newspart/index2
کناره‌گیری علما از نهضت مشروطیت / کناره‌گیری علما از مشروطه
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
جدایی از مردم و مکر انگلستان؛ عامل انحراف مشروطیت و شکست نهضت ملی شدن نفت

مسئله‌ی اصلی ما، مسئله‌ی مردم است؛ حضور مردم، میل مردم، اراده‌ی مردم، عزم راسخ مردم. این را باید عرض کنیم؛ در همه‌ی تحولات و جنبشهای گوناگون اجتماعی بزرگ، نقش مردم، نقش معیار است. یعنی گسترش یک تحول، گسترش یک فکر، گسترش نفوذ یک مصلح اجتماعی، وابسته‌ی به این است که با مردم چقدر ارتباط داشته باشد. هرچه ارتباط او و آن جریان و آن جنبش و آن تحول با مردم بیشتر باشد، امکان موفقیت او بیشتر است؛ اگر از مردم منقطع شد، دیری نخواهد پائید، کاری نخواهد کرد. البته در تاریخ کشور ما جابه‌جائی‌های قدرت، آمدن سلسله‌های سلاطین و رفتن آنها، به مردم ارتباطی نداشته است؛ لیکن همین سلسله‌های حکومتی و سلطنتی‌ای که در طول تاریخ ما وجود داشته‌اند، هر کدام از آنها که توانسته‌اند رابطه‌ی خودشان را با مردم به یک نحوی محکم و گرم و دوستانه کنند، پایداری‌شان، موفقیتشان در اداره‌ی کشور و در عزت ملی بیشتر بوده است؛ هر کدام، از مردم منقطع شدند، همه چیز را از دست دادند؛ که نمونه‌ی اتمّ آن، سلسله‌ی قاجار و سلسله‌ی منحوس پهلوی در این دوره‌های اخیر است. ما یک تجربه‌ی مشروطیت را داریم در دوران نزدیک خودمان، و یک تجربه‌ی ملی شدن صنعت نفت را. در این دو، مردم حضور داشتند، شرکت داشتند؛ عامل پیروزی هر دو نهضت، مردم بودند؛ ولی از مردم جدا شدند. در نهضت مشروطیت، انگلیسها با مکر و کلک خودشان، با حیله و خدعه‌ی خودشان، آمدند بر امواج مشروطیت سوار شدند، مردم و رهبران مردمی را کنار زدند؛ مشروطیت سر از قلدری رضاخان درآورد.
در قضیه‌ی صنعت نفت و ملی شدن نفت هم در اول دهه‌ی 30 شمسی در کشورمان، مردم عامل بودند، مردم مؤثر بودند، حضور آنها موفقیت‌آور بود؛ لیکن دیری نپائید که از مردم جدا شدند، به مردم پشت کردند؛ کودتای آمریکائی آمد امور را قبضه کرد و کشور را مجدداً به استبداد کشاند.1390/07/20

لینک ثابت
عدالت‌خانه؛ مطالبه‌ علما در مشروطه برای کنترل و نظارت بر حکومت

ما[باید] ببینیم نهضت علما[در مشروطه] چه بود. به نظر من روی آن خیلی كار نشده و یكی از نقاطی كه حتماً باید رویش تكیه بشود، این است؛ این‌كه نهضت علما چه بود؟
نكته‌ی اول این است كه شعار علما، «عدالت‌خواهی» بود. به طور مشخص آنچه كه می‌خواستند، «عدالت‌خانه» بود. درست است؟ این، یك توقع اخلاقی نبود؛ چون خواست عدالت چیزی نبود كه این همه سر و صدا بخواهد. اگر یك درخواست و توصیه‌ی اخلاقی بود، این چیزی است كه همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان، مردم را به عدالت یا حكام را به عدالت تشویق می‌كردند؛ اما این جنجالی كه به وجود آمد و آن تحصن‌ها، آن ایستادگی‌ها و بعد مقابله‌هایی كه با دستگاه استبداد شد و فداكاری‌هایی كه انجام گرفت، فقط یك درخواست اخلاقی محض نبود، بلكه آنها چیز دیگری را كه فراتر از یك درخواست اخلاقی بود، می‌خواستند.
نكته‌ی دوم این‌كه آن عدالتی كه اینها می‌خواستند، دقیقاً و مستقیماً عدالت در زمینه‌ی مسائل حكومتی بود؛ چون مخاطب اینها حكومت بود. می‌دانید قضایا از عملكرد حاكم تهران شروع شد؛ آن جنجال در مسجد سید عزیزاللَّه و مسجد جامع ظاهراً. البته همه‌ی اینها زمینه‌های تاریخی دارد و معلوم است؛ اما این غده این‌جا بود كه سر باز كرد و منفجر شد. بنابراین، مخاطب این عدالت‌خواهی، حكومت و دولت بود و آحاد مردم - تجار، بقیه‌ی كسانی كه ظلم می‌كنند در خلال جامعه - نبودند؛ بلكه محور و مركز اصلی، حكومت بود.
نكته‌ی سوم این است كه آنچه اینها می‌خواستند، یك بنیاد تأمین‌كننده‌ی عدالت بود، كه اسمش را می‌گذاشتند «عدالت‌خانه». حالا این عدالت‌خانه چه‌جور تفسیر می‌شد، ممكن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمی‌كنیم كه آنها مثل نسخه‌ی مشروطیت كه در نظر اروپایی‌ها و غربی‌ها یك نسخه‌ی عمل‌شده‌ی واضحی بود، روشن بود كه چه می‌خواهند؛ ما نمی‌گوییم كه در نظر علما و متدینین، نسخه‌ی عدالت‌خانه به همین وضوح بود؛ نه، لیكن فی‌الجمله این بود كه می‌خواستند یك دستگاه قانونی‌ای وجود داشته باشد كه بتواند پادشاه و همه‌ی سلسله مراتب حكومتی را تحت كنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اینها ظلم نكنند؛ تا عدالت تأمین بشود؛ یعنی یك دستگاه این‌جوری می‌خواستند. حالا این می‌توانست تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی؛ می‌توانست تفسیر شود به یك چیز دیگر. آنچه آنها می‌خواستند یك نهاد عملی و یك واقعیت قانونی بود كه قدرت این را داشته باشد كه جلوی شاه را بگیرد؛ چون شاه اسلحه و سرباز داشت كه اگر می‌خواستند جلوی او را بگیرند، طبعاً بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فكر كرد، كه اگر می‌خواستند، دنبال این بودند، لابد قاعدتاً فكر این را هم می‌كردند؛ یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی در اختیار او قرار می‌گرفت، تا بتواند اجرای عدالت كند و عدالت را بر حكومت و بر شخص شاه تحمیل كند.
نكته‌ی آخر هم این‌كه معیار این عدالت، قوانین اسلامی بود؛ یعنی عدالت اسلامی می‌خواستند؛ در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آنچه كه مورد درخواست مردم بود این بود، كه متنش هم مواد اسلامی و احكام اسلامی و قوانین اسلامی است. انگلیس‌ها همان‌طور كه شما فرمول واقع شده‌ی خارجی‌اش را به‌روشنی می‌دانید، آمدند بر این موج فرصت‌طلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش كردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهام‌دهندگان معلوم بود كه معنایش چیست! كسانی كه تحت تأثیر اینها بودند، در درجه‌ی اول روشنفكرهای غرب‌زده بودند كه البته قدرت‌طلبی هم در آنها مؤثر بود؛ یعنی این‌طور نبود كه ما فرض كنیم روشنفكرهای آن زمان از قبیل همین افرادی كه اسم آوردید كه تاریخ‌ها را نوشته‌اند و در انجمن‌ها حضور داشته‌اند، صرفاً می‌خواسته‌اند نسخه‌ی غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا كند؛ ولو خودِ آنها كنار بمانند؛ نه، به‌هیچ‌وجه این را نمی‌خواستند. آنها می‌خواستند در حكومت باشند؛ كما این‌كه برای این كار تلاش هم كردند و كسانی كه به اینها ملحق شدند؛ از قبیل تقی‌زاده و غیر او، می‌خواستند در حكومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشنفكر این طور بودند. علاوه بر این، عده‌ای از قدرتمندان و رجال حكومتی هم به‌تدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین، حقیقت آنچه كه در صحنه اتفاق افتاد، این است.1385/02/09

لینک ثابت
نقش برجسته آیت الله کاشانی در نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران

آیةاللَّه کاشانی کسی است که اگر او نبود، نهضت ملی شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمی‌پیوست. من به جوانان عرض می‌کنم، با تاریخ گذشته‌ی نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکی از راههای فریب و اغواگری، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار به‌وفور صورت می‌گیرد. مرحوم کاشانی کسی است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملی شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ والاّ حمایت مردم جلب نمی‌شد. کسی مصدّق را نمی‌شناخت؛ کسی معنای ملی شدن صنعت نفت را نمی‌دانست؛ توده‌های عظیم مردم که رأی و حضور و اقدام آنها در تحوّلات اجتماعی تعیین کننده است، در جریان وارد نبودند و برای آنها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالفت چیزفهمیِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسیها بود. روشنفکران و سیاسیّونی که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهی نداشتند و مردم به آنها اعتماد نمی‌کردند. مرحوم آیةاللَّه کاشانی وارد میدان شد. سابقه‌ی این مرد را، علما می‌شناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسی بود که به وسیله‌ی قشون غاصبِ مداخله‌گرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود. شما ببینید آن روز وضع کشور چگونه بود. امروز به استقلال سیاسی ملت ایران نگاه کنید، ببینید هیچ قدرتی در دنیا نمی‌تواند هیچ‌گونه موضع‌گیری‌ای - حتّی موضعگیری زبانی - را بر دولتمردان ما تحمیل کند؛ اما آن موقع چنین بود که یک دولت بیگانه در دنباله‌ی جنگ بین‌الملل دوم - که انگلیسیها و امریکاییها و روسها در زمان حکومت محمد رضای پهلوی از چند طرف وارد کشور ما شده بودند - به خودش جرأت می‌داد که یک عالم دینی را به خاطر مخالفت با سیاست انگلیس بگیرد و به خارج از کشور تبعید کند! البته قبلاً او را در قلعه‌ی فلک‌الافلاک خرم‌آباد زندانی کردند، که من رفتم آن سلولی را که می‌گفتند مرحوم آقای کاشانی در آن‌جا زندانی بود، از نزدیک دیدم. وقتی که از تبعید به تهران برگشت، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به این روحانی مجاهد و مبارز، چنان توفانی به راه انداخت که همه‌ی دشمنان را پس زد و انگلیسیها و دیگران حساب کار خود را کردند و فهمیدند که مبارزه با این عالم روحانی به جایی نخواهد رسید. بعد، مرحوم آیةاللَّه کاشانی به عنوان نماینده‌ی مردم تهران و رئیس مجلس آن روز، پشتیبان طرح ملی شدن صنعت نفت شد. نمایندگان مرحوم آیةاللَّه کاشانی به سرتاسر کشور مسافرت می‌کردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم. نماینده‌ی مرحوم آیةاللَّه کاشانی به مشهد آمد و منبر رفت. او چنان دلهای مردم را مثل مغناطیس به خود جذب می‌کرد که هیچ عامل دیگری نمی‌توانست جای این حرکت را بگیرد. و به این ترتیب در سال 1329 شمسی - یعنی پنجاه و یک سال قبل که شروع نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است - مردم طرفدار ملی‌شدن صنعت نفت ایران شدند و علی‌رغم این‌که محمدرضا موافق نخست‌وزیری مصدّق نبود، به پشتیبانی حمایت مردمی، مصدّق نخست‌وزیر شد. اگر مرحوم آیةاللَّه کاشانی این حمایت عظیم مردمی را برای مصدّق به وجود نمی‌آورد، او نخست‌وزیر نمی‌شد. بعد در سال 1331 که ضدّ حمله‌ی دربار علیه مصدّق شروع شد و او از نخست‌وزیری برکنار گردید، فقط یک عامل توانست مجدّداً قدرت را به مصدّق برگرداند و او مرحوم آیةاللَّه کاشانی بود. اینها جزو واضحات تاریخ است؛ جزو حوادثی است که کسانی که آن روز بودند، دیده‌اند و از قضایای آن خبر دارند و به‌روشنی می‌دانند چه گذشته است؛ لیکن عدّه‌ای عمداً اینها را کتمان می‌کنند و نمی‌گذارند این حرفها به گوش نسل حاضر برسد؛ که البته مقاصدشان معلوم است. وقتی شاه، قوام‌السلطنه را به جای مصدّق به نخست‌وزیری انتخاب کرد، مرحوم آیةاللَّه کاشانی در مقابل قوام‌السلطنه اعلامیه داد؛ مردم کفن پوشیدند و در تهران و شهرهای دیگر به خیابانها آمدند؛ لذا قوام‌السلطنه سه روز بیشتر نتوانست به عنوان نخست‌وزیر بماند. اصلاً مگر می‌شد در مقابل امواج عظیم مردم که آیةاللَّه کاشانی راه انداخته بود، مقاومت کرد؟ لذا قوام‌السلطنه کنار رفت و دوباره مصدّق بر سرِ کار آمد. انگلیسیها نفت ایران را مِلک شخصی خود به حساب آورده بودند و دهها سال استفاده‌ی غاصبانه می‌کردند و مال ملت ایران را تقریباً مفتِ مفت می‌بردند و دربار سلطنت هم برای این‌که چهار روز بیشتر به حکومت ننگین خود ادامه دهد، با انگلیسیها همکاری می‌کرد. اما این بساط را نهضت ملی شدن صنعت نفت به هم زد، که عامل و سرچشمه‌ی اصلی جوشش در این نهضت، همین مرد بزرگ و شجاع بود: مرحوم آیةاللَّه سید ابوالقاسم کاشانی.

بخش بسیار مهم این ماجرا این است که الان عرض می‌کنم و این مطلبی است که می‌خواهم بخصوص جوانان ما به آن توجّه کنند. دشمن فهمید که راز پیروزی ملت ایران چیست؛ لذا درصدد برآمد تا سیاسیّون و سردمداران دولتی را از روحانیت و دین جدا کند. آنها را از آیةاللَّه کاشانی جدا کردند و بینشان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سی تیر 1331 که مرحوم آیةاللَّه کاشانی توانست ملت ایران را آن‌طور به صحنه بیاورد، تا 28 مرداد 1332 که عوامل امریکا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع کنند و مردم هیچ حرکتی از خود نشان ندادند، یک سال و یک ماه بیشتر طول نکشید. در این یک سال و یک ماه، با وساطت ایادی ضدّ استقلال این کشور و با توطئه‌ی دشمنان این ملت، دکتر مصدّق مرتّب فاصله‌ی خود را با آقای کاشانی زیاد کرد، تا این‌که مرحوم آیةاللَّه کاشانی چند روز قبل از ماجرای 28 مرداد نامه نوشت - همه‌ی این نامه‌ها موجود است - و گفت من می‌ترسم با این وضعی که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلی به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانی مردم ایران هستم! اشتباه او همین‌جا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت - کسی مثل آیةاللَّه کاشانی - وادار می‌کرد که صحنه‌ها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در 28 مرداد که کاشانی منزوی و خانه‌نشین بود - و در واقع دولت مصدّق او را منزوی و از خود جدا کرده بود - عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچیهای مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و به‌راحتی بخشی از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتوریِ محمدرضاشاهی به وجود آمد که بیست‌وپنج سال این ملت زیر چکمه‌های دیکتاتوری او لگدمال شد و ملی شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومی دادند که امریکاییها طرّاحی آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. اینها عبرت است.

شبیه همین قضیه در صدر مشروطیت اتفاق افتاد. آن‌جا هم کار را مردم کردند و حضور آنها بود که مشروطیت را بر حکّام مستبد قاجار تحمیل کرد؛ والّا مظفرالدین شاه کسی نبود که مشروطیت را قبول کند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور کرد که مشروطیت را بپذیرد. روحانیون و علمای بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آن‌که مشروطیت به وجود آمد، جمعی از روشنفکران خودباخته در مقابل انگلیس، با تبلیغات و روزنامه‌ها و روشهای خود، کاری کردند که روحانیت و مردم متدیّن را نسبت به نهضت مشروطیت بدبین و مأیوس کردند. نتیجه این شد که در ابتدا یک دیکتاتوری توأم با هرج و مرج، چند سال بعد هم دیکتاتوری سیاه دوران رضاخان بر این ملت مسلّط شد. این دو واقعه، دو تجربه است که البته هر کدام تحلیل و داستان جداگانه‌ای دارد.

من از این‌که می‌بینم جوانان ما از این قضایا بی‌اطّلاعند، رنج می‌برم. همیشه اطّلاع از آنچه که دشمن در گذشته عمل کرده است، موجب می‌شود که انسان ترفندهای دشمن را در زمان خودش هم بداند. البته روشها عوض می‌شود. شما می‌بینید که در مبارزات ورزشی هم مربّیان می‌نشینند و عملکرد فلان تیم رقیب را با دقّت نگاه می‌کنند تا روشهای او را بشناسند. ملت ایران در طول صد سال اخیر اقلاً در دو قضیه‌ی مهم قبل از انقلاب اسلامی با امریکا و انگلیس روبه‌رو شده است. یک قضیه، قضیه‌ی مشروطیت است؛ یک قضیه، قضیه‌ی نهضت ملی شدن صنعت نفت است. در هر دو قضیه، آنها ترفندی زدند و ملت ایران را از لذت بردن از پیروزی خود محروم کردند و یک دیکتاتوریِ سخت و سیاه را در هر کدام از این دو مقطع در کشور به وجود آوردند.

ماجرای سوم، ماجرای انقلاب اسلامی بود که امام هشیاری به‌خرج داد و نگذاشت. عدّه‌ای اوّلِ انقلاب به تلقینِ همان دشمنان، تبلیغ می‌کردند که بسیار خوب، امام آمد، انقلاب را پیروز کرد، مردم را به صحنه آورد و دولت جمهوری اسلامی تشکیل شد؛ کار امام دیگر تمام شد؛ امام به قم برود و مشغول درس و بحث و کارهای خود باشد! معنایش این بود که همان کاری که در مشروطیت شد، در انقلاب اسلامی هم بشود. امام بزرگوار ما، ملت مؤمن، مبارزان آبدیده‌ای که تجربه‌های تاریخی را داشتند و بزرگان سیاستمدار انقلاب که می‌فهمیدند چه می‌کنند و دشمن از کدام منفذ ممکن است هجوم و حمله‌ای دوباره به این کشور بکند، ترفند دشمن را فهمیدند. قانون اساسی تدوین شد و امام بزرگوار در همه‌ی جریان کار، بر استحکام این پایه اشراف و نظارت داشت. در طول این مدت، مردم در کنار حقایق دینی و پرچمداران معرفت دینی باقی ماندند. جوانان ما به جای این‌که طبق خواسته‌ی دشمن، به حقایق و زیباییهای معرفت دینی و به برجستگیهای اسلامی که پرچم عدالت را در دنیای امروز بلند کرده است، پشت کنند، از همه‌ی قشرهای دیگر آگاهانه‌تر و با اصرار بیشتر، پرچم اسلام و اسلام‌خواهی را در کشور برافراشته و به دست گرفته‌اند.

مردم و جوانان ما نگذاشتند فرمول قدیمی دشمن، در انقلاب اسلامی تحقّق پیدا کند. این فرمول چیست؟ قدم اوّل، جدایی دستگاه سیاست و نهضت از دین و روحانیت است. قدم دوم، مأیوس شدن مردم از تحوّلی که به وجود آمده است؛ مثل مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت. مأیوس شدن مردم موجب می‌شود که در صحنه حضور نداشته باشند. قدم سوم، در غیاب مردم، پدید آمدن یک دیکتاتوری ظالمانه و بی‌رحم و در مشت دشمن و استکبار و استعمار قرار گرفتن است. در تحوّلاتی که دین نقشی نداشته است، راحت توانسته‌اند این فرمول را پیاده کنند: مردم را مأیوس کنند؛ آنها را از صحنه دور کنند؛ در غیاب آنها هر کاری که می‌خواهند بکنند و عوامل مورد نظر خود را سر کار بیاورند. در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی نتوانستند این کار را بکنند؛ نتوانستند عنصر دین را از اساس حکومت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی جدا کنند؛ نتوانستند مردم را مأیوس کنند؛ مردم در صحنه ماندند و تا مردم در صحنه هستند، دشمن مجال هیچ تحرّک واقعی و حقیقی را در کشور ما ندارد.1380/08/20

لینک ثابت
کناره گیری علما و متديّنين ؛ یکی از عوامل شکست مشروطیت

این جزو تعالیم اسلام است كه با زبان و تبیین باید مردم را با فضایل اخلاقی آشنا كرد و از منكرات دور نگه‌داشت. این به جای خود درست؛ اما با شیوع منكرات و با تظاهرِ به آن باید مقابله كرد. اسلام مرتكبِ منكر را نصیحت و هدایت می‌كند؛ اما حد هم برای او می‌گذارد. با صِرف زبان و توصیه نمی‌شود كاری كرد. قدرت نظام باید جلوِ سیرِ فحشا و فساد را بگیرد. اجازه ندهید كه هوسهای یك عدّه‌ی معدود و یك گروه كوچك و اندك در داخل جامعه، موجب اغوای ذهن و فكر دختر و پسر جوان و مرد و زن مؤمنی شود كه هیچ انگیزه‌ی فسادی ندارند. شما باید جلوِ آن‌گونه افراد را بگیرید. همه‌ی مسؤولان بخشهای مختلف كشور در این زمینه مسؤولند. اجازه ندهید عدّه‌ای با تكیه به نام آزادی - كه واقعاً باید بر عنوان مظلوم آزادی گریست كه چه سوء استفاده‌هایی از این نام می‌شود - منكرات و فحشا و بی‌بندوباری را در جامعه رایج كنند. عكس‌العملِ آن این است كه عدّه‌ای به نظام بدبین شوند؛ مثل اوّل مشروطه.
یكی از عواملی كه موجب شكست مشروطیت در ایران شد، این بود كه متدیّنین بعد از مدتی احساس كردند كأنّه كار به سمت بی‌دینی پیش می‌رود. جنجال زیاد مطبوعاتی كه آن وقت همه‌ی انگیزه‌ی خودشان را این قرار داده بودند كه به مقدّسات دینی حمله كنند - البته كسانی كه در مشروطیت با اساس دین و مظاهر دینی و اعتقادات دینی و روحانیت و با این‌طور چیزها در مجامع به صورت قلمی و شعاری مقابله و اهانت می‌كردند، عدّه‌ی زیادی نبودند، اما جنجالشان زیاد بود - موجب شد كه متدیّنین و علما كه در صفوف اول مبارزه‌ی مشروطیت بودند، بتدریج دلسرد شدند و كنار نشستند. وقتی چنین شد، نهضت شكست می‌خورد؛ و مشروطیت شكست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطیت، دیكتاتوریِ رضاخانی به وجود آمد. این بسیار عبرت‌انگیز است. رضاخانِ قلدر و چكمه‌پوش كجا، شعار مشروطیت كجا؛ چقدر اینها با هم فاصله دارند! چرا این‌طور شد؟ چون اطمینان و اعتماد مردم مؤمن سلب شد؛ كنار نشستند و از صحنه بیرون رفتند. مسؤولان نباید بگذارند چنین حالتی در مؤمنین به وجود آید.1380/05/11

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی