نام علی(ع) و یاد سلوک علوی، گرمیبخش خانه دل همه مردمانی است که جویای هدایت به حق و سلوک انسانی و تعالی جامعه و انسانند؛ و روشنی راه رهجویانی است که در پی «انسان کامل»اند تا جرعهای از کوثر معرفت و عمل او بنوشند. علی(ع) همان انسان کاملی است که طلوع خورشید هدایت از مشرق کوثر اوست و آدمیان همه جرعه نوش آفتاب کمال اویند. حکومت علی(ع) جلوهای است از آفتاب جهانتاب روح او و گستره کمالات وی؛ آبشاری عظیم که آدمیان را جز جرعههایی چند نصیب نشد و کوهساری سر به عرش ساییده که پرندگان بلندپرواز نیز از دستیابی به قله آن درماندهاند؛ چنانکه فرمود: «ینحدر عنّی السیلُ و لا یرقی الیّ الطیرُ.»[1] انسانی در تراز امیرالمؤمنین علی(ع) که زبان از وصف وی عاجز و قلم در شرح او درمانده و خیال در نقش کمالاتش ناکام است، و در یک کلمه، عیار انسانیت و بندگی است، به روشنی آفتاب پیداست که نمی تواند در قالب این زمان یا آن مکان بگنجد، اما فرصتهایی از این دست، زمینه تلاش بیشتر در شناخت کمالات حضرت(ع) و تأسی به وی را فراهم میسازد و الا چنانکه رهبری معظم نیز تأکید کردند همه سالها، سال امیرالمؤمنین(ع) است.
علی(ع) نسخه تمام عیار «مسلمانی» است که پیامبراکرم(ص) در پی تربیت و ارائه آن به بشریت بود تا گواه صادقی بر این حقیقت باشد که با اسلام «دین» به کمال رسیده است و «انسان» کامل در چه ترازی از کمالات است؛ «قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب».[2] و این چنین است که حتی فهرست کردن اوصاف و کمالات وجودی و محورهای زندگی و سرفصلهای شخصیت وی نیز کاری دشوار و نفسگیر است چه رسد به شرح و بسط آن. یکی از عمدهترین محورهای مورد توجه در بررسی شخصیت امیرالمؤمنین(ع)، فصل اخیر حیات وی است که از فتنه قتل عثمان و رو آوردن مردم به حضرت آغاز میشود و به مصیبت عظمای شهادت وی و پایان «حکومت علوی» ختم میگردد؛ دوران کمتر از پنج سالی که در عین کوتاهی، حوادث و جریانات پردامنهای را در خود جای داد. علی(ع) در حالی به حکومت میرسد که نزدیک به شصت سال از عمر وی سپری شده است. سالهایی که به تعبیر خودش، پیامبر(ص) او را به سینه میچسبانید، لقمه میجوید و به دهان او میگذاشت و هر روز به تربیت او همت میگماشت، و سالهایی که باز به بیان خودش، نور وحی و رسالت را میدید و بوی نبوت را میبویید و صدای ناله شیطان را که از درد نزول وحی و ناامیدی بود میشنید:
«وَضَعَنی فی حِجْرِه و أنا ولدٌ یَضُمُّنی إلی صدره و یکنُفُنی فی فراشه و یَمُسُّنی جسده و یشمّنی عَرْفَه و کان یَمْضَغُ الشیءَ ثُمَّ یُلْقِمُنیه ... یرفعُ لی فی کلِّ یومٍ مِنْ اخلاقه عَلَماً و یأمرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاورُ فی کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری و لم یجتمع بیتٌ واحدٌ یومئذٍ فی الاسلام غیر رسول الله(ص) و خدیجة و أنا ثالِثُهُما، اری نور الوحیِ و الرسالةِ و أشمُّ ریحَ النبوّةِ و لقد سمعتُ رِنَّةَ الشیطانِ حین نزل الوحیُ علیه(ص) فقلتُ: یا رسول الله! ما هذه الرِنَّةُ؟ فقال: هذا الشیطان قد أیسَ من عبادته. انّک تسمع ما اسمع و تری ما اری الّا انّک لستَ بنبیّ و لکنّکَ لوزیرٌ و انکَ لعلی خیر.»[3] سالهایی که در بدر و احد و احزاب و حنین و همه عرصههای رسالتِ پیامبر(ص) آن همه فضیلت را نصیب خود ساخت و آن همه آیات در شأن وی اختصاص یافت، و سالهای بس دشوار و طولانی پس از رحلت پیامبر(ص) که سرمایه وی و در واقع سرمایه هدایت مردم، بر باد میرفت و او چارهای جز صبر علوی نداشت:
