سال 1378 شمسی برابر 1420 قمری، از سوی مقام معظم رهبری حضرت آیةاللّه خامنهای، به مناسبت صدمین سال تولد بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، سال امام خمینی(ره) نامیده شده است، به این منظور که مردم ما و متفکران و مورخان و نویسندگان، هر چه بیشتر زوایای شخصیت امام بزرگوار، و ارزشهای انقلاب اسلامی را روشن کنند، و آنچه را تاکنون گفته و نوشته شده چه راجع به امام و چه درباره انقلاب تجدید خاطره نمایند، و آن را برای نسل جوان که اینک به حدّ رشد رسیده ولی از کمّ و کیف انقلاب و شخصیت امام آگاهی ندارد شرح دهند. بعلاوه حوادث و وقایع انقلاب را، که اینک بیستمین سال خود را میگذراند، تجزیه و تحلیل کنند و نیز علل و عوامل ظهور و پیدایش و ثمرات آن را تفسیر نمایند. بدیهی است هرکس از دیدگاه خود انقلاب و امام را میشناسد و راجع به آن سخن میگوید، و حتماً تفسیرها و دیدگاهها با هم اختلاف دارند. باشد؛ هرکس به قدر توان و تشخیص خود بنویسد و بگوید تا از مجموع گفتهها و نوشتهها، زوایای ناشناخته شخصیت امام و ماهیت انقلاب شناخته شود، گرچه شاید مبالغه نباشد که عظمت «انقلاب» و «امام» پس از همه گفتهها، حق دارد که بگوید:
هر کسی از ظن خود شد یار من
و از درون من نجست اسرار من
در عمل به این وظیفه همگانی، اولویت بر عهده کسانی است که به امام نزدیک بودهاند و چه قبل از پیروزی انقلاب و چه پس از آن، مستقیماً در جریان حوادث قرار داشته و سردی و گرمی حوادث را لمس کردهاند. این خاطرات و معلومات و مشهوداتِ مستقیم، به مثابه دِیْنی است بر گردن آنان، که باید آن را به امام و انقلاب ادا کنند. اینک ارقام با ما سخن میگویند: روز بیستم جمادیالثانیه سال 1420 هجری قمری صد سال تمام از ولادت امام میگذرد. این روز روز ولادت جده او حضرت زهرا علیهاالسلام است. با تفاوت تقریبی 1328 سال از هنگام ولادت فرخنده آن بانو که به حقّ سیدة نساءالعالمین است، بانویی که مصداق آشکار کوثر بود و میلیونها نفوس از نسل او به ظهور رسیدهاند که در میان آنان هزاران عالم، نقیب، پادشاه، وزیر، فرمانروا، قطب ارشاد، پیر طریقت، مرجع تقلید، فیلسوف و فقیه، سخنران و نویسنده، و رهبر انقلاب در طول قرنها و در سراسر جهان اسلام و شرق و غرب سرزمین اسلام، به ظهور رسیدهاند که شمهای از آن را در مقاله «جایگاه اهل بیت علیهمالسلام در جوامع اسلامی» نوشتهام، و در مجله مشکوه شماره 43 تابستان 1373 و نیز جداگانه منتشر شده است.
امام خمینی در اوایل قرن چهاردهم از همان سلاله پاک قدم به عرصه وجود نهاد و دست تقدیر، او را پرورش داد، و رحمت حق او را برای احیای مجدد اسلام، در این دوران پرآشوب مادی پرورانید. در اینجا من فرصت و توان آن را ندارم که سرگذشت و زندگی این بزرگمرد را بنویسم که بسیار نوشتهاند، من تنها میخواهم دورنمایی از شخصیت امام و انقلابش را ترسیم کنم. قبل از هر چیز باید به دو امتیاز از امام و انقلاب اشاره کنم که کسی نگفته یا کم گفتهاند: نخست این که اگر امسال بحقّ سال امام نامیده شده، مناسب است این قرن را نیز قرن امام بنامیم. درست است که در این قرن شخصیتهای جهانی چندی در جهان آمدند و رفتند و از خود آثاری نیک یا بد به جای گذاشتند که نام آنان جهانگیر شد و من لازم نیست از آنان نام ببرم که خیلی از آنان متعلق به اسلام و مسلمانان نیستند، و از دید ما مسلمانها آنان به بشر خدمت نکردهاند، اما بینی و بیناللّه، آیا در جهان اسلام در این قرن، شخصیت والا و مؤثری مانند امام ظهور نموده است؟ شاید کسانی بگویند مثلاً سید جمالالدین اسدآبادی معروف به افغانی نیز از این شجرهطیبه بوده و یکی از آن شخصیتها است، من انکار نمیکنم، و تأثیر و نقش او را در بین مسلمانان در کنگره صدمین سال وفات او در سال گذشته من و دیگران بازگو کردیم.
