[ بازگشت ] | [ چـاپ ]

مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش - 1396/11/19
عنوان فیش :سکوت مالک اشتر در مقابل جوان بی‌ادب کوفی
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, مالک اشتر نخعی, خودسازی علمی, خودسازی اخلاقی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
نیروهای مسلّح بایستی روزبه‌روز بر سازندگی خود بیفزایند. سازندگیِ چه چیزی؟ سازندگی شخصیّت‌های خودشان، شخص خودشان. خود را بسازند؛ خود را به‌عنوان یک انسان طراز اسلامی و یک نظامی طراز اسلامی ساخته و پرداخته کنند. نظامی طراز اسلامی، مؤمن است، شجاع است، فداکار است، باتدبیر است، در مقابل دشمن با کمال قدرت می‌ایستد، امّا در مقابل دوست هیچ‌گونه تعیّنی و تکبّری برای خودش قائل نیست؛ این خصوصیّت نظامیِ اسلامی است؛ مثالش مالک اشتر است؛ در مقابل دشمن آن‌جور، در مقابل یک پسربچّه‌ی بی‌ادب در کوفه -که داستانش معروف است- آن‌جور. پسربچّه‌ای نمی‌شناخت که این مالک اشتر است، به ایشان اهانت کرد، بعد که فهمید دستپاچه شد، دنبالش دوید، دید رفته در مسجد دارد نماز میخواند؛ عذرخواهی کرد، [مالک] گفت اصلاً آمده‌ام مسجد که برای تو دعا کنم. فرمانده نظامی، همان مالک اشتر در جنگ صفّین و آن کارهای عظیم، در مقابل یک پسربچّه‌ی جوان، یک جوان بی‌ادب، این‌جوری برخورد میکند! [یعنی] ساختن خود.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت عید غدیر - 1395/06/30
عنوان فیش :توجه امیرالمومنین(ع) به حقوق اهل کتاب
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, شاخصه‌های حکومت امیرالمومنین علیه السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
تمام ارزشها و صفاتی که انسان -چه به‌عنوان انسان مؤمن به اسلام، چه به‌عنوان انسان مؤمن به هر دینی، و چه به‌عنوان انسان بی‌اعتقاد به هر دینی؛ هرجور انسانی- به آنها احترام میگذارد و تکریم میکند، در علیّ‌بن‌ابی‌طالب جمع است؛...در امیرالمؤمنین سه جور صفات هست: یکی آن صفات معنویِ الهی است که با هیچ میزانی برای ماها اصلاً قابل سنجش نیست؛ ایمان، آن ایمانِ متعالیِ عمیق؛... یک دسته دیگر، صفات برجسته‌ی انسانی او است؛ ... دسته‌ی سوّم از خصوصیّات امیرالمؤمنین، خصوصیّات حکومتی است که نتیجه‌ی همان مسئله‌ی امامت است؛ امامت یعنی این‌جور حکومت‌کردن. البتّه شدّت و ضعف دارد که آن حدّ اعلایش در شخصیّتی مثل امیرالمؤمنین هست. خصوصیّات حکومتی مثل چه؟ مثل «عدالت»، مثل «انصاف»، مثل «برابر قراردادن همه‌ی آحاد مردم»، حتّی آن‌کسانی که در جامعه‌ی شما زندگی میکنند، امّا در دین شما نیستند. امیرالمؤمنین وقتی شنید بسربن‌ارطاة رفت وارد شهر شد و وارد [حریم‌] خانواده‌ها شد، یک خطبه‌ی دردناکی دارد: بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم لِیَدخُلُ المَرأَةَ المُسلِمَةِ وَ الاُخرَی المُعاهَدَةِ فَیَنتَزِعُ حِجلَها؛ شنیدم که این نیروهای ظالم و ستمگر و گستاخ وارد خانه‌ی زنهای مسلمان و زنهای غیر مسلمان -مُعاهَد یعنی همان یهود و نصارایی که در جامعه‌ی اسلامی زندگی میکردند- میشدند و لباسهای اینها را، حِجِل اینها را، دستبندهای اینها را، پابندهای اینها را میکشیدند و میبردند و غارت میکردند؛ بعد میفرماید که اگر انسان از غصّه‌ی یک‌چنین چیزی بمیرد و جان بدهد، او را ملامت نباید کرد. ببینید شخصیّت این است، ترحّمش به مردم، دلسوزی‌اش نسبت به مردم، آن هم همه‌ی مردم؛ خب در جامعه‌ی اسلامی، یهودی و نصرانی و غیر اینها زندگی میکنند که اینها مُعاهَدند. خب از خصوصیّات حکومتی او این است: «عدل»، «انصاف»، «برابری».

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت عید غدیر - 1395/06/30
عنوان فیش :تفاوت برخورد امیرالمومنین(ع) با دشمنانش
کلیدواژه(ها) : حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, شاخصه‌های حکومت امیرالمومنین علیه السلام, جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
تمام ارزشها و صفاتی که انسان -چه به‌عنوان انسان مؤمن به اسلام، چه به‌عنوان انسان مؤمن به هر دینی، و چه به‌عنوان انسان بی‌اعتقاد به هر دینی؛ هرجور انسانی- به آنها احترام میگذارد و تکریم میکند، در علیّ‌بن‌ابی‌طالب جمع است؛...در امیرالمؤمنین سه جور صفات هست: یکی آن صفات معنویِ الهی است که با هیچ میزانی برای ماها اصلاً قابل سنجش نیست؛ ایمان، آن ایمانِ متعالیِ عمیق؛... یک دسته دیگر، صفات برجسته‌ی انسانی او است؛ ... دسته‌ی سوّم از خصوصیّات امیرالمؤمنین، خصوصیّات حکومتی است که نتیجه‌ی همان مسئله‌ی امامت است؛ امامت یعنی این‌جور حکومت‌کردن. البتّه شدّت و ضعف دارد که آن حدّ اعلایش در شخصیّتی مثل امیرالمؤمنین هست. خصوصیّات حکومتی مثل چه؟ مثل «عدالت»، مثل «انصاف»، مثل «برابر قراردادن همه‌ی آحاد مردم»...[مثل]«تدبیر»؛ برای جامعه‌ی اسلامی تدبیر اندیشیدن؛ دشمن را جدا کردن، دوست را جدا کردن، دشمن را به چند طبقه تقسیم کردن. امیرالمؤمنین سه جنگ داشت؛ این سه جنگ با سه دسته دشمن بود امّا با اینها مثل هم نجنگید. جنگ با معاویه و با شام یک‌جور بود، جنگ با بصره جور دیگری بود. آن‌وقتی که حضرت با طلحه و زبیر میجنگید، جور دیگری میجنگید. آنجا زبیر را میخواست، وسط میدان جنگ با او حرف میزد، نصیحت میکرد که «برادر سوابق ما یادت باشد؛ این همه ما با هم شمشیر زدیم، این همه با هم کار کردیم»؛ اثر هم کرد، البتّه زبیر کاری که باید میکرد نکرد، باید میپیوست به امیرالمؤمنین، این کار را نکرد امّا میدان جنگ را رها کرد و رفت؛ رفتار او در جنگ با طلحه و زبیر این‌جوری است. امّا رفتار او با شام این‌جوری نیست؛ به معاویه حضرت چه بگوید؟ بگوید ما و تو با همدیگر بودیم؟ کِی با هم بودند؟ در جنگ بدر مقابل هم ایستادند؛ امیرالمؤمنین جدّ او و دایی او و قوم و خویش و فک‌وفامیل او را از دم تیغ گذرانده؛ سابقه‌ای با هم ندارند. او هم از همان دشمنی‌ها دارد استفاده میکند و با امیرالمؤمنین میجنگد. امیرالمؤمنین دشمنها را تقسیم‌بندی میکرد؛ در قضیّه‌ی نهروان که [دشمنان] ده هزار نفر بودند، حضرت گفت از این ده هزار نفر هرکسی که بیاید این طرفِ این پرچمی که من نصب کرده‌ام، ما با او جنگ نداریم؛ آمدند، اکثر [آنها] آمدند این طرف. حضرت فرمود بروید، رهایشان کردند. بله، آنهایی که ماندند و لجاج کردند و تعصّب کردند، با آنها جنگید؛ بر آنها هم غلبه پیدا کرد. یعنی تدبیر در اداره‌ی کشور؛ شناختن دشمن، شناختن دوست؛ همه‌ی دشمنان یک‌جور نیستند؛ از بعضی‌ها صرف‌نظر کرد. بعضی‌ها با امیرالمؤمنین همان اوّل کار بیعت نکردند؛ مالک اشتر بالاسر حضرت ایستاده بود، شمشیر هم دستش بود، گفت یا امیرالمؤمنین! اجازه بده این آدمی که با تو بیعت نمیکند گردنش را بزنم؛ حضرت خندیدند، گفتند نه، این جوان هم که بود، آدم بد اخلاقی بود، آدم تندی بود؛ حالا هم پیر شده، تندتر شده، بگذار برود؛ ولش کردند و رفت. این تدبیر است؛ بالاترین تدبیر این است که یک کسی که در رأس قدرت است، بداند با چه کسی طرف است و با هر کسی چه‌جور باید رفتار بکند؛ از خصوصیّات حکومتی امیرالمؤمنین یکی این بود.

مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و خانواده‌های آنان - 1394/07/15
عنوان فیش :سهل‌اندیشی یک عدّه‌ای درمسئله‌ی مذاکره با آمریکا
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, زبیر, مذاکره با آمریکا
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
یک عدّه‌ای در قضیّه‌ی مذاکره و مسئله‌ی مذاکره سهل‌انگاری میکنند، سهل‌اندیشی میکنند، مطلب را درست نمیفهمند. حالا بعضی‌ها بی‌خیالند -بی‌خیالان جامعه، که هرچه پیش بیاید برایشان اهمّیّتی ندارد، مصالح کشور از بین برود، منافع ملّی نابود بشود- که حالا با آنها کاری نداریم امّا بعضی بی‌خیال هم نیستند لکن سهل‌اندیشند، عمق مسائل را نمیفهند. وقتی صحبت مذاکره میشود، میگویند آقا شما چرا با مذاکره‌ی با آمریکا مخالفت میکنید؟ خب امیرالمؤمنین هم مذاکره کرد با فلان‌کس، امام حسین هم مذاکره [کرد]. خب اینها نشان‌دهنده‌ی سهل‌اندیشی است، نشان‌دهنده‌ی نرسیدن به عمق مسئله است. این‌جور نمیشود مسائل کشور را تحلیل کرد؛ با این نگاه عامیانه و ساده‌اندیشانه نمیشود به مصالح کشور رسید. اوّلاً امیرالمؤمنین که با زبیر یا امام حسین که با ابن‌سعد حرف میزند، او را نصیحت میکند؛ بحث مذاکره‌ی به معنای امروزی نیست؛ مذاکره‌ی امروزی یعنی معامله، یعنی یک چیزی بده، یک چیزی بگیر. امیرالمؤمنین با زبیر معامله میکرد که یک چیزی بده، یک چیزی بگیر؟ امام حسین با ابن‌سعد معامله میکرد که یک چیزی بده یا یک چیزی بگیر؟ [هدف‌] این بود؟ تاریخ را این‌جور میفهمید؟ زندگی ائمّه را این‌جور تحلیل میکنید؟ امام حسین رفت نهیب زد، نصیحت کرد، گفت از خدا بترس؛ امیرالمؤمنین زبیر را نصیحت کرد، خاطره‌ی زمان پیغمبر را یادش آورد، و گفت از خدا بترس؛ اتّفاقاً اثر هم کرد، زبیر خودش را از جنگ کنار کشید. امروز مذاکره به این معنا نیست؛ برای اینکه ما با آمریکا که شیطان بزرگ است، باید مذاکره کنیم یک عدّه‌ای واقعاً با نگاه سهل‌اندیشانه و عوامانه و بدون فهمِ حقیقتِ حال مثال می‌آورند و در روزنامه مینویسند، در سایت مینویسند و در سخنرانی میگویند که چرا امیرالمؤمنین با زبیر مذاکره کرد، شما با آمریکا مذاکره نمیکنید؟ یعنی این‌قدر اشتباه در فهم مسئله [وجود دارد]. این که حالا به این معنا مذاکره نبود.

مربوط به :بیانات در دیدار اعضاى مجمع عالى بسیج مستضعفین - 1393/09/06
عنوان فیش :مسئولیت الهی ؛پایه‌ى اصلىِ حرکت بسیج
کلیدواژه(ها) : احساس مسئولیت, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, اخلاق پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم), ارکان بسیجی بودن
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
[احساس مسئولیت]جزو بیّنات اسلام است؛ یعنى اسلام انسان را این‌جور خواسته است که مسئول باشد؛ هم نسبت به خود، هم نسبت به نزدیکان خود، هم نسبت به جامعه‌ى خود، هم نسبت به بشریّت مسئول است. که حالا اگر بروید دنبال این فکر را در متون اسلامى بگیرید، چیزهاى عجیب‌وغریبى انسان مشاهده میکند از این اهتمام و از این احساس مسئولیّت.
پیغمبر اکرم پیش خداى متعال التماس میکند، تضرّع میکند که «اَللّهُمَّ اهدِ قَومى»؛ قومش همانهایى بودند که او را میزدند، او را طرد میکردند، او را تهدید به قتل میکردند، این‌همه بر او زحمت وارد مى‌آوردند، او پیش خداى متعال التماس میکند که خدایا، اینها را نجات بده، اینها را شفا بده، اینها را هدایت کن! این پیغمبر. امیرالمؤمنین وقتى‌که مى‌شنَود که سپاهیان معاویه رفتند آن شهر را غارت کردند با غصّه میگوید که - بَلَغَنى اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم کان یَدخُلُ عَلَى المَراَةِ المُسلِمَةِ وَ الاُخرَى المُعاهِدَة - مردهاى این لشکرِ غارتگر وارد خانه‌ى مسلمان و معاهَد (معاهد یعنى غیر مسلمانى که در زیر سایه‌ى اسلام زندگى میکند؛ مسیحى، یهودى) میشدند، به زنها اهانت میکردند، دستبند زنها را میگرفتند، زیور زنها را میگرفتند، بعد حضرت میفرماید که اگر مسلمانْ از این غصّه بمیرد، جا دارد. شما ببینید؛ یعنى احساس مسئولیّت تا این حد است. نمیگوید اگر امیر مسلمین بمیرد جا دارد؛ میگوید اگر انسان، اگر مسلمان از این غصّه بمیرد جا دارد. این همان احساس مسئولیّت است. پایه‌ى اصلىِ حرکت بسیج این است: احساس مسئولیّت الهى.

مربوط به :بیانات در دیدار اعضاى مجمع عالى بسیج مستضعفین - 1393/09/06
عنوان فیش :حلم و بردباری مالک اشتر در مقابل تمسخر یک جوان
کلیدواژه(ها) : خودسازی اخلاقی, بسیجی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, صبر, مالک اشتر نخعی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
من دعوت میکنم بسیجیان عزیز را به اخلاق. اخلاق یعنى چه؟ یعنى حلم و بردبارى، صبر و مقاومت، صدق و صفا، شجاعت و فداکارى، طهارت و پاک‌دامنى. بسیجى‌ها براى اینکه اجزاى این بناى استوار همچنان مستحکم بماند به این احتیاج دارند. اگر بخواهید این بناى رفیع همین‌طور مستحکم مثل دژِ پایدار و استوارى درمقابل دشمنان قرار بگیرد، باید این رعایتها را بکنید؛ بردبارى نشان بدهید، صبر نشان بدهید، اخلاق نشان بدهید، طهارت نشان بدهید، الگوهاى بزرگ صدر اسلام را درنظر بیاورید. ما باید از تکبّر دورى کنیم، از تَفَرعُن دورى کنیم. مالک‌اشتر با آن مقام، با آن شجاعت، با آن جایگاهى که نزد امیرالمؤمنین داشت، در کوچه حرکت میکرد، یک پسربچّه‌اى او را نشناخت، مسخره‌اش کرد، شاید سنگ‌ریزه‌اى به طرفش پرتاب کرد؛ مثلاً دید یک آدمى دارد میرود، بنا کرد مسخره کردن؛ بعد مالک‌اشتر رد شد، افرادى که آن منظره را دیدند، به پسرک گفتند فهمیدى چه کار کردى، فهمیدى چه کسى را مسخره کردى، پسربچّه نمى‌شناخت مالک اشتر را، گفت نه؛ گفتند این مالک‌اشتر بود؛ پسربچّه دستپاچه شد؛ حالا خودش تنها یا خودش و پدرش مثلاً یا دوستانش دوان دوان آمدند که یک‌جورى عذرخواهى کنند که برایشان مایه‌ى دردسر نشود؛ دنبال مالک‌اشتر راه افتادند، دیدند به مسجد آمده، دارد نماز میخواند؛ رفتند جلو و بنا کردند عذرخواهى کردن؛ مالک‌اشتر گفت من آمدم مسجد براى اینکه نماز بخوانم، دعا کنم که خداى متعال خطاى این جوان را ببخشاید! ببینید، این دلسوزى، این احساس مسئولیّت، این حلم، این بزرگوارى، اینها است. من و شما هم باید همینها را یاد بگیریم.

مربوط به :بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم‌ - 1389/08/04
عنوان فیش :فریب خوردن از حیله لشگر معاویه به علت بی‌بصیرتی
کلیدواژه(ها) : بصیرت, جنگ صفین, جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), جنگ روانی, عملیات روانی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, بی‌بصیرتی, قدرت تحلیل سیاسی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
انسان باید بصیرت پیدا کند. این بصیرت به چه معناست؟ یعنی چه بصیرت پیدا کند؟ چه جوری میشود این بصیرت را پیدا کرد؟ این بصیرتی که در حوادث لازم است و در روایات و در کلمات امیرالمؤمنین هم روی آن تکیه و تأکید شده، به معنای این است که انسان در حوادثی که پیرامون او میگذرد و در حوادثی که پیش روی اوست و به او ارتباط پیدا میکند، تدبر کند؛ سعی کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحی عبور نکند؛ به تعبیر امیرالمؤمنین، اعتبار کند: «رحم اللَّه امرء تفکّر فاعتبر»؛ فکر کند و بر اساس این فکر، اعتبار کند. یعنی با تدبر مسائل را بسنجد - «و اعتبر فأبصر» - با این سنجش، بصیرت پیدا کند. حوادث را درست نگاه کردن، درست سنجیدن، در آنها تدبر کردن، در انسان بصیرت ایجاد میکند؛ یعنی بینائی ایجاد میکند و انسان چشمش به حقیقت باز میشود.
امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در جای دیگر میفرماید: «فانّما البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر»؛بصیر آن کسی است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتی شنید، بیندیشد. هر شنیده‌ای را نمیشود به صرف شنیدن رد کرد یا قبول کرد؛ باید اندیشید. «البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر». نَظَرَ یعنی نگاه کند، چشم خود را نبندد. ایراد کار بسیاری از کسانی که در لغزشگاه‌های بی‌بصیرتی لغزیدند و سرنگون شدند، این است که نگاه نکردند و چشم خودشان را بر یک حقایق واضح بستند. انسان باید نگاه کند؛ وقتی که نگاه کرد، آنگاه خواهد دید. ما خیلی اوقات اصلاً حاضر نیستیم یک چیزهائی را نگاه کنیم. انسان می‌بیند منحرفینی را که اصلاً حاضر نیستند نگاه کنند. آن دشمن عنود را کار نداریم - حالا این را بعداً عرض خواهم کرد؛ «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا»- بعضی‌ها هستند که انگیزه دارند و با عناد وارد میشوند؛ خوب، دشمن است دیگر؛ بحث بر سر او نیست؛ بحث بر سر من و شماست که توی عرصه هستیم. ما اگر بخواهیم بصیرت پیدا کنیم، باید چشم را باز کنیم؛ باید ببینیم. یک چیزهائی هست که قابل دیدن است. اگر ما از آنها سطحی عبور کنیم، آنها را نبینیم، طبعاً اشتباه میکنیم.
من یک مثال از تاریخ بزنم. در جنگ صفین لشکر معاویه نزدیک به شکست خوردن شد؛ چیزی نمانده بود که بکلی منهدم و منهزم شود. حیله‌ای که برای نجات خودشان اندیشیدند، این بود که قرآنها را بر روی نیزه‌ها کنند و بیاورند وسط میدان. ورقه‌های قرآن را سر نیزه کردند، آوردند وسط میدان، با این معنا که قرآن بین ما و شما حکم باشد. گفتند بیائید هرچه قرآن میگوید، بر طبق آن عمل کنیم. خوب، کار عوام‌پسند قشنگی بود. یک عده‌ای که بعدها خوارج شدند و روی امیرالمؤمنین شمشیر کشیدند، از میان لشکر امیرالمؤمنین نگاه کردند، گفتند این که حرف خوبی است؛ اینها که حرف بدی نمیزنند؛ میگویند بیائیم قرآن را حکم کنیم. ببینید، اینجا فریب خوردن است؛ اینجا لغزیدن به خاطر این است که انسان زیر پایش را نگاه نمیکند. هیچ کس انسان را نمیبخشد اگر بلغزد، به خاطر اینکه زیر پایش را نگاه نکرده، پوست خربزه را زیر پای خودش ندیده. آنها نگاه نکردند. آنها اگر میخواستند حقیقت را بفهمند، حقیقت جلوی چشمشان بود. این کسی که دارد دعوت میکند و میگوید بیائید به حکمیت قرآن تن بدهیم و رضایت بدهیم، کسی است که دارد با امام منتخبِ مفترض‌الطاعه میجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب غیر از اینکه از نظر ما از طرف پیغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن کسانی هم که این را قبول نداشتند، این مسئله را قبول داشتند که آن روز بعد از خلیفه‌ی سوم، همه‌ی مردم با او بیعت کردند، خلافت او را قبول کردند؛ شد امام، شد حاکم مفترض‌الطاعه‌ی جامعه‌ی اسلامی. هر کس با او میجنگید، روی او شمشیر میکشید، وظیفه‌ی همه‌ی مسلمانها بود که با او مقابله کنند. خوب، اگر این کسی که قرآن را سر نیزه کرده، حقیقتاً به قرآن معتقد است، قرآن میگوید که تو چرا با علی میجنگی. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، باید دستهایش را بالا ببرد، بگوید آقا من نمیجنگم؛ شمشیرش را بیندازد. این را باید میدیدند، باید میفهمیدند. این مطلب مشکلی بود؟ این معضلی بود که نشود فهمید؟ کوتاهی کردند. این میشود بی‌بصیرتی. اگر اندکی تدبر و تأمل میکردند، این حقیقت را میفهمیدند؛ چون اینها خودشان در مدینه اصحاب امیرالمؤمنین بودند؛ دیده بودند که در قتل عثمان، عوامل و دستیاران خود معاویه مؤثر بودند؛ آنها کمک کردند به کشته شدن عثمان؛ در عین حال پیراهن عثمان را به عنوان خونخواهی بلند کردند. آنها خودشان این کار را کردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر میگشتند. ببینید، این بی‌بصیرتی ناشی از بی‌دقتی است؛ ناشی از نگاه نکردن است؛ ناشی از چشم بستن بر روی یک حقیقت واضح است.

مربوط به :بیانات در دیدار مردم بوشهر در روز میلاد امام علی(ع) - 1389/04/05
عنوان فیش :بصیرت‌دهی امیرالمومنین(ع) به یارانش در جنگ صفین
کلیدواژه(ها) : بصیرت, تبیین, جنگ صفین, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
زندگی امیرالمؤمنین سر تا پا درس است. آن چیزی كه در میان رفتارهای امیرالمؤمنین - كه شامل همه‌ی خصلتهای نیك یك انسان و یك زمامدار است - انسان مشاهده میكند و برترینِ این خصوصیات برای امروز ماست، مسئله‌ی بصیرت‌بخشی و بصیرت‌دهی به كسانی است كه نیاز به بصیرت دارند؛ یعنی روشن كردن فضا. در همه‌ی ادوار، این شجاعت بی‌پایان، این فداكاری عظیم، در خدمت آگاه كردن مردم، عمق دادن به اندیشه‌ی مردم و ایمان مردم به كار رفته است. در جنگ صفین وقتی طرف مقابل كه احساس میكرد دارد شكست میخورد، برای اینكه جنگ را متوقف كند، قرآنها را سر نیزه كرد، یك عده‌ای آمدند دور امیرالمؤمنین را گرفتند و فشار آوردند كه باید تسلیم شوی و جنگ را تمام كنی؛ اینها قرآن را مطرح كردند. كار مزورانه‌ای بود، كار عجیبی بود. حضرت فرمود: شما اشتباه میكنید؛ شما اینها را نمیشناسید. این كسانی كه امروز قرآن را به عنوان حَكم مطرح میكنند، به قرآن اعتقاد ندارند. من اینها را میشناسم. «انّی عرفتهم اطفالا و رجالا»؛ من دوره‌ی كودكی اینها را دیدم، دوره‌ی بزرگی اینها را هم دیدم. «فكانوا شرّ اطفال و شرّ رجال»؛ بدترین‌ها بودند. اینها به قرآن اعتقادی ندارند. وقتی در تنگنا گیر میكنند، قرآن را مطرح میكنند. البته آنها گوش نكردند، اصرار ورزیدند و دنیای اسلام خسارتش را خورد.

مربوط به :خطبه‌های نمازجمعه در بیست و یکمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله) - 1389/03/14
عنوان فیش :رفتار امیرالمومنین(ع) با مخالفان؛ مبنای عملکرد امام خمینی(ره) و نظام اسلامی
کلیدواژه(ها) : رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان, رفتار امام خمینی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, زبیر, خط امام, اندیشه سیاسی امام خمینی, توجه به گذشته افراد, تاریخ رهبری امام خمینی(ره) بعد از انقلاب اسلامی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
یك نكته‌ی اساسی دیگر در مورد خط امام و راه امام این است كه امام بارها فرمود قضاوت در مورد اشخاص باید با معیار حال كنونی اشخاص باشد. گذشته‌ی اشخاص، مورد توجه نیست. گذشته مال آن وقتی است كه حال فعلی معلوم نباشد. انسان به آن گذشته تمسك كند و بگوید: خوب، قبلاً اینجوری بوده، حالا هم لابد همان جور است. اگر حال فعلی اشخاص در نقطه‌ی مقابل آن گذشته بود، آن گذشته دیگر كارائی ندارد. این همان قضاوتی بود كه امام امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با جناب طلحه و جناب زبیر كرد. شما باید بدانید طلحه و زبیر مردمان كوچكی نبودند. جناب زبیر سوابقی درخشان دارد كه نظیر آن را كمتر كسی از اصحاب امیرالمؤمنین داشت. بعد از به خلافت رسیدن جناب ابی‌بكر، در همان روزهای اول، پای منبر ابی‌بكر چند نفر از صحابه بلند شدند، اظهار مخالفت كردند، گفتند: حق با شما نیست؛ حق با علی‌بن‌ابی‌طالب است. اسم این اشخاص در تاریخ ثبت است. اینها چیزهائی نیست كه شیعه نقل كرده باشد؛ نه، این در همه‌ی كتب تواریخ ذكر شده است. یكی از آن اشخاصی كه پای منبر جناب ابی‌بكر بلند شد و از حق امیرالمؤمنین دفاع كرد، زبیر است. این سابقه‌ی زبیر است. مابین آن روز و روزی كه زبیر روی امیرالمؤمنین شمشیر كشید، فاصله بیست و پنج سال است. حالا برادران اهل سنت از طرف طلحه و زبیر اعتذار میكنند، میگویند آنها اجتهادشان به اینجا منتهی شد؛ خیلی خوب، حالا هر چی. ما راجع به اینكه آنها در مقابل خدای متعال چه وضعی دارند، الان در مقام آن نیستیم؛ اما امیرالمؤمنین با اینها چه كرد؟ جنگید. امیرالمؤمنین از مدینه لشكر كشید، رفت طرف كوفه و بصره، برای جنگ با طلحه و زبیر. یعنی آن سوابق محو شد، تمام شد. امام ملاكش این بود، معیارش این بود.
بعضی‌ها با امام از پاریس تو هواپیما بودند و آمدند ایران؛ اما در زمان امام به خاطر خیانت اعدام شدند! بعضی‌ها از دورانی كه امام در نجف بود و بعد كه به پاریس رفت، با ایشان ارتباط داشتند، در اول انقلاب هم مورد توجه امام قرار گرفتند؛ اما بعد رفتار اینها، موضعگیری‌های اینها موجب شد كه امام اینها را طرد كرد، از خودش دور كرد. میزان، وضعی است كه امروز بنده دارم. اگر خدای نكرده نفس اماره و شیطان، راه را در مقابل من منحرف كردند، قضاوت چیز دیگری خواهد بود. مبنای نظام اسلامی این است و امام اینجوری عمل كرد.

مربوط به :بیانات در دیدار مردم قم در سالگرد قیام ۱۹ دی - 1388/10/19
عنوان فیش :بصیرت دهی عمار یاسر در جنگ صفین
کلیدواژه(ها) : عمار, بصیرت, تبیین, جنگ صفین, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در جنگ صفین، امیر المؤمنین در مقابل کفار که قرار نداشت؛ جبهه‌ی مقابل امیر المؤمنین جبهه‌ای بودند که نماز هم می‌خواندند، قرآن هم می‌خواندند، ظواهر در آن‌ها محفوظ بود؛ خیلی سخت بود. کی باید اینجا روشنگری کند و حقائق را به مردم نشان دهد؟ بعضی‌ها حقیقتاً متزلزل می‌شدند. تاریخ جنگ صفین را که انسان می‌خواند، دلش می‌لرزد. در این صف عظیمی که امیر المؤمنین به عنوان لشکریان راه انداخته بود و تا آن منطقه‌ی حساس- در شامات- در مقابل معاویه قرار گرفته بود، تزلزل اتفاق می‌افتاد؛ بارها این اتفاق افتاد؛ چند ماه هم قضایا طول کشید. یک‌وقت خبر می‌آوردند که در فلان جبهه، یک نفری شبهه ای برایش پیدا شده است؛ شروع کرده است به اینکه آقا ما چرا داریم می‌جنگیم؟ چه فایده دارد؟ چه، چه. اینجا اصحاب امیر المؤمنین- یعنی در واقع اصحاب خاص و خالصی که از اول اسلام با امیر المؤمنین همراه بودند و از امیر المؤمنین جدا نشدند- جلو می‌افتادند؛ از جمله جناب عمار یاسر (سلام‌الله‌علیه علیه) که مهم‌ترین کار را ایشان می‌کرد. یکی از دفعات عمار یاسر- ظاهراً عمار بود- استدلال کرد. ببینید چه استدلالهائی است که انسان می‌تواند همیشه این‌ها را به عنوان استدلالهای زنده در دست داشته باشد. ایشان دید یک عده‌ای دچار شبهه شده‌اند؛ خودش را رساند آنجا، سخنرانی کرد. یکی از حرفهای او در این سخنرانی این بود که گفت: این پرچمی که شما در جبهه‌ی مقابل می‌بینید، این پرچم را من در روز احد و بدر در مقابل رسول خدا دیدم- پرچم بنی امیه- زیر این پرچم، همان کسانی آن روز ایستاده بودند که امروز هم ایستاده‌اند؛ معاویه و عمرو عاص. در جنگ احد، هم معاویه، هم عمرو عاص و دیگر سران بنی امیه در مقابل پیغمبر قرار داشتند؛ پرچم هم پرچم بنی امیه بود. گفت: این‌هائی که شما می‌بینید در زیر این پرچم، آن طرف ایستاده‌اند، همین‌ها زیر همین پرچم در مقابل پیغمبر ایستاده بودند و من این را به چشم خودم دیدم. این طرفی که امیر المؤمنین هست، همین پرچمی که امروز امیر المؤمنین دارد- یعنی پرچم بنی هاشم- آن روز هم در جنگ بدر و احد بود و همین کسانی که امروز زیرش ایستاده‌اند، یعنی علی بن ابی طالب و یارانش، آن روز هم زیر همین پرچم ایستاده بودند. از این علامت بهتر؟ ببینید چه علامت خوبی است. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم‌ها همان آدم‌هایند، در یک جبهه. پرچم، همان پرچم جنگ احد است؛ آدم‌ها همان آدم‌هایند در جبهه‌ی دیگر، در جبهه‌ی مقابل. فرقش این است که آن روز آن‌ها ادعا می‌کردند و معترف بودند و افتخار می‌کردند که کافرند، امروز همانها زیر آن پرچم ادعا می‌کنند که مسلمند و طرف‌دار قرآن و پیغمبرند؛ اما آدم‌ها همان آدم‌هایند، پرچم هم همان پرچم است. خوب، این‌ها بصیرت است. این‌قدر که ما عرض می‌کنیم بصیرت بصیرت، یعنی این.

مربوط به :بیانات در دیدار با جمعی از طلاب و روحانیون - 1388/09/22
عنوان فیش :تشکیک عده ای از اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود برای مبارزه با دشمن
کلیدواژه(ها) : تبیین, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, وظایف خواص, دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام), نخبگان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
مهمترین برهه‌ای و زمان و مكانی كه تبلیغ، آنجا معنا میدهد، جائی است كه فتنه وجود داشته باشد. بیشترین زحمت در صدر اسلام و در زمان پیغمبر، زحمات مربوط به منافقین بود. بعد از پیغمبر، در زمان امیرالمؤمنین زحماتی بود كه از درگیری و چالش حكومت اسلامی با افرادی كه مدعی اسلام بودند، به وجود می‌آمد. بعد هم همین جور؛ در دوران ائمه (علیهم‌السّلام) هم همین جور؛ دوران غبارآلودگی فضا. والّا آن وقتی كه جنگ بدر هست، كار، دشوار نیست؛ آن وقتی كه در میدانهای نبرد حاضر میشوند، با دشمنانی كه مشخص است این دشمن چه میگوید، كار دشوار نیست. آن وقتی مسئله مشكل است كه امیرالمؤمنین در مقابل كسانی واقع میشود كه اینها مدعی اسلامند و معتقد به اسلام هم هستند؛ اینجور نبود كه معتقد به اسلام هم نباشند، از اسلام برگشته باشند؛ نه، معتقدند به اسلام، راه را غلط میروند، هواهای نفسانی كار دستشان میدهد. این، مشكلترین وضع است كه افراد را به شبهه می‌اندازد؛ به طوری كه اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود می‌آیند خدمت حضرت، میگویند «انّا قد شككنا فی هذا القتال»!چرا باید شك كنند؟ این شك خواص، پایه‌ی حركت صحیح جامعه‌ی اسلامی را مثل موریانه میجود. اینی كه خواص در حقایق روشن تردید پیدا كنند و شك پیدا كنند، اساس كارها را مشكل میكند. مشكل كار امیرالمؤمنین، این است. امروز هم همین است. امروز در سطح دنیا كه نگاه كنید، همین جور است؛ در سطح داخل جامعه‌ی خودمان كه نگاه كنید، همین جور است. تبیین لازم است.