«فصبرتُ و فی العین قذًی و فی الحلق شجاً، أری تراثی نَهْباً حتی مَضَی الاولُ لسبیله ... فمُنِیَ الناس لعمر الله بخبط و شماسٍ و تلوّنٍ و اعتراضٍ، فصبرتُ علی طولِ المدّة و شدّة المِحْنَةِ، حتی اذا مضی لسبیله ... الی أن قام ثالثُ القومِ نافجاً حضنیه، بین نثیله و معتلفه.»[4]جامعه ما نیازمند شناخت همه اینهاست اما وقتی از منظر حکومت دینی و در زمانه حضور نظام اسلامی به بازشناسی شخصیت امیرالمؤمنین(ع) مینشینیم، طبعاً فصل اخیر زندگی حضرت، اهمیتی دو چندان مییابد. این است که در سال علی(ع) به جرأت میتوان گفت مهمترین وظیفه و عمدهترین دستاورد، شناخت حکومت علوی و تلاش برای پیروی از سیرت و سنت علی(ع) در حکومت میباشد؛ یعنی همان نام مقدس و عنوان گویای «حکومت علوی». در چنین سالی، اصلیترین دغدغه ما باید آگاهی درست از حکومت امیرالمؤمنین(ع)، آرمانها، روشها و عملکرد آن، و مهمتر از آن، تلاش جدی برای نزدیکتر ساختن نظام جمهوری اسلامی ایران به حکومت علوی و الگو قرار دادن آن در همه ابعاد باشد و این همان رسالت بسیار سنگین و طاقت فرسایی است که با تعارف و شعار و ادعا نمیتواند به مقصد برسد. و صد البته کسی توقع ندارد، این نظام علی رغم همه ارزشهایش حتی در درازمدت بتواند همانند حکومت علی(ع) عمل کند؛ چه اینکه خود آن بزرگوار نیز هر چند در خصوص سلوک و زندگی شخصی خود ولی بر اساس یک ملاک کلی فرمود:
«در توان شما نیست که چنین کنید، لکن با پرهیزکاری و تلاش و پاکدامنی و رفتار صحیح مرا یاری کنید؛ ألا و اِنّکم لا تَقدِرونَ علی ذلک و لکنْ اَعینُونی بورعٍ و اجتهادٍ و عفّةٍ و سدادٍ.»[5] ولی تردیدی نیست باید این نظام، حرکتی مطلوب و شتابی منطقی را به آنسو داشته باشد و اعلام سال امیرالمؤمنین(ع) برای شتاب بخشیدن به این حرکت و جبران برخی سستیها و کوتاهیهاست. مسلمانان با داشتن الگویی چون حکومت پیامبر(ص) و علی(ع)، مسؤولیتی بزرگ برای برپایی حکومت اسلامی و نظام دینی دارند و ما با برخورداری از چنین حکومتی وظیفهای دو چندان در نزدیک ساختن آن به آن الگوهای جاودانه داریم و با اعلام چنین سالی آن هم از جایگاه نظام اسلامی، این مسؤولیت بیشتر سنگینی میکند. بار اصلی این مسؤولیت، نخست بر دوش رهبری نظام اسلامی و در مرحله بعد بر عهده دیگر مدیران و دست اندرکاران آن و سپس بر عهده آحاد جامعه است.
وقتی از منظر حکومت و مردم و مسؤولیتهای آن دو مینگریم، اعلام سال امیرالمؤمنین(ع) در واقع یادآوری به همه اعم از رهبری، مسؤولان و مردم برای هر چه بهتر شناختن حکومت علوی، و هر چه بیشتر نزدیک شدن به منش علوی و مسؤولیت در مقابل چنین حکومتی است و الاّ پرواضح است اگر صد بار نیز چنین اعلامی با همه تشریفات و تبلیغات آن صورت بگیرد، اما اقدامی عملی برای شناحت همه جانبه آن حکومت ممتاز و الگو و مقایسه عملکرد نظام جمهوری اسلامی ایران با آن و برنامه ریزی و تلاش برای پیروی از آن صورت نگیرد یا تنها بخشهایی از جامعه و نظام، مخاطب آن به شمار روند، پرپیداست که قرن امیرالمؤمنین(ع) نیز به حال جامعه و نظام ما فایدهای نخواهد بخشید چه رسد به سال حضرت! امیرالمؤمنین(ع) در زمان خود گرفتار مردمانی چند بود که او، آنان را برای «خدا» میخواست و آنان، او را برای «خود» و آشکار است که کار «او» و «آنان» به سرانجامی دلخواه نخواهد رسید چرا که کار «خدا» و «خود» یکی نیست:
