نجاشی / قیس بن عمرو/نجاشی شاعر/ شاعر علیبنابیطالب (علیهالسّلام)
شاعری به نام ، از شاعران و مداحان امیرالمؤمنین؛ کسیکه در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض و تشویق مردم در مقابل معاویه سروده و از علاقهمندان امیرالمؤمنین و در حزب ایشان است و از لحاظ اخلاص و ولایتپذیری و سوابق، کارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتی امیرالمؤمنین مطلع شد، فرمود حد شراب معلوم است؛ او را بیاورید تا حد جاری شود. امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم او را حد شراب زد؛ هشتاد ضربهی شلاق. خانواده و قبیلهی او پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو ما را بیآبرو کردی. اینکه جزو جماعت تو بود؛ جزو دوستان تو بود - به تعبیر امروز - جزو جناح تو بود. فرمود من کاری نکردم؛ مسلمانی تخلفی کرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را بهجا آوردم. البته نجاشی بعد از آنکه شلاق را از علی خورد، گفت حالا که اینطور است، بعد از این میروم برای معاویه شعر میگویم. بلند شد از کنار امیرالمؤمنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمؤمنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه، رفت که رفت! البته اگر میماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمؤمنین اینها بود. به یاران نجاشی فرمود: «فهل هو الّا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حُرَم اللَّه فأقمنا علیه حدّاً کان کفّارته»؛ حدّش را جاری کردیم، گناهش ریخت.1383/08/15
لینک ثابت
مصادیق عدالت اجتماعی در سیره امیرالمومنین (علیه السلام)
كار مهمی كه امیرالمؤمنین در این مدت [دوران حکومتش] انجام داد، میتوان در یك جملهی كوتاه گفت و من مختصری امروز اطراف آن توضیح میدهم. امیرالمؤمنین در این مدت نشان داد كه اصول اسلامی و ارزشهای اسلامییی كه در دوران انزوای اسلام و در دوران كوچكی جامعهی اسلامی بهوجود آمده بود، در دوران رفاه و گسترش و اقتدار و پیشرفت و توسعهی مادی جامعهی اسلامی هم قابل پیاده شدن است. اگر به این نكته توجه كنیم، خیلی مهم است. مسألهی امروز ما هم همینهاست. اصول اسلامی، عدالت اسلامی، تكریم انسان، روحیهی جهاد، سازندگی اسلامی، مبانی اخلاقی و ارزشیِ اسلام در دوران پیغمبر با وحی الهی نازل شد و تا آن حدی كه ممكن بود، به وسیلهی پیغمبر در جامعهی اسلامی اعمال شد. اما جامعهی اسلامیِ زمان پیغمبر مگر چه بود؟ تا ده سال فقط یك مدینه بود؛ یك شهر كوچك چند هزار نفری. بعد هم كه مكه و طائف را فتح كردند؛ یك منطقهی محدود با یك ثروت بسیار محدود، با فقر همهگیر و امكاناتِ بسیار كم در اختیارشان بود. ارزشهای اسلامی در چنین محیطی پایهگذاری شد. از آن روزی كه پیغمبر از دنیا رفت، بیستوپنج سال گذشته است. در این بیستوپنج سال، وسعت كشور اسلامی صدها برابر شده؛ نه دو برابر و سه برابر و ده برابر. یعنی آن روزی كه امیرالمؤمنین به حكومت رسید، از آسیای میانه تا شمال آفریقا - یعنی مصر - در حیطهی قدرت حكومت اسلام بود. از دو دولت بزرگِ همسایهی دولت اسلامیِ اولِ كار - یعنی ایران و روم - یكی بكلی منهدم شده بود، كه حكومت ایران بود، و تمام سرزمین ایرانِ آن روز در اختیار اسلام قرار گرفته بود. بخش عمدهیی از سرزمین روم هم - كه شامات و فلسطین و موصل و بقیهی جاها بود - در اختیار اسلام قرار گرفته بود. چنین رُقعهی وسیعی در اختیار اسلام بود؛ بنابراین ثروت زیادی بهوجود آمده بود؛ دیگر فقر و كمبود و كمغذایی وجود نداشت؛ طلا رایج شده بود، پول زیاد شده بود،ثروتهای فراوان بهوجود آمده بود؛ لذا كشور اسلامی ثروتمند شده بود. خیلیها از رفاهِ بیش از اندازهی لازم برخوردار شده بودند. اگر علی را از این وسط حذف میكردیم، ممكن بود تاریخ اینطور قضاوت كند كه اصول اسلامی و ارزشهای نبوی خوب بود؛ اما در همان دورهی مدینةالنبی؛ همان دورهی كوچكی و فقر جامعهی اسلامی؛ اما بعد از آنكه جامعهی اسلامی بزرگ شد و با تمدنهای گوناگون آمیخته شد؛ از ایران و روم فرهنگها و تمدنهای مختلف وارد زندگی مردم شدند و ملتهای گوناگون همه زیر چتر جامعهی اسلامی قرار گرفتند، دیگر آن اصول كافی نیست و نمیتواند كشور را اداره كند. امیرالمؤمنین در این پنج سال با عمل و سیره و شیوهی حكومت خود نشان داد كه نه، همان اصولِ درخشان صدر نبوت - همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابری بین انسانها - با خلیفهی مقتدری مثل امیرالمؤمنین قابل اجراست. این، چیزی است كه در تاریخ مانده است. هرچند بعد از امیرالمؤمنین این روش ادامه داده نشد، اما ایشان نشان داد كه اگر حاكم اسلامی و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند؛ بنا داشته باشند و اعتقاد راسخ داشته باشند، میتوانند همان اصول را در دوران گسترش منطقهی حكومت اسلامی و پدید آمدن شرایط گوناگون و جدید زندگی، باز هم اجرا كنند و مردم را از آن بهرهمند نمایند. این، مسألهی امروز ما هم هست. عدهیی خیال میكنند شعارهای انقلاب؛ شعار عدالت، شعار جهاد، شعار دین، شعار استقلال، شعار خودكفایی؛ شعارهایی كه مردم را به شوق آورد، وارد صحنه كرد، رژیم طاغوت را ساقط كرد و مردم هشت سال در جنگ مقاومت كردند، كهنه شده و قابل پیاده شدن نیست؛ نه، ممكن است ما كهنه شده باشیم و اقتدار و صلابت خود را از دست داده باشیم. ما سست شدیم؛ آن اصول با قوت و صلابت خود باقی است. ما اگر با ایمان لازم، با مدیریت كافی، با شوق و امید، با مقهور نشدن در مقابل شیوهها و كلكهای سیاسی و تبلیغاتیِ دشمنان وارد میدان شویم، همان اصول، امروز جلوهی بیشتری خواهد داشت. معلوم است؛ عدالت اجتماعی در یك جامعهی ده، پانزده هزار نفریِ مدینه كجا، عدالت اجتماعی در یك جامعهی چندین ده میلیونی و چندین صد میلیونیِ حكومت دوران امیرالمؤمنین كجا؟ و امیرالمؤمنین این كارها را كرد.
من چند مورد از اقدامات امیرالمؤمنین را - كه در بیانات آن بزرگوار منعكس است - در اینجا عرض میكنم؛ هزاران مورد از این قبیل، در زندگی امیرالمؤمنین وجود دارد. مردم آمدند اصرار و بیعت كردند؛ اما حضرت قبول نمیكرد. اصرار مردم زیاد شد. همه، بزرگان، كوچكان، رؤسا و صحابهی قدیمی گفتند نه، فقط علیبنابیطالب باید باشد و غیر از او كسی نمیتواند. آمدند و به اصرار حضرت را بردند. حضرت فرمود پس به مسجد برویم. حضرت روی منبر رفت و خطبه خواند و در این سخنرانی حرف خودش را بیان كرد. امیرالمؤمنین فرمود: اموالی كه تا امروز افرادِ برگزیده و محترمها بیجا و بناحق تصرف كردهاند، هرجا من به این اموال دست پیدا كنم، اینها را به بیتالمال برمیگردانم. در طول این چند سال كسانی توانسته بودند پولهایی را از بیتالمال به نفع خودشان بردارند. فرمود من همه اینها را برمیگردانم؛ «لو وجدته قد تزوّج بهالنساء»؛ حتّی اگر ببینم مهر زنهایتان قرار دادهاید، یا «و مُلك به الاماء»؛ برای حرمسراهای خودتان كنیز خریدهاید. «لرددته»؛ به بیتالمال برمیگردانم. مردم و بزرگان بدانند كه روش من این است.