مربوط به :بیانات در دیدار مردم به مناسبت عید غدیر - 1388/09/15
عنوان فیش :دلیل سکوت امیرالمومنین (ع) بعد از رحلت پیامبر (ص)
کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), جانشینی پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ حکومت خلفا, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
مشخص است كه امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه آلاف التّحیّة و السّلام) یك قله‌ی مرتفع است؛ هم برای حاكم اسلامی و حكومت اسلامی، هم برای هر فرد مسلمان.
جوانی آن بزرگوار، الگوست برای جوانهای امت اسلام؛ آنجور با صفا و صداقت و بصیرت، حقیقت را دیدن، شناختن، به دنبال آن دویدن، از آن با همه‌ی وجود دفاع كردن، میدانهای خطر را طی كردن، خطر را ندیده گرفتن و به هیچ انگاشتن، از راه صحیح یك سر سوزن منحرف نشدن، چشم به پیغمبر داشتن، «یحذو حذو الرّسول»؛دنبال پیغمبر قدم به قدم حركت كردن، در مقابل امر الهی و اوامر پیغمبر تسلیم محض بودن، در عین حال لحظه به لحظه بر دانش خود افزودن، عمل را با علم خود منطبق كردن در همه‌ی آنات زندگی. این، جوانی امیرالمؤمنین است. دوره‌ی میان‌سالی و سالخوردگی امیرالمؤمنین هم مشحون از امتحانهای دشوار، امتحانهای عجیب و غریب است و در همه‌ی اینها آن صبر عظیم، صبر جمیل؛ مصلحت اسلام را - آنجائی كه مصلحت اسلام در خطر است - بر همه چیز ترجیح دادن، حتّی بر حق مسلّم خود. امیرالمؤمنین میتوانست آن وقتی كه احساس میكرد حق او ضایع میشود، قیام كند؛ علی كه از كسی نمیترسید. او كسی بود كه اگر جلو هم می‌افتاد، مطمئناً كسانی دنبال او حركت میكردند؛ اما «فأمسكت بیدی یدی حتّی رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الإسلام یدعون إلی محق دین محمّد (صلّی اللَّه علیه و آله)» میفرماید: دیدم انگیزه‌های مخالف با اصل دین، دارد در دلها زنده میشود، دشمنانی هستند، مخالفینی هستند، میخواهند از موقعیت استفاده كنند، لذا من آمدم وسط میدان، از اصل دین دفاع كردم؛ از حق خود گذشتم و عبور كردم. مصلحت اسلام را اینجور با همه‌ی وجود رعایت میكند. آن وقتی هم كه نوبت حكومت و سیاست به حسَب تقدیر الهی به او میرسد، مردم مراجعه میكنند، اصرار میكنند، از آن حضرت میخواهند كه زمام قدرت را در دست بگیرد، مقتدرانه وارد میدان میشود؛ «لایخاف فی اللَّه لومة لائم»؛ از هیچ چیز نمیترسد، هیچ ملامتی او را از راه بر نمیگرداند. یك الگوی كامل؛ این امیرالمؤمنین است؛ این آن انسان والائی است كه شیعه برای او این ارج و مقام را قائل است. این را خوب است همه‌ی امت اسلامی توجه كنند.

مربوط به :بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری - 1388/07/02
عنوان فیش :کناره‌گیری عده ای از اصحاب امیرالمومنین (ع) در جنگ صفین
کلیدواژه(ها) : عمار, جنگ صفین, بصیرت, تبیین, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
بعضی‌‌ها در فضای فتنه، این جمله‌‌ی «كن فی الفتنة كابن اللّبون لا ظهر فیركب و لا ضرع فیحلب» را بد میفهمند و خیال میكنند معنایش این است كه وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بكش كنار! اصلاً در این جمله این نیست كه: «بكش كنار». این معنایش این است كه به هیچ وجه فتنه‌‌گر نتواند از تو استفاده كند؛ از هیچ راه. «لا ظهر فیركب و لا ضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود.
در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم كه جناب عمار یاسر دائم - آثار صفین را نگاه كنید - مشغول سخنرانی است؛ این طرف لشكر، آن طرف لشكر، با گروه‌‌های مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود دیگر؛ دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند؛ فتنه‌‌ی عظیمی بود؛ یك عده‌‌ای مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگری بود؛ این طرف میرفت، آن طرف میرفت، برای گروه‌‌های مختلف سخنرانی میكرد - كه اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست - از آن طرف هم آن عده‌‌ای كه «نفر من اصحاب عبد اللَّه بن مسعود ...» هستند، در روایت دارد كه آمدند خدمت حضرت و گفتند: «یا امیرالمؤمنین - یعنی قبول هم داشتند كه امیرالمؤمنین است - انّا قد شككنا فی هذا القتال»؛ما شك كردیم. ما را به مرزها بفرست كه در این قتال داخل نباشیم! خوب، این كنار كشیدن، خودش همان ضرعی است كه یُحلب؛ همان ظهری است كه یُركب! گاهی سكوت كردن، كنار كشیدن، حرف نزدن، خودش كمك به فتنه است. در فتنه همه بایستی روشنگری كنند؛ همه بایستی بصیرت داشته باشند.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران - 1388/06/20
عنوان فیش :نمونه‌هایی از مدارا با مخالفان در سلوک سیاسی امام علی (ع)
کلیدواژه(ها) : روحیه‌ی تحمل حرف مخالف, رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان, رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, جنگ صفین, جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), ناکثین, جنگ جمل
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
سلوك سیاسی امیرالمؤمنین بر پایه‌‌‌‌‌ی معنویت است و از سلوك معنوی او جدا نیست.
رفتارهای سیاسی امیر المؤمنین. اولًا تا حد ممكن با مخالفان خودش، حتّی با دشمنان خودش مدارا كرد. اینی كه می‌بینید امیر المؤمنین سه جنگ را در دوران حدود پنج سالِ حكومت خود مجبور شد و تحمل كرد، بعد از این بود كه همه‌ی مداراهای لازم انجام گرفته بود. امیر المؤمنین كسی نبود كه بدون رعایت مداراهای لازم با مخالفان، اول دست به شمشیر ببرد. حالا چند تا از جملات امیر المؤمنین را بشنوید: یكجا در اول خلافت، یك عده‌ای آمدند دور امیر المؤمنین- اشاره می‌كردند به بعضی- آقا! تكلیف این‌ها را یكسره كن. اصرار می‌كردند. امیر المؤمنین در جواب، این‌ها را نصیحت به صبر كرد و از جمله‌ی چیزهائی كه فرمود، این بود: این نظری كه شما دارید، یك نظر است. «فرقة تری ما ترون»؛ یك عده همین نظر شما را قبول دارند. «و فرقة تری ما لا ترون»؛ یك عده حرفی را قبول دارند كه شما معتقد به او نیستید، او را قبول ندارید. «و فرقة لا تری هذا و لا ذاك»؛ یك عده‌ای هم نه آن‌طرفی و نه آن‌طرفی، یك نظر سومی دارند. «فاصبروا»؛ صبر كنید تا امیر المؤمنین با حكمت كار خود را انجام بدهد. «حتّی ... تؤخذ الحقوق مسمحة»؛ بگذارید با سماح، با ملاطفت، با ملایمت، حق ذی‌حق را بگیریم، احقاق حق بكنیم. «و اذا لم أجد بدّا فآخر الدّواء الكیّ»؛ تا می‌توانیم با تسامح، با سماح، با خوش‌رفتاری، حق را به حق‌دار برگردانیم، احقاق حق بكنیم. اگر دیدیم چاره‌ای نماند، زیر بار حق نمی‌روند، آن وقت «آخر الدّواء الكیّ». این یك مثل معروف عربی است؛ «آخر الدّواء الكیّ»؛ یعنی آخرین چاره را دیگر با قاطعیت انجام می‌دهیم. تا آنجایی كه ممكن است، با دارو و مرهم‌گذاری عمل می‌كنیم برای اینكه این زخم را علاج كنیم و شفا بدهیم؛ مرهم می‌گذاریم؛ وقتی نشد، آخر كار داغ می‌كنیم؛ چاره‌ای نیست.
در جنگ صفین قبل از آنی كه جنگ شروع بشود، یك عده‌ای همین‌طور پا به زمین می‌كوبیدند كه امیر المؤمنین چرا حمله نمی‌كنی؟ اصرار می‌كردند كه حمله كن. امیر المؤمنین فرمود: «فو الله ما دفعت الحرب یوما الّا و انا اطمع ان تلحق بی طائفة فتهتدی بی»؛ یعنی من دنبال جنگ نیستم، دنبال هدایتم؛ یك روز هم كه درگیری و برخورد را عقب می‌اندازم، برای این است كه شاید یك عده‌ای دل به حقیقت بدهند، به راه صراط مستقیم بیایند. وقتی‌كه مأیوس شدیم، دیدیم نه، كسی نمی‌آید، آن وقت شمشیر را می‌كشیم و جنگ را شروع می‌كنیم.
در باره‌ی اهل جمل، در قضیه‌ی جنگ جمل- كه یكی از آزمایشهای بسیار دشوار امیر المؤمنین بود- فرمود: «انّ هؤلاء قد تمالئوا علی سخطة امارتی»؛ این‌ها جمع شدند، دست به یكی كردند برای اینكه نسبت به این حكومتی كه به امیر المؤمنین رسیده است، خشم خود را آشكار كنند. «و سأصبر»؛ فرمود: من صبر خواهم كرد. اما تا كی؟ «ما لم أخف علی جماعتكم»؛ آن وقتی‌كه ببینم حركت این‌ها دارد بین شما مسلمانها شكاف ایجاد می‌كند، اختلاف ایجاد می‌كند، برادران را در مقابل هم قرار می‌دهد، آن وقت وارد عمل خواهم شد و فتنه را علاج خواهم كرد؛ تا آن وقتی‌كه ممكن است، صبر می‌كنم و با نصیحت رفتار می‌كنم.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران - 1388/06/20
عنوان فیش :مدارای امام علی (ع) با طلحه و زبیر
کلیدواژه(ها) : رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان, ناکثین, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
یكی از خصوصیات امیرالمؤمنین در ممشای سیاسی‌‌‌‌‌اش این بود كه با دشمنان خود و مخالفان خود با استدلال حرف میزد و استدلال میكرد. در نامه‌‌‌‌‌هائی كه حتّی به معاویه نوشته است - با اینكه دشمنی بین معاویه و امیرالمؤمنین شدید بود، در عین حال او نامه مینوشت، اهانت میكرد، حرفهای خلاف میگفت - استدلال میكرد بر اینكه روش تو غلط است. با طلحه و زبیر كه آمدند با امیرالمؤمنین بیعت كردند - اینها به عنوانی كه میخواهیم عمره برویم، از مدینه خارج شدند، رفتند به طرف مكه. امیرالمؤمنین مراقب بود، از اول هم گفت كه اینها قصدشان عمره نیست. رفتند و كارهائی كردند؛ حالا تفاصیلش زیاد است - حضرت اینجور میفرماید: «لقد نقمتما یسیرا و ارجأتما كثیرا»؛ شما یك چیز كوچك را وسیله و مایه‌‌‌‌‌ی اختلاف قرار دادید، این همه نقاط مثبت را ندیده گرفتید؛ دم از دشمنی میزنید، دم از مخالفت میزنید. با اینها متواضعانه امیرالمؤمنین حرف میزند، توضیح میدهد؛ میگوید: من دنبال دشمن نمیگردم. این مدارا را دارد. اما آن وقتی كه این مدارا اثر نكند، آن وقت جای قاطعیت علوی است؛ آن جائی است كه امیرالمؤمنین نشان میدهد كه با كسانی مثل خوارج، آنجور رفتار میكند كه خودش فرمود: «انا فقأت عین الفتنة»؛چشم فتنه را من در آوردم. و كسی دیگر غیر از علی نمیتوانست - به گفته‌‌‌‌‌ی خود آن بزرگوار در نهج‌‌‌‌‌البلاغه - این كار را بكند.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران - 1388/06/20
عنوان فیش :جلوگیری از چاپلوسی مردم؛ یکی از خصائص سلوک سیاسی امام علی(ع)
کلیدواژه(ها) : سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
یكی از خصوصیات امیرالمؤمنین در سلوك سیاسی‌‌‌‌‌اش این بود كه از مردم جداً - نه به صورت تعارف - درخواست میكند كه با او متملقانه حرف نزنند، چاپلوسی نكنند، تصنع در برخورد با او به خرج ندهند. در وسط یكی از خطبه‌‌‌‌‌های امیرالمؤمنین - كه یكی از آن خطبه‌‌‌‌‌های بلیغ و عجیب امیرالمؤمنین است - یك نفری بلند شد، شروع كرد تعریف و تمجید از امیرالمؤمنین؛ از سخن و از مطالب آن حضرت بنا كرد تمجید كردن و ثنا كردن بر امیرالمؤمنین. حرفهای او كه تمام شد، حضرت رو كرد به او، تقریباً به همان اندازه‌‌‌‌‌ای كه صحبت كرده بود - آنچه كه انسان توی نهج‌‌‌‌‌البلاغه و در آن مقداری كه سید رضی انتخاب كرده، می‌‌‌‌‌بیند - در نصیحت این مرد صحبت كرد كه با من اینجوری حرف نزنید. از جمله همین عبارت معروف است: «فلا تكلّمونی بما تكلّم به الجبابرة»؛ آنجوری كه با پادشاهان، با جباران حرف میزنند، با من حرف نزنید. «و لاتتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند اهل البادرة»؛ آنجوری كه ملاحظه میكنند كه نبادا بدش بیاید، نبادا موجبِ ناخرسندی یا ناخوشایندی فلان جبار بشود - حرفهائی را نمیزنند، ملاحظاتی را میكنند - جلوی من این ملاحظات را نكنید. «و لاتخالطونی بالمصانعة و لا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی»؛خیال نكنید كه اگر حرف حقی را به من گفتید، علی از حرف حق شما دلگیر خواهد شد. برای او سنگین خواهد آمد؛ اینجور نیست. این هم یكی از خصوصیات سیاست امیرالمؤمنین است

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران - 1388/06/20
عنوان فیش :رفتار متفاوت با مخالفان؛ ویژگی سلوک سیاسی امام علی(ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, خوارج, رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
یكی از خصوصیات[سلوک سیاسی ] دیگر این بزرگوار [امام علی(ع)] هم این است كه رفتارش با مخالفان و معارضان یك جور نیست؛ همه را به یك چوب نمیراند. امیرالمؤمنین فرق میگذارد بین افرادی و جریانهائی، با افرادی و جریانهای دیگری. درباره‌‌‌‌‌ی خوارجِ - البته در مقابل انحراف و انحطاط و توسل به ظواهر دینی - بدون اعتقاد، علی ایستاد؛ هم در مقابل معاویه ایستاد - آنوقتی كه قرآنها را سر نیزه كردند، امیرالمؤمنین فرمود: واللَّه این مكر است، این خدعه است، این فریب است؛ اینها به قرآن اعتقادی ندارند - هم در آنوقتی كه خوارج با آن ظواهر دینی، با آن صوت حزین قرآن‌‌‌‌‌خوانی در مقابل حضرت قرار گرفتند، حضرت ایستاد. یعنی آنجائی كه كسانی بخواهند با ظواهر دینی كار بكنند و پیش بروند، امیرالمؤمنین می‌‌‌‌‌ایستاد؛ حالا چه معاویه بود، چه خوارج بود؛ تفاوتی نمیكرد. اما در عین حال یك جور با اینها برخورد نمیكرد. ایستادگی بود، اما نصیحت امیرالمؤمنین و رفتار خود او همیشه این بود. لذا فرمود «لاتقاتلوا الخوارج بعدی»؛ بعد از من با خوارج نجنگید؛ جنگ با خوارج نكنید؛ «فلیس من طلب الحقّ فاخطأه كمن طلب الباطل فأدركه»؛ آن كسی كه دنبال حق هست، منتها اشتباه میكند - دنبال حق است؛ از روی جهالت، از روی قشری‌‌‌‌‌گری خطا میكند، اشتباه میكند - او مثل كسی نیست كه دنبال باطل میرود و به باطل میرسد؛ اینها یك جور نیستند.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران - 1388/06/20
عنوان فیش :ماجرای ضربت خوردن و شهادت امام علی (ع)
کلیدواژه(ها) : شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در فاصله‌ی این دو روز یا دو شب- از سحر نوزدهم كه امیر المؤمنین به دست آن ملعون ضربت خوردند تا شب بیست و یكم- چند تا حادثه‌ی درس‌آموز اتفاق افتاد:
یكی در همان لحظه‌ی اول بود. وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیر المؤمنین وارد كرد، در روایت دارد كه حضرت هیچ آه و ناله‌ای نكردند؛ اظهار دردی نكردند. تنها چیزی كه حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه، فزت و ربّ الكعبة»؛به خدای كعبه سوگند كه من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد كه خون از سر مباركش می‌ریخت و محاسن مباركش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه می‌كرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پراشك كرد؛ اشك از چشم امام حسن یك قطره‌ای افتاد روی صورت امیر المؤمنین. حضرت چشم را باز كردند، گفتند: حسنم! گریه می‌كنی؟ گریه نكن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم كه این‌ها به من سلام می‌كنند؛ كسانی در اینجا هستند- در همان لحظه‌ی اول؛ اینی كه نقل شده است از حضرت- فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمه‌ی زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند- بعد از اینكه امام حسن (علیه‌السّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند. راوی می‌گوید كه حضرت گاهی متمایل می‌شد به یك‌طرفی كه بیفتد، گاهی خودش را نگه می‌داشت- و بالاخره به طرف منزل حركت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائی را كه: «تهدّمت و اللَّه اركان الهدی ... قتل علیّ المرتضی». این صدا را همه‌ی اهل كوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائی به پا شد. راوی می‌گوید: مثل روز وفات پیغمبر در كوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ كوفه یكپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را می‌آوردند؛ امام حسین (علیه‌السّلام) آمد نزدیك. در این روایت دارد كه این‌قدر حضرت در همین مدت كوتاه گریه كرده بودند كه پلكهای حضرت مجروح شده بود. امیر المؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نكن، صبر داشته باشید، صبر كنید؛ این‌ها چیزی نیست، این حوادث می‌گذرد. امام حسین را هم تسلا داد.
حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلای حضرت؛ آنجایی كه حضرت در خانه در آنجا نماز می‌خواندند. فرمود: من را آنجا ببرید. آنجا برای حضرت بستری گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اینجا دختران امیر المؤمنین آمدند؛ زینب و ام‌كلثوم آمدند، نشستند پهلوی حضرت، بنا كردند اشك ریختن. امیر المؤمنین آنجایی كه امام حسن گریه كرد، امام حسن را نصیحت كردند و تسلا دادند؛ آنجایی كه امام حسین گریه می‌كرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر كن؛ اما اینجا اشك دخترها را تحمل نكردند؛ می‌گوید: حضرت هم شروع كرد به های‌های گریه كردن. یا امیر المؤمنین! گریه‌ی زینبت را اینجا نتوانستی تحمل كنی، اگر در روز عاشورا می‌دیدی چگونه زینبت اشك می‌ریزد و نوحه‌سرائی می‌كند، چه می‌كردی؟
ابوحمزه‌ی ثمالی نقل می‌كند از حبیب بن عمرو كه می‌گوید: در آن ساعات آخر، در همان شب بیست و یكم، رفتم دیدن امیر المؤمنین، دیدم یكی از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشك می‌ریخت، من هم گریه‌ام گرفت، بنا كردم گریه كردن؛ مردم هم بیرون اتاق بودند، صدای گریه‌ی این دختر را كه شنیدند، آن‌ها هم بنا كردند گریه كردن. امیر المؤمنین چشم باز كرد، گفت: اگر آنچه را كه من می‌بینم، شما هم می‌دیدید، شما هم گریه نمی‌كردید. عرض كردم یا امیر المؤمنین مگر شما چه می‌بینید؟ گفت: من ملائكه‌ی خدا را می‌بینم، فرشتگان آسمانها را می‌بینم، همه‌ی انبیاء و مرسلین را می‌بینم كه صف كشیدند، به من سلام می‌كنند و به من خوشامد می‌گویند. و پیغمبر را می‌بینم كه پهلوی من نشسته است، اظهار می‌كنند كه بیا علی جان، زودتر بیا. می‌گوید: من اشك ریختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم كه از صدای فریاد خانواده، احساس كردم كه علی از دنیا رفت.

مربوط به :بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر - 1388/05/05
عنوان فیش :بی‌بصیرتی؛ عامل نبرد خوارج با حضرت علی (ع)
کلیدواژه(ها) : خوارج, مارقین, جنگ نهروان, جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), بی‌بصیرتی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, دشمن‌شناسی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهی خودتان را بالا ببرید. من مكرر این جمله‌ی امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان كردم كه فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر». میدانید، سختی پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتی بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهائی را میزد كه دوست میزند؛ همان نماز جماعت را كه تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه كار میكنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضی‌شان مثل خوارج كه خیلی هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلی. امیرالمؤمنین از تاریكی شب استفاده كرد و از اردوگاه خوارج عبور كرد، دید یكی دارد با صدای خوشی میخواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّیل»- آیه‌ی قرآن را نصفه شب دارد میخواند؛ با صدای خیلی گرم و تكان دهنده‌ای - یك نفر كنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! به به! خوش به حال این كسی كه دارد این آیه را به این قشنگی میخواند. ای كاش من یك موئی در بدن او بودم؛ چون او به بهشت میرود؛ حتماً، یقیناً؛ من هم با بركت او به بهشت میروم. این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد كه دشمنان كشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالاسر كشته‌های دشمن، همین طور عبور میكرد و میگفت بعضی‌ها را كه به رو افتاده بودند، بلندشان كنید؛ بلند میكردند، حضرت با اینها حرف میزد. آنها مرده بودند، اما میخواست اصحاب بشنوند. یكی را گفت بلند كنید، بلند كردند. به همان كسی كه آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را میشناسی؟ گفت: نه. گفت: این همان كسی است كه تو آرزو كردی یك مو از بدن او باشی، كه آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناك میخواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلّین) میایستد، شمشیر میكشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت نیست، نمیتواند اوضاع را بفهمد.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه تهران - 1387/06/29
عنوان فیش :دنیا طلبی و علاج آن در نگاه امیرالمومنین(ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, فتنه, زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ حکومت خلفا, دل‏دادن به دنیا, زهد امیرالمومنین (علیه السلام), اشرافی‌گری, دنیاگرایی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
راز انحرافی كه آن روز[دوران حکومتش]امیر المؤمنین در مقابل خود ملاحظه می‌كرد- و نهج البلاغه پر است از بیان این انحرافها- عبارت بود از دنیاطلبی. شما امروز به دنیا نگاه كنید، همین را مشاهده می‌كنید. وقتی عناصر دنیاطلب، فرصت‌طلب، متجاوز، زمام كارها را در سطح عالم در دست گرفتند، همانی می‌شود كه ملاحظه می‌كنید. اولًا به حقوق انسانها ظلم می‌شود؛ ثانیاً حق و سهم آحاد بشر از این سفره‌ی عظیم طبیعت الهی و موهبت الهی ندیده گرفته می‌شود؛ ثالثاً همین دنیاطلبان برای اینكه به مقاصد خودشان برسند، در جامعه فتنه ایجاد می‌كنند؛ جنگها، تبلیغات دروغین، سیاست‌بازی‌های ناجوانمردانه؛ این‌ها ناشی از همین دنیاطلبی‌هاست. در محیط فتنه- محیط فتنه به معنای محیط غبارآلود است- و وقتی فتنه در جامعه‌ای به وجود آمد، فضای ذهنی مردم مثل محیطِ غبارآلود و مه‌آلود است كه گاهی انسان نمی‌تواند دو متری خودش را هم ببیند. یك چنین وضعی به وجود می‌آید. در یك چنین وضعیتی است كه خیلی‌ها اشتباه می‌كنند، بصیرتشان را از دست می‌دهند. تعصبهای بیخود، عصبیتهای جاهلی در چنین فضائی رشد پیدا می‌كند. آن وقت می‌بینید محور دنیاطلبانند، اما یك عده كسانی كه اهل دنیا هم نیستند، به خاطر فتنه در جهت هدفهای آن‌ها حركت می‌كنند؛ وضع دنیا این‌جور می‌شود. بنابراین «الدّنیا رأس كلّ خطیئة».حب دنیا، دل بستن به دنیا، در رأس همه‌ی خطایا و همه‌ی گناهان است. امیر المؤمنین به این نكته توجه می‌دهد. این برنامه‌ی تربیت اخلاقی امیر المؤمنین است. شما اگر سرتاپای نهج البلاغه را نگاه كنید، می‌بینید آنچه كه امیر المؤمنین در باره‌ی بی‌رغبتی به دنیا، دل نبستن به دنیا، زهد در دنیا بیان فرموده است، از همه‌ی آنچه كه در نهج البلاغه بیان كرده است، بیشتر است؛ این به خاطر همین است. و الّا امیر المؤمنین كسی نبود كه از دنیا گوشه‌گیری كند، انعزال از دنیا داشته باشد؛ نه، برای آبادی دنیا یكی از فعال‌ترین آدم‌ها بود؛ چه در زمان خلافت، چه بعد از خلافت، امیر المؤمنین جزو كسانی نبود كه كار نكنند، دنبال تلاش نروند؛ چرا. معروف است آن‌وقتی كه امیر المؤمنین در مدینه زندگی می‌كردند- قبل از خلافت- باغستانهائی را به دست خودش به وجود آورده بود؛ آب جاری كرده بود؛ نخل به وجود آورده بود. پرداختن به دنیا و به طبیعتی كه خدای متعال در اختیار انسان گذاشته است، و اداره‌ی معیشت مردم، اداره‌ی امور اقتصادی مردم، فراهم كردن وسائل رونق اقتصادی، این‌ها همه كارهای مثبت و لازم و جزو وظائف فرد مسلمان و مدیران اسلامی است. امیر المؤمنین یك چنین آدمی بود؛ اما خود او هیچ دل‌بستگی نداشت. این وضع امیر المؤمنین و برنامه‌ی تربیت اخلاقی امیر المؤمنین است.
علاج دنیاپرستی را هم امیر المؤمنین در خطبه‌ی متقین بیان فرموده است: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم». علاج دل‌بستن و مجذوب شدن به دنیا این است كه انسان تقوا پیشه كند كه از خواص تقوا یكی همین است كه «عظم الخالق فی انفسهم»؛ خدا در دل انسان، در جان انسان آن‌چنان جایگاهی پیدا می‌كند كه همه چیز در نظر او كوچك می‌شود. این مقامات دنیوی، این اموال، این زیبائی‌ها، این جلوه‌های زندگی مادی، این لذتهای گوناگون در نظر انسان حقیر می‌شود و بر اثر عظمت یاد الهی در دل انسان، اهمیت پیدا نمی‌كند. از خصوصیات‌ تقوا همین است. خود او هم- امیر المؤمنین- مظهر كامل همین معنا بود. در این خطبه‌ی معروف «نوف بكالی» كه حالا من یك فقره‌ای از آن را بعد عرض می‌كنم، می‌گوید حضرت ایستاد روی سنگی، لباس ساده پشمیِ مندرسِ كم‌قیمتی بر تن او بود و نعلی از برگ خرما یا از پوست درخت خرما به پای او بود؛ چنین وضعیت فقیرانه و زاهدانه‌ای حاكم و مدیر آن كشور عظیم اسلامی داشت؛ این‌جور زندگی می‌كرد و این بیانات عظیم، این جواهر حكمت را بر زبان جاری می‌كرد.
این بزرگوار در همین قضایای سیاسی زمان خود، وقتی در جنگ صفین یك نفر آمد راجع به قضایای سقیفه و این چیزها سؤال كرد، حضرت با تندی به او جواب دادند، فرمودند: «یا اخا بنی اسد انّك لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»؛جای حرف را نمی‌دانی، نمی‌فهمی چه بگوئی، كجا بگوئی، حالا در اثنای این حادثه‌ی عظیم نظامی و سیاسی، آمدی از گذشته سؤال می‌كنی كه قضیه‌ی سقیفه چه بود! و لیكن در عین حال یك‌كلمه جواب او را می‌دهند، می‌فرمایند لیكن تو حق سؤال كردن داشتی، چون سؤال كردی، حق داری و من باید جواب بدهم؛ «فإنّها كانت أثرة شحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین»؛این یك امتیازطلبی بود؛ یك عده‌ای چشم پوشیدند، یك عده‌ای به آن چنگ انداختند. مسئله‌ی چشم پوشیدن؛ یعنی قدرت‌طلبی، دنبال جاه و مقام رفتن، دنبال دنیا به هر شكل آن رفتن، از نظر امیر المؤمنین در همه‌ی زمانها محكوم و مردود است. این آن روحیه‌ی امیر المؤمنین است كه می‌خواهد به ما این روحیه را تعلیم بدهد؛ باید ما از امیر المؤمنین این را درس بگیریم؛ یاد خدا و توجه به ذكر و مناجات الهی، مهم‌ترین علاجی است كه امیر المؤمنین برای این كار دارد.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم‌ در سالروز ولادت امیرالمومنین علیه‌السلام - 1386/05/06
عنوان فیش :اسوه بودن امیرالمومنین (ع) در همه‌ی دورانهای زندگی
کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), الگو بودن امیرالمومنین (علیه‌السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در همه‌ی دورانهای زندگی، او[امیرالمومنین (علیه السلام) ] اسوه است. نوجوانهای ده‌ساله و دوازده‌ساله و سیزده چهارده‌ساله می‌توانند به علی اقتدا كنند؛ او را الگوی خودشان قرار بدهند. چرا؟ چون او در ده یازده‌سالگی، اول كسی بود كه اسلام را شناخت و پذیرفت و به دنبال پیغمبر راه افتاد. این، خیلی مهم است. یك كودك ده یازده‌ساله حقیقت را در میان آن همه دشمنی و انكار بشناسد و پای آن بایستد و برای آن سر از پا نشناسد. جوانهای بیست‌ساله و بیست‌ودوساله و بیست‌وپنج‌ساله می‌توانند امیر المؤمنین را الگوی خودشان قرار بدهند؛ چرا؟ چون او كسی بود كه در بیست و سه‌سالگی- كه پیغمبر اكرم در آن زمان از مكه به مدینه هجرت فرمود- مهم‌ترین بار این هجرت بزرگ را بر دوش گرفت و پیامبر عزیزترین شخصیتهای خاندانش یعنی «فواطم» را به او سپرد تا با خودش از مكه به مدینه بیاورد؛ وكالت خودش را در مكه به او داد كه امانتهای مردم را بدهد، قرضهای پیغمبر را ادا كند، طلبهای او را جمع‌آوری كند و در مدینه به پیامبر ملحق شود. شب هم كه بنا بود بریزند در آن خانه و پیغمبر را با شمشیرهاشان قطعه قطعه كنند، او بود كه حاضر شد جای پیغمبر بخوابد؛ خود را در معرض این خطر قرار بدهد. این شخصیت را ببینید! عظمت را ببینید! این می‌شود الگو.

وقتی پیغمبر در مدینه حكومت تشكیل داد، امیرالمؤمنین شد سرباز درجه‌ی یك پیغمبر در تمام این ده ساله؛ از بیست‌وسه سالگی تا سی‌وسه سالگی. هر جا پیغمبر مسئله یا مشكلی داشت، علی‌بن‌ابیطالب (علیه‌السّلام) اول كسی بود كه آنجا در كنار پیغمبر و برای دفاع از حقیقت پیغمبر حاضر بود. در جنگها پیشروِ جنگ، او بود؛ در گرههای مشكل و باز نشدنیِ جنگهای پیغمبر، شمشیر او گره‌گشا بود. هرجا همه عقب می‌نشستند، او جان خود را كف دست میگرفت و میرفت جلو. هیچ چیز هم برای خود نخواست؛ یكسره در راه خدا و برای خدا و در خدمت پیغمبر.

پیغمبر كه از دنیا رفت، امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش میدانست؛ برای این كار اقدام هم كرد، حرف هم زد، ابلاغ دعوت هم كرد؛ بعد كه دید نمیشود، بعد كه دید اگر او وارد میدان شود و كار دعوت به خود را ادامه دهد، اجتماع مسلمانان از هم میپاشد، كنار كشید. «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا». بیست و پنج سال، امیرالمؤمنین به خاطر وحدت امت اسلامی و انسجام جامعه‌ی اسلامی و برقراری حكومت اسلامی از حق خود - كه آن را برای خود مسلّم میدانست - هیچ نگفت. اینها شوخی است؟! اینها آسان است؟! اینهاست كه یك انسان را اینجور بر قله‌ی آفرینش بنی‌بشر مینشاند. اینهاست كه انسان را تبدیل میكند به یك خورشید فروزان در طول تاریخ بشری، كه غروب ندارد.

بعد كه بیست‌وپنج سال گذشت و امیرالمؤمنین یك مرد پنجاه و هفت هشت ساله - در سنین پیری - بود، مردم آمدند اصرار كردند، التماس كردند، گفتند باید بیائی، باید قبول كنی، دست برنمیداریم؛ امیرالمؤمنین، اول قبول نمی‌كرد، بعد وقتی دید كه از همه جای دنیای اسلام خیلی از مردم آمده‌اند و اصرار میكنند - از مصر، از عراق، از خود مدینه؛ بزرگان، مهاجرین، انصار - و میگویند یا علی! غیر از تو هیچ كس نیست كه بتواند این جامعه را اداره كند و این مشكلات را حل كند، گفت خیلی خوب، قبول میكنم؛ و قبول كرد. از لحظه‌ای كه این مسئولیت را قبول كرد، تا لحظه‌ای كه فرق مباركش در محراب عبادت شكافته شد، یك روز و یك ساعت از مطالبه‌ی آن حقی و حقیقتی كه اسلام به خاطر او بنا شده بود، دست برنداشت؛ نه رودربایستی، نه مجامله، نه ملاحظه، نه ترس، نه ضعف، مانع او نشد.

«لیقوم النّاس بالقسط». انبیاء برای اجرای عدالت آمده‌اند؛ برای نزدیك كردن مردم به خدا آمده‌اند؛ برای اجرای مقررات الهی در بین مردم آمده‌اند. و امیرالمؤمنین رسالتش در وصایت پیغمبر و خلافت اسلامی این است. یك لحظه از این راه عقب‌نشینی نكرد. در حركت، كوتاهی نكرد. رفقای قدیمی از او بریدند؛ متوقعان بهشان برخورد؛ از او جدا شدند؛ علیه او جنگهای براندازی راه افتاد. كسانی كه تا دیروز او را ستایش میكردند، عدالتِ او را كه دیدند، تبدیل به دشمن خونیِ او شدند؛ لكن ملامت ملامتگران - «لا تأخذهم فی اللَّه لومة لائم» - ذره‌ای در امیرالمؤمنین اثر نگذاشت؛ راه را محكم ادامه داد؛ بعد هم در همین راه به شهادت رسید؛ «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله». شخصیت امیرالمؤمنین و ظواهری كه ما می‌بینیم، اینهاست. ببینید چقدر شگفت‌آور است! چقدر این تابلو پُر از ظرافت و پُر از زیبائی و شگفتی است!

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم‌ در سالروز ولادت امیرالمومنین علیه‌السلام - 1386/05/06
عنوان فیش :دستور کشتن قائلین به خدا بودنِ امیرالمومنین(ع) توسط خود امیرالمومنین (ع)
کلیدواژه(ها) : غلات, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), وظایف شیعیان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
[ما شیعیان علی] صرف اینكه بگوئیم علی و راه او را دنبال نكنیم، فایده‌ای ندارد. كسانی بودند در زمان خود آن بزرگوار كه اظهار ارادت به او هم میكردند، لكن از آنچه كه او میخواست، تخلف میكردند. امیرالمؤمنین با اینها بی‌رحمانه برخورد كرد. فسق و فجور كردند، حد الهی را بر اینها جاری كرد؛ كفر گفتند، اینها را از دم شمشیر گذراند. بعضیها وقتی آن عظمتها را میدیدند - ماها كوچكیم دیگر - و وقتی ما یك انسانِ با این عظمت را می‌بینیم، می‌گوئیم این خداست! باورمان نمی‌آید كه خدای عزیز علیم میتواند یك چنین شخصیت باعظمتی را بسازد؛ لذا اشتباه میكنیم. در زمان امیرالمؤمنین هم همین اشتباه را كسانی كردند و گفتند او خداست. امیرالمؤمنین دستور داد همه‌شان را كُشتند؛ رحمشان نكرد؛ در رودربایستی گیر نكرد كه اینها طرفدار مایند و دارند درباره‌ی ما مبالغه میكنند؛ نخیر، اینها راه توحید، راه مبارزه‌ی با شرك را رها كردند، مرتد شدند و توبه هم نكردند؛ امیرالمؤمنین هم دستور داد و همه را به حد الهی محكوم كردند و به قتل رساندند. امیرالمؤمنین اینجوری است. اگر ما خیال كنیم به صرف اینكه امیرالمؤمنین را به زبان تعریف و ستایش كنیم یا محبت او را در دل داریم، خدای متعال و خود امیرالمؤمنین از كج‌رویها، از سیاه‌كاریها و از بدیهای ما صرف‌نظر میكنند، بدانیم كه این منطق امیرالمؤمنین نیست. منطق امیرالمؤمنین، سلوك راه خداست. شیعه یعنی كسی كه دنبال امیرالمؤمنین به راه می‌افتد. حالا یك وقتی خطائی، اشتباهی، گناهی كسی می‌كند، او بحث دیگری است؛ استغفار باید بكند؛ اما دلخوش كردن به انتساب به امیرالمؤمنین و كم و كوچك شمردن تخلف از راه خدا، به‌هیچ‌وجه در منطق امیرالمؤمنین پذیرفته نیست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌‌های نماز جمعه‌ی تهران‌‌ - 1384/07/29
عنوان فیش :وقایع شهادت حضرت امیرالمومنین (علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
ایام سوگواری حضرت امیرالمؤمنین است؛ یك جمله هم درباره‌ی این مصیبت بزرگ دنیای اسلام عرض كنم و ذكر مصیبت كنم. در سحر نوزدهم این فاجعه‌ی عظیم اتفاق افتاد؛ یعنی امیرالمؤمنین - مظهر عدالت - به‌خاطر مبارزه‌ی در راه عدل و داد و انصاف و حكم الهی، در محراب عبادت در خون خود غلتید و محاسن مباركش به خون سرش رنگین شد. من یك عبارتِ وارد شده‌ی در روایت را می‌خوانم و برای شما معنا می‌كنم تا توسلی پیدا كرده باشیم. این‌طور وارد شده است كه «فلمّا احسّ الامام بالضّرب لم یتأوّه»؛ وقتی ضربت شمشیر بر فرق مبارك امیرالمؤمنین فرود آمد، هیچ آه و ناله‌یی از آن حضرت سر نزد. «و صبر و احتسب»؛ حضرت صبر كردند. «و وقع علی وجهه»؛ امیرالمؤمنین با صورت روی زمین افتادند. «قائلا بسم‌اللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه»؛ درست مثل حضرت اباعبداللَّه كه وقتی در گودال قتلگاه روی زمین افتادند، نقل شده است كه عرض كردند: «بسم‌اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه و علی ملّة رسول اللَّه». مردم شتابان دنبال قاتل بودند تا او را دستگیر كنند. «ولا یدرون این یذهبون من شدّة الصّدمة و الدّهشة»؛ از بس این حادثه دهشت‌آفرین بود، مردم را سراسیمه كرد. همین‌طور می‌دویدند تا بتوانند قاتل را پیدا كنند. «ثم احاطوا بامیرالمؤمنین علیه‌السّلام»؛ بعد آمدند اطراف حضرت را گرفتند. «و هو یشدّ رأسه بمأزره و الدّم یجری علی وجهه و لحیته»؛ خون بر صورت و محاسن حضرت جاری بود. خود آن بزرگوار مشغول بستن زخم سرش بود. «و قد خضبت بدمائه و هو یقول هذا ما وعداللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله»؛ حضرت زخم سرشان را می‌بستند و می‌فرمودند این همان چیزی است كه خدا و پیغمبر به من وعده كرده بودند. پیغمبر قبلاً فرموده بود كه این حادثه پیش می‌آید. امام حسن (علیه‌السّلام) سر رسیدند، سر پدر را در دامن گرفتند، خون‌ها را شستند و زخم را بستند. «و هو یرمق السّماء بطرفه»؛ حضرت همان‌طور كه خوابیده بودند، با گوشه‌ی چشم آسمان را نگاه می‌كردند. «و لسانه یسبّح اللَّه و یوحّده»؛ در آن حالت، زبانشان در حال تسبیح و حمد پروردگار بود. حضرت از هوش رفتند و امام حسن مشغول گریه شدند. «و جعل یقبّل وجه ابیه و ما بین عینیه و موضع سجوده»؛ امام حسن چشمش به چهره‌ی پدر بود. وقتی دید از هوش رفت، خم شد پیشانی و محل سجده‌های طولانی امیرالمؤمنین را بوسید؛ صورتش را بوسید؛ ما بین دو چشمش را بوسید. «فسقط من دموعه قطرات علی وجه امیرالمؤمنین علیه السّلام»؛ از اشك چشم امام حسن چند قطره‌یی روی صورت امیرالمؤمنین ریخت. «ففتح عینیه»؛ حضرت چشمشان را باز كردند. «فرءاه باكیا»؛ دیدند امام حسن دارد گریه می‌كند. «فقال یا حسن ما هذا البكاء»؛ فرمود حسن جان! چرا گریه می‌كنی؟ «یا بنیّ لا روع علی ابیك بعد الیوم»؛ پسرم! بعد از این لحظه، پدر تو هرگز ناراحتی و ترسی ندارد. «هذا جدّك»؛ این جدت پیغمبر است. «و خدیجه»؛ این خدیجه است. «و فاطمة»؛ این فاطمه است. «والحور العین محدقون»؛ همه اطراف من را گرفته‌اند. «منتظرون قدوم ابیك»؛ همه منتظرند كه من بروم زودتر به اینها ملحق شوم. «فطب نفساً و قرّ عینا و اكفف عن البكاء»؛ اشك نریز پسرم! صلّی اللَّه علیك یا امیرالمؤمنین، صلّی اللَّه علیكم یا اهل بیت النبوة.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌ - 1383/08/15
عنوان فیش :مصادیق عدالت اجتماعی در سیره امیرالمومنین (علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, طلحه بن عبیدالله, زبیر, نجاشی, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
كار مهمی كه امیرالمؤمنین در این مدت [دوران حکومتش] انجام داد، می‌توان در یك جمله‌ی كوتاه گفت و من مختصری امروز اطراف آن توضیح می‌دهم. امیرالمؤمنین در این مدت نشان داد كه اصول اسلامی و ارزشهای اسلامی‌یی كه در دوران انزوای اسلام و در دوران كوچكی جامعه‌ی اسلامی به‌وجود آمده بود، در دوران رفاه و گسترش و اقتدار و پیشرفت و توسعه‌ی مادی جامعه‌ی اسلامی هم قابل پیاده شدن است. اگر به این نكته توجه كنیم، خیلی مهم است. مسأله‌ی امروز ما هم همینهاست. اصول اسلامی، عدالت اسلامی، تكریم انسان، روحیه‌ی جهاد، سازندگی اسلامی، مبانی اخلاقی و ارزشیِ اسلام در دوران پیغمبر با وحی الهی نازل شد و تا آن حدی كه ممكن بود، به وسیله‌ی پیغمبر در جامعه‌ی اسلامی اعمال شد. اما جامعه‌ی اسلامیِ زمان پیغمبر مگر چه بود؟ تا ده سال فقط یك مدینه بود؛ یك شهر كوچك چند هزار نفری. بعد هم كه مكه و طائف را فتح كردند؛ یك منطقه‌ی محدود با یك ثروت بسیار محدود، با فقر همه‌گیر و امكاناتِ بسیار كم در اختیارشان بود. ارزشهای اسلامی در چنین محیطی پایه‌گذاری شد. از آن روزی كه پیغمبر از دنیا رفت، بیست‌وپنج سال گذشته است. در این بیست‌وپنج سال، وسعت كشور اسلامی صدها برابر شده؛ نه دو برابر و سه برابر و ده برابر. یعنی آن روزی كه امیرالمؤمنین به حكومت رسید، از آسیای میانه تا شمال آفریقا - یعنی مصر - در حیطه‌ی قدرت حكومت اسلام بود. از دو دولت بزرگِ همسایه‌ی دولت اسلامیِ اولِ كار - یعنی ایران و روم - یكی بكلی منهدم شده بود، كه حكومت ایران بود، و تمام سرزمین ایرانِ آن روز در اختیار اسلام قرار گرفته بود. بخش عمده‌یی از سرزمین روم هم - كه شامات و فلسطین و موصل و بقیه‌ی جاها بود - در اختیار اسلام قرار گرفته بود. چنین رُقعه‌ی وسیعی در اختیار اسلام بود؛ بنابراین ثروت زیادی به‌وجود آمده بود؛ دیگر فقر و كمبود و كم‌غذایی وجود نداشت؛ طلا رایج شده بود، پول زیاد شده بود،ثروتهای فراوان به‌وجود آمده بود؛ لذا كشور اسلامی ثروتمند شده بود. خیلی‌ها از رفاهِ بیش از اندازه‌ی لازم برخوردار شده بودند. اگر علی را از این وسط حذف می‌كردیم، ممكن بود تاریخ این‌طور قضاوت كند كه اصول اسلامی و ارزشهای نبوی خوب بود؛ اما در همان دوره‌ی مدینةالنبی؛ همان دوره‌ی كوچكی و فقر جامعه‌ی اسلامی؛ اما بعد از آن‌كه جامعه‌ی اسلامی بزرگ شد و با تمدنهای گوناگون آمیخته شد؛ از ایران و روم فرهنگها و تمدنهای مختلف وارد زندگی مردم شدند و ملتهای گوناگون همه زیر چتر جامعه‌ی اسلامی قرار گرفتند، دیگر آن اصول كافی نیست و نمی‌تواند كشور را اداره كند. امیرالمؤمنین در این پنج سال با عمل و سیره و شیوه‌ی حكومت خود نشان داد كه نه، همان اصولِ درخشان صدر نبوت - همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابری بین انسانها - با خلیفه‌ی مقتدری مثل امیرالمؤمنین قابل اجراست. این، چیزی است كه در تاریخ مانده است. هرچند بعد از امیرالمؤمنین این روش ادامه داده نشد، اما ایشان نشان داد كه اگر حاكم اسلامی و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند؛ بنا داشته باشند و اعتقاد راسخ داشته باشند، می‌توانند همان اصول را در دوران گسترش منطقه‌ی حكومت اسلامی و پدید آمدن شرایط گوناگون و جدید زندگی، باز هم اجرا كنند و مردم را از آن بهره‌مند نمایند. این، مسأله‌ی امروز ما هم هست. عده‌یی خیال می‌كنند شعارهای انقلاب؛ شعار عدالت، شعار جهاد، شعار دین، شعار استقلال، شعار خودكفایی؛ شعارهایی كه مردم را به شوق آورد، وارد صحنه كرد، رژیم طاغوت را ساقط كرد و مردم هشت سال در جنگ مقاومت كردند، كهنه شده و قابل پیاده شدن نیست؛ نه، ممكن است ما كهنه شده باشیم و اقتدار و صلابت خود را از دست داده باشیم. ما سست شدیم؛ آن اصول با قوت و صلابت خود باقی است. ما اگر با ایمان لازم، با مدیریت كافی، با شوق و امید، با مقهور نشدن در مقابل شیوه‌ها و كلكهای سیاسی و تبلیغاتیِ دشمنان وارد میدان شویم، همان اصول، امروز جلوه‌ی بیشتری خواهد داشت. معلوم است؛ عدالت اجتماعی در یك جامعه‌ی ده، پانزده هزار نفریِ مدینه كجا، عدالت اجتماعی در یك جامعه‌ی چندین ده میلیونی و چندین صد میلیونیِ حكومت دوران امیرالمؤمنین كجا؟ و امیرالمؤمنین این كارها را كرد.

من چند مورد از اقدامات امیرالمؤمنین را - كه در بیانات آن بزرگوار منعكس است - در این‌جا عرض می‌كنم؛ هزاران مورد از این قبیل، در زندگی امیرالمؤمنین وجود دارد. مردم آمدند اصرار و بیعت كردند؛ اما حضرت قبول نمی‌كرد. اصرار مردم زیاد شد. همه، بزرگان، كوچكان، رؤسا و صحابه‌ی قدیمی گفتند نه، فقط علی‌بن‌ابی‌طالب باید باشد و غیر از او كسی نمی‌تواند. آمدند و به اصرار حضرت را بردند. حضرت فرمود پس به مسجد برویم. حضرت روی منبر رفت و خطبه خواند و در این سخنرانی حرف خودش را بیان كرد. امیرالمؤمنین فرمود: اموالی كه تا امروز افرادِ برگزیده و محترمها بیجا و بناحق تصرف كرده‌اند، هرجا من به این اموال دست پیدا كنم، اینها را به بیت‌المال برمی‌گردانم. در طول این چند سال كسانی توانسته بودند پولهایی را از بیت‌المال به نفع خودشان بردارند. فرمود من همه اینها را برمی‌گردانم؛ «لو وجدته قد تزوّج به‌النساء»؛ حتّی اگر ببینم مهر زنهایتان قرار داده‌اید، یا «و مُلك به الاماء»؛ برای حرمسراهای خودتان كنیز خریده‌اید. «لرددته»؛ به بیت‌المال برمی‌گردانم. مردم و بزرگان بدانند كه روش من این است.

بعد از چند روز مخالفتها شروع شد. البته مردم مستضعف و طبقه‌ی مظلوم جامعه از خدا می‌خواهند چنین روشی به‌كار گرفته شود؛ لیكن متنفذان و كسانی‌كه خودشان مخاطب واقعی این مطلب بودند، بدیهی است كه ناراضی بودند. نشستند جلسه تشكیل دادند و گفتند این چه كاری است كه علی می‌خواهد انجام دهد. ولیدبن‌عقبه - همان كسی‌كه زمان عثمان استاندار كوفه بود - از طرف آنها بلند شد پیش امیرالمؤمنین آمد و گفت یا علی! بیعت ما با تو شرط دارد؛ «و نحن نبایعك الیوم علی ان تضع عنا ما اصبناه من المال فی ایام عثمان»؛ شرط ما این است كه به پولهایی كه ما به‌دست آورده‌ایم، دست نزنی و به دستاوردهای ما در دوران قبل از خودت كاری نداشته باشی. بعد از ولیدبن‌عقبه، طلحه و زبیر آمدند. البته حساب ولیدبن‌عقبه از طلحه و زبیر جداست. ولیدبن‌عقبه در واقع جزو تازه‌مسلمانهاست؛ خانواده‌اش ضداسلام و ضدانقلاب بودند و با اسلام جنگیده بودند؛ بعد هم كه اسلام غالب شد، اواخر زمان پیغمبر، او هم مثل دیگرانِ از بنی‌امیه اسلام آورد؛ اما طلحه و زبیر جزو سابقین اسلام و جزو یاران نزدیك پیغمبر بودند. طلحه و زبیر هم - كه بزرگانِ آن روزِ اسلام و جزو بقایای اصحاب پیغمبر بودند - خدمت امیرالمؤمنین آمدند و حرفهای گله‌آمیزی زدند؛ از جمله گفتند: «انك جعلت حقنا فی القسم كحق غیرنا»؛ تو ما را با دیگران در تقسیم بیت‌المال یكسان كردی؛ «و سویت بیننا و بین من لا یماثلنا»؛ ما را با كسانی‌كه شبیه ما نیستند، در دادن اموال بیت‌المال یكی قرار دادی. این چه وضعی است؟ چرا امتیاز قائل نیستی؟ «من لا یماثلنا فیما افاءاللَّه تعالی بأسیافنا و رماحنا»؛ با شمشیر ما اینها به‌دست آمد؛ ما بودیم كه اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم كه زحمت كشیدیم و تلاش كردیم؛ حالا تو ما را با كسانی‌كه تازه آمده‌اند و عجمی و جزو كشورهای مفتوح هستند، یكسان قرار داده‌ای؟

جواب امیرالمؤمنین به ولیدبن‌عقبه را من ندیده‌ام - تاریخ ثبت نكرده است - اما جواب دیگران را داد. حضرت بالای منبر رفت و جواب تندی داد. راجع به مسأله‌ی تقسیم مساوی بیت‌المال فرمود: «فان ذلك امر لم احكم فیه بادئ بدء»؛ من كه بنیانگذار چنین روشی نیستم؛ «قد وجدت انا و انتما رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و اله یحكم بذلك»؛ هم من و هم شما بودیم و دیدیم پیغمبر این‌طور عمل می‌كرد. من كار تازه‌یی نكرده‌ام؛ همان كار پیغمبر را دارم دنبال می‌كنم؛ می‌خواهم همان ارزشها و همان پایه‌های اعتقادی و عملی جامعه را در این دوران مستقر كنم. و علی مستقر كرد و می‌كرد؛ هزینه‌اش را هم امیرالمؤمنین پرداخت. هزینه‌ی این كار، وقوع سه جنگ بود. امیرالمؤمنین ایستاد. بدیهی است كه امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش می‌دانست؛ اما بعد از رحلت پیغمبر این‌طور نشد؛ در مقابل چیزی كه حق خود می‌دانست، بیست‌وپنج سال هیچ حركتی نكرد؛ اگر كسانی هم خواستند حرفی بزنند، آنها را آرام نگه‌داشت. «انك لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»، «ودع عنك نهبا صیح فی حجراته»؛ از این مطالب امیرالمؤمنین دارد. امیرالمؤمنین در مقابل آن مسأله بیست‌وپنج سال عكس‌العمل نشان نداد؛ اما در مقابل قضیه‌یی كه بظاهر كمتر از آن قضیه به‌نظر می‌رسد - مسأله‌ی عدالت اجتماعی، مسأله‌ی احیای اصول نبوی، دوباره بنا كردنِ بنای اسلامیِ مستحكمی كه پیغمبر گذاشته بود - امیرالمؤمنین سه جنگ را تحمل كرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. ببینید این كار به نظر امیرالمؤمنین چقدر مهم بود. كار بزرگ امیرالمؤمنین این است.

امیرالمؤمنین در همین زمینه یك جمله‌ی دیگر دارد. بد نیست ما با معارف علوی یك‌خرده آشنا شویم. ایشان می‌فرماید: «لا تمن انكم رعایة الحق لعَهَدٍ عن اقامة الحق علیه»؛ یعنی اگر كسی انسان مؤمنی است، انسان مجاهد فی سبیل‌اللَّه است، زحمات زیادی داشته، جبهه بوده و كارهای بزرگی كرده، رعایت حق او بر شما واجب است. اگر در جایی این شخص تخطی و حقی را ضایع كرد، شما كه مدیر و مسؤول هستید، نباید آن حق واجب، مانع بشود از این‌كه در موردی كه تخطی كرده، حق اجرا نشود. بنابراین مسائل را از هم جدا كنید. اگر كسی آدم خوبی است، شخص باارزشی است، سابقه‌ی خوبی دارد و برای اسلام و كشور هم زحمت كشیده؛ خیلی خوب، حق او مقبول و محفوظ و ما مخلص او هستیم؛ اما اگر تخطی كرد، رعایت آن حق نباید موجب شود تخلفی كه انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمؤمنین است.

شاعری به نام نجاشی، از شاعران و مداحان امیرالمؤمنین؛ كسی‌كه در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض و تشویق مردم در مقابل معاویه سروده و از علاقه‌مندان امیرالمؤمنین و در حزب ایشان است و از لحاظ اخلاص و ولایت‌پذیری و سوابق، كارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتی امیرالمؤمنین مطلع شد، فرمود حد شراب معلوم است؛ او را بیاورید تا حد جاری شود. امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم او را حد شراب زد؛ هشتاد ضربه‌ی شلاق. خانواده و قبیله‌ی او پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو ما را بی‌آبرو كردی. این‌كه جزو جماعت تو بود؛ جزو دوستان تو بود - به تعبیر امروز - جزو جناح تو بود. فرمود من كاری نكردم؛ مسلمانی تخلفی كرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را به‌جا آوردم. البته نجاشی بعد از آن‌كه شلاق را از علی خورد، گفت حالا كه این‌طور است، بعد از این می‌روم برای معاویه شعر می‌گویم. بلند شد از كنار امیرالمؤمنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمؤمنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه، رفت كه رفت! البته اگر می‌ماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمؤمنین اینها بود. به یاران نجاشی فرمود: «فهل هو الّا رجل من المسلمین انتهك حرمة من حُرَم اللَّه فأقمنا علیه حدّاً كان كفّارته»؛ حدّش را جاری كردیم، گناهش ریخت.

یك نفر از قبیله‌ی بنی‌اسد - كه با امیرالمؤمنین قوم و خویش هم بودند - بر او حدی واجب شده بود. چند نفر از علاقه‌مندان امیرالمؤمنین كه هم‌قبیله‌ی آن شخص بودند، گفتند پیش ایشان برویم و بالاخره قضیه را حل كنیم. اول پیش امام حسن مجتبی آمدند تا آن حضرت را پیش پدرش واسطه كنند. امام حسن فرمود: لزومی ندارد من بیایم؛ خود شما بروید؛ پدرم امیرالمؤمنین شما را كه می‌شناسد. خودشان پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند ما چنین وضعیتی داریم؛ كمكی بكن. حضرت در جواب اینها فرمود: هر كاری كه اختیارش با من باشد، من حرفی ندارم؛ انجام می‌دهم. اینها خوشحال شدند و بیرون آمدند. در راه به امام حسن (علیه‌السّلام) برخورد كردند. امام حسن فرمود: چه‌كار كردید؟ گفتند: الحمدللَّه خوب شد؛ امیرالمؤمنین به ما وعده داد. فرمود: امیرالمؤمنین به شما چه گفت؟ گفتند: امیرالمؤمنین گفت هر كاری در اختیار من و متعلق به من باشد، برایتان انجام می‌دهم. امام حسن مثلاً لبخندی زدند و فرمودند: پس هر كاری كه در صورت حد خوردن او باید انجام دهید، بروید انجام دهید! بعد هم امیرالمؤمنین او را حد زد. آمدند گفتند: یا امیرالمؤمنین! چرا بر این شخص حد جاری شد؟ گفت: حد كه در اختیار من نیست؛ حد حكم الهی است؛ من گفتم آنچه در اختیارم هست، برایتان انجام می‌دهد؛ حد كه در اختیار من نیست. تازه بنی‌اسد جزو دوستان و مخلصین امیرالمؤمنین بودند. زندگی امیرالمؤمنین این‌طوری بود. درباره‌ی قضای او، لباس او، وضع معیشت او و فرزندان او خیلی چیزها نقل شده است. راوی می‌گوید رفتم دیدم امام حسن و امام حسین نشسته‌اند و دارند غذا می‌خورند. غذای آنها عبارت بود از نان و سركه و سبزی. گفتم آقازاده‌ها! شما امیر هستید؛ شما خانواده‌ی حكومتید؛ پسر امیرالمؤمنین هستید؛ در بازار هم این همه آذوقه هست. «و فی الرّحبة ما فیها»؛ در رحبه - نزدیكی كوفه - این همه جنس ریخته‌اند و مردم دارند استفاده می‌كنند؛ شما آقازاده‌ها غذایتان این است؟ رو به او كردند و گفتند: «ما اغفلك عن امیرالمؤمنین»؛ تو از امیرالمؤمنین غافلی؛ برو زندگی او را ببین! آن حضرت با خانواده‌ی خودش هم این‌طوری بود.

ماجرای زینب كبری را شنیده‌اید؛ عاریه گرفتنِ از ابورافع. ماجرای عقیل را شنیده‌اید كه پیش حضرت آمد و چیزی خواست: «صاع من برّ»؛ یك مقدار سهمیه‌ی اضافه‌ی گندم خواست. بعد حضرت آن حدیده‌ی مُحمات - آهن گداخته - را برداشت و نزدیك او برد - البته به او نزد - و او را تهدید كرد و خواسته‌اش را نپذیرفت. عبداللَّه‌بن‌جعفر - برادرزاده و داماد حضرت؛ شوهر جناب زینب - خدمت حضرت آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! دستم تنگ است؛ مجبورم از وسایل زندگی‌ام بفروشم؛ چیزی به من كمك كن. حضرت قبول نكرد و فرمود: مگر به من بگویی عمویت برود دزدی كند و از مال مردم به تو بدهد. امیرالمؤمنین شاخص حكومت در یك جامعه‌ی پیشرفته، وسیع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ایشان نسبت به زمان پیغمبر را معین كرد. همه چیز پیش رفته بود. امیرالمؤمنین با رفتار خود خواست اثبات كند كه در این وضعیت هم می‌شود همان اصول را زنده كرد. این، كار بزرگ امیرالمؤمنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگی مردم، اصل مدیریتهای شایسته و لایق و مؤمن - كه زندگی امیرالمؤمنین پُر است از حوادث و قضایایی كه شما مردم در طول سالهای متمادی از هر بخشی چیزهایی را به عنوان داستان و روایت و كلام امیرالمؤمنین می‌شنوید و شنیده‌اید - همه‌ی اینها نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است؛ جمع‌بندی‌اش این است كه امیرالمؤمنین می‌خواهد به دنیا نشان دهد كه این اصول اسلامی در همه‌ی شرایط قابل پیاده شدن است. واقع قضیه هم همین است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌ - 1383/08/15
عنوان فیش :ذکر مصیبت امیرالمومنین (علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
امروز، روز شهادت امیرالمؤمنین است. من می‌خواهم یك جمله هم ذكر مصیبت كنم. «صلّی اللَّه علیك یا امیرالمؤمنین». خوشابه‌حال كسانی‌كه امروز در نجف و در كنار مرقد امیرالمؤمنین هستند و می‌توانند به آن قبر مطهر و پاك از نزدیك سلام كنند. ما هم از دور بار دیگر عرض می‌كنیم: «السّلام علیك یا امیرالمؤمنین، السّلام علیك یا امام المتقین، السّلام علیك یا سیّد الوصیین». بعد از آن‌كه در سحر روز نوزدهم آن فاجعه‌ی كبری اتفاق افتاد، صدای هاتف غیبی همه‌جا را گرفت: «تهدمت واللَّه اركان الهدی». مردم كوفه و بتدریج بعضی شهرهای دیگری كه آن روز ممكن بود به آنها خبر برسد، در حال اضطراب دایمی بودند. امیرالمؤمنین در كوفه خیلی محبوب بود؛ علی را دوست می‌داشتند. زن و مرد، كوچك و بزرگ، بخصوص بعضی اصحاب نزدیك امیرالمؤمنین خیلی مضطرب بودند. مثل دیروز عصری، روز قبل از شهادت آن بزرگوار، اطراف خانه‌ی امیرالمؤمنین جمع شده بودند. امام حسن مجتبی - طبق نقلی كه شده است - دیدند مردم مضطربند و مشتاقند بیایند امیرالمؤمنین را عیادت كنند. فرمود: برادران و مؤمنان! حالِ امیرالمؤمنین مساعد نیست؛ نمی‌شود آن بزرگوار را ببینید؛ متفرق شوید و بروید. مردم را متفرق كردند و رفتند. اصبغ‌بن‌نباته می‌گوید: هر كاری كردم، دیدم طاقت این را كه از كنار خانه‌ی امیرالمؤمنین بروم، ندارم؛ لذا من ماندم. اندكی گذشت، امام حسن بیرون از خانه آمدند و تا چشمشان به من افتاد، گفتند: اصبغ! مگر نشنیدی گفتم بروید؟ نمی‌شود ملاقات كرد. گفتم یابن‌رسول‌اللَّه! من دیگر طاقت ندارم؛ قادر نیستم از این‌جا دور شوم. اگر بشود، من یك لحظه بیایم امیرالمؤمنین را ببینم. امام حسن داخل رفتند و آمدند و اجازه دادند. اصبغ می‌گوید داخل اتاق شدم، دیدم امیرالمؤمنین روی بستر بیماری افتاده و محل زخم را با پارچه‌ی زردی بسته‌اند؛ اما من نتوانستم بفهمم این پارچه زردتر است یا رنگِ رویِ امیرالمؤمنین! حضرت گاهی بیهوش می‌شدند، گاهی به هوش می‌آمدند. در یكی از دفعاتی كه به هوش آمدند، دست اصبغ را گرفتند و حدیثی نقل كردند. «اركان الهدی» كه می‌گویند، این است. در لحظه‌ی آخر زندگی و با این حال خراب هم دست از هدایت برنمی‌دارد. حدیث مفصلی برای او گفتند و بعد بیهوش شدند. دیگر نه اصبغ‌بن‌نباته و نه هیچ‌كدام از اصحاب امیرالمؤمنین بعد از این روز دیگر علی را زیارت نكردند. علی در همین شب بیست‌ویكم به جوار رحمت الهی رفت و دنیایی را داغدار و تاریخی را سیاهپوش كرد.

