفت دیگر پشت بیسیم پیام نده و بعد از آن هم بهدلیل روشن شدن هوا فرصت نشد که بروم. من میدانستم هوا روشن بشود دشمن شروع به بمباران عقبهی ما میکند. و با روشن شدن هوا دشمن شروع به بمباران کرد. در مرحلهی اول بمباران یک ترکش به پای من خورد. مرحلهی دوم بمباران دشمن همزمان با صدای آقا مهدی از بیسیم شروع شد: «رحیم رحیم، مهدی...»
خب آقا من از شب صدا میزنم جواب نمیدهد، حالا او جواب داده؛ او من را صدا میکند انگار به من نیاز دارد. بیسیم را برداشتم خواستم جواب بدهم چون ترکش خورد گلویم پاره شد، خون میآمد بیرون. من چقدر محتاج این بودم به آقا مهدی لبیک بگویم؟ دیدم هوا از سوراخ و زخم گلویم میآید بیرون و به دهانم هوا نمیرسد که بتوانم حرف بزنم. تلاش کردم یک چیزی پیدا کنم که جلوی سوراخ گلویم را بگیرم تا بتوانم با آقا مهدی صحبت کنم. یک چیزی پیدا کردم و محکم به سوراخ گلویم فرو کردم، ولی هرچقدر تلاش کردم تا پشت بیسیم میگفتم «مهدی مهدی...»، «رحیم» را نمیتوانستم بگویم! گویا چیزی که از روی زمین پیدا کردم و به روی گلویم گذاشتم، گِل خشک شده بوده و من خیال کرده بودم سنگ است و با خون من گِل شل شد، دوباره ریخت به درونم و نتوانستم به آقا مهدی جواب بدهم. از هوش رفتم. آقامهدی ساعتی بعد شهید شد و وقتی به هوش آمدم خبر شهادت ایشان را شنیدم. این تلخترین خاطرهی من از شهیدباکری است.
مردم ما از موفقیتهای نظامی لشکر ۳۱ عاشورا تحت فرماندهی شهیدآقامهدی باکری در دوران دفاع مقدس و توفیفات نیروی قدس در جبهه مقاومت تحت فرماندهی شهید حاج قاسم سلیمانی زیاد شنیدهاند. در شرح حال و سیره این شهدا، همانطور که شما نیز فرمودید ابعد معنوی ویژهای به چشم میخورد. باید این ابعاد معنوی پشتوانهای باشد برای نبوغ فرماندهی این دو بزرگوار تا این حماسههای خلق شده را بتوان بهتر تحلیل کرد. از نظر شما که با این دو فرمانده به عنوان نیرو کار کردهاید، تشریح کنید که ویژگی تاکتیکی و نظامی این دو فرمانده شهید چه بود؟
در حوزهی فرماندهی و نبوغ نظامی در تجزیه و تحلیل توانها یکی از مؤلفههای توان فیزیکی، شخصیت فرماندهی است که در دنیا مورد بررسی قرار میگیرد. عراق از نام باکری وحشت داشت، و میدانست از هر جایی که باکری حمله کند هیچکس توان مقاومت ندارد و نمیتواند بایستد. یکی از نادرترین ویژگیهای شخصیت فرماندهی قبول خطر است. هر فرماندهی لشکر، و یا فرماندهی میدانی که قبول خطر داشته باشد، آن از ویژگیهای مهم مؤثر در پیروزی و موفقیت است و برای یک ارتش و نظام جزو توان فیزیکی محسوب میشود.
از طرف دیگر، در دنیا به این صورت است که هر فرماندهی که در زمان بحران قبول خطر داشته باشد برای رسیدن به هدف گام کوتاه برمیدارد. اما خدا را گواه میگیرم که هم شهید باکری و هم شهید سلیمانی
اهل قبول خطر با گام بلند بودند و این در دنیا نادر است. شهید باکری یک گردان را ده کیلومتر به عمق دشمن میفرستاد. شما وقتی قبول خطر میکنید چون خطر وجود دارد گام کوتاه برمیدارید اما شهید باکری با توکل به پروردگار، هم قبول خطر میکرد و هم گام بلند برمیداشت. حاج قاسم هم وقتی به جلسهی طرحریزی عملیات میآمد، نقشه را میگرفت و با یک ماژیک یک فلش میکشید و میگفت باید تا اینجا پیشروی کنید. ما میگفتیم این مقدار پیشروی در روی زمین خیلی زیاد است. اما ایشان قبول خطر میکرد و گام بلند برمیداشت، و به دل دشمن وحشت میانداخت. ایشان با این کارش هم به دشمنانش و هم به نیروهای تحت امرش نشان میداد که قدرت ریسکپذیری و توکل به پروردگار دارد. و با گام بلند در منطقه وحشت زیادی به دل دشمن میاندازد.
من مطالعات زیادی بر روی فرماندهان و مارشالها و ژنرالهای جنگ جهانی اول و دوم کردم و اینها اگر یک زمانی خطرپذیر بودند اما گامهای بلندی نتوانستهاند که بردارند. ولی هر دوی این بزرگواران این کار را انجام میدادند.
نکتهی دیگری که خیلی مهم است این بود که وقتی ما برای انجام عملیات طرحریزی عملیاتی میکردیم هم حاج قاسم و هم آقا مهدی میدانستند که اگر ما این عملیات را انجام بدهیم، عکسالعمل احتمالی دشمن چگونه میتواند باشد، و آن عکسالعمل را هم به ما هشدار میدادند که ما به آن توجه بکنیم. ۹۹ درصد پیشبینیهایشان درست بود و ادبیات جنگی دشمن را میفهمیدند و تشخیص میدادند.
اما اگر به من بگویید که خمیرمایهی اصلی جبهه مقاومت در منطقه را در چه میبینید، من صددرصد میگویم که خمیرمایهی اصلی مقاومت ما آن گنجینهی با عظمت هشت سال دفاع مقدس است که ما آن را داشتیم. ما با گنج ارزشی تجربه، الهی، معنوی، ایثارگرانه، شجاعانه و قهرمانانهی هشت سال دفاع مقدس در هفت سال مقاومت سوریه ایستادیم. پایه و مبنای ما آن بود. ما چیزی نداشتیم. من وقتی به سوریه رفتم هیچ تجربهای نداشتم. تنها تجربهای که داشتم گذشتهام و رزمندگیام و هشت سال جنگ در دفاع مقدسم و شاگردی باکریام بود. فرماندهیهای باکری بود. من از شهید باکری و حاج قاسم فرماندهی اخلاق پایه و عاطفه پایه را یاد گرفتم. و توصیهام به آنهایی که میخواهند کار تربیتی بکنند، این است که در مقدمات از در دین، علم و انضباط وارد نشوید، بلکه از در اخلاق و عاطفه وارد بشوید. اول با شخص دوست بشوید، بعد هر چه خواستید او عمل میکند.
بارها از شهید سلیمانی در وصف شهید باکری شنیدهایم و این تکرار ذکر این شهید در کلام حاج قاسم، نشان از تعلق خاطر ویژه وی به شهیدآقامهدی داشت. در صحنه نبرد در جبههی مقاومت نیز این تعلق خاطر مشهود بود؟
ما میخواستیم در شرق سوریه عملیات کنیم و بهسمت مرز عراق برویم. من آن موقع فرماندهی قرارگاه حضرت زینب سلاماللهعلیه بودم. این عملیات باید به نحوی کلیدش خورده میشد. یعنی باید یک نفر این میدان را باز میکرد. فرماندهی محترم سپاه در سوریه به من دستور داده بود که در پادگانی در آن منطقه مستقر بشوم، و عملیات را انجام بدهم. آمریکاییها هم گفته بودند که اگر ایران در اینجا عملیات بکند ما آنها را مورد هدف قرار میدهیم. من از باب لیطمئن قلبی خدمت حاج قاسم عزیز رسیدم. ایشان به من گفت ابوحسین برو در پادگان مستقر بشو، و ۷۵ کیلومتر تا سه راهی پیش رو را پاکسازی کن؛ آمریکا گفته است که میزند؛ یقین دارم که میزند! پس برو ببین حمله میکند و یا حمله نمیکند. اگر زد، سلام من را به باکری برسان، و اگر حمله نکرد من میآیم و میبینمت. آخر صحبت جلسهی ما هم، حاج قاسم پیشانی من را بوسید و گفت «شاگرد باکری مثل باکری عمل میکند»، یعنی برو اگر در محاصره قرار گرفتی، و با مشکل مواجه شدی، مثل باکری عمل کن و به عقب برنگرد و آن طرف اروند بمان.
