بحث امر به معروف و نهی از منکر از دیرباز مورد توجه عالمان و صاحبنظران علوم و معارف اسلامی بوده است. در این میان، فقیهان توجه ویژهای به این فریضه داشته و در آثار فقهی خود فصلی را به این بحث اختصاص دادهاند. پیوند بحث نظارت در جامعه اسلامی با بحث امر به معروف و نهی از منکر موجب شد که نمونهای از تلاش و مجاهدت علمی یکی از فقهای معاصر در این بحث را برگزیده، بخش کوچکی از آن را ترجمه کنیم و در اختیار خوانندگان عزیز مجله قرار دهیم. در این بحث که درباره «دلایل نقلی و عقلی وجوب امر به معروف و نهی از منکر» به رشته تحریر درآمده، آیت الله سیدمحسن خرازی استاد محترم حوزه علمیه قم به موشکافی دقیق آیات، روایات و دلایل عقلی مطرح شده از سوی فقهای برجسته پرداخته و وجوب عقلی این فریضه اساسی را اثبات نموده و دلایل نقلی را اجمالاً ارجاع به حکم عقل میشمارد. معمولاً مباحث فقهی به زبان عربی بسیار روانتر ارایه میشود و برگردان آن به زبان فارسی از سهولت و روانی آن میکاهد. امید آنکه مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد.
«حکومت اسلامی»
در وجوب شرعی امر به معروف و نهی از منکر، اختلافی نیست، تا آنجا که اجماعی و اتفاقی است. همانگونه که محقق حلی، در «شرایع» برای اجماع تصریح کرده، بلکه وجوب آن به دلیل کتاب و سنت از ضروریات است. آیات قرآن عام است و شامل مندوب(مستحب) هم میشود، پس چگونه ممکن است که امر به مندوب واجب باشد؟! پاسخ: ظهور فعل که «وَ لْتکن منکم امّة...» باشد، مقدم بر ظهور متعلق آن است. بنابراین، «معروف» اختصاص به واجبات دارد، همانگونه که «منکر» مختص محرمات است و دعوت به خیر، عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. چنین سخنی شاید ظاهر آیه باشد، چنانکه برخی از معاصران بر این سخن تصریح کردهاند. شیخ انصاری قدسسره در مسأله استصحاب، در پایان دلیل قول نهم میگوید:[1] «فعل خاص، مخصِّص متعلّق عام خود میشود؛ چنانکه در این مثال آمده است: «لا تضربْ أحدا»، در اینجا «ضرب»، قرینه است بر اختصاص عام[أحدا] بر زندهها و عموم «أحد» که مردگان را نیز در بر میگیرد، نمیتواند قرینه بر اراده مطلق از ضرب ـ به هر چیز؛ مانند جمادات ـ باشد.»
نتیجه سخن شیخ آن است که: ظهور فعلی چون «لاتضربْ أحدا» مقدّم بر ظهور متعلق آن(الأحد) است، از اینرو اطلاق «أحد» که شامل زنده و مرده است، مقصود نیست، چرا که «لاتضربْ» در ضرب و زدنی ظهور دارد که دردآور باشد و این تنها شامل زندهها است. از اینرو، شیخ انصاری رحمهالله معتقد به اختصاص[و وجود] استصحاب در صورت شک به وجود رافع است و استدلالش این است که: حکم یا حالتی که اقتضای بقا دارد، نقض میپذیرد و چیزی که اقتضای بقا نداشته باشد، نقض نمیپذیرد. بنابراین، آیه کریمه دلالت میکند بر وجوب دعوت به واجبات و امر به آن، و نهی از منکر، که مطلوب ماست. از آنچه گفتیم اشکال سخن صاحب «زبدة البیان» روشن میشود. او درباره «و یأمرون بالمعروف» مینویسد: «... یعنی امر به طاعت میکنند و امر در مورد مطلق رجحان است؛ چه ندب و چه واجب.» همچنین در ذیل «و ینهون عن المنکر» مینویسد:
«... یعنی خلاف طاعت؛ چه مکروه و چه حرام. وجوب، که از امر(ولْتکن) بر میآید، نیز از «أولئک هم المفلحون» فهمیده میشود که فقط آمران و ناهیان رستگارند، به اعتبار مجموع[یعنی واجب و مندوب] نیز برخی معنای آن[واجبات] است، گرچه ممکن است امر، به واجبات، و نهی، به محرمات، اختصاص داشته و صریح در وجوب باشد.»[2] و چون دانستیم که ظهور فعل، بر ظهور متعلق آن مقدم است، از اینرو، ظهور «وَلْتکن منکم امة...» بر ظهور معنای معروف و خیر، مقدم بوده و به واجبات اختصاص مییابد، چنانکه دانستیم «منکر» اختصاص به قبیح(محرمات) دارد و از مکروهات منصرف است. اما استفاده وجوب به اعتبار برخی معنای آن و مجموع ـ من حیث المجموع ـ مجازی است؛ زیرا «وَلْتکن» بنابر آن که خیر و معروف، اختصاص به واجبات نداشته و امر به مندوب را نیز شامل شود، فقط برای رجحان استفاده خواهد شد. در این حال، ظاهرِ در وجوب نیست، که در این صورت ظهور متعلق بر ظهور فعل، مقدم شده باشد. در چنین مواردی اِسناد وجوب به فعل، به اعتبار یکی از معانی آن، و از باب توسّع و مجاز است.
پس احتمالی که صاحب «زبدةالبیان» در آخر عبارت خود داده؛ یعنی تخصیص امر به واجبات و نهی به محرمات، قویترین احتمال است؛ زیرا در این حال ظهور فعل بر ظهور متعلق مقدّم خواهد بود و این که فقط آمران و ناهیان رستگار شمرده شدهاند(که از «اولئک هم المفلحون» فهمیده میشود) مؤید تخصیص است. امر به معروف و نهی از منکر، از شاخصههای دین بوده و از شمار اصولی است که اسلام بر آنها بنا نهاده شده است. پس آیه بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارد و برای دلالت آن، نیازی به اخبار نیست، بلکه خود آیه بر وجوب دلالت میکند، حتی ـ چنانکه در «جامع المدارک» آمده است ـ اگر اجماع نبود، اثبات وجوب امر به معروف ـ گرچه مستحب ـ و وجوب نهی از منکر ـ گرچه مکروه ـ امکان داشت؛ زیرا ممکن است تنها حصول فعل و ترک مقصود نباشد.[3]
نخستین آیه معارض
برخی گفتهاند: وجوب امر به معروف و نهی از منکر، با آیه ذیل همخوان نیست: «یا أیّها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضرّکم من ضلّ إذَا اهْتدیتم».[4][اینان میگویند:] آیه دلالت دارد بر اینکه هرکس باید به کار خود برسد، که اصلاح نفس است، و در این صورت، گمراهی گمراهان به او آسیب و زیانی نخواهد رساند. پاسخ: شاید آیه درباره کافران نازل شده است که تبلیغ و دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر، به حالشان سودی ندارد. در این صورت به سبب تأثیر نداشتن، وجوبِ دعوت و ارشاد ساقط است. احتمال دیگر آنکه آیه به وسیله آیاتی که میگوید: «با کافرانی که اسلام را نپذیرند و به دادن جزیه راضی نشوند، جهاد واجب است» منسوخ گردیده. و یا شاید مشابه آیه کریمه زیر باشد: «فلعلّک باخعٌ نفسک علی آثارهم إنْ لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا».[5] چنانکه در «المیزان» آمده، مقصود از آیه این است که: «دعوت به سوی پروردگار و امر به معروف و نهی از منکر، بر مؤمن واجب است و به طور کلی میباید اسباب عادی را به کار گیرد، بعد امر مسبّبات را به خدا واگذارد، چون همه امور به دست اوست، اما اینکه شخص بخواهد در راه نجات دیگری از تباهی، خود را به هلاکت اندازد، بِدان امر نشده، بر عمل ناشایست دیگری مؤاخذه نمیشود و در برابرش تکلیفی ندارد.»
علامه طباطبایی(ره) میافزاید: «با این بیان روشن میشود که آیه، با آیات دعوت و امر به معروف و نهی از منکر، منافاتی ندارد؛ زیرا آیه مؤمنان را نهی میکند از اینکه به سبب گمراهی دیگران، از هدایت خود باز مانند و در راه رهایی و نجات مردم، خود را به هلاکت افکنند، بر این اساس که دعوت به سوی خدا و امر به معروف و نهی از منکر، از وظایف مربوط به مؤمن در مورد خود و پیمودن صراط الهی میباشد. چگونه ممکن است آیه با آیات دعوت و امر به معروف و نهی از منکر منافات داشته یا آنها را نسخ کند، در حالی که امر به معروف و نهی از منکر، از شاخصههای دین بوده و از شمار اصولی است که اسلام بر آنها بنا نهاده شده است، چنانکه خدای متعال فرمود:«قلْ هذه سبیلی أدعوا إلی اللّه علی بصیرة أنا و مَن اتّبعنی...»[6]
دومین آیه معارض
«لا إکراه فی الدین قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ فمَن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله...»[7]. پاسخ: فرمایش خداوند «لا إکراه فی الدین...» نفی اجباری دین است، چون دین مجموعه معارف علمی است که به دنبال آن معارف عملی است و همگی اعتقادات به شمار میآیند. اعتقاد و ایمان، از امور قلبی است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد؛ زیرا اکراه در اعمال ظاهری و افعال و حرکات مادی و مکانیکی بدن تأثیرگذار است اما اعتقاد قلبی، علل و اسباب قلبی دیگری، از سنخ اعتقاد و ادراک دارد. محال است جهل، علمآور بوده یا پیدایش مقدمات غیرعلمی، تصدیق علمی را بزاید. «لا إکراه فی الدین»، اگر جمله خبری و حاکی از حال تکوین باشد، حکمی دینی را در مورد نفی اکراه در دین و اعتقاد به دنبال خواهد داشت. اما اگر جمله انشایی تشریعی باشد(چنانکه «قد تبیّن الرشد مِن الغَی» گواه آن است) از اعتقاد تحمیلی و ایمان اجباری نهی میکند. نهی متکی بر حقیقت تکوینی است، که پیشتر گفتیم: اکراه در مرحله افعال بدنی تأثیرگذار است، نه در اعتقادات قلبی. خدای متعال این حکم را چنین بیان فرموده:«قد تبیّین الرشد من الغیّ» که در مقام تعلیل [جمله نخست؛ «لا اکراه فی الدین»] است.[8]
فرمایش علامه طباطبایی، توسط بلاغی و برخی بزرگان پذیرفته شده است. نمیتوان گفت: دین(علاوه بر باور قلبی) شامل افعال و کردار نیز هست؛ زیرا نفی اکراه در دین، با مجبور کردن بدهکارِ متمکن برای پرداخت بدهی یا اجبار زوجه برای حرفشنوی از همسرش، ناهمخوان است. زیرا مقصود از دین در اینجا(به مناسبت حکم و موضوع، افزون بر آنچه در دنباله آیه آمده؛ یعنی «قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ...») اعتقاد و پایبندی به دین است، گرچه به معنای اعم آن باشد، که شامل فروع هم میشود، نه عدم اکراه در انجام فروع. برخی گفتهاند: احکام اسلامی نیز «رشد» است و دلیلی ندارد دین را فقط اعتقادات بدانیم. این سخن پذیرفته نیست؛ زیرا گرچه احکام به حسب واقع چنین است، اما انسان همه احکام را چنانکه هست و باید باشد نمیشناسد. [آیه دوم] از شمار آیاتی که بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارد: «کنتم خیر أمّة أخرجتْ للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن الْمنکر و تؤمنون بالله...».[9]
در «کنزل العرفان» آمده است: «کان» تامّه بوده و به معنای «وُجدتم» است و «خیر اُمة» منصوب است، چون حال مقیّده است. «اُخرجتْ للناس» یعنی به سود مردم و اینکه برخی به دیگران نفع رسانید. این جمله، اِجمال جمله تفصیلی بعدی «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» است، که حالِ «کنتم» نیست، بلکه حال «خیر امّة» است پس وجود امت، مقید به خیریت بوده و خیریت مقید به امر به معروف و نهی از منکر است. مقصود این است که از شمار کارهای امت؛ امر به معروف و نهی از منکر است، نه آنکه این ویژگی و صفت هم اکنون در ایشان وجود دارد، وگرنه لازم میآمد اینان در حال خواب و سکوت از امر و نهی، بهترین امت نباشند. صاحب «کنزل العرفان» در ادامه چند نکته سودمند ارائه میکند و میگوید:
1. گفته شده «تأمرون بالمعروف» جمله مستأنفه و خبر است، که مقصود «امر» است؛ مانند «و الْوالدات یرضعن أولادهنّ».[10]
2. بنابر هر دو تقدیر، ظاهر آیه بر وجوب عینی امر و نهی دلالت دارد، چون مطلق است. نظریه صحیحتر همین است[11] مقصود از دو تقدیر این است که «تأمرون بالمعروف» جمله استینافیه یا قید «خیر أمة» باشد.
واضح است که آیه در مقام مدح است و دلیل مدح، حال و صفت مذکور «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» است. اما استفاده حکم وجوبی از این آیه مشکل است؛ چه بگوییم آیه درباره کسانی است که در صدر اسلام بودند؛ یعنی مهاجران و انصار ـ که از پیشگامان نخستاند ـ یا بگوییم درباره تمامی مسلمانان، از ابتدا تا انتها است و یا بگوییم آیه درباره گروه مخصوصی است. اما اینکه جمله «تأمرون بالمعروف» استینافیه باشد، ثابت نشده است. [آیه سوم] «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله...».[12] از ظاهر «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض» برمیآید که جمله، خبری بوده ولی مقصود اِنشاء است نه خبرِ محض؛ زیرا در واقع و بیرون، اولیا[یاور] یکدیگر نبودند و مقصود آیه آن است که بر مؤمنان لازم است برخی یاور و عهدهدار امور دیگران و ناظر و مراقب باشند. در قرآن، اولیا معنایی جز این ندارد اما اگر در مورد کافران و ظالمان، اولیا آمده، از باب استهزا و ریشخند است. به هر روی، مناسب اِنشا است، چون از آن اِنشا برمیآید، گرچه به صورت اِخبار است، در غیر این صورت، کذب لازم میآمد؛ زیرا همه مؤمنان چنین [اولیای یکدیگر] نبودند.
اطلاق «معروف»، به واجبات شرعی، عقلی و عقلایی مقیّد میشود و به سبب تقدیم ظهور فعل بر ظهور متعلق، موارد دیگر را شامل نمیگردد. در مورد آیات کریمهای که خواهد آمد، «امر» در آنها نیز چنین است. [آیه چهارم] اگر احکام شرایع و ادیان گذشته را استصحاب کنیم و بر این باور باشیم که نسخ نشدهاند، ـ و حق نیز همین است ـ آیه زیر یکی دیگر از آیاتی است که بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارد: «یا بُنیّ أقم الصلاة و أمر بالمعروف و انْهَ عن الْمنکر و اصْبر علی ماأصابک إنّ ذلک مِن عزم الأمور».[13] بعضی گفتهاند: آیه مزبور، بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر بر مسلمانان دلالت ندارد، بلکه پندهای لقمان به فرزندش را بازگو میکند، گرچه نصیحت، با ظهور امر در وجوب منافاتی ندارد! برخی خطابهای خداوند مانند «واصْبرْ» که برای رجحان است، موجب رفع ید از ظاهر دیگر امرها نمیشود.
[آیه پنجم] «خذالعفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین».[14] چنانکه در «جامع المقاصد»[15] بدان استدلال شده است. صاحب «مجمع البیان» مینویسد: «و أمر بالعرف» یعنی به معروف(کار نیکی) که انجامش عقلاً یا شرعاً نیکو است و به نظر خردمندان، منکر و قبیح نیست.»[16] علامه در «المیزان» مینویسد: «والعرف»، سنتها و سیرههایی است که نزد خردمندان جامعه به زیبا شناخته میشود و میان آنان رواج دارد، به خلاف اعمال ناشایست و غیرمرسومی که مورد پسند جامعه نبوده و خرد جمعی آن را نمیپذیرد. بدیهی است لازمه «امر به پیروی از معروف» آن است که امر کننده به آنچه امر میکند، خود نیز عمل کند. از اینرو، میباید شیوه «امر» و دستور دادنش، نیکو و پسندیده باشد، نه آنکه [تحکمآمیز و[ ناپسند باشد. پس مقتضای «وأمر بالعرف» آن است که به هر «معروف و پسندیدهای» فرمان دهد و شیوه دستور دادنش برای انجام کار نیک، ناپسند و زشت نباشد.[17]
پوشیده نماند که «معروف» مختص محسّنات عقلایی نیست، بلکه محسّنات شرعی و عقلی را نیز در بر میگیرد و از آنرو که امر ظاهر در وجوب است، مختص واجبات شرعی و عقلی و عقلایی است؛ بنابراین، اختصاص «معروف» بدانچه که خردمندان میشناسند، دلیلی ندارد؛ چنان که تعمیم و گسترش آن به هر «مستحسن» و نیکی، با ظهور امر در وجوب، مناسب نیست. به هر روی، امر در «و أمرْ بالْعرف» ظاهر در وجوب است. [آیه ششم] درباره یهود، خداوند میفرماید: «و تری کثیرا منهم یسارعون فی الاِثم و العدوان و أکلهم السُّحْت لبئس ماکانوا یعملون لولاینهاهم الرّبّانیون و الاحبارُ عن قولهم الإثم و أکلهم السُّحْت لبئس ماکانوا یصنعون».[18] در تفسیر «المیزان» آمده است: ظاهرا مراد از «اِثم» در «یسارعون فی الإثم» خردهگیری بر آیات دینی است که بر مؤمنان نازل میشد؟ نیز ایراد به سخنان گناهآمیز درباره معارف دینی است که موجب کفر و فسق میشود؛ به دلیل آیه بعد؛ «عن قولهم الإثم و أکلهم السحت».
صاحب «المیزان» میافزاید: «در دنباله، عالمان و دانشمندان یهودی را سرزنش کرده است؛ زیرا که در برابر [کردار زشت] مردم سکوت نموده، آنان را از انجام گناهان و معاصی بزرگ نهی نمیکردند، با آنکه میدانستند معصیت و گناه است. آیه، صریح در مذمّت و سرزنش کسانی است که نهی از منکر را ترک کردند. کسی نگوید که آیه مزبور مربوط به یهود است؛ زیرا در آن صورت پاسخ داده میشود که: احکام شریعتهای پیشین، در دینِ ما ثابت است، تا وقتی که نسخ نشده باشد و این افزون بر احادیث ویژهای است که دلالت دارد امام علیهالسلام بدین آیه تمسک میجست تا لزوم نهی از منکر را بیان کند. پس میتوان در این زمینه به منابع حدیثی مراجعه کرد. [آیه هفتم] «لعِن الذَّین کفروا من بنی اسرائیل علی لسان داود و عیسی بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون. کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون».[19] صاحب «مجمع البیان» در ذیل «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه» مینویسد: یکدیگر را نهی نمیکردند و نهیپذیر نبودند؛ یعنی از آنچه نهی میشدند، دست نمیشستند. این سخن به دو معنا اشاره دارد:
1. از معاصی دست برنمیداشتند، بلکه بر آن اصرار میورزیدند.
2. یکدیگر را از منکر نهی نمیکردند.
هر دو معنا در لغت ثابت است. در «اقرب الموارد» مینویسد: «تناهی عن الشیء تناهیا: کفّ القوم عن المنکر، أی نهی بعضُهم بعضا عنه». هر دو معنا در روایات ثابت است؛ از جمله «ثواب الأعمال» به نقل از امیرمؤمنان علیهالسلام آورده است: «لما وقع التقصیر فی بنیإسرائیل جعل الرجل منهم یری أخاه علی الذنب فینهاه فلا ینتهی فلا یمنعه من ذلک أن یکون أکیله و جلیسه و شریبه حتی ضرب الله تعالی قلوب بعضهم ببعض و نزل فیهم القرآن حیث یقول عزوجل: «لُعِن الَّذین کفروا» إلی قوله عزّوجلّ «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...». «تقصیر و کوتاهی میان بنیاسرائیل بدان حد رسید که هر کسی، دیگری را میدید که گناه میکند و او را نهی میکرد. پس گناهکار دست از گناه بر نمیداشت، لیکن این وضع او را باز نمیداشت از اینکه همنشین، همخوراک و همپیاله او باشد، تا اینکه خداوند میان دلهایشان اختلاف افکند و دربارهشان آیه نازل کرد و فرمود: «لعن الذین کفروا» تا «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...».»[20]
همچنین «تحف العقول» به نقل از امام حسین علیهالسلام به روایت از امام علی علیهالسلام آورده است: «اعتبروا أیّها الناس بما وعظ الله به أولیاءهُ من سوء ثنائِهِ علی الأحبار، إذ یقول: «لولا ینهاهم الربّانیّون...» و قال: «لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل» إلی قوله: «لبئس ما کانوا یفعلون» و إنّما عاب الله ذلک علیهم لأنّهم کانوا یرون من الظَّلَمة المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة ممّا یحذرون والله یقول: «فلا تخشوا الناس و اخشون»...». «ای مردم، پند گیرید به موعظهای که خداوند به اولیای خود، با سرزنش عالِمان یهودی داد و فرمود: «لولا ینهاهم الربّانیون...» نیز: «لعن الذین کفروا مِن بنیاسرائیل» تا «لبئس ماکانوا یفعلون». خداوند عمل عالِمان یهود را زشت شمرد؛ زیرا ظلمتِ منکر و فساد را میدیدند، اما از آن نهی نمیکردند، چون بدانچه از مردم میگرفتند، طمع داشتند و از آنچه بر حذر بودند، میترسیدند، در حالی که خداوند میفرماید:«فلا تخشوا الناس و اخشون...».»[21] در صورتی میتوان به آیه تمسک کرد که از آن نهی بر آید، نه کفّ [حفظ و بازداشتن]. با وجود این دو احتمال، تمسک به آیه مشکل است.
[آیه هشتم] «واتقوا فتنةً لاتصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة و اعْلموا أنّ الله شدید العقاب».[22] در «المیزان» میگوید: کلام الهی اینگونه معنا و تأویل میشود که مسلمانان از کنار اموری که در امر اختلافات داخلی وحدتشان را تهدید میکند و موجب دو دستگی میشود و یکپارچگیشان را از بین میبَرَد، به آسانی نگذرند. سپس میافزاید: این فتنهای است که گروهی خاص؛ یعنی ستمکاران انجام میدهند، اما اثر گناه فراگیر است و همگان را در بر میگیرد و در نتیجه، دچار ذلت و خواری میشوند و در اثر اختلاف میان خود، به تلخ کامی گرفتار میآیند اما همگی نزد خدا مسؤلاند، کیفر خدا سخت و شدید است. صاحب «المیزان» پیش از این گفته است: «مقتضای چنین وضعی آن است: به رغم اینکه فتنه مذکور توسط برخی از افراد قوم به پا شده، اما بر همه امت است که مبادرت به دفع فتنه کرده، ریشه آن را برکنند و شعله آتش فتنه را فرونشانند؛ از طریقی که خداوند بر آنان واجب کرده؛ یعنی نهی از منکر و امر به معروف.[23] اما چنین برخوردی مختص برخی منکرات اجتماعی است.
[آیه نهم] «فلولا کان منِ القرون مِن قبلکم اُولوا بقیّة ینهون عن الفساد فی الأرض الاّ قلیلاً ممّن أنجینا منهم واتّبع الذین ظلموا ما أترفوا فیه و کانوا مجرمین».[24] در «المیزان» آمده است: «لولا» به معنای «هلاّ» و «ألاّ»[هان چرا] است و تعجب و توبیخ را میفهماند. معنا چنین است: در قرونی[و اقوامی] که پیش از شما بودند و ما به عذاب و هلاکت، آنان را از بین بردیم، چرا صاحبان قدرت؛ یعنی قومی مانا و ماندگار نبودند که از فساد در زمین نهی و جلوگیری کنند تا از این راه در زمین اصلاحگری کرده، امت خود را از فنا و نابودی حفظ نمایند؟![25] صاحب «مجمع البیان» مینویسد: آیه بر وجوب نهی از منکر دلالت دارد؛ زیرا خدای سبحان به سبب ترک نهی از فساد، اینان را سرزنش کرد و خبر داد که اندکی از آنان را نجات میدهم، چون نهی از فساد کردند. خداوند آگاه کننده است که اگر افراد بسیاری، چونان گروه اندک نهی از منکر میکردند هلاک نمیشدند.