بعد از چند روز مخالفتها شروع شد. البته مردم مستضعف و طبقهی مظلوم جامعه از خدا میخواهند چنین روشی بهكار گرفته شود؛ لیكن متنفذان و كسانیكه خودشان مخاطب واقعی این مطلب بودند، بدیهی است كه ناراضی بودند. نشستند جلسه تشكیل دادند و گفتند این چه كاری است كه علی میخواهد انجام دهد. ولیدبنعقبه - همان كسیكه زمان عثمان استاندار كوفه بود - از طرف آنها بلند شد پیش امیرالمؤمنین آمد و گفت یا علی! بیعت ما با تو شرط دارد؛ «و نحن نبایعك الیوم علی ان تضع عنا ما اصبناه من المال فی ایام عثمان»؛ شرط ما این است كه به پولهایی كه ما بهدست آوردهایم، دست نزنی و به دستاوردهای ما در دوران قبل از خودت كاری نداشته باشی. بعد از ولیدبنعقبه، طلحه و زبیر آمدند. البته حساب ولیدبنعقبه از طلحه و زبیر جداست. ولیدبنعقبه در واقع جزو تازهمسلمانهاست؛ خانوادهاش ضداسلام و ضدانقلاب بودند و با اسلام جنگیده بودند؛ بعد هم كه اسلام غالب شد، اواخر زمان پیغمبر، او هم مثل دیگرانِ از بنیامیه اسلام آورد؛ اما طلحه و زبیر جزو سابقین اسلام و جزو یاران نزدیك پیغمبر بودند. طلحه و زبیر هم - كه بزرگانِ آن روزِ اسلام و جزو بقایای اصحاب پیغمبر بودند - خدمت امیرالمؤمنین آمدند و حرفهای گلهآمیزی زدند؛ از جمله گفتند: «انك جعلت حقنا فی القسم كحق غیرنا»؛ تو ما را با دیگران در تقسیم بیتالمال یكسان كردی؛ «و سویت بیننا و بین من لا یماثلنا»؛ ما را با كسانیكه شبیه ما نیستند، در دادن اموال بیتالمال یكی قرار دادی. این چه وضعی است؟ چرا امتیاز قائل نیستی؟ «من لا یماثلنا فیما افاءاللَّه تعالی بأسیافنا و رماحنا»؛ با شمشیر ما اینها بهدست آمد؛ ما بودیم كه اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم كه زحمت كشیدیم و تلاش كردیم؛ حالا تو ما را با كسانیكه تازه آمدهاند و عجمی و جزو كشورهای مفتوح هستند، یكسان قرار دادهای؟
جواب امیرالمؤمنین به ولیدبنعقبه را من ندیدهام - تاریخ ثبت نكرده است - اما جواب دیگران را داد. حضرت بالای منبر رفت و جواب تندی داد. راجع به مسألهی تقسیم مساوی بیتالمال فرمود: «فان ذلك امر لم احكم فیه بادئ بدء»؛ من كه بنیانگذار چنین روشی نیستم؛ «قد وجدت انا و انتما رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و اله یحكم بذلك»؛ هم من و هم شما بودیم و دیدیم پیغمبر اینطور عمل میكرد. من كار تازهیی نكردهام؛ همان كار پیغمبر را دارم دنبال میكنم؛ میخواهم همان ارزشها و همان پایههای اعتقادی و عملی جامعه را در این دوران مستقر كنم. و علی مستقر كرد و میكرد؛ هزینهاش را هم امیرالمؤمنین پرداخت. هزینهی این كار، وقوع سه جنگ بود. امیرالمؤمنین ایستاد. بدیهی است كه امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش میدانست؛ اما بعد از رحلت پیغمبر اینطور نشد؛ در مقابل چیزی كه حق خود میدانست، بیستوپنج سال هیچ حركتی نكرد؛ اگر كسانی هم خواستند حرفی بزنند، آنها را آرام نگهداشت. «انك لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»، «ودع عنك نهبا صیح فی حجراته»؛ از این مطالب امیرالمؤمنین دارد. امیرالمؤمنین در مقابل آن مسأله بیستوپنج سال عكسالعمل نشان نداد؛ اما در مقابل قضیهیی كه بظاهر كمتر از آن قضیه بهنظر میرسد - مسألهی عدالت اجتماعی، مسألهی احیای اصول نبوی، دوباره بنا كردنِ بنای اسلامیِ مستحكمی كه پیغمبر گذاشته بود - امیرالمؤمنین سه جنگ را تحمل كرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. ببینید این كار به نظر امیرالمؤمنین چقدر مهم بود. كار بزرگ امیرالمؤمنین این است.