من بارها حس کرده بودم که در سوریه روح آقامهدی به حاج قاسم کمک میکند. در همان اوایلی که به سوریه رفته بودم، تهدیدی وجود داشت و باید آن را رفع میکردیم. در این باره، ما چندین بار عملیات کرده بودیم و توفیق حاصل نشده بود. من خواستم مجدداً عملیات کنم؛ ابتدا به شهید باکری متوسل شدم، و یقین پیدا کردم که آقا مهدی به من کمک خواهد کرد. آقا مهدی را واسطه قرار دادم که غیرممکن را ممکن بکند. عملیات را با موفقیت اولیه شروع کردیم اما کار به بنبست خورد. نتوانستیم به ساختمان نهایی وارد شویم، چون دشمن در زیر ساختمان تونل کنده بود و به داخل تونل میرفت و ما نمیتوانستیم آنها را مورد هدف قرار بدهیم.
با این وضعیتی که پیش آمده بود اتاق عملیات را ترک کردم و به یک اتاق دیگری رفتم و به سجده افتادم و صورتم را به خاک گذاشتم و شروع به گریه کردم. پس از آن خطاب به آقا مهدی گفتم نمیخواهید به ما کمک کنید؟ من در اینجا گیر کردم. بعد از آن توسل ما توانستیم که ساختمان اصلی و حتی ساختمانهای اطرافش را هم بگیریم.
ده روز بعد از عملیات حاج قاسم سلیمانی به جلسهای در سوریه آمد. و من عملیات را برای ایشان توضیح دادم. خدا شاهد است که من در آن جلسه هیچ حرفی از خواب و توسل به شهید باکری نزدم ولی حاج قاسم پس از شنیدن ماجرای پیروزی گفت «روح باکری در اینجا عملیات کرده است» نگفت ابوحسین، نگفت نیروها و ... بلکه گفت روح باکری این کار را انجام داده است.
سخن شما با دو فرمانده شهیدتان پایانبخش گفتگوی شیرین امروز ماست...
من افتحار میکنم که هم در خدمت شهید باکری بودم و هم سردار سلیمانی. خیلی عاجزانه از هر دوتایشان میخواهم که دست این سربازِ صداگرفتهشان را هم بگیرند که بتوانم به فرماندهان و برادران شهیدم برسم. انشاءاللّه آنها دست ما را رها نکنند و ما همواره بتوانیم در این دنیا در مسیر خودشان که مسیر ولایت مخصوصاً مسیر شخص ولی فقیه حضرت آیتالله خامنهای، که همان مسیر آقا امام زمان
عجلاللهتعالیفرجهالشریف و مسیر حضرت سیّدالشهدا
علیهالسلام ست، حرکت کنیم؛ و در این مسیر تردید نکنیم، شک نکنیم، بصیر باشیم، محکم باشیم، قهرمان باشیم، پایمان نلرزد، توکل کنیم به خداوند متعال، متوسل بشویم به اهل بیت علیه السلام. انشااللّه که بتوانیم به آن هدف نهایی که جلب رضای پروردگار و رسیدن به معشوق است، برسیم.