نصرت الهی برای مجاهدین غزوه بدر کسانی که در مناطق راهیان نور برای این مسافرین و کسانی که [به آنجا] میروند روایتگر حوادث هستند، امانت را در این روایتگری بهطور کامل رعایت کنند. بنده با مبالغه کردن و اغراقگویی کردن و مانند اینها مخالفم؛ هیچ لزومی ندارد ما اغراق بکنیم، آنچه اتّفاق افتاده به قدر کافی شرافتمندانه و پُرانگیزه و جذّاب هست و لزومی ندارد ما همینطور یک چیزی به آن اضافه کنیم. گاهی شنیده میشود که نقش امدادهای غیبی را به شکل عامیانهای افزایش میدهند؛ خب امدادهای غیبی قطعاً وجود داشت، ما شاهد بودیم، میدانیم که امدادهای غیبی وجود داشت، منتها امداد غیبی به شکلهای عامیانهای که گاهی اوقات تصویر میکنند نبود. خدای متعال قطعاً کمک میکند؛ خدای متعال در جنگ بدر به فرشتگان خودش امر کرد که بروید از مجاهدین فیسبیلالله حمایت کنید، کمک کنید، خدای متعال همهجا این کار را برای انسانهای مخلص میکند، امّا ما در بیان این مطالب بایستی به اغراق و مبالغه و مانند اینها نیفتیم.1396/12/19
امید دادن پیامبر(ص) به مسلمین در جنگ خندق قهراً افکار عمومی وقتیکه در یک مسئلهای فعّال شد و صاحبنظر شد، به طور طبیعی جسمها را به حرکت درمیآورَد، ذهنها را به حرکت درمیآورَد، ابتکارها را وارد میدان میکند. به طور طبیعی در تبلیغ اسلامی، فرصتها و تهدیدها برای مردم بیان میشود؛ دشمنها و دوستها برای مردم معیّن میشوند، شناسانده میشوند؛ اعتماد به نفس به مردم داده میشود؛ اینها در تبلیغ وجود دارد. شما تبلیغات پیغمبران را با آن شرایط سختی که داشتند نگاه کنید؛ در سختترین شرایط در جنگِ خندق که داشتند خندق میکندند -در یک ضلع مهمّی از مدینه، مسلمانها خندق میکندند- گرسنه هم بودند، هوا هم بسیار گرم بود، خود پیغمبر هم با اینها مشغول بود؛ یک جا مسلمانها رسیدند به یک سنگ سختی که هرچه کردند نتوانستند این سنگ را جابهجا کنند؛ به پیغمبر عرض کردند یا رسولالله اینجا یک سنگ خیلی سختی هست و نمیتوانیم آن را حرکت بدهیم؛ حضرت خودشان تشریف آوردند آنجا، کلنگ را گرفتند، یک ضربهی محکمی با کلنگ زدند و برق جست از این ضربهی مهم؛ پیغمبر فرمود که من در این برق، کاخ کسریٰ را دیدم که شما خواهید گرفت. شما ببینید! پیغمبر اکرم در چه شرایطی، در سختترین شرایط، میفرماید که من کاخ کسریٰ را میبینم که شما میگیرید؛ من امپراتور روم را -در یک ضربهی دیگر- میبینم که شما [شکست میدهید]؛ [یعنی] امید، اعتمادبهنفس. البتّه نگاه پیغمبر با نگاه امثال ماها و امید دادن او و خبر دادن او با خبر دادن امثال ماها، زمین تا آسمان تفاوت دارد؛ او میدید، به طور واقعی مشاهده میکرد، امّا ما تحلیل میکنیم. امید و اعتماد، در تبلیغ باید وجود داشته باشد. برای یک ملّت بدترین حادثه این است که اعتمادبهنفساش را از دست بدهد، امیدش به آینده را از دست بدهد.1396/10/06
تارو مار دشمن بعد از جنگ احد توسط سپاه اسلام تأثیر شیطان در دستگاه محاسبهى ما، از راه تهدید و تطمیع است؛ از یک طرف ما را میترساند: آیهى شریفهى قرآن در سورهى مبارکهى آلعمران [میفرماید]: اِنَّما ذلِکُمُ الشَّیطنُ یُخَوِّفُ اَولِیآءَهُ فَلا تَخافُوهُم وَ خافُونِ اِن کُنتُم مُؤمِنین.در قضیّهى غزوهاى که بعد از اُحد اتّفاق افتاد - که آمدند شایعه کردند که دشمن آمد، پدرتان درآمد، همه چیزتان از دست رفت - پیغمبر فرمود: آن کسانى که امروز در جنگ اُحد زخمى شدند، همانها شمشیر بردارند و بیایند؛ اگر هیچکدامتان هم نیایید، من تنها خواهم رفت. پیغمبر اکرم راه افتاد، کسانى که آن روز در اُحد زخمى شده بودند، شمشیر برداشتند با پیغمبر راه افتادند رفتند و دشمن را که در نزدیک مدینه - [خبر] درست بود - کمین کرده بود و قصد داشت که حمله کند بهصورت غافلگیرکننده، تارومار کردند و برگشتند. فَانقَلَبوا بِنِعمَةٍ مِنَ اللهِ وَ فَضلٍ لَم یَمسَسهُم سوء؛ بعد میفرماید که: اِنَّما ذلِکُمُ الشَّیطنُ یُخَوِّفُ اَولیاءَه. یکى از کارهاى شیطان ترساندن است: اَلشَّیطنُ یَعِدُکُمُ الفَقر؛ شما را از فقر میترساند - بنابر یک احتمال در معناى