با چاپ مجدد کاریکاتورهای موهن علیه پیامبر اعظم(ص)، اظهارات موهنانه «رودپارسلی» کشیش یکی از کلیساهای بزرگ آمریکا و حامی جان «مک کین» نامزد جمهوری خواهان علیه ذات اقدس الهی و مقدسات اسلامی، پخش ویژه برنامهای از سوی شبکه آمریکایی فاکس نیوز مبنی بر بزرگ نمایی خطر اسلام و دست داشتن مسلمانان در انفجارهای لندن و اسپانیا و همچنین ساخت فیلم ضدقرآنی فایتنا (Fitna) ساخته گریت ولیدرز هلندی، فاز جدیدی از موج سوم اسلامهراسی و اسلامستیزی بر منصه ظهور رسیده است. در این راستا برای تحلیل و بررسی سناریوی نظام سلطه و اهداف پیدا و پنهان آن، ابتدا میبایست به چرائی شکلگیری دو راهبرد اسلامهراسی (Islam phobia) و اسلامستیزی (Anti islamism) پرداخت.
موج اول اسلامهراسی و اسلامستیزی
اگر چه اسلامهراسی و اسلامستیزی پدیده تازهای در غرب نیست و تقریبا ریشه در تاریخ اروپا و به ویژه جنگهای صلیبی دارد، اما امواج جدید اسلامهراسی و اسلامستیزی، پروژهای کاملا هدفمند و طراحی شده از سوی صهیونیسم بینالملل میباشد که با بهرهگیری از ابزارهای متنوع و تاکتیکهای پیچیده به صورت پردامنهای در حال اجرا است. موج اول این پروژه به صورت مشخص از اوایل دهه 80 میلادی آغاز شده است و چرایی عملیاتی شدن اسلامهراسی و اسلامستیزی نیز به پیروزی انقلاب اسلامی و تحولات گسترده منبعث از آن در جهان اسلام و مناسبات بینالمللی باز میگردد. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، باعث به وجود آمدن و ظهور خودآگاهی دینی در میان مسلمانان و بازیابی هویت اسلامی گردید و این مهم نیز گفتمان بیداری اسلامی را به منصه ظهور رسانید و گفتمان بیداری اسلامی تدریجا به گفتمان مسلط جهان اسلام تبدیل گردید. دامنه تحولات منبعث از انقلاب اسلامی تنها محدود به جهان اسلام نگردید و خیلی سریع مناسبات بینالمللی را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران دو عنصر مسلط بر سرشت مناسبات بینالمللی حاکم بود: عنصر قدرت و ایدئولوژی سیاسی سوسیالیسم و لیبرالیسم؛ اما انقلاب اسلامی، عناصر و معادلات جدیدی را وارد عرصه مناسبات بینالمللی کرد. این عناصر و معادلات عبارت بودند از هویت فرهنگی و دینی و ایدئولوژی اسلامی.
برآیند وارد شدن مؤلفههای جدید در مناسبات بینالمللی، شکل جدیدی از قواعد بازی را در محیط بینالمللی بوجود آورد که در نتیجه بازی یکجانبه و یکطرفه سلطهگر و سلطهپذیر را تا حدود زیادی تحت تأثیر قرار داد و ظهور بازیگران سلطهناپذیر و مستقل را به ارمغان آورد. روند موصوف از یک سو و گسترش مهاجرت گسترده مسلمانان به اروپا و آمریکا و مقاومت آنان در برابر هضم شدن در هنجارها و فرهنگ غربی و همچنین تأکید و تقید مسلمانان به اعمال دینی و رشد اسلامگرایی در بین اروپاییان، غربیها را به هراس انداخت و آنان را به چارهجویی واداشت. از این رو غرب درصدد برآمد تا با تکیه بر راهبرد اسلامهراسی، از یک طرف تحولات ذکر شده را مهار کند و از طرف دیگر و به زعم خود مهمترین مانع جدی بر سر راه جهانیسازی و استیلای فرهنگ، سیاست و اقتصاد غرب را بدین ترتیب از سر راه بردارد. این مانع از منظر غربیها همان خودآگاهی مسلمانان، بازیابی هویت دینی و شکلگیری بیداری اسلامی بود.