امیرالمؤمنین در همین زمینه یك جملهی دیگر دارد. بد نیست ما با معارف علوی یكخرده آشنا شویم. ایشان میفرماید: «لا تمن انكم رعایة الحق لعَهَدٍ عن اقامة الحق علیه»؛ یعنی اگر كسی انسان مؤمنی است، انسان مجاهد فی سبیلاللَّه است، زحمات زیادی داشته، جبهه بوده و كارهای بزرگی كرده، رعایت حق او بر شما واجب است. اگر در جایی این شخص تخطی و حقی را ضایع كرد، شما كه مدیر و مسؤول هستید، نباید آن حق واجب، مانع بشود از اینكه در موردی كه تخطی كرده، حق اجرا نشود. بنابراین مسائل را از هم جدا كنید. اگر كسی آدم خوبی است، شخص باارزشی است، سابقهی خوبی دارد و برای اسلام و كشور هم زحمت كشیده؛ خیلی خوب، حق او مقبول و محفوظ و ما مخلص او هستیم؛ اما اگر تخطی كرد، رعایت آن حق نباید موجب شود تخلفی كه انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمؤمنین است.
شاعری به نام نجاشی، از شاعران و مداحان امیرالمؤمنین؛ كسیكه در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض و تشویق مردم در مقابل معاویه سروده و از علاقهمندان امیرالمؤمنین و در حزب ایشان است و از لحاظ اخلاص و ولایتپذیری و سوابق، كارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتی امیرالمؤمنین مطلع شد، فرمود حد شراب معلوم است؛ او را بیاورید تا حد جاری شود. امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم او را حد شراب زد؛ هشتاد ضربهی شلاق. خانواده و قبیلهی او پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو ما را بیآبرو كردی. اینكه جزو جماعت تو بود؛ جزو دوستان تو بود - به تعبیر امروز - جزو جناح تو بود. فرمود من كاری نكردم؛ مسلمانی تخلفی كرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را بهجا آوردم. البته نجاشی بعد از آنكه شلاق را از علی خورد، گفت حالا كه اینطور است، بعد از این میروم برای معاویه شعر میگویم. بلند شد از كنار امیرالمؤمنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمؤمنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه، رفت كه رفت! البته اگر میماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمؤمنین اینها بود. به یاران نجاشی فرمود: «فهل هو الّا رجل من المسلمین انتهك حرمة من حُرَم اللَّه فأقمنا علیه حدّاً كان كفّارته»؛ حدّش را جاری كردیم، گناهش ریخت.
یك نفر از قبیلهی بنیاسد - كه با امیرالمؤمنین قوم و خویش هم بودند - بر او حدی واجب شده بود. چند نفر از علاقهمندان امیرالمؤمنین كه همقبیلهی آن شخص بودند، گفتند پیش ایشان برویم و بالاخره قضیه را حل كنیم. اول پیش امام حسن مجتبی آمدند تا آن حضرت را پیش پدرش واسطه كنند. امام حسن فرمود: لزومی ندارد من بیایم؛ خود شما بروید؛ پدرم امیرالمؤمنین شما را كه میشناسد. خودشان پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند ما چنین وضعیتی داریم؛ كمكی بكن. حضرت در جواب اینها فرمود: هر كاری كه اختیارش با من باشد، من حرفی ندارم؛ انجام میدهم. اینها خوشحال شدند و بیرون آمدند. در راه به امام حسن (علیهالسّلام) برخورد كردند. امام حسن فرمود: چهكار كردید؟ گفتند: الحمدللَّه خوب شد؛ امیرالمؤمنین به ما وعده داد. فرمود: امیرالمؤمنین به شما چه گفت؟ گفتند: امیرالمؤمنین گفت هر كاری در اختیار من و متعلق به من باشد، برایتان انجام میدهم. امام حسن مثلاً لبخندی زدند و فرمودند: پس هر كاری كه در صورت حد خوردن او باید انجام دهید، بروید انجام دهید! بعد هم امیرالمؤمنین او را حد زد. آمدند گفتند: یا امیرالمؤمنین! چرا بر این شخص حد جاری شد؟ گفت: حد كه در اختیار من نیست؛ حد حكم الهی است؛ من گفتم آنچه در اختیارم هست، برایتان انجام میدهد؛ حد كه در اختیار من نیست. تازه بنیاسد جزو دوستان و مخلصین امیرالمؤمنین بودند. زندگی امیرالمؤمنین اینطوری بود. دربارهی قضای او، لباس او، وضع معیشت او و فرزندان او خیلی چیزها نقل شده است. راوی میگوید رفتم دیدم امام حسن و امام حسین نشستهاند و دارند غذا میخورند. غذای آنها عبارت بود از نان و سركه و سبزی. گفتم آقازادهها! شما امیر هستید؛ شما خانوادهی حكومتید؛ پسر امیرالمؤمنین هستید؛ در بازار هم این همه آذوقه هست. «و فی الرّحبة ما فیها»؛ در رحبه - نزدیكی كوفه - این همه جنس ریختهاند و مردم دارند استفاده میكنند؛ شما آقازادهها غذایتان این است؟ رو به او كردند و گفتند: «ما اغفلك عن امیرالمؤمنین»؛ تو از امیرالمؤمنین غافلی؛ برو زندگی او را ببین! آن حضرت با خانوادهی خودش هم اینطوری بود.
ماجرای زینب كبری را شنیدهاید؛ عاریه گرفتنِ از ابورافع. ماجرای عقیل را شنیدهاید كه پیش حضرت آمد و چیزی خواست: «صاع من برّ»؛ یك مقدار سهمیهی اضافهی گندم خواست. بعد حضرت آن حدیدهی مُحمات - آهن گداخته - را برداشت و نزدیك او برد - البته به او نزد - و او را تهدید كرد و خواستهاش را نپذیرفت. عبداللَّهبنجعفر - برادرزاده و داماد حضرت؛ شوهر جناب زینب - خدمت حضرت آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! دستم تنگ است؛ مجبورم از وسایل زندگیام بفروشم؛ چیزی به من كمك كن. حضرت قبول نكرد و فرمود: مگر به من بگویی عمویت برود دزدی كند و از مال مردم به تو بدهد. امیرالمؤمنین شاخص حكومت در یك جامعهی پیشرفته، وسیع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ایشان نسبت به زمان پیغمبر را معین كرد. همه چیز پیش رفته بود. امیرالمؤمنین با رفتار خود خواست اثبات كند كه در این وضعیت هم میشود همان اصول را زنده كرد. این، كار بزرگ امیرالمؤمنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگی مردم، اصل مدیریتهای شایسته و لایق و مؤمن - كه زندگی امیرالمؤمنین پُر است از حوادث و قضایایی كه شما مردم در طول سالهای متمادی از هر بخشی چیزهایی را به عنوان داستان و روایت و كلام امیرالمؤمنین میشنوید و شنیدهاید - همهی اینها نشاندهندهی این حقیقت است؛ جمعبندیاش این است كه امیرالمؤمنین میخواهد به دنیا نشان دهد كه این اصول اسلامی در همهی شرایط قابل پیاده شدن است. واقع قضیه هم همین است.1383/08/15
لینک ثابت
شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از کوچهای عبور میکرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در کنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کی به کی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را کشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانهی آن فرد رفت و در کنار بساط روزهخواری و شُرب خَمر نشست. او نمیخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند که اینها شُرب خَمر کردهاند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای اینکه روز ماه رمضان این کار را کردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حکومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه کردهام. میخواهی مرا شلّاق بزنی(298)؟! در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی،ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمیکنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود و من نمیتوانم حدّ خدا را جاری نکنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چگونه باید رفتار کنند، من هم میروم آن جایی که مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را میداند! بروید به جهنّم! وقتی کسی این قدر کور است که نمیتواند از لابهلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود. عقوبت او همین است که متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین میدانست که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود، تشکیلات ارتباط جمعی که نبود؛ همین شعرا بودند که میگفتند و افکار را در همه جا منتشر میکردند.1375/11/12
لینک ثابت
عزل محمّدبن ابیبكر از حکومت مصر و برخورد با نجاشی شاعر؛ نمونههایی از ورع علی (ع)
او [امیرالمؤمنین (ع)] با كسی رودربایستی نداشت. اگر به نظر مباركش، حاكمی ضعف داشت و مناسب آن كار نبود، او را برمیداشت. محمّدبن ابیبكر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست میداشت؛ او هم به علیبن ابیطالب علیهالسّلام مثل پدر نگاه میكرد. او فرزند كوچك ابیبكر و شاگرد مخلصِ امیرالمؤمنین بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمؤمنین، محمّدبن ابیبكر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت كه من احساس میكنم - حالا به تعبیر ما - عزیزم! تو برای مصر كافی نیستی؛ تو را برمیدارم، مالك اشتر را میگذارم. محمّدبن ابیبكر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است دیگر. هر چند مقامش عالی است، ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجّه نكرد و اهمیت نداد. محمّدبن ابیبكر، شخصیت به این عظمت كه این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت، به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابیبكر و برادر امّالمؤمنین - عایشه - بود. این شخصیت، برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت؛ ولی آن حضرت، اهمیتی به ناراحتی محمّدبن ابیبكر نداد. این، ورع است؛ ورعی كه در حكومت به درد انسان و به درد یك حاكم میخورد. حدّ اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین است.
شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از كوچهای عبور میكرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در كنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، كی به كی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را كشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانهی آن فرد رفت و در كنار بساط روزهخواری و شُرب خَمر نشست. او نمیخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند كه اینها شُرب خَمر كردهاند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای اینكه روز ماه رمضان این كار را كردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حكومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه كردهام. میخواهی مرا شلّاق بزنی؟! در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند كه آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی،ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمیكنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود و من نمیتوانم حدّ خدا را جاری نكنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت. گفت: حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكری مثل من، بلد نیستند كه چگونه باید رفتار كنند، من هم میروم آن جایی كه مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را میداند! بروید به جهنّم! وقتی كسی این قدر كور است كه نمیتواند از لابهلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است كه پیش معاویه برود. عقوبت او همین است كه متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین میدانست كه این فرد از دست خواهد رفت. یك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو كه نبود، تشكیلات ارتباط جمعی كه نبود؛ همین شعرا بودند كه میگفتند و افكار را در همه جا منتشر میكردند.
ورع امیرالمؤمنین، با حاكمیت مقتدرانهی او با هم جمع شدند. ببینید چه زیبایی درست میكند! ما دیگر در دنیا سراغ نداریم. ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیدهایم. در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینهها، در احوالاتشان كارهای فوقالعادهای میخواند؛ اما فاصلهی بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصلهی عجیبی است و اصلاً قابل ذكر و توصیف نیست.1375/11/12
لینک ثابت
آن کسی هم که آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت کرده بود - نجاشی شاعر - وقتی که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، امیرالمؤمنین حد خدا را بر او جاری کرد. گفت: حدود الهی را نقض کردهای. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر کرده بود - هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند که: آقا! ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت کرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یک طور نگه دارید. فرمود (به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم؛ اما باید حدّ خدا را جاری کنم. حدّ خدا را جاری کرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت.1375/09/05
لینک ثابت
جاری کردن حدود الهی بر نجاشی شاعر توسط علی (ع)
اگر میخواهید در جبههی امیرالمؤمنین قرار گیرید، بارزترین خصوصیت او در دوران حكومتش - كه مربوط به امروز من و شما میشود - دو چیز است: یكی عدل اجتماعی، یكی زهد نسبت به دنیا.
عزیزان من! این دو ارزش را ما باید مثل پرچم، در جامعهی خودمان بلند كنیم. عدالت اجتماعی، یعنی نظر و نگاهِ دستگاه قدرت و حكومت، نسبت به آحاد مردم یكسان باشد. در مقابل قانون، امتیازات و برخوردها یكسان باشد. البته انسان با یكی دوست و خویشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به یك صورت نیست. آن كسانی كه در جایی مسؤولیتی دارند - مسؤول یك اداره یا یك میز، فرقی نمیكند. مسؤولیت یك ناحیهی كوچك، یا مسؤولیتهای بزرگ، همه مثل هم است - میدانند كه بالاخره انسان با یكی آشنا و با یكی آشنا نیست. نمیخواهیم این را بگوییم. منظور ما برخورد و رفتار قانونی است. آن جایی كه پای امتیازات به میان میآید و حركت و نگاه و اشاره، از سوی این مسؤول، منشأ اثر میشود، اینجا باید یكسان باشد. همه باید احساس كنند كه به طور یكسان از خیرات نظام اسلامی بهرهمند میشوند. البته بعضیها تنبلند و دنبال كار نمیروند؛ بعضیها كوتاهی میكنند؛ بعضی به خودشان ظلم میكنند؛ حساب آنها جداست. اما معنای عدل اجتماعی این است كه قانون، مقرّرات و رفتارها نسبت به همهی افراد جامعه یكسان باشد و كسی امتیاز ویژهای بدون دلیل نداشته باشد. این معنای عدل اجتماعی است. امیرالمؤمنین این كار را كرد.