این آیهى شریفه - این تهدید بود، از طرف دیگر تطمیع است؛ از سوى دیگر وعده میدهد شیطان، وعدههاى فریبنده؛ اینجا هم آیهى شریفهى قرآن میفرماید: یَعِدُهُم وَ یُمَنّیهِم وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیطنُ اِلّا غُرورا؛وعده میدهد، آرزوها را در دل آنها بیدار میکند، زنده میکند، یک آیندهى رنگى و دروغین و خیالى مثل سراب در مقابل چشم مؤمنینِبهخود میگذارد؛ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیطنُ اِلّا غُرُورا؛امّا فریب است. از یک طرف تهدید، از یک طرف تطمیع؛ مثل رفتارى که امروز آمریکا دارد و قدرتهاى استکبارى همیشه [دارند]؛ از یک طرف تهدید میکنند، از یک طرف تطمیع میکنند.1393/04/16
تحلیل جنگ احزاب وظیفهی شما [طلاب]خیلی زیاد است. از لحاظ معنوی باید خودتان را بسازید؛ هم از لحاظ اخلاقی، هم از لحاظ تهذیب، هم از لحاظ تدین، هم از لحاظ پایبندی و تقید به فرایض و نوافل و تلاوت قرآن. این طلبهی عزیز ما چه قرآن خوبی تلاوت كردند، و چه آیاتی: «لقد كان لكم فی رسولاللّه اسوة حسنة لمن كان یرجوا اللّه و الیوم الأخر و ذكر اللّه كثیرا». اگر «یرجوا اللّه و الیوم الأخر» هستیم، اسوه، پیغمبر است. نه اینكه ما مثل او عمل كنیم - كه محال است - راه او را باید ادامه دهیم. آن وقت در آیهی بعد، وضع مؤمنان به این پیغمبر روشن میشود: «و لمّا رءا المؤمنون الأحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله».در جنگ احزاب، از همه طرف حمله كردند. در جنگ بدر یك گروه بودند، در جنگ احد یك گروه بودند، در جنگهای دیگر قبائلِ كوچك بودند؛ اما در جنگ احزاب، همهی قبائل مشرك مكه و غیر مكه و ثقیف و غیره آمدند متحد شدند؛ ده هزار نفر نیروی رزمنده فراهم كردند؛ یهودیهایی هم كه همسایهی پیغمبر بودند و امانیافتهی پیغمبر بودند، خیانت كردند؛ اینها هم با آنها همكاری كردند. اگر بخواهیم این را با امروز مقایسه كنیم، یعنی آمریكا با آنها مخالفت كرد، انگلیس مخالفت كرد، رژیم صهیونیستی مخالفت كرد، فلان رژیم مرتجعِ نفتخوار مخالفت كرد. پولهاشان را خرج كردند، نیروهاشان را جمع كردند، یك جنگ احزاب درست كردند؛ جنگ احزابی كه دلها را خیلی ترساند. اوائل همین سوره میفرماید: «و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لكم فارجعوا»؛ مردم را میترساندند. الان هم همین جور است. الان هم یك عدهای مردم را میترسانند: آقا بترسید. مقابلهی با آمریكا مگر شوخی است؟ پدرتان را در میآورند! آن جنگ نظامیشان، این تحریمشان، این فعالیتهای تبلیغی و سیاسیشان. در آخر این سوره باز میفرماید: «لئن لم ینته المنافقون و الّذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینة لنغرینّك بهم». مرجفون همینهایند. در یك چنین شرائطی، شرح حال مؤمن این است: «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله»؛ ما تعجب نمیكنیم؛ خدا و رسولش به ما گفته بودند كه اگر پابند به توحید باشید، پابند به ایمان به خدا و رسول باشید، دشمن دارید؛ دشمنها سراغتان میآیند. بله، گفته بودند، حالا هم راست درآمد؛ دیدیم بله، آمدند. «و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الاّ ایمانا و تسلیما»؛ ایمانشان بیشتر شد. منافق، ضعیفالایمان، فی قلوبهم مرض - كه طوائف گوناگونیاند - وقتی دشمن را میبینند، تنشان مثل بید میلرزد؛ بنا میكنند به مؤمنین باللّه و زحمتكشان در راه خدا، عتاب و خطاب و اذیت كردن و فشار آوردن: آقا چرا اینجوری میكنید؟ چرا كوتاه نمیآئید؟ چرا سیاستتان را اینجوری نمیكنید؟ همان كاری كه دشمن میخواهد، انجام میدهند. اما از آن طرف، مؤمنینِ صادق میگویند: ما تعجبی نمیكنیم؛ خب، باید دشمنی كنند؛ «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله.» یك جا هم فرموده: «و لن ترضی عنك الیهود و لا النّصاری حتّی تتّبع ملّتهم»؛ تا وقتی كمند آنها را به گردن نیندازید، دنبالهرو آنها نشوید، همین آش است و همین كاسه. خودت را قوی كن كه كمندش در گردن تو تأثیر نگذارد؛ یك تكان بدهی، كمندش پاره شود. خودت را قوی كن. چرا خودت را ضعیف میكنی تا در مقابل او تسلیم شوی، خاكسار شوی، به خاك بیفتی؟ «و ما زادهم الاّ ایمانا و تسلیما». اینجوری باشید عزیزان من، فرزندان من، جوانهای طلبه! با نیت صادقانه درس بخوانید، به قصد اینكه در این میدان عظیم كه در صفوف مقدمش خواهید بود، جزو برجستگان صفوف مقدم باشید.1391/07/19
احترام ویژه پیامبر اکرم(ص) به حضرت فاطمه زهرا(س) من حقیقتاً، نه به عنوان تعارف، نه به عنوان یك حرفِ هزاران بار تكرار شده، واقعاً قاصرم؛ زبان قاصر است، دل قاصر است، ذهن قاصر است كه بخواهد از این مقام بلند تعریف و تجلیل كند؛ این موجود انسانی، این دختر جوان، اینهمه فضیلت، اینهمه درخشندگی، اینهمه كبریا و عظمت؛ كه كسی مثل پیغمبر وقتی فاطمهی زهرا بر او وارد میشد، قام الیها ؛نه فقط بلند میشد، بلكه بلند میشد و به سمت او میرفت. یك وقت یكی وارد اتاق میشود، شما به احترامش بلند میشوید؛ یك وقت كسی وارد اتاق میشود، شما با اشتیاق به طرفش میروید. اینها مگر شوخی است؟ این بحثِ پدر - فرزندی نیست. پیغمبر خدا اینجور از فاطمهی زهرا تجلیل میكند؛ رضای او را رضای خود، رضای خود را رضای خدا؛ سخط او را سخط خود، سخط خود را سخط خدا اعلام میكند؛ اینها مقامات فاطمهی زهرا است. آن زندگی با امیرالمؤمنین، آن تربیت آن فرزندان. خب، مگر میشود دربارهی این بزرگوار، امثال ما حرف بزنیم؟1391/02/23
ایستادگی پیغمبر(ص)؛ عامل پیریزی جامعه نبوی این زندگی نبی مکرم است، آن دوران کودکیاش است، آن دوران جوانیاش است، قبل از بعثت. امانت او به جوری است که همهی قریش و همهی عربی که او را میشناختند، به او لقب «امین» دادند. انصاف او نسبت به افراد و نگاه عادلانهی او نسبت به افراد جوری است که وقتی میخواهند حجرالاسود را به جای خود نصب کنند، و طوائف عرب، قبائل عرب با هم مناقشه دارند، نزاع دارند، او را به عنوان حَکم قرار میدهند؛ در حالی که یک جوانی است. این نشاندهندهی نگاه منصفانهی او به همه است که همه این را میدانستند. او را صادق میدانستند، او را امین میدانستند. این دوران جوانیاش است. بعد هم دوران بعثت؛ آن از خودگذشتگی، آن مجاهدت، آن ایستادگی. همهی بشرِ آن روز که با او مواجه بودند و در مقابل او بودند، نقطهی مقابل او حرکت میکردند و ضدیت با او میکردند. این همه فشار، این سیزده سالِ مکه، چه سالهای سختی بود؛ پیغمبر ایستاد و ایستادن او مسلمانهای مقاوم و مستحکمی به وجود آورد که هیچ فشاری روی آنها اثر نمیکرد. اینها درس است برای ما. بعد هم جامعهی مدنی را تشکیل داد، ده سال بیشتر هم حکومت نکرد. اما پیریزی یک بنائی را کرد که در طول قرنهای متمادی، قلهی بشریت در علم، در تمدن، در پیشرفت معنوی، در پیشرفت اخلاقی، در ثروت، همین جامعه بود؛ جامعهای که پیغمبر طراحی کرده بود و او پیریزی کرده بود.1390/11/21
نصب جوان نوزده ساله به فرمانداری مکه توسط پیغمبر(ص)؛ نشانه شایستهسالاری در فتح مکه، پیغمبر یک جوان نوزده ساله را گذاشتند حاکم مکه. پیغمبر مکه را که فتح کردند، لازم بود حاکم یا فرمانداری آنجا بگذارند. این همه پیرمردها و بزرگان بودند، اما پیغمبر یک جوان نوزده ساله را منصوب کرد. بعضیها اشکال کردند که آقا این سنش کم است، چرا او را گذاشتید؟ طبق این روایت، پیغمبر فرمود: «لا یحتجّ محتجّ منکم فی مخالفته بصغر سنّه»؛ کسانی که با انتصاب این شخص برای فرمانداری مکه مخالفند، استدلالشان را این قرار ندهند که چون سنش کم است، جوان است؛ این استدلال، استدلال درستی نیست. یعنی اگر استدلال دیگری دارید، خیلی خوب، بیائید بگوئید؛ اما کم بودن سن، جوان بودن، استدلال درستی نیست. «فلیس الاکبر هو الافضل بل الافضل هو الاکبر»؛ آن کسی که بزرگتر است، لزوماً برتر نیست؛ بلکه آن کسی که برتر است، در واقع بزرگتر است. افضل، یعنی شایستهتر. این شایستهسالاری است؛ خب، اینها باید رعایت شود. در همهی نظامات جمهوری اسلامی، در قوهی مجریه، در قوهی مقننه، در قوهی قضائیه، در نیروهای مسلح، در نهادهای گوناگون، این اصل شایستهسالاری باید رعایت شود. شایستهگزینی؛ گزینش باید بر طبق معیارها و صلاحیتها باشد، نه بر طبق امیال و چیزهای شخصی. این در اسلام خودش یک اصل است. تمام این تغییرها و تبدیلهائی که در اسلام وجود دارد، بر اساس این است.1390/07/24
