مرحوم کیومرث صابری، از هنرمندان متعهد و طنزپردازان شهیر کشور است که در اذهان ملت ایران به نام مستعار «گلآقا» شناخته میشود. مرحوم صابری در یازده اردیبهشت سال ۱۳۸۳ دار فانی را وداع گفت. رهبر انقلاب در بخشی از پیام خود بهمناسبت درگذشت او چنین نگاشتند: «او یار دیرین شهید رجایی و طرفدار وفادار همیشگی انقلاب و نظام اسلامی بود. هنر برجستهی او در سالهای دفاع مقدس همواره در خدمت کشور قرار داشت و او تا آخرین روز عمر خود هرگز قلم و قریحهی سرشار خود را جز در راه ایمان و باور خود بهکار نگرفت.» پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR بهمناسبت سالگرد مرحوم کیومرث صابری، گفتوگویی با آقای «رضا رفیع»، شاعر طنزپرداز و از شاگردان مرحوم صابری پیرامون چگونگی شکلگیری هفتهنامهی گلآقا و نقش رهبر انقلاب در آن انجام داده است.
نحوهی آشنایی شما با مرحوم کیومرث صابری کِی و چگونه بود؟
سال ۶۳ که دانشآموزی بودم در کنج شهرستان تربت حیدریه، ستون «دوکلمه حرف حساب» گل آقا را دیدم. مثل بقیهی هموطنان که با نام گل آقا آشنا بودند، من هم یک مخاطب بودم. حالا فرق من این بود که یک کانالهایی داشتیم و میتوانستم بفهمم این گل آقا چه شخصی است. همین مقدار وگرنه مثل بقیه مردم یک مخاطب بودم. قلم ایشان، طنز و نگاه و نگرش ایشان در عرصهی ادبیات من را جذب کرد. این جذبه باعث ورود من به عالم طنز گل آقایی شد و از دور، دانشجوی مکتب گل آقا شدم، به سبک دانشگاه پیام نور. بدون اینکه حتی خود ایشان اطلاعی داشته باشد. تا زمانیکه من وارد مطبوعات شد و در دههی ۷۰ به تهران آمدم و طنزنویسی را در مطبوعات شروع کردم.
سال ۷۲ که ایشان برخی مطالب من را خوانده بود، مشکوک شده بود که برادر بزرگ من، جلال رفیع که نویسنده است این مطالب را مینویسد. به خود ایشان تلفن زده بود که جلال اینها را تو مینویسی؟ برادر من هم گفته بود: نه آقاجان ما چیزی که زیاد داریم بچه است، داداش دیگری دارم که او اینها را مینویسد. آقای صابری گفته بود این برادرت کجا است؟ برادر من هم گفته بود شهرستان تربت حیدریه دارد گرد و خاک میخورد. بعد از آن، آمدم تهران و طنز را شروع کردم و فهمیدم ایشان به طنز بنده محبت دارد، چون طنز من یک طنز ادبی بود. ایشان دعوت به همکاری کردند اما من بهخاطر تعهدی که داده بودم به نشریات دیگر، نتوانستم به گل آقا بروم. تا اینکه در سال ۷۸ با آقای صابری صحبت کردم و رسما در گل آقا مشغول فعالیت شدم. بعد از چند ماه هم ایشان محبت کرد، مسئولیت دبیری تحریریه یا سردبیری هفته نامهی گل آقا را به بنده داد. همنشینی و همراهی با کیومرث صابری، فرصت مغتنم و ذیقیمتی بود که فراروی من قرار گرفت و در استحکام و قوت طنزنویسی من نقش بسیار ارزندهای داشت.
راز ماندگاری کیومرث صابری در چیست؟ چگونه شد که گل آقای مرحوم صابری، تا دورترین نقاط کشور هم عمق پیدا کرد؟
ببینید من به محض اینکه وارد گل آقا شدم، اولین توصیهی مرحوم صابری به من این بود که ستون هشت روز هفته، در دورهی سوم نشریهی توفیق که خودشان با امضای گردنشکستهی فومنی نوشته بودند را بخوانم.(مرحوم صابری میگفت در تظاهراتهای قبل از انقلاب ضربهای با باتوم یا مشت به گردن ایشان وارد میشود و مدتی گردنش مشکل داشت. به همین دلیل با امضای گردنشکستهی فومنی ایشان مینوشت.) بنده وقتی خواندم، دیدم نثر و نگاه ایشان یک مقدار با سایر دوستانی که در توفیق مینوشتند تفاوت دارد. یک صلابت خاصی در قلم ایشان بود و نزدیکی بیشتری به وجوه و عناصر ادبی داشتند. برایم جالب بود که ایشان از همان دورهی جوانی نگاه و رویکردش به طنز ادبی بود.
نکتهی بعدی اینکه
سالها بعد که گل آقا را ایشان تأسیس کرد و اصول و آیین طنز گل آقایی را احصا کرد، دو اصل بسیار مهم بود. اول حس پایبندی و التزام به ارزشها و اخلاق چه به معنای اسلامی و چه به معنای انسانی و ملی و میهنی، دیگری هم پایبندی به ادب و نجابت و متانت طنز بود. این دو محور را من از ابتدایی که با طنز گل آقا آشنا شدم تا آخرین شمارهی گل آقا در آبان ۸۱ در ایشان دیدم. همین نوع نگاه ایشان، متناسب با حال و هوای پس از انقلاب و تغییراتی که در فضای اخلاقی و ارزشی جامعه پیش آمده بود باعث شد در دل مردم جا باز کند. مردم دیدند طنز سالمی است و گل آقا را میشود برای خانواده برد و در کنار همسر و بچهها آن را بلندبلند خواند.
من هرگز فراموش نمیکنم زلزلهی تکاندهندهی بم را که در چهلمین روز این واقعه با عدهای از هنرمندان دیگر در این شهر بودیم. عزیزی که راه را بلد بود و از اهالی بم بود، به ما توضیح میداد این کوچهای که خراب شده، این خانهای که خراب شده چه شکلی بوده است. اما تا فهمید من در گل آقا بودم، حرفی زد که برای من خیلی تکاندهندهتر از تکانهای زلزلهی بم بود. او گفت: من چند نفر از اعضای خانوادهام را در این زلزله از دست دادم که داغ آن هرگز التیام پیدا نمیکند، منتها یک داغ دیگری روی دل من است. از او پرسیدم این چه داغی است؟ گفت: من بچهی شهر دورافتاده و کم امکانات بم بودم و پنجشنبهها چشم بهراه، کنار کیوسک مطبوعات منتظر میماندم تا گلآقا بیاید و بخرم، اینها را با خون دل صحافی کرده بودم اما دورههای مجلدشده، حالا همه رفته زیر آوار. این موضوع را چنان گفت که مشخص بود واقعا داغ بر دلش نشسته است. من واقعا در فکر فرو رفتم که یک طنزی آنقدر بتواند اثرگذار باشد و راهش را باز کند و تا دل شهرهای کوچک روستاها برود که اینقدر در خاطر مردم نقشی ماندگار بگذارد. این امر شدنی نبود مگر از نوع و جنس و سنخی که طنز گل آقا از آن بلند شده بود و نشأت گرفته بود.
گزارش تصویری: گفتوگو با آقای «رضا رفیع»، شاعر طنزپرداز
البته این فقط به مردم اختصاص نداشت و حتی مسئولین هم گلآقا را دوست داشتند. آن زمان آقای ولایتی، وزیر امورخارجه بودند که معروف بود گلآقا ایشان را خیلی روی جلد میبرد. (بعد از ایشان، مرحوم آقای حبیبی هم خیلی روی جلد حضور داشت.) پسر آقای ولایتی بهم میگفت که پدرم مجله را خانه میآورد و همه دور هم جمع میشدیم و میخواندیم و میخندیدیم. من گفتم: ناراحت نمیشدید؟ گفت: نه اتفاقا هر دفعه که یک کاریکاتور جدیدی میدیدیم، خیلی خوشحال میشدیم. ببینید هم مردم، هم مسئولین از این طنز استقبال کردند به این دلیل که طنزی بود با رعایت اصول و پایبندیها و الزامات ادبی و فرهنگی.
شما از ارتباط رهبر انقلاب با مرحوم صابری اطلاع دارید؟
من از اینکه مسئولین مملکتی، مدیران اجرایی با طنز گلآقا چقدر اخت پیدا کردند، مطلع بودم. شنیده بودم از همان دوره که ایشان ستون طنز گل آقایی را به صورت انفرادی در روزنامه مینوشت، و چه زمانی که مجله را منتشر کرد، مسئولین استقبال میکردند. حداقل نامههای مسئولین در زمانیکه من در گل آقا حضور داشتم را در اینباره میدیدم. در زمان حضرت امام، مرحوم صابری فقط ستون گل آقا را مینوشت ولی شنیده بودم که ایشان به واسطهی آقای دعایی خدمت حضرت امام رسیده بود. آقای دعایی ایشان را معرفی میکنند به حضرت امام و میگویند: این آقا گل آقا است. امام یک لبخندی زده بود که نشان میدهد پیگیر مطالب بودند و این ستون طنز را دنبال میکردند. آقای صابری از این قضیه بهعنوان یک اتفاق جالب در زندگیاش یاد میکرد و میگفت: این لبخند حضرت امام برای من خیلی انرژیبخش بود، حس کردم یک فردی که هزار دغدغهی سیاسی، اقتصادی، فکری، اجتماعی، دینی و غیره دارد، طنزهای ما را هم در یک گوشهی روزنامه میخواند. جالب بود که بعدش هم ایشان میگفت امام مشتی از سکههای یک ریالی و دوریالی را به او عیدی دادند. علاوه بر این در زمان حضرت امام، از طریق حاج احمد آقا نظرات ایشان به آقای دعایی مدیرمسئول روزنامهی اطلاعات و خود مرحوم صابری منتقل میشد.
اما در دوران رهبری مقام معظم رهبری جنس قضیه متفاوتتر میشود. یعنی شما با یک آشنایی و شناختی از قبل و یک ارتباطی بین مرحوم صابری با مقام معظم رهبری برخورد میکنید. خب آقای صابری از دوران تدریس در رژیم گذشته و بعد در دوران مبارزات، با شهید رجایی هممدرسهای بودند، بعد از انقلاب هم که شهید رجایی به وزارت آموزشوپرورش رفتند، مرحوم صابری را همراه خود بردند، در نخستوزیری و ریاستجمهوری هم مرحوم صابری با ایشان بود در دفتر ریاستجمهوری. پس از شهادت آقای رجایی و ریاست جمهوری آقای خامنهای، آقای صابری چند ماهی باز در دفتر ریاستجمهور بودند، که خاطراتی از همان ایام ایشان وجود دارد و در مجموعه زندگینامه و خاطراتشان نوشته شدهاست. نکتهی بسیار مهم این است که خود مرحوم صابری میگفت در آن ایام صحبتهایی هم با رهبر انقلاب داشتم.
خب همه میدانند که آقای خامنهای خیلی اهل کتاب و مطالعه هستند و یکی از علاقهمندیهای ایشان، ادبیات طنز است. مرحوم صابری میگفت: آقای خامنهای با توجه به سوابقی که از طنزنویسی من سراغ داشتند، به من پیشنهاد دادند که چرا نمیروید یک مجلهی طنز راه بیاندازید یا این طنز را به طور جدی پیگیر شوید؟ یعنی در حقیقت اولین جرقهی این اتفاق را که مجلهی طنز شکل بگیرد، رهبری پیش آوردند و همین هم انگیزهای شد که این مجله شکل بگیرد.
آقای صابری بعد از آن اتفاق ستون گلآقا در روزنامهی اطلاعات را در سال ۶۹ به یک هفتهنامهای که در همان نسخهی اول به چاپ دوم رسید، تبدیل کرد. مردم هم استقبال زیادی از آن کردند، علیرغم اینکه هنوز هیچ تجربهی اینچنینی در انقلاب وجود نداشت، اما موفق شد. من به پدیدههایی که در حوزههای مختلف ادبی، فکری و اجتماعی رخ میدهند و ایجاد موج میکنند، «اتفاق» میگویم و گلآقا یک اتفاق خاص بود در مقطع خاص خودش. یک اتفاق در ساحت مطبوعات کشور و جامعه.
گویا میان رهبر انقلاب و مرحوم صابری مکاتباتی هم وجود داشته است، در اینباره میتوانید توضیحی بفرمایید؟
بله،
رهبر انقلاب بارها در تقریرات و مکتوبات و نامههایی که به مرحوم صابری داشتند - و بعضا در سالنامهی گل آقا هم بخشهایی از آن منتشر شد- رهنمودها و تأییداتی داشتند که مشوق ادامهی راه آقای صابری و نوع طنز ایشان بود. ایشان با تأیید این نوع طنز معتقد بودند که طنز میتواند در خدمت بسیاری از مسائل قرار بگیرد، هم در حوزهی سیاسی هم اجتماعی.
من خاطرهای هم از مرحوم صابری دارم که ایشان از دوران ریاستجمهوری آقای خامنهای تعریف میکردند. ظاهرا هر رئیسجمهور جدیدی که میآید، در ریاستجمهوری فرمهایی پخش میکنند برای شناسایی افراد. آقای صابری توقع نداشت که به ایشان هم فرم را بدهند و خیال کرده بود چون از قبل بوده است نیازی به پرسشنامه نیست. زیر پرسشنامه شعری نوشته بود از این قرار که:
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکستهی میخانهایم ما
این بیت را نوشته بود و میخواست از ریاستجمهوری برود که یک دفعه تلفن زنگ میخورد و رهبر انقلاب از پشن تلفن یک بیت دیگر از همان شعر را میخوانند:
عشاق را به تیغ زبان گرم میکنیم
چون شمع، تازیانهی پروانهایم ما
بعد از این، دیگر گوشی در دست مرحوم صابری شل شد و از تصمیمش منصرف شد. یک مدتی در ریاستجمهوری بود و بعد از آن هم رهبری پیشنهاد مجله را به ایشان دادند.
نقش اجتماعی طنزپرداز چیست؟
متأسفانه ما گاهی ممکن است از جامعه فاصله بگیریم و یک جایی بنشینیم و شعر خودمان را بگوییم. اما
طنز گلآقا به روز بود. یعنی اینکه با مردم و جامعه همراه میشد. طنزنویس در قلهی رفیعی قرار دارد که باید همه جامعه را بشناسد و نقاط قوت و ضعف و کمینگاهها و تنگناهای آن را بشناسد. اگر توطئهای یا آفتی است، اینها را خنثی کند. در حقیقت طنز یکی از رسالتهایش امر به معروف است، بهعنوان یک فریضهی دینی. هر مقدار که شما به این فریضهی دینی نزدیک شوید و جامعه را متوجه خوبیها کنید و از بدیها دور کردید، در طنز موفقتر بودهاید. فرق این با امر به معروفی که مردم عادی انجام میدهند در این است که طنزنویس تخصصی این کار را انجام میدهد. یعنی با چاشنی طنز، مانع از رنجش و تلخ شدن آن نقد میشود. طنز گل آقا در این مسیر بود.
حتی در گلآقا صفحهای داشتیم که مورد توجه رهبر انقلاب هم قرار گرفت. در این صفحه دنیا از نگاه دیگران به تصویر کشیده میشد. بهطور مثال در مسئلهی فلسطین و لبنان، نگاه جهانی منعکس میشد. به هر حال همراهی با اتفاقاتی که در جامعه میافتد جزو رسالات طنز است، چون طنزپرداز یکی از عناصر جامعه برای بیدارسازی مردم و مسئولین است.
