براندازی نظام خلافت در ترکیه توسط مصطفی کمال(آتاترک) در سال ۱۹۲۴ سه نوع واکنش مختلف را از سوی مسلمانان جهان برانگیخت. در هند تحت سلطه انگلیس با یک جمعیت عمده مسلمان، یک خشم فراگیر ایجاد شد و تلاشهای پرشوری برای نجات نظام خلافت شکل گرفت. اگر چه این نهضت با انگیزههای نجات خلافت اسلامی شکل گرفت، اما بعدها رنگ و بو و محتوای ناسیونالیسم هندی به خود گرفت. تا آنجا که مهندس کرمچاند گاندی که یک هندوی ضد اسلام بود، نیز به قطار مدافعان نظام خلافت پیوست.
در خاورمیانه یک واکنش کاملا عجیب انجام گرفت.شریف حسین، مأمور انگلیس در مکه، خود را خلیفه خواند. اما بجز رژیمهای عراق، اردن و یمن هیچ کس به این عامل انگلیس اعتنایی نکرد. اردن و عراق که در آن زمان تحت سلطه پسران شریف حسین قرار داشتند، هدیههایی بودند از سوی انگلیس به خانواده شریف حسین به خاطر خوش خدمتی آنها در راستای تجزیه خاورمیانه به دولتـملتها.
در قاهره یک گردهمایی با حضور تعدادی از نخبگان مسلمان تشکیل شد تا به بررسی آینده امت در فقدان نظام خلافت و چگونگی احیای آن بپردازند. ریاست جلسه بر عهده رییس دانشگاه الازهر، شیخ ابوالفضل الجیزاوی به همراه رییس دادگاه عالی شرع مصر، محمد مصطفی المراقی بود.در این جلسه، نخبگان به شکلی کسالتآور مسئله را مورد بحث قرار دادند، اما به هیچ نتیجه معینی نرسیدند. آنچه که از این جلسه بدست آمد، منعکس کننده رکود شدید اندیشه سیاسی مسلمانان در طول قرنها بود. پیکر، اصلی نخبگان و آگاهترین افراد امت بعد از یک مشورت دقیق، تنها توانستند نتیجه بحث را به نظریههای سه تن از علمای پیشین تاریخ اسلام ارجاع دهند: ابوالحسن الماوردی، ابوحامد محمد غزالی و ابن تیمیه.
به نظر میرسد اندیشه سیاسی مسلمانان تنها اندکی بیشتر از ششصد سال قبل پیشرفت داشته است. اگرقلت اندیشه تنها ضعف آنها بود باز قابل تحمل مینمود، اما نخبگانی که در قاهره جمع شده بودند، همچنین به این نتیجه رسیدند که اصلاً ترکها غاصب خلافت بودهاند و خلافت متعلق به اعراب است. بنابراین سرنگونی خلافت عثمانی غاصب که در دست غیر اعراب بود، چندان ضربهای برپیکر امت وارد نساخته است. بروز این چنین گرایشات ناسیونالیستی در میان نخبگانی که برجستهترین نهادهای فکری امت را ریاست میکنند، در حقیقیت یک انحطاط غمانگیز بود. این سه عالم سنتی مذکور در زمانی آثار خود را نوشتند که نظام سیاسی خلافت به ملوکیت(پادشاهی موروثی) تبدیل شده بودند و هر کدام ادعای شایستگی برای رهبری کل امت را داشتند. این علما در شرایطی آثار خود را(احکام السلطانیه الماوردی، احیا علوم دین غزالی و سیاست الشریعه ابن تیمیه) نوشتند که کمترین نقش و کنترل را برنظام سیاسی داشتند، چه برسد به تأثیر و تغییر.
آنچه آنها انجام دادند فقط دامنه خسارت را محدود میکرد و حتی این یک مورد به ابزار و روکشی برای توجیه مشروعیت آن واقعیت سیاسی تبدیل شد که تا آن زمان از حقیقت اسلام دور شده بود. در این دوره نیز نخبگانی مشابه برای درمان سرنگونی نظام خلافت در سال ۱۹۲۴ متوسل به آثاری میشوند که در ۶۰۰تا ۹۰۰ سال قبل و تحت آن شرایط نوشته شده بود.این هر دو حرکت غیر واقع بینانه و انعکاسی از بعد مسافت مسلمانان از اسلام و آموزههای آن است.
تلاش مصطفی کمال برای براندازی خلافت، کمیته ضد اسلامی او را منعکس میکرد. او نه تنها از اینکه ترکیه به تنهایی بار حکومت(مسلمانان) را به دوش میکشد، شکایت داشت، بلکه معتقد بود«آنان که از یک خلافت جهانی حمایت میکنند، تاکنون از کمک برای حفظ و نگهداری آن سرباز زدهاند.» او اصرار داشت که اکنون خلافت معنای حداقلی خود را از دست داده و به عقیده وی «ایده خلافت واحد، که همه مسلمانان را دربرمیگیرد، چیزی است در کتابها و واقعیت خارجی ندارد.» مصطفی کمال یکی از سربازان مدرن جنگهای صلیبی علیه اسلام بود؛ اما دیگر مسلمانان که تا آن زمان با تبدیل الگوی سیاسی امت به امپراطوریهایی با پادشاهان رقیب یکدیگر کنار آمده بودند، اکنون میدیدند که این امپراطوریها به نظامهای «دولتـملت» تکه تکه میشوند. به عبارت دیگر آخرین مرحله از فرایند طولانی انحراف امت از اسلام ناب بود.
این مرحله همچنین نتیجه تأثیر غرب و اندیشههای بیگانهای بود که همچون ویروسی از اروپا منتشر شد. تمدن مهاجم غرب نه فقط قدرت مسلمانان را به چالش کشید بلکه برای تخریب کامل اسلام برنامهریزی و اقدام کرد. اروپاییها مسلح به سلاحهای تخریب اجتماعی شدند؛ آن سلاح مخرب ایدئولوژی ناسیونالیسم و بذرهای آن بود. غرب به شکل نظام همه نهادها و ساختارهایی را که برای سلطه او خطرناک نشان میداد، تخریب کرد. از اولین قربانیان آن، زبان مخاطبان بود. تا وقتی که اندیشمندان مسلمان به زبان قرآن(عربی) آشنایی داشتند، قادر به ارتباط با سنت و تاریخ اسلام از سویی و ارتباط با توده مسلمانان از سوی دیگر بودند.با ظهور استعمار یک تغییر جهت و انحراف بزرگ رخ داد. نتیجه آن پرورش دستهای از مسلمانان بود که با زبانهای اروپایی تحصیل کرده و نسلی کاملاً رویگردان نه فقط از تودههای مسلمان بلکه ریشههای خود شده بود. گسست میان نسلها و اقشار مختلف مسلمان، شرایط غمباری را برای امت اسلامی پدید آورد. طبقه تحصیل کرده مسلمانان، با انقطاع از منابع اندیشه دینی، در گفتمان ایدهها و علوم غربی میاندیشند و به دروازه گسیل این اندیشهها به جهان اسلام تبدیل شدند.
این گذار بود که پیکره ضعیف نظام سیاسی مسلمانان را به کلی نقش بر زمین کرد. از این پس نخبگان مسلمان تنها میتوانستند در چارچوب نظری و فضایی که اساتید اروپایی آنها ترسیم کرده بودند، تفکر و تحلیل کنند. این نوع اندیشهها بخش قابل توجهی از خواص مسلمانان را مورد هجمه قرار میداد. از این رو زمانی که نزاع برای استقلال بالا گرفت، طرح استقلال بر پایه مدل و الگوهای اندیشه غرب پیریزی شد. از این روست که حتی یکی از این نخبگان حاکم در هیچ یک از جوامع اسلامی نتوانست مسائل کشور خود را طی مدت بیش از پنجاه سال پس از استقلال حل کند. تنها استثناء، ایران بود که بار یک انقلاب اسلامی را تحمل کرد تا اختناق و سیطره غرب را بشکند و اکنون در حال مبارزه و تلاش برای ایجاد یک نظام اسلامی در جامعه خود میباشد. نمونه ایران عبرتانگیز است. این امام خمینی بود که از طریق اجتهاد خود بر اندیشه قدیمی کنارهگیری از حضور مستقیم در سیاست و حکومت در غیاب امام دوازدهم فائق آمد و در پیش روی اندیشه سیاسی شیعه افق نوینی گشود. به محض اینکه اندیشه سیاسی شیعه از این تنگنا رهایی یافت به سوی یک انقلاب خیز برداشت. از آنجا که اندیشه سیاسی امام خمینی ریشه در اسلام داشت، تأثیر انقلاب اسلامی عمیق و ماندگار شد و تلاشهای گسترده دشمنان برای توقف و نابودی آن ناکام مانده است.
دو جنبش اسلامی عمده که در بخشهای دیگر جهان اسلام به دنبال سرنگونی نظام خلافت پدید آمد، همان طور که انتظار میرفت، در باتلاق ناسیونالیسم گیر کرد. اخوان المسلمین در مصر و جماعت اسلامی در پاکستان نتوانستند بر حصارهای ناسیونالیسم فائق آیند. جماعت اسلامی علیرغم تبحر ابوالاعلی مودودی قربانی ساختارگرایی حزب سیاسی شد و حتی کمتر از اخوان المسلمین در جهان عرب تأثیر سیاسی داشت. گرچه رژیمهای عربی در به بند کشیدن اخوان المسلمین درندهخوتر از رژیمهای پاکستان نسبت به جماعت اسلامی بودند. آنچه هر دو جنبش را به دام انداخت ساختار نظامهای حاکم و متداول در این جوامع بود که به شکل بنیادین با اسلام ناسازگار بود. تنها سید قطب توانست این واقعیت را ببیند، اما به قلم کشیدن این نگاه (در کتاب العالم فی الطریق) به قیمت جان او تمام شد و توسط رژیم ناصر در آگوست ۱۹۹۶ اعلام شد. دکتر کلیم صدیقی به شکلی مسبوط این پدیده را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. او همواره بر ناسازگاری نظام سیاسیـاجتماعی موجود در جوامع اسلامی کنونی با آموزههای اسلام تأکید داشت و معتقد بود که سرنگونی کامل سیستم تحمیلی غرب پیششرط گذار و تحول امت است.
کلیم صدیقی در آخرین کتاب خود(مراحل انقلاب اسلامی) که چند روز قبل از وفات وی در آوریل ۱۹۹۶منتشر شد، به مراحلی رسید که نهضتهای اسلامی برای دستیابی موفقیت آمیز به حکومت اسلامی باید طی کند و به آن اشاره داشت. یکی از لوازم اولیه، طبق نظر وی، انقلاب نرمافزاری در اندیشه سیاسی مسلمانان است. او براین نکته اصرار داشت که با زدودن نفوذ خرد کننده اندیشه سکولاریسم از تاروپود اندیشه مسلمانان، هیچ تحول و پیشرفتی در جامعه مسلمانان شکل نخواهد گرفت. دکتر صدیقی ضمن تمجید انقلاب اسلامی ایران، به آسیب شناسی جدی آن نیز میپرداخت. او از همان روزهای اولیه انقلاب بر لزوم بازسازی ساختاری حکومت و یک انقلاب فرهنگی تأکید داشت و معتقد بود در غیر این صورت ایران همچنان در برابر نفوذ شکننده غرب آسیب پذیر میماند. بوروکراتیزه شدن ساختار حکومت و بازگشت ارزشهای غربی به ایران از جمله نگرانیها و خطرهایی بود که دکتر صدیقی علیه آنها هشدار میداد.
انقلاب نرم افزاری در اندیشه سیاسی مسلمین بهترین راهکاری است که باقی مانده و یک اندیشمند مسلمان ارائه کرده است. اما به هر حال مشکلات و موانع پیش روی نخبگان مسلمانی که درصدد کمک به این انقلاب نرم افزاری هستند فراوان است.دو نکته اساسی باید روشن شود. نکته اول اینکه ضرورت این انقلاب باید برای همه روشن شود. اندیشه سنتی مسلمانان نه فقط نیازمند تصفیه از رسوبات اندیشه غرب است بلکه باید از خطاها و کجهایی که در گذشته تاریخ مسلمانان یعنی از همان سالهای اولیه پس از رحلت پیامبر(ص) پدید آمد، پالایش شود. تأثیر غرب بدون شک کشنده و خسارتبار بوده، اما اگر اصلاح همه جانبه نباشد و این مشکلات برطرف شود به بحرانی درآینده منجر خواهد شد. دومین نکته این است که حرکت نرم افزاری نمیتواند خارج از چارچوب مبارزات سیاسی نهضت اسلام، تعریف شود. در حقیقت جنبش نرم افزاری تنها به شرطی موفق میشود که توأم با نهضتی سیاسی باشد. دشمنی غرب با اسلام و نهضت بیداری اسلامی، نقطه جوهری برای آغاز حرکت است. هر تلاشی برای تحقق انقلاب نرمافزاری در اندیشه اسلامی، مادامی که موضع سیاسی آن در برابر دشمنان خنثی و بیطرفانه و یا حتی تحت اشراف مؤسسههای آکادمیک غرب انجام میشود، نه فقط پرونده نهضت بیداری را میبندد بلکه در خدمت اهداف غرب برای اسلامستیزی در خواهد آمد.
هیچ جامعهای برپایه اندیشههای بیگانه پیشرفت نکرده است، چه رسد به جامعه اسلامی که خود صاحب ارزشهای بنیادینی است که نه فقط با سیطره تمدن غرب انکار شده بلکه هدف جنگ صلیبی نوین آنان نیز قرار گرفته است. برای مسلمانان تنها یک راه مانده است: «بازگشت به سیره و سنت پیامبر خدا(ص) و بازسازی تمدن اسلامی از طریق ارزشهای اسلامی»