مربوط به :بیانات در مراسم مشترک دانشجویان دانشگاه‌های افسری ارتش - 1382/10/04
عنوان فیش :طلب استغفار مالک اشتر برای شخص اهانت کننده به او
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, مالک اشتر نخعی, نیروهای مسلح
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
ما معتقد به انضباط آهنین، نظم منطقی، كار علمی، آموزش به‌روز و سلاح در حدّ ممكن برای نیروهای مسلّح خود هستیم؛ اما همه‌ی این‌ها را در كنار تقوا، توكّل و دلدادگی به آرمان‌ها و مردم معتبر می‌دانیم. الگوی ما «مالك اشتر» است؛ برترین سردار بلندپایه‌ی جنگهای پُرماجرای امیر المؤمنین؛ شجاعترین مرد عرب. جوانی در كوچه‌های مدینه او را نشناخت؛ به او اهانت كرد، حتّی آب دهان به طرف او انداخت! این سردار بلندمرتبه و امیر والامقام نه تنها به او اخم نكرد، بلكه به مسجد رفت، برای او نماز خواند و استغفار كرد كه خدا از جهالت این جوان بگذرد! بعد از آنكه مالك اشتر را به آن جوان معرفی كردند، آمد كه از او عذرخواهی كند. گفت عذرخواهی لازم نیست، من آمدم تا برای تو پیش خدای متعال استغفار كنم. آن صلابت، آن شجاعت، آن عظمتِ در میدان نبرد همراه است باعظمت در میدان معنویت؛ عظمت روح.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1382/08/23
عنوان فیش :ناکثین، مارقین و قاسطین؛ سه گروه معارض با امام علی(ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), ناکثین, قاسطین, خوارج, مارقین
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
پنج سال حكومت امیر المؤمنین دوران بسیار كوتاهی در تاریخ اسلام است؛ اما آنچه به این دوران كوتاه اهمیت می‌دهد، این است كه امیر المؤمنین عملًا عدالت را نشان داد؛ مثل سرمشقی كه بالای صفحه می‌نویسند و متعلّم باید مثل آن را در صفحه تكرار كند. امیر المؤمنین این سرمشق را نوشت كه اگر به‌خاطر عدالتخواهی، این همه مشكل برای حاكم اسلامی به وجود آید- كه در طول نزدیك پنج سال نگذاشتند امیر المؤمنین‌ بدون دغدغه به اداره‌ی كشور و مسائل آن بیندیشد؛ سه جنگ را با مشكلات و دنباله‌های گوناگون بر او تحمیل كردند- باید تسلیم نشد. تسلیم نشد، یعنی چه؟ یعنی از راه عدالت عقب‌نشینی نكرد؛ این شد درس.
امروز ما مدّعیِ پیروی از امیر المؤمنین هستیم. البته علی بن ابی طالب مخصوص شیعه نیست؛ دنیای اسلام برای علی شأن و عظمت قائل است و او را امام خود می‌داند. تفاوتی كه وجود دارد، این است كه در مقام تطبیق با گفتار و كردار دیگران، ما هر فعل و ترك آن بزرگوار را به‌خاطر عصمتش برای خود حجّت می‌دانیم. این خصوصیت شیعه است. بنابراین ما به عنوان شیعه باید این درس را به یاد داشته باشیم كه عدالت قابل اغماض و قابل معامله نیست و هیچ‌یك از مصالح گوناگون- نه مصالح فردی و نه مصالح حكومت و كشور اسلامی- نمی‌تواند با عدالت معامله شود. امیر المؤمنین به‌خاطر عدالت این مشكلات را متحمّل شد و عقب‌نشینی نكرد.
سه گروه با امیر المؤمنین مواجه شدند: گروه قاسطین؛ یعنی بنی امیّه و اهل شام. این‌ها اهل عملِ به ظلم و روش ظالمانه بودند؛ كارشان هم با امیر المؤمنین به شدّت ظالمانه بود. گروه دیگر ناكثین- بیعت‌شكنان- بودند؛ یعنی همرزمان و دوستان قدیمی امیر المؤمنین كه طاقت عدالت او را نیاوردند و با او درافتادند؛ كسانی كه علی را می‌شناختند و به او اعتقاد داشتند. بعضی از آن‌ها حتّی در روی كارآمدن امیر المؤمنین هم نقش داشتند و با او بیعت كرده بودند؛ اما طاقت عدالت امیر المؤمنین را نیاوردند و با او درافتادند؛ چون دیدند آن حضرت به آشنایی و سابقه و رفاقت توجّهی نمی‌كند. یك گروه هم مارقین بودند؛ یعنی آن جمعیت افراطی و متعصّب در نظرات خود؛ بدون اینكه اعتقاد دینی آن‌ها ریشه‌ی معرفتیِ درستی داشته باشد.
به اشتباه، مارقین را افراد مقدّس‌مآب می‌نامند. مسأله‌ی مقدّس‌مآبی نیست- در بین اصحاب امیر المؤمنین كسانی بودند كه از آن‌ها خیلی مقدّس‌تر بودند- مسئله این است كه كسانی تفكّر و دیدی دارند كه با ظواهر دین هم سازگار است، اما ریشه‌ی معرفتی ندارد و عمیق نیست. این‌ها شناخت ندارند تا بتوانند در موارد اشتباه، خود را از انحراف نجات دهند. یك جا آن‌قدر تند می‌ایستند كه می‌گویند چون قرآن سرِ نیزه است، نباید به آن تیراندازی كرد؛ زیرا قرآن مقدّس است. در جنگ صفّین به‌مجرّد اینكه با حیله‌ی شامیها قرآنها سرِ نیزه شد- چون احساس شكست كرده بودند، مجبور شدند قرآنها را سر نیزه كنند- این‌ها آن‌قدر نسبت به قرآن متعصّب و علاقه‌مند و افراطی شدند كه از امیر المؤمنین- كه قرآن ناطق بود- برای قرآن اهمیت بیشتری قائل شدند. آمدند به امیر المؤمنین فشار آوردند و گفتند این‌ها اهل قرآنند، برادر مسلمانند؛ با این‌ها نباید بجنگی! با تهدید، امیر المؤمنین را وادار كردند جنگ را نیمه‌كاره رها كند. همین‌ها بعد از آنكه فهمیدند فریب خورده‌اند و سرشان كلاه رفته است، از آن‌طرف آن‌قدر دچار تفریط شدند كه گفتند همه‌ی ما كافر شده‌ایم و علی هم كافر شده است؛ لذا باید توبه و استغفار كند! این افراد به‌خاطر اینكه ریشه‌ی معرفتی و اعتقادیِ درستی ندارند، به‌راحتی صد و هشتاد درجه مسیر انحراف را طی می‌كنند. اگر بخواهید نمونه‌ی این قضیه را در انقلاب ما پیدا كنید، منافقین هستند؛ همینهایی كه اوّلِ انقلاب در مبارزه با امریكا امام را هم قبول نداشتند، بعد رفتند زیر دامن امریكا مخفی شدند و از امریكا پول گرفتند و به صدّام پناهنده شدند! وقتی ریشه‌ی معرفتی نباشد؛ غرور ناشی از نادانی به یافته‌های ذهنی خود باشد و تمسّك به ظواهر دین هم وجود داشته باشد، نتیجه این می‌شود؛ مارقین.
اما از همه‌ی این‌ها خطرناك‌تر برای امیر المؤمنین، قاسطین بودند؛ كسانی كه اهل بنای ظالمانه‌ی در حكومت بودند؛ اصلًا مبنای علوی و اسلامی را در حكومت قبول نداشتند؛ خود علی و بیعت مردم با علی را هم قبول نمی‌كردند و زیر بار او نمی‌رفتند؛ به رفتار عادلانه و تقسیمِ به قسط و عمل به عدل هم مطلقاً اعتقادی نداشتند؛ چون اگر می‌خواستند به عدالت میدان بدهند و اسم عدالت را بیاورند، اوّل گریبان خودشان گرفته می‌شد. برای اینكه با عدالت علوی مبارزه كنند، آمدند به احترامِ به صحابه و اصل شورا متمسّك شدند. این مطلب خیلی مهمّی است. برای اینكه اصل عدالت را بكوبند و ارزش عدالت را كه محور حكومت امیر المؤمنین بود، از یادها ببرند، آمدند ارزش اسلامی دیگری را- كه البته اهمیت آن به‌مراتب كمتر از ارزش عدالت است- در مقابل امیر المؤمنین عَلَم كردند. قصد آن‌ها حمایت از آراء صحابه یا از خود صحابه یا از شورای صحابه نبود. امیر المؤمنین در نامه‌ای همین معنا را به نحوی به معاویه می‌نویسد و می‌گوید تو می‌خواهی بین مهاجرین و انصار قضاوت كنی؟ تو می‌خواهی به ما یاد بدهی؟! شما تازه‌مسلمانان می‌خواهید اسلام را به علی بن ابی طالب كه وجودش آمیخته‌ی با اسلام و ساخته‌ی دست اسلام است، یاد بدهید؟! بنابراین آن‌ها با عدالت علوی مخالف بودند و به آن اعتقادی نداشتند.
امروز هم در دنیا همین‌طور است. نظام جمهوری اسلامی تداوم شعارهای علوی و نظام علوی است. اشتباه نشود؛ نمی‌خواهیم بگوییم امروز نظام حكومتی ما منطبق بر الگوی امیر المؤمنین است؛ نه، خیلی فاصله است. این را هم هیچ‌كس نمی‌تواند ادّعا كند كه‌در زمان ما، در نظام كنونی ما و بلكه در زیر این آسمان، غیر از ولیّ‌عصر أرواحنا فداه كسی وجود داشته باشد كه با علی بن ابی طالب قابل مقایسه باشد. امام بزرگوار ما كه فرد ممتاز طراز اسلامی در زمان ما بود، افتخار می‌كرد كه خود را كمترین كمترانِ یاران علی بداند؛ افتخار می‌كرد كه خدمتگزار خدمتگزارانِ علی بن ابی طالب باشد. اما نظام اسلامی چرا، ادامه‌ی همان نظام و الهام‌گرفته‌ی از آن است و با همان مسائل هم روبه‌روست.
امروز مهم‌ترین حرف نظام اسلامی عدالت است. امروز ما می‌خواهیم عدالت اجرا شود. همه‌ی تلاشها و مجاهدتها برای این است كه در جامعه عدالت تأمین شود؛ كه اگر عدالت تأمین شد، حقوق انسان و كرامت بشری هم تأمین می‌شود و انسانها به حقوق و آزادی خود هم می‌رسند. بنابراین عدالت محور همه چیز است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1382/08/23
عنوان فیش :منافقین انقلاب؛ مصداق خوراج زمان امیرالمومنین (علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام, سازمان مجاهدین خلق
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
به اشتباه، مارقین را افراد مقدّس‌مآب می‌نامند. مسأله‌ی مقدّس‌مآبی نیست - در بین اصحاب امیرالمؤمنین کسانی بودند که از آنها خیلی مقدّستر بودند - مسأله این است که کسانی تفکّر و دیدی دارند که با ظواهر دین هم سازگار است، اما ریشه‌ی معرفتی ندارد و عمیق نیست. اینها شناخت ندارند تا بتوانند در موارد اشتباه، خود را از انحراف نجات دهند. یک‌جا آن‌قدر تند می‌ایستند که می‌گویند چون قرآن سرِ نیزه است، نباید به آن تیراندازی کرد؛ زیرا قرآن مقدّس است. در جنگ صفّین به‌مجرّد این‌که با حیله‌ی شامیها قرآنها سرِ نیزه شد - چون احساس شکست کرده بودند، مجبور شدند قرآنها را سر نیزه کنند - اینها آن‌قدر نسبت به قرآن متعصّب و علاقه‌مند و افراطی شدند که از امیرالمؤمنین - که قرآن ناطق بود - برای قرآن اهمیت بیشتری قائل شدند. آمدند به امیرالمؤمنین فشار آوردند و گفتند اینها اهل قرآنند، برادر مسلمانند؛ با اینها نباید بجنگی! با تهدید، امیرالمؤمنین را وادار کردند جنگ را نیمه‌کاره رها کند. همینها بعد از آن‌که فهمیدند فریب خورده‌اند و سرشان کلاه رفته است، از آن‌طرف آن‌قدر دچار تفریط شدند که گفتند همه‌ی ما کافر شده‌ایم و علی هم کافر شده است؛ لذا باید توبه و استغفار کند! این افراد به‌خاطر این‌که ریشه‌ی معرفتی و اعتقادیِ درستی ندارند، به‌راحتی صدوهشتاد درجه مسیر انحراف را طی می‌کنند. اگر بخواهید نمونه‌ی این قضیه را در انقلاب ما پیدا کنید، منافقین هستند؛ همینهایی که اوّلِ انقلاب در مبارزه با امریکا امام را هم قبول نداشتند، بعد رفتند زیر دامن امریکا مخفی شدند و از امریکا پول گرفتند و به صدّام پناهنده شدند! وقتی ریشه‌ی معرفتی نباشد؛ غرور ناشی از نادانی به یافته‌های ذهنی خود باشد و تمسّک به ظواهر دین هم وجود داشته باشد، نتیجه این می‌شود؛ مارقین.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1382/08/23
عنوان فیش :روایت لوط بن ‌يحيی ابیمخنف از چگونگی به شهادت رسیدن امام علی(ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
من دو سه جمله از روایاتِ نقل شده را به‌عنوان ذكر مصیبت آن بزرگوار بخوانم. «لوط بن‌یحیی ابی‌مخنف» می‌گوید: «فلمّا احسّ الأمام بالضّرب لم یتأوّه»؛ یعنی وقتی در محراب بر فرق آن بزرگوار ضربه وارد شد و پیشانی حضرت را شكافت، هیچ آه و ناله‌ای نكرد. «و صبر و احتسب»؛ خودش را حفظ كرد و صبر فرمود. «و وقع علی وجهه و لیس عنده احد»؛ حضرت با صورت روی زمین افتاد و اطراف ایشان كسی نبود؛ چون هنوز نماز شروع نشده بود. مسجد هم تاریك بود و مردم به‌طور متفرّق در مسجد مشغول خواندن نافله بودند؛ بنابراین اوّلِ كار كسی نفهمید چه اتّفاقی افتاده است. «قائلاً بسم‌اللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه». اوّلین جملاتی كه حضرت بعد از ضربت خوردن بر زبان جاری كرد، جملاتی بود كه در موارد دیگر هم به گوشمان رسیده است. بعد از این‌كه سیدالشهداء سلام‌اللَّه‌علیه ضربت خورد و بر زمین افتاد، همین جملات از قول ایشان نقل شده است: «بسم‌اللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه»؛ به نام خدا و برای خدا و بر طریقه‌ی رسول خدا، حاصل زندگی را تقدیم این راه كردن. در ادامه، این جمله هم از امیرالمؤمنین نقل شده است كه فرمود: «فزت و ربّ الكعبة»؛ به خدای كعبه رستگار شدم. در روایت دیگری آمده است كه حضرت فرمود: «لمثل هذا فلیعمل العاملون»؛ یعنی انسان برای رسیدن به چنین سرانجامی هرچه عمل كند، زیادی عمل نكرده است. بنابراین برای چنین سرانجامی باید عمل كرد. این نشان می‌دهد كه این روح مطهر و پاكیزه چطور متّصل به عوالم ملكوت بوده است. حتّی در همان وقتی كه هنوز جسم او در این دنیا زنده بوده است. «ثمّ صاح و قال قتلنی اللّعین»؛ بعد از آن‌كه حضرت این مناجات را كرد، فریاد كشید تا مردم متوجّه باشند و نگذارند قاتل بگریزد. «فلمّا سمع النّاس الضّجّة»؛ مردم وقتی صدای امیرالمؤمنین را شنیدند، «ثار الیه كلّ من كان فی المسجد»؛ همه به طرف محراب مسجد ریختند، اما نمی‌دانستند چه اتّفاقی افتاده است و باید چه كار كنند. «ثمّ احاطوا بأمیرالمؤمنین»؛ بعد آمدند اطراف امیرالمؤمنین جمع شدند. «و هم یشیدّ رأسه بمئزره والدّم یجری علی وجهه و لحیته»؛ وقتی مردم جمع شدند، دیدند حضرت در همان حال ضعف و در حالی‌كه فرقش شكافته است، با دستمالی زخم خود را می‌بندد و خون بر صورت و محاسن آن بزرگوار جاری است. «وقد خضبت بدمائه»؛ محاسن آن حضرت كه سفید بود، با خون پاكش رنگین شده بود. «و هو یقول هذا ما وعد اللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله»؛ این همان وعده‌ی خدای متعال و پیغمبر اوست، و خدای متعال و پیغمبرش راست گفتند و وعده‌ی آنها تحقّق پیدا كرد.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1381/06/30
عنوان فیش :مصداق توجه به اقامه دین در سیره امیرالمومنین (علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, شاخصه‌های حکومت امیرالمومنین علیه السلام, اقامه دین
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
اگر بخواهیم شاخصه‌های حكومت امیرالمؤمنین را بیان كنیم، شاید ده شاخصه‌ی مهم را بشود بیان كرد. چند شاخصه اینهاست كه من عرض می‌كنم:
اوّل، پایبندیِ كامل به دین خدا و اصرار بر اقامه‌ی دین الهی. این شاخصه‌ی اوّل است. هر حكومتی كه اساس كارش بر اقامه‌ی دین خدا نباشد، علوی نیست. در وسط جنگ - آنهایی كه در دوران دفاع هشت ساله، در میدان بودند می‌فهمند من چه می‌گویم - در آن بحبوحه‌ی رزم كه هر رزمنده و هر سربازی همّتش این است ببیند چطور می‌تواند حمله كند و چطور می‌تواند از خودش دفاع نماید، یك نفر نزد امیرالمؤمنین آمد و مسأله‌ای راجع به توحید پرسید. گفت در «قل هواللَّه احد» این كلمه‌ی «احد» یعنی چه؟ حالا این یك مسأله‌ی اصلی هم نیست. از اصل وجود خدا سؤال نكرد؛ یك مسأله‌ی فرعی را سؤال كرد. دوروبریهای امیرالمؤمنین آمدند جلو كه مرد حسابی، حالا وقت این سؤالهاست!؟ حضرت فرمود: «نه؛ بگذارید جوابش را بدهم. ما برای همین می‌جنگیم.» یعنی جنگِ امیرالمؤمنین، سیاستِ امیرالمؤمنین، جبهه‌بندیِ امیرالمؤمنین، خون دلهای امیرالمؤمنین و همه‌ی خطوط اصلی‌ای كه در حكومت خود انتخاب می‌كند، برای این است كه دین خدا اقامه شود. این یك شاخصه است. اگر در نظام اسلامی و در جمهوری اسلامی كه به نام حكومت علوی خود را معرّفی می‌كند، اقامه‌ی دین خدا هدف نباشد؛ مردم به دین خدا عمل بكنند یا نكنند؛ اعتقاد داشته باشند یا نداشته باشند؛ اقامه‌ی حقّ الهی بشود یا نشود و بگوییم به ما چه ربطی دارد - اگر این طور باشد - این حكومت علوی نیست. اقامه‌ی دین الهی، اوّلین شاخصه است و این مادرِ همه‌ی خصوصیّات دیگرِ زندگی امیرالمؤمنین و حكومت امیرالمؤمنین است. عدالت او هم ناشی از این است. مردم‌سالاری و رعایت مردم در زندگی امیرالمؤمنین هم مربوط به همین است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران‌ - 1379/01/26
عنوان فیش :مفاهیم مشتبه عامل ایجاد خدشه در وحدت جامعه
کلیدواژه(ها) : وحدت, ایجاد اختلاف و تفرقه, مفاهیم مشتبه, آمادگی برابر دشمن, جنگ صفین, خوارج, ماجرای حکمیّت, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
منظور ما از وحدت چیست؟ یعنی همه‌ی مردم یكسان فكر كنند؟ نه. یعنی همه‌ی مردم یك نوع سلیقه‌ی سیاسی داشته باشند؟ نه. یعنی همه‌ی مردم یك چیز را، یك شخص را، یك شخصیت را، یك جناح را، یك گروه را بخواهند؟ نه؛ معنای وحدت اینها نیست. وحدت مردم، یعنی نبودن تفرقه و نفاق و درگیری و كشمكش. حتی دو جماعتی كه از لحاظ اعتقاد دینی مثل هم نیستند، می‌توانند اتحاد داشته باشند؛ می‌توانند كنار هم باشند؛ می‌توانند دعوا نكنند. یكی از عواملی كه این وحدت را خدشه‌دار می‌كند، مفاهیم مشتبهی است كه دائماً در فضای ذهنی مردم پرتاب می‌شود. هر كس هم به گونه‌ای معنا می‌كند؛ یك عدّه از این طرف، یك عدّه از آن طرف؛ جنجال و اختلافِ غیرلازم درست می‌شود! البته دشمن در همه‌ی این مسائل سود می‌برد و به احتمال زیاد در این مسائل - یا در همه‌اش، یا در بعضی‌اش - دست هم دارد. این را ما نمی‌توانیم ندیده بگیریم.
متأسفانه عدّه‌ای امروز حسّاسیت پیدا كرده‌اند؛ تا گفته می‌شود دشمن، لجشان می‌گیرد كه چرا می‌گویید دشمن! دشمن هست؛ نمی‌شود شما دشمن را ندیده بگیرید. هیچ‌كس یك ملت و یك جماعت را برای اینكه دشمنِ خود را ندیده است، خاكریزهای دشمن را ندیده است، اسلحه‌ی دشمن را ندیده است، توطئه‌ی دشمن را نفهمیده است، ستایش نخواهد كرد. خودِ دشمن به طور صریح می‌گوید كه من دشمنی می‌كنم. خودِ دشمن می‌گوید كه من برای ایجاد اختلال در ایران بودجه می‌گذارم؛ برای تشنّج افكار در ایران رادیو درست می‌كنم؛ می‌خواهم مردم ایران دو دسته شوند. ولی ما بگوییم نیست؟! این ساده‌لوحی نیست؟! بنابراین، دست دشمن هم در كار است. البته اگر ما بیدار باشیم و اشتباه نكنیم، دشمن نمی‌تواند كاری بكند. پس، اشتباه و غفلت و كوتاهی ما یقیناً یك جزء مهم و عنصر اساسی در موفقیت دشمن است.
من با مراجعه به تاریخ دو نمونه را عرض كنم، برای اینكه شما توجه كنید كه این مفاهیم مشتبه چطور می‌تواند یك جامعه را دچار دودستگی كند:
یك نمونه، نمونه‌ی جنگ صفّین است. همان‌طور كه می‌دانید بعد از آنكه لشكر امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام بر لشكر معاویه غلبه‌ی ظاهری پیدا كرد، آن‌ها قرآنها را سرِ نیزه كردند. دیدن قرآنها، در لشكر امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام دودستگی انداخت؛ چون معنای آن كار این بود كه بین ما و شما قرآن قرار دارد. عدّه‌ای متزلزل شدند و گفتند نمی‌شود ما با قرآن بجنگیم! یك دسته‌ی دیگر گفتند اصل جنگ این‌ها با قرآن است! جلد قرآن و صورت ظاهر قرآن را آورده بودند، اما با معنای قرآن كه امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام بود می‌جنگیدند! بالاخره در سپاه مسلمین دودستگی افتاد و تزلزل به وجود آمد. این كارِ دشمن بود.
یك نمونه‌ی دیگر، باز در همان جنگ اتّفاق افتاد. بعد از آنكه حكمیّت بر امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام تحمیل شد، عدّه‌ای از داخل اردوگاه آن حضرت این‌ها دیگر خودی بودند؛ از بیرون نبودند بلند شدند و شعار دادند: «لا حكم الّا لِلّه»؛ یعنی حكومت فقط از آنِ خداست. آری؛ معلوم است و در قرآن هم هست كه حكومت از آنِ خداست؛ اما این‌ها چه می‌خواستند بگویند؟ این‌ها می‌خواستند با این شعار، امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام را از حكومت خلع كنند. آن حضرت، نقشه‌ی آن‌ها را افشاء كرد و گفت حُكم و حكومت مال خداست؛ اما این‌ها این را نمی‌خواهند بگویند. این‌ها می‌خواهند بگویند «لا إمرة»؛ می‌خواهند بگویند بایستی خدا بیاید مجسّم شود و امور زندگی شما را اداره كند. یعنی امیر المؤمنین نباشد! این شعار، عدّه‌ای را از اردوگاه امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام خارج كرد و به آن جماعتِ بدبختِ نادانِ غافلِ ظاهربین و احیاناً مغرض ملحق نمود و قضیه‌ی خوارج به وجود آمد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌ - 1378/09/26
عنوان فیش :شباهت جبهه‌بندی دشمنان در مقابل نظام اسلامی با جبهه‌بندی دشمنان حکومت علوی
کلیدواژه(ها) : مارقین, معاویة‌ابن ابی سفیان, قاسطین, نقشه دشمن, خودی و غیرخودی, ناکثین, دشمنان انقلاب اسلامی, دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام), دشمنان داخلی و خارجی (مخاطب), تاریخ جمهوری اسلامی بعد از رحلت امام خمینی(ره), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
دشمن سه هدفِ مرحله‌ای و مقطعی را تعقیب می‌كند. اوّل، عبارت است از تخریب وحدت ملی؛ یكپارچگی ملت ایران را بشكنند و تخریب كنند. دوم، تخریب ایمان و باورهای كارساز در دل مردم؛ یعنی به تخریبِ ایمانها و باورها و اعتقاداتی كه این ملت را از یك ملت عقب افتاده‌ی توسری‌خور، به یك ملت پیشرو و شجاع و میداندار در دنیا تبدیل كرد، بپردازند. این حركت، با اعتقادات و باورهایی انجام گرفت؛ بدون این باورها كه انسان حركت نمی‌كرد و این ملت پیش نمی‌رفت. دشمن می‌خواهد این باورها را در ذهن ملت ما تخریب كند. سوم، تخریب روح امید و تخریب آینده در ذهن مردم. پس، سه تخریب، مورد نظرِ دشمن است: تخریب وحدت ملی، تخریب باورهای كارساز و مقاومت‌بخش، و تخریب روح امید. اسم این تخریبها را هم «اصلاح» می‌گذارند! من كاری به این دوستان و خودیهای غافل ندارم؛ بحثِ من بر سر دشمن است كه سلسله جنبان این حركت، به بیرون از این مرزها مربوط است. در داخل مرزها هم كسانی كه اساس كار دست آن‌هاست، جزو دشمنانند؛ مثل جبهه‌ی قاسطین كه من سال گذشته در مورد امیر المؤمنین علیه‌السّلام عرض كردم. در مقابلِ حكومت علوی، سه جبهه وجود داشت: قاسطین و مارقین و ناكثین. مارقین و ناكثین، جبهه‌ی داخلی و جبهه‌ی خودی بودند؛ منتها خودی‌های فریب خورده و به دام افتاده یا به دام ثروت‌طلبی و مقام‌خواهی و عقده‌های خودشان، یا به دام جهالتها و حماقتها و تعصّب‌های خودشان اما جبهه‌ی قاسطین، جبهه‌ی دشمن بود؛ جبهه‌ی آشتی‌ناپذیر بود؛ با علی آشتی‌بكن نبود. آمدند به امیر المؤمنین علیه‌السّلام عرض كردند: «یا امیر المؤمنین! بگذارید جناب معاویة بن ابی سفیان چند صباحی در رأس حكومت بماند» اما حضرت فرمود: «نه؛ اگر من حاكمم، او نمی‌تواند استاندار این حكومت باشد؛ باید كنار برود.» آن‌ها امیر المؤمنین علیه‌السّلام را تخطئه كردند و گفتند بی‌سیاستی كرده است! بعضی از نویسندگان تا امروز هم می‌گویند امیر المؤمنین علیه‌السّلام بی‌سیاستی كرد! اما خودشان بی‌سیاستند؛ امیر المؤمنین علیه‌السّلام بسیار پخته عمل كرد؛ برای اینكه معاویة بن ابی سفیان، جناب طلحه و زبیر نبود كه اگر آن امتیازی را كه می‌خواست، به او می‌دادند، او ساكت می‌نشست؛ نه. آن جبهه، جبهه‌ی قاسطین بود؛ جبهه‌ای بود كه با جبهه‌ی علوی نمی‌ساخت؛ در هیچ شرایطی هم نمی‌ساخت. هرچه او عقب می‌رفت، این یك‌قدم جلو می‌آمد و جز در میدان جنگ، نقطه‌ی تلاقی باهم نداشتند. امیر المؤمنین علیه‌السّلام این را می‌دانست و لذا تا زمانی كه بر سرِ كار بود، جبهه‌ی قاسطین هیچ كار نتوانستند بكنند و همیشه شكست خوردند؛ اما وقتی امیر المؤمنین علیه‌السّلام به شهادت رسید كه شهادت علی هم به‌دست آن گروههای شبه خودیِ متعصّبِ عقده‌ایِ بدفهمِ كج‌فهمِ فریب خورده بود، نه بیگانه‌ی آن‌چنانی آن بیگانه‌ها قاسطین حكومت را گرفتند و با گذشت چند سال، نشان دادند كه ایده‌آل آن‌ها در حكومت چیست! حكومت «حَجّاج بن یوسف» در همین كوفه به وجود آمد؛ حكومت «یوسف بن عمر ثقفی» به وجود آمد؛ حكومت یزید بن معاویه به وجود آمد! معلوم شد كه آن جریان، اصلًا جریانی نیست كه بتواند در یك نقطه با جریان علوی تلاقی كند. امروز هم عیناً همان‌طور است. جبهه‌ی دشمن، غیر از آن آدم غافلی است كه خودی هم هست؛ منتها بیچاره دچار غفلت و اشتباه و فریب می‌شود؛ بر اثر حادثه‌ای، عقده و كینه‌ای پیدا می‌كند و در مقابل نظام می‌ایستد؛ در مقابل سخن حق می‌ایستد؛ در مقابل امام و راه امام می‌ایستد. این، آن دشمن اصلی نیست؛ این یك آدم فریب خورده است؛ این یك آدم قابل ترحّم است! دشمن اصلی آن كسی است كه پشت سر این قرار می‌گیرد، اما خودش را نشان نمی‌دهد. در داخل كشور، خودش را نشان نمی‌دهد؛ در خارج كشور چرا؛ در جبهه‌ی جهانی، در جبهه‌ی بین‌المللی، به‌عنوان یك عضو وفادار سازمان جاسوسی سیای امریكا، یا موساد صهیونیستها چرا. كاملًا چهره‌ی او آشكار است؛ حرف هم می‌زند، حقایق را هم می‌گوید؛ انگیزه‌هایی را هم كه او برای مبارزه با اسلام و مسلمین دارد، بیان می‌كند؛ اما آن دنباله‌ی او كه داخل كشور است، خود را دمِ چكِ اقتدار حكومت قرار نمی‌دهد. می‌داند كه این حكومت، حكومت مقتدری است؛ حكومتی است كه متّكی به آراءِ مردم است؛ متّكی به محبّت مردم است؛ متّكی به ایمان مردم است. از این حكومت می‌ترسند و خودشان را جلو نمی‌دهند؛ حرفشان را با یك واسطه، با دو واسطه، با سه واسطه، از زبان آدم‌های غافل می‌زنند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه‌ - 1378/09/26
عنوان فیش :عبداللَّه‌بن‌عباس و مالك اشتر؛ مصادیق رویش در صدر اسلام
کلیدواژه(ها) : عبداللَّه بن عبّاس, مالک اشتر نخعی, رویشها و ریزشهای انقلاب اسلامی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
دل انسان غمگین می‌شود و می‌شكند به‌خاطر این‌كه چرا كسانی كه نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمّه‌ی معصومین زدند، حالا طوری مشی كنند كه اسرائیل و امریكا و سیا و هركسی كه در هر گوشه‌ی دنیا با اسلام دشمن است، برایشان كف بزنند! این، انسان را غصّه‌دار می‌كند. ولی به شما عرض كنم، بشارتهای الهی این‌قدر زیاد است كه هر غمی را از دل پاك می‌كند. بشارتهای الهی خیلی زیاد است. نباید خیال كرد كه اگر چهار نفر آدمی كه سابقه‌ی انقلابی دارند، از كاروان انقلاب كنار رفتند، پس انقلاب غریب ماند. نه آقا، همه‌ی انقلابها، همه‌ی فكرها، همه‌ی جریانهای گوناگون اجتماعی، هم ریزش دارند، هم رویش دارند؛ ریزش در كنار رویش.
شما به صدر اسلام نگاه كنید، ببینید آن كسانی‌كه در دوران غربت اسلام و غربت علی، از امیرالمؤمنین دفاع كردند، چه كسانی بودند؟ اینها سابقه‌داران اسلام نبودند. سابقه‌داران اسلام، جناب طلحه و جناب زبیر و جناب سعدبن‌ابی وقّاص و امثال اینها بودند. بعضی از اینها علی را تنها گذاشتند؛ بعضی از اینها در مقابل علی ایستادند. اینها ریزشها بودند. اما رویش كدام است؟ رویش، عبداللَّه‌بن‌عبّاس است؛ محمّدبن‌ابی‌بكر است؛ مالك اشتر است؛ میثم تمّار است. اینها رویشهای جدیدند. اینها كه در زمان پیامبر نبودند؛ اینها در همان دوران غربت اسلام روییدند؛ اینها نهالهای تازه‌اند.
شما ببینید یك مالك اشتر در همه‌ی تاریخ اسلام چقدر مؤثّر است. بله؛ ممكن است كسانی ریزش پیدا كنند كه البته مایه‌ی تأسّف است. وقتی به امیرالمؤمنین شمشیر زبیر را دادند، گریه كرد. همان‌طور كه گفتم، غصّه دارد. غصّه دارد كسانی ریزش پیدا كنند كه یك روز پای سفره‌ی انقلاب، پای سفره‌ی امام زمان، پای سفره‌ی اسلام و قرآن نشستند و نان و نمك اسلام را خوردند؛ اما در كنار آن ریزشها، مالك اشترها هستند؛ عبداللَّه‌بن‌عباسها هستند. امیرالمؤمنین هرجا در میدانهای جنگ احتیاج به زبان داشت، عبداللَّه‌بن‌عباس می‌رفت و امیرالمؤمنین را یاری می‌كرد. هرجا احتیاج به شمشیر داشت، مالك اشتر بود. مثل مالك اشتر، مثل عبداللَّه‌بن‌عباس، مثل محمّدبن‌ابی‌بكر - مثل این رجال - نه یكی، نه ده نفر، نه هزار نفر كه هزاران نفر بودند. این‌طور نیست كه شما خیال كنید حالا چهار نفر آدمی كه از راه برگشتند و نیرویشان تمام شد، معنایش این است كه نیروی این گردونه‌ی عظیم تمام شده است. نه آقا؛ بعضیها در بین راه قوّه‌شان تمام می‌شود. بله؛ ضعیفترها وسط راه آذوقه‌شان تمام می‌شود. یك نفر از مشهد حركت كرده بود كه با كاروانی به كربلا برود. به خواجه اباصلت كه رسیدند - كسانی كه به مشهد رفته‌اند، می‌دانند كه خواجه اباصلت كجاست - گفت ما كه خرجیمان تمام شد! بعضیها خرجیشان در خواجه اباصلت تمام می‌شود؛ بعضیها خرجیشان بین راه تمام می‌شود؛ بعضیها دو سه كیلومتر می‌آیند، بعد خرجیشان تمام می‌شود! این همان ارتجاع و برگشتن است. این افتخار نیست؛ این ننگ است؛ این بریدن است؛ این از راه ماندن است؛ اما: «الم تر كیف ضرب اللَّه مثلاً كلمة طیبة كشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء»؛ ریشه مستحكم است و شاخه‌ها روزبه‌روز همین‌طور زیادتر می‌شود: «تؤتی اكلها كلّ حین باذن ربّها»؛ رویش جدید هست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :صف آرایی سه جریان قاسطین، ناکثین و مارقین در مقابل حکومت امیرالمومنین (ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, ناکثین, مارقین, قاسطین, حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام), معاویة‌ابن ابی سفیان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در زمان این حكومت - حكومت كمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی كردند: قاسطین و ناكثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل كردند كه فرمود: «امرت ان اقاتل النّاكثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است. قاسطین، یعنی ستمگران. ماده‌ی «قسط» وقتی كه به‌صورت مجرّد استعمال می‌شود - قَسَط یقسِط، یعنی جار یجور، ظَلَم یظلِم - به معنای ظلم كردن است. وقتی با ثلاثی مزید و در باب افعال آورده می‌شود - اقسط یقسط - یعنی عدل و انصاف. بنابراین، اگر «قسط» در باب افعال بكار رود، به معنای عدل است؛ اما وقتی كه قَسَط یقسِط گفته شود، ضدّ آن است، یعنی ظلم و جور. قاسطین از این ماده است. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه كسانی بودند؟ اینها مجموعه‌ای از كسانی بودند كه اسلام را به‌صورت ظاهری و مصلحتی قبول كرده بودند و حكومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر كاری هم امیرالمؤمنین با اینها می‌كرد، فایده نداشت. البته این حكومت، گرد محور بنی‌امیّه و معاویةبن‌ابی‌سفیان - كه حاكم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حكم و ولیدبن‌عقبه است. اینها یك جبهه‌اند و حاضر نبودند كه با علی كنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است كه مغیرةبن‌شعبه و عبداللَّه‌بن‌عبّاس و دیگران در اوّلِ حكومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگهدار» اما حضرت قبول نكرد. آنها حمل كردند بر این‌كه حضرت بی‌سیاستی كرد؛ لیكن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر كار هم كه می‌كرد، معاویه با او نمی‌ساخت. این تفكّر، تفكّری نبود كه حكومتی مثل حكومت علوی را قبول كند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمّل كردند.
از وقتی‌كه معاویه مسلمان شده بود تا آن روزی كه می‌خواست با امیرالمؤمنین بجنگد، كمتر از سی سال گذشته بود. او و اطرافیانش سالها در شام حكومت كرده بودند، نفوذی پیدا كرده بودند، پایگاهی پیدا كرده بودند؛ دیگر آن روزهای اوّل نبود كه تا یك كلمه بگویند، به آنها بگویند كه شما تازه مسلمانید، چه می‌گویید؛ جایی باز كرده بودند. بنابراین، اینها جریانی بودند كه اساساً حكومت علوی را قبول نداشتند و می‌خواستند حكومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه‌ی حكومت اینها را چشید. یعنی همان معاویه‌ای كه در زمان رقابت با امیرالمؤمنین، آن‌طور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان می‌داد و محبّت می‌كرد، بعداً در حكومتش، برخوردهای خشن از خود نشان داد، تا به زمان یزید و حادثه‌ی كربلا رسید؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجّاج‌بن‌یوسف‌ثقفی و یوسف‌بن‌عمرثقفی رسید، كه یكی از میوه‌های آن حكومت است. یعنی این حكومتهایی كه تاریخ از ذكر جرائمشان به خود می‌لرزد - مثل حكومت حجّاج - همان حكومتهایی هستند كه معاویه بنیانگذاری كرد و بر سر چنین چیزی با امیرالمؤمنین جنگید. از اوّل معلوم بود كه آنها چه چیزی را دنبال می‌كنند و می‌خواهند؛ یعنی یك حكومت دنیایی محض، با محور قراردادن خودپرستیها و خودیها؛ همان چیزهایی كه در حكومت بنی‌امیّه همه مشاهده كردند. البته بنده در این‌جا هیچ بحث عقیدتی و كلامی ندارم. این چیزهایی كه عرض می‌كنم، متن تاریخ است. تاریخ شیعه هم نیست؛ اینها تاریخ «ابن اثیر» و تاریخ «ابن قتیبه» و امثال اینهاست كه من متنهایش را دارم و یادداشت شده و محفوظ هم هست. اینها حرفهایی است كه جزو مسلّمات است؛بحث اختلافات فكری شیعه و سنّی نیست.
جبهه‌ی دومی كه با امیرالمؤمنین جنگید. جبهه‌ی ناكثین بود. ناكثین، یعنی شكنندگان و در این‌جا یعنی شكنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت كردند، ولی بعد بیعت را شكستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودیهایی كه حكومت علی‌بن‌ابی‌طالب را تا آن جایی قبول داشتند كه برای آنها سهم قابل قبولی در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حكومت داده شود، به اموالی كه در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از كجا آورده‌اید! در سال گذشته در همین ایام، من در یكی از خطبه‌های نماز جمعه متنی را خواندم و عرض كردم كه وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول می‌كردند - نه این‌كه قبول نكنند - منتها شرطش این بود كه با این چیزها كاری نداشته باشد و نگوید كه چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا می‌خوری، چرا می‌بری؛ این حرفها دیگر در كار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اكثرشان بیعت كردند. البته بعضی هم بیعت نكردند. جناب سعدبن‌ابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نكرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نكردند؛ لیكن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول كردند؛ منتها سه، چهار ماه كه گذشت، دیدند نه، با این حكومت نمی‌شود ساخت؛ زیرا این حكومت، حكومتی است كه دوست و آشنا نمی‌شناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده‌ی خود حقّی قائل نیست؛ برای كسانی‌كه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‌ای در اجرای احكام الهی ندارد. اینها را كه دیدند، دیدند نه، با این آدم نمی‌شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه‌ای بود. امّ‌المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه كردند. چقدر در این جنگ كشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف كرد. این هم جبهه‌ی دوّم بود كه مدّتی آن بزرگوار را مشغول كردند.
جبهه‌ی سوم، جبهه‌ی مارقین بود. مارق، یعنی گریزان. در تسمیه‌ی اینها به مارق، این‌گونه گفته‌اند كه اینها آن‌چنان از دین‌گریزان بودند كه یك تیر از كمان گریزان می‌شود! وقتی شما تیر را در چلّه‌ی كمان می‌گذارید و پرتاب می‌كنید، چطور آن تیر می‌گریزد، عبور می‌كند و دور می‌شود! اینها همین‌گونه از دین دور شدند. البته اینها متمسّك به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم می‌آوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی كه مبنای كار خود را بر فهمها و دركهای انحرافی - كه چیز خطرناكی است - قرار داده بودند. دین را از علی‌بن‌ابی‌طالب كه مفسّر قرآن و عالم به علم كتاب بود یاد نمی‌گرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشكّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهك تشكیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت می‌شد. نكته‌ی مهم این‌جاست كه این گروهكی كه اعضای آن تا كلمه‌ای می‌گفتی، یك آیه‌ی قرآن برایت می‌خواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین می‌آمدند و آیه‌ای را می‌خواندند كه تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند می‌شدند آیه‌ای می‌خواندند كه تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحكم الا للَّه» بود؛ یعنی ما حكومت شما را قبول نداریم، ما اهل حكومت اللَّه هستیم؛ این آدمهایی كه ظواهر كارشان این‌گونه بود، سازماندهی و تشكّل سیاسی‌شان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام می‌گرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آن‌گونه كه قرائن زیادی بر آن دلالت می‌كند، فرد ناخالصی بود. یك عدّه مردمان بیچاره‌ی ضعیف از لحاظ فكری هم دنبال اینها راه افتادند و حركت كردند. بنابراین، گروه سومی كه امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه‌ی قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :تفاوت دوران حکومت پیامبر (ص) با امیرالمومنین (ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, زبیر, ناکثین
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
تفاوت عمده‌ی امیرالمؤمنین در دوران حكومت خود با پیامبر اكرم در دوران حكومت و حیات مباركش، این بود كه در زمان پیامبر، صفوفِ مشخّص وجود داشت: صف ایمان و كفر. منافقین می‌ماندند كه دائماً آیات قرآن، افراد را از منافقین كه در داخل جامعه بودند بر حذر می‌داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می‌كرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می‌كرد؛ روحیه‌ی آنها را تضعیف می‌كرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشكار بود. صفوف مشخّص در مقابل هم بودند: یك نفر طرفدار كفر و طاغوت و جاهلیّت بود؛ یك نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت. البته آن‌جا هم همه‌گونه مردمی بودند - آن زمان هم همه‌گونه آدمی بود - لیكن صفوف مشخّص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشكال كار این بود كه صفوف، مشخّص نبود؛ به‌خاطر این‌كه همان گروه دوم - یعنی «ناكثین» - چهره‌های موجّهی بودند. هركسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر، یا جناب طلحه، دچار تردید می‌شد. این زبیر كسی بود كه در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته‌ها و پسر عمّه‌ی پیامبر و نزدیك به آن حضرت بود. حتّی بعد از دوران پیامبر هم جزو كسانی بود كه برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض كرد. بله؛ «حكم مستوری و مستی همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‌مان را به خیر كند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا، آن‌چنان اثرهایی می‌گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به‌وجود می‌آورد كه انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشكال می‌شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آنهایی كه دور و برِ امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به‌خرج دادند..

