مخالف نبودن استکبار با ظواهر و تشریفات اسلامى اگر کسى خیال کند که اسم اسلام موجب میشود که با جمهورى اسلامى مخالف باشند، نه، اسم اسلام و ظواهر اسلامى و تشریفات اسلامى هیچ کس را به مخالفت وادار نمیکند. امام یک وقتى در یکى از صحبتهایشان میفرمودند: وقتى که انگلیسها در دههى دوّم قرن بیستم - هزار و نهصد و خردهاى - آمدند وارد عراق شدند و مسلّط شدند، بعد آن فرماندهى نظامى انگلیسى دید یک نفرى فریادى بلند کرده، دارد صدایى میزند، دستپاچه شد - روى مناره یک کسى اذان میگفت - پرسید این سرو صدایى که هست چیست؟ گفتند اذان میگوید. گفت علیه ما است؟ یکى گفت نه؛ گفت خب، هرچه میخواهد بگوید. اذانى که علیه او نباشد، «اللهاکبر» ى که او را کوچک نکند، خب هرچه میخواهد بگوید، بگوید. مسئله مسئلهى اسم اسلام و تشریفات اسلامى نیست. امروز کشورهایى اسم اسلام را دارند، تشریفات اسلامى را هم کموبیش دارند، امّا نفتشان در اختیار استکبار است، امکاناتشان در اختیار استکبار است، منابع حیاتىشان در اختیار آنها است؛ هیچ مخالفتى با آنها نیست، خیلى هم دوستند.1393/04/16
سیر نفوذ و دخالت انگلیس در نهضت مشروطه و تبدیل آن به استبداد رضاخان من حالا یك نگاهی میكنم به حركت مشروطیت؛ یعنی از سال 1285 شمسی تا 1299؛ چهارده سال است. آقای حداد فرمودند: نوزده سال؛ به لحاظ سلطنت رضاشاه. در حالی كه آن را اصلاً به حساب نیاورید. حكومت رضاشاه از سلطنتش كه شروع نشد، از كودتای 1299 شروع شد؛ اصلاً استبداد از آن وقت شروع شد. رضاخان بود كه توانست آن استبداد قاهرِ رضاخانی را - سردار سپه بود - مثل یك میوهی رسیدهای در دامن او بگذارد؛ والّا امكان نداشت. پس مبدأ استبداد دوم را، سال 1299 بگذارید. این حركت انگلیسی كه فعال مایشاء در قضیهی مشروطیت و مابعد مشروطیت بودند، در چه دورهای از تاریخ غرب و تاریخ انگلیس واقع میشود؟ از وقتی كه غربیها و اروپاییها در اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی و سیاسیاند؛ یعنی یك حركت پُرنشاط امیدوارِ مهاجمی به همهی دنیا دارند، كه شما ببینید دوران استعمار در اینجا به اوج رسیده؛ یعنی همهجا، در واقع همه جای مناطق زرخیزِ عالم، تحت استعمار است و یكی از جاهایی كه باید تحت استعمار قرار بگیرد، این منطقهی نفتخیز است. در آن زمان، نقش نفت تازه بهمرور داشت برای غربیها واضح میشد و شاید در آن روز مهمتر از نفت برای آنها مسألهی ایجاد یك حائلی برای هندوستان بود؛ چون هندوستان برای انگلیسها خیلی مهم بود و مناطق ایران و عراق حائلی بودند كه نگذارند روستزاری به هندوستان دست پیدا كند. بنابراین، ایران یكی از آماجها و اهداف حتمی انگلیسها بود. در آن چهارده سال اینها چه كار كردند؟ اول، فرصتطلبی كردند و تا این حركت عدالتخواهی مشروطیت را در ایران بهوسیلهی عواملشان از نزدیك حس كردند، خیلی ماهرانه روی این حركت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزو اولین كارهایی هم كه كردند، این بود كه اركان اصلیِ جنبهی دیگرِ این حركت را كه جنبهی دینی و ملی باشد، از صحنه حذف كردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجی كه در ایران به وجود آمد - میتوان احتمال داد كه خیلی از این موارد هرج و مرج (حوادث آذربایجان، حوادث شمال غربی كشور و مسألهی ارومیه) با تحریك خود اینها بوده، كه قرائنی هم دارد. اتفاقاً «كسروی» حوادث