اولاً او سلسلهجنبان حرکت اسلامی بود، اما نه در حیات خود و نه پس از وفات، هدف او تحقق نیافت، فقط به پیروی از او حرکتهایی اینجا و آنجا رخ داد، اما امام در حیات خود به هدف رسید و آرزوی سید جمال و دیگر مصلحان مسلمان پس از او را جامه عمل پوشانید. ثانیاً سید جمال، از آنِ قرن سیزدهم هجری بود که چند سال از قرن چهاردهم را هم درک کرد و در سال 1315 هجری قمری درگذشت. به اضافه تفاوتهای فراوانی که میان این دو شخصیت، وجود داشت. حال، اگر امام خمینی(ره) برای جهانیان، مرد قرن نیست بطور حتم برای ما مسلمانها عموماً و ما ایرانیها خصوصاً مرد قرن است، و ما کسی دیگر را والاتر و مؤثرتر و با شخصیتتر از او نمیشناسیم. امتیاز دوم که باید راجع به آن بسیار سخن گفت آن است که طبق روایت مشهوری خداوند در رأس هر قرنی کسی را برمیانگیزد که اسلام را تجدید کند، این روایت را اهلسنت بیش از شیعیان جدی گرفتهاند، و برخی از آنان مجدّد هر قرنی از قرون اسلامی را تا زمان خود، نام بردهاند، مثلاً امام رضا علیهالسلام را مجدد رأس قرن سوم دانستهاند. آیا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در آغاز قرن 15 هجری و درست در سال 1401 قمری، با آن همه آثار بارز و جهانگیرش خود تجدید حیات اسلامی نیست؟ مسلماً هست. با توجه به دورنمایی که من از آن ترسیم میکنم.
درست است که انقلاب در ایران رخ داد و در این کشور حکومت اسلامی به ثمر رسید، اما آیا آوازه آن به گوش جهانیان نرسید؟ آیا در کاخ کرملینِ مسکو و کاخ سفیدِ واشنگتن و دیگر کاخهای ستم، از امام و انقلاب، سالها سخن نگفتند و تحلیلگران آنان، درباره شخصیت امام، صدها تفسیر و تجزیه و تحلیل ننوشتند؟ آیا نه چنین بود که سالها در این مراکز قدرت جهانی، نام امام و انقلاب بر دلها سنگینی میکرد، و در ترازوی حوادث جهانی، کفه سنگینی را به خود اختصاص داده بود؟ باری، با توجه به آنچه ذیلاً راجع به کارهای امام میگویم باید او را مجدّد رأس قرن پانزدهم هجری دانست.
مهمترین امتیازات امام خمینی(ره)
اول: تأکید بر ربط دین و سیاست، یا سیاسی کردن اسلام
امام، یک اصل فراموش شده را که اسلام در بطن خود سیاست دارد، و دینِ سیاست است، و مهمترین ارکان عملی اسلام حکومت است، تجدید کرد، اصلی که از خاطرها رفته بود و بخصوص ذهنیت شیعیان و پیروان اهلبیت که در انتظار حکومت جهانی حضرت مهدی علیهالسلام هستند، و جز حکومت او همه حکومتها را جائر و نامشروع میدانند، به هیچ وجه آن اصل را تحمل نمیکرد. هر دسته از مردم با تصوری باطل: عامه مردم و عوامالناس تنها حکومت مشروع را حکومت علی و ائمه علیهمالسلام دانسته در انتظار ظهور امام زمان هستند که بیاید و دنیا را پر از عدل و داد کند که البته بخش اخیر عقیده اصلی اسلام است. اما حاکمان و جائران که بر اریکه قدرت تکیه زدهاند، از این بابت که حکومت اسلامی مزاحم قدرت آنان است و آنان را از تخت فرمانروایی به زیر میآورد، همانطور که کسراها و قیصرها را از فراز تخت طاغوتیگری طرد کرد، این حاکمان، عموماً در کشورهای اسلامی مردم را از دمزدن از سیاست دینی باز میداشتند و هم اکنون با حمایت از نظام لائیک، بر جدایی دین از سیاست تأکید دارند و در سراسر جهان اسلام، با حرکتهای اسلامی که خواهان یک نوع حکومتِ اسلامی هستند، شدیداً مبارزه میکنند که نیاز به توضیح ندارد.
ابرقدرتها و استعمارگران جهان، شاید بیش از خود حاکمان کشورهای اسلامی از سیاست دینی میترسند، زیرا فریادها برای تشکیل حکومت اسلامی و سیاست دینی، در کلیه کشورهای مسلمانِ استعمارزده از سوی مخالفین استعمار بلند گردیده است، لهذا حکومت اسلامی، ابداً به مذاق و مزاج آنان سازگار نیست. تاریخ حرکتهایِ صد ساله اخیر را در کتاب شهید مطهری به همین نام بخوانید، تا بپذیرید که استعمارگران تا چه اندازه از اسلام سیاسی و حکومت اسلامی وحشت داشته و دارند. اما علما؛ بسیاری از علمای مسلمان هم بر اثر القاءات سوء یا از فرط غلبه یأس بر آنان، بخصوص بعد از تجربه تلخ مشروطیت، که به نام اسلام و به دست مراجع عظام آغاز شد ولی سرانجام، بازیچهای شد در دست استعمارگران و نوکران آنان، آن گروه از علما که دیندار و با تقوا بودند به انگیزه دینی از دخالت در سیاست اجتناب میکردند، و مردم را هم از آن بازمیداشتند، و من خود بسیاری از آن بزرگان را درک کردم که همواره درباره سیاست، آیه یأس میخواندند و به هر حرکت اسلامی، سوءظن داشتند، حتی از روزنامه و مجله که معمولاً ناشر فکر سیاسیاند، دوری میجستند.
عده کمتری از روحانیان درباری مانند مخدومان خود و به همان انگیزه از دخالت در سیاست پرهیز میکردند و روحانیانِ منادی حرکت سیاسی، از قبیل شادروان آیةاللّه طالقانی را آخوند سیاسی میخواندند، اصولاً آخوند سیاسی برچسبی بود که گویا از حریم دین خارج شده است. امام، با همه این افکار و پندارهای ناروا به مبارزه برخاست. فصل اول کتاب سخن آفتاب ذیل عنوان «دین و سیاست» این قبیل سخنان امام را گردآورده است. مثلاً: «آنقدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند کتاب فقه را که ملاحظه میکنید، هفت، هشتتایش مربوط به عبادت است، باقیاش مربوط به سیاست و اجتماعیّات و معاشرات و اینطور چیزها است، ما همه آنها را گذاشتیم کنار و یک بُعد را، بُعد ضعیفش را گرفتیم. اسلام را همچو بد معرفی کردهاند به ما که ما هم باورمان آمده است، که اسلام به سیاست چه، سیاست مال قیصر و محراب مال آخوند!!...»[1]
«اسلام فقط عبادت نیست، فقط تعلیم و تعلّم عبادی و امثال اینها نیست، اسلام سیاست است، اسلام از سیاست دور نیست، اسلام یک حکومت بزرگ به وجود آورده است...»[2] «اسلام، برنامه حکومت دارد، اسلام، پانصد سال تقریباً یا بیشتر حکومت کرده است...»[3] «اسلام، در رابطه بین دولت و ملت ضوابطی و حدودی معین کرده است، و برای هر یک بر دیگری حقوقی تعیین نموده است، که در صورت رعایت آن، هرگز چنین رابطه مسلَّط، و زیر سلطه به وجود نمیآید. اساساً حکومت کردن و زمامداری در اسلام یک تکلیف و وظیفه الهی است...»[4] «این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد، و علمای اسلامی در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کردهاند، این را بیدینها میگویند. اینها نقشههایی است که دامنهاش حتی به حوزههای دینی و علمی رسیده است، به طوری که اگر کسی بخواهد راجع به حکومت اسلام و وضع حکومت اسلام، صحبتی بکند، باید با تقیّه صحبت کند، و با مخالفت استعمارزدگان روبرو شود...»[5] «آنی که میگوید که آخوند چکار دارد به سیاست، این با آخوند خوب نیست، این با اسلام بد است.»[6]
باری، امام چه پیش از انقلاب، و چه بعد از انقلاب حتی در وصیتنامه خود، به شدت بر سیاسی بودن اسلام تأکید داشت، بلکه حکومت را بخش اهمّ اسلام معرفی میکرد که ضامن اجرای دیگر احکام است. همانطور که در حدیث دعائم اسلام آمده است: «و ما نُودی بشیءٍ کما نودی بالولایة» ولایت، همان حکومت است. امام آنقدر در درسها و در سخنرانیها و اعلامیههای پیش از انقلاب، بر این امر اصرار و تأکید کرد، تا بالأخره توانست صدها نفر از طلاب حوزهای علمیه و علمای شهرها را قانع کند که دخالتِ در سیاست، و در براندازی حکومتِ طاغوت، و برقراری حکومت اسلامی، یک تکلیف الهی است. «بَلَغَ ما بَلَغ» ولو به از دست دادن جانِ آنان منتهی شود. پس، این اصل، در پیروزی انقلاب، به منزله پایه و اساس بود.
دوم: طرح ولایتفقیه و قانون اساسی
دعوت به قیام و حکمرانی بدون ارائه طرحی اسلامی ناقص است، و نه تنها مفید نیست شاید بلکه حتماً ضرر هم دارد، زیرا تاکنون قیامها و حرکتهایی به انگیزه تشکیل حکومت اسلامی، چه در عصر ما و چه در اعصار پیش از ما صورت گرفته و گاهی به پیروزی هم رسیده است، اما قیامکنندگان، شیوه حکومت را به صورت طرحی تبیین نکردهاند و انقلابشان کور و بیهدف بوده و چنان که باید به نتیجه نرسیده است و به همین خاطر گفتم شاید ضرر هم داشته است. امام، مسأله ولایت فقیه را در درس مطرح کرد و آن را به عنوان یک اصل قطعی اسلامی، ثابت نمود، و همان جمعیت انبوه طلاب و علما و دیگر مردم را که حاضر برای فداکاری در راه اقامه حکومت اسلامی گردیده بودند، از راه کتاب و سنت و با دلیل و برهان عقلی و نقلی، به این اصل قانع فرمود و آنان به خصوص رهبرانشان با بصیرت و بینش اسلامی به امام لبیک گفتند.