انتشار کتاب آیات شیطانی در راستای موج اول اسلامهراسی
بنابراین موج اول اسلامهراسی همزمان با شکلگیری موج اول بیداری اسلامی در دهه 80 میلادی به عنوان یک راهبرد مهم در دستور کار نظام سلطه و رسانههای وابسته به آن قرار گرفت که در این ارتباط میتوان به انتشار کتاب موهن آیات شیطانی توسط سلمان رشدی اشاره کرد. با فروپاشی بلوک شرق و شوروی سابق در آغاز دهه 90 میلادی و خلأ بیگانههراسی و محاصره اندیشی متداول عوام در غرب، راهبرد اسلامهراسی به صورت جدیتر مورد اهتمام و توجه بازیگران سلطهگر قرار گرفت. در همین راستا مراکز تصمیمساز وابسته به لابی صهیونیسم بینالملل سعی کردند برای پرکردن خلأ بیگانه هراسی و محاصره اندیشی، خطر اسلام را جایگزین خطر کمونیسم نمایند. از این رو در فاز جدید، راهبرد اسلامهراسی را از مجاری صرف تبلیغاتی خارج کرده و به آن زیرساخت به اصطلاح علمی و فرهنگی دادند. در این رابطه و در سال 1992 تئوری برخورد تمدنها ا ز سوی ساموئل هانتینگتون مطرح گردید.
هانتینگتون در تئوری برخورد تصریح کرد که خطوط گسل بین تمدنها، مرزهای درگیری آینده است و تمدن اسلامی بزرگترین تهدید برای تمدن غرب محسوب خواهد شد. در واقع مراکز تصمیمساز با این تئوریپردازی درصدد القای این مفهوم بودند که مرزهای جهان اسلام خونین است. متعاقب ایجاد زیرساخت به اصطلاح علمی و فرهنگی برای راهبرد اسلامهراسی، اسلامستیزی، نیز به موازات آن در دستور کار غرب و رسانههای وابسته به نظام سلطه قرار گرفت. ارائه تصویر غیرواقعی و مخدوش از اسلام و آموزههای آن، فاز دیگری از موج اول راهبردهای اسلامهراسی و اسلامستیزی بود. عملیاتی شدن این فاز ذهنیت افکار عمومی غرب را به سمت برداشت یک جانبه و غیرواقعی از اسلام سوق میداد. القای این مفاهیم که قوانین اسلامی ناقض حقوق بشر است. اسلام دینی خشونت طلب و مروج عصبیت است، دین اسلام بنیادگرا و مخالف علم و پیشرفت میباشد، اسلام مولد اندیشه تروریسم است و... بخشی از فاز جدید اسلامهراسی و اسلامستیزی در موج اول را شامل میشود.
موج دوم اسلامهراسی و اسلامستیزی
دومین موج اسلامهراسی و اسلامستیزی پس از حادثه 11 سپتامبر و انفجارهای نیویورک و واشنگتن عملیاتی شد. در موج دوم، رسانههای تحت کنترل نظام سلطه سعی کردند بنیان روابط جهان اسلام و غرب را دگرگون سازند، از این رو با شدت و حدت گستردهای این عبارت که خطوط گسل تمدنی بین اسلام و غرب فعال شده است را القا میکردند. دو روز پس از انفجارهای 11 سپتامبر، روزنامه هرالدتریبون در مقالهای به قلم جان وینکور نوشت که این حوادث برخورد تمدنهای اسلامی و غرب را آشکار ساخته است. موج دوم اسلامهراسی و اسلامستیزی توسط امپراتوریهای خبری و رسانهای نظام سلطه آنچنان ساماندهی شد که نخست وزیر وقت ایتالیا در اظهاراتی نسنجیده تمدن غرب را اصیلتر از تمدن اسلامی خواند و مسلمانان را به علت آنچه او فرودستی مینامید، مورد تحقیر قرار داد.
در ادامه این روند، فوکویاما یک ماه پس از حادثه 11سپتامبر در مصاحبهای با روزنامه گاردین تأکید کرد که اسلام تنها نظام فرهنگی است که مدرنیته غربی را تهدید میکند. او تصریح کرد که آمریکا میتواند برای شکستن مقاومت کشورهای اسلامی در برابر مدرنیته از توان نظامی خود استفاده کند. در همین رابطه ویلیام کوهن وزیر دفاع اسبق آمریکا و استراتژیستهای برجسته این کشور اعلام داشت جنگ آمریکا و متحدانش با اسلام، جنگ چهارم جهانی است و همچنین بوش رئیس جمهور آمریکا نیز مدعی جنگ دوم صلیبی گردید. موج دوم اسلامهراسی و اسلامستیزی در غرب در وهله اول پدیده عصبیت مسلمانان را گسترش داد و رفتارهایی علیه آنان در اشکال تبعیض، انزجار، اعمال خشونت و... شکل گرفت، ثانیاً موجب رونقبخشی بیشتر بیگانهستیزی و محاصره اندیشی عوامانه در افکار عمومی غرب شد، ثالثاً به غرب و به ویژه آمریکا آزادی عمل بیشتری برای اسلامهراسی و اسلامستیزی اعطا کرد، به گونهای که پنج کشور از هفت کشوری که نامشان در فهرست وزارت خارجه آمریکا به عنوان حامیان تروریسم قرار گرفت، از کشورهای اسلامی بودند و رابعاً ساماندهی موج دوم اسلامهراسی و اسلامستیزی این امکان را برای آمریکا و کشورهایی که دارای فرهنگ مشترک انگلوساکسنی بودند، فراهم ساخت تا رویکردی سختافزارانه و میلیتاریستی را در دستور کار خود قرار دهند.