روایات
روایت معتبره مسعدة بن صدقه است که «کافی» آن را روایت میکند: از علی بن ابراهیم، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از ابو عبدالله[امام صادق] علیهالسلام نقل شده که فرمود: پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرموده است:« چگونه خواهید بود زمانی که زنانتان فاسد و جوانانتان فاسق شوند، اما امر به معروف و نهی از منکر نکنید؟! پرسیدند: ای پیامبر خدا، آیا چنین وضعی رخ خواهد داد؟! فرمود: آری و بدتر از آن خواهد شد که به منکر بخوانید و از نیکی باز دارید! پرسیدند: ای پیامبر خدا، چنین خواهد شد؟! فرمود: آری، حتی بدتر از این، که معروف را منکر بدانید و منکر را معروف!»[26] از مسعده بن صدقه در «کامل الزیارات» روایت شده، که او کثیرالروایه است. صاحب «معجم الرجال» میگوید: بدین عنوان، در اسناد بسیاری از روایات آمده است که به 139 مورد میرسد.[27] بزرگانی مانند:
علی بن ابراهیم و فرزندش، روایات وی را به واسطه هارون بن مسلم نقل کردهاند. افزون بر این، وحید بهبهانی قدسسره تعلیقهای دارد و میگوید: جدم، مجلسی اول میفرماید: از خبرهای مربوط به وی در کتب بر میآید که ثقه است؛ زیرا تمام آنچه را که روایت میکند، در غایت متانت و استواری است و نیز با آنچه عالمان ثقه شیعی نقل میکنند موافق است. از این رو، طایفه شیعه به آنچه وی و دیگر سنیان مانند وی نقل کردهاند، عمل نمودهاند، بلکه اگر تحقیق کنم، اخبار وی را بهتر و متینتر از اخبار امثال جمیل بن دراج و حریز بن عبدالله خواهم یافت.[28] متانت و استحکام در نقل روایات زیاد، که به 139 مورد میرسد، همچنین همخوانی آنها با روایات ثقه، گواه بر این است که «مسعده» امین در نقل است. روایتی که گذشت، فی الجمله دلالت دارد که ترک امر به معروف و نهی از منکر، مبغوض شارع، قبیح و شر است و همین برای اثبات وجوب کافی است.
2. معتبره مسعدة بن صدقه، با همان سند، به نقل از «کافی»، از ابوعبدالله[امام صادق] علیهالسلام روایت کرده است که: پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «خدای عزّ و جلّ از مؤمن ضعیف که دین ندارد، ناخشنود است.» پرسیدند: مؤمنی که دین ندارد کیست؟ فرمود: «آن که نهی از منکر نمیکند.»[29] واضح است که صرف نفی دینداری، دلالت بر حرمت[ترک نهی از منکر] نمیکند چون چنین اصطلاحی[نفی دین] در اخلاقیات بسیار استفاده میشود. شاید این تعبیر به ضمیمه «لیبغض المؤمن» بر حرمت ترک نهی از منکر دلالت کند.
3. باز معتبره مسعدة بن صدقه با همان سند میگوید: «شنیدم ابو عبدالله[امام صادق] علیهالسلام که فرمود: «از امر به معروف و نهی از منکر پرسیده شد که آیا بر تمامی امت واجب است، فرمود: نه! عرض شد: چرا[پس بر چه کسانی واجب است] فرمود: بر توانمندی که از او حرف شنوی داشته باشند، نیز معروف را از منکر بشناسد، نه بر ضعیفی که نمیتواند به راه، هدایت کند، بلکه از حق به باطل میخواند. دلیل سخن، کتاب خدای عزّوجلّ است که فرمود: «ولْتکن منکم اُمّة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»، این دستور خاص است، نه عام، چنانکه خدای عزّ و جلّ فرمود: «و مِن قوم موسی اُمّة یهدون بالحق و به یعدلون» و نگفت: «علی اُمّة موسی، یا علی کلِّ قوم» و میبینیم که امروز اینان امتهای گوناگون و بیشتر از یک امتاند، چنانکه خدای عزّوجلّ فرمود: «اِنّ ابراهیم کان اُمّة قانتاً لله».[30] از ظاهر حدیث - فی الجمله - وجوب امر به معروف و نهی از منکر استفاده میشود. استدلال امام به آیه، گویای آن است که مفاد آیه، وجوب بوده و درستی نظر ما را، که در بحث آیات گفتیم تأیید میکند.
4. موثقه طلحة بن زید که در «وسائل الشیعه» به نقل از «المحاسن» روایت شده، از پدر طلحه، از محمد بن سنان و عبدالله بن مغیره و این دو از طلحة بن زید از ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام نقل کردهاند: «مردی از قبیله خثعم نزد پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد: ای پیامبر خدا، بهترین عمل در اسلام چیست؟ فرمود: ایمان به خدا. عرض کرد: بعد از آن، چه چیز؟ فرمود: صلهرحم. پرسید: بعد، فرمود: امر به معروف و نهی از منکر. مرد پرسید: کدام عمل نزد خداوند بدترین است؟ فرمود: شرک به خدا. پرسید: بعد چه چیز؟ فرمود: قطعرحم. عرض کرد: بعد از آن چه چیز؟ فرمود: امر به منکر و نهی از معروف!»[31] دلالت روایت بر وجوب روشن است؛ زیرا امر به معروف را پس از صلهرحم قرار داده است. معلوم است صلهرحم از واجبات مؤکّد است، پس رتبه امر به معروف و نهی از منکر، بر رتبه واجبات دیگر مقدّم است، از آن رو که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آن را پس از صلهرحم قرار داده است، چنانکه ملاحظه میشود.
5. معتبره مسعدة بن صدقه، که در «علل الشرائع» آمده،[به سند] محمد بن علی بن الحسین، از پدرش، از عبدالله بن جعفر، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از جعفر بن محمد علیهماالسلام نقل کرده که امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: «اگر گروهی به طور پنهانی - بیآنکه همگان بفهمند - منکری را مرتکب شوند، خداوند همگان را به سبب گناه آن گروه عذاب نمیکند اما اگر آن گروه آشکارا مرتکب منکر شوند و همگان با آنان برخورد نکنند، هر دو گروه(خاص و عام) مستوجب مجازات خدای عزّ و جلّ هستند.»[32] همچنین در کتاب «عقاب الأعمال» به نقل از محمد بن حسن، از محمد بن ابوالقاسم، از هارون بن مسلم مانند این روایت آمده و بر آن افزوده است که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «اگر بندهای پنهانی مرتکب معصیت شود، جز برای فاعل زیانی ندارد اما اگر آشکارا گناه کند و دیگران با او برخورد نکنند، آسیبش به همگان میرسد.» جعفر بن محمد علیهماالسلام[درباره علت چنین پیامدی] فرمود: «زیرا چنین کسی با عمل خود، دین خدا را خوار کرده و دشمنان خدا در این عمل، از وی پیروی میکنند.»[33] ظاهراً عبدالله بن جعفر همان حمیری است؛ که ثقه است چنانکه محمد بن ابوالقاسم در سند «عقاب الأعمال» ثقه و عالِم و فقیه و آشنا به ادب و شعر معرفی شده است. به هر روی، حدیث موثّقه مزبور، بر حرمت ترک نهی از منکر دلالت دارد؛ زیرا فقط حرام مجازات دارد، از این رو، نهی از منکر بر همگان واجب است.
6. موثقه سکونی: به نقل از «کافی»: از علی بن ابراهیم، از پدرش، از نوفلی، از سکونی، از ابوعبدلله علیهالسلام نقل میکند که امیر مؤمنان علیهالسلام فرمود: «پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به ما فرمان داد که با گناهکاران با چهره عبوس برخورد کنیم.»[34] شیخ کلینی به اسناد محمد بن یعقوب، حدیث را روایت کرده، میگوید امیرمؤمنان فرمود: «کمترین برخورد آن است که با چهره عبوس با گناهکاران رویاروی شود.»[35] از روایت بر میآید چنین برخوردی بر همگان واجب است؛ زیرا دستور و امر به کاری، وجوب انجام آن را میفهماند.
7. خبر محمد بن عرفه، روایت شده در کافی: جمعی شیعی، از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن عیسی، از محمد بن عرفه نقل کردهاند که شنیدم ابوالحسن الرضا علیهالسلام فرمود رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرمود: «اگر امتم امر به معروف و نهی از منکر را به یکدیگر واگذارند، بدانند به جنگ سختی با خدای متعال برخاستهاند!»[36] مشابه حدیث، آیه ربا است: «یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و ذروا مابقی من الربا إن کنتم مؤمنین فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله»[37] تفسیر «آلاء الرحمن» مینویسد: «فأذنوا» یعنی بدانید. گویا از «علم» از راه شنیدن با گوش گرفته شده است. در «مجمع البیان» است: یعنی یقین داشته و بدانید که به جنگ با خدا و رسولش برخاستهاید یعنی مطمئن باشید در دنیا مستحق کشتن هستید و در آخرت، سزاوار آتش؛ زیرا با دستور خدا و رسولش مخالفت کردهاید. اگر «فآذِنوا» خوانده شود، معنا چنین است، به هرکس دست از این کار بر ندارد اعلام جنگ کنید معنای جنگ دشمنی با خدا و رسول است، که بزرگ بودن گناه را میفهماند. افزون بر آنچه ذکر شد، شاید مقصود در این مقام آن باشد که: بدانند جنگ سختی رخ خواهد داد. به هر روی، روایت با بیانی رسا و مؤکد، بر حرمت دلالت دارد، اما سند روایت به خاطر محمد بن عرفه ضعیف است. امر به معروف و نهی از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است؛ فریضهای بزرگ میباشد که بدان واجبات برپا شده، راهها ایمن گردیده کسب و کار روا گشته، مظالم بر طرف میشود.
8. روایت در «کافی» است: جمعی شیعی از سهل بن زیاد، از عبدالله بن الرحمان، از ابو نجران، از عاصم بن حمید، از ابو حمزه، از یحیی بن عقیل، از حسن، که امیرمؤمنان خطبه خواند و خدا را شکر گزارد و ثنا گفت و فرمود: «اما بعد، کسانی که پیش از شما بودند هلاک شدند، چون معصیت میکردند و عالمان و دانایان آنان را از این کار باز نداشتند. آنان چون به گناه خود ادامه دادند و عالمان و دانشمندان از گناه بازشان نداشتند، گرفتار مجازات شدند. پس امر به معروف و نهی از منکر کنید. بدانید امر به معروف و نهی از منکر، مرگ را نزدیک نکرده، رزق را نمیبرد، خواست خدا از آسمان به زمین فرود میآید، همچون باریدن باران به هرکس که خدا برای او زیاد یا کم را رقم زده است.»[38]
9. روایت در «کافی» است به نقل از جمعی شیعی، از احمد بن محمد بن خالد از برخی شیعی، از بشر بن عبدالله، از ابوعصمه «قاضی مرو»، از جابر، از ابو جعفر علیهماالسلام که فرمود: «در آخر الزمان گروهی خواهند زیست که میانشان عدهای هستند ریاکار، تظاهر به خواندن قرآن[39] و انجام عبادات کرده،[40] بدعتگذار و نادانند. امر به معروف نکرده و نهی از منکر نمینمایند مگر آنکه ایمن از ضرر و زیان باشند. برای خود عذر و بهانه میتراشند و دنبالهرو لغزش و کجرویهای عالمان و عمل[41] فاسدشان هستند.[42] نماز و روزه تا وقتی به جای میآورند که برای جان و مالشان ضرری نداشته باشد، اما اگر نماز به اموری که با اموال و جسمشان انجام میدهند، ضرر رساند، نماز را نمیپذیرند، چنانکه والاترین و بهترین واجبات را نپذیرفته بودند. امر به معروف و نهی از منکر، فریضهای بزرگ بوده، دیگر واجبات به وسیله آن استوار میگردد. غضب خدای عزوجل بر مردمان، در آن جا که[فریضه ترک شود] صورت میپذیرد و همگان را گرفتار عذابش میکند، پس نیکان در سرای فاجران هلاک میشوند و خردسالان در خانه بزرگسالان [از آن رو که در برابر گناه بیاعتنا بودند].
امر به معروف و نهی از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است؛ فریضهای بزرگ میباشد که بدان واجبات برپا شده، راهها ایمن گردیده[43] کسب و کار روا گشته، مظالم بر طرف میشود. نیز زمین آباد شده، حق از دشمنان گرفته میشود و کارها سامان مییابد. پس با دلهایتان[منکر را] زشت شمرید و با زبانهایتان بگویید[و از کار ناروا باز دارید] و به وسیله امر به معروف و نهی از منکر با گناهکاران رویارویی کرده، در راه خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید. اگر پند پذیرفتند و به راه حق باز گشتند، بر آنان مجازاتی نیست. کیفر برای کسانی است که به مردم ستم کرده، بنا حق روی زمین ظلم میکنند. برای اینان عذاب دردناک است. در این حال با تمام وجودتان با اینان جهاد کرده، در دل دشمنان باشید اما قدرتطلب نبوده غارتگر اموال نباشید و نخواهید بنا حق پیروزی و ظفر یابید تا آن زمان که تسلیم خواست خدا شده در راه طاعتش سر سپرند...» امام علیهالسلام افزود: «خدای عزوجل به شعیب پیامبر علیهالسلام وحی فرستاد که صد هزار نفر از قومت را عذاب میکنم. چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از نیکان را! عرض کرد: پروردگارا! اشرار که جا دارد، اما گناه نیکان چیست؟! خداوند وحی فرستاد: از آن رو که با معصیتکاران سازش کرده، به رغم خشم من، خشمگین نگردیدند.»[44]
10. در «کافی» روایت شده از محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از علی بن نعمان، از عبدالله بن مسکان، از داود بن فرقد، از ابوسعید زهری، از ابوجعفر و ابوعبدالله علیهماالسلام که فرمودند: در وصیت امیر مؤمنان به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام آمده است: امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید و گرنه اشرار بر شما چیره میشوند خدا را خواهید خواند اما دعایتان برآورده نمیگردد. «وای بر قومی که با امر به معروف و نهی از منکر از خدا اطاعت نمیکنند!»[45] روایت از زهری در «کامل الزیارات» است. بنابراین روایت معتبر است.
11. در «وسائل الشیعه» روایت شده، از علی بن ابراهیم(در تفسیرش) از پدرش، از بکر بن محمد که شنیدم ابوعبدالله علیهالسلام فرمود: «ای مردم، امر به معروف و نهی از منکر کنید که امر به معروف و نهی از منکر مرگ و اجل را نزدیک نکرده، رزق و روزی را دور ننموده است.»[46] ظاهراً بکر بن محمد، ازدی کوفی بوده، ثقه و موجه است.
12. در نهج البلاغه، در وصیت امیرمؤمنان به امام حسن(ع) و امام حسین علیهمالسلام پس از ضربت ابن ملجم آمده است: «امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید و گرنه اشرار بر شما چیره میشوند. خدا را خواهید خواند اما دعایتان برآورده نمیگردد.»[47]
13. در «اکمال الدین» به نقل از سید فضل الله راوندی در «نوادر» به سند صحیح، از موسی بن جعفر علیهماالسلام از پدرانش، از علی بن ابیطالب روایت شده که: «پیامبر خدا نزد اهل صفه میآمد و اینان میهمان آن حضرت بودند...[در دیداری] سعد بن اشجّ برخاست و عرض کرد: خدا و رسول و هر کسی را که حضور دارد، شاهد میگیرم که خواب شب بر من حرام است[از بس همیشه شب زندهداری میکنم] پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:[در این صورت] کاری نکردهای! چگونه خواهی توانست امر به معروف و نهی از منکر کنی، اگر با مردم نشست و برخاست نداشته باشی؛ کنارهگیری از مردم پس از آن که با آنان حشر و نشر داشتهای کفران نعمت است!...»