مسأله ولایت عامه فقیه، قبل از امام خمینی(ره) از سوی برخی از بزرگان از جمله مرحوم ملا احمد نراقی مطرح و مورد تأیید قرار گرفته بود، اما امام حدود و ثغور آن را تبیین کرد، بعلاوه آنان جواز تصدّی فقیه را ثابت کرده بودند، امام توضیح داد که اگر برای فقیه جایز است بر کلیه امور سیاسی ولایت کند، این امر بر او و نیز بر مردم واجب است، یعنی فقیه باید وجوب ولایتفقیه و وجوب تبعیت از او و معاونت مسلمانها را با ولیّفقیه، تبلیغ نماید، و امام این کار را کرد، و خودش هم مسؤولیت حکومت اسلامی را به عهده گرفت، و قیام کرد و هیچ امری مانع ادامه کار نشد و لطف حق هم بنا به آیه شریفه «ان تنصروا اللّه ینصرکم» او را یاری کرد. اما تبیین حدود و ثغور ولایتفقیه و رفع شبهاتی که بر آن وارد آوردهاند خود یکی از کارهای برجسته و منحصربفرد امام است، که در اینجا فرصت و مجال ورود در آن نیست.
اجمالاً دیدگاه امام، آن بود که حکومت تنها از آنِ خداست و هیچکس حقِ حکومت بر دیگری را ندارد، خدا حق حاکمیت را به پیغمبر(ص) داده، و او نیز به امامان و خلفای خود و سرانجام این حق به فقها واگذار شده است. پیغمبر(ص) و امام و فقیه هم، جز با قانون الهی متصدی حکومت نمیشوند، و جز بر طبق قانون الهی حکمرانی نمیکنند. حاکم اسلامی مُجری قانون خداست. کلیه قوانین فرعی هم منشعب از قانون خداست. «حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است، البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن، که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد، مشروطه از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره مقیّد به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله معین گشته است، مجموعه شروط، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامی، حکومت قانون الهی بر مردم است.
فرقِ اساسی حکومتِ اسلامی با حکومتهای مشروطه سلطنتی و جمهوری در همین است، در اینکه نمایندگان مردم یا شاه در اینگونه رژیمها به قانونگذاری میپردازند، در صورتی که قدرت مقنّنه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است.»[7] باری، پس از توضیح و تثبیت ولایتفقیه، در مقام اجرا به اشاره امام، نویسندگانِ قانون اساسی ضوابط اجرا را بیان کردند، مردم از میان علما، مجتهدین باتقوا را انتخاب میکنند، و آنان ولیّ فقیه را از میان فقها انتخاب میکنند، کلیه امور پس از مقام ولایت با واسطه و بلاواسطه باید به تصویب ولیّفقیه برسد. مردم رئیسجمهور اختیار میکنند که باید از سوی ولیّفقیه تنفید شود و او در چارچوب احکام اسلام و با نظارت ولیفقیه حکومت کند، مردم نماینده برای مجلس انتخاب میکنند که قوانین فرعی را طبق احکام کلی اسلام وضع کنند اما فقهای شورای نگهبان که ولیّفقیه آنان را تعیین میکند، بر کلیه قوانین موضوعه نظارت دارند که برخلاف اسلام و قانون اساسی نباشد. مجمع تشخیص مصلحت نظام که اعضایش از میان شخصیتهای بالای کشور توسط ولیفقیه تعیین میشوند، در مواردی که حکم ولایتی لازم باشد ولو برخلاف احکام اولیه، نظر میدهند. به همین خاطر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، در بین قوانین کشورهای اسلامی بینظیر است. باید محققان و فقها در شرح مواد و مدارک قانون اساسی افزون برآنچه تاکنون نوشتهاند کتابهایی بنویسند. این قانون، میان اصالت و معاصرت را جمع کرده یعنی اصول اسلام و مقتضیات زمان معاصر را با هم منظور داشته است.
در قانون اساسی، مردم صاحب رأی هستند، در انتخاب نمایندگان و یا رئیسجمهوری و یا رؤسای شوراهایی که دقیقاً قوانین اسلام را مدنظر داشته باشند به همین جهت گفته شده در اسلام قانون، حکومت میکند نه اشخاص و نه مردم، و چون چنین است دیکتاتوری در حکومتِ اسلامی مفهومی ندارد، زیرا ولیّفقیه و کلیه مقاماتِ زیر نظر وی، از قوانین الهی پیروی میکنند، و باز به همین خاطر گفته شده است روح قانون اساسی، اطاعتِ مردم از فرمان الهی است در کلیه شؤون سیاسی و اجتماعی. دیکتاتوری در جایی است که حاکم به رأی خود فرمان دهد و نه این که فرمان خدا را اجرا نماید. آزادی هم در حدود قوانین الهی است چه برای مردم و چه برای مقامات و چه برای ولیّفقیه و چه برای وسائل ارتباط جمعی.
سوم: طرح اجتهاد پویا
بدیهی است در تدوین قانون اساسی و قوانین ناشی از آن، نیاز به یک نوع نواندیشی و یک نوع اجتهاد پویا است، که در عین التزام به اصول قطعی اسلام، به کلیه نیازهای فردی و اجتماعی و سیاسی پاسخ دهد، و این تعبیر اجتهاد پویا از ابتکارات امام است، که شرح و بسط آن خارج از محدوده این نوشته است و فهم آن هم، حتی برای اهل فنّ، خالی از ابهام و اشکال نیست. همین طرح است که اسلام را جاویدان و وافی به کلیه نیازهای قانونی بشر میکند، حال اگر امام چنین طرحی را مطرح و تبیین نکرده بود متصدّیان قانونگذاری و مجریان امور، در اسلامی نگهداشتن قوانین، به بنبست میرسیدند و جریان امور مآلاً از خط اسلام خارج و منحرف میگردید. و مشروعیت خود را از دست میداد، کما اینکه قوانین پس از مشروطیت به چنین سرنوشتی دچار شد. و چون چنین است وجود مجتهدان به شیوه اجتهاد پویا همواره ضرورت دارد.
چهارم: تبیین اسلام ناب محمّدی و اسلام آمریکایی
این دو اصطلاح نیز از ابتکارات امام است تا پرده ابهام و تزویر را از چهره مدعیان حکومتِ اسلامی، چه در گذشته و چه در حال حاضر، کنار بزند. این جانب در یک مقاله خصائص اسلام ناب محمّدی و اسلام آمریکایی را توضیح دادهام(مشکوة شماره 26، بهار 1369). اجمالاً اسلام ناب محمّدی، اسلام خالص است که به هیچ چیز و هیچکس جز خدا تعهّدی ندارد، اسلامی که در برخی از کشورهای اسلامی داعیه آن را دارند در برابر خواست حکّام نادان و فاسد، و بالاتر از آن در برابر ابرقدرتی که از آن حاکم پشتیبانی میکند متعهّد است. مثلاً اگر فلان حاکم عرب را بکُشید که از آمریکا یا انگلیس مثلاً دستور نگیرد و اسلام و مسلمانان را برده امریکا نکند، از این کار دستبردار نیست، زیرا اگر تخلّف کند دیگر حاکم آن ناحیه نیست. آنان حاکمانی هستند که میگویند «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» و نه خدا و رسول؛ در عین حال، ظواهر احکام اسلامی را هم حفظ میکنند، و همین را حکومت اسلامی میدانند. آنان به همین خاطر از حرکتهای آزادیبخش اسلامی جلوگیری میکنند و جز به میل ارباب حکمی صادر نمیکنند.
پنجم: تأکیدبر وحدتاسلامی و دفاع از اسلام
در سطح جهان و خارج از محدوده مذهب خاص گمان نمیکنم تاکنون رهبری مقتدر تا این پایه دم از جهانی بودن اسلام و یا اسلام خارج از محدوده مذهب و ملتزده باشد. همواره مخاطب امام همه مسلمانان بوده، و همواره در عین التزام و تعهّد به راه اهلبیت علیهمالسلام مانند خود آن بزرگواران، به مصالح اسلام و مسلمین میاندیشید، و هیچگاه مصالح محدود ملی و مذهبی را بر مصالح کلی اسلام رجحان نمیداد، و این است معنی درست وحدت اسلامی. و چون امام چنین تعهدی به اسلام و جهان اسلام داشت همه جا پیشاپیش حرکتهای اسلامی در هر نقطه جهان که بود قرار داشت. یکی از این نمودها فتوای قتل سلمان رشدی بود که بازتاب گسترده جهانی یافت. او میگفت: حج باید حج ابراهیمی باشد، مشاهد مشرفه مکه و مدینه متعلق به همه مسلمانان است و نه به یک خاندان دستنشانده. فلسطین و قدس از آنِ همه مسلمانها است و باید به دست مسلمانان ولو با ریختن هر کدام، یک سطل آب آزاد شود. «روز قدس، روز اسلام است». مسلمانها اهل هر ملت و مذهب با هم برادرند. اختلاف مذاهب، نباید باعث تضاد و برخورد و نزاع و مشاجره و بدبینی میان مسلمانها باشد.
و از این قبیل سخنان؛ و آرای نورانی امام، همواره تکرار میشد و حقیقتاً در تمام دوران حیات انقلابی خود به وحدت اسلامی ملتزم و منادی وحدت بود، و این خود یک اصل اساسی در انقلاب اسلامی و در مکتب امام مانند مکتب اسلام است «إنَّ هَذِهِ اُمَّتُکُمْ أمَّةً واحِدَةً وَ اَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُون» (انبیاء/ 92) اصل وحدت امت اسلام با استناد به همین آیه در قانون اساسی آمده است و کلیه حرکتهای «تقریبی» و وحدتآفرین در دوران انقلاب از جمله تأسیس «مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی» به فرمان مقام معظم رهبری، جهت اجرای صحیح این اصل است. در اینباره این جانب در نوشتهها و سخنرانیها و مصاحبهها و کنگرهها، بسیار کار کردهام. و مقام معظم رهبری و مسؤولان بالای کشور، آن را پایه روابط کشور با کشورهای اسلامی میدانند.