در راستای تئوریزه کردن لزوم رویکرد سختافزاری و نظامی در موج دوم اسلامهراسی و اسلامستیزی رود پارسلی از کشیشان مروج صهیونیست مسیحی با انتشار کتابی به نام «بیش از این نباید سکوت کرد» مدعی شد که خدا به آمریکا مأموریت داده که اسلام را شکست دهد.وی همچنین در کتاب خود نوشت که این یک حقیقت است که آمریکا تا حدودی با هدف ویرانی این دین غلط تأسیس شده است.
موج سوم اسلامهراسی و اسلامستیزی
در پی ناکامی آمریکا در عراق و شکست طرح خاورمیانه بزرگ که در واقع شکست رویکرد سختافزاری در راهبردهای اسلامهراسی و اسلامستیزی بود و همچنین پیروزی گفتمان اصولگرایی در ایران در طی چند سال اخیر، موج دوم بیداری اسلامی درمنطقه پدیدار شد. این موج که با پیروزی اسلامگرایان و به قدرت رسیدن آنان در برخی کشورهای اسلامی و به ویژه پیروزی حزب الله در جنگ 33روزه با رژیم صهیونیستی همراه بود، نظام سلطه را وادار کرد تا موج سوم اسلامهراسی و اسلامستیزی را طراحی و اجرا نماید. این موج که از سال 2005 و با چاپ کاریکاتورهای موهن و اهانتآمیز به ساحت مقدس پیامبراعظم (ص)، توسط ناشران دانمارکی طراحی و اجرا شده است، با پخش ویژه برنامه شبکه آمریکایی فاکس نیوز، ساخت فیلم ضد قرآنی «فایتنا» از سوی گریت ویلدرز هلندی که دارای روابط بسیار نزدیکی با ایهود باراک و اولمرت میباشد و همچنین اظهارات موهنانه رود پارسلی و چاپ مجدد کاریکاتورهای اهانتآمیز، شکل و ابعاد جدیدتری به خود گرفته است. موج سوم اسلامهراسی واسلامستیزی، هتاکانهتر، گستردهتر و پیچیدهتر طراحی و اجرا میشود و از تاکتیکهایی همچون «القا و توهمسازی، تمسخر، تحقیر، تحریف» علیه مقدسات اسلامی، آموزههای دینی و مسلمانان بهره گرفته میشود.
اهداف پیدا و نهان سناریوی اسلامهراسی واسلامستیزی:
اسلامهراسی و اسلامستیزی در واقع ناظر بر طراحی بازی برد- برد از جانب نظام سلطه در برابر بیداری اسلامی میباشد. بدین معنا که بیحسی و بیتفاوتی مسلمانان در برابر تکرار اهانتها، از یک سو تلاشی خواهد بود برای پیشروی بیشتر در برابر بیداری اسلامی و تفوق فرهنگ غربی در مقابل خودآگاهی دینی و بازیابی هویت اسلامی مسلمانان و از سوی دیگر با واکنش غیرمعقول مسلمانان و یا به عبارتی با وارد کردن مسلمانان به اشتباه، القای مظلومیت غرب و پیشبرد اهداف مورد نظر را رقم بزند.
بخشی از اهداف پیدا و پـنهان سناریوی اسلامهراسی و اسلامستیزی را میتوان اینگونه برشماری کرد:
1. جلوگیری از مهاجرت مسلمانان به غرب و ایجاد مهاجرت معکوس مسلمانان:
کشورهای غربی روند مهاجرت مسلمانان به غرب را تهدیدی برای رفاه اجتماعی خود تلقی میکنند که باعث اختصاص منابع و مشاغل به آنان میگردد؛ بر همین اساس میکوشند با اتخاذ اسلامهراسی و اسلامستیزی، عملا نه تنها از روند مهاجرت مسلمانان جلوگیری به عمل آورند، بلکه این روند را معکوس نمایند. در همین رابطه میتوان به انفجارهای هفتم ژوئیه 2005 لندن اشاره کرد که متعاقب آن اذیت وآزار مسلمانان باعث شد که حدود 500 هزار مسلمان انگلیس را ترک نمایند.