امام علی علیهالسلام افزود: «سپس پیامبر خدا فرمود: قومی که امر به معروف و نهی از منکر نکنند، قوم بدی هستند! کسانی که آمران به معروف و ناهیان از منکر را مورد تهمت قرار دهند، بد مردمانی هستند! بدند کسانی که برای خدای متعال به عدل قیام نکنند! بدند کسانی که دعوتکنندگان به برپایی عدل و داد میان مردمان را بکشند! مردمی که طلاق نزدشان بهتر از عهد و پیمان خدایی[ازدواج] باشد بدند! اگر مردم به جای اینکه از خدا اطاعت کنند، از پیشوایان[ستمگر] خود پیروی نمایند، بدند! کسانی که دنیا را بر دین[ترجیح دهند و] برگزینند، بدند! قومی که حرام و شهوات و شبهات را حلال شمرند، بد کسانیاند.»[48]
14. در «کافی» روایت کرده از جمعی شیعی از سهل بن زیاد، از علی بن اسباط، از علاء بن رزین، از محمد بن مسلم که ابو عبدلله علیهالسلام به شیعیان نوشت: «میباید بزرگسالان شما[بر خردسالان] مهربان بوده، نادانان و ریاستطلبان را نهی[از منکر] کنند وگرنه نفرینم تمامی شما را خواهد گرفت!»[49] حدیث دلالت دارد که باید به نادانان و ریاستطلبان، با امر به معروف و نهی از منکر توجه شود. معنای روایت در «مرآة العقول» چنین است که: «میباید بر نادانان رحم و توجه داشت و از منکراتی که انجام میدهند، نهیشان کرد.» افزون بر این، روایات دیگری هست که تصریح دارد امر و نهی از واجبات است؛ مثل مرسله ابان بن عثمان که میگوید: «سپس بر او[یعنی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم] امر به معروف و نهی از منکر واجب شد.»[50]
15. از جمله روایات، معتبره عبدالعظیم بن عبدالله حسنی است که میگوید: بر سرورم علی بن محمد علیهماالسلام وارد شدم و بدو عرض کردم: ای زاده پیامبر خدا! میخواهم[عقاید] دین خود را بر شما عرضه کنم... معتقدم فرایض واجب، پس از ولایت، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است. علی بن محمد علیهماالسلام فرمود: «ای ابوالقاسم، به خدا سوگند! این همان دینی است که خدا برای بندگانش میپسندد. بر آن ثابت قدم باش!»[51] افزون بر این، روایات دیگری است که دلالت دارد: از جمله پایههایی که اسلام بر آنها بنا شده امر به معروف و نهی از منکر است:
16. از جمله صحیحه زراره از ابوجعفر علیهماالسلام است که فرمود: «پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: اسلام بر ده تیرک بنا شده، بر شهادت لاالهالااللّه، امر به معروف که وفا به عهد الهی است و نهی از منکر که حجت است...»[52] برای اثبات وجوب شرعی[امر و نهی] آیات و روایاتی که ذکر شد کافی و بینیاز کننده است، افزون بر اجماع و ضرورتی[عقلی] که وجود دارد:
وجوب عقلی
در وجوب عقلی امر به معروف و نهی از منکر، میان علما اختلاف است. از سیدمرتضی و علامه حلّی و حلبی و نصیرالدین طوسی و کرکی هم حکایت شده که وجوب، فقط سمعی[نقلی] است؛ بلکه «مختلف» این قول را به اکثر علما نسبت میدهد و «سرائر» آن را به تمامی متکلمان و فقیهان ژرفاندیش منسوب میکند.
نظرات فقها
در برابر اینان شیخ طوسی در «اقتصاد» مینویسد: «به نظر من، دیدگاه بهتر آن است که امر به معروف و نهی از منکر، عقلاً واجباند به دلیل قاعده لطف. برای وجوب کافی نیست به استحقاق ثواب و عذاب علم داشته باشیم؛ زیرا اگر بگوییم علم به استحقاق ثواب و عذاب کفایت میکند و هر دلیلی، زیاده بر آن، در حکم مستحب است و واجب نیست، لازم میآید که امامت واجب نباشد، پس شایستهتر آن است که امر و نهی به دلیل عقل واجب باشد.»[53] شهید اول در «دروس» میگوید: «مدرک وجوب امر به معروف و نهی از منکر، عقل و نقل است و وجوب آنها بر خدای متعال، بدین معنا نیست که اثر امر و نهی حاصل آید؛ زیرا اجباری در کار نیست[که اختیار را از بندگان بگیرد].»[54] کاشف الغطا در «کشف الغطا» مینویسد: «امر و نهی راجح هستند، در جایگاه وجوب، واجباند و در موقعیت استحباب، مستحب، با تمامی شرایطی که خواهد آمد، به دلیل عقل؛ زیرا در باب شکر منعم و یاری خداوند و تقویت دین و شرع مبین مؤثرند؛ نیز به دلیل شرع...»[55] شهید اول و ثانی در «لمعه» و «شرح» آن میگویند که امر به معروف و نهی از منکر عقلاً و نقلاً واجباند.[56]
نظریه اشارة السبق
در «اشارة السبق» آمده است: «آیا عقلاً واجباند یا نقلاً؟ اقوی وجوب عینی آن دو است به دلیل نقل، مگر وقتی دفع ضرر بر نفس پیش آید که وجوب دوری از ضرر و دفع آن، به دلیل عقل فهمیده میشود.»[57] صاحب «قواعد» مینویسد: «اختلاف در دو مورد است: یکی اینکه واجب کفاییاند یا عینی، دوم: واجب عقلیاند یا نقلی؟ قول نخست در هر دو مورد اقوی است.»[58] علامه در «مختلف» مینویسد: «اختلاف در دو مورد است: نخست اینکه واجب عقلیاند یا نقلی، که سیدمرتضی و ابوالصلاح و بیشتر فقیهان، معتقد به دلیل دوماند و شیخ طوسی رحمهالله در کتاب «الاقتصاد» آن را تقویت کرده، اما بعداً دلیل نخست[عقلی] را پذیرفته است. اقرب، قول برگزیده شیخ بوده، دلیل نخست، سخن ابن ادریس است.»[59] در «ایضاح الفوائد» آمده است: «اقوی نزد من وجوب عقلی امر و نهی است، به دلیل قائده لطف، که هر لطفی واجب است.»[60]
قاعده لطف
برای اثبات وجوب عقلی امر و نهی، به قاعده لطف استدلال شده، چنانکه در «الاقتصاد» و «المختلف» و «ایضاح الفوائد» و... آمده است. توضیح قاعده: برای انجام هدف الهی(نزدیک کردن[و رساندن] بندگان به مصالح و دور کردنشان از مفاسد) طبق حکمت لازم است رسولان فرستاده شده، تکلیف و بیم و امید(وَعْد و وَعید) و اِنذار و تبشیر و نیز انتصاب امامان توسط خدای متعال صورت گیرد. همچنین حکمت میطلبد آنچه موجب نزدیکی بندگان[به طاعات] و دوریشان[از گناه] است، فراهم آید؛ زیرا ملاک(حکمت مزبور) عام بوده، مختص خدای متعال نیست، بلکه هر خردمند و حکیمی را شامل میشود. پس حکمت چنین اقتضایی را از هر حکیم دارد. آیا ملاحظه نمیکنید اگر از خردمندان جامعه خواسته شود به هدف والای ویژهای برسند، اما به رغم علم به وظایف خاص، به مسؤولیتهای خود عمل نکنند، مورد تقبیح و سرزنش قرار میگیرند؟! نیز هرکس ناظر این وضع بوده و میتوانسته امر و نهی کند، اما سکوت کرده و امر و نهی ننموده تا آنان تباه گشتهاند، سرزنش میشود؟! بنابر باور مذهب شیعه، امر به معروف موجب نزدیک شدن بندگان به مصالح است؛ چنانکه نهی از منکر آنان را از مفاسد دور میکند. پس به حکم قاعده لطف ـ که بر حکمت مذکور استوار است ـ امر و نهی لازم است، چنانکه دانستید.