«و لیس امری و امرکُمْ واحداً، انّی اُریدکُمْ ِلله و اَنْتُمْ تُریدوننی لانفسکم.»[6] «او» میخواست آنان را به راه بهشت ببرد هرچند با دشواری و تلخی: «فانْ اَطَعْتُمُونی فانّی حامِلُکم ان شاء الله علی سبیلِ الجنّة و ان کان ذامشقةٍ شدیدةٍ و مذاقةٍ مریرةٍ.»[7] ولی «آنان» کسانی بودند که اگر در مَثَل یکی ایشان را امین بر کاسهی چوبی میشمرد و به وی میسپرد، میترسید آنکس بند کاسه را برباید: «فلو ائْتَمَنْتُ احدَکم علی قعْبٍ لخشیتُ أنْ یذهَبَ بعلاقته.»[8] مردمانی که بیشترین آنان، اساساً حکومت پیامبر(ص) را ندیده و لمس نکرده و بخشی نیز بیست و پنج سال از آن فاصله فرهنگی و تربیتی گرفته بودند، آیا حتی حضور شخص امیرالمؤمنین(ع) و حکومت وی میتوانست راهگشای همه مشکلات آنان باشد و جامعهای شایسته و راهی بهشت را نمودار سازد، چه رسد اگر فقط اکتفا به یادبود وی و ذکر کلیاتی چند از حکومت علوی شود. اینان مردمانیاند که نه تنها دردی را دوا نمیکنند بلکه به تعبیر علی(ع) اساساً درد اصلی خود آنانند و حکومتی که به اتکای اینان بخواهد بر مشکلات خویش و دشواریهای جامعه فایق آید همانند انسانِ خار در پایی است که میخواهد با خاری دیگر، خار اول را در آورد در حالی که می داند خار با خار است:
«اُریدُ أنْ اُداوِیَ بکم و انتم دائی کناقشِ الشوْکة بالشوْکة و هو یعلَمُ انّ ضَلْعها معها.»[9] این است که اگر علوی نیاندیشیم و عزم بر علوی شدن نداشته باشیم و اگر برای پیروی عملی از سیره و سنت علی(ع) در حکومت و مردمداری و عدالتمداری و ستمسوزی و ضعیفنوازی و خدامحوری و باندگریزی و معنویت و اخلاق و مهربانی و دنیاگریزی و ریاست ستیزی حکومت علوی و پرهیز از قدرت خواهی و خودخواهی و دوری از تکبّر و تفرعن و خودمحوری و همه آنچه مایه جلال و جمال حکومت علوی بود، بویژه در جایگاه حکومت و در موضع مدیریت جامعه اسلامی، تلاشی جدّی و درخور نداشته باشیم و یکایک برنامه ها و ریز عملکرد خود در دو دهه گذشته نظام را با «حکومت علوی» نسنجیم و با تلقین و ادّعا و تبلیغات این توهم در ما صورت گمان و حتی باوری قطعی به خود بگیرد که عملکرد ما نقدناپذیر و در همه زمینهها قابل دفاع است، سرگذشت ما نیز همانند مردمانی خواهد شد که حتی حضور شخص امیرالمؤمنین علی(ع) نیز نتوانست آنان را به سرمنزل مقصود برساند چه رسد به نام و سال علی(ع). او آنان را خسته و بیزار کرده بود و آنان نیز او را خسته و ملول ساخته بودند و در چنین مبادلهای، چارهای جز جدایی نمیدید و آرزوی مبادله همه آنان با هزار مرد کارزار داشت:
«اللهمَّ انّی قد مللْتُهم و مَلُّونی، و سَئِمْتُهم و سئِمُونی، فأَبدِلْنی بهم خیراً مِنْهُم و أبْدِلْهُم بی شرّاً مِنّی، اللّهمَّ مِثْ قلوبَهم کما یُماثُ الملحُ فی الماء، أما و الله لودَدْتُ أنّ لی بکم الف فارسٍ مِنْ بنی فراس بن غَنْم.»[10] اینان کسانی بودند که به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) بدنهاشان گرد هم بود و دلها و خواستهاشان پراکنده، سخنشان سنگ سخت را نرم میکرد لیک کارشان دشمن را به طمع میافکند! در محافل و مجالس چنین و چنان میگفتند و شعار شجاعت واقدام و عمل سر میدادند اما آنگاه که عرصه کارزار گشوده میشد فریادشان به فرار بلند بود: «ایها الناسُ المجتمعة ابدانهم، المختلفة اهواؤهم، کلامکم یُوهی الصمَّ الصِلابَ و فعلُکم یُطْمِعُ فیکم الاعداءَ! تقولون فی المجالسِ کیتَ و کیتَ فاذا جاء القتالُ قلتُمْ حیدی حَیادِ!»[11] این است که علی(ع) در چنین فضایی و در میان یارانی که چون شتران بیچوپان، از هر سو گردهم آورده می شوند از دیگر سو پراکنده میگردند[12] و بسان جامههای مندرس، هر چه از سویی بدوزند از سوی دیگر پاره میگردد،[13] خود را بر شیبهای لغزندهای میبیند که فرصت بسیاری از اصلاحات مورد نظر را از وی میگیرد که ریشهکنی طاغیان شام و برجای نشاندن ریاستطلبان و باجخواهان و امتیازجویانی که سالها در سایه سیاست موجود و با حمایت حاکمان وقت، بر گرده مردم سوار شده و از امکانات گسترده مسلمانان به چپاول بردهاند تنها بخش کوچکی از آن بود:
