در آستانهی روز ارتش جمهوری اسلامی، مراسم هشتمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با هدف گرامیداشت یاد و خاطره شهید سپهد علی صیادشیرازی و انتشار تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «در کمین گل سرخ» -کتاب زندگینامه این شهید- برگزار شد،
به همین مناسبت، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در گفتوگو با امیر سرلشکر عطاءالله صالحی جانشین ستاد کل نیروهای مسلح و فرمانده سابق ارتش جمهوری اسلامی ایران، خاطراتی از شهید صیاد شیرازی و ویژگیهای شخصیتی آن شهید عزیز را منتشر میکند.
بهعنوان سؤال اول بفرمایید اولین آشنایی شما با شهید بزرگوار صیاد شیرازی به چه زمانی برمیگردد؟
عرض کنم که اولین آشناییام با شهید به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در مرکز آموزش توپخانهی اصفهان برمیگردد. ما بهعنوان دانشجوی دورهی عالی از دزفول که محل خدمتمان بود به اصفهان برای طی دورهای یکساله منتقل شده بودیم. مرکز آموزش توپخانه یک فضای آموزشی بود و ما باید پشت میز مینشستیم و اساتید مختلفی میآمدند و درس میدادند. شهید صیاد شیرازی در آن زمان سروان بود و من تازه سروان شده بودم اما ایشان سه، چهار سالی سروان بود. ایشان علاوه بر تدریس نقشهخوانی، افسر ورزش آن مرکز هم بودند. ایشان با لباس ورزشی حاضر میشدند و بسیار جدی مراقبت میکردند که همه در برنامه ورزش کنند. اما من و یکی از دوستان علاقه به راه رفتن داشتیم و نمیخواستیم ورزش متحرک و سختی داشته باشیم. دور چمن راه میرفتیم و خاطره میگفتیم. بهدلیل نپوشیدن لباس ورزشی ایشان اسم ما را در لیست تنبیهیها نوشت. شاید دو بار اسم ما را برای تنبیه نوشت. ما در دلمان به هم میگفتیم این دیگر کیست و چقدر در کارش جدی است. به هر حال ما موظف به پوشیدن لباس ورزشی شدیم و ایشان دست از سر ما برداشت. این اولین آشنایی ما با شهید صیاد شیرازی بود.
ادامهی آشناییمان در کلاس درس بود. ایشان استاد ما بود. ولی نسبت به سایر اساتید دو تفاوت داشت: یکی اینکه در ابتدای تدریسش «بسم الله الرّحمن الرّحیم» میگفت که در آن زمان معمول نبود و حتی روی تخته هم مینوشت. دیگری در خواستن درسی که میداد جدی بود. یعنی در پایان هر درس امتحان میگرفت و انتظار داشت که ما به سؤالات پاسخ بدهیم. یا به ما فشار میآورد تا همهی توضیحات و سؤالاتی را که در کلاس میگفت را بنویسیم و به آنها پاسخ بدهیم. چنین توقعاتی از ما داشت و ما معترض بودیم. بهعنوان مثال یک روز سؤالات ایشان به قدری زیاد بود، که زمان سوار شدن گذشت و ما از سرویسها جاماندیم و وقتی اعتراض کردیم ایشان توجهی نکردند و از ما خواستند به سؤالات پاسخ بدهیم. همه از کار ایشان حرصشان گرفته بود ولی در دل تحسینش میکردند. آن هم بهخاطر این بود که بالاخره در بین اساتید مقید و متعهد بود و از وقت و ناهار و استراحت خودش برای آموزش ما چشمپوشی میکرد. به هر حال، این نمونهی کوچکی از آشنایی ما با شهید صیاد بود.
بعد از پیروزی انقلاب فعالیت شهید صیاد شیرازی در چه عرصههایی انجام گرفت؟
وقتی انقلاب پیروز شد ایشان یک کمیتهای را تشکیل دادند که البته آن موقع اسمش کمیته نبود و به آن سیاسی-ایدئولوژیک میگفتند. بعد از ساعت خدمت هر کداممان یک مسئولیتی را در کارهای انقلاب داشتیم. اولین بسیج آموزش نیروهای مردمی را همین شهید صیاد با ترکیبی از آقای صفوی و چند نفر دیگر راهاندازی کرد. یعنی اولین بسیج قبل از فرمان حضرت امام(ره) در اصفهان تشکیل شد و بنده را هم بهعنوان فرماندهی بسیج انتخاب کردند. شهید صیاد شیرازی برای کارهای آموزش نظامی جایی را که انتخاب کرد، ساختمانی از ارتش بود. آنجا آموزش نظامی داشتیم و از همان جا به ۱۴ منطقهی اصفهان سلاح میفرستادیم و تا ساعت ۱۱ شب منتظر میماندیم تا سلاحها را به ما برگردانند و تحویل بدهند. به این شکل آموزش نظامی توسعه پیدا کرد. بعد از آن نیز فرمان حضرت امام(ره) در رابطه با تشکیل بسیج صادر شد. و با توجه به اینکه موازی کاری در فعالیتهای ما بعد از فرمان صدور تشکیل بسیج بوجود آمد و آنها هم از این قضیه اطلاع نداشتند، این شد که آنها در اصفهان تشکیلاتشان را تحویل ما دادند و بسیج نسبت به قبل خیلی فعال شد.