شمال غربی كشور را خیلی خوب تشریح میكند و انسان میبیند چه اتفاقی آنجا افتاده - زمینه را برای یك حكومت استبدادی مطلق، یعنی همان چیزی كه مشروطه ضد او آمده بود، فراهم كردند و بعد هم در 1299 این مستبد را آوردند سر كار؛ یعنی چهارده سال طول میكشد تا جامعهی استبدادیای را كه بهوسیلهی نهضت ملی و اسلامی مردم داشت مضمحل میشد، با مقدماتی كه خودشان انجام دادند، به یك جامعهی استبدادیِ غیر قابل اضمحلال تبدیل كنند. در این اثنا، جنگ جهانی اول هم اتفاق میافتد كه با پیروزیِ جبههای كه انگلیسها در آن هستند، به انگلیسها یك قدرت جدیدی میدهد و اینها میتوانند آزادانه هر كاری بكنند. میدانید كه اینها در همین سالها عراق را هم فتح كردند؛ یعنی مابین سالهای 1914 و 1920؛ در واقع 1333 قمری تا 1338 قمری. اینها دربارهی عراق یك سلسله اقداماتی را شروع كردند كه انسان میفهمد كه این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در 1920 توانستند عراق را قبضه كنند كه «ثورةالعشرینِ» - انقلاب 1920 - عراقیها كاملاً سركوب شد و اینها حكومت را به وجود آوردند. در همان سال - یعنی تقریباً در یك سال؛ حالا شاید از لحاظ ماههای میلادی یك مقداری اینور و آنور باشد - رضاخان سر كار آمده؛ در 1299 و در 1920 یا 21، ملك فیصل اول در عراق سركار آمده است و پادشاهی، كاملاً در مشت انگلیسها بود و به وسیلهی خودِ آنها در آنجا به وجود آمده؛ یعنی یك حركت كاملاً حسابشدهی دقیقِ خوبی را انگلیسها انجام دادند. من البته نمیخواهم از اهمیت مشروطه - كه آقایان فرمودید - در تاریخ كشورمان، كه درست است، صرفنظر كنم؛ این چیز خیلی مهمی است و قابل انكار نیست؛ مثل خیلی از كارهایی كه دشمنان یك ملتی كردهاند، اما آن كار بهمرور تبدیل شده به چیزی كه به نفع آن ملت است. حالا مشروطه را كه خود ملت ما شروع كرد، او استفاده كرد! اما مثلاً فرض كنید كه حزب كنگرهی هند را انگلیسها به وجود آوردند، ولی استقلال هند بهوسیلهی حزب كنگره انجام گرفت! یعنی خود این بهمرور زمان تبدیل شد به پایگاهی علیه انگلیسها. این، ممكن است و ایرادی ندارد. شما به مشروطه افتخار بكنید و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانید؛ اما حقیقت صحنه و آنچه در خارج واقع شد، این است.1385/02/09
تسلط انگلیس بر عراق و سرکوب انقلاب عراقیها در طول سالهای جنگ جهانی اول اینها [انگلیسی ها] در همین سالها [جنگ جهانی اول] عراق را هم فتح كردند؛ یعنی مابین سالهای 1914 و 1920؛ در واقع 1333 قمری تا 1338 قمری. اینها دربارهی عراق یك سلسله اقداماتی را شروع كردند كه انسان میفهمد كه این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ [جهانی اول] بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در 1920 توانستند عراق را قبضه كنند كه «ثورةالعشرینِ» - انقلاب 1920 - عراقیها كاملاً سركوب شد و اینها حكومت را به وجود آوردند. در همان سال - یعنی تقریباً در یك سال؛ حالا شاید از لحاظ ماههای میلادی یك مقداری اینور و آنور باشد - رضاخان سر كار آمده؛ در 1299 و در 1920 یا 21، ملك فیصل اول در عراق سركار آمده است و پادشاهی، كاملاً در مشت انگلیسها بود و به وسیلهی خودِ آنها در آنجا به وجود آمده؛ یعنی یك حركت كاملاً حسابشدهی دقیقِ خوبی را انگلیسها انجام دادند.1385/02/09
علل کامیابی غربی ها در مسئله مشروطه چه شد كه غربیها، مشخصاً انگلیسیها، در این مسأله[مشروطه] كامیاب شدند؛ از چه شگردی استفاده كردند كه كامیاب شدند. در حالی كه مردم كه جمعیت اصلی هستند، میتوانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود كه شیخ فضلاللَّه جلو چشم همین مردم به دار كشیده شود؛ قاعدهی قضیه این بود. به نظر من مشكل كار از اینجا پیش آمد كه اینها توانستند یك عدهای از اعضای جبههی عدالتخواهی - یعنی همان اعضای دینی و عمدتاً علما - را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد كنند. انسان وقتی به اظهاراتی كه مرحوم آسید عبداللَّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابلهی با حرفهای شیخ فضلاللَّه و جناح ایشان داشتهاند، نگاه میكند، این مسأله را درمییابد كه عمدهی حرفها به همین است كه اینطور میگفتهاند. این حرفها به نجف هم منعكس میشده و شما نگاه میكنید كه همین اظهارات - انسان در كار مرحوم آقا نجفی قوچانی، در آن كتاب و در مذاكراتی كه در نجف در جریان بوده، اینها را میبیند - و حرفهایی را كه از سوی روشنفكرها و بهوسیلهی عمال حكومت گفته میشد و وعدههایی را كه داده میشد، حمل بر صحت میكردند. اینطور میگفتند كه: شما دارید عجله میكنید؛ سوءظن دارید؛ اینها قصد بدی ندارند؛ اینها هم هدفشان دین است! این مسائل در مكاتبات، نامههای صدر اعظم و ... به مرحوم آخوند منعكس شده است. انسان میبیند كه حساسیت آنها را در مقابل انحراف كم كردهاند؛ اما حساسیت بعضیها مثل مرحوم آشیخ فضلاللَّه باقی ماند؛ اینها حساس ماندند؛ اصرار كردند و در متمم، آن مسألهی پنج مجتهد جامعالشرایط را گنجاندند و مقابله كردند. یك جمع دیگری از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوشباوری و حُسنظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس میزند كه بعضی از ضعف شخصیتیها و ضعفهای اخلاقی و هوای نفس بیتأثیر نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سید عبداللَّه یا سید محمد؛ اما در طبقات پایین، بلاشك بیتأثیر نبوده كه نمونهی واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانیست. اینها بالاخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیلكردهی نجف بود، هم مرد فاضلی بود؛ اما تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفتند و غفلتزده شدند و مقداری هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از اینجا شروع شد. من به انقلاب خودمان كه نگاه میكنم، میبینم هنر بزرگ امام این بود كه دچار این غفلت نشد؛ اساس كار امام این است. امام اشتباه نكرد كه حرفی را كه گفته بود و هدفی را كه اتخاذ كرده بود، در سایهی تنبیه و ظاهرسازیهای شعارهای دیگران گم كند و فراموش كند. این، اساس كار موفقیت امام بود كه مستقیم به طرف هدف پیش رفت؛ صریح و عریان آن را جلوی چشمش قرار داد و به طرف آن حركت كرد. متأسفانه این كار را زعمای روحانی و مشروطه نكردند و بر ایشان غفلت ایجاد شد؛ فلذا اختلاف شد. اختلاف كه به وجود آمد، آنها تسلط پیدا كردند. وقتی قدرت دست آنها آمد، دیگر كاری نمیشد كرد. عین همین قضیه را من در قضایای عراق دیدم. در قضایای عراق هم اول علما به طور جدی وارد شدند، بعد تعبیر و توجیه شروع شد: حالا شاید اینها راست بگویند! شاید هدف بدی نداشته باشند!انگلیسها در آنجا بین مردم عراق شعارهایی را پخش كردند: «جئنا محررین لا مستعمرین!»