«لَوْ قَد اسْتَوَتْ قدمای مِنْ هذِهِ المزالقِ لَغَیَّرْتُ أشیاءَ؛[14] اگر گامهایم استوار می شد و از این لغزشگاهها و فتنه ها رهایی می یافت، هر آینه چیزهایی را تغییر می دادم.» و پر پیداست که در نگاه آسمانزاد و در فضای همت بلند آن کاشف الغطای گستره دین و دینداری، زوال بدعتهایی چون نماز تراویح و به جماعت خواندن آن، نمیتوانست اوج دغدغه وی در حکومت و تحوّلات مورد نظر وی باشد. علی(ع) دنبال فرصت میگشت که افزون بر آن همه دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی که ایجاد کرد، اصلاحات و تغییرات گسترده دیگری نیز به سامان برساند. و این نشان میدهد که حکومت علوی به آنچه آن بزرگوار در آن فاصله زمانی کوتاه با آن همه موانع، عملی ساخت محدود نمیشود. به تعبیر حضرت امام خمینی: «آن چیزی که موجب تأسف است، این است که مجال پیدا نکرد حضرت امیر(ع) سلام الله علیه، نگذاشتند مجال پیدا بکند. چون حکومتی که حکومت الله است در دنیا به آن نحوی که میخواست خود حضرت امیر(ع)، میخواست پیاده کند تا دنیا بفهمد که اسلام چی آورده است و چه شخصیتهایی دارد، در آن وقت که حکومت دست ایشان نبود که مجال نبود. آن وقت هم که حکومت دست ایشان آمد، باز مجال ندادند. سه تا جنگ بزرگ در زمان ایشان افروختند و مجال اینکه یک حکومتی که دلخواه او هست برقرار کند، نشد.»[15]
او به هدف دگرگونی بسیار گسترده اجتماعی و تربیتی و تخریب بنیانهای ناصواب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و برپایی حکومت علوی بر ویرانههای آن، حکومت را به دست گرفت و این علی رغم آن بود که پیش از پذیرش حکومت میدانست و پیشبینی نیز میکرد جامعه تاب تحولات مورد نظر او را ندارد و او نیز طبعاً کسی نیست که بتواند بر اصول خود پای بگذارد: «دَعُونی و الْتَمِسُوا غیری فانّا مُستقبِلونَ امراً له وجوهٌ و ألوانٌ لا تقومُ له القلوبُ و لا تثبتُ علیه العقولُ و اِنَّ الآفاقَ قد أغامَتْ و المحجّةَ قد تَنَکَّرَتْ.»[16] ولی آنگاه که عهده دار امر حکومت شد در همان نخستین سخن، به صراحت از تحوّلات عام و گستردهای که در سایه و به دنبال حکومت وی رخ خواهد داد خبر داد و وضعیت جامعه را همسان با زمان بعثت پیامبر(ص) دانست و اینک رستاخیزی دوباره است که با آمدن حکومت علوی و گردش کار آن، در جامعه رخ خواهد داد و مردم، در هم آمیخته و غربال خواهند شد و همانند دیگ جوشان به هم خواهند خورد تا پایینیان بالا آیند و بالاییان پایین روند و کسانی که به ناحق عقب داشته شده اند جلو آیند و آنانی که به ناروا پیش افتادهاند پس رانده شوند:
«ألا و اِنَّ بلیّتکم قد عادَتْ کهَیْئَتِها یوم بَعَثَ اللهُ نبیَّه(ص). و الّذی بعثه بالحقِ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً و لتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلةً و لتُساطُنَّ سَوْطَ القِدْر حتی یعودَ اسفلُکم اعلاکم، و اعلاکم اسفَلکم، و لَیَسْبِقَنَّ سابقون کانوا قصَّروا، و لیُقَصِّرَنَّ سَبّاقونَ کانُوا سَبَقُوا.»