همچنین با پیروزی انقلاب، فعالیتهای شهید صیاد نسبت به قبل از انقلاب شکل منسجمتری به خود گرفت. تشکیلات را بهسمت خانهها از جمله خانهی ما، خانهی خودش یا خانهی دوستان برد. ترکیبی از همین بچههای اصفهان که در بسیج بودند را جمع کرد و جلساتی را برگزار میکرد که یکی از این جلسات، جلسات معارف بود. در این جلسات ما علاوه بر اینکه میبایست فرهنگ دینی و احکام را از پایه یاد میگرفتیم، باید افکار انقلابی، مثلاً پیامهای حضرت امام، استراتژی انقلاب اسلامی، ولایت فقیه و... را نیز یاد میگرفتیم. چون آن موقع غالب تفکرات پخش شده همین جریانهای التقاطی و یا مجاهدین خلق بودند.
در کنار این جلسات نماز شب خواندن و هفتهای دو روز روزه گرفتن نیز رایج شد و در کنار این محفلهای خودسازی، تشکلاتی برای هدایت درگیریهای روزهای اول انقلاب مثلاً درگیریهای ترکمن صحرا یا کردستان شکل گرفت. بهعنوان مثال اولین جایی که صد نفر بسیجی آموزش دیده با هواپیمای ۳۳۰ به مریوان اعزام کردند، اصفهان بود که شهید صیاد با کمک همین بچههایی که بعداً سپاه را تشکیل دادند، شکل داد.
کار دیگری که شهید صیاد انجام داد سر و سامان دادن به ارتش بود. که این کار را تدریجاً با عناصر همگام با انقلاب و بعد با عناصر انقلابی انجام داد. لیستی از این اشخاص تهیه میکرد که مثلاً چه کسی فرمانده باشد و کجا مسئول باشد. اینها را تهیه میکردند و با ماشین ژیانی که داشت خودش برای ابلاغ مصوبهها میرفت. باور کنید شبانه راه میافتاد و از فرط خستگی همهاش هم خواب بود. ما نمیفهمیدیم در جاده تنهایی چه میکند. محال بود که شهید صیاد از خستگی پشت فرمان چُرت نزند. بعداً خودش تعریف میکرد که بیشتر وقتها با نور تریلیها یک دفعه از خواب بیدار میشدند. اما با همهی این خستگیها ابلاغیهها را میرساند تا ارتش شکل منظمی به خود بگیرد.
شهید صیاد شیرازی یکی از افرادی بودند که تیزترین تعابیر و موضعگیریها را درباره بنیصدر داشته است. با توجه به اینکه شما در آن زمان شاهد این قضیه بودید، از آغاز این مسائل و برخورد شهید صیاد بگویید.
شروع اختلافات بنیصدر با شهید صیاد شیرازی بر سر واگذاری بخشی از یک پادگان -که الان نامش پادگان ۱۵ خرداد است- به نیروها برای آموزش نظامی بود. شهید صیاد شیرازی در رابطه با آموزش نظامی مردمی که بعداً در قالب بسیج و سپاه در آمدند، روش متفاوتی داشت و بنیصدر با تحکم به شهید صیاد شیرازی گفت که با اجازهی چه کسی بخشی از پادگان را واگذار کردید. شروع اختلافات این بود. بههمین خاطر بنا شد یک روز شهید صیاد شیرازی و سرهنگ ریاحی که الان بازنشسته شده است و در آن زمان سرگرد بودند را محاکمه کنند. آقای ریاحی میگفت در آخر جلسه به بنیصدر گفتم، ببینید آقای بنیصدر بحث ما با شما بحث یک قِران دو ریال و یک تومان، دو تومان نیست. بخشی از پادگان برای آموزش دادن و تأمین نیرو اختصاص یافت تا مردم را به صحنه بیاورد. اینجور نیست که شما فکر میکنید. در آن روز این مسائل را به بنیصدر گفتند و او را هم شوکه کردند. بنیصدر هم فهمید که توان صحبت کردن با شهید صیاد شیرازی را ندارد. بعد هم که خط فکری و سیاسی بنیصدر برای همه مشخص و عیان شد و مواردی دیگر که همه میدانند.