ششم: رسمیت دادن به اسلام و دین در سطح جهان
اصل بالا، اصل دیگری را به دنبال دارد و آن تأکید بر مجد و عظمت اسلام و رسمیت دادن به اسلام و بلکه به دین به طور کلی در سطح جهان است، دیگر ادیان الهی نیز پس از انقلاب اسلامی، احساس آبرو و قدرت میکنند و حتی برخی از اسقفهای مسیحی آن را کتمان نمیکنند. حکومتهای مادی و لائیک، سالها است که دین را از صحنه سیاست و حکومت کنار زدهاند، و اینک ناچار هستند برای دین، در حکومت، حساب باز کنند، و لااقل حکومت اسلامی را یک نوع حکومت بدانند و راجع به خصایص آن بحث کنند.
هفتم: مبارزه و مقاومت در برابر استعمار و مواجهه با قدرتهای شرق و غرب
مسلماً مبالغه نیست اگر بگوییم، امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی، در عصر حاضر در طلیعه جهاد و مبارزه با استعمار، قرار دارد، و سران استعمار را میکوبد. امام بخوبی درک کرده بود که در حالتِ کنونی جهان، آمریکا در رأس استعمارگران قرار دارد لهذا آمریکا را شیطان بزرگ مینامید، و این برچسب از سوی امام، برای آمریکا جهانگیر شد. اگر سخنان امام درباره آمریکا و نیرنگهایش گرد آید مجموعه بزرگی خواهد شد. در همین رابطه امام، از اشغال لانهجاسوسی حمایت کرد و آن را انقلابی دیگر دانست. و باز در همین رابطه هنگامی که نماینده پاپ را به حضور پذیرفت، شخص پاپ و دستگاه روحانیت مسیحی را مخاطب قرار داد که چرا در برابر ابرقدرتها سکوت میکنند و با سکوت خود و گاهی با اعمال خود به آنان کمک و یاری میرسانند و این کار با شیوه عیسی علیهالسلام سازگار نیست.
به خاطر دارم یکی از علمای بزرگ تهران درباره مواجهه و سخنان امام با نماینده پاپ گفت: هرکس شنید «احسنت» گفت. و مسلماً قرنها بود که پاپها از یک نفر عالم و پیشوای مسلمان، در سطح اخبار جهانی چنین سخنی نشنیده بودند.
اما در جبهه شرق، پاسخ امام به تلگراف تبریک برژنف پیشوای اتحاد شوروی راجع به پیروزی انقلاب را باید سرآغاز مواجهه امام با شرق کمونیست دانست. امام، به او هشدار داد که زمان اشغال کشورهای دیگر با زور گذشته است که حتماً منظور او به اشغال افعانستان توسط شوروی بود و سرانجام دیدیم که نه تنها افغانستان که آسیای وسطی و چند کشور دیگر از زیر سلطه شوروی بیرون آمد. مهمترین برخورد امام با جبهه شرق، همانا نامه او به گورباچف، خلفِ برژنف بود. امام، برای اولین و آخرین بار، او را به خدا دعوت کرد و راه استدلال را به او ارائه داد و به او گفت: مشکل شما مشکل بیایمانی است. عجیب است که امام، در حالی که کسی پیشبینی نمیکرد که نظام مارکسیستی و کمونیستی از هم فروبپاشد و رخت از جهان بربندد، با هُشیاری و واقعبینی و به عقیده اینجانب با الهام و فراست الهی، دریافت که این مرام از میان خواهد رفت و در نامه خود یادآور شد که در آینده نزدیک باید کمونیزم را در زبالهدانهای تاریخ جستجو کرد، و چنین شد، و نه تنها این مرام الحادی از میان رفت که کشور پهناور اتحاد شوروی هم از هم پاشید.
آیا این واقعه با پیشبینی امام منطبق نبود؟ چرا دیگر تحلیلگران و سیاستبازان جهانی، نتوانستند این حقیقت را بفهمند؟ عجیب است از قول گورباچف نقل شد که در سخنرانیهای خود نام خدا را بر زبان میآورده است، کما این که در سال جاری در مسکو هنگام شرکت در کنفرانس «بررسی تأثیر اسلام در معنویات روسیه» شنیدم که وزیر خارجه کنونی روسیه گفته است: اگر ما به توصیه امام گوش کرده بودیم به چنین وضعیتی دچار نمیشدیم. این سخن، ناظر به توصیه امام است که در نامه خود فرموده بود: «مبادا از کمونیسم نجات پیدا کنید و به دامن امپریالیسم امریکا بیفتید» که تا حدّی افتادند. این پیشبینیها است که امام را در سطح جهان و نزد سیاستمداران، یکی از بزرگترین سیاستمداران به شمار آورده است. و باز، عجیب است که انقلاب اسلامی در دوران افول و سقوط جبهه شرق و مکتب مادی کمونیزم به بار نشست و طرحی نو به جهان ارائه داد که نه با سرمایهداری میسازد و نه با کمونیسم.
امام میگوید: «یکی از اموری که لازم به توصیه و تذکر است که اسلام، نه با سرمایهداری ظالمانه و بیحساب و محرومکننده تودههای تحت ستم و مظلوم، موافق است، بلکه آن را به طور جدی در کتاب و سنّت محکوم میکند، و مخالف عدالت اجتماعی میداند... و نه رژیمی مانند رژیم کمونیسم و مارکسیسم و لنینیسم است که با مالکیت فردی مخالف و قائل به اشتراک میباشند،... بلکه اسلام، یک رژیم معتدل، با شناخت مالکیت و احترام به آن به نحو محدود و در پیدا شدن مالکیت و مصرف که اگر به حق به آن عمل شود چرخهای اقتصاد سالم، به راه میافتد، و عدالت اجتماعی که لازمه یک رژیم سالم است تحقّق مییابد...»[8]
هشتم: مواجهه سالم و معتدل با روشنفکری، غربگرایی و ملیگرایی
یکی از عواملِ ناکامی حرکتهای اسلامی عموماً، و حرکتهای اسلامی کشور ما، بخصوص حرکت مشروطه، حرکت ملی کردن صنعت نفت و نیز انقلاب اسلامی تا حدی، آن است که عدهای به نام روشنفکری یا ملیگرایی در برابر آن حرکتهای ناب اسلامی، میایستند و به نظر میرسد این بزرگترین آفت حرکتهای اسلامی است در سطح جهان. غالباً هواخواهان این فکر، از زمره تحصیلکردههای غربی و یا از شاگردان و تربیتشدگان آناناند، آنان دانسته یا ندانسته غالباً غربزده هستند، و با این که مسلماً در بین آنان نیّات و عواطف پاک هم وجود دارد، اما انسان نمیداند چرا بارها این گروه به رأیالعین شهامت و قاطعیت روحانیت و هواخواهان اسلام ناب را در میدان سیاست دیدهاند: از حرکت سید جمال تا حرکت مشروطه و تا حرکت ملی صنعت نفت، و قبل از آن، جنبش تنباکو به رهبری روحانیّت، معالوصف در حرکتها نخست با روحانیت و انگیزه اسلامی، همگامی میکنند، اما همین که میخواهد به نتیجه نهایی برسد، با طرح مسائلی از قبیل ملیّت یا تجدد و روشنفکری یا آزادی، و امثال این مفاهیم، که متأسفانه اکنون در اوج صفآرایی در قبال انقلاب اسلامی قرار دارد، صف خود را از انقلاب جدا میکنند.
با اینکه بارها دیدهاند بخصوص در مشروطه و نهضت ملی نفت، که جدا شدن از صف اسلامی همان، و سقوط در دامن استعمار غرب یا شرق همان. در سالها قبل، این جانب به یکی از طرفداران این نوع اندیشه گفتم: ای کاش شما اگر قدرت را از دست روحانیت میگرفتید میتوانستید آن را نگه دارید! اما نمیتوانید زیرا توده مردم مسلمان تنها سخن اسلام و روحانیت را به جان میخرند و تا حدّ شهادت میایستند. بنابراین شما تنها میمانید و ناچار هستید که یا تسلیم قدرت طاغوتی داخل بشوید - چنان که شدند - و یا تسلیم قدرت استعمارگر خارج... ادامه دادم: اگر امام و یاران امام و حزباللّه و روحانیت از صحنه بیرون روند چنانکه آرزوی شماست، آمریکا فقط پف کند شما میدان را رها میکنید. این تجربه تلخ چند بار تکرار شده، باز هم عدهای آن را دنبال میکنند.