[17] سال امیرالمؤمنین(ع) سال اعلان چنین تحوّلات و آمادگی برای چنین رستاخیزی است که آغاز آن با پیروزی انقلاب اسلامی کلید خورده ولی به پایان نرسیده است. سال بازخوانی حکومت امیرالمؤمنین(ع) و تحلیل و بازشناسی و بازگویی آن دسته از تحوّلات و اصلاحاتی است که در نگاه بلند و آسمانی آن حضرت(ع) وجود داشت و جزء آرمانهای حکومت خویش میدانست اما فرصت دستیابی به آن را نیافت. سال بررسی همه ویژگیها و اوصافی است که در یک کلمه «حکومت علوی» را در تراز برترین و پرفضیلتترین حکومت و ماندگارترین الگوی سیاست و مدیریت و حاکمیت برای پس از خود تا آن زمان که بشر به عدالت و حکومت نیاز دارد باقی گذاشت. حکومت علی(ع) حکومت عدل مطلق بود و این را همه میدانند، حکومت قانون بود، حکومت مردم بود، حکومت آزادی و امنیت جامعه بود، حکومت مبارزه با فساد و زیادهطلبی بود، حکومت دفاع از مظلوم و سرکوبی ظالم، پشتیبانی از ضعیف و مقابله با توانمندان بود، حکومت اصلاح جامعه و حرمت نهادن به انسان بود، حکومت تلاش برای رفاه و آسایش آحاد مردم بود، حکومتی بود که به فریاد محرومان میرسید و داد ستمدیدگان را میگرفت و تا ستمگر را به جای خود نمینشاند آرام نمیگرفت و اساساً برای جامعه ای که حق ضعیفان از قدرتمندان بی هیچ دغدغهای گرفته نشود قداست قایل نبود،[18] حکومتی بود که همه مردمان جامعه خویش را لااقلّ در یک نقطه مشترک میدانست و آن اینکه آفریدهای همانند هماند، حکومتی بود که دنیا در چشم زمامدار آن، از برگی در دهان ملخی کمتر بود،[19] بلکه از روده خوکی در دست انسانی جذامی نیز پستتر بود.[20]
حکومت، تنها زمانی در نگاه او قابل مینمود که در سایه آن اقامه حقی و دفع باطلی شود،[21] نشانههای دین آشکار گردد و شهرها رو به اصلاح گذارد و ستمدیدگان امنیت یابند و حدود الهی بر پا شود.[22] مقایسه عملکرد ما در نظام مقدس اسلامی و محاسبه فرصتها و امکانات و انتظارات، چه مقدار نزدیکی ما را به آن حکومت ممتاز نشان می دهد؟ آیا اساساً تا کنون محاسبهای همه جانبه کرده ایم؟ و آیا از خود حساب کشیدهایم که دستاورد ما به چه میزان قانع کننده است؟ و چند درصد می توانیم ادعای انطباق با الگویی چون حکومت امیرالمؤمنین علی(ع) داشته باشیم؟ حکومتی که زمامدارش میگفت: ذلیل، پیش من عزیز است تا حقش را برایش بازستانم و قوی، پیش من ناتوان است تا حق را از او باز گیرم.[23] زمامدارش میگفت: کسی که شنیدن حرف حق یا پیشنهاد عدالت برایش سنگینی کند، عمل به آن برای وی دشوارتر است، لذا شما از گفتن سخنی بحق یا ارائه پیشنهادی عادلانه به من، دست نگه ندارید.[24] آیا ما نیز به استقبال شنیدن حقایق و گوش فرا دادن به تذکرات و انتقادات میرویم و اساساً زمینه طرح آن را توسط دیگران بویژه اطرافیان خود فراهم میکنیم و یا بگونهای رفتار میکنیم که دیگران فقط به خوشایند ما بگویند و بنویسند؟
در حکومت علوی، زمامدارش مینوشت: دور باد که خواستهام بر من چیره شود و شره و طمعکاریام مرا به گزینش غذاها بکشاند در حالیکه در حجاز یا یمامه کسی یافت شود که امیدی به گرده نانی نداشته باشد و در خاطرش نیز نباشد که یک بار شکمش سیر شده باشد.[25] زمامدارش در تأکید بر توجه ویژه به بیچارگانی که از طبقه پایین جامعهاند و در عین نیاز و گرفتاری راه به جایی ندارند مینوشت: «الله الله فی الطبقة السفلی من الذین لا حیلة لهم.»[26] زمامدارش به کارگزاران خود تأکید میورزید: دورترین مردم از شما و مبغوضترین آنان پیش شما، باید آن کسی باشد که بیش از همه جویای کاستیها و عیبهای مردم است، چرا که مردم کاستیهایی دارند که حاکم سزاوارترین فرد است که باید آنها را بپوشاند. مباد که در پی هویدا ساختن و کشف کاستیها و عیوبی که از چشم شما پنهان مانده باشید![27] زمامدارش به کارگزاران خود سفارش میکرد با پرهیزکاران و راستگویان همنشینی کنند و همانان را نیز عادت و آموزش دهند که به ستایشگری او نپردازند و تملّق گویانه به کاری و خدمتی که نکرده خوشحال نسازند![28] آیا ما نیز به فراخور نیاز! به سرکوبی فرهنگ تملق و ستایشگری و گزارش کارهای نکرده و سجایای نداشته، اقدام کرده ایم؟