؛ ما نیامدهایم برای استعمار شما، ما آمدهایم شما را از دست عثمانیها آزاد كنیم! همین حرفی كه حالا آمریكاییها در این برههی اخیر به عراقیها میگفتند: ما آمدهایم شما را از دست صدام آزاد كنیم، نیامدهایم برای اینكه بر شما تسلط پیدا كنیم! آن وقت آنها در آنجا از 1920 تا 1958 ظاهراً یا 57، سیوهشت سال عراق را آنچنان فشردند كه وقتی انسان این سالهای طولانی را نگاه میكند و میخواند، گریهاش میگیرد كه اینها در عراق و البته غالباً هم بهوسیلهی خودِ همین عناصر عراقی چه كردهاند: از كشتار مردم، از نهب مردم، از غارت كشور، عقب نگه داشتن كشور و ذلتهایی كه بر ملت عراق تحمیل كردند. در اینجا هم همینجور است؛ در اینجا هم آمدند و شعارهای برّاقی را مطرح كردند و عدهای را غافل كردند، كه ما اگر میخواهیم از تجربهی مشروطیت استفاده كنیم، نباید بگذاریم این اشتباه تكرار شود؛ یعنی بایستی آن هدفی را كه انقلاب اسلامی ترسیم كرده، صریح و بدون هیچگونه مجامله در نظر داشته باشیم. البته رعایت اقتضائات زمان غیر از این حرفهاست؛ غیر از این است كه ما هدف را فراموش و گم كنیم و به شعارهای دیگران دل ببندیم.1385/02/09
مستعمره شدن قطعات دولت عثمانی توسط دولتهای اروپایی نظام اسلامى در سرتاسر دنیاى اسلام و هرجا که مسلمانى وجود داشت، هویّت اسلامى و احساس شخصیت را هم در افراد و هم در ملتها زنده کرد. اقلیتهاى مسلمان که در دنیا متفرّق بودند، احساس شخصیّت کردند. ملتهاى مسلمان، بخصوص در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا - یعنى در واقع اجزاى امپراتورىِ متلاشى شده قدیمى عثمانى که سالهاى سال رنج استعمار را تحمّل کرده بودند - احساس کردند مجدّداً نسیمى وزیده است. البته ما امپراتورى عثمانى را اصلاً تأیید نمىکنیم؛ یک حکومت سلطنتى بود مثل بقیه حکومتهاى سلطنتى، با همان مشکلات و گرفتاریها؛ اما اروپاییها - فاتحان جنگ بینالملل اوّل - وقتى این حکومت بزرگ را که از منطقه بالکان تا تمام آسیاى صغیر و خاورمیانه و شمال آفریقا گسترش داشت - از بوسنى و هرزگوین تا مصر و ترکیه کنونى و عراق و سوریه و فلسطین - متلاشى نمودند، به این اکتفا نکردند که حکومت را زایل کنند؛ از ملتها انتقام کشیدند و آنها را تحقیر کردند! قطعه قطعه بخشهاى این حکومت به دست یکى از دولتهاى اروپایى افتاد و همان داستان غمبار استعمار تکرار شد؛ داستانى که هرگز از یاد این ملتها نخواهد رفت و از تاریخ آنها زایل نخواهد شد. در یک کشور، بیگانهاى بیاید حکومت کند و تمام امکانات آن کشور در خدمت شخص بیگانه و دستگاه بیگانه و نظام بیگانه باشد و مردم آن کشور مجبور باشند از بیگانهاى که بر آنها حکومت مىکند، اطاعت کنند و جرأت نکنند اندکى برخلاف مصالح او حرف بزنند یا حرکت کنند. واقعیت استعمار این بود. آنجاهایى که استعمارِ مستقیم نکردند - مثل عراق - حکومت پادشاهى درست کردند و آدم غیر عراقى را (خانواده فیصل، خانواده سلطنتىِ عراقى نبودند) آوردند و بر مردم حاکم کردند؛ اما در واقع انگلیسیها حکومت مىکردند. سیاست، سیاست انگلیسیها بود؛ خواست، خواست انگلیسیها بود و مردم عراق تسلیم و مقهور سرپنجه یک حکومت بیگانه بودند. شما ببینید براى یک ملت، کدام تحقیر از این بالاتر است؟ همه چیزشان را تحقیر کردند و دین و دنیا و شخصیت و ادب و فرهنگ و استقلالشان را بهکلّى از بین بردند. آن روزى هم که به اصطلاح موج مدرنیته را وارد این منطقه کردند، در واقع باید گفت فاضلابهاى مدرنیته را به این منطقه فرستادند! علم و ابتکار و اختراعات جدید و پیشرفت فکرى و دانشگاههاى پیشرو را که به کشورهاى الجزایر و مصر و عراق و بقیه مناطق تحت استعمار نیاوردند. اوّل چیزى که آوردند، ابتذال فرهنگى، کشف حجاب و کالاهاى مصرفى پسمانده بود؛ یا حدّاکثر نظامهاى نسخشده درجه دو و سه آموزش و پرورش خود را آوردند؛ یعنى مردم را از همه جهت تحقیر کردند. وقتى موج چپ در دنیا بلند شد، بسیارى از روشنفکران در دنیاى اسلام، شعارهاى چپ - شعارهاى سوسیالیستى و مارکسیستى - مىدادند و در واقع مىخواستند از غرب انتقام بگیرند؛ اما وقتى نظام اسلامى و انقلاب اسلامى پدید آمد، غوغا به پا شد و تمام کشورهاى اسلامى از اینکه دیدند یک ملت آمده و پرچم اسلام را بلند کرده و در مقابل سختترین تهدیدها ایستاده است؛ نه فقط در مقابل غرب، بلکه در مقابل شرق و غرب، شعار «نه شرقى، نه غربى» مىدهد و در مقابل جذّابترین تطمیعها، بىاعتنایى نشان مىدهد، یکپارچه هیجان شدند.1380/08/12
مقایسهیی انقلاب اسلامی ایران با کودتای عراق من، مقایسهیی بین انقلاب ایران و کودتای عراق میکنم تا شما ببینید که انقلاب اسلامی ایران، چه ضربهیی بر استعمار وارد کرد. وقتی که در سال 37 در عراق کودتا شد و «فیصل» را سرنگون کردند و «نوری سعید» را به جای او نشاندند، «ایدن» - نخست وزیر انگلیس - در خاطراتش نوشت: من در جزیرهیی مشغول تفریحِ آخر هفته بودم که خبر کودتای عراق به من رسید و بزرگترین ضربه به مغز من وارد شد و ناگهان احساس کردم که دنیا تکان خورده است. (تعبیرات دقیق او الان یادم نیست.) برای انگلیس و دستگاه استعمار، آن قدر کودتای عراق مهم بود که حد نداشت. این نگرانی، در تمام نوشتهها و خاطراتی که بعد از کودتا منتشر شد، منعکس شده بود و عظمت ضربه، خودش را نشان میداد. این کودتا، در کشوری انجام گرفت که بعدها معلوم شد بعضی از دستگاههای استعماری، در آن نقش داشتهاند و بعضی هم بعداً از آن استفاده کردهاند و در مشت خود گرفتهاند. حالا هم شما دنبالههای آن کودتا را میبینید که بعد از گذشت حدود سی سال، تحفههای امروز عراق، دنبالهی همان کودتا - و به قول خودشان انقلاب(!) - هستند. ملاحظه کنید، یک کودتای معمولی در یک کشور اتفاق افتاد و فقط به این جهت که عراق مستعمرهی انگلیس بود و انگلیس از قِبَل حاکمیت بر عراق، از آن کشور استفاده میکرد، این قدر برایشان سنگین بود. حالا شما آن کودتا را با انقلاب اسلامی مقایسه کنید؛ اصلاً قابل مقایسه نیست. انقلاب اسلامی، ناگهان تمام موجودیت و نظام ارزشی دستگاه استعماری غرب و دنیای سرمایهداری را زیر سؤال برد. یعنی آیندهشان را کلاً تهدید کرد و ابهامی به آیندهی آنها داد؛ چون این انقلاب بر مبنای اسلام بود و نتیجتاً هرجا مسلمانی باشد، ممکن است این انقلاب بالقوه در آنجا تحقق پیدا کند. بعد هم مرتب نمونههای آن را از افغانستان گرفته تا اندونزی و مالزی و مصر و تونس و حتّی در کشورهایی که سیستمهای به اصطلاح انقلابی دارند - مثل الجزایر یا لیبی - دیدند و مشاهده کردند که همین اسلام در آن جاها سر بلند کرده است و هل من مبارز میگوید و آینده را ترسیم میکند. اینها، احساس وحشت کردند و تمام دنیای سرمایهداری و استکباری دست بههمدادند، برای این که در مقابل اسلام بایستند.1368/09/07