بنابراین، این اندیشه یکی از دامهای شیطان و استعمار است. و امام راجع به آن بسیار سخن گفته است و آن را به مثابه یک اصل در انقلاب اسلامی دانسته است. امام، در همین راستا از جبهه دینداران و روحانیت دفاع میکند. و هجوم به این جبهه را از سوی طرفداران جبهه قبل، خطری بزرگ و نیرنگی استعماری میداند. این اصل در سخنرانیها، مصاحبهها و از همه واضحتر در وصیتنامه امام، مورد تأکید قرار گرفته است. من میل ندارم شخصاً در برابر این جبهه که غالباً جوانها و دانشجویان را به دام میاندازد اظهارنظر بکنم، اما تأکید می کنم که سخنان امام را جدّی بگیرند و از آنها درس بیاموزند. هم اکنون کاملاً واضح است که ابرقدرتها بخصوص امریکا با طرح مسائلی از قبیل آزادی، آزادی مطبوعات امید خود را به این جناح دوختهاند، تا با دست آنان انقلاب شکوهمند اسلامی را تباه کنند، این نقشه از آغاز انقلاب چه در دولت موقّت، و چه در دولت بنیصدر دنبال شده، و اکنون نیز بشدّت دنبال میشود و بوقهای تبلیغاتی خارج و داخل کشور همه به آن دامن میزنند. انسان وقتی سخنان امام را در این خصوص میخواند گویا دارد برای حالت کنونی حرف میزند، سخنان امام با وضعیت کنونی حرکتهای ملیگرایی و روشنفکری کاملاً منطبق است، آیا گوش شنوایی هست؟
نهم: تأکید بر تقوا، معنویت، زهد و احتراز از تجملگرایی و مادیگرایی بخصوص بین مسؤولان کشور
این اصل، بارها در سخنان امام و به خصوص در وصیتنامه او مورد تأکید قرار گرفته، و امام عملاً در تمام عمر و بخصوص در دوران انقلاب، بدان ملتزم بود و نباید آن را تنها یک موعظه دانست، خیر، بلکه یک اصل است که حاکمان اسلامی را از دیگران جدا میسازد. بارها خلافت علی را الگو قرار میداد و راجع به آن سخن میگفت. امام در این امر بُعد عرفانی خود را آشکار کرده است و سرّ اصالت و سلامت ولایت فقیه را که جلو دیکتاتوری را میگیرد برملا ساخته است، آنان که ولایتفقیه را یک نوع دیکتاتوری میپندارند، فقیه را با رئیسجمهور ثروتمندی مانند رؤسای جمهور آمریکا مقایسه میکنند که تنها مقررات، دست و بال او را بسته است و یا با دیکتاتوری مانند استالین یا دیگران میسنجند. در حالیکه ولیفقیه که در عدالت و تقوا و زهد تالیتلو امام است و بر همه کارهای کشور و بر قوای سهگانه به نص قانون اساسی، نظارت دارد، خواهینخواهی از دیکتاتوری بری، و به قانون الهی که عین عدل است پایبند خواهد بود، تا حدی که اطاعت از او، اطاعت از خدا و رسول است و همین است رمز و راز نفوذ معنوی او که نمونههای فراوانی از آن را در جنگ تحمیلی دیدیم، حال اگر صرفاً حسّ وطنپرستی و فرمان یک آدم به قول آنان ملیگرا بود آیا تا این حدّ جوانان ما فداکاری و مقاومت میکردند که همواره در جبههها آرزوی شهادت بکنند؟
دهم: ـ تلک عشرة کاملة ـ وصیتنامه جاویدان امام
امام، تا آنجا که مقدورش بود، راه را برای رهبر پس از خود هموار کرد، و موانع را از پیش پای او برداشت، اصلاح قانون اساسی، و صرفنظر کردن از شرط مرجعیت در رهبر، حل مشکل قائممقام رهبری، قانونی کردن مجلس تشخیص مصلحت نظام با درج آن در قانون اساسی، پایان دادن به جنگ در لحظات آخر زندگی پس از بیرون راندن نیروهای عفلقی از کشور با پذیرفتن قطعنامه شورای امنیت، و بسیاری از کارهای مهم دیگر که هر کدام مشکلی را حل کرد، و همانطور که خود فرموده: با دلی آرام، و قلبی مطمئن، و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم...»[9]
با همه این تمهیدات که هر کدام به جای خود سرنوشتساز بود، امام وصیتنامه جامع و وزین و روشن خود را به یادگار گذاشت، و آنچه برای بقاء و دوام این انقلاب لازم بود در آن گنجانید. به نظر این جانب، وصیتنامه امام مانند قانون اساسی برای مردم ما یک اصل است، که هیچگاه نباید از یاد برود. باید همواره در ادارات، در مدارس و دانشگاهها و حوزههای علمیه و آموزشگاهها و مساجد آن را بخوانند و همانطور که امام در پایان آن سفارش فرموده حتماً باید کسی آن را برای مردم بخواند، و مقام معظم رهبری آن را با اشک جاری خواند و مردم شنیدند. هم اکنون نیز باید آن را به عنوان مبیّن خط امام و روح انقلاب دائما بخوانند. این خواندن از سوی علما، استادان و مسؤولان بالا مؤثر است. این سند تنها مطالعه کردنی نیست، درس خواندن و شرح و بسط لازم دارد، عیناً مانند قانون اساسی، هم اکنون نیز اگر آنان که دم از آزادی میزنند و نیز ارباب مطبوعات آن را معیار قرار دهند کلیه نزاعها برطرف میشود. به امید روزی که مردم ما از هر قشر و مسؤولان ما از هر طبقه این سند نورانی را با تمام خصوصیات آن به کار بندند، که برای همه قشرهای مردم و مسؤولان کشور، رهنمودی در آن آمده است.
پینوشتها:
[1]. سخن آفتاب، سازمان تبلیغات اسلامی، ص 17.
[2]. همان، ص 19.
[3]. همان، ص 20.
[4]. همان، ص 23.
[5]. همان، ص 25.
[6]. همان، ص 31.
[7]. همان، ص 54.
[8]. وصیتنامه سیاسی الهی امام خمینی، آستان قدس رضوی، ص 32.
[9]. همان، ص 35.