[اشکال سیدمرتضی]
کسی مانند سیدمرتضی نگوید که اگر امر و نهی عقلاً واجب بود، معروفی ترک نمیشد و منکری رخ نمیداد، مگر این که خدای متعال به واجب اخلال وارد آورد. هر دو بخش سخن باطل است؛ زیرا سخن نخست[وجوب عقلی] نیز رد است. توضیح: جمله شرطیه: اگر امر به معروف به معنای اجبار بر انجام آن بوده و حقیقت نهی از منکر، بازداشتن و منع باشد و هر دو[امر و نهی] عقلاً واجب باشند، بر خدای متعال چنین کاری واجب بود؛ زیرا هر عملی به دلیل عقل واجب شود، بر هرکس که بر دلیل وجوب آگاه گردد، انجام آن عمل واجب است؛ از اینرو، بر خدا واجب بود بر انجام معروف اجبار کند و از منکر باز دارد؛ به این صورت که خود امر و نهی کند تا معروفی ترک نشده، منکری رخ ندهد، در نتیجه اجبار لازم میشد، یا اینکه[خدا نخواهد اجبار کند] و امر و نهی را بجا نیاورد، که در این صورت به کار واجب اخلال وارد آورده است!»[61]
[پاسخ]
وجوب امر و نهی بر خدا به دلیل قاعده لطف، بیش از این نیست که به سبب این برهان، بر دیگران واجب کند به امر و نهی برخیزند اما همچنانکه به رغم بعثت پیامبران و فرستادن رسولان، اختیار و آزادی انسان محفوظ است، همچنین لازم است به رغم وجوب امر به معروف و نهی از منکر، اختیار آدمی محفوظ باشد و گرنه اخلال در غرض و هدف خلقت است؛ هدف از آفرینش، رسیدن آدمی به کمال اختیاری است، که با اجبار و جبر به دست نمیآید. پس وجوب امر به معروف و نهی از منکر بر خدا، فقط موجب میشود که به انجام واجبات دستور دهد و از ارتکاب محرمات نهی نماید و دستور دهد دیگران امر به معروف و نهی از منکر نمایند. اما اجباری در کار نیست، چنانکه روشن است. از اینرو برخی مراتب این کار مانند تحمیل بر انجام معروف و منع به معنای بازداشتن مکلف از انجام منکر، توسط خدا واقع نشده، گرچه دلیلی وجود ندارد که دیگر مراتب ـ که ما نعی ندارد ـ ساقط شوند.
[سخن شهیدثانی]
از آنچه گفتیم ایراد کلام شهید ثانی معلوم میشود. وی میگوید وجوب عقلی امر و نهی به دلیل قاعده لطف است که به مقتضای قواعد، اصل عدل واجب میباشد، اما بِدان سبب، بر خدا وجوب امر و نهی لازم نمیآید که اگر بدان اقدام کرد، خلاف واقع[اختیار آدمی] عمل کرده، یا اگر اقدام نکرد، اخلال به حکمت الهی شده باشد؛ زیرا در این صورت[نخست] کسی را که از انجام تکلیف سرباز زده، مجبور کرده است، چنانکه با اختلاف موارد وجوب ـ به ویژه در صورت ظهور مانع ـ مراتب واجب گوناگون است. از این رو، در حق خداوند، فقط، انذار و ترساندن[بنده] در صورت مخالفت واجب است تا تکلیف بیهوده و لغو نباشد، و چنین کاری را خدا کرده است.[62] وقوع بعضی درجات و مراتب[فراتر از] امر به واجب و نهی از حرام، در مورد خدا متصور بوده، با امکان چنین مراتبی، دلیلی ندارد به انذار و ترساندن بسنده کند، چنانکه فقط تکلیف به امر به معروف و نهی از منکر کافی نیست، به دلیل این که تکلیف، موجب تحقّق معروف و منکر شده، اما تکلیف کردن ـ به خودی خود ـ امر به معروف و نهی از منکر نیست.
ایراد جواهر الکلام
در «جواهر الکلام» اشکال کرده: ادعای اینکه وجوب امر و نهی به دلیل قاعده لطف است، در نتیجه عقل به وجوب امر و نهی بر خدا گواهی میدهد، درست نیست؛ زیرا روشن است که میتوان در مورد خدا به تشویق و تنبیه بسنده کرد که عبد را به طاعت نزدیک کرده، از معصیت دور میکند، بیآنکه برای انجام واجب و ترک حرام نیاز به اجبار باشد. صاحب «جواهر الکلام» میافزاید: دلیل اصلی وجدان است؛ زیرا ضرورتاً حکم عقل به این مقدار نیست که سرزنش و عذاب مترتب شود، گرچه میتوان ادعا کرد فی الجمله عقل به رجحان و برتری امر و نهی میرسد اما نه آن گونه که گفته شد[که دلیل وجوب امر و نهی گردد].[63] پاسخ: توضیحی که در مورد قاعده لطف گفتیم، کافی است ثابت کند که عقل بدان حکم و نتیجه میرسد، تا بِدان حد که اگر[با حکم عقل] مخالفت شود، مذمّت و تقبیح پیش آید؛ مانند دیگر پیامدهایی که به اقتضای قاعده لطف است، چون نزدیک کردن بندگان به مصالح[و کارهای شایسته] لازم و دور کردنشان از فساد، به مقتضای حکمت، از جمله اموری است که عقل بِدان حکم میکند. مسامحه و سهلانگاری در این مورد موجب استحقاق تقبیح و مذمّت است. افزون بر این، با توضیحی که درباره قاعده لطف ارائه کردیم، امر به معروف و نهی از منکر، بر هر خردمند و حکیمی واجب است و تنها بر خدا واجب نیست، که از گفته صاحب جواهر بر میآمد.
سخن جامع المقاصد
صاحب «جامع المقاصد» مینویسد: مشکل است بگوییم وجوب عقلی به لحاظ قاعده لطف، در مورد هر «معروف» وجود دارد و ظاهر خلاف آن است، اما اگر در مورد برخی «معروف» و «منکر»ها باشد، پذیرفتنی است، لیکن ظاهراً به هنگام طرح این مسأله، چیزی غیر از آنچه گفتیم مقصود است، گرچه شاید بیشتر برآید که وجوب[امر و نهی] نقلی است.[64]
[پاسخ]
اگر مقصود صاحب جامع المقاصد، از برخی معروفها، مواردی باشد که عقل در آنها به لزوم امر حکم نمیکند؛ مانند معروفی که مستحب است، فرمایش درستی است، اما اگر مقصود معروف واجب باشد، نمیپذیریم که عقل در این موارد، حکم به وجوب نکند، به خصوص که بنابر مذهب عدلیه[امامیه] در تقریب بندگان به طرف مصالح لازمه نقش داشته باشد، اما اگر ملاک وجوب[امر و نهی] فساد جامعه باشد، امکان دارد گفته شود: برخی معاصی برای فرد ضرری ندارد اما دانستیم که ملاک، تقریب فرد و جامعه به مصالح، و دور کردنشان از مفاسد است؛ در این صورت جای تبعیض[و تفاوت نهادن در ملاک] نیست.
سخن سرائر
در «سرائر» برای اثبات وجوب امر به معروف و نهی از منکر در برخی موارد، به وجوب دفع ضرر از نفس استدلال کرده، میگوید: امر و نهی که برای دفع[ضرر نفسی] است، وجوبش عقلاً فهمیده شده؛ زیرا خِرد میگوید که راندن و دفع ضرر از نفس[و وجود آدمی] واجب است. در این مسأله اختلافی نبوده، گرچه بدون اشکال نیست؛ زیرا دفاع از نفس، در صورت امکان واجب است، گرچه احتمال ضرر یا هلاکت دهد، به دلیل نص خاص یا حکم عقلی که داریم، و این برخلاف امر به معروف و نهی از منکر است؛ زیرا این دو مشروطاند به استثنای وقتی که ایمن از ضرر باشیم. در کلّ[باید گفت] به دلیل مذکور نمیتوان برای اثبات عقلی وجوب امر به معروف و نهی از منکر برخی موارد استدلال کرد، بلکه دلیل وجوب دفاع[و رویارویی] است.
سخن کشف الغطا
در «کشف الغطا» برای اثبات وجوب عقلی، به شکر منعم استدلال شده،[66] شاید جهتش آن باشد که عبد میباید در تمامی مقاصد و اهدافی که مولا دارد، مطیع و فرمانبر او باشد. از آن رو که از شمار مقاصد قطعی مولا در آفرینش انسان، فراهم آوردن اسبابی است که میتواند بندگان را به طرف مصالح کشانده، از فساد دورشان کند، مقتضای بندگی آن است که بنده در جهت مقصد، سعی و تلاش داشته باشد، که جز با امر به معروف و نهی از منکر محقّق نمیشود.
