پژوهشگران حوزه توسعه، توسعه را برنامهای هدفمند در جهت پیشرفت همه سطوح یک کشور معین دانستهاند، از این رو هرتوسعهای معطوف به یک بستر فرهنگی معنا و مفهوم مییابد.
این سخن یک نتیجه دیگر را در دل خود نهفته دارد و آن، اینکه هیچ برنامه و الگوی توسعهای تعمیمپذیر نیست و نمیتوان نسخه آن را دقیقا برای فرهنگ و کشوری دیگر پیچید؛ با این حال قابل انکار نیست که هر توسعهای برای انسان بوده و به او بازمیگردد. بنابراین میتوان مشترکاتی را میان همه الگوهای توسعه یافت اما اگر توسعه در معنای ویژه و بسترمند خود ناظر به یک سرزمین و ملت معین باشد، برای نیل به آن باید ویژگیهای فرهنگ و بستری را که هر الگوی خاص توسعه پیش مینهد، بازکاوی و بازشناسی کرد. از این روباید پرسید الگوی اسلامیایرانی پیشرفت که قرار است در ظرف جمهوری اسلامی ایران پیاده شود و شهروند ایرانی را مدنظر قرار دهد، باچه سازوکاری میتواند عملی شود و امکانات و موانع تاریخی پیشاروی آن کدامند؟ مطلب حاضرکه بخشی از یک گفتوگو با دکتر موسی حقانی، پژوهشگر حوزه تاریخ است، به موانع و امکانات تاریخی نهفته در بستر فرهنگ و تاریخ معاصر ایران میپردازد.
فرهنگ عمومی ما در پیش از انقلاب از مبانی اسلام فاصله گرفته بود اما مردم ما به پیشرفت و نوآوری و نو شدن تمایل داشتند. شاید در مردم منطقه، ایران از این حیث شاخص باشد اما چون بستر فراهم نبود آن جریان سیاسی و فکریای که در 150سال اخیر حاکم بود ما را به سمت غربی شدن حرکت داد. اگر این روحیه نوآوری مردم ایران را با تزریق خودباوری (البته انقلاب این کار را کرد اما این کافی نیست. ما باید در حوزه عملیاتی هم این فرصت را فراهم آوریم) تقویت کنیم و این روحیه در مسیر درستی به کار گرفته شود، قطعا وضعیت بهتری خواهیم داشت.
اما اینکه پس از انقلاب اسلامی چگونه میبایست در این مسیر حرکت میکردیم باید گفت از جهت سیاسی- خوشبختانه- در نگاه کلان انقلاب اسلامی این تفکر وجوددارد که ما باید به سمت الگوی دیگری برویم. هم حضرت امام(ره) و هم مقام معظم رهبری این نگاه را داشتهاند اما در دورههای پس از انقلاب، متأسفانه میبینیم که این تفکر رایج و حاکم نمیشود. در دوران کارگزاران نوعی پیروی از الگوی غربی را در حوزه اقتصادی مشاهده میکنیم.
این تفکر قطعا بر حوزه فرهنگی و سیاسی هم تأثیر میگذارد. به همین علت میبینیم که تا حدودی از فرهنگ انقلابی دور شدیم و مسائلی از لحاظ فرهنگی و اجتماعی در کشور رخ داد که ما متوقع آنها نبودیم. در دوران اصلاحات بحث توسعه سیاسی مطرح میشود. در این بحث (توسعه سیاسی) هم پیروی از الگوهای غربی و باز دور شدن از مبانی انقلاب اسلامی رخ میدهد. با این حال اصل انقلاب و تفکر انقلابی دنبال تحقق الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت است. به همین دلیل مقام معظم رهبری، بحث جنبش نرمافزاری و ارائه تعریف جدیدی از علوم انسانی را مطرح میکنند. به نظرم مقدمه الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت، همین تعریف تازه از علوم انسانی است. ما از جهت سیاسی برای تحقق الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت مشکلی نداریم اما از جهت مدیریتی باید نظارت بیشتر شود. از لحاظ فرهنگی لازم است تا این تحول را در علوم انسانی پدید آوریم. علوم انسانی ما به پیروی از علوم انسانی غربی شکل گرفت و نسبتی هم با الگوی اسلامی- ایرانی توسعه ندارد.
نهایتا هم شاید عدهای این ادعا را مطرح سازند که ما میتوانیم ژاپن منطقه بشویم، اما بهنظرم این شدنی نیست. اگر ما بخواهیم براساس تعریف خودمان یعنی الگوی اسلامی- ایرانی به سمت توسعه حرکت کنیم، این سادهکردن بحث است. از لحاظ فرهنگی اگر دانشگاهها و نخبگان ما به این سمت (تحول در علوم انسانی) حرکت کنند، آنگاه میتوان توقع داشت که از دل این ماجرا الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت بیرون آید، وگرنه این بحث در سطح مجامع خاص باقی میماند. فرهنگسازی در سطح عمومی در این حوزه باید صورت گیرد تا عملا هم بتوان این مسیر را طی کرد.
در مسئله تحول در علوم انسانی و حرکت به سمت بومیسازی علوم انسانی که پیششرط الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت است، باید این نکته را درنظر داشت که علوم انسانی در غرب براساس نگاه تازهای به انسان و هستی و روششناسی متناسب با آن پدید آمده و سامان گرفته است. حال اگر میخواهیم در این علوم انسانی تحول ایجاد کنیم، با این نگاه و روششناسی نهفته در پس علوم انسانی چه مواجههای باید داشته باشیم؟ بیتردید ما در مبانی علوم انسانی با غرب اختلاف داریم و باید کار را از همان جا آغاز کنیم تا تعریف جدیدی از علوم انسانی ارائه دهیم. البته لزوما هم نیاز نیست تا به همان جایی که غرب رسیده، برسیم، شاید در این سیر به روشها و حوزههای جدیدتری دست بیابیم که غرب نرسیده است. چون ما 150سال گرفتار این الگوی خاص توسعه (غربی) هستیم، پذیرفتن آن حتی برای مسئولان هم دارای ریسک بالاست. معتقدم ما باید مسیر و راه متفاوت از غرب را در علوم انسانی پیش بگیریم.
این به معنای تعطیل کردن و بستن در بسیاری از مراکز نیست. بحثم این نیست، حرفم این است که برای این نوع تفکر مجال فراهمسازیم. نقد من به دوران سازندگی و اصلاحات هم به این مسئله بازمیگردد که در آن دورانها اصلا شعار هم در این جهت (الگوی بومی توسعه) نبود. این دوره شاید شعارها، شعارهای توسعه بومی باشد اما کار جدیای صورت نمیگیرد. در هر صورت حرفم این است که چون از لحاظ مبانی با علوم انسانی غرب تفاوت داریم، بنابراین نمیتوانیم روشها را بگیریم و از مبانی عدول کنیم. از اینرو ما در خود تعریف توسعه و شیوه دستیابی به آن با غرب تفاوت و مشکل داریم. اسلامیسازی علوم انسانی بازتعریفی از علوم انسانی است که ما را در جهت رسیدن به الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت مدد میرساند.
وقتی الگوی اسلامی توسعه مطرح میشود، نگاه ما صرفا به توسعه مادی نیست. ما توسعه مادی و معنوی را توامان میبینیم. در منابع اسلامی ما هم این وجود دارد. اسلام از یک سو بر کار و تلاش تأکید کرده و از دیگر سو الزاماتی را برای جامعه اسلامی و افراد ساکن در آن تعریف میکند. در اسلام حتی کارهای اقتصادی هم، اگر با نیت و انگیزه خاصی صورت گیرد، با اجر معنوی و ثواب اخروی خاصی همراه است. بنابراین ما باید در الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت رشد توأمان را لحاظ کنیم. شرایط بومی خود ایران هم مهم است. ما قبل از انقلاب و حتی بعد از آن به شکل کاملا کور در زمینههایی از غربیها و الگوهای غربی پیروی کردهایم. به معماری ما بنگرید. ما در 150سال اخیر در حوزه معماری همه چیزمان را نابود کردیم، رضاخان که با بولدوزر به جان بناهای ایرانی- اسلامی افتاد، تفکر نظامیگرایانه و باستانگرایانه خود را نسبت به معماری ایرانی شکل داد. در دوران پهلوی دوم هم روزبهروز بر حجم ساخت بناهای غربی افزوده شد.
حتی در پس از انقلاب هم این روند متوقف نشد. اگر هماکنون بخواهیم یک الگوی معماری ایرانی- اسلامی را نشان دهیم، به کدامیک میتوانیم اشاره کنیم؟ اگر ما میخواهیم در این مسیر (الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت) قدم بگذاریم باید این را در نظر آوریم که معماری ما باید همگام با دیگر حوزهها رشد کند. پیشتر در دوران صفوی، تناسبی بین فرهنگ ایرانی و اسلامی وجود داشته که نمونههای آن را میتوان در بناهای شهر اصفهان دید اما ساختمانهایی که امروزه هر روز علم میشوند، چه نسبتی با فرهنگ ایرانی- اسلامی دارند؟ طرح و آرایش درونی خانههای ما چه نسبتی با این فرهنگ و نگاه بومی ما دارند؟ بنابراین نه از نظر شرایط بومی و نه از لحاظ فرهنگ و نگاه اسلامی ساختمانسازیها و مناسبات اجتماعی ما رشدی نداشتهاند.
وجه تمایز دیگر مابین علوم انسانی غربی و علوم انسانی بومی، این است که زندگی مادی پایهای برای رشد معنوی ماست. قرار نیست که ما در این زمینه کاریکاتوری بزرگ شویم و مثلا برای خودمان «راکفلر» شویم. قرار است با توصیههایی که اسلام در مورد کار و تلاش و ثروتاندوزی دارد به پایهای از رفاه برسیم که در آن بستر بتوانیم مسائل معنوی خود را که ساخته شدن انسان است رشد و صورت تحقق بدهیم. بحث مهم دیگر ما، عدالتمحور بودن این الگو (اسلامی- ایرانی پیشرفت) است. هم تفکر ایرانی الگویی غیرعدالتمحور را نمیپذیرد و هم تفکر دینی ما. بنابراین ما باید عدالت را در نحوه طراحی این الگو لحاظ کنیم.