به تجربهی اخیرتان، یعنی طنز «قندپهلو» برسیم که رهبر انقلاب هم از آن تمجید کردند، نخستین بازخوردی که شما از نظر ایشان داشتید چه بود؟
من نگاهم این بود که طنز قند پهلو در ادامهی طنز گل آقا باشد. بنده، هم مسئول سردبیری قندپهلو را داشتم و هم اجرای آن را عهدهدار بودم که آن نگاه آرام و متینانه در محتوای برنامه، در اجرا هم لازم بود وجود داشته باشد.
ما در حال ساخت دورهی اول قند پهلو بودیم اما همه هم میترسیدیم که نکند برنامهای لوس و بیفایده باشد. حتی یکی از داوران، یک شب اجرا کرد و شب دوم ترسیده بود و دیگر نیامد. خلاصه مشغول ضبط قند پهلو بودیم که یک روز، یکی از نزدیکان رهبر انقلاب را دیدم. ایشان گفتند: چه خبر؟ چهکار میکنی؟ گفتم: مشغول ضبط کردن یک برنامه هستم به نام قندپهلو. گفت: چی هست؟ گفتم: طنز است و برای اولین بار میخواهیم افراد جلوی دوربین شعر طنز بگویند، نه اینکه مشاعره کنند، بلکه باید از خودشان شعر بگویند. گفت: جدی؟ چه اتفاق خوبی، حتما زمانی که خواست پخش شود به من بگویید. من هم تاریخ پخش را گفتم ولی با خودم گفتم: ای آقا، مگر این بزرگواران میرسند که برنامهی ما را ببینند؟
برنامه شروع به پخش شد و به هر حال برای خود من و بسیاری از مردم که نظر دادند، یک «اتفاق» شد. همانی که در مورد گل آقا به کار بردم. یعنی
به محض آغاز اولین دورهی قندپهلو در ماه مبارک رمضان، سال ۹۲، بعد از پنج، شش شب که پخش شد حس کردیم یک اتفاقی در حال وقوع است. یک هفته که از پخش قندپهلو گذشت، همان یکی از نزدیکان آقا، به ما منتقل کردند که با رهبری نشستیم برنامه را دیدیم و خیلی آقا خوششان آمد. ما خیال کردیم که ایشان با ما شوخی میکنند. گفتم: جدی!؟ هنوز پنج، شش شب بیشتر از شروع برنامه نگذشته بود، بعد دیدم نه جدی است. گویا آقا بعد از نماز برای افطار آمده بودند کنار سفره و تلویزیون قندپهلو را نشان میدهد و آقا هم از برنامه خوششان میآید. این جزییات را برای اولینبار است که میگویم. خب ما خیلی خوشحال شدیم و به سازمان صداوسیما منتقل کردیم. از آن روز وظیفهی ما سنگینتر شد، چون فهمیدیم طنزی باید اجرا شود در نهایت بلاغت که هم عموم مردم خوششان بیاید و هم خواص جامعه بپسندند.
بعدها استقبال رهبر انقلاب از برنامه علنیتر شد و در دیدار شاعران در ماه مبارک رمضان، ایشان در اولین نکته گفتند: خوب اجرا میکنید، خوب اداره میکنید جلسه را و به داور ما آقای شهرام شکیبا هم گفتند مسائل وزنی را خوب رعایت میکنید. این نکات به هر حال نشان میداد چقدر جزیی ایشان نگاه میکنند.
بهنظر من
قندپهلو بسیاری از افرادی را که استعداد طنز داشتند را کشاند پای تلویزیون و قلم درآوردند و شروع کردند به شعر طنز. مردم عادی و اهل شعر، به شعر طنز اقبال نشان دادند، یک حرکت خجسته بود. در حقیقت شعر طنز را از گوشهی مطبوعات و کتابها که مخاطبان خاصی دارد، کشاندیم جلوی دوربین که یک رسانه با طیف بسیار زیادی از مخاطبان است و یک آشتی مجددی با شعر طنز ایجاد شد. برنامههایی مانند قندپهلو میتوانند بخشی از این ظرفیت بالقوه در فرهنگ ما را به فعل برسانند.
همیشه خواستهام از خدا فقط او را
چنانکه خسته تنی چای قندپهلو را