در حکومت علوی، زمامدارش، اساس کار خود را بر هدایت هرچه بیشتر مردمان حتی از میان دشمنانش، همانها که در مقابل او صف کشیده بودند استوار ساخته بود و مدارا را سیره خود می دانست، نه بهانه جویی و اشکال تراشی؛ تا جایی که این قاعده برخی از یارانش را به اشتباه انداخته و مدارا و متانت وی را از سر نگرانی از کشته شدن شمردند یا ناشی از تردید در حرکت و موضع دانستند ولی او سوگند خورد: «ما رَفَعْتُ الحربَ یوماً الاّ و أنا اطْمَعُ أن تلحقَ بی طائفةٌ فتهتدی بی، و تَعْشُو الی ضوئی و ذلک احبُّ الیّ مِنْ أن أقتلها علی ضلالها.»[29] زمامدارش به کارگزاران خود میفرمود: میان مردم در چشم دوختن و نگاه نیز یکسان عمل کنید تا بزرگان در شما طمع نکنند که به خاطرشان حاضرید ستم کنید و ضعیفان نیز از عدالتتان بر خود، ناامید نگردند.[30] زمامدارش به کارگزارانی مورد اعتماد حتی مثل مالک اشتر نیز تأکید میورزید اگر مردم گمان حیف و میلی درباره تو بردند، خود را پاسخگو بدان و دلیل و عذرت را توضیح بده و با روشنگریات بدگمانی آنان درباره خودت را از میان ببر؛ این کار هم یک تمرین و ریاضت نفسانی برای تو است و هم با مردمت مدارا و همراهی کردهای و هم با این کار به خواستت که ثابت داشتن و استوار ساختن آنان بر محور حق است دست خواهی یافت.[31] خود نیز چنین میکرد و شأن خویش را برتر از پاسخگویی به مردمی که او در خدمت آنان است نمیدانست و بموقع و بیتأخیر و کامل، مسایل را تشریح میکرد و نمیگفت من دستور میدهم و دیگران فقط باید اطاعت کنند. و اساساً چنین چیزی را در قاموس حکومت خود نمی پذیرفت:
«و لا تقولنَّ انّی مؤمَّرٌ آمُرُ فاُطاع.»[32] زمامدار حکومت علوی به کارگزاران خود آموزش میداد برخی امور را باید شخصاً رسیدگی کنند که از آن جمله است برآوردن نیازهای مردم در همان روزی که مطرح میشود؛ همان نیازها و کارهایی که دیگر مسؤولان از عهده آن برنیامده اند.[33] به آنان میگفت مبادا کاری که موجب تخفیف هزینه زندگی مردم شود بر شما گران آید، این ذخیرهای است که مردم آن را در آبادانی کشور به شما برمیگردانند و مایه زینت حکومت شماست، علاوه که جلب ستایش آنان را کردهاید و خود نیز از گسترش عدالت در میان مردم، مسرّت خاطر یافتهاید و با ذخیرهای که پیش آنان با ایجاد رفاه و آسایش اجتماعی فراهم ساختهاید و به عدالت و مدارا رفتار کردهاید میتوانید بر توانایی و امکانات اضافه آنان تکیه کنید و در دشواریها اطمینان ورزید.[34]
خود آن بزرگوار نیز عنایت ویژهای به مسأله معیشت مردم و آبادانی کشور و بهبود سطح زندگی آنان داشت چه اینکه به عنوان نمونه در گزارش کوتاهی از وضع زندگی مردم و رفاه و آسایشی که در سایه حکومت وی برای آنان فراهم آمده بود به سه موضوع مهم غذا، آب و سرپناه اشاره میکند که توانسته است علیرغم زمان کوتاه و مشکلات بسیار، به عنوان حداقلهای یک زندگی در آن شرایط، برای نادارترین شهروندان حکومت خود و آنان که در پایینترین سطح زندگی میکنند تأمین کند: «ما اصبح بالکوفة أحد الاّ ناعماً، انّ ادناهم منزلةً لیأکل البرّ و یجلس فی الظلّ و یشرب من ماء الفرات؛[35] هیچکس در کوفه صبح نمیکند مگر اینکه در نعمت و رفاه است، کمترین آنان از نظر سطح زندگی، نان گندم میخورد و در سایه مینشیند و از آب گوارا(فرات؟) مینوشد.»