سخن شرح تبصره
بر وجوب عقلی، در شرح تبصره اشکالاتی وارد آورده که: امر و نهی عقلاً واجباند، از آن رو که پنداشتهاند مقدمه انجام فرایضاند؛ فرایضی که حُسن آنها معلوم است، یا به دلیل امر به معروف و نهی از منکر نقش بسیاری در فراهم آوردن عوامل تقریب بندگان به طرف مصالحشان و دوری از مفاسد دارد؛ زیرا با امر و نهی، مردم به سمت عمل به معروف و دوری از منکر میروند. و عقل به روشنی حکم میکند بر هر چه که مصالح را به ما نزدیک میکند، دست یابیم. حُسن اطاعت، با به دلیل حُسن ذاتی، که لازمه آن، امر به انجام آنها است، بنابر آنچه با تحقیق ثابت شده که واجبات شرعی، در واجبات عقلی، لطف به شمار میآیند، و یا به دلیل این که امر و نهی، مقدمه حفظ نظام و عدم گسیختگی آن است. صاحب شرح تبصره میافزاید: اما در تمامی وجوه مذکور، اشکال است؛ زیرا مقدم[و پیشنیاز] بودن امر به معروف برای حفظ نظام ـ که به دلیل عقل واجب است ـ پذیرفتنی نیست.
نیز میگوید: حُسن ذاتی که لازم داشت به امر به معروف در دلایل نقلی دستور داده شود، نمیتواند مدرک حکم عقل برای اثبات مدعا باشد؛ زیرا لازمه آن، ارجاع تمامی دلایل نقلی برای هر تکلیف، به دلیل عقلی است و نمیتوان گفت عقل به حُسن آن امر حکم کند، از آن رو که فقط مقدمهای برای اطاعت اوامر است؛ زیرا در صورتی چنین وضعی پیش خواهد آمد که مطلوب بودن عمل گرچه به لحاظ سببی، از خارج احراز شود، بدین طریق که امر به معروف به دلیل حُسن طاعت، حسن شمرده شود، اما احراز چنین وضعی در نهایت اشکال است. بنابراین، راهی برای اثبات این مرتبه از مطلوبیت نیست مگر با دلایل نقلی که بروجوب مطلوبیت استوار است، پس با این وضع، منحصراً دلیل نقلی است؛ یعنی اجماع یا کتاب و سنت و همین مقدار برای مدعی کافی است.
امر به معروف و نهی از منکر ـ چنانکه دانستیم ـ نقش بسیاری در فراهم آوردن عوامل تقریب بندگان به طرف مصالحشان و دوری از مفاسد دارد؛ زیرا با امر و نهی، مردم به سمت عمل به معروف و دوری از منکر میروند. و عقل به روشنی حکم میکند بر هر چه که مصالح را به ما نزدیک میکند، دست یابیم، به دلیل حکمت، که توضیح آن گذشت. افزون بر این، نپذیرفتن نقش امر و نهی در تحقق فرایض یا انکار تأثیر آن دو در حفظ نظام توسط صاحب «شرح تبصره»[67] صحیح نیست؛ زیرا نظامی که حفظش واجب است، نظام اسلامی است که به امر و نهی بستگی دارد شگفت آنکه وی منکر حکم عقل به حُسن امر و نهی به دلیل حُسن اطاعت است، چه رسد به وجوب آن دو. حکمت اقتضا دارد واجب باشد بندگان را به طرف مصالح نزدیک کرد و از مفاسد دور نمود، که این دلیل دیگری غیر از حُسن اطاعت است.
حکم عقلی مختص خدای متعال نیست و در مورد هرکس که میتواند تأثیر و نقشی داشته باشد، ساری و جاری است؛ زیرا نزدیک کردن جامعه انسانی به طرف هدف آفرینش؛ یعنی کمال و سعادت، از شمار وظایف هر خردمندی است و این بر ارباب بصیرت پوشیده نیست. باید دانست حُسن ذاتی، اجمالاً گویای دلایل نقلی است؛ زیرا بنابر مذهب عدلیه[امامیه] احکام مبنی بر مصالح و مفاسد است؛ از اینرو، ارجاع تمامی دلایل نقلی در مورد هر تکلیف به دلیل عقلی، اجمالاً اشکالی ندارد، گرچه تفصیلاً نمیتوان دلایل نقلی را به عقلی ارجاع داد، اما ارجاع اجمالی در مسأله مورد بحث ما کافی است؛ از اینرو اقرب آنکه امر به معروف و نهی از منکر وجوب عقلی دارد. چنین باوری، با نظریه گروهی از متقدّمان و متأخران همخوانی دارد.
پینوشتها:
[1]. رسائل، ص336، چ قدیم و ج2، ص574، چ جدید.
[2]. زبدة البیان، ج1، ص321
[3]. جامع المدارک، ج5، ص399
[4]. مائده: 105
[5]. کهف: 6
[6]. یوسف: 108؛ ر.ک.به: المیزان، ج2، ص176
[7]. بقره: 256
[8]. المیزان، ج2، صص360و361
[9]. آل عمران: 110
[10]. بقره: 233
[11]. کنزالعرفان، ج1، صص406ـ405
[12]. توبه: 71
[13]. لقمان: 17
[14]. اعراف: 199
[15]. جامعالمقاصد، ج1، ص200، چ قدیم.
[16]. مجمع البیان، ج4، ص512
[17]. المیزان، ج8، ص397
[18]. مائده: 62و63
[19]. مائده: 78و79
[20]. نورالثقلین، ج1، ص548
[21]. وسائل الشیعه، ج11، صص402و403
[22]. انفال: 25
[23]. المیزان، ج9، صص48و49
[24]. هود: 116
[25]. المیزان، ج11، ص63
[26]. کافی، ج5، ص59
[27]. معجم الرجال، ج18، ص135
[28]. بهجة الآمال، ج7، ص 18
[29]. کافی، ج 5، ص 59
[30]. همان، ص60
[31]. وسائل الشیعه، ج11، ص396
[32]. همان، ص407
[33]. همان.
[34]. کافی، ج5، ص59
[35]. وسائل الشیعه، ج11، ص413؛ تهذیب، ج2، ص57
[36]. کافی، ج5، ص59
[37]. بقره: 278و279
[38]. کافی، ج5، ص57
[39]. در چاپ قدیم کافی، به جای «یتفرؤون»، «ینعرون» و «ینفرون» است.
[40]. در چاپ قدیم کافی، به جای «یتنسکون»، «یسکنون» و «ینسکون» است.
[41]. در تهذیب، چ قدیم، «علم» است.
[42]. در مرآة العقول چنین معنا شده: لغزشهای علما را افشاء میکنند تا نزد مردم دانش عالمان را بدجلوه داده، از آنچه میدانند لغزش است، پیروی نمایند پس مقصود، فساد دانش اینان یا علم عالمان است اما معنای نخست اظهر است.
[43]. در مرآة العقول «مذاهب» حفظ مسالک دین از بدعت باطلگرایان، یا راهها و جادهها، یا هر دو معنا است.
[44]. کافی، ج5، صص55ـ56
[45]. همان، ص56
[46]. جامع الاحادیث، ج14، ص388
[47]. همان، ص389
[48]. جامع الاحادیث، ج14، ص392
[49]. وسائل الشیعه، ج11، ص359؛ جامع الاحادیث، ج14، ص392
[50]. جامع الاحادیث، ج1، ص486
[51]. همان، ص480
[52]. همان، ص475
[53]. الاقتصاد، ص147
[54]. الدروس، ص168
[55]. کشف الغطا، ص208
[56]. شرح لعمه، ص192
[57]. الینابیع الفقهیه، ص188
[58]. همان، ص268
[59]. المختلف، ص158
[60]. ایضاح الفوائد، ج1، ص398
[61]. المختلف، ص158
[62]. شرح لمعه، ج1، ص192
[63]. جواهر الکلام، ج21، صص385ـ359
[64]. جامع المقاصد، ج1، ص201
[65]. سرائر، ص160، چ قدیم.
[66]. کشف الغطاء، ص419، چ قدیم.
[67]. شرح تبصره، ج6، صص531 و 532.