جالب است که بدانید صیاد شیرازی میگفت من وقتی که در جلسات شورا شرکت میکردم، وقتی تمام میشد بلافاصله به قم و به زیارت حضرت معصومه
سلاماللهعلیها میرفتم و خودم را از تمام این افکار و بحثها شستوشو میدادم.
با توجه به رفاقت و همکاری نزدیک و تنگاتنگ با شهید صیاد شیرازی از سلوک رفتاری این شهید بزرگوار، خاطراتی از ایشان بفرمایید.
در مورد بعضی از مسائل صوری میشود راحت صحبت کرد، اما در مورد مسائل عرفانی و اخلاص کمتر میشود صحبت کرد. شاید کسی باور نکند. من عادت ندارم که در صحبت کردن کم بگذارم و خیلی تشریفاتی صحبت کنم. اما این نظر بنده است. صیاد باور کرده بود، آن باوری که به آن عینالیقین و حقالیقین میگویند. به قدری یقین داشت که یقینش مواجه با هیچ تردیدی نبود. کسی که به آن راه برسد همه چیز را با آن خلوص جلو میبرد. اما من در مورد مصادیق آن خیلی نمیتوانم صحبت کنم. ولی بهعنوان مثال، در سفری که شهید صیاد شیرازی ما را خدمت یکی از علمای بسیار برجستهای که الان هم در قید حیات هستند به قم برد، موقع خروج، ایشان شهید صیاد شیرازی را در آغوش گرفتند و فرمودند که آقای صیاد من بعد از حضرت امام خمینی
رحمهالله هیچکس را به اندازهی شما دوست ندارم. شما ببینید این جمله را مرجعی میگویند که کلامشان حجت است و اینجور نیست که بیدلیل گفته باشند و این برای ما جای تعجب داشت. اما شهید صیاد شیرازی هیچ وقت از آن جمله بهعنوان کسب اعتبار استفاده نکرد و هیچجا هم از آن سخن نگفت.
یا مثلاً چندین بار بود که در جمع ۴، ۵ نفری شبانه خدمت حضرت آیتالله بهاءالدینی
رضواناللهعلیه رسیده بودیم. در یکی از شبها که الان یادم نیست که از جنوب یا اصفهان میآمدیم، فقط یادم هست که یک ماشین سواری بود و ۴، ۵ نفر داخلش بودیم. وقتی به سلفچگان رسیدیم ساعت ۱۰ و نیم شب بود. یک دفعه آقای صیاد گفت که چقدر خوب است که وقتی به قم رسیدیم به دیدن آیتالله بهاءالدینی برویم. یکی دیگر از آقایان گفت که الان ساعت خواب علما است و آنها تا ده حداکثر بیدار هستند و تا ما برسیم آنجا یازده شب است.
شهید صیاد شیرازی گفت که این کار را اینچنین انجام میدهیم. ماشین را دور از خانه سر کوچه نگه میداریم که مردم متوجه نشوند و ما میرویم درب خانه را میزنیم، اگر جواب دادند که دادند وگرنه به تهران میرویم. همانطوری که شهید صیاد شیرازی گفت عمل کردیم و ماشین را سر کوچه نگه داشتیم. به توصیهی ایشان آهسته و آرام تا درب خانه آیتالله بهاءالدینی قدم برداشتیم. آقای صیاد شروع به کوبیدن درب خانه کردند. تا کوبیدند انگار مثل اینکه یک نفر پشت در ایستاده باشد، حاج عبدالله پسر آیتالله بهاءالدینی در را باز کردند. صیاد با تعجب گفت ما فکر کردیم شما خواب بودید و معذرت میخواهم. گفت آقا منتظر شماست. ما رفتیم داخل و دیدیم آقا چراغ را روشن کردهاند و رختخواب و بالشت را روی هم در گوشهای جمع کرده بودند. آقا پای سماور بودند و چای دم کرده بودند و به صیاد گفتند بنشینید. صیاد طبق عادت همیشگیاش اول معذرت خواهی کرد و گفت که ما آمدیم وقتی رسیدیم به سلفچگان گفتیم حالا که تا اینجا آمدهایم به دیدار شما بیاییم. آقای بهاءالدینی با یک شکل خاصی گفتند آقای صیاد، همینطور که آنی به ذهن شما رسید که به دیدن ما بیایید، به دل ما انداختند و گفتند بلند شو سماور را روشن کن که مهمان داری.
باور کنید با این گفتهی آقای بهاءالدینی، صیاد تغییری درش حاصل نشد، و راجع به کارهای خودش خدمت ایشان گزارش میداد. من دقت میکردم و میدیدم که حضرت آیتالله بهاءالدینی با یک وجدی به صیاد نگاه میکند و اصلاً توجهی به دیگران نداشت و صیاد هم توجهی به وجد ایشان نداشت. اینها را من طبیعی نمیدانستم. ولی صیاد هیچ وقت از این اعتبارات در برخورد این و آن استفاده نمیکرد.