علی(ع) همانگونه که به فرهنگ و معنویت و اخلاق و دینداری مردم و عدالت میان جامعه میاندیشید به رفاه و آسایش و امنیت و تأمین حداقل معیشت مردم نیز میاندیشید، دغدغه گرسنگی، تشنگی، برهنگی و بیسرپناهی مردم را نیز داشت؛ نه فقط از آن جهت که در همه عمر چنین بود بلکه از آن روی که حالا دیگر زمامدار جامعه و پاسخگوی بیت المال و مسؤول تأمین امنیت و آسایش و گردش چرخ جامعه بر محور عدل و درستی و صلاح و سداد و توزیع عادلانه امکانات شده بود. هنگامی که عدهای از غیرمسلمانان که در پناه حکومت وی به عنوان اهل ذمّه زندگی میکردند به امیرالمؤمنین(ع) شکایت بردند نهری داشتهاند که از میان رفته است و اگر تعمیر شود منطقه آنان نیز آباد خواهد شد، و آنان میخواهند به کمک خودشان ولی توسط حکومت این نهر احیا گردد، حضرت در نامهای خطاب به حاکم آن دیار، دستور رسیدگی و اصلاح نهر میدهد با این استدلال و تأکید:
«فلعمری، لئن یَعْمُروا أحبّ إلینا من أن یخرجوا أو أن یعجزوا أو أن یقصروا فی واجب من صلاح البلاد؛[36] به جانم سوگند که اگر آباد کنند، پیش ما محبوبتر و مطلوبتر از این است که بیرون بروند یا ناتوان گردند یا در امری لازم از مصلحت شهر، از عهده برنیایند و رها کنند.» او ماندن نامسلمانان در کشور و بهرهدهی به جامعه توسط آنان را میطلبد و در پی آن است که زمینههای مهاجرت آنان را برطرف کند یا کاهش دهد چه رسد به مسلمانان که هم کیش او نیز هستند. او سالها به دیگران گوشزد کرده بود که اگر در دورترین نقطه کشور ستمی از ناحیه کارگزاری سر زند و حقی پایمال گردد و رسیدگی نکنند در گناه آن شریکند و نمیتوانند از خود سلب مسؤولیت کنند، حال چگونه میتوانست بر همه امور کارگزاران ریز و درشت خود صحّه بگذارد و دم فرو بندد.
او سالها به حاکمانی که رفیقان و هواداران و خویشان و تملق گویان و فرومایگان را میدان داده و بر مسلمانان و امکانات مادی و معنوی و فکری آنان مسلط کرده بودند اعتراض میکرد که چنین نکنند، حال جای شگفتی نبود که حتی بر سینه نزدیکانی چون عقیل که برادر بزرگتر وی است و عبدالله بن جعفر که برادرزاده و داماد وی است و امکلثوم که دختر وی و فاطمه(س) است و امّهانی که خواهر وی است، دست رد بزند و از چند درهم یا دینار یا مقداری گندم یا زینتی به عاریه، دریغ ورزد و چهره خاک آلود و رنگ پریده فرزندان برادر نابینای او نیز نتواند وجود سراسر عاطفه و مهربان وی را بر اصول و منطق حکومت علوی وی بشوراند! او از گردهای نان خشک برای خود نیز دریغ میورزید، از سرما میلرزید و به یک قطیفه از مال خود بسنده میکرد و چیزی از بیتالمال برنمیگرفت[37] و به انتظار سهم مساوی خویش از بیت المال مینشست و حتی پس از فتح و پیروزی در بصره و هنگام خروج از آن شهر، آنچه همراه میبرد همان مرکبی بود که سوار بر آن بود و با آن آمده بود و آرد و نانی بود که آن را از زراعت خود در مدینه همراه آورده بود و لباسی که بافته خانوادهاش بود و با صدای بلند اعلام میکرد من خائن باشم اگر غیر از این باشد:
«یا اهل البصرة! ما تنقمون علیّ و الله انّهما ـ و اشار الی قمیصه و ردائه ـ لمن غزل اهلی، ما تنقمون منّی یا اهل البصرة، و الله ما هی ـ و اشار الی صرّة فی یده فیها نفقته ـ الا من غلّتی بالمدینة، فان أنا خرجتُ من عندکم باکثر ممّا ترون فأنا عندالله من الخائنین.»[38] مشابه همین سخن را در سالهای حضور در کوفه نیز خطاب به کوفیان میفرمود: «یا اهل الکوفة! اذا انا خرجتُ مِن عندکم بغیر راحلتی و رحلی و غلامی فلانٌ فأنا خائن.»[39] و ظاهراً در همین کوفه است که شمشیری را به بازار آورد و جار میزد: چه کسی این را از من میخرد؟ به آنکه جان علیّ در دست اوست اگر پول یک پیراهن را داشتم این را نمیفروختم! ابی رجاء که روایتگر قضیه است میگوید به او گفتم: من پیراهنی را نسیه تا موعدی که سهم خود را از بیتالمال بگیری به تو میفروشم. آنگاه پیراهنی را نسیه به او دادم و وی نیز وقتی حقوقش را گرفت پول آن را داد.[40] آیا قضاوت جامعه در باره سلوک ما در زندگی شخصی و تشریفات و تجملات محیط مسؤولیت و مدیریت نیز همین است و مایه درسآموزی دیگران و ماندگاری در تاریخ است؟
امسال، سال درسآموزی از چنین انسانی است که اینها فقط تابشی جزئی از آفتاب عالمتاب خورشید بیمثال وی و شعاعی محدود از مشرق حکومت علوی است، و ذکر اینها و صدها نکته درسآموز دیگر، فقط بازگویی تاریخ نیست بلکه برای بازشناسی حکومت علوی به عنوان الگو و ملاک محاسبه دستاوردها و عملکرد ما در موضع نظام اسلامی و مدیریت کشور است. اگر ما نیز در جایگاه مسؤولیت به سنجش و محاسبه نپردازیم و یا دلخوش به تعارف و ستایشهای مبالغهآمیز باشیم اما لااقل باید از آن پیشوای بزرگ و امیر دلها این واقعیت را باور کنیم که داوری مردم تنها بر اساس عملکرد ماست و نه تعارفها و ستایشهای متقابل و مردم. همانگونه که ما سالها در باره دیگر حکومتها قضاوت کردهایم و یا اینک به ارزیابی عملکرد نظامهای دیگر میپردازیم، همین گونه به ارزیابی و داوری در باره عملکرد ما خواهند نشست:
«ثم اعلم یا مالک انّی قد وجهتک الی بلادٍ قد جرت علیها دولٌ قبلک، من عدلٍ و جورٍ و أنّ الناس ینظرون من امورک فی مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنتَ تقولُ فیهم.»[41] و اینچنین است که سال امیرالمؤمنین(ع)، سال بازشناسی حکومت امیرالمؤمنین(ع) و سنجش عملکرد نظام اسلامی با آن است، حکومتی که تنها تابشی از فصل اخیر زندگی و جرعهای از اقیانوس بیکران شخصیت آن یگانه عالم است و عمدهترین مسؤولیت ما در جایگاه رهبری جامعه اسلامی و مدیریت نظام دینی و گردش کار جمهوری اسلامی ایران، تلاش برای شناخت جامع و درست از آن حکومت الگو و کوشش برای عملی ساختن این مدّعاست که «حکومت علوی» الگوی ما در حکومت است و این گونه است که برای نظام ما همه سالها، سال امیرالمؤمین علی(ع) است.
پینوشتها:
[1]. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 3، ص48.
[2]. سوره رعد، آیه 43.
[3]. نهج البلاغه، همان؛ خطبه 192، ص300.
[4]. همان، خطبه 3(شقشقیه)، ص48.
[5]. همان، نامه 45، ص417.
[6]. همان، خطبه 136، ص194.
[7]. همان، خطبه 156، ص218.
[8]. همان، خطبه 25، ص67.
[9]. همان، خطبه 121، ص177.
[10]. همان، خطبه 25، ص67.
[11]. همان، خطبه 29، ص72.
[12]. «یا اشباه الابل غاب عنها رعاتها کلّما جمعت مِنْ جانب تفرّقتْ من آخر»، همان، خطبه 97، ص142.
[13]. «کما اداریکم کما تداری البِکار العمدة و الثیاب المتداعیة کلّما حیصتْ من جانب تهتّکتْ من آخر»، همان، خطبه 69، ص98.
[14]. همان، حکمت 273، ص523.
[15]. صحیفه نور، ج 18، ص 126.
[16]. نهج البلاغه، خطبه 92، ص136.
[17]. همان، خطبه 16، ص57.
[18]. همان، نامه 53، ص439.
[19]. همان، خطبه 224، ص347.
[20]. همان، حکمت 236، ص510.
[21]. همان، خطبه 33، ص76.
[22]. همان، خطبه 131، ص189.
[23]. همان، خطبه 37، ص81.
[24]. همان، خطبه 216، ص335.
[25]. همان، نامه 45، ص417.
[26]. همان، نامه 53، ص438.
[27]. همان، ص429.
[28]. همان، ص437.
[29]. همان، خطبه 55، ص91.
[30]. همان، نامه 27، ص383.
[31]. همان، نامه 53، ص442.
[32]. همان، ص428.
[33]. همان، ص440.
[34]. همان، ص436.
[35]. مناقب آل ابی طالب(ع)، ابن شهر آشوب، ج2، ص99.
[36]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص192، و نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، محمدباقر محمودی، چاپ اول، ج5، ص359.
[37]. عنترة، قال: دخلت علی علیّ بالخورنق و علیه قطیفة و هو یرعد من البرد! فقلت: یا امیرالمؤمنین! ان الله قد جعل لک و لاهل بیتک فی هذا المال نصیباً، انت تفعل بنفسک هذا؟ فقال: انّی و الله لا ارزأ من اموالکم شیئاً و هذه[هی] القطیفة التی خرجتها من بیتی، او قال: من المدینة! «تاریخ دمشق، حدیث 1232».
[38]. نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، ج1، ص413.
[39]. بحارالانوار، ج41، ص137.
[40]. همان، ص136.
[41]. نهج البلاغه، نامه 53، ص427.