2. جلوگیری از رویکرد مردم غرب به اسلام:
گسترش جمعیت مسلمانان از یک سو و رویکرد مردم غرب به اسلام و همچنین کاهش و یا بعضا منفی شدن نرخ رشد جمعیت درکشورهای اروپایی، احساس نگرانی عمیقی را در نزد سردمداران غربی به وجود آورده است؛ به گونهای که با انتشار برخی آمارها، پیش بینی کردهاند که تا چند دهه آینده، اروپا قارهای مسلمان خواهد شد. از این رو عملیاتی شدن راهبردهای اسلامهراسی و اسلامستیزی در نزد سیاستگذاران اروپایی، در واقع ترفندی است برای مقابله و مهار روند موصوف.
3. ممانعت از روند واگرایی اروپا نسبت به آمریکا:
آمریکا با بهرهگیری از القای خطر کمونیسم، موفق شده بود در طول جنگ سرد، غرب را به عنوان متحد استراتژیک درکنار خود حفظ نماید. با فروپاشی شوروی سابق و منتفی شدن خطر کمونیسم، روند واگرایی اروپا نسبت به سیاستهای آمریکا تدریجا آغاز گردید. ادامه این روند آمریکا را در مناسبات بینالملل و مهار چالشهای پیش رو تنها میسازد. بر اساس اسلامهراسی و اسلامستیزی در واقع بازار بیگانههراسی را به عنوان یک الزام برای حفظ وضع موجود و همراهی اروپا با سیاستهای آمریکا فراهم میسازد.
4. ایجاد تقابل مسیحیت با اسلام:
سناریوی اسلامهراسی و اسلامستیزی از یک سو ممکن است مسلمانان را وادار به بازی کردن در زمین غربیها و رفتار اشتباه نماید و از سوی دیگر باعث رویکردهای منفی مانند خشونت، انزجار و اشاعه باورهای نادرست علیه مسلمانان گردد که در نهایت میتواند منجر به تقابل بین مسیحیت و اسلام شود.
طراحی مذکور بیش از پیش، نفش لابی صهیونیسم را در چرایی عملیاتی شدن راهبردهای اسلامهراسی و اسلامستیزی مشخص میسازد. در این راستا به نظر میرسد لابی صهیونیسم و مسیحیان صهیونیست با ایجاد جنگ نرم صلیبی در انگاره ایجاد زمینه برای تحقق نبرد آرماگدون میباشد.
5. مهار جمهوری اسلامی ایران:
از دیگر اهداف مورد نظر نظام سلطه در سناریوی اسلامهراسی و اسلامستیزی، مهار جمهوری اسلامی ایران در ابعاد گوناگون میباشد. در واقع اسلامهراسی و اسلامستیزی در نزد طراحان سلطهگر مترادف با ایرانهراسی و ایرانستیزی میباشد. بر همین اساس مقامات آمریکایی بارها ایران را محور شرارت و بانک مرکزی تروریسم در منطقه و جهان معرفی کردهاند. از این نظر راهبرد اسلامهراسی و اسلامستیزی در واقع ناظر بر تلاش مهار همه جانبه ایران از طریق انزوای جمهوری اسلامی در مناسبات بینالمللی، ایجاد اجماع و محدودیتهای اقتصادی علیه ایران، ایجاد شکاف و تقابل بین جمهوری اسلامی و کشورهای عربی منطقه میباشد.
6. تداوم حضور نظامی و اشغالگری آمریکا در منطقه:
عملیاتی شدن راهبرد اسلامهراسی و اسلامستیزی حضور نظامی آمریکا و متحدان او را درکشورهای منطقه استمرار میبخشد و باعث تداوم اشغالگری میگردد. این شرایط امکان تسلط آمریکا بر منابع کشورها را فراهم میسازد؛ انرژی مورد نیاز آمریکا و متحدانش تأمین میگردد؛ ضمن آنکه تداوم حضور نظامی آمریکا در واقع متضمن ایجاد امنیت برای ژریم صهیونیستی نیز میباشد.
البته اهداف دیگری نیز برای اسلامهراسی و اسلامستیزی میتوان متصور بود از جمله سرپوش گذاردن بر شکست آمریکا در عراق و خاورمیانه و شکست رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه و... که برشماری آن فرصت و حوصله بیشتری را طلب میکند.