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :تلاش یاران امیرالمومنین(ع) برای هدایت افکار مردم
کلیدواژه(ها) : یاران امام علی(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در مقابل این‌ها [دشمنان امام علی (علیه السلام)]، جبهه‌ی خودِ علی است؛ یك جبهه‌ی حقیقتاً قوی. كسانی مثل عمّار، مثل مالك اشتر، مثل عبد الله بن عبّاس، مثل محمّد بن ابی بكر، مثل میثم تمّار، مثل حُجر بن عدی بودند؛ شخصیتهای مؤمن و بصیر و آگاهی كه در هدایت افكار مردم چقدر نقش داشتند! یكی از بخشهای زیبای دوران امیر المؤمنین البته زیبا از جهت تلاش هنرمندانه‌ی این بزرگان؛ اما در عین حال تلخ از جهت رنجها و شكنجه‌هایی كه این‌ها كشیدند این منظره‌ی حركت این‌ها به كوفه و بصره است. وقتی‌كه طلحه و زبیر و امثال این‌ها آمدند صف‌آرایی كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضی از اصحاب را فرستاد. مذاكراتی كه آن‌ها با مردم كردند، حرفهایی كه آن‌ها در مسجد گفتند، محاجّه‌هایی كه آن‌ها كردند، یكی از آن بخشهای پرهیجان و زیبا و پرمغز تاریخ صدر اسلام است. لذا شما می‌بینید كه عمده‌ی تهاجمهای دشمنان امیر المؤمنین هم متوجّه همین‌ها بود. علیه مالك اشتر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه عمّار یاسر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه محمّد بن ابی بكر، توطئه بود. علیه همه‌ی آن كسانی كه از اوّل كار در ماجرای امیر المؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند كه چه ایمان‌های مستحكم و استوار و چه بصیرتی دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسامِ سهام تهمت پرتاب می‌گردید و به جان آن‌ها سوء قصد می‌شد و لذا اغلبشان هم شهید می‌شدند. عمّار در جنگ شهید شد؛ لیكن محمّد بن ابی بكر با حیله‌ی شامیها به شهادت رسید. مالك اشتر با حیله‌ی شامیها شهید شد. بعضی دیگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شدیدی به شهادت رسیدند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :اعتراف عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبير به مقام و منزلت امام علی (ع)
کلیدواژه(ها) : عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر, حضرت علی (علیه‌السلام), دشمنی خاندان زبیر با بنی‌هاشم, مصعب‌بن‌زبیر, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
امروز شما به دنیا نگاه كنید - نه دنیای اسلام؛ در همه‌ی دنیا - ببینید چقدر ستایشگرانی هستند كه حتّی اسلام را قبول ندارند، اما علی‌بن‌ابی‌طالب را به‌عنوان یك چهره‌ی درخشان تاریخ قبول دارند! این همان روشن شدن آن جوهر تابناك است و خدای متعال در مقابل آن مظلومیت به آن حضرت پاداش می‌دهد. آن مظلومیت، آن فشار اختناق، آن گل‌اندود كردن چشمه‌ی خورشید با آن تهمتهای عجیب، آن صبری كه او در مقابل اینها كرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم این‌كه در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهره‌ای را به این درخشندگی و مورد اتّفاق كُل پیدا نمی‌كنید. شاید تا امروز هم در بین كتابهایی كه ما می‌شناسیم كه درباره‌ی امیرالمؤمنین نوشته شده است، عاشقانه‌ترینش را غیرمسلمانان نوشته‌اند! الان یادم است كه سه نویسنده‌ی مسیحی، درباره‌ی امیرالمؤمنین، كتابهای ستایشگرانه‌ی واقعاً عاشقانه‌ای نوشته‌اند. این ارادت، از همان روز اوّل هم شروع شد؛ یعنی از بعد از شهادت كه همه علیه آن بزرگوار می‌گفتند و تبلیغ می‌كردند - آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه‌ی آنها و آنهایی كه دل پرخونی از شمشیر و از عدل امیرالمؤمنین داشتند - این قضیه از همان وقت معلوم شد. من در این‌جا یك نمونه عرض كنم:
پسر عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر، پیش پدرش - كه عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر باشد - از امیرالمؤمنین بدگویی كرد. خانواده‌ی زبیر - جز یكی از آنها؛ یعنی مصعب‌بن‌زبیر - كلاًّ با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعب‌بن‌زبیر، مرد شجاع و كریم و همان كسی بود كه در قضایای كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگیر بود و شوهر حضرت سكینه هم بود؛ یعنی اوّلین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه‌ی خانواده‌ی زبیر، همین‌طور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی كه تاریخ را می‌خواند، این را می‌یابد. پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جمله‌ای گفت كه خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نكته‌ی مهمی در آن هست و من آن را یادداشت كرده‌ام. عبداللَّه به پسرش گفت: «واللَّه یا بنی‌النّاس شیئا قطّ الّا هدمه الدّین و لابنی الدّین شیئا فاستطاعت الدّنیا هدمه»؛ هر بنایی كه دین آن را به‌وجود آورد و پی و بنیان آن برروی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر كاری كردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بی‌خود زحمت نكشند برای این‌كه نام امیرالمؤمنین را - كه پیِ كار او بر دین و بر ایمان است - منهدم كنند. بعد گفت: «الم تر الی علی كیف تظهر بنو مروان عیبه و ذمّه فكانّما یأخذون بناصیتة رفعا الی السّماء»؛ ببین بنی‌مروان چطور هرچه می‌توانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی‌بن‌ابی‌طالب عیبجویی و عیبگویی می‌كنند! اما همین عیبجوییها و بدگوییهای آنها، مثل آن است كه این چهره‌ی درخشان را هرچه برتر می‌برند و منوّرتر می‌كنند؛ یعنی در ذهنهای مردم، بدگوییهای آنها تأثیر عكس می‌بخشد. نقطه‌ی مقابل، بنی‌امیّه‌اند؛ «و تری ما یندبون به موتاهم من المدیح فو اللَّه لكأنّما یكشفون به عن الجیف»؛ بنی‌امیّه از گذشتگان خودشان تمجیدها و تعریفها می‌كنند، ولی هرچه بیشتر تعریف می‌كنند، نفرت مردم از آنها بیشتر می‌شود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه‌ی آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره‌ی بشریت پیروز شد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :ماجرای خواب دیدن اميرالمؤمنين (ع) قبل از شهادت
کلیدواژه(ها) : شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
روز بعد از شهادتِ امیرالمؤمنین، یا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت، از قول امام حسن نقل شده است كه فرمود من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه‌ی بدر با پدرم صحبت می‌كردم و امیرالمؤمنین به من فرمود: «ملكتنی عینی»؛ من صبح بعد از عبادت، لحظه‌ای چشمم گرم شد و خوابم برد. «فسنح لی رسول‌اللَّه»؛ پیامبر در مقابل من مجسّم شد؛ یعنی به خواب من آمد. «فقلت یا رسول‌اللَّه ماذا لقیت من امتك من الأود و اللدد»؛ یعنی یا رسول‌اللَّه! از امّت تو، من چه كشیدم؛ از اعوجاجها و از دشمنیهایشان. پیامبر در جواب من فرمود - حالا به تعبیر ما - علی جان! نفرینشان كن؛ «فقال لی ادع علیهم». نفرین امیرالمؤمنین این است: «فقلت ابدلنی اللَّه بهم خیراً منهم»؛ یعنی گفتم پروردگارا! برای من كسانی را برسان كه بهتر از اینها باشند و برای اینها كسی را برسان كه بدتر از من باشد! به فاصله‌ی یك روز، این دعایی كه امیرالمؤمنین در خواب از خدای متعال درخواست كرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم، فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنیای اسلام به عزای بزرگمرد خود نشست و فریاد «تهدّمت واللَّه اركان الهدی» - یعنی پایه‌ها و بنیانهای هدایت ویران شد - دنیا را گرفت و علی از دست مردم رفت و بعد از امیرالمؤمنین دنیای اسلام آن را كشید كه تاریخ می‌داند. همین كوفه چه سختیهایی كشید! بر همین كوفه بود كه حجّاج مسلّط شد. بر همین كوفه بود كه یوسف‌بن‌عمر ثقفی مسلّط شد. بر همین كوفه بود كه به جای امیرالمؤمنین، حكّام اموی یكی پس از دیگری می‌آمدند و مسلّط می‌شدند. آن مردم بودند كه این فشارها را بر سر این كوفه آوردند. لاحول و لاقوّة الّا باللَّه العلّی العظیم.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران - 1375/11/12
عنوان فیش :وجود توازن در شخصيت اميرالمؤمنين (عليه‌السّلام)
کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, خوارج, سازمان مجاهدین خلق, حضرت علی (علیه‌السلام), جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), صفات امیرالمؤمنین(علیه السلام), انفاق امیرالمومنین (علیه السلام), جنگ نهروان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان كنار هم زیبا چیده شده كه خود یك زیبایی به وجود آورده است! انسان نمی‌بیند كه این صفات در كسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یكی نه دو تا، خیلی زیاد است. حال چند مورد از این صفات متضادّی را كه در كنار هم در امیرالمؤمنین حضور و وجود پیدا كرده است، مطرح كنم:
مثلاً رحم و رقّت قلب در كنار قاطعیت و صلابت، با هم نمی‌سازد؛ اما در امیرالمؤمنین عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست كه واقعاً برای انسانهای معمولی، چنین حالتی كمتر پیش می‌آید. مثلاً كسانی كه به فقرا كمك كنند و به خانواده‌های مستضعف سر بزنند، زیادند؛ اما آن كسی كه اوّلاً این كار را در دوران حكومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیاً كارِ یك روز و دو روزش نباشد - كار همیشه‌ی او باشد - ثالثاً به كمك كردن مادّی اكتفا نكند؛ برود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم كور و نابینا، با آن بچه‌های صغیر بنشیند، مأنوس شود، دل آنها را خوش كند و البته كمك هم بكند و بلند شود، فقط امیرالمؤمنین است. شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا می‌كنید؟ امیرالمؤمنین در ترحّم و عطوفتش، این‌گونه است.
او به خانه‌ی بیوه زن صغیردار كه می‌رود؛ تنورش را كه آتش می‌كند، نان كه برایش می‌پزد و غذایی را كه برایش برده است، با دست مبارك خود در دهان كودكانش می‌گذارد، بماند؛ برای این‌كه این كودكان گرفته و غمگین، لبخندی بر لبانشان بنشیند، با آنها بازی می‌كند، خم می‌شود آنها را روی دوش خود سوار می‌كند، راه می‌رود و در كلبه‌ی محقّر آنها سرگرمشان می‌كند، تا گل خنده بر لبان كودكان یتیم بنشیند! این، رحم و عطوفت امیرالمؤمنین است، كه یكی از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر دیدم امیرالمؤمنین با انگشتان مبارك خودش، عسل در دهان بچه‌های یتیم و فقیر گذاشت كه «لوددتُ انی كنت یتیما»؛ در دلم گفتم، كاش من هم بچه‌ی یتیمی بودم كه علی این طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار می‌داد! این، ترحّم و رقّت و عطوفت امیرالمؤمنین است.
همین امیرالمؤمنین در قضیه‌ی نهروان؛ آن جایی كه یك عدّه انسانهای كج‌اندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حكومت را با بهانه‌های واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار می‌گیرد، نصیحت می‌كند و فایده‌ای نمی‌بخشد؛ احتجاج می‌كند، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ واسطه می‌فرستد، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ كمك مالی می‌كند و وعده‌ی همراهی می‌دهد، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ در آخر سر كه صف‌آرایی می‌كند، باز هم نصیحت می‌كند، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ بنا را بر قاطعیت می‌گذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یكی از یارانش می‌دهد و می‌گوید: هر كس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیّه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند.گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است كه آنها سابقه‌ی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی كرده‌اند. اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمی‌دهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، كنار گذاشتید؛ پی‌كارتان بروید. چهارهزار نفرِ دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع كرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاك هلاكت انداخته بود! این، همان علی است. چون می‌بیند كه طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل كژدم عمل می‌كنند، قاطعیت به‌خرج می‌دهد.
«خوارج» را درست ترجمه نمی‌كنند. من می‌بینم كه متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشكه مقدّسها تعبیر می‌كنند. این، غلط است. خشكه مقدّس كدام است؟! در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند كه برای خودشان كار می‌كردند. اگر می‌خواهید خوارج را بشناسید، نمونه‌اش را من در زمان خودمان به شما معرفی می‌كنم. گروه منافقین كه یادتان هست؟ آیه‌ی قرآن می‌خواندند، خطبه‌ی نهج‌البلاغه می‌خواندند، ادّعای دینداری می‌كردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابیتر می‌دانستند؛ آن وقت بمب‌گذاری می‌كردند و ناگهان یك خانواده، بزرگ و كوچك و بچه و صغیر و همه كس را به هنگام افطارِ ماه رمضان می‌كشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمب‌گذاری می‌كردند و یك جمعیتی بی‌گناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود می‌كردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانیِ مؤمنِ مجاهدِ فی سبیل‌اللَّه را به وسیله‌ی بمب‌گذاری می‌كشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، این طور كارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبداللَّه‌بن‌خبّاب را می‌كشند؛ شكم عیالش را كه حامله بود، می‌شكافند، جنین او را هم كه یك جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی می‌كنند! چرا؟ چون طرفدار علی‌بن‌ابی‌طالبند و باید نابود و كشته شوند! خوارج اینهایند.
خوارج را درست بشناسید: كسانی با تمسّكِ ظاهر به دین، با تمسّك به آیات قرآن، حفظ كردن قرآن، حفظ كردن نهج‌البلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دوره‌های بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دینیِ آنها را حفظ كند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت می‌كردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا می‌زدند؛ اما نوكریِ حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید كه منافقین یك روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریكا و صهیونیستها و صدّام و با هر كس دیگر حاضر بودند كار كنند و نوكریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند. آن وقت امیرالمؤمنین در مقابل آنها با قاطعیت ایستاد. این، همان علی است.«اشدّاء علی‌الكفّار و رحماء بینهم».
ببینید؛ این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، چطور زیبایی‌ای را به وجود می‌آورد! انسانی با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمی‌آورد و دلش نمی‌آید كه یك بچه یتیم را غمگین ببیند. می‌گوید تا من این بچه را نخندانم، از این‌جا نخواهم رفت. آن وقت آن‌جا در مقابل آن انسانهای كج‌اندیشِ كج‌عمل - كه مثل كژدم، به هر انسان بی‌گناهی نیش می‌زنند - می‌ایستد و چهارهزار نفر را در یك روز و در چند ساعتِ كوتاه از بین می‌برد. «لا یُفلت منهم عَشَرة». از اصحاب خود امیرالمؤمنین، كمتر از ده نفر شهید شدند - ظاهراً پنج نفر یا شش نفر - اما از چهارهزار نفرِ آنها، كمتر از ده نفر باقی ماندند؛ یعنی نُه نفر! توازن در شخصیت، یعنی این.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران - 1375/11/12
عنوان فیش :شباهت خوارج عصر اميرالمؤمنين(ع) با گروهك منافقين
کلیدواژه(ها) : خوارج, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, سازمان مجاهدین خلق
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
«خوارج» را درست ترجمه نمی‌كنند. « من می‌بینم كه متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشكه مقدّسها تعبیر می‌كنند. این، غلط است. خشكه مقدّس كدام است؟! در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند كه برای خودشان كار می‌كردند. اگر می‌خواهید خوارج را بشناسید، نمونه‌اش را من در زمان خودمان به شما معرفی می‌كنم. گروه منافقین كه یادتان هست؟ آیه‌ی قرآن می‌خواندند، خطبه‌ی نهج‌البلاغه می‌خواندند، ادّعای دینداری می‌كردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابیتر می‌دانستند؛ آن وقت بمب‌گذاری می‌كردند و ناگهان یك خانواده، بزرگ و كوچك و بچه و صغیر و همه كس را به هنگام افطارِ ماه رمضان می‌كشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمب‌گذاری می‌كردند و یك جمعیتی بی‌گناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود می‌كردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانیِ مؤمنِ مجاهدِ فی سبیل‌اللَّه را به وسیله‌ی بمب‌گذاری می‌كشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، این طور كارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبداللَّه‌بن‌خبّاب را می‌كشند؛ شكم عیالش را كه حامله بود، می‌شكافند، جنین او را هم كه یك جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی می‌كنند! چرا؟ چون طرفدار علی‌بن‌ابی‌طالبند و باید نابود و كشته شوند! خوارج اینهایند.
خوارج را درست بشناسید: كسانی با تمسّكِ ظاهر به دین، با تمسّك به آیات قرآن، حفظ كردن قرآن، حفظ كردن نهج‌البلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دوره‌های بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دینیِ آنها را حفظ كند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت می‌كردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا می‌زدند؛ اما نوكریِ حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید كه منافقین یك روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریكا و صهیونیستها و صدّام و با هر كس دیگر حاضر بودند كار كنند و نوكریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نماز جمعه تهران - 1375/11/12
عنوان فیش :عزل محمّدبن ابیبكر از حکومت مصر و برخورد با نجاشی شاعر؛ نمونه‌هایی از ورع علی (ع)
کلیدواژه(ها) : عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), محمّدبن ابی‌بکر, نجاشی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, ورع امیرالمومنین(علیه السلام), قاطعیت امیر المومنین(علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
او [امیرالمؤمنین (ع)] با كسی رودربایستی نداشت. اگر به نظر مباركش، حاكمی ضعف داشت و مناسب آن كار نبود، او را برمی‌داشت. محمّدبن ابی‌بكر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست می‌داشت؛ او هم به علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السّلام مثل پدر نگاه می‌كرد. او فرزند كوچك ابی‌بكر و شاگرد مخلصِ امیرالمؤمنین بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمؤمنین، محمّدبن ابی‌بكر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت كه من احساس می‌كنم - حالا به تعبیر ما - عزیزم! تو برای مصر كافی نیستی؛ تو را برمی‌دارم، مالك اشتر را می‌گذارم. محمّدبن ابی‌بكر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است دیگر. هر چند مقامش عالی است، ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجّه نكرد و اهمیت نداد. محمّدبن ابی‌بكر، شخصیت به این عظمت كه این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت، به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابی‌بكر و برادر امّ‌المؤمنین - عایشه - بود. این شخصیت، برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت؛ ولی آن حضرت، اهمیتی به ناراحتی محمّدبن ابی‌بكر نداد. این، ورع است؛ ورعی كه در حكومت به درد انسان و به درد یك حاكم می‌خورد. حدّ اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین است.
شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از كوچه‌ای عبور می‌كرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در كنار ما باش. گفت می‌خواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، كی به كی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را كشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانه‌ی آن فرد رفت و در كنار بساط روزه‌خواری و شُرب خَمر نشست. او نمی‌خواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند كه اینها شُرب خَمر كرده‌اند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای این‌كه روز ماه رمضان این كار را كردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حكومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه كرده‌ام. می‌خواهی مرا شلّاق بزنی؟! در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند كه آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی،ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمی‌كنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمی‌شویم، حضرت فرمود نمی‌شود و من نمی‌توانم حدّ خدا را جاری نكنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت. گفت: حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكری مثل من، بلد نیستند كه چگونه باید رفتار كنند، من هم می‌روم آن جایی كه مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را می‌داند! بروید به جهنّم! وقتی كسی این قدر كور است كه نمی‌تواند از لابه‌لای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است كه پیش معاویه برود. عقوبت او همین است كه متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین می‌دانست كه این فرد از دست خواهد رفت. یك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو كه نبود، تشكیلات ارتباط جمعی كه نبود؛ همین شعرا بودند كه می‌گفتند و افكار را در همه جا منتشر می‌كردند.
ورع امیرالمؤمنین، با حاكمیت مقتدرانه‌ی او با هم جمع شدند. ببینید چه زیبایی درست می‌كند! ما دیگر در دنیا سراغ نداریم. ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیده‌ایم. در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینه‌ها، در احوالاتشان كارهای فوق‌العاده‌ای می‌خواند؛ اما فاصله‌ی بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله‌ی عجیبی است و اصلاً قابل ذكر و توصیف نیست.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05
عنوان فیش :عداوت آل زبیر نسبت به بنی هاشم
کلیدواژه(ها) : زبیر, عبداللَّه‌بن‌زبیر, دشمنی خاندان زبیر با بنی‌هاشم, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
خاندان زبیر در قرن اوّل هجری، به اشخاصی كه غالباً نسبت به بنی‌هاشم و بخصوص آل علی علیه‌السّلام، بغض و عداوت داشتند، معروف بودند. این عداوت، بیشتر هم ناشی از عبداللَّه‌بن‌زبیر - پسر زبیر - بود. یكی از نوه‌های زبیر، از پدر خود پرسید: كه به چه علت نام علی و خاندان علی، روزبه‌روز بیشتر در میان مردم گسترش پیدا می‌كند؛ در حالی كه دشمنان آنها، هر چه هم تبلیغات می‌كنند، اما زود افول و غروب می‌كنند و باقی نمی‌مانند؟ او - قریب به این مضمون - گفت كه اینها به خدا و به حق دعوت كردند؛ به همین خاطر است كه كسی نتوانست فضلشان را بپوشاند؛ ولی دشمنانشان به باطل دعوت كردند.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05
عنوان فیش :جاری کردن حدود الهی بر نجاشی شاعر توسط علی (ع)
کلیدواژه(ها) : عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), عدالت اجتماعی, حدود الهی, نجاشی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
اگر می‌خواهید در جبهه‌ی امیرالمؤمنین قرار گیرید، بارزترین خصوصیت او در دوران حكومتش - كه مربوط به امروز من و شما می‌شود - دو چیز است: یكی عدل اجتماعی، یكی زهد نسبت به دنیا.
عزیزان من! این دو ارزش را ما باید مثل پرچم، در جامعه‌ی خودمان بلند كنیم. عدالت اجتماعی، یعنی نظر و نگاهِ دستگاه قدرت و حكومت، نسبت به آحاد مردم یكسان باشد. در مقابل قانون، امتیازات و برخوردها یكسان باشد. البته انسان با یكی دوست و خویشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به یك صورت نیست. آن كسانی كه در جایی مسؤولیتی دارند - مسؤول یك اداره یا یك میز، فرقی نمی‌كند. مسؤولیت یك ناحیه‌ی كوچك، یا مسؤولیتهای بزرگ، همه مثل هم است - می‌دانند كه بالاخره انسان با یكی آشنا و با یكی آشنا نیست. نمی‌خواهیم این را بگوییم. منظور ما برخورد و رفتار قانونی است. آن جایی كه پای امتیازات به میان می‌آید و حركت و نگاه و اشاره، از سوی این مسؤول، منشأ اثر می‌شود، این‌جا باید یكسان باشد. همه باید احساس كنند كه به طور یكسان از خیرات نظام اسلامی بهره‌مند می‌شوند. البته بعضیها تنبلند و دنبال كار نمی‌روند؛ بعضیها كوتاهی می‌كنند؛ بعضی به خودشان ظلم می‌كنند؛ حساب آنها جداست. اما معنای عدل اجتماعی این است كه قانون، مقرّرات و رفتارها نسبت به همه‌ی افراد جامعه یكسان باشد و كسی امتیاز ویژه‌ای بدون دلیل نداشته باشد. این معنای عدل اجتماعی است. امیرالمؤمنین این كار را كرد.
اساس دشمن‌تراشی علی علیه‌السّلام این بود. آن كسی هم كه آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت كرده بود - نجاشی شاعر - وقتی كه حدّ خدا را در روز ماه رمضان شكست، امیرالمؤمنین حد خدا را بر او جاری كرد. گفت: حدود الهی را نقض كرده‌ای. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر كرده بود - هم شرب خمر بود، هم شكستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند كه: آقا! ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت كرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یك طور نگه دارید. فرمود (به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم؛ اما باید حدّ خدا را جاری كنم. حدّ خدا را جاری كرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت. یعنی امیرالمؤمنین با حكم خدا و با حدود الهی، این گونه رفتار می‌كند. همین امیرالمؤمنین، وقتی كسی كه یكی از گناهان را انجام داده است - دزدی - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدی؟ آیه‌ی قرآن خواند. حضرت گفت: «وهبت یدك بسورةالبقرة». دست تو را كه باید قطع می‌كردم، به سوره‌ی بقره بخشیدم؛ برو.
این تمایز بیجا نیست. این امتیاز، به خاطر سوره‌ی بقره و به خاطر قرآن است. امیرالمؤمنین در ملاحظه‌ی اصول و ارزشها و معیارها، هیچ ملاحظه از كسی نمی‌كرد. آن‌جا آن آدم را كه فسق و فجور ورزیده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعی می‌زند و ملاحظه‌ی این را كه او به حال من خیری دارد، نمی‌كند. اما این‌جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدی صرف نظر می‌كند. امیرالمؤمنین این است. یعنی صددرصد بر اساس معیارها و ارزشهای الهی - و نه چیز دیگر - حركت می‌كند. این، عدل امیرالمؤمنین است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1374/11/20
عنوان فیش :تبیین شجاعت امیرالمومنین(ع) در عرصه های مختلف زندگی
کلیدواژه(ها) : تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, قاطعیت امیر المومنین(علیه السلام), حضرت علی (علیه‌السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام که بزرگترینِ شجاعان بود، در میدان جنگ هرگز به هیچ دشمنى پشت نکرد. این، ارزش کمى نیست. شما در داستان جنگهاى صدر اسلام - در جنگ خندق که همه به خود لرزیدند و على جلو رفت؛ در فتح خیبر، در احد، در بدر و در حُنین - شجاعت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام را مى‌بینید. آن حضرت در بعضى از این جنگها، بیست‌وچهار ساله بوده، در بعضى جنگها بیست‌وپنج ساله بوده و در بعضى جنگها سى سال بیشتر نداشته است. یک جوان بیست و هفت، هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید. این، مربوط به شجاعت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام در میدان جنگ بود. اما من عرض مى‌کنم: اى علىِ بزرگ! اى محبوب خدا! شجاعت تو در میدان زندگى به مراتب از شجاعت تو در میدان جنگ بالاتر بود. از چه وقت؟ از نوجوانى. شما ماجراى سبقت در اسلام آوردن آن حضرت را نگاه کنید! على هنگامى قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسى جرأتِ اسلام آوردن نداشت. این یک نمونه‌ى شجاعت است. البته یک حادثه را که شما در نظر مى‌گیرید - مثل همین حادثه - ممکن است از ابعاد گوناگون، براى خصوصیّات مختلف، مثال باشد که فعلاً از نظر شجاعانه بودنِ این کار به آن نگاه مى‌کنیم. پیغمبر اکرم صلوات‌اللَّه‌وسلامه‌علیه، در حال ابلاغ پیامى در یک جامعه بود که همه‌ى عوامل آن جامعه، ضدّ آن پیام محسوب مى‌شدند. جهالت و نخوت مردم، اشرافیّت اشرافِ مسلّط بر مردم و منافع مادّى و طبقاتى‌شان، در مقابل آن پیام ایستاده بود. چنان پیامى در چنان جامعه‌اى چه شانسى داشت؟ پیغمبر اکرم چنان پیامى را مطرح فرمود و اوّل هم به سراغ نزدیکان خود رفت؛ چون خداوند به او فرموده بود: «و انذر عشیرتک الأقربین». اما عموهاى متکبّر، با سرهاى پرنخوت و پربادِ غرور و بى‌اعتنا به حقایق، که در مقابل هر حرف حساب، بناى هوچیگرى و تمسخر مى‌گذاشتند، با این‌که پیامبر اکرم پاره‌ى تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبیّت خویشاوندى داشتند - همه‌ى مردم آن روزگار چنین تعصّبى داشتند و براى یک خویشاوند گاهى ده سال مى‌جنگیدند - چشمهایشان را پوشاندند و از او روى برگرداندند.
آرى؛ هنگامى که آن خویشاوند، مشعل اسلام را بر سر دست بلند کرد، بى‌اعتنایى کردند، اهانت کردند، تحقیر کردند، مسخره کردند. اما على که نوجوانى بیش نبود، به‌پا خاست و گفت پسرعمو! من ایمان مى‌آورم. البته وى قبلاً ایمان آورده بود؛ اما در جلسه‌ى خانوادگى، ایمان خود را علنى کرد. امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، آن مؤمنى است که در طول مدت سیزده سال بعثت، جز همان چند روز اوّل، هرگز ایمانش مخفى نبود. دیگر مسلمانان، چند سال ایمان مخفى داشتند؛ اما همه مى‌دانستند که على از اوّل ایمان آورده است.
این را درست در ذهنتان تصوّر کنید: در و همسایه اهانت مى‌کنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگیرى مى‌کنند، شاعر مسخره مى‌کند، خطیب مسخره مى‌کند، پولدار مسخره مى‌کند، آدم پست و رذل اهانت مى‌کند؛ ولى انسانى نوجوان در میان امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه مى‌ایستد و مى‌گوید: «من خدا و این راه را شناخته‌ام» و برآن پافشارى مى‌کند. شجاعت این است. در تمام مراحل زندگى امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، این شجاعت نمایان بود. در مکّه این شجاعت بود. در مدینه این شجاعت بود. در بیعت با پیغمبر این شجاعت بود.
نبىّ اکرم صلّى‌اللَّه‌علیه وآله‌وسلّم چندین بار به مناسبتهایى از مردم بیعت گرفت. یکى از این بیعتها که شاید از همه سختتر بود، «بیعت الشّجرة» یا بیعت رضوان در ماجراى حدیبیّه است. وقتى کار سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفرى را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بیعت مى‌گیرم. نباید فرار کنید. باید آن‌قدر بجنگید تا پیروز و یا کشته شوید!» گمان مى‌کنم آن حضرت جز همین یک بار، در هیچ جاى دیگر چنین بیعتى از مسلمانان نگرفته است. بارى؛ در میان آن جمعیت، همه رقم آدمى حضور داشت. آدمهاى سست ایمان و - آن‌طور که نقل مى‌کنند - آدمهاى منافق در همین بیعت بودند. اوّلین کسى که بلند شد و گفت: «یا رسول‌اللَّه! بیعت مى‌کنم» همین جوان نورس بود. جوانى بیست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بیعت مى‌کنم.» بعد، دیگر مسلمانان تشجیع شدند و یکى پس از دیگرى با پیغمبر بیعت کردند. آنهایى هم که دلشان نمى‌خواست، ناگزیر از بیعت شدند. «لقد رضى اللَّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشّجرة فعلم ما فى قلوبهم».
شجاعت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام این‌گونه بود. در زمان پیغمبر، هرگاه که جاى اظهار وجودِ جوهر انسانى بود، آن بزرگوار جلو مى‌آمد و در همه کارهاى دشوار سبقت مى‌گرفت. روایت است که مردى نزد عبداللَّه‌بن‌عمر رفت و گفت: «من على را دشمن مى‌دارم.» شاید از آن‌جایى که مى‌دانست آن خانواده چندان میانه‌اى با على ندارند، خواست مثلاً خودشیرینى کند. عبداللَّه‌بن‌عمر گفت: «ابغضک اللَّه. اتبغض رجلاً سابقة من سوابقه خیر من الدّنیا و مافیها»؛ خدا تو را دشمن بدارد! آیا با مردى دشمنى مى‌کنى که سابقه‌اى از سوابق او معادل با همه دنیا و مافیها و بهتر از همه دنیا و مافیهاست؟
این، آن امیرالمؤمنینِ بزرگ است. این، آن علىِ درخشان تاریخ است؛ خورشیدى که قرنها درخشیده و روزبه‌روز درخشانتر شده است. این بزرگوار، هرجا که گوهر انسانى وجودش لازم بود، حضور داشت؛ ولو هیچ‌کس نبود. مى‌فرمود: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لِقِلَّة اهله»؛ اگر در اقلّیّتید و همه یا اکثریت مردم دنیا با شما بدند و راهتان را قبول ندارند، وحشت نکنید و از راه برنگردید. وقتى راه درست را تشخیص دادید، با همه‌ى وجود آن را بپیمایید. این منطق امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام بود؛ منطقى شجاعانه که آن را در زندگى خود به کار بست. در حکومت خود هم که کمتر از پنج سال طول کشید، باز همین منطق امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام بود. هرچه نگاه مى‌کنید، شجاعت است. از روز دومِ بیعت با امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، این بزرگوار درباره‌ى قطایعى که قبل از ایشان به این و آن داده شده بود فرمود: «واللَّه لو وجدته تزوّج به النّساء و ملک به الاماء»؛ به خدا اگر ببینم املاکى را که قبل از من به ناحق کسانى به شما داده‌اند و مهریه زنانتان قرار داده‌اید، یا با پول فروش آن، کنیز خریده‌اید، ملاحظه نمى‌کنم و همه‌ى آنها را برمى‌گردانم. آن‌گاه شروع به اقدام کرد و آن دشمنیها به‌وجود آمد. شجاعت از این بالاتر! در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. در مقابل کسانى که در جامعه‌ى اسلامى نام و نشانى داشتند، شجاعانه ایستاد. در مقابل ثروت انباشته شده در شام که مى‌توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایى وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتى راه خدا را تشخیص داد، ملاحظه‌ى احدى را نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود نیز ملاحظه نکرد. گفتنِ این حرفها آسان است؛ اما عمل کردن به آنها بسیار سخت و عظیم است. زمانى ما این مطالب را به‌عنوان سرمشقهاى زندگى على علیه‌السّلام بیان مى‌کردیم و باید حقیقت قضیه را اعتراف کنم که درست به عمق این مطالب پى نمى‌بردیم. اما امروز که وظیفه‌ى حسّاس اداره‌ى جامعه‌ى اسلامى در دست امثال بنده است و با این مطالب آشناییم، مى‌فهمیم که چقدر على علیه‌السّلام بزرگ بوده است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1374/11/20
عنوان فیش :برخورد شدید امیرالمومنین(ع) با ابن عباس به علت خیانت در بیت المال
کلیدواژه(ها) : عبداللَّه بن عبّاس, قاطعیت امیر المومنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
او[امیرالمومنین(ع)] یک رب النّوع است؛ یک وجود دست نیافتنى، ولى الگوست. سعى کنیم به سمت این الگو برویم. کسى نمى‌تواند شجاعت على علیه‌السّلام را داشته باشد. نزدیکترینِ انسانها به امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، جناب عبداللَّه بن عباس، پسر عمو، شاگرد، رفیق و همراز و مخلص و محبّ واقعى آن حضرت بود. وقتى خطایى از آن بزرگوار سر زد - مقدارى از اموال بیت المال را که فکر کرده بود سهم او مى‌شود، برداشته و به مکّه رفته بود - امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام چنان نامه‌اى به وى نوشت که با خواندن آن، مو بر تن انسان راست مى‌ایستد. تعبیر امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام در نامه، خطاب به عبداللَّه‌بن‌عباس این است که «تو خیانت کردى!» آن‌گاه مى‌فرماید: «فانّک ان لم تفعل»؛ اگر این کارى که گفتم نکنى، «ثمّ امکننى اللَّه منک»؛ بعد دستم به تو برسد، «لاُعذرنّ الى اللَّه فیک» پیش خدا درباره‌ى تو خودم را معذور خواهم کرد. یعنى من سعى مى‌کنم به‌خاطر تو، پیش خدا خجل و سرافکنده نشوم. «و لأضربنّک بسیفى الّذى ما ضربت به احداً الّا دخل النّار»؛ تو را با همان شمشیرى خواهم زد که به هرکس این شمشیر را زدم، وارد جهنّم شد! این جمله باز بالاتر است: «وَ واللَّه لو انّ الحسن والحسین فعلا مثل الّذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادة»؛ به خدا سوگند، اگر این کارى را که تو کردى، حسن و حسین من بکنند، پیش من هیچ‌گونه عذرى نخواهند داشت. «و لا ظفرا منّى باراده»؛ هیچ تصمیمى به نفع آنها نخواهم گرفت. «حتّى آخذ الحقّ منهما و اذیح الباطل انّ مظلمتهما»؛ حق را از آنها هم خواهم گرفت. امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام با آن‌که مى‌داند حسن و حسین معصومند؛ اما مى‌گوید اگر چنین اتّفاقى هم - که نخواهد افتاد - بیفتد، من ترحّم نخواهم کرد. این شجاعت است.

مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی - 1371/10/23
عنوان فیش :جاری نمودن حد الهی بر حسان بن ثابت توسط امیرالمومنین (علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : حسان بن ثابت, عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), قوه قضائیه‏, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
قوه‌ی قضاییه، به معنای حقیقی كلمه، باید ملجأ و پناهگاهی باشد برای كسانی كه در جامعه به آنها ظلم می‌شود. با ظلم هر كسی، در هر حدی و در هر مرتبه‌ای، برخورد كنید. آن ظالم هر كه باشد، در هر رتبه‌ای از رتب و هر درجه‌ای از درجات قرار داشته باشد، باید با او برخورد شود. با ظالم باید برخورد شود قضای اسلامی قضایی است كه امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، نسبت به حسان‌بن‌ثابت اعمال كرد. «حسان» با شعر و زبان خود، از امیرالمؤمنین دفاع كرده بود. به امیرالمؤمنین گفتند: «او جزو دوستان شماست. او جزو گروه شماست. او در دفاع از شما شعر گفته است؛ جزو مجموعه‌ی شماست. حال اگر در ماه رمضان مرتكب كار خلافی هم شده - كه البته كار او ظلم به كسی هم نبوده، بلكه ظلم به نفس خودش بوده است - از وی صرف‌نظر كنید!» امیرالمؤمنین فرمود: «من حدِ الهی را تعطیل نمی‌كنم!» و حد را بر او جاری كرد. یك عده آدمهای بدجنس كه همیشه در هر جامعه‌ای هستند و مترصدند ببینند زخم خوردگان حكومت اسلامی و دستگاه عدالت اسلامی چه كسانی هستند تا به سراغ آنها بروند، دور آنها را بگیرند و دل آنها را با دستگاه عدالت اسلامی و حكومت اسلامی مخالف كنند، در آن عهد هم بودند كه «حسان» را دوره كردند و گفتند: «دیدی علی‌بن‌ابی‌طالب چگونه با تو، كه این همه خدمت كرده بودی و این همه زحمت كشیده بودی، ناسپاسی كرد!» داغش كردند و فرستادندش در دستگاه معاویه و آن وقت بنا كرد علیه دستگاه علوی حرف زدن و شعر گفتن! ما هم از اول انقلاب، از این‌گونه افراد داشتیم كه «با دستگاه اسلامی» بودند، اما «بر دستگاه اسلامی» شدند. چرا؟ برای خاطر عدالت! این، افتخار ماست كه كسی به خاطر عدالت ما، با ما بد شود. «امیرالمؤمنین قتل فی محراب عبادته لشدة عدله.» افتخار است اگر بتوانیم به این حالت دست پیدا كنیم. ننگ و سرافكندگی آن‌جایی است كه خدای ناخواسته كسی با ما به خاطر بی‌عدالتی‌مان بد شود. این است كه انسان از خفت و هوان آن، در دنیا و آخرت نمی‌تواند نجات پیدا كند. اما این‌كه با ما بد شوند كه «چرا حد جاری كردید؟ چرا ناشایسته را از كار خود بركنار كردید؟ چرا به شایسته، طبق شایستگی او اهمیت دادید؟ چرا تخلف را از هر كسی، حتی از نزدیكان و اكابر خود ندیده نگرفتید؟» این بد شدن، مایه‌ی افتخار است. این‌كه بد نیست. و این می‌شود آن دستگاه قضایی كه نور امید را در دلها روشن خواهد كرد. وقتی دیدند كه این دستگاه قضایی رفیق و دوست و قوم و خویش و نزدیك و دور نمی‌شناسد؛ حق و باطل را می‌شناسد؛ حق را بلند می‌كند و باطل را سركوب می‌سازد، هر كسی امید پیدا می‌كند. این، آن كمال مطلوب قوه‌ی قضاییه است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1371/01/07
عنوان فیش :ماجرای شرب خمر نجاشی و حکم امام علی(ع)
کلیدواژه(ها) : نجاشی, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
تنها وسیله یا مهمترین وسیله‌ی تبلیغاتی آن روز[زمان امیرالمومنین (علیه السلام)]، شعر بود که دلها را متوجه می‌کرد. در آن زمان، یک شاعر در جامعه خیلی ارزش داشت. به این خاطر که می‌توانست فضا را عوض کند. شاعر در آن روز، تقریباً نقش رسانه‌های عمومی امروز را ایفا می‌کرد؛ یعنی در فضایی که شعر، آن همه اهمیت داشت و مردم آن را زود حفظ و دهان به دهان نقل می‌کردند، وظیفه‌ی رسانه‌های عمومی روزگار ما را داشت.
نجاشی، شاعر علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السّلام است. خبر رسید که وی در روز ماه رمضان، شرب خمر و لاابالیگری کرده است. امیرالمؤمنین علیه‌السّلام دستور داد او را آوردند و بر او حد شرب خمر جاری کردند. مضاف بر این چند شلّاق هم به خاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر وی زدند! این کار را چه کسی می‌کند؟ امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام، آن هم در مورد کسی که دوست است، مدّاح است، ابزار دست و گرداننده‌ی رسانه‌ی جمعی است! دوستان و هم قبیله‌ای‌های نجاشی شاعر - ظاهراً از قبیله‌ی حمدان بود - نزد امیرالمؤمنین علیه‌السّلام آمدند و گفتند: «این چه کاری بود که شما کردید؟» عبارتش چنین است: «ما نری ان اهل المعصیة و الطاعة سیان فی الجزاء حتی کان من سمعیک بفلان.» گفتند: «یا امیرالمؤمنین! تا پیش از این خیال نمی‌کردیم که دوستان و مطیعین، با مخالفین و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی با هم ندارند! آیا شما خدمتکار و مخالف خودتان را تشخیص نمی‌دهید یا فرقی نمی‌گذارید؟ این چه کاری بود که با این شخص کردید؟» «فحملتنا علی الجادة التی کنا نری ان سبیل من رکبه النار»؛ «با دست خود، ای علی، ما را در راهی می‌اندازید که تا کنون خیال می‌کردیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است!» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، بعضی کسان تهدید می‌کردند و می‌گفتند: این گونه که امام با ما رفتار کرد یا دستگاه با ما رفتار می‌کند، مجبور می‌شویم برویم و مثلاً به فلان دشمن پناهنده شویم! کانه پناهنده شدن به دشمن، برای دستگاه بدتر است تا برای خود آنان! همین تهدید را به امیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌کردند که «شما با این کارتان ما را وادار کردید که برویم به جاهایی که تا کنون نمی‌خواستیم برویم!» حضرت در جواب آنان، بیان عجیبی دارد. آن حضرت با خونسردی و درعین‌حال، روشنگرانه با قضیه برخورد می‌کند: «فقال یا اخاء بنی نهد.» گفت: ای برادر نهدی! «هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم اللَّه [یا «من حرمة اللَّه»] فاقمنا علیه حدها؟» مگر چه اتفاقی افتاده است؟ مگر آسمان به زمین آمده است؟ او - نجاشی - هم فردی است از مسلمانان که مرتکب خلافی شده است و ما هم حد الهی را بر او جاری کردیم. این برای خودش هم بهتر است. «زکاة له و تطهیراً»؛ حدی که بر او جاری کردیم، او را پاک می‌کند، طهارت می‌دهد؛ جان او را پاک می‌کند.
ببینید! در نظر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، کاری که انجام گرفته، صد در صد طبق قاعده است؛ در حالی که دیگر قدرتمندان عالم این‌گونه نیستند. حتی کسانی که اندکی از قدرت برخوردارند - نه قدرتهای مطلق و زیاد -در اجرای احکام و قوانین و حدود الهی بین دوستان و دشمنان خود فرق می‌گذارند؛ اما علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السّلام، فرقی نمی‌گذارد.این، برای ما درس است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1371/01/07
عنوان فیش :مناقب علی(ع) به نقل از ابن عباس
کلیدواژه(ها) : عبداللَّه بن عبّاس, شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), زهد امیرالمومنین (علیه السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام،به مناسبتی نام آن بزرگوار در محضر ابن‌عباس به زبان آمد. ابن‌عباس گفت: «وااسفاه علی ابی الحسن؛ وااسفاه علی ابی‌الحسن مضی و اللَّه ما غیر و لا بدل و لا قصر و لا جمع و لا منع و لا آخر الا اللَّه»؛ برای خودش چیزی جمع نکرد. برای خودش هیچ کار مادی نکرد. چیزی را مگر خدا ترجیح نداد. در همه‌ی کارها، قصدش خدا بود. هدف او فقط و فقط کسب رضایت خدا بود. مصداق آیه‌ی شریفه‌ی «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه و اللَّه رؤوف بالعباد» که اول خطبه خواندم، امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام است. بعد، ابن عباس گفت: «واللَّه لقد کانت الدنیا اهون علیه من شسع نعله»؛ به خدا دنیا و این زینتها و زخارف و ثروتها و خوشیهای آن، در چشم او کوچکتر و سبکتر از بند کفش او بود. «لیث فی الوقی»؛ در میدان جنگ، شیر درنده بود. «بحر فی المجالس»؛ وقتی که جای گفتگو و افاده و علم و معرفت بود، دریا بود. «حکیم فی الحکماء»؛ اگر حکمای عالم جایی جمع می‌شدند، در میان آنها، کسی که حکمت را باید از او بیاموزند، علی بود. «هیهات قد مضی الی الدرجات العلی.»

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1371/01/07
عنوان فیش :ترسیم لحظات آخر عمر امام علی(ع)
کلیدواژه(ها) : شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
وقتی‌‌‌که آن ضربت غدرآمیز بر فرق مبارک امیر المؤمنین علیه‌‌‌السّلام وارد شد، منادی در کوفه فریاد بر آورد: «تهدمت و الله ارکان الهدی»؛ پایه‌‌‌های هدایت ویران شد. و مردم فهمیدند که چه اتفاق افتاده است. آن محبوب دلها را، اگرچه نافرمانی‌‌‌اش می‌‌‌کردند، اما دوست می‌‌‌داشتند. کسی نمی‌‌‌توانست امیر المؤمنین علیه‌‌‌السّلام را دوست نداشته باشد. اگر بخواهید تصویری از آن روز را به ذهن بیاورید که خبر شهادت آن بزرگوار چه به روز مردم آورد، به یاد بیاورید آنچه را که در زمان خود ما در بیماری امام بزرگوارمان و بعد در خبر رحلت آن بزرگوار پیش آمد. دیدید چه غوغایی در دلهای مردم به وجود آمد! این، ممکن است مقداری وضع را برای ما روشن کند. در شهر کوفه غوغایی به پا شد. اما با وجود غوغای مردم، خانواده‌‌‌ی امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام احساس غربت می‌‌‌کردند؛ چون می‌‌‌دانستند آن بزرگوار با این مردم چگونه بود و از دست آن‌‌‌ها چه کشید. حضرت را با آن حال کسالت سخت و مسمومیت شدید و با آن چهره‌‌‌ی خون‌‌‌آلود و محاسن خونین، از مسجد به منزل بردند. آن بزرگوار، تقریباً دو روز در آن حالت بود و خانواده‌‌‌ی ولایت در نهایت نگرانی و اضطراب به سر می‌‌‌بردند که سر نوشت پدر چه خواهد شد؟ طبیب آوردند. معاینه کرد و فهمید که آن بزرگوار مسموم شده است. دیگر همه از حیات امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام ناامید شدند. اصبغ بن نباته نقل می‌‌‌کند که «به عیادت آن بزرگوار رفتم. وقتی وارد شدم، دیدم چهره‌‌‌ی امیر المؤمنین علیه‌‌‌السّلام، به قدری زرد بود که نمی‌‌‌شد فهمید صورت حضرت زردتر است یا آن پارچه‌‌‌ی زرد رنگی که بر فرق مبارکش بسته بودند! زردی چهره‌‌‌ی امام از اثر زهر و کسالت و جراحت شدید بود.» بعد می‌‌‌گوید: «از خانه که بیرون آمدم، غوغای مردم نشان داد که امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام از دنیا رفته و به شهادت رسیده است.»

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1371/01/07
عنوان فیش :سیره علی(ع) در اهتمام نسبت به یتیمان
کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
به روایتی از فردی به نام «ابوالطفیل» بر خوردم که می‌گوید: امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، در دوران حیات خود به یتیمان خیلی اهمیت می‌داد و آنان را نوازش می‌کرد. آن حضرت می‌گفت «من پدر یتیمان هستم و باید به آنها محبت کنم تا مثل پدر با آنها رفتار شده باشد.» می‌گوید: آن‌قدر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، با انگشت مبارک خود، عسل از ظرف برداشته بود و در دهان کودکان یتیم گذاشته بود، که یکی از مسلمانان آن روز گفته بود «آرزو می‌کردم کاش من هم یتیم بودم، تا چنین مورد لطف و محبت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام قرار می‌گرفتم!» این رفتار امیرالمؤمنین علیه‌السّلام با ایتام است. لذا قضیه‌ای که بین گویندگان معروف است و شاید در بعضی از کتب هم باشد، بعید نیست. آن قضیه این است که می‌گویند وقتی اعلام کردند «امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، به دلیل مجروحیت و مسمومیت، احتیاج به شیر پیدا کرده است، دیدند چندین کودک یتیم، کاسه‌های شیر به دستشان گرفته‌اند و اطراف خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السّلام جمع شده‌اند.» صلی اللَّه علیک یا امیرالمؤمنین. صلی اللَّه علیک و علی روحک و بدنک.

مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان کمیته امداد امام خمینی(ره) - 1370/12/14
عنوان فیش :وجود فقر در جامعه حکومت نبی اکرم(ص)
کلیدواژه(ها) : حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), عدالت اجتماعی, فقرزدایی, مبارزه با فقر, فقر در حکومت امیرالمومنین(علیه السلام), شکاف بین فقرا و اغنیاء, محرومین, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
الان وقتی می‌خواهند اسم اقشار کم‌درآمد را بیاورند، قشر کارمندان و کارگران را مطرح می‌کنند - که واقعاً هم ضعیف هستند - اما انسان وقتی به متن جامعه می‌رود، می‌بیند که در خود تهران و شهرهای بزرگ - حالا چه برسد به جاهای دوردست - انصافاً افراد ضعیف زیادند؛ کسبه‌ی ضعیف، دستفروشان، مشتغلان به مشاغل کم‌اهمیت و احیاناً کاذب، خانواده‌های پُرجمعیت و کم‌درآمد، و محرومیتهای بسیار بالا؛ واقعاً اینها در جامعه‌ی ما وجود دارد و همه‌ی اینها برخلاف مقاصد انقلاب است؛ اصلاً انقلاب برای این بود که اینها برداشته و برافکنده بشود. من می‌دانم که برای رسیدن به آن مقصود، راههای طولانی‌یی را باید طی کرد.
پس از تشکیل حکومت حقه‌‌‌ی نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) و حتّی سالها بعد از آن بزرگوار که تا حدود زیادی همان خط و همان طریق در خطوط بارز جامعه رعایت می‌‌‌شد هنوز در جامعه افراد ضعیف و فقیر دیده می‌‌‌شدند؛ امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) را مشاهده می‌‌‌کنیم که به خانه‌‌‌ی ایتام و فقرا می‌‌‌رفتند؛ کسانی که بچه‌‌‌هاشان شب شام نداشتند و مادر با آب گرمی که روی چراغ گذاشته بود، آن‌‌‌ها را سرگرم می‌‌‌کرد! این حوادث مربوط به چه سالهایی است؟ چقدر از انقلاب پیامبر گذشته بود؟ نزدیک به چهل سال از هجرت پیامبر گذشته بود و این حوادث اتفاق افتاده بود. البته روال، درست و صحیح است؛ حرکت، حرکت خوبی است؛ اما تا این حرکت به زوایا شمول پیدا کند و زوایا را بپوشاند، انسان واقعاً باید راهی طولانی را طی کند.

مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه - 1370/06/27
عنوان فیش :فضای غبارآلود و ضعف تحلیل سیاسی در دوران حکومت پنج ساله امیرالمومنین(ع)
کلیدواژه(ها) : بصیرت, تبیین, عمار, قدرت تحلیل سیاسی, دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام), جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), جنگ صفین, عبد الله ابن مسعود, ربیع‏ بن ‏خثیم, جنگ‌های پیامبر اسلام (صلی‌آلله علیه و اله و سلم), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), امتزاج حق و باطل, سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, نمایندگی ولی فقیه در سپاه, حضور سیاسی در صحنه‌ی انقلاب, سپاه و سیاست, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, نمایندگی ولی فقیه در سپاه, رشد سیاسی, جناح‏‌های سیاسی, سپاه و سیاست, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ رهبری امام خمینی(ره) بعد از انقلاب اسلامی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
من به برادران عزیز دفاتر نمایندگی[ولی فقیه در سپاه] و بخصوص بخش عقیدتی، سیاسی عرض می‌کنم که تحلیل سیاسی به شکل صحیح و پروراننده‌ی ذهن، چیز بسیار مهمی است؛ ذهن باید پرورانده بشود.
دوران دشوار هر انقلابی، آن دورانی است که حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببینید امیر المؤمنین از این می‌‌نالد: «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه». در دوران پیامبر، این‌‌طوری نبود. در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنی بود. آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانی بودند که یکی‌‌یکی مهاجرین از این‌‌ها خاطره داشتند: او من را در فلان تاریخ زد، او من را زندانی کرد، او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبهه‌‌یی نبود. یهود بودند؛ توطئه‌‌گرانی که همه‌‌ی اهل مدینه از مهاجر و انصار با توطئه‌‌های آن‌‌ها آشنا بودند. جنگ بنی قریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عده‌‌ی کثیری آدم را سر بریدند؛ خم به ابروی کسی نیامد و هیچ‌‌کس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنه‌‌ی روشنی بود؛ غباری در صحنه نبود. این‌‌طور جایی، جنگ آسان است؛ حفظ ایمان هم آسان است. اما در دوران امیر المؤمنین، چه کسانی در مقابل علی (ع) قرار گرفتند؟ خیال می‌‌کنید شوخی است؟ خیال می‌‌کنید آسان بود که «عبد الله بن مسعود»، صحابی به این بزرگی بنا به نقل عده‌‌یی جزو پابندهای به ولایت امیر المؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همین «ربیع بن خثیم» و آن‌‌هایی که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، در روایت دارد که «من اصحاب عبد الله بن مسعود»! اینجاست که قضیه سخت است. وقتی غبار غلیظتر می‌‌گردد، می‌‌شود دوران امام حسن؛ و شما می‌‌بینید که چه اتفاقی افتاد. باز در دوران امیر المؤمنین، قدری غبار رقیق‌‌تر بود؛ کسانی مثل عمار یاسر آن افشاگر بزرگ دستگاه امیر المؤمنین بودند. هرجا حادثه‌‌یی اتفاق می‌‌افتاد، عمار یاسر و بزرگانی از صحابه‌‌ی پیامبر بودند که می‌‌رفتند حرف می‌‌زدند، توجیه می‌‌کردند و لااقل برای عده‌‌یی غبارها زدوده می‌‌شد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیر صریح، جنگ با کسانی که می‌‌توانند شعارها را بر هدفهای خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود. البته بحمد اللّه ما هنوز در چنان دورانی نیستیم. هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خیلی از اصول و حقایق، واضح و نمایان است؛ اما مطمئن نباشید که همیشه این‌‌گونه خواهد بود. شما باید آگاه باشید. شما باید چشم بصیرت داشته باشید. شما باید بدانید بازویتان در اختیار خداست یا نه. این، بصیرت می‌‌خواهد؛ این را دست کم نگیرید.
من یک وقت در دوران زندگی تقریباً پنجساله‌ی حکومت امیرالمؤمنین(علیه الصّلاةوالسّلام) و آنچه که پیش آمد، مطالعات وسیعی داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمع‌بندی به دست بیاورم، این است که «تحلیل سیاسی» ضعیف بود. البته در درجه‌ی بعد، عوامل دیگری هم بود؛ اما مهمترین مسأله این بود. والّا خیلی از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پای هودج ام‌المؤمنین در مقابل علی(علیه‌السّلام) جنگیدند و کشته شدند! بنابراین، تحلیل غلط بود.
موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن، هوشیاری سیاسی، شم سیاسی و قدرت تحلیل سیاسی - البته به دور از ورود در دسته‌بندیهای سیاسی - خودش یکی از آن خطوط ظریفی است که من در پیام هم به شما عرض کردم؛ امام هم که مکرر در مکرر فرموده بودند.
البته یک عده خوششان نمی‌آمد: نه، چرا در کارهای سیاسی دخالت نکنند؟! همان وقت من یادم هست که بعد از گذشت چند ماه از فرمایش امام، یک حادثه‌ی انتخاباتی در پیش بود و زیدی به یکی از شهرها رفته بود - که نمی‌گویم کجا، چون نمی‌خواهم نزدیک بشوم - و سخنرانی کرده بود. آن وقتها نوارش را آوردند و من گوش کردم. او می‌گفت: نه آقا، چرا می‌گویید سپاه در سیاست دخالت نکند؟ باید بکند؛ از شماها چه کسی بهتر؟(!)
ببینید، اینها حرفهای خوشایند و دلنشینی است که این جوان مبارزِ پُر از خون انقلابی، به هیجان بیاید: بله، چه کسی از ما بهتر؟ امام این موضوع را صریحاً گفته بودند؛ اما اینها بین آگاهی سیاسی و حضور سیاسی در صحنه‌ی انقلاب - که این خوب است - و بین دخالت در معارضات سیاسی و جناح‌بندیهای سیاسی و به نفع یکی و به ضرر دیگری کار کردن - که این همان چیز بد و بسیار خطرناکی است که امام هیأتی را مأمور کردند و گفتند ببینید چه کسی این‌طوری است، از سپاه بیرونش کنید - خلط می‌کردند.
توجه داشته باشید که انگیزه‌های سیاسی و جناحی نباید بتواند از یک مجموعه‌ی سالم، خالص و کارآمد مثل سپاه - که ذخیره‌یی است برای روزی که انقلاب از آن استفاده بکند - بهره ببرد. این ذخیره بایستی سربه‌مهر بماند، تا در جای خودش مصرف بشود.

مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه - 1370/06/27
عنوان فیش :تنبیه حسان بن ثابت به دست امیرالمومنین (ع) به دلیل ارتکاب گناه
کلیدواژه(ها) : حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حسان بن ثابت, تشویق و تنبیه, سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, فرماندهان سپاه پاسداران, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
تشویق و تنبیه را باید جدی گرفت. شماها فرمانده هستید؛ نسبت به زیردستانتان این‌‌گونه برخورد کنید. امیر المؤمنین، مرد شاعر مخلص خودش یعنی «حسان بن ثابت» را که معاویه‌‌ییها از او می‌‌خواستند به طرف آن‌‌ها برود و او نمی‌‌رفت، به خاطر گناهی که کرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: یا امیر المؤمنین! من را که این‌‌قدر به شما خدمت کرده‌‌ام، این‌‌قدر شعر برایت گفته‌‌ام، این‌‌قدر از شما دفاع کرده‌‌ام، می‌‌زنی؟! حد اقل معنای حرکت و نگاه امیر المؤمنین این بود که بله، آن به جای خود، این هم به جای خود. اگر کار خوبی کردیم، ثواب ما را خدا باید بدهد. برطبق این ارزش، در دنیا اگر مقابلی وجود دارد، بایستی آن مقابل به ما داده بشود. اگر کار بدی هم کردیم، نبایستی بگویند چون فلانی آدم خوبی است، این کار بد او بدون مجازات بماند. این دقتها، بنیه‌‌ی سپاه را قوی خواهد کرد. وقتی این‌‌طور برخوردها نشد، درون سپاه، خودش را می‌‌خورد.

مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از روحانیون استان لرستان‌ - 1370/05/30
عنوان فیش :ضرورت دفاع روحانیت از حاکمیت دین مانند عمار یاسر
کلیدواژه(ها) : حاکمیت اسلام, حاکمیت دین, دخالت روحانیون در حکومت دینی, عمار, روحانی‌ها, خدمت به انقلاب, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
الآن این قوانین [نظام اسلامی] ما بر اساس چیست؟ بر اساس دین نیست؟ پس شورای نگهبان چه‌کاره است؟ قوانین قضائی، قوانین کشور و همه چیز بر اساس شرع مطهر است. یک حاکمیت این‌چنینی به وجود آمده، حالا من عبایم را جمع کنم و کنار بکشم و بگویم من کاری به این کارها ندارم؟! چطور کاری به این کارها نداری؟ مثل آن مقدس‌مآبهای زمان امیر المؤمنین که وقتی علی بن ابی طالب دارد با معاویه، با اهل شام، یا با اهل بصره می‌ جنگد، خدمتش آمدند و گفتند: «یا امیر المؤمنین انّا شککنا فی هذا القتال»! فرمود: شک؟ چه شکی؟! گفتند: آن‌ها برادر مسلمانند؛ ما را بفرست تا برویم مرزداری کنیم! فرمود: بروید، حاجتی به شما نداریم. واقعاً هم امیر المؤمنین به امثال این افراد حالا می‌گویند ربیع بن خثیم؛ -که من قطعاً نسبت نمی‌دهم-احتیاجی نداشت. اصحاب عبد الله بن مسعود، با همین خیالات باطل از دور امیر المؤمنین پراکنده شدند. امروز من و شما آن‌ها را نمی‌پسندیم. چرا شما عمار را «سلام‌ الله‌ علیه» می‌ گویید، ولی نسبت به یکی دیگر از صحابی رفیق عمار که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلام‌ الله‌ علیه» نمی‌گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولی او اشتباه کرد. ببینید، خط عمار را خط مستقیم می ‌گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. عمار یاسر را خود ماها هم درست نمی ‌شناسیم. عمار یاسر، یک حجت قاطعه‌ ی الهی است. من در زندگی امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که نگاه کردم، دیدم هیچ‌کس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنی از صحابه‌ی رسول اللّه، هیچ‌کس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند، ولی ایشان حیات بابرکتش ادامه پیدا کرد. هر وقت برای امیر المؤمنین یک مشکل ذهنی در مورد اصحاب پیش آمد یعنی در یک‌ گوشه شبهه‌یی پیدا شد زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در اول خلافت حضرت همین‌طور، در قضایای جمل و صفین هم همین‌طور، تا در صفین به شهادت رسید. باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست. نمی‌شود گفت به من ربطی ندارد. امروز هر روحانی و هر عمامه‌ به‌ سر، به مقتضای تلبس به این لباس، موظف است از حکومت اسلام و حاکمیت قرآن دفاع کند؛ هرکس هرطور می‌تواند. یکی شمشیر به دست می‌ گیرد و به جبهه می‌رود؛ یکی زبان گویایی دارد، به منبر می‌رود؛ یکی پست قضاوتی یا غیر قضاوتی از عهده‌اش برمی‌آید، آن را انجام می‌دهد؛ یکی این کارها را نمی ‌تواند بکند، اما اهل مسجد و اهل محراب است اشکالی ندارد همه بدانند که این روحانی، خود را خادم این انقلاب می‌داند. این، افتخار است. خدمت به این انقلاب، افتخار است. ماها به خواب شب هم نمی‌دیدیم که موقعیتی پیش بیاید و ما بتوانیم این‌طور به اسلام خدمت بکنیم.

مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی - 1370/04/05
عنوان فیش :برخورد عادلانه امیرالمومنین (علیه السلام) با حسان بن ثابت و ابن عباس
کلیدواژه(ها) : عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), اصلاح دستگاه قضایی, حسان بن ثابت, عبداللَّه بن عبّاس, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
اصلاح‌سازی دستگاه قضایی، در درجه‌ی اول به همین چیزهاست [رعایت کامل ضوابط و موازین اسلامی در امر تأمین عدالت، که یکی از عمده‌ترینش عبارت از عدم تبعیض در شمول قانون کشور و قوانین قضایی]. ما کاری بکنیم که شمول قوانینی که قضاوت براساس آنها انجام می‌گیرد، نسبت به همه‌ی افراد یکسان باشد و تبعیضی وجود نداشته باشد.
من در حالات امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) مطالعه می‌کردم، دیدم این عدلی که ما از آن بزرگوار شنیده‌ایم اگرچه گمان نمی‌کنم که حتّی ما شیعیان و جوامع شیعی، آن عدالت را درست لمس و درک کرده باشیم که چه بوده است؛ لیکن آن‌قدر عظیم بوده‌ که دنیا را پُر کرده است و آوازه‌ی عدل امیر المؤمنین در همه جا گسترده شده است به میزان زیادی مربوط است به همین عدم رعایت جاذبه‌ها و ارتباطها، عدم رعایت خویشاوندی، حتّی عدم رعایت خدمات گذشته‌ی یک انسان، آن وقتی‌که پای محاسبه‌ی قضائی می‌رسد. «حسّان بن ثابت»، مداح امیر المؤمنین (ع) و کسی که با دشمنان آن حضرت در جنگها مقابله کرده بود، در جریانی به امری مبتلا شد که مستوجب حد بود. امیر المؤمنین (ع) فرمود: باید حد الهی بر او جاری بشود. «حسّان» گفت: یا امیر المؤمنین! من آن کسی هستم که برای شما آن همه شعر گفته‌ام. حالا ما باشیم، واقعاً اینجا چه فکر می‌کنیم؟ آنچه که در ذهنم هست، حضرت فرمودند: من حد خدا را به خاطر این چیزها نمی‌توانم تعطیل کنم. روز ماه رمضان شرب خمر کرده بود، حد شرب خمر را جاری کردند؛ بیست تازیانه هم به عنوان تعزیر بر هم زدن حرمت ماه رمضان به او زدند مجموعاً صد تازیانه که این بیست تازیانه‌ی آخر، بیشتر او را پوک کرده بود، که این دیگر چرا؟! همین قضیه هم موجب شد که «حسّان بن ثابت» کوفه را ترک کرد و به شام رفت و به دستگاه معاویه پیوست و شاید از آن طرف هم علیه امیر المؤمنین (ع) شعر گفت. طبق آنچه که در نهج البلاغه است، «عبد الله بن عبّاس» که حواری امیر المؤمنین (ع) بود، و به تعبیری از لحاظ شخصیت و سوابق و خدمت به امیر المؤمنین، نفر دوم در دستگاه خلافت آن حضرت محسوب می‌شد معلوم است که «عبد الله بن عبّاس» نسبت به امیر المؤمنین چه حالتی داشته است سر قضیه‌ی پولهای بصره، که گزارشی به حضرت داده شده بود، به او نامه‌ای نوشتند؛ او هم گله کرد، اما حضرت گله‌ی او را با جواب تندی پاسخ دادند که چرا گله می‌کنی؛ من دارم از تو حساب‌کشی می‌کنم. این، موجب شد که «عبد الله بن عبّاس» از همان بصره به مدینه رفت و دیگر کوفه هم نیامد. البته به دشمنان امیر المؤمنین نپیوست معلوم بود که نمی‌پیوندد اما از جبهه‌ی علی (علیه‌السّلام) خارج شد. وقتی‌که انسان دقیق می‌شود، از این قبیل إلی ما شاء اللّه در زندگی امیر المؤمنین (ع) هست. ما بیاییم این‌ها را قدری در زندگی خودمان خرد کنیم. واقعاً ما باید تفکرات امروز خود را، با آنچه که امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) انجام می‌دادند، تصحیح کنیم. سیاستهای اصلی قوّه‌ی قضائیه این‌هاست؛ هیچ تبعیضی قائل نشویم.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/01/26
عنوان فیش :قاطعیت و صلابت امیرالمؤمنین(ع) در راه حق
کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیه‌السلام), جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), قاسطین, ناکثین, مارقین, خوارج, عمار, عبد الله ابن مسعود, ربیع‏ بن ‏خثیم, ابن‏ ملجم, قاطعیت امیر المومنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
این خصوصیت [قاطعیت و صلابت در راه حق]، اگر نگوییم مهمترین، حداقل بارزترین خصوصیت زندگی امیرالمؤمنین است. آن چیزی که اول از این دستگاه حکومت مشاهده می‌شود، این است که امیرالمؤمنین بعد از تشخیص حق، هیچ چیزی نمی‌تواند جلوی راه حق او را بگیرد. پیامبر درباره‌ی او فرموده است: «خشن فی ذات‌اللَّه». امیرالمؤمنین از جمله‌ی کسانی است که در راه خدا، هیچ‌کس و هیچ چیزی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد و مانع او بشود؛ آنچه را که تشخیص داد، بدون هیچ‌گونه مبالاتی عمل می‌کند. اگر به سرتاسر زندگی امیرالمؤمنین نگاه کنید، این خصوصیت را مشاهده می‌کنید؛ قاطعیت و صلابت. از اولِ نشستن بر مسند حکومت، امیرالمؤمنین این قاطعیت و صلابت را نشان می‌دهد. یعنی حکومت وقتی که به نام خدا و برای خدا و برای اجرای احکام الهی است، باید تحت تأثیر هیچ ملاحظه‌یی که مخالف با حق باشد، قرار نگیرد. این، آن منطقی است که امیرالمؤمنین دنبال می‌کرد. اگر دشمنان علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه‌السّلام) را مشاهده کنید، می‌بینید که این قاطعیت چه‌قدر مهم است.
امیرالمؤمنین با سه گروه روبه‌رو شد: قاسطین، ناکثین و مارقین؛ آن کسانی که ظلم کردند، آن کسانی که بیعت را شکستند، آن کسانی که از دین خارج شدند. یک دسته، آن دسته‌ی اهل شام بودند؛ یعنی اصحاب معاویه و عمروعاص، که بعضی از اینها سابقه‌ی اسلام نسبتاً طولانی هم داشتند، و بعضی هم جدیدالاسلام بودند؛ یعنی دو، سه سال از زمان پیامبر را به مسلمانی گذرانده بودند و چیزی از آن زمان را درک نکرده بودند؛ عمده‌ی دوران اسلامشان، متعلق به بعد از زمان پیامبر بود. بعضیها هم بودند که در همان جناح شام، جزو اصحاب پیامبر محسوب می‌شدند. اینها قدرتی بودند که از لحاظ سیاسی قوی، از لحاظ مالی قوی، از لحاظ مانورهای حکومتی قوی، با امکانات فراوان، در مقابل امیرالمؤمنین قرار داشتند. امیرالمؤمنین، هیچ ملاحظه‌یی در برابر آنها نکرد.
البته این نبود که آن حضرت، حاکم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه کند؛ چون در میان حکام امیرالمؤمنین، همه که عادل نبودند. وقتی که علی‌بن‌ابی‌طالب به حکومت رسید، اینها حاکم بودند، همه هم بودند؛ اینها که عادل نبودند. عدالت، شرط فرمانداری و استانداری امیرالمؤمنین نبود؛ آدمهای ضعیف‌الایمانی هم در میانشان وجود داشتند. زیادبن‌ابیه، ظاهراً از قبل از زمان امیرالمؤمنین، در همین فارس و کرمان و این مناطق حاکم بود؛ زمان امیرالمؤمنین هم حاکم بود؛ امام حسن هم که به خلافت رسیدند، باز حاکم بود؛ البته بعد هم به معاویه ملحق شد. بنابراین، مسأله، مسأله‌ی ظلم بود؛ مسأله‌ی تغییر روش خط اسلامی و تغییر جهت‌دادن به زندگی مسلمین بود. این بود که امیرالمؤمنین ایستادگی کرد و تحت تأثیر هیچ ملاحظه‌یی قرار نگرفت.
از آن مشکلتر، اصحاب جمل بودند که عایشه‌ی ام‌المؤمنین، با آن احترامی که بین مسلمین دارد، جزو اینهاست. طلحه و زبیر نیز، دو نفر از اقدمین مسلمانان، از صحابیهای بزرگ پیامبر، از دوستان خود امیرالمؤمنین و بعضاً خویشاوند - زبیر، پسر عمه‌ی امیرالمؤمنین و پیامبر بود - اینها همه یک طرف مجتمع بودند، و علی(علیه‌السّلام) یک طرف دیگر. او تکلیفش را تشخیص داد و قاطع حرکت کرد.
من وقتی در مقیاس زمان خودمان مقایسه می‌کنم، می‌بینم که زندگی امام بزرگوارمان(رضوان‌اللَّه‌تعالی‌علیه)، عکس و تصویری از همان زندگی است. روشها، منطبق با همان روشهای امیرالمؤمنین؛ قاطع و بی‌ملاحظه. امیرالمؤمنین، مرد سنگدلی نبود. رحیمتر از او، دل‌نازک‌تر از او، گریه‌کننده‌تر از او - اما در مقابل ضعفا، در مقابل کسانی که حق آنها تضییع می‌شود - چه کسی بود؟ اما آن‌جایی که حق تهدید می‌شود، امیرالمؤمنین صلابتی از خودش نشان می‌دهد که نظیرش را در طول تاریخ اسلام نمی‌شود پیدا کرد.
وضع امیرالمؤمنین، حقیقتاً هم خیلی مشکل بوده است. زمان پیامبر، جنگها، صف‌کشیها و جناح‌بندیها، جناح‌بندیهای واضحی بود؛ کفر بود و ایمان، شرک بود و توحید. شرک واضح بود، منافقانی هم که بودند، منافقان شناخته‌شده‌یی بودند، پیامبر منافقان خودش را هم می‌شناخت؛ منافقانی که در مدینه بودند، منافقانی که از مدینه فرار کردند و به طرف مکه رفتند؛ «فمالکم فی‌المنافقین فئتین واللَّه ارکسهم بما کسبوا». انواع و اقسام منافقان در زمان پیامبر بودند؛ منافقانی که تا اشتباهی می‌کردند، درباره‌شان آیه‌یی نازل می‌شد و حقایق روشن می‌گردید؛ پیامبر بیان می‌کرد، همه می‌فهمیدند؛ اشتباهی در کار نمی‌ماند. اما در زمان امیرالمؤمنین، بزرگترین مشکل، وجود یک جناح علی‌الظاهر مسلمان، با همه‌ی شعارهای اسلامی، اما در اساسیترین مسأله‌ی دین منحرف بود؛ یعنی همان کسانی که مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند.
اساسیترین مسأله‌ی دین، مسأله‌ی ولایت است؛ چون ولایت، نشانه و سایه‌ی توحید است. ولایت، یعنی حکومت؛ چیزی است که در جامعه‌ی اسلامی متعلق به خداست، و از خدای متعال به پیامبر، و از او به ولیّ مؤمنین می‌رسد. آنها در این نکته شک داشتند، دچار انحراف بودند و حقیقت را نمی‌فهمیدند؛ هرچند ممکن بود سجده‌های طولانی هم بکنند! همان کسانی که در جنگ صفین از امیرالمؤمنین رو برگرداندند و رفتند به عنوان مرزبانی در خراسان و مناطق دیگر ساکن شدند، سجده‌های طولانیِ یک شب یا ساعتهای متمادی می‌کردند؛ اما فایده‌اش چه بود که انسان امیرالمؤمنین را نشناسد، خط صحیح را - که خط توحید و خط ولایت است - نفهمد و برود مشغول سجده بشود! این سجده چه ارزشی دارد؟
بعضی از روایات باب ولایت نشان می‌دهد که این‌طور افرادی اگر همه‌ی عمرشان را عبادت بکنند، اما ولیّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حرکت بکنند و مسیر را با انگشت اشاره‌ی او معلوم نمایند، این چه فایده‌یی دارد؟ «و لم یعرف ولایة ولیّ‌اللَّه فیوالیه و یکون جمیع اعماله بدلالته». این، چه طور عبادتی است؟! امیرالمؤمنین با اینها درگیر بود.
این جمله‌یی که امیرالمؤمنین فرمودند، چیز عجیبی است: «ایّهاالناس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامراللَّه فیه فان شغب شاغب استعتب»؛ اگر کسی در مقابل این مسیر صحیحی که من در پیش گرفته‌ام، فتنه‌گری و آشوبگری بکند، نصیحتش می‌کنیم که برگردد؛ اما اگر ابا کرد، رویش شمشیر می‌کشیم؛ «فان ابی قوتل»(. اگر کسی از این طریق تخطی بکند، با شمشیر علوی مواجه می‌شود. در همین خطبه می‌فرماید: «الا وانّی اقاتل رجلین»؛ من با دو کس می‌جنگم: «رجلا ادّعی ما لیس له و اخر منع الّذی علیه»؛ یکی آن کسی که چیزی را که متعلق به او نیست - مالی را، مقامی را، حقی را که به او تعلق ندارد - بخواهد دست بیندازد و بگیرد؛ نفر دوم کسی است که حقی را که برگردن اوست و باید ادا بکند، ادا نکند. مثلاً باید به جهاد برود، اما نرود؛ باید ادای مال بکند، اما نکند؛ باید در اجتماع مسلمین شرکت کند، اما نکند. او قاطعانه این مطالب را می‌فرمود. «و قد فتح باب‌الحرب بینکم و بین اهل‌القبلة و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ باب جنگ با اهل قبله بر روی شما باز شد. زمان پیامبر، چه موقع چنین چیزی بود؟
عمار یاسر در جنگ صفین ملتفت شد که در یک گوشه‌ی لشکر همهمه است. خودش را رساند، دید یک نفر آمده وسوسه کرده که شما با چه کسانی دارید می‌جنگید؛ طرف مقابل شما مسلمانند و نماز می‌خوانند و جماعت دارند!
یادتان است که در جنگ تحمیلی، وقتی بچه‌های ما می‌رفتند سنگرهای دشمن را می‌گرفتند و آنها را اسیر می‌کردند و به داخل سنگر می‌آوردند، وقتی جیبهایشان را می‌گشتند، مهر و تسبیح پیدا می‌کردند! آنها جوانان مسلمان شیعه‌ی عراقی بودند که مهر و تسبیح در جیبشان بود؛ اما طاغوت و شیطان از آنها استفاده می‌کرد. این دست مسلمان تا وقتی ارزش دارد و دست مسلمان است، که به اراده‌ی خدا حرکت کند. اگر این دست به اراده‌ی شیطان حرکت کرد، همان دستی می‌شود که باید قطعش کرد. این را امیرالمؤمنین خوب تشخیص می‌داد.
علی‌ایّ‌حال، این وسوسه را چند بار در لشکر صفین به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود که خودش را رساند و فتنه را افشا کرد. عمار جمله‌یی با این مضمون گفت که جنجال نکنید، حقیقت را بشناسید. این پرچمی که در مقابل شماست، من دیدم که به جنگ پیامبر آمد و زیر این پرچم، همان کسانی ایستاده بودند که الان ایستاده‌اند؛ و پرچمی را دیدم - اشاره به پرچم امیرالمؤمنین - که در مقابل آن پرچم بود و زیر آن پیامبر و همان کسانی که امروز ایستاده‌اند - یعنی امیرالمؤمنین - بودند؛ چرا اشتباه می‌کنید؟ چرا حقیقت را نمی‌شناسید؟
این، بصیرت عمار را نشان می‌دهد. بصیرت، چیز خیلی مهمی است. من در تاریخ هرچه نگاه کردم، این نقش را در عمار یاسر دیدم. مواردی را که عمار یاسر خودش را برای روشنگری رسانده بود، من در جایی یادداشت کرده‌ام؛ اما دم دستم نبود که بخواهم پیدا کنم و در این‌جا مطرح نمایم. خدای متعال، این مرد را از زمان پیامبر برای زمان امیرالمؤمنین ذخیره کرد، تا در این مدت به روشنگری و بیان حقایق بپردازد...
من درباره‌ی این خوارج، خیلی حساسم. در سابق، روی تاریخ و زندگی اینها، خیلی هم مطالعه کردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه می‌کنند؛ اما اشتباه است. مسأله‌ی خوارج، اصلاً این‌طوری نیست. مقدسِ متحجرِ گوشه‌گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمی‌کند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج می‌رفتند سر راه می‌گرفتند، می‌کشتند، می‌دریدند و می‌زدند؛ این حرفها چیست؟ اگر اینها آدمهایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کاری نداشت. عده‌یی از اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود در جنگ گفتند: «لالک و لاعلیک». حالا خدا عالم است که آیا عبداللَّه‌بن‌مسعود هم خودش جزو اینها بود، یا نبود؛ اختلاف است. من در ذهنم این است که خود عبداللَّه‌بن‌مسعود هم متأسفانه جزو همین عده بوده است. اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود، مقدس‌مآبها بودند. به امیرالمؤمنین گفتند: در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو می‌آییم و در خدمتت هستیم؛ اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمی‌جنگیم؛ نه با تو می‌جنگیم، نه بر تو می‌جنگیم. حالا امیرالمؤمنین اینها را چه‌کار کند؟
آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابداً، حتّی بداخلاقی هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست. امیرالمؤمنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزداری کنید. عده‌یی را طرف خراسان فرستاد. همین ربیع‌بن‌خثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهراً آن‌طور که نقل می‌کنند، جزو اینهاست. با مقدس‌مآبهای این‌طوری، امیرالمؤمنین که بداخلاقی نمی‌کرد؛ رهایشان می‌کرد بروند. اینها مقدس‌مآب آن‌طوری نبودند؛ اما جهل مرکب داشتند؛ یعنی طبق یک بینش بسیار تنگ‌نظرانه و غلط، چیزی را برای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین، می‌زدند و می‌کشتند و مبارزه می‌کردند!
البته رؤسایشان خود را عقب می‌کشیدند. اشعث‌بن‌قیس‌ها و محمّدبن‌اشعث‌ها همیشه عقب جبهه‌اند؛ اما در جلو، یک عده آدمهای نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پُر کرده‌اند و شمشیر هم به دستشان داده‌اند و می‌گویند جلو بروید؛ اینها هم جلو می‌آیند، می‌زنند، می‌کشند و کشته می‌شوند؛ مثل ابن‌ملجم. خیال نکنید که ابن‌ملجم مرد خیلی هوشمندی بود؛ نه، آدم احمقی بود که ذهنش را علیه امیرالمؤمنین پُر کرده بودند و کافر شده بود. او را برای قتل امیرالمؤمنین به کوفه فرستادند. اتفاقاً یک حادثه‌ی عشقی هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد. خوارج این‌گونه بودند و تا بعد هم همین‌طور ماندند.
در برخورد خوارج با خلفای بعد - مثل حجاج‌بن‌یوسف - جریانی را یادداشت کرده‌ام که برایتان نقل می‌کنم. می‌دانید که حجاج آدم خیلی سختدل قسی‌القلب عجیبی بود و اصلاً نظیر ندارد؛ شاید شبیه همین حاکم فعلی عراق - صدام - باشد؛ اتفاقاً او هم حاکم همین عراق بود! منتها روشهای این، روشهای پیشرفته‌تری است! صدام، وسایل کشتن و شکنجه را دارد؛ اما او فقط یک شمشیر و مثلاً نیزه و تیغ و از این چیزها داشت. البته حجاج فضایلی هم داشت، که حالاییها الحمدللَّه آن فضایل را هم ندارند! حجاج، فصیح و جزو بلغای عرب بود. خطبه‌هایی که حجاج در منبر می‌خوانده، جزو خطبه‌های فصیح و بلیغی است که جاحظ در «البیان والتبیین» نقل می‌کند. حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردی خبیث و دشمن عدل و دشمن اهل‌بیت و پیامبر و آل پیامبر بود؛ چیز عجیبی بود. یکی از این خوارج را پیش حجاج آوردند. حجاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: «أجمعت القران»؛ قرآن را جمع کرده‌یی؟ منظورش این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کرده‌یی؟ اگر به جوابهای سربالا و تند این خارجی توجه کنید، طبیعت اینها معلوم می‌شود. پاسخ داد: «أ مفرقا کان فاجمعه»؛ مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم؟ البته مقصود او را می‌فهمید، اما می‌خواست جواب ندهد. حجاج با همه‌ی وحشیگریش، حلم بخرج داد و گفت: «أفتحفظه»؛ آیا قرآن را حفظ می‌کنی؟ پاسخ شنید که: «أخشیت فراره فاحفظه»؛ مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم؟ دوباره یک جواب درشت! دید که نه، مثل این‌که بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسید: «ما تقول فی امیرالمؤمنین عبدالملک»؛ درباره‌ی امیرالمؤمنین عبدالملک چه می‌گویی؟ عبدالملک مروان خبیث؛ خلیفه‌ی اموی. آن خارجی گفت: «لعنه‌اللَّه و لعنک معه»؛ خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند! ببینید، اینها این‌طور خشن و صریح و روشن حرف می‌زدند. حجاج با خونسردی گفت: تو کشته خواهی شد؛ بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهی کرد؟ پاسخ شنید که: «القی‌اللَّه بعملی و تلقاه انت بدمی»؛ من خدا را با عملم ملاقات می‌کنم، تو خدا را با خون من ملاقات می‌کنی! ببینید، برخورد با این‌گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهای عوام، گیر چنین آدمی بیفتند، مجذوبش می‌شوند. اگر آدمهای غیر اهل بصیرت، چنین انسانی را ببینند، محوش می‌شوند؛ کمااین‌که در زمان امیرالمؤمنین(ع) شدند.
طبق روایتی که نقل شده، در اوقات جنگ نهروان، امیرالمؤمنین داشتند می‌رفتند؛ از اصحابشان یک نفر هم در کنار ایشان بود. همان نزدیکهای جنگ نهروان، صدای قرآنی در نیمه‌شب شنیده شد: «أمّن هو قانت اناء اللّیل». با لحن سوزناک و زیبایی، آیه‌ی قرآن می‌خواند. این کسی که با امیرالمؤمنین بود، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! ای کاش من مویی در بدن این شخصی که قرآن را به این خوبی می‌خواند، بودم؛ چون او به بهشت خواهد رفت و جایش غیر از بهشت جای دیگری نیست. حضرت جمله‌یی قریب به این مضمون فرمودند که به این آسانی قضاوت نکن؛ قدری صبر کن. این قضیه گذشت، تا این‌که جنگ نهروان به وقوع پیوست. در این جنگ، همین خوارجِ متحجرِ خشمگینِ بدزبانِ غدارِ متعصبِ شمشیربه‌دست و مسلح، در مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند. حضرت گفت: هر کس برود، یا زیر این علم بیاید، با او نمی‌جنگم. عده‌یی آمدند، اما حدود چهار هزار نفری هم ماندند و حضرت در این جنگ، همه‌ی اینها را از دم کشت. از لشکر امیرالمؤمنین، کمتر از ده نفر شهید شدند؛ اما از لشکر خوارج، از آن حدود چهار هزار یا شش هزار نفر، کمتر از ده نفر زنده ماندند؛ همه کشته شدند! جنگ، با پیروزی امیرالمؤمنین تمام شد. خیلی از کشته شده‌ها، مردم کوفه یا اطراف کوفه بودند؛ همینهایی که در جنگ صفین و جنگ جمل، همجبهه و همسنگر بودند؛ منتها ذهنهایشان اشتباه کرده بود. حضرت با تأثر خاصی، همراه با اصحاب خود در میان کشته‌ها راه می‌رفتند. اینها همین‌طور به صورت دمر روی زمین افتاده بودند. حضرت می‌گفت اینها را برگردانید، بعضیها را می‌گفت بنشانید. مرده بودند، اما حضرت با آنها حرف می‌زد. در این حرف زدنها، یک دنیا حکمت و اعتبار در کلمات امیرالمؤمنین هست. بعد به یک نفر رسیدند، حضرت او را برگرداندند و نگاهی به او کردند و خطاب به آن کسی که در آن شب با ایشان بود، فرمودند: آیا این شخص را می‌شناسی؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین! فرمود: او همان کسی است که در آن شب آن آیه را آن‌طور سوزناک می‌خواند و تو آرزو کردی که مویی از بدن او باشی! او آن‌طور سوزناک قرآن می‌خواند، اما با قرآن مجسم - امیرالمؤمنین - مبارزه می‌کند! آن‌وقت علی‌بن‌ابی‌طالب با اینها جنگید و اینها را قلع و قمع کرد. البته خوارج به طور کامل قلع و قمع و ریشه‌کن نشدند، اما همیشه به صورت یک اقلیت محکوم و مطرود باقی ماندند. این‌طور نبود که آنها بتوانند تسلط پیدا کنند؛ هدفشان بالاتر از این حرفها بود.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/01/26
عنوان فیش :ویژگیهای خوارج و نحوه برخورد امیرالمؤمنین(ع) با آنان
کلیدواژه(ها) : خوارج, ابن‏ ملجم, ربیع‏ بن ‏خثیم, حجاج‏ ابن ‏یوسف, جنگ نهروان, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه می‌کنند؛ اما اشتباه است. مسأله‌ی خوارج، اصلاً این‌طوری نیست. مقدسِ متحجرِ گوشه‌گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمی‌کند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج می‌رفتند سر راه می‌گرفتند، می‌کشتند، می‌دریدند و می‌زدند؛ این حرفها چیست؟ اگر اینها آدمهایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کاری نداشت. عده‌یی از اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود در جنگ گفتند: «لالک و لاعلیک». حالا خدا عالم است که آیا عبداللَّه‌بن‌مسعود هم خودش جزو اینها بود، یا نبود؛ اختلاف است. من در ذهنم این است که خود عبداللَّه‌بن‌مسعود هم متأسفانه جزو همین عده بوده است. اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود، مقدس‌مآبها بودند. به امیرالمؤمنین گفتند: در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو می‌آییم و در خدمتت هستیم؛ اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمی‌جنگیم؛ نه با تو می‌جنگیم، نه بر تو می‌جنگیم. حالا امیرالمؤمنین اینها را چه‌کار کند؟
آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابداً، حتّی بداخلاقی هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست. امیرالمؤمنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزداری کنید. عده‌یی را طرف خراسان فرستاد. همین ربیع‌بن‌خثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهراً آن‌طور که نقل می‌کنند، جزو اینهاست. با مقدس‌مآبهای این‌طوری، امیرالمؤمنین که بداخلاقی نمی‌کرد؛ رهایشان می‌کرد بروند. اینها مقدس‌مآب آن‌طوری نبودند؛ اما جهل مرکب داشتند؛ یعنی طبق یک بینش بسیار تنگ‌نظرانه و غلط، چیزی را برای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین، می‌زدند و می‌کشتند و مبارزه می‌کردند!
البته رؤسایشان خود را عقب می‌کشیدند. اشعث‌بن‌قیس‌ها و محمّدبن‌اشعث‌ها همیشه عقب جبهه‌اند؛ اما در جلو، یک عده آدمهای نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پُر کرده‌اند و شمشیر هم به دستشان داده‌اند و می‌گویند جلو بروید؛ اینها هم جلو می‌آیند، می‌زنند، می‌کشند و کشته می‌شوند؛ مثل ابن‌ملجم. خیال نکنید که ابن‌ملجم مرد خیلی هوشمندی بود؛ نه، آدم احمقی بود که ذهنش را علیه امیرالمؤمنین پُر کرده بودند و کافر شده بود. او را برای قتل امیرالمؤمنین به کوفه فرستادند. اتفاقاً یک حادثه‌ی عشقی هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد. خوارج این‌گونه بودند و تا بعد هم همین‌طور ماندند.
در برخورد خوارج با خلفای بعد - مثل حجاج‌بن‌یوسف - جریانی را یادداشت کرده‌ام که برایتان نقل می‌کنم. می‌دانید که حجاج آدم خیلی سختدل قسی‌القلب عجیبی بود و اصلاً نظیر ندارد؛ شاید شبیه همین حاکم فعلی عراق - صدام - باشد؛ اتفاقاً او هم حاکم همین عراق بود! منتها روشهای این، روشهای پیشرفته‌تری است! صدام، وسایل کشتن و شکنجه را دارد؛ اما او فقط یک شمشیر و مثلاً نیزه و تیغ و از این چیزها داشت. البته حجاج فضایلی هم داشت، که حالاییها الحمدللَّه آن فضایل را هم ندارند! حجاج، فصیح و جزو بلغای عرب بود. خطبه‌هایی که حجاج در منبر می‌خوانده، جزو خطبه‌های فصیح و بلیغی است که جاحظ در «البیان والتبیین» نقل می‌کند. حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردی خبیث و دشمن عدل و دشمن اهل‌بیت و پیامبر و آل پیامبر بود؛ چیز عجیبی بود. یکی از این خوارج را پیش حجاج آوردند. حجاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: «أجمعت القران»؛ قرآن را جمع کرده‌یی؟ منظورش این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کرده‌یی؟ اگر به جوابهای سربالا و تند این خارجی توجه کنید، طبیعت اینها معلوم می‌شود. پاسخ داد: «أ مفرقا کان فاجمعه»؛ مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم؟ البته مقصود او را می‌فهمید، اما می‌خواست جواب ندهد. حجاج با همه‌ی وحشیگریش، حلم بخرج داد و گفت: «أفتحفظه»؛ آیا قرآن را حفظ می‌کنی؟ پاسخ شنید که: «أخشیت فراره فاحفظه»؛ مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم؟ دوباره یک جواب درشت! دید که نه، مثل این‌که بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسید: «ما تقول فی امیرالمؤمنین عبدالملک»؛ درباره‌ی امیرالمؤمنین عبدالملک چه می‌گویی؟ عبدالملک مروان خبیث؛ خلیفه‌ی اموی. آن خارجی گفت: «لعنه‌اللَّه و لعنک معه»؛ خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند! ببینید، اینها این‌طور خشن و صریح و روشن حرف می‌زدند. حجاج با خونسردی گفت: تو کشته خواهی شد؛ بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهی کرد؟ پاسخ شنید که: «القی‌اللَّه بعملی و تلقاه انت بدمی»؛ من خدا را با عملم ملاقات می‌کنم، تو خدا را با خون من ملاقات می‌کنی! ببینید، برخورد با این‌گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهای عوام، گیر چنین آدمی بیفتند، مجذوبش می‌شوند. اگر آدمهای غیر اهل بصیرت، چنین انسانی را ببینند، محوش می‌شوند؛ کمااین‌که در زمان امیرالمؤمنین(ع) شدند.
طبق روایتی که نقل شده، در اوقات جنگ نهروان، امیرالمؤمنین داشتند می‌رفتند؛ از اصحابشان یک نفر هم در کنار ایشان بود. همان نزدیکهای جنگ نهروان، صدای قرآنی در نیمه‌شب شنیده شد: «أمّن هو قانت اناء اللّیل». با لحن سوزناک و زیبایی، آیه‌ی قرآن می‌خواند. این کسی که با امیرالمؤمنین بود، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! ای کاش من مویی در بدن این شخصی که قرآن را به این خوبی می‌خواند، بودم؛ چون او به بهشت خواهد رفت و جایش غیر از بهشت جای دیگری نیست. حضرت جمله‌یی قریب به این مضمون فرمودند که به این آسانی قضاوت نکن؛ قدری صبر کن. این قضیه گذشت، تا این‌که جنگ نهروان به وقوع پیوست. در این جنگ، همین خوارجِ متحجرِ خشمگینِ بدزبانِ غدارِ متعصبِ شمشیربه‌دست و مسلح، در مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند. حضرت گفت: هر کس برود، یا زیر این علم بیاید، با او نمی‌جنگم. عده‌یی آمدند، اما حدود چهار هزار نفری هم ماندند و حضرت در این جنگ، همه‌ی اینها را از دم کشت. از لشکر امیرالمؤمنین، کمتر از ده نفر شهید شدند؛ اما از لشکر خوارج، از آن حدود چهار هزار یا شش هزار نفر، کمتر از ده نفر زنده ماندند؛ همه کشته شدند! جنگ، با پیروزی امیرالمؤمنین تمام شد. خیلی از کشته شده‌ها، مردم کوفه یا اطراف کوفه بودند؛ همینهایی که در جنگ صفین و جنگ جمل، همجبهه و همسنگر بودند؛ منتها ذهنهایشان اشتباه کرده بود. حضرت با تأثر خاصی، همراه با اصحاب خود در میان کشته‌ها راه می‌رفتند. اینها همین‌طور به صورت دمر روی زمین افتاده بودند. حضرت می‌گفت اینها را برگردانید، بعضیها را می‌گفت بنشانید. مرده بودند، اما حضرت با آنها حرف می‌زد. در این حرف زدنها، یک دنیا حکمت و اعتبار در کلمات امیرالمؤمنین هست. بعد به یک نفر رسیدند، حضرت او را برگرداندند و نگاهی به او کردند و خطاب به آن کسی که در آن شب با ایشان بود، فرمودند: آیا این شخص را می‌شناسی؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین! فرمود: او همان کسی است که در آن شب آن آیه را آن‌طور سوزناک می‌خواند و تو آرزو کردی که مویی از بدن او باشی! او آن‌طور سوزناک قرآن می‌خواند، اما با قرآن مجسم - امیرالمؤمنین - مبارزه می‌کند! آن‌وقت علی‌بن‌ابی‌طالب با اینها جنگید و اینها را قلع و قمع کرد. البته خوارج به طور کامل قلع و قمع و ریشه‌کن نشدند، اما همیشه به صورت یک اقلیت محکوم و مطرود باقی ماندند. این‌طور نبود که آنها بتوانند تسلط پیدا کنند؛ هدفشان بالاتر از این حرفها بود.

مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/01/26
عنوان فیش :زهد امیرالمومنین(ع) ؛ زهدی دست نیافتنی
کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, زهد, زهد امیرالمومنین (علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
زهد امیرالمؤمنین، واقعاً زهد خیلی عجیبی است. البته عرض کردم، نه این‌که من بگویم، خود علی بن‌ابیطالب فرموده است. توقع نیست که من و امثال من، مثل علی بن‌ابیطالب زندگی کنیم؛ خود آن بزرگوار گفتند که نمیتوانید.

چند سال قبل از این - اوقات ریاست جمهوری - من در نماز جمعه یک وقت راجع به همین قضیه صحبت کردم و گفتم که از ماها نخواسته‌اند آن‌طور باشیم؛ چون نمیتوانیم. بعداً یک نفر به من نامه نوشت که شما از زیر بار فرار میکنید و برای این‌که آن‌گونه زندگی نکنید، میگویید از ما نخواسته‌اند! نه، بحث این نیست که من بگویم یا من بخواهم؛ امثال من کوچکتر از آنند؛ بشر معمولی اصلاً ضعیفتر از این حرفهاست. کمااین‌که امیرالمؤمنین هم این زهد را در همان زمان بر عیال خودش تحمیل نمیکرد. در آن زمان کسی که این زهد را داشت، خود علی بود؛ حتّی نه امام حسن، حتّی نه امام حسین، حتّی نه همسران بزرگوارش. هیچ جا نداریم که امیرالمؤمنین(ع) در خانه‌اش این‌طوری زندگی میکرده است. نه، خوراک شخص امیرالمؤمنین، در یک کیسه‌ی سربه‌مهر پیچیده بود؛ میآوردند، باز میکرد، میریخت، میخورد، بعد سرش را مهر میزد و در جایی میگذاشت؛ در خانه هم زندگی معمولی خودشان را داشتند. شخص امیرالمؤمنین، اصلاً فوق طبیعت معمول بشری است. مگر کسی میتواند این‌طور زندگی بکند؟ درس عجیبی است. این، برای آن است که من و شما جهت را بفهمیم.

من از خود مرحوم علامه‌ی طباطبایی(رضوان‌اللّه‌تعالیعلیه) شنیدم؛ نمیدانم این را در جایی هم نوشته‌اند، یا نه. ایشان میفرمود: امام که به ما میگوید به طرف من بیایید، مثل آن کسی است که در قله‌ی کوهی ایستاده و به مردمی که در دامنه هستند، میگوید به این طرف بیایید. این معنایش آن نیست که هر یک از این راهروان و کوهنوردان میتوانند به آن قله برسند. نه، میگوید راه این طرف است، باید این طرف بیایید، کسی پایین نرود، کسی طرف سقوط نرود. یعنی اگر میخواهید درست حرکت کنید، راه حرکت این طرفی است که من ایستاده‌ام. برادران! امیرالمؤمنین میگوید زندگی به سمت زهد باید برود.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1370/01/16
عنوان فیش :ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین(ع)
کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیه‌السلام), شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
شخصیت امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) ترکیبی از عناصری است که هرکدام به تنهایی یک انسان عالی‌مقام را اگر بخواهد به اوج آن برسد، به زانو درمی‌آورد. زهد امیرالمؤمنین و بی‌اعتنایی و بی‌رغبتی او نسبت به شهوات زندگی و زخارف دنیایی، یکی از این عناصر است. علم آن بزرگوار و دانش وسیع او که بسیاری از بزرگان مسلمین و همه‌ی شیعه بر آن اتفاق دارند که بعد از نبیّ‌اکرم(صلّی‌اللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، کس دیگری غیر از امیرالمؤمنین از آن علم برخوردار نبوده است، یکی از این عناصر است. فداکاری آن بزرگوار در میدانهای مختلف - چه میدانهای نظامی، و میدانهای اخلاقی و سیاسی - یکی از این عناصر است. عبادت آن بزرگوار، یکی دیگر از این عناصر است. عدل و دادگری امیرالمؤمنین که پرچم برافراشته‌ی شاخصی برای عدل اسلامی است، یکی دیگر از این عناصر است. رأفت آن بزرگوار نسبت به ضعیفان - اعم از فقرا، کودکان، غلامان و کنیزان، زنان و ازکارافتادگان - یک وادی عظیم و یکی دیگر از ابعاد شخصیت امیرالمؤمنین است. پیشقدمی آن بزرگوار در همه‌ی کارهای خیر، که انسان در تاریخ زندگی آن حضرت برخورد می‌کند، یکی دیگر از این عناصر است. حکمت و فصاحت آن بزرگوار نیز بخشی از این عناصر است. شمارش رئوس این مطالب هم به آسانی ممکن نیست، و در همه‌ی اینها در حد اعلاست.
قطب راوندی که از بزرگان علمای ما در قرن ششم است، درباره‌ی زهد امیرالمؤمنین می‌گوید: وقتی کسی سخن علی(علیه‌السّلام) در باب زهد را نگاه بکند و نداند که این سخن از علی‌بن‌ابی‌طالب است - یعنی از کسی است که بر بخش عظیمی از دنیای آباد آن روز حکم می‌رانده و آن همه مسایل اجتماعی و سیاسی پیرامون او ریخته بوده است - «لا یشکّ انّه کلام من لاشغل له بغیر العبادة»؛ شک نمی‌کند که این سخن، سخن کسی است که در زندگی هیچ کاری جز عبادت نداشته، «و لاحظّ له فی غیر الزّهادة»(8)؛ و هیچ کاری جز زهد انجام نمی‌داده است. این، زهد امیرالمؤمنین است. تمام ابعاد شخصیت او همین‌طور در اوج است. بعد می‌گوید: «و هذه من مناقبه العجیبة الّتی جمع بها بین الاضداد»(9)؛ این منقبت شگفت‌آور و عجیبی است که جمع بین اضداد کرده است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1370/01/16
عنوان فیش :زندگی و شخصیت امیرالمؤمنین(ع)
کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), حضرت علی (علیه‌السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), اخلاص امیرالمؤمنین(علیه السلام), فداکاری‌های امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
شاید در زندگی علی‌بن‌ابی‌طالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود؛ یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزه‌ی شخصی و نفسانی و امثال اینها انجام می‌داد. به گمان این‌جانب، در باب شخصیت امیرالمؤمنین، اصل قضیه این است.
امیرالمؤمنین این اخلاص را از دوران کودکی و نوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانه‌ی یک آقازاده‌ی قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد، و بعد هم ماجرای خوابیدن آن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند. این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جمله‌ی کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند، درمی‌یابد که بزرگترین فداکاری است که یک انسان می‌تواند از خود نشان بدهد؛ یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشمگین و آماده‌ی در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس می‌خوابم.
کسانی مثل آن نویسنده‌ی مسیحی که از دین ما خارج هستند و با رؤیت اسلامی و شیعی به امیرالمؤمنین نگاه نمی‌کنند، می‌گویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسه‌ی با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه، به دست خود جام زهر را نوشید؛ یعنی یک فداکاری قطعی. اخلاص، تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند؛ اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است.
در جنگهای پیامبر، در اُحد آن‌وقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آن‌وقتی که همه از مبارزه‌ی با عمروبن‌عبدود سرپیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیه‌ی خیبر، در قضیه‌ی آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر در سقیفه، در شورای تشکیل‌شده‌ی بعد از درگذشت خلیفه‌ی دوم، در همه‌ی این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصاً للَّه آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود، انتخاب کرد و «خود» را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیست‌وپنج سالی که از خلافت دور ماند، در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیه‌ی انسانهای جامعه، و بعد در دوران خلافتش در برخورد با جناحهای مختلف، که هرکدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همه‌ی موارد دیگر، علی‌بن‌ابی‌طالب، همان علی‌بن‌ابی‌طالبی است که خدا می‌پسندد و رسول خدا انتخاب می‌کند و برمی‌گزیند؛ بنده‌ی خالص خدا. این، آن چیزی است که من و شما باید رشحه‌یی از آن را در عمل و زندگی خود از علی‌بن‌ابی‌طالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطره‌ی از آن در وجود انسانی باشد، او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل می‌کند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1370/01/16
عنوان فیش :شهادت امیرالمؤمنین(ع)
کلیدواژه(ها) : شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
پیش از صبح، آن بزرگوار برای اقامه‌ی نماز به مسجد رفته، مردم را از خواب بیدار کرده، صدای آن بزرگوار را باز هم شنیدند که مشغول خواندن نافله شده است. ضبط کرده‌اند که امیرالمؤمنین در آن نافله‌یی که ضربت خورد، چه خواند. آیات شریفه‌ی سوره‌ی انبیا را تلاوت می‌کرد: «واقترب الوعد الحقّ فاذا هی شاخصة ابصار الّذین کفروا». در روایت هست که مردم شنیدند امیرالمؤمنین ده آیه از این آیات را خواند. در خلال این آیات، آیاتی است که منطبق با حال خود آن بزرگوار است: «انّ الذین سبقت لهم منّا الحسنی اولئک عنها مبعدون. لایسمعون حسیسها و هم فی مااشتهت انفسهم خالدون». بعد هم وقتی که حضرت به رکوع یا به سجده رفته، تیغ آن اشقی‌الاشقیاء فرق مبارک علی‌‌بن‌‌ابی‌‌طالب را شکافته است. امیرالمؤمنین را به خانه آوردند و تمام شهر ناگهان اطلاع پیدا کردند. نقل شده است که صدای منادی شنیده شد: «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی»؛ به خدا قسم پایه‌های هدایت ویران شد. این، تعبیر درستی هم است و به حقیقت وجود امیرالمؤمنین می‌آید، و می‌زیبد که چنین تعبیری با ندا و فریاد آسمانی انجام گرفته باشد. مردم این یکی، دو روز را در حال انتظار و نگرانی و التهاب و ناراحتی گذرانیدند. بعضی به دیدن آن حضرت رفتند، بعضی هم اطراف خانه‌ی آن حضرت جمع شدند. نقل است که یتیمان و کسانی که مورد عیادت و مراقبت آن بزرگوار بودند، درِ خانه‌ی آن بزرگوار جمع شدند. ما جزییات و خصوصیات آن واقعه را نمی‌دانیم. آنچه که می‌دانیم، این است که شاید بیست‌وچهار ساعت، شاید چهل‌وهشت ساعت از آن ساعتهای هولناک و مخوف نگذشته بود که ناگهان خبر شهادت آن بزرگوار در کوفه پیچید و همه اطلاع پیدا کردند که علی از دستشان رفته است.

مربوط به :سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سی‌ام ماه مبارک رمضان) - 1369/02/06
عنوان فیش :غفلت خوارج از روح عبادت؛عامل دشمنی خوارج در مقابل امیرالمومنین(ع)
کلیدواژه(ها) : روح عبادت, خوارج, تحجّر, عمار, عبودیت, خلفای بنی‌عباس, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
اگر در حال عبادت، توجه نبود و روح عبادت - که همان عبودیت و انس به خدا و تسلیم در مقابل اوست - مورد توجه قرار نگرفت، آن وقت خطرهای گوناگونی در سر راه انسان قرار می‌گیرد، که تحجر یکی از آنهاست.
بعضی از همین خوارجی که در این ایام اسمشان را زیاد شنیدید، آن‌چنان عبادت می‌کردند و آیات قرآن و نماز را باحال می‌خواندند، که حتّی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تحت تأثیر قرار می‌دادند! در همان ایام جنگ جمل، یکی از یاران امیرالمؤمنین عبور می‌کرد، دید که یکی از آنها عبادت می‌کند و نصف شب، این آیات را با صدای خوشی می‌خواند: «امّن هو قانت اناء اللّیل». منقلب شد و پیش امیرالمؤمنین آمد. حتّی انسانهای هوشمند و زیرک و آگاه - که اصحاب نزدیک امیرالمؤمنین(ع) غالباً این‌طور بودند - نیز اشتباه می‌کردند.
بی‌مورد نیست که امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) فرمود: هیچ‌کس نمی‌توانست این کاری را که من کردم، بکند و این فتنه را بخواباند. این کار، واقعاً شمشیر و آگاهی و آن ایمان علی به خودش و راه خودش را می‌خواست. حتّی گاهی خواص متزلزل می‌شدند. امیرالمؤمنین(ع) به آن صحابه‌ی خود فرمود - طبق این نقلی که شده است - فردا به تو خواهم گفت. فردا وقتی که جنگ تمام شد و کمتر از ده نفر از مجموعه‌ی خوارج زنده ماندند و بقیه در جنگ کشته شدند، حضرت به عنوان وسیله‌یی برای عبرت و موعظه‌ی یاران و اصحاب خودش، در بین کشته‌ها راه افتاد و با بعضی از آنان به مناسبتی حرف زد. به یکی از این کشته‌ها که به پشت افتاده بود، رسیدند. حضرت گفت، این را برگردانید؛ برگرداندند. شاید فرمود، او را بنشانید؛ نشاندند. بعد به همین کسی که از یاران نزدیکش بود، فرمود: او را می‌شناسی؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین. فرمود: او همان کسی است که دیشب آن آیات را می‌خواند و دل تو را ربوده بود!
این، چه قرآن خواندنی است؟! این، چه نوع عبادت کردنی است؟! این، دوری از روح عبادت است. اگر انسان با روح عبادت و نماز و قرآن آشنا باشد، می‌فهمد که وقتی موجودیت و حقیقت و لبّ اسلام - که در علی‌بن‌ابی‌طالب مجسم است - در یک طرف قرار گرفته است، همه‌ی شبهه‌ها را از خودش دور می‌کند و به او می‌پیوندد. این دوری از قرآن و دوری از دین است که کسی نتواند این موضوع را تشخیص بدهد و نتیجتاً به روی علی(ع) شمشیر بلند کند.
پس، یک طرف قضیه، همین تحجرها و نیندیشیدنها و اشتباههای عمده و بزرگ است که ما در طول دوران خلافت بنی‌امیه و بنی‌عباس، آن را مشاهده می‌کنیم. بعضیها آدمهای مقدس‌مآب و متدین و اهل عبادت و اهل زهد بودند و در کتابها اسمشان در شمار عبّاد و زهّاد و اخلاقیون و آدمهای حسابی ثبت شده است؛ اما اشتباه می‌کردند؛ اشتباهی به عظمت اشتباه جبهه‌ی حق با باطل. بزرگترین اشتباهها این است. اشتباههای کوچک، قابل بخشش است. آن اشتباهی که قابل بخشش نیست، این است که کسی جبهه‌ی حق را با جبهه‌ی باطل اشتباه کند و نتواند آن را بشناسد.
عظمت امثال عمار یاسر، به همین است. عظمت آن اصحاب خاص امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) در همین است که در هیچ شرایطی دچار اشتباه نشدند و جبهه را گم نکردند. من در موارد متعدد در جنگ صفین، این عظمت را دیده‌ام؛ البته مخصوص جنگ صفین هم نیست. در بسیاری از آن‌جاهایی که برای جمعی از مؤمنین، نکته‌یی مورد اشتباه قرار می‌گرفت، آن کسی که می‌آمد و با بصیرت نافذ و با بیان روشنگر خود، شبهه را از ذهن آنها برطرف می‌کرد، عمار یاسر بود. انسان در قضایای متعدد امیرالمؤمنین - از جمله در صفین - نشان وجود این مردِ روشنگرِ عظیم‌القدر را می‌بیند.
جنگ صفین ماهها طول کشید؛ جنگ عجیبی هم بود. مردم افراد مقابل خود را می‌دیدند که نماز می‌خوانند، عبادت می‌کنند، نماز جماعت و قرآن می‌خوانند؛ حتّی قرآن سرنیزه می‌برند! خیلی دل و جرأت می‌خواست که کسی روی این افرادی که نماز می‌خوانند، شمشیر بکشد.
در روایتی از امام صادق(علیه‌الصّلاةوالسّلام) نقل شده است که اگر امیرالمؤمنین(ع) با اهل قبله نمی‌جنگید، تکلیف اهل قبله‌ی بد و طغیانگر تا آخر معلوم نمی‌شد. این علی‌بن‌ابی‌طالب بود که این راه را باز نمود و به همه نشان داد که چه‌کار باید کرد. بچه‌های ما، وقتی که به بعضی از سنگرهای جبهه‌ی مهاجم وارد می‌شدند و آنها را اسیر می‌گرفتند، در سنگرهایشان مهر و تسبیح پیدا می‌کردند! بله، درست مثل همان کسانی که مقابل امیرالمؤمنین(ع) قرار داشتند و نماز هم می‌خواندند و نتیجتاً یک عده هم به شبهه می‌افتادند. آن کسی که سراغ اینها می‌رفت، عمار یاسر بود. این، هوشیاری و آگاهی است و کسی مثل عمار یاسر لازم است.
اگر روح اعمال و عبادات - که عبارت از همان توجه به خدا و عبودیت اوست - برای انسان حل و روشن نشود و انسان سعی نکند که در هریک از این واجبات، خودش را به عبودیت خدا نزدیک کند، کارش سطحی است. کار و ایمان سطحی، همیشه مورد خطر است و این چیزی است که ما در تاریخ اسلام دیده‌ایم.
قبلاً اشاره کردم، کسانی از متدینان، مقدسان، عبّاد و زهّاد، می‌رفتند در کنار خلیفه‌ی ظالمِ غاصبِ فاجرِ خبیثِ دروغگوی ده‌رو و ده‌رنگ می‌نشستند و او را چهار کلمه نصیحت می‌کردند؛ او هم یا از روی تقلب و ریا، یا شاید هم در گوشه‌ی قلبش چیزی تکان می‌خورد و اشکی می‌ریخت. بعضیها هم که مست بودند و در حال مستی، هیجان و احساسات پیدا می‌کردند، یک نفر را می‌آوردند که برایشان یک خرده حرف بزند؛ با حرفهای او گریه می‌کردند! آن‌گاه این آدمهای ساده‌لوح نادان - ولو عالم به ظواهر دین - مرید این خلیفه می‌شدند!
در تاریخ اسلام، انسان چیزهای عجیبی از این قبیل می‌بیند. همین «عمروبن‌عبید» عابدِ زاهدِ معروف، کسی است که خلیفه‌ی عباسی درباره‌ی او اظهار ارادت می‌کرد و می‌گفت: «کلّکم یمشی روید کلّکم یطلب صید غیر عمروبن‌عبید»؛ یعنی حساب «عمروبن‌عبید»، از دیگر مدعیان تقوا و زهد جداست! شما اگر همین «عمروبن‌عبید» و «محمّدبن‌شهاب‌زهری» و امثال آنها را نگاه کنید، می‌بینید که آنها در زمان خودشان، از جمله‌ی دردسرهای بزرگ جریان حق بودند. می‌رفتند با حضور خودشان، جبهه‌ی باطل را تقویت می‌کردند و جناح حق - یعنی جناح اهل‌بیت پیامبر - را تنها و مظلوم می‌گذاشتند و بر اثر همین ندانستن، دست دشمن را روی اینها دراز می‌کردند.
غرض، این‌که روح عبادت، بندگی خداست. برادران و خواهران! ما باید سعی کنیم که روح بندگی را در خودمان زنده نماییم. بندگی، یعنی تسلیم در مقابل خدا، یعنی شکستن آن بتی که در درون ماست. آن بت درونی ما - یعنی من - در خیلی جاها خودش را نشان می‌دهد. وقتی که منفعتت به خطر بیفتد، کسی حرفت را قبول نکند، چیزی مطابق میل تو - ولو خلاف شرع - ظاهر بشود، یا سر دو راهی قرار بگیری - یک طرف منافع شخصی، یک طرف وظیفه و تکلیف - در چنین تنگناها و بزنگاههایی، آن منِ درونی انسان سر بلند می‌کند و خودش را نشان می‌دهد.

مربوط به :بیانات در جمع فضلا و طلاب و روحانیون مشهد - 1369/01/04
عنوان فیش :رابطه صحابه و بزرگان اسلام با حاکمیت امیرالمومنین(ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, عبدالله بن عمر, سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، دو گونه از صحابه و بزرگان اسلام داریم. بعضیها کسانی بودند که تا دیدند امیرالمؤمنین سر کار آمد، حق را شناختند و آمدند با تمام وجود در خدمت قرار گرفتند. البته بعضی به آن شدت نبود، اما باز هم بودند. عده‌یی هم بودند که در این‌جا شک کردند. از رحلت پیامبر(ص) بیست وسه سال گذشته، در طول این مدت، در هیچ‌چیز شک نکردند؛ حالا که امیرالمؤمنین(ع) سر کار آمد، اینها شک کردند! بعضیها گفتند: «انّا قد شککنا فی هذا القتال». امیرالمؤمنین با اینها برخورد قاطع کرد.
در مسجد مدینه، بعد از بیعت با امیرالمؤمنین، ایشان گفتند که متخلفان از بیعت را یکی‌یکی آوردند. فرمود: شما چرا بیعت نکردید؟ گفت: آقا من منتظرم بقیه بیعت کنند، بعد من بیعت می‌کنم! فرمود: خیلی‌خوب، برو. دیگری و دیگری هم همین‌طور. در بین این بزرگوارانی که بیعت نکرده بودند، «عبداللَّه‌بن عمر» بود. ایشان را به مسجد آوردند. امیرالمؤمنین(ع) پرسید: چرا شما بیعت نکردی؟ او دستی به هم مالید، تأملی کرد و - مثلاً - گفت: حالا بله، خوب! «مالک‌اشتر» که آن‌جا ایستاده بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! شما اجازه بدهید، من سر این یکی را - که پسر خلیفه‌ی اسبق هم است - از تن جدا کنم، تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند و بفهمند که مسأله، مسأله‌ی قاطعیت است. امیرالمؤمنین(ع) خندیدند و فرمودند: نه، این فرد در جوانیهایش خوش‌اخلاق نبود، حالا هم که پیر شده، اخلاقش خراب است؛ ولش کنید برود. در آن روز، «مالک‌اشتر» آن جمله را به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد. او گفت: یا امیرالمؤمنین! اینها نمی‌دانند که تو هم شمشیر و تازیانه داری. خیال می‌کنند که تو شمشیر و تازیانه نداری. بگذار من این را مجازات کنم، تا بفهمند تو هم شمشیر و تازیانه داری.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1368/02/08
عنوان فیش :بیعت نکردن تعداد محدودی از صحابه با امیرالمومنین(ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
بعد از آنیکه عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین میتوانست به صورت یک چهره‌ی موجه، یک آدم فرصت‌طلب، یک نجات‌بخش، بیاید توی میدان بگوید ها مردم دیگر حالا راحت شدید، خلاص شدید، مردم هم دوستش میداشتند. نه. در بعد از حادثه‌ی عثمان هم باز امیرالمؤمنین اقبالی به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت، اولِ کار نکرد. «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری» چقدر این روح بزرگ است. من را رها کنید ای مردم، بروید سراغ دیگری. اگر دیگری را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او خواهم بود، من در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتی است که امیرالمؤمنین در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند.
مردم دیگر قبول نکردند. نمیتوانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگری را به حکومت انتخاب کنند. تمام اقطار اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. تا آن روز، هیچ بیعتی به عمومیت بیعت امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتی از بعد از پیغمبر به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد؛ جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد محدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که بعد امیرالمؤمنین فرمود این‌ها را آوردند توی مسجد و یکی یکی از این‌ها پرسید که شماها چرا بیعت نکردید؟ عبداللَّه‌بن‌عمر تو چرا بیعت نکردی؟ سعدبن‌ابیوقاص تو چرا بیعت نکردی؟ یک چند نفری بودند بیعت نکرده بودند. امیرالمؤمنین از این‌ها پرسید. هرکدام یک عذری آوردند، یک حرفی زدند. بعضی باز بیعت کردند، بعضی نکردند. حضرت رهایشان کرد رفت. تعداد خیلی محدودی انگشت شمار، بقیه‌ی بزرگان، چهره‌های معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران، همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند.
بعد از این‌که امیرالمؤمنین بیعت کردند، البته قبل از آنی ‌که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود که «و اعْلَمُوا» بدانید، «إنّی إنْ أجَبْتُکُمْ» اگر حالا که شما اصرار میکنید من حکومت را به دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظه‌ی چهره‌ها و شخصیت‌ها و استخوان‌های قدیمی و آدم‌های نام و نشان ‌دار را خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد. روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد. ابداً. «وَ اعْلَمُوا أنّی إنْ أجَبْتُکُم رَکِبْتُ بِکُم ما أعْلَمُ» آن‌جوری که خود من علم دارم و میدانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، آن‌جور من شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. این اتمام حجت‌ها را هم با مردم کرد امیرالمؤمنین و خلافت را قبول کرد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1368/02/08
عنوان فیش :ماجرای دیدار اصبغ بن بناته با امام علی(ع) قبل از شهادت حضرت
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در نقل‌ها و خبرها آمده که در روز بیست‌و‌یکم ماه رمضان، کوفه غوغا و هنگامه‌ای بود از عزادارای مردم. جمعیت‌های زیاد، مردم، زن و مرد و حتی بچه‌های کوچک، با چهره‌ی عزادار و غبارگرفته و اندوهگین هجوم میآوردند به آن‌جایی که خانه‌ی امیرالمؤمنین بود. از روز نوزدهم که امیرالمؤمنین آن ضربت مسموم دشمن خدا را تحمل کرد و در خانه افتاد، لحظه به لحظه مردم کوفه در نگرانی بودند. دور خانه‌ی امیرالمؤمنین جمع میشدند. خبر میگرفتند. هرکس میرفت داخل، هرکس میآمد بیرون، از حال امیرالمؤمنین سؤال میکردند. شهر بزرگی هم بوده کوفه. شهر پرجمعیتی بوده. جمعیت زیاد، مردم گوناگون، دوستان امیرالمؤمنین، یاران آن حضرت، خانواده‌ی آن حضرت، همه لحظات بسیار پراضطرابی را گذراندند که در آن داستان اصبغ‌بن‌نباته کاملاً مشخص میشود که وضعیت چگونه بوده.
میگوید: دور خانه‌ی امیرالمؤمنین را همه گرفته بودند. ما هم نشسته بودیم آن‌جا منتظر که از داخل خانه یک خبری بیاید بیرون. که بعد میگوید از خانه آمدند بیرون و گفتند به جمعیت که متفرق بشوید و امیرالمؤمنین حال پذیرایی از مردم را ندارد. میخواستند بروند علی را ببینند. میگوید رفتند، اما من طاقت نیاوردم که بروم. ایستادم در همان‌جا چندی بعد کسی از داخل خانه، یکی از فرزندان امیرالمؤمنین شاید، آمد بیرون و دید من نشسته‌ام. گفت مگر نشنیدی که ما گفتیم امیرالمؤمنین کسی را نمیپذیرند، گفتم که من دلم طاقت نمیآورد که از این‌جا دور بشوم و دلم میخواهد یک خبری از مولای خودم پیدا کنم. رفت داخل ظاهراً اجازه گرفت اصبغ‌ابن‌نباته در این روایت گفته است که من وارد خانه‌ی امیرالمؤمنین شدم و رفتم بر بالین آن حضرت؛ آن خانه‌ی ساده و محقر و آن بستر خشن، آن چهره‌ی تابناک و ملکوتی. گفت دیدم حضرت بر روی بستر افتاده، اما رنگ حضرت پریده و بر اثر شدت تأثیر زهر در چهره‌ی آن حضرت، رنگ آن بزرگوار به زردی گرایش پیدا کرده که در همان حال هم امیرالمؤمنین چشم بازمیکنند و میبیند اصبغ بالای سرشان هست. دست او را میگیرند. یک حدیثی را از پیغمبر برای او نقل میکنند. یعنی در حتی آخرین لحظات هم آن حضرت مایل نیستند که از تعلیم دین و آموزش و تربیت افراد منصرف بشوند و این را وظیفه‌ی همیشگی خودشان میدانند. اصبغ میگوید من دیدم حضرت بعد از آنی ‌که یک مقداری صحبت کرد، غش کرد و از حال رفت. من برخاستم از خانه بیرون آمدم. یک مقداری که از خانه دور شدم، دیدم که صدای گریه و زاری از خانه‌ی امیرالمؤمنین برخاست. صلی ‌اللَّه ‌علیک یا امیرالمؤمنین.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران - 1366/03/22
عنوان فیش :وجود آزادی در انتخاب رهبر و مشروعیت آن در نظام اسلامی
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), مبانی نظری نظام اسلامی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده؛ رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام میدهد، مورد قبول و پذیرش قرار گرفته. لذا شما می‌بینید که امیرالمؤمنین(علیه الصّلاة و السّلام) با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیغمبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری میداند، آنوقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم میکشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه میکند. یعنی آن را معتبر میشمارد و بیعت در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار است. اگر یک زمامداری بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنی آن را قبول نکردند، آن زمامدار خانه‌نشین خواهد شد و مشروعیت ولایت و حکومت به بیعت مردم وابسته است یا بگوئیم فعلیت زمامداری و حکومت به بیعت مردم وابسته است. آنوقتی که بعد از قتل عثمان مردم آمدند اطراف خانه‌ی امیرالمؤمنین را گرفتند، امیرالمؤمنین خطاب به مردم نفرمود که شما چه کاره‌اید؟ رأی شما چه تأثیری دارد؟ فرمود: «دعونی و التمسوا غیری»؛وقتی میخواست استنکاف کند از قبول خلافت و زمامداری، به مردم گفت من را رها کنید، به سراغ دیگری بروید. یعنی اراده‌ی شما، خواست شما، انتخاب شماست که تعیین کننده است؛ پس از من منصرف بشوید، به سراغ دیگری بروید. در مکاتباتی که امیرالمؤمنین با معاویه در پیش از جنگ صفین داشتند و استدلال میکردند؛ هر کدام یک دلیلی، استدلالی در نامه‌ی خود می‌آوردند - هم معاویه به یک چیزهائی استدلال میکرد تا روش سیاسی خودش را توجیه کند، هم امیرالمؤمنین استدلالهائی میکردند - آنجا یکی از جملاتی که امیرالمؤمنین به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم امیرالمؤمنین این را به کار برده این است که: «انّه بایعنی القوم الّذین بایعوا ابابکر و عمر»؛یعنی تو چرا در مقابل من می‌ایستی و تسلیم نمیشوی، در حالی که همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند و تو به خاطر بیعت آن مردم خلافت آنها را قبول داری، همان مردم با من هم بیعت کردند. یعنی مشروعیت دادن به رأی مردم و بیعت مردم؛ این یک اصل اسلامی است. لذا بیعت یکی از چیزهای اصلی بود. اگر کسی به عنوان خلیفه انتخاب میشد، مردم اگر بیعت نمیکردند، هیچ الزامی نبود که دیگران او را خلیفه بدانند. حتی آن زمانهائی که خلافت جنبه‌ی صوری هم به خودش گرفته بود، یعنی در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، آن روز هم باز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند. حالا وقتی که یک حکومت قلدرمابانه و جبارانه بر مردم بخواهد حکومت کند، بیعت گرفتن را هم اجباری میکند یا در بیعت هم تقلب میکند. مثل اینکه در انتخابات، انتخابات صوری و تشریفاتی، فرمایشی در دوران رژیم گذشته تقلب میکردند. اصل بیعت، یک اصل پذیرفته شده است.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران - 1366/03/22
عنوان فیش :امتناع عبدالله بن عمر از بیعت با امیرالمومنین(ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
وقتی همه‌ی مردم، اکثریت مردم با کسی بیعت کردند و در حقیقت او را به زمامداری پذیرفتند، دیگران باید تسلیم او بشوند. شاید بیعت در این صورت هم اجباری نباشد. من فرصت نکردم که اطراف این قضیه که آیا برای آن اقلیت که مخالف زمامداری این حاکم یا این خلیفه هستند، واجب است که بیعت بکنند یا واجب نیست، تحقیق کنم ببینم چه جوری است. آنچه مسلم است، وقتی اکثریت یک نفری را به امامت و خلافت انتخاب میکردند، دیگران ملزم بودند که اطاعت کنند؛ اما بیعت هم لازم بود یا نه، معلوم نیست. لذا وقتی که امیرالمؤمنین به خلافت انتخاب شدند و مردم گروه گروه آمدند بیعت کردند با امیرالمؤمنین، یک عده‌ای بیعت نکردند. امیرالمؤمنین فرمود رؤسای آن عده را، شخصیتهای سرشناس را آوردند. پرسید شما چرا بیعت نمیکنید؟ یکی، یکی از اینها سئوال کرد، هر کدام یک جوابی دادند. هیچ کدام از اینها را ندارد که امیرالمؤمنین اجبار کرده باشد بر اینکه باید بیعت کنید. حرفشان را شنید، استدلالی داشتند، آن استدلال را حضرت ابطال کرد، رهاشان کرد، رفتند. عبداللّه بن عمر را آوردند خدمت امیرالمؤمنین در مسجد، فرمود چرا بیعت نمیکنی؟ گفت من منتظرم تا همه بیعت کنند، بعد من بیعت کنم. حضرت فرمود خب همه بیعت کردند، هیچ کس نیست که بیعت نکرده باشد، الّا تعداد معدودی؛ گفت نه، من باید برام روشن بشود، ثابت بشود؛ عذر و بهانه آورد. مالک اشتر در خدمت امیرالمؤمنین بود، گفت یا امیرالمؤمنین این کسانی که با تو بیعت نکردند، شمشیر و تازیانه‌ی تو را تجربه نکردند، فکر میکنند تو با تعارف با اینها تمام خواهی کرد، اجازه بده من گردن این را که پسر یک خلیفه است و یک شخصیتی است، بزنم، این را که من گردن زدم به خاطر امتناع از بیعت، دیگران حساب کار خودشان را میکنند. حضرت خندیدند، فرمودند نه، عبداللّه بن عمر از بچگی‌اش هم آدم خوش اخلاقی نبود، حالا که پیر هم شده، رها کنید، برود. حضرت ول کردند، رفت و بیعت نکرد تا آخر و تعداد زیادی بودند که بیعت نکردند با امیرالمؤمنین، اما زیر فشار قرار نگرفتند. اکثریت مردم بیعت کردند. البته آن کسی که بیعت نکرده، اگر قرار باشد علم طغیان بلند کند، مبارزه کند، مخالفت کند، آنچنانی که در جنگ جمل پیش آمد یا در جنگ صفین یا در جنگ نهروان، البته حاکم اسلامی موظف است برخورد کند.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران - 1365/12/01
عنوان فیش :برخورداری مخالفان عقیدتی از حقوق اجتماعی در حد چهارچوبهای جامعه اسلامی
کلیدواژه(ها) : آزادی عقیده, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, حقوق اقلیت‏‌ها
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
عقیده در اسلام آزاد است، منتهی‌ این آزادی عقیده را باید باز کنیم و معنا کنیم. یعنی چه آزاد است؟ آزادی عقیده به این معنا نیست که اسلام اجازه میدهد و جایز میشمارد و روا میداند که انسانها از عقیده‌ی حق، از بینش درست منحرف بشوند و یک اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فکر خود بپذیرند. اگر کسی بگوید آزادی عقیده در اسلام معنایش این است که هرکسی از نظر اسلام میتواند و برایش مباح و رواست که هر نوع عقیده‌ای را ولو باطل و غلط انتخاب بکند، این یقیناً راه ثواب را نپیموده است (طبیعی است که همچنانی که اعضا و جوارح انسان وظائفی دارند و اعمالی را باید انجام بدهند، قلب و فکر انسان هم وظیفه‌ای دارد که در روایات هم به وظائف قلب و روح اشاره شده است و آن وظیفه عبارت است از اینکه خدای متعال را به وحدانیت و صفات حسنی‌ بشناسد و درباره‌ی نبوت و درباره‌ی معاد و درباره‌ی بقیه‌ی معارف اسلامی همان عقیده‌ی حق و صحیح را بپذیرد.) پس، معنای آزادی عقیده این نیست. معنای آزادی عقیده در اسلام این است که حالا اگر کسی این وظیفه‌ی اسلامی و قلبی خود را انجام نداد و یک عقیده‌ی غلط و باطلی را به عنوان اعتقاد خود انتخاب کرد، آیا اسلام با اینگونه انسانی چگونه رفتار میکند؟ آیا در برابر او بزور متوسل میشود که باید از عقیده‌ی خود برگردی؛ شمشیر را بالای سر او میگیرد که باید به عقیده‌ی حق ایمان بیاوری؟ او را از حق حیات در جامعه محروم میکند؟ او را از حقوق شهروندان در جامعه‌ی اسلامی محروم میکند؟ او را از میان خود اخراج میکند؟ نه. اسلام هر چند آن عقیده را قبول ندارد و آن را ناروا و ناجایز میداند، اما دارنده‌ی عقیده باطل و غلط را نه فقط از حق حیات محروم نمیکند، بلکه از حقوق اجتماعی هم در حد مقررات و چهارچوبهای آن جامعه محروم نمیکند. این یک مطلبی است که ما هم در آیات قرآن، هم در سیره‌ی پیغمبر و تاریخ صدر اسلام بروشنی آن را مشاهده میکنیم. پس آزادی عقیده به این معناست که هیچ کس در جامعه‌ی اسلامی به خاطر عقیده‌ی غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمیگیرد. اسلام مثل اروپای قرون وسطی‌ نیست که کسی را به خاطر یک عقیده‌ای تهدید به قتل کند؛ مثل روش نظام اُموی و عباسی نیست در صدر اسلام که کسانی را به خاطر داشتن عقایدی که دستگاه حکومت آنها را قبول نداشت و غلط میدانست، زیر فشار قرار بدهد و از حق زندگی محروم کند یا تحت تعقیب قرار بدهد یا کیفر کند یا مالیات و مجازات مالی برای یک عقیده‌ای معین کند. هیچ یک از اینها در اسلام نیست، بلکه اسلام کفار را و کسانی را که به اعتقاد او معتقد نیستند و از دایره‌ی عقاید اسلامی بیرونند، در جامعه‌ی اسلامی تحمل میکند، برای آنها حق قائل است، از آنها دفاع میکند، اگر دزدی خانه‌ی آنها را بزند هم، مجازاتش میکند و امنیت و سلامت و بقیه‌ی حقوق اجتماعی را برای آنها هم در صورتی که آنها به شرایط زندگی در این جامعه عمل کنند - که اشاره خواهم کرد - مجرا میداند. در یکی از خطبه‌ها درباره‌ی هجوم سپاهیان اموی به شهر انبار امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) میفرماید: «بلغنی انّ الرّجل منهم کان یدخل علی المراة المسلمة و الاخری المعاهدة»؛شنیدم که این غارتگران، این مهاجمین وارد خانه‌ی زن مسلمان یا زن اهل کتاب میشدند که مسلمان نیست و زیور آلات او را از او میگرفتند و دستبند و پا بند او را که طلا بوده، از پایش خارج میکردند. و بعد در آخر همین بیان، امیرالمؤمنین میفرماید که جا دارد اگر انسان مسلمان از این غم بمیرد؛ غمِ تهاجم دشمنان و متجاوزین به خانه‌ی زن مسلمان یا زن یهودی و نصرانی که در زیر سایه‌ی اسلام و در جامعه‌ی اسلامی زندگی میکند.

مربوط به :خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران - 1364/01/23
عنوان فیش :مانع نبودن علم الهی ائمه (علیهم السّلام) از مبارزات سیاسی آنان
کلیدواژه(ها) : علم امام معصوم, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, تاریخ عصر حضور ائمه اطهار (ع) و حادثه کربلا, زندگی ائمه اطهار (علیهم السلام), سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
ائمه (علیهم السّلام) حداقل از دوران امام حسن مجتبی به بعد، یک حرکت زیر زمینی همه جانبه‌ی سیاسی و انقلابی را به قصد قبضه کردن حکومت شروع کرده بودند. هیچ شکی باقی نمیماند برای کاوشگر زندگی ائمه که ائمه (علیهم السّلام) این حرکت را داشتند. آنی که من عرض میکنم، ناشناخته است. این نکته‌ی قضیه است که متأسفانه در کتابهائی که در زندگی ائمه نوشته شده، درباره‌ی زندگی امام صادق، در زندگی موسی‌بن جعفر، در زندگی بسیار از ائمه‌ی دیگر، این نکته معرفی نشده است. اینی که ائمه (علیهم السّلام) یک حرکت سیاسی تشکیلاتی وسیع و گسترده را انجام میدادند، با اینکه این همه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذکر نشده و این مشکل عمده‌ی فهم زندگی ائمه (علیهم السّلام) است. حقیقت این است که ائمه این کار را شروع کردند. البته شواهد خیلی زیادی هست. ممکن است بعضی اشکال کنند که ائمه (علیهم السّلام) چطور برای قبضه کردن حکومت مبارزه میکردند، در حالی که با علم الهی خودشان میدانستند که به حکومت نخواهند رسید؟ خب معلوم است دیگر، زندگی ائمه (علیهم السّلام) نشان داد که اینها نتوانستند به حکومت دست پیدا کنند و جامعه‌ی اسلامی را و نظام اسلامی را آنطوری که میلشان بود و وظیفه‌شان بود، آن را تشکیل بدهند. چطور ائمه با اینکه این را میدانستند و به الهام الهی از آن واقف بودند، این کار را انجام دادند؟ ممکن است این به ذهن بعضی برسد. در جواب این فکر باید بگویم دانستن اینکه به هدف نخواهند رسید، مانع از انجام وظیفه نمیشود. در زندگی پیغمبر شما نگاه کنید: پیغمبر اکرم میدانستند در جنگ احد شکست خواهند خورد. پیغمبر اکرم میدانستند آنهائی که در شکاف کوه نشاندند، آنها نخواهند نشست و به طمع غنیمت پایین خواهند آمد. پیغمبر آن روزی که به طائف رفت تا بنی‌ثقیف را هدایت کند و از شر مکی‌ها به طائفی‌ها پناه برد، میدانست که طائفی‌ها با پاره سنگ از او استقبال میکنند. اینقدر سنگ به او میزنند که ساق مبارکش خونی میشود و مجبور میشود برگردد؛ ائمه (علیهم السّلام) همه‌ی اینها را میدانستند. آن کسی که علم ائمه (علیهم السّلام) و علم معصومین را میخواهد دلیل بگیرد بر اینکه اینها مبارزه‌ی سیاسی نمیکردند، با علم پیغمبر چه میکند، که پیغمبر اکرم همه‌ی اینها را میدانست. امیرالمؤمنین میدانست که در بیست و یکم ماه رمضان به شهادت خواهد رسید، اما در عین با اینکه میدانست، اندکی قبل از ماه رمضان یک اردوگاه وسیعی درست کرد در بیرون کوفه برای اینکه به ادامه‌ی جنگ خود با معاویه بپردازد. اگر دانستن امیرالمؤمنین موجب میشود که او برطبق روال عادی و معمولی عمل نکند، چرا این اردوگاه را درست کرد، چرا این لشکرکشی را کرد؟ مردم را برد بیرون کوفه منتظر نگه داشت، چرا؟ چه فایده‌ای داشت؟ اینکه ائمه میدانستند که به حکومت نمیرسند، نباید موجب آن بشود که تلاش خودشان را نکنند. باید تلاش بکنند، مبارزه بکنند. آنجوری عمل کنند؛ مثل آن کسی که نمیداند، مثل آن کسی که اطلاع ندارد چه پیش خواهد آمد. تمام آن کارهائی را که یک آدمی که نمیداند چه پیش خواهد آمد، ائمه (علیهم السّلام) باید انجام بدهند. علاوه‌ی براین در باب آنچه مقدر است و در تقدیر الهی است، حرفهای زیادی هست، که پروردگار عالم یک چیزهائی را تقدیر میکند و بعد بر اثر مصالحی آنها را عوض میکند، که در باب زندگی امام صادق (علیه السّلام) بنده این حدیث را گمان میکنم یا در اینجا یا در جای دیگری گفته باشم که یک حدیثی است که امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) فرمود که خداوند این امر را برای سال هفتاد معین کرده بود؛ یعنی قرار بود که حکومت اسلامی در سال هفتاد هجری به وسیله‌ی ائمه (علیهم السّلام) انجام بگیرد. »فلمّا قتل الحسین اشتدّ غضب اللَّه علی اهل الارض»، وقتی که واقعه‌ی کربلا پیش آمد و حادثه‌ی فجیع عاشورا پیش آمد، این مطلب تأخیر افتاد برای سال 140؛ سال 140 یعنی درست در اوج تلاش تبلیغاتی امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام). آنجا هم باز یک حوادثی پیش آمد که این تقدیر الهی را به عقب انداخت که تو خود این روایت هست که شماها افشا کردید، شما شیعیانی که دور و بر ما هستید گفتید مطلب را، کتمان نکردید، این بود که مطلب باز تأخیر افتاد؛ باز تأخیر افتاد. بنابراین همان طور که ملاحظه میکنید، هیچ اشکالی ندارد که خدای متعال یک مقصودی را تقدیر فرموده باشد برای یک زمان معینی، بعد به خاطر پیش آمدن یک حوادثی آن را عقب بیندازد. پس تلاش ائمه برای گرفتن حکومت و ایجاد رژیم اسلامی و حاکمیت اسلامی یک تلاشی است که با دانستن آنها حقایق را و آینده را، هیچ منافاتی ندارد. خب پس این را به طور خلاصه همه‌ی برادران و خواهران بدانند که ائمه (علیهم السّلام) همه‌یشان بمجرد اینکه بار امانت امامت را تحویل میگرفتند، یکی از کارهائی که شروع کردند، یک مبارزه‌ی سیاسی بود، یک تلاش سیاسی بود برای گرفتن حکومت.