جبران شکست در جنگ احد توسط مسلمانان با توکل بر خدا و استفاده از نیروهای خود بدون انگیزه، بدون یك عامل درونی، اینجور كارهای برجسته[کارهای با کیفیت ، ابتکاری، پیدا كردن راههای و شیوههای نو]، چه از لحاظ كمّی، چه از لحاظ كیفی، امكانپذیر نیست. این انگیزه چیست؟ این انگیزه، تركیبی است از ایمان و آگاهی. این دو چیز به انسان انگیزه میدهد: ایمان داشته باشد، آگاهی هم داشته باشد. اگر خدای نكرده شما بیماری داشته باشید؛ وقتی كه نمیدانید این بیماری وجود دارد، یا نمیدانید كه طبیبی برای این بیماری وجود دارد، یك جور عمل میكنید؛ اما وقتی كه میدانید این بیماری هست، میدانید طبیبی هم هست، اعتقاد هم دارید كه این طبیب میتواند این بیماری را مرتفع كند، اینجا چه كار میكنید؟ اینجا دیگر معطل نمیشوید. دور باشد، نزدیك باشد، آسان باشد، سخت باشد، این عزیز بیمار را میكشانید، میبرید آنجا. این انگیزه است. انسان برای كار انگیزه دارد. یك عامل درونی، انسان را وادار میكند. انسان نیاز را بفهمد، به نتیجه ایمان داشته باشد - و برای مردم مؤمن، در زیر نظر خدا بودن را هم بداند - این میشود انگیزهی كامل. بعضیها این اعتقاد را دارند، این آگاهی را دارند، این ایمان به نتیجه را دارند، اما خدا ندارند؛ آنها انگیزهشان كمتر است. اما وقتی من و شما میدانیم كاری كه میخواهیم انجام بدهیم، كاری كه داریم انجام میدهیم، كاری است برای خدا، كاری است برای نظام اسلامی، كاری است برای مردم و به سود مردم، و خدا این را میبیند، و اگر دیگران نفهمند، دیگران ما را تحسین نكنند، آفرین نگویند، برای ما كف نزنند، اما خدای متعال میبیند و قدر میداند و پاداش میدهد. امام حسین در روز عاشورا فرمود: «انّ ذلك بعین اللَّه»؛ میبینم كه كار من زیر نظر خداست. با این دید، این میشود آن انگیزهای كه با وجود آن، انسان هرگز دیگر بیكار نمیماند. و اسلام و تاریخ اسلام و وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم) در تقویت این انگیزه و شناخت مواقع وجود این انگیزه و بهرهبرداری از آن به نفع اهداف و آرمانها، غوغائی كردند. انسان وقتی كه تاریخ اسلام را نگاه میكند، میبیند در این خصوص غوغاست. یك نمونهی آن را من عرض بكنم. در جنگ احد - همین طور كه اطلاع دارید؛ شنیدهاید یا خواندهاید - مسلمانها اول پیروز شدند؛ بعد به خاطر دنیاطلبیِ یك عده از خودشان، دچار شكست شدند. كسانی از اینها به شهادت رسیدند - مثل جناب حمزهی سیدالشهداء و دیگران - بقیه هم فرار كردند و رفتند روی آن كوه؛ دشمنان هم در آخرِ آن روزی كه این جنگ انجام گرفت، با دست پر و با خوشحالی آنجا را ترك كردند و این غصه و این عقده در دل مسلمانها ماند. پیغمبر فرمود شهدا را بردارند و به مدینه بیاورند - احد نزدیك مدینه است - راه افتادند، آمدند وارد مدینه شدند. در میان افرادِ بازگشته به مدینه، مجروح هست، جانباز هست، اجساد مطهر شهدا هست، خانوادههای داغدار هستند. مدینه غوغا شد از لحاظ گریه و نوحه و زاری برای كشته شدهها، و بعد هم ناكامی در این جنگ؛ اینها همه تلخ بود. شبِ آن روزی كه این حادثهی تلخ اتفاق افتاده بود، برای پیغمبر خبر آوردند كه یك عده از مشركین بعد از آنكه از مدینه دور شدند، به این فكر افتادهاند كه حالا كه مسلمانها شكست خوردند، خوب است ما حمله كنیم و كار مسلمانها را تمام كنیم. این خبر كه به مدینه رسید، یك عده از آدمهای دهنلق - یا مغرض یا جاهل كه شایعات بد را بلافاصله مثل برق و باد منتشر میكنند - شروع كردند این را منتشر كردن. اینگونه افراد همین قدر كه خبر به گوششان برسد - چه راست باشد، چه دروغ - بلافاصله شروع میكند آن را پخش كردن. آن زمان هم این افراد بودند، امروز هم از این قبیل افراد هستند. اینها شروع كردند توی مدینه خبر را منتشر كردن. گفتند آقا پدرمان درآمد؛ اینها به ما حمله میكنند؛ بترسیم، چه، چه، چه. بنا كردند توی دل مردم را خالی كردن. اینجا پیغمبر اكرم آمد وسط میدان. در یك چنین جاهائی، اِعمال آن روح نبوت لازم است. پیغمبر مردم را جمع كردند، گفتند همه بیائید توی مسجد. آمدند توی مسجد. فرمود: شنیدم دشمن در فلان نقطه اجتماع كرده؛ منتظر است كه شما غفلت كنید، به شما حمله كند. باید همین امشب بروید آنها را تارومار كنید. گفتند: حاضریم یا رسولاللَّه! فرمود: نه؛ فقط كسانی كه امروز در جنگ احد بودند، آنها باید بروند. یعنی همانهائی كه خستهاند، همانهائی كه از صبح تا شب جنگیدند، همانهائی كه بدنشان هم زخمی است، باید بروند؛ هیچ كس غیر از اینها نباید برود. اول یك عدهای شاید تعجب كردند، بعد دیدند عجب حكمی است. كسانی كه آن روز در جنگ احد بودند، آسیب هم دیده بودند، خسته هم بودند، بلافاصله جمع شدند. پیغمبر گفت بروید این قضیه را تمام كنید و برگردید. كسانی كه آن زخم را امروز خوردهاند و ضربهای را كه دشمن وارد آورده، مایلند جبران كنند و ضربهی متقابل بزنند، خودشان دستشان توی كار بوده، نه اینكه خبر را از دهن این و آن شنفته باشند، همینها را پیغمبر به خط كرد، بسیج كرد و گفت شماها باید بروید. اینها یك عدهای بودند - خیلی هم نبودند - سوار شدند و راه افتادند طرف همان منطقه، و دشمنی را كه كمین گرفته بود، غافلگیر كردند و به او ضربه زدند و تارومار كردند و برگشتند. آیهی شریفه نازل شد: «الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم». مؤمنین آن كسانی هستند كه وقتی شایعهپراكنها آمدند گفتند علیه شما آنجا جمع شدند و بترسید، «فزادهم ایمانا»؛ اما این ترس كه به وجود نیامد، انگیزه و ایمان آنها تقویت و بیشتر هم شد. «و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوكیل»؛ گفتند خدا كافی است، كار موكول به خداست. ببینید این چه معرفت عظیمی است. كار را شما داری میكنی، بازوی شما دارد كار میكند، فكر شما دارد كار میكند، قلم شما دارد كار میكند؛ اما كار، كار خداست؛ موكول به اوست. موكول به خدا بودن معنایش این نیست كه ما كنار بنشینیم، بگوئیم خدا خودش درست كند؛ نه، خدا اینجوری درست نمیكند. اینكه من و شما یك كاری را انجام بدهیم، مغرور بشویم و خیال كنیم ما بودیم كه كردیم، خیال كنیم كه ما یك كار برجسته انجام دادیم، این هم غلط است، این هم نادرست است. اگر خدای متعال كمك نكند، اگر هدایت نكند، اگر توفیق ندهد، هیچ كاری نمیتوانید بكنید؛ هیچ نتیجهای را هم به دست نخواهید آورد. وقتی دو عنصر همراه شد؛ یعنی شما از یك طرف به خدا توكل كردید، از خدای متعال استمداد كردید، خدا را حاضر و ناظر دانستید، خدا را صاحب كار خودتان دانستید، و از طرف دیگر همهی نیرویتان را پای كار آوردید، این میشود همان شكل درست. «قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوكیل»؛ این توصیف اینهاست. نتیجهی كارشان هم در آیهی بعد ذكر میشود: «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء و اتّبعوا رضوان اللَّه».رفتند و برگشتند، بدون اینكه كوچكترین ضربه و زخمی بر آنها وارد شده باشد. آنها توانستند دشمن را تارومار كنند و همهی موجودیهای دشمن را مصادره كنند و غنیمت بگیرند و بیاورند. آنها نه فقط توطئه را خنثی كردند، بلكه یك درآمدی هم برای مدینه و حكومت پیغمبر در سال سوم - كه سال جنگ احد است - درست كردند. میخواهند ما اینها را به یاد داشته باشیم. اینها فقط تاریخ نیست، خاطره نیست؛ اینها درس است. میخواهند من و شما این حقایق را به یاد داشته باشیم و اینها را در زندگیمان اعمال كنیم.1389/04/23
تربیت امیرالمومنین (ع) در زير سايه پیغمبر (ص) شخصیت امیرالمؤمنین از لحظهی ولادت تا هنگام شهادت، در همهی این ادوار، یك شخصیت استثنائی است. ولادت او در جوف كعبه است - كه نه قبل از آن حضرت و نه بعد از آن حضرت تا امروز چنین چیزی اتفاق نیفتاده است - شهادت آن بزرگوار هم در مسجد و محراب عبادت است. بین این دو نقطه هم، همهی زندگی امیرالمؤمنین جهاد است و صبر للَّه است و معرفت است و بصیرت است و حركت در راه رضای الهی است. در آغاز كودكی، دست تدبیر الهی، علیبنابیطالب را به آغوش پیغمبر میسپارد. امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) شش ساله بود كه پیغمبر او را از خانهی جناب ابیطالب به خانهی خود آورد. امیرالمؤمنین در آغوش پیغمبر و در زیر سایهی تربیت آن حضرت تربیت شد. در هنگام نزول وحی بر پیغمبر، تنها كسی بود كه در حراء، در آن لحظات حساس، در كنار پیغمبر حضور پیدا میكرد؛ و لقد كنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امّه». دنبال پیغمبر، بدون جدا شدن از پیغمبر، امیرالمؤمنین دائماً میآموخت. خود حضرت در نهجالبلاغه در خطبهی قاصعه میفرماید: «و لقد سعمت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی». میگوید: من صدای نالهی شیطان را در وقتی كه بر پیغمبر وحی نازل شد، شنیدم. «فقلت یا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة»؛ از پیغمبر پرسیدم: این چه صدائی بود كه من شنیدم؟ فرمود: «هذا الشّیطان قد ایس من عبادته»؛ این نالهی یأس شیطان بود، از اینكه بتواند مردم را گمراه كند. چراغ هدایت آمد. بعد فرمود: «انّك تسمع ما اسمع و تری ما اری». این، نزدیكی و قرب امیرالمؤمنین به پیغمبر از دوران كودكی است. در دوران كودكی به پیغمبر ایمان آورد، با پیغمبر نماز خواند، با پیغمبر جهاد كرد، برای پیغمبر فداكاری كرد. در طول زندگی خود، در حیات پیغمبر یك جور، بعد از رحلت پیغمبر هم در ادوار مختلف، برای اقامهی حق، اقامهی دین خدا، حفظ اسلام، همهی تلاش خود را به عرصه آورد. از نظر پیغمبر اكرم، میزان حق، امیرالمؤمنین است. از طریق سنی و شیعه نقل شده است كه: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار»؛ اگر دنبال حقید، ببینید علی كجا ایستاده است، او چه میكند، انگشت اشارهی او به كدام سو است. زندگی امیرالمؤمنین یك چنین زندگیای است.1389/04/05
سبقت اصحاب پیامبر(ص)، برای تبرک جستن به آب وضوی ایشان اگر محبت اهلبیت (علیهمالسّلام) و عشق جوشان به این عناصر الهی و ربانی نمیبود، مسلّماً جریان شیعه با همهی معارف مستحکم آن، در طول زمان و تاریخ، در میان این همه دشمنی باقی نمیماند. این عواطف را، این شور محبت را نباید دست کم گرفت. یقیناً منطق در به کرسی نشاندن سخن حق تأثیر زیادی دارد و بدون پشتیبانی منطق و حکمت، هیچ حقی را نمیشود بر پا نگه داشت؛ اما گسترش گرایش به حق، بقای این حق ماندگارِ در طول تاریخ اسلام، جز با محبت، با مودت، با پیوند قلبی و عاطفی، امکانپذیر نبود. لذا شما ملاحظه کنید؛ از اول اسلام تا امروز، پیوند فکری و عقلانی همراه بوده است با پیوند عاطفی و قلبی. اگر در تاریخ ملاحظه میکنید که وقتی پیغمبر اکرم در ایام فتح مکه - یعنی هشت سال بعد از هجرت پیغمبر - هنگامی که وضو میگرفت، اصحاب آن بزرگوار سبقت میجستند برای اینکه آب وضوئی را که از صورت مبارک آن بزرگوار جاری میشد، بگیرند و به عنوان تبرک بر سر و روی خود بکشند، این همان پیوند عاطفی است؛ این فرق دارد با خضوع قلبی و ایمان به معارف نبوی؛ این یک چیز دیگر است؛ این همان چیزی است که یک دشمن عنود مثل ابیسفیان را متحیر و متعجب کرد. او این منظره را دید و گفت: من قدرتها و حکومتها و سلطنتهای زیادی را دیدم، اما هیچ قدرتی را ندیدم که اینجور در دلهای مردم نفوذ کند؛ آنچنانی که امروز قدرت اسلام را میبینم. این، ارتباط قلبی و عاطفی است؛ این را باید حفظ کرد.1389/03/13
روز مباهله؛ نشانگر اهمیت ابلاغ حقیقت روز مباهله، روزی است كه پیامبر مكرم اسلام، عزیزترین عناصر انسانی خود را به صحنه میآورد. نكتهی مهم در باب مباهله این است: «و انفسنا و انفسكم» در آن هست؛ «و نساءنا و نساءكم»در آن هست؛ عزیزترین انسانها را پیغمبر اكرم انتخاب میكند و به صحنه میآورد برای محاجهای كه در آن باید مایز بین حق و باطل و شاخص روشنگر در معرض دید همه قرار بگیرد. هیچ سابقه نداشته است كه در راه تبلیغ دین و بیان حقیقت، پیغمبر دست عزیزان خود، فرزندان خود و دختر خود و امیرالمؤمنین را - كه برادر و جانشین خود هست - بگیرد و بیاورد وسط میدان؛ استثنائی بودن روز مباهله به این شكل است. یعنی نشان دهندهی این است كه بیان حقیقت، ابلاغ حقیقت، چقدر مهم است؛ میآورد به میدان با این داعیه كه میگوید بیائیم مباهله كنیم؛ هر كدام بر حق بودیم، بماند، هر كدام بر خلاف حق بودیم، ریشهكن بشود با عذاب الهی.1388/09/22
مشخص شدن تکلیف امت اسلامی و اکمال دین در روز غدیر عید غدیر را فرمودهاند: «عید اللَّه الاكبر»؛ از همهی اعیاد موجود در تقویم اسلامی این عید بالاتر است؛ پرمغزتر است؛ تأثیر این عید از همهی این اعیاد بیشتر است. چرا؟ چون تكلیف امت اسلامی در زمینهی هدایت، در زمینهی حكومت، در این حادثهی غدیر معیّن شده است. حرفی نیست كه بر طبق توصیهی پیامبر اعظم در غدیر عمل نشد - پیغمبر هم طبق بعضی از روایتها خبر داده بود كه عمل نخواهد شد - اما مسئلهی غدیر، مسئلهی ایجاد یك شاخص است، یك معیار و میزان است. تا آخر دنیا مسلمانان میتوانند این شاخص را، این معیار را جلوی خودشان قرار بدهند و تكلیف مسیر عمومیِ امت را معیّن كنند. اینی كه پیغمبر اكرم حساسترین زمان را برای اعلام مسئلهی ولایت انتخاب كرد، این انتخابِ پیغمبر نبود، انتخابِ خدای متعال بود. از طرف پروردگار وحی رسید كه: «بلّغ ما انزل الیك من ربّك». نه اینكه پیغمبر مسئلهی امامت و ولایت را از سوی پروردگار قبلاً نمیدانست؛ چرا، از اولِ بعثت برای پیغمبر مسئله روشن بود. بعد هم حوادث گوناگون این بیست و سه سال، آنچنان این حقیقت را عریان كرد و آشكار كرد كه جای تردیدی باقی نمیگذاشت؛ اما اعلان رسمی باید در حساسترین زمان اتفاق میافتاد و به دستور پروردگار اتفاق افتاد: «بلّغ ما انزل الیك من ربّك و أن لم تفعل فما بلّغت رسالته»؛ یعنی این یك رسالت الهی است كه باید بگوئی. بعد هم كه در غدیر خم، در نزدیكی جحفه، نبی مكرم مردم را متوقف كردند، كاروانهای حجاج را جمع كردند و این مطلب را اعلان كردند، آیهی شریفه آمد كه: «الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی»؛ نعمت كامل شد، دین كامل شد. در سورهی مبارك مائده قبل از آیهی «الیوم اكملت»، این آیهی مبارك است: «الیوم یئس الّذین كفروا من دینكم فلا تخشوهم و اخشون»؛ امروز روز یأس و ناامیدی دشمنان است؛ یعنی معیار مشخص شد، شاخص معلوم شد؛ امت هر وقت بخواهند، هر وقت چشم خود را بر حقیقت باز كنند، شاخص را خواهند دید، معیار را مشاهده خواهند كرد، تردیدی باقی نخواهد ماند. اهمیت غدیر این است.1388/09/15
الهی و آسمانی بودن قضيه امامت و ولايت قضیهی امامت و ولایت آنچنانی كه در تاریخ اسلام هم مشخص است، معلوم است، یك قضیهی الهی است. این جور نیست كه پیغمبر اكرم با محاسبهی شخصی خود، امیرالمؤمنین را انتخاب كرده باشد؛ اگرچه همهی محاسبات شخصی هم هر كسی را به همین نتیجه میرساند كه جانشین پیغمبر علی است؛ اما اقدام پیغمبر، یك اقدام الهی بود. از اوائل بعثت، آن وقتی كه پیغمبر اكرم خود را در مكه بر قبائل گوناگون عرب عرضه كرد، اسلام را بر آنها عرضه كرد - كه این یك ماجرای مفصلی است در تاریخ قبل از هجرت، در اوائل بعثت - به این قبیله رفت، به آن قبیله رفت، رئیس یكی از قبائل كه در تاریخ مشخص شده است - اینها جزو مسلّمات تاریخ است و مسئلهی شیعه و سنی در بیان این وقایع نقشی ندارد؛ خود برادران اهل سنت این را نقل كردهاند - به پیغمبر عرض كرد كه ما حاضریم دستهجمعی به اسلام ایمان بیاوریم، به یك شرط؛ آن شرط این است كه بعد از تو، این كار در اختیار ما باشد؛ رئیس قبیلهی ما بشود جانشین تو. در تاریخ دارد كه پیغمبر در پاسخ این شخص فرمود: نه، «هذا امر سماویّ»؛ این یك مطلبی است كه در اختیار من نیست؛ این آسمانی است، در اختیار خداست. آنها هم ایمان نیاوردند و رفتند. پس مسئلهی خلافت پیغمبر بر اساس وحی الهی است؛ بر اساس ارادهی پروردگار است، دست پیغمبر هم نبود. اما اگر پیغمبر اكرم میخواست انتخاب بكند، چه كسی را باید انتخاب بكند؟ آن كسی باید قاعدتاً مورد گزینش نبی مكرم قرار بگیرد كه همهی معیارهای اساسی اسلام در او در حد كامل باشد. خب، حالا امیرالمؤمنین را همهی مسلمانان عالم در محاسبهها بسنجند - درست است كه احادیث گوناگونی در فضیلت برخی از صحابه نقل شده است - معیارها را نگاه كنند، پهلوی هم بگذارند، ردیف كنند، اینها را با قرآن و با سنت مسلّم مقایسه كنند، ببینند چه كسی برگزیده خواهد شد. علم امیرالمؤمنین، كه علم یكی از معیارهاست؛ پیغمبر اكرم دربارهی امیرالمؤمنین طبق نقل همهی مسلمانان - شیعه و سنی - میفرمود: «انا مدینة العلم و علیّ بابها»، از این بالاتر چه شهادتی؟ دربارهی جهاد امیرالمؤمنین، خدای متعال: «و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»،آیه نازل شده است در مورد مجاهدت امیرالمؤمنین و ایثار امیرالمؤمنین؛ دربارهی كس دیگری این آیه نازل نشده است. دربارهی انفاق امیرالمؤمنین: «و یطعمون الطّعام علی حبّه مسكینا و یتیما و اسیرا»؛ امیرالمؤمنین و خاندان مكرم نزدیك او مشمول این آیهاند. «انّما ولیّكم اللَّه و رسوله و الّذین امنوا الّذین یقیمون الصّلاة و یؤتون الزّكاة و هم راكعون». همه گفتهاند این، دربارهی امیرالمؤمنین است. این معیارها - معیارهای متعددی كه در اسلام، معیار برگزیدگی است، معیار برتری است - از علم و تقوا و انفاق و ایثار و جهاد و بقیهی معیارهائی كه در اسلام وارد شده است، همه و همه، یكی یكی با امیرالمؤمنین تطبیق میكند. كیست كه بتواند این چیزها را در علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) انكار كند؟1388/09/15
دلیل سکوت امیرالمومنین (ع) بعد از رحلت پیامبر (ص) مشخص است كه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه آلاف التّحیّة و السّلام) یك قلهی مرتفع است؛ هم برای حاكم اسلامی و حكومت اسلامی، هم برای هر فرد مسلمان. جوانی آن بزرگوار، الگوست برای جوانهای امت اسلام؛ آنجور با صفا و صداقت و بصیرت، حقیقت را دیدن، شناختن، به دنبال آن دویدن، از آن با همهی وجود دفاع كردن، میدانهای خطر را طی كردن، خطر را ندیده گرفتن و به هیچ انگاشتن، از راه صحیح یك سر سوزن منحرف نشدن، چشم به پیغمبر داشتن، «یحذو حذو الرّسول»؛دنبال پیغمبر قدم به قدم حركت كردن، در مقابل امر الهی و اوامر پیغمبر تسلیم محض بودن، در عین حال لحظه به لحظه بر دانش خود افزودن، عمل را با علم خود منطبق كردن در همهی آنات زندگی. این، جوانی امیرالمؤمنین است. دورهی میانسالی و سالخوردگی امیرالمؤمنین هم مشحون از امتحانهای دشوار، امتحانهای عجیب و غریب است و در همهی اینها آن صبر عظیم، صبر جمیل؛ مصلحت اسلام را - آنجائی كه مصلحت اسلام در خطر است - بر همه چیز ترجیح دادن، حتّی بر حق مسلّم خود. امیرالمؤمنین میتوانست آن وقتی كه احساس میكرد حق او ضایع میشود، قیام كند؛ علی كه از كسی نمیترسید. او كسی بود كه اگر جلو هم میافتاد، مطمئناً كسانی دنبال او حركت میكردند؛ اما «فأمسكت بیدی یدی حتّی رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الإسلام یدعون إلی محق دین محمّد (صلّی اللَّه علیه و آله)» میفرماید: دیدم انگیزههای مخالف با اصل دین، دارد در دلها زنده میشود، دشمنانی هستند، مخالفینی هستند، میخواهند از موقعیت استفاده كنند، لذا من آمدم وسط میدان، از اصل دین دفاع كردم؛ از حق خود گذشتم و عبور كردم. مصلحت اسلام را اینجور با همهی وجود رعایت میكند. آن وقتی هم كه نوبت حكومت و سیاست به حسَب تقدیر الهی به او میرسد، مردم مراجعه میكنند، اصرار میكنند، از آن حضرت میخواهند كه زمام قدرت را در دست بگیرد، مقتدرانه وارد میدان میشود؛ «لایخاف فی اللَّه لومة لائم»؛ از هیچ چیز نمیترسد، هیچ ملامتی او را از راه بر نمیگرداند. یك الگوی كامل؛ این امیرالمؤمنین است؛ این آن انسان والائی است كه شیعه برای او این ارج و مقام را قائل است. این را خوب است همهی امت اسلامی توجه كنند.1388/09/15
عمیقتر شدن ایمان مسلمانان بعد از ماجرای صلح حدیبیه این آیهای كه من تلاوت كردم [هو الّذی انزل السّكینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم و للَّه جنود السّماوات و الأرض و كان اللَّه علیما حكیما]، به مؤمنان بشارت میدهد و نزول سكینهی الهی را یادآوری