قانون, عدالت, قانونگرایی, قانونگذاری, نظام جمهوری اسلامی ایران, اجرای عدالت, استقرار عدالت مجموعهی قوانین در نظام جمهوری اسلامی باید به یک قلّه منتهی شود و آن عبارت است از عدالت.۱۳۸۰/۰۴/۰۷
عدالت, تقوا, تقوای فردی, عدالتخواهی, اجرای عدالت, عدالت اجتماعی در هر انسانى، عدالت شخصى و نفسانى او، پشتوانهى عدالت جمعى و منطقهى تاثیر عدالت در زندگى اجتماعى است.۱۳۷۹/۱۲/۲۶
عدالت, عدالتخواهی, تقوا, تقوای فردی, هویهای نفسانی, اجرای عدالت نمىشود کسى در درون خود و در عمل شخصى خود تقوا نداشته باشد، دچار هواى نفس و اسیر شیطان باشد، اما ادعا کند که مىتواند در جامعه عدالت را اجرا کند.۱۳۷۹/۱۲/۲۶
عدالت, قوه قضائیه, شیوه قضایی اسلام, اجرای عدالت براى دستگاه قضایى مهمتر از همه چیز، اجراى عدالت و قانون است و نظام قضایى اسلام کارآمدترین وسیلهى تحقق این هدف متعالى است.۱۳۷۸/۰۵/۲۳
مردم ایران, عدالت, اجرای عدالت اين مردمِ علاقهمندِ بااخلاصِ صادقِ وفادارِ وارد در همه ميدانهاى لازم در جمهورى اسلامى را بايستى با اجرا و گسترش و اِعمال عدالت، باز هم به اين حقيقت روشن اميدوارتر كرد.۱۳۷۶/۰۱/۰۱
اجرای حدود الهی بین دوستان و دشمنان توسط امیرالمومنین علیه السلام شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از کوچهای عبور میکرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در کنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کی به کی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را کشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانهی آن فرد رفت و در کنار بساط روزهخواری و شُرب خَمر نشست. او نمیخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند که اینها شُرب خَمر کردهاند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای اینکه روز ماه رمضان این کار را کردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حکومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه کردهام. میخواهی مرا شلّاق بزنی(۱)!؟ در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی، ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمیکنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود و من نمیتوانم حدّ خدا را جاری نکنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چگونه باید رفتار کنند، من هم میروم آن جایی که مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را میداند! بروید به جهنّم! وقتی کسی این قدر کور است که نمیتواند از لابهلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود. عقوبت او همین است که متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین میدانست که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود، تشکیلات ارتباط جمعی که نبود؛ همین شعرا بودند که میگفتند و افکار را در همه جا منتشر میکردند.۱۳۷۵/۱۱/۱۲