اساس دشمنتراشی علی علیهالسّلام این بود. آن كسی هم كه آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت كرده بود - نجاشی شاعر - وقتی كه حدّ خدا را در روز ماه رمضان شكست، امیرالمؤمنین حد خدا را بر او جاری كرد. گفت: حدود الهی را نقض كردهای. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر كرده بود - هم شرب خمر بود، هم شكستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند كه: آقا! ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت كرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یك طور نگه دارید. فرمود (به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم؛ اما باید حدّ خدا را جاری كنم. حدّ خدا را جاری كرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت. یعنی امیرالمؤمنین با حكم خدا و با حدود الهی، این گونه رفتار میكند. همین امیرالمؤمنین، وقتی كسی كه یكی از گناهان را انجام داده است - دزدی - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدی؟ آیهی قرآن خواند. حضرت گفت: «وهبت یدك بسورةالبقرة». دست تو را كه باید قطع میكردم، به سورهی بقره بخشیدم؛ برو.
این تمایز بیجا نیست. این امتیاز، به خاطر سورهی بقره و به خاطر قرآن است. امیرالمؤمنین در ملاحظهی اصول و ارزشها و معیارها، هیچ ملاحظه از كسی نمیكرد. آنجا آن آدم را كه فسق و فجور ورزیده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعی میزند و ملاحظهی این را كه او به حال من خیری دارد، نمیكند. اما اینجا به خاطر قرآن، از حدّ دزدی صرف نظر میكند. امیرالمؤمنین این است. یعنی صددرصد بر اساس معیارها و ارزشهای الهی - و نه چیز دیگر - حركت میكند. این، عدل امیرالمؤمنین است.1375/09/05
لینک ثابت
در خصوص اجرای حدود الهی. شاعری است به نام نجاشی که از یاران امیرالمؤمنین علیهالسّلام است. او علی را مدح کرده و در شعر،به هجو دشمنان وی پرداخته است.
تنها وسیله یا مهمترین وسیله تبلیغاتی آن روز، شعر بود که دلها را متوجّه میکرد. در آن زمان، یک شاعر در جامعه خیلی ارزش داشت. به این خاطر که میتوانست فضا را عوض کند. شاعر در آن روز، تقریباً نقش رسانههای عمومی امروز را ایفا میکرد؛ یعنی در فضایی که شعر، آن همه اهمیت داشت و مردم آن را زود حفظ و دهان به دهان نقل میکردند، وظیفه رسانههای عمومی روزگار ما را داشت. در چنین فضایی، نجاشی، شاعرِ علیبنابیطالب علیهالسّلام است. خبر رسید که وی در روز ماه رمضان، شُرب خَمر و لاابالیگری کرده است. امیرالمؤمنین علیهالسّلام دستور داد او را آوردند و بر او حدّ شُرب خَمر جاری کردند. مضاف بر این چند شلّاق هم به خاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر وی زدند! این کار را چه کسی میکند؟ امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام، آن هم در مورد کسی که دوست است، مدّاح است، ابزار دست و گرداننده رسانه جمعی است! دوستان و هم قبیلهایهای نجاشیِ شاعر - ظاهراً از قبیله حمدان بود - نزد امیرالمؤمنین علیهالسّلام آمدند و گفتند: «این چه کاری بود که شما کردید؟» عبارتش چنین است: «ما نری انّ اهل المعصیة و الطاعة سیّان فی الجزاء حتی کان من سمعیک بفلان.» گفتند: «یا امیرالمؤمنین! تا پیش از این خیال نمیکردیم که دوستان و مطیعین، با مخالفین و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدّی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی با هم ندارند! آیا شما خدمتکار و مخالف خودتان را تشخیص نمیدهید یا فرقی نمیگذارید؟ این چه کاری بود که با این شخص کردید؟» «فحملتنا علی الجادّة التی کنّا نری انَّ سبیل من رکبه النّار»؛ «با دست خود، ای علی، ما را در راهی میاندازید که تا کنون خیال میکردیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است!»
البته ماجرایی که نقل شد، هم درباره نجاشی و هم درباره حسّانبنثابت، روایت دارد و ممکن است دو قضیّه جدا از هم باشد.1371/01/07
لینک ثابت
ماجرای شرب خمر نجاشی و حکم امام علی(ع)
تنها وسیله یا مهمترین وسیلهی تبلیغاتی آن روز[زمان امیرالمومنین (علیه السلام)]، شعر بود که دلها را متوجه میکرد. در آن زمان، یک شاعر در جامعه خیلی ارزش داشت. به این خاطر که میتوانست فضا را عوض کند. شاعر در آن روز، تقریباً نقش رسانههای عمومی امروز را ایفا میکرد؛ یعنی در فضایی که شعر، آن همه اهمیت داشت و مردم آن را زود حفظ و دهان به دهان نقل میکردند، وظیفهی رسانههای عمومی روزگار ما را داشت.
نجاشی، شاعر علیبنابیطالب علیهالسّلام است. خبر رسید که وی در روز ماه رمضان، شرب خمر و لاابالیگری کرده است. امیرالمؤمنین علیهالسّلام دستور داد او را آوردند و بر او حد شرب خمر جاری کردند. مضاف بر این چند شلّاق هم به خاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر وی زدند! این کار را چه کسی میکند؟ امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام، آن هم در مورد کسی که دوست است، مدّاح است، ابزار دست و گردانندهی رسانهی جمعی است! دوستان و هم قبیلهایهای نجاشی شاعر - ظاهراً از قبیلهی حمدان بود - نزد امیرالمؤمنین علیهالسّلام آمدند و گفتند: «این چه کاری بود که شما کردید؟» عبارتش چنین است: «ما نری ان اهل المعصیة و الطاعة سیان فی الجزاء حتی کان من سمعیک بفلان.» گفتند: «یا امیرالمؤمنین! تا پیش از این خیال نمیکردیم که دوستان و مطیعین، با مخالفین و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی با هم ندارند! آیا شما خدمتکار و مخالف خودتان را تشخیص نمیدهید یا فرقی نمیگذارید؟ این چه کاری بود که با این شخص کردید؟» «فحملتنا علی الجادة التی کنا نری ان سبیل من رکبه النار»؛ «با دست خود، ای علی، ما را در راهی میاندازید که تا کنون خیال میکردیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است!» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، بعضی کسان تهدید میکردند و میگفتند: این گونه که امام با ما رفتار کرد یا دستگاه با ما رفتار میکند، مجبور میشویم برویم و مثلاً به فلان دشمن پناهنده شویم! کانه پناهنده شدن به دشمن، برای دستگاه بدتر است تا برای خود آنان! همین تهدید را به امیرالمؤمنین علیهالسّلام میکردند که «شما با این کارتان ما را وادار کردید که برویم به جاهایی که تا کنون نمیخواستیم برویم!» حضرت در جواب آنان، بیان عجیبی دارد. آن حضرت با خونسردی و درعینحال، روشنگرانه با قضیه برخورد میکند: «فقال یا اخاء بنی نهد.» گفت: ای برادر نهدی! «هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم اللَّه [یا «من حرمة اللَّه»] فاقمنا علیه حدها؟» مگر چه اتفاقی افتاده است؟ مگر آسمان به زمین آمده است؟ او - نجاشی - هم فردی است از مسلمانان که مرتکب خلافی شده است و ما هم حد الهی را بر او جاری کردیم. این برای خودش هم بهتر است. «زکاة له و تطهیراً»؛ حدی که بر او جاری کردیم، او را پاک میکند، طهارت میدهد؛ جان او را پاک میکند.
ببینید! در نظر امیرالمؤمنین علیهالسّلام، کاری که انجام گرفته، صد در صد طبق قاعده است؛ در حالی که دیگر قدرتمندان عالم اینگونه نیستند. حتی کسانی که اندکی از قدرت برخوردارند - نه قدرتهای مطلق و زیاد -در اجرای احکام و قوانین و حدود الهی بین دوستان و دشمنان خود فرق میگذارند؛ اما علیبنابیطالب علیهالسّلام، فرقی نمیگذارد.این، برای ما درس است.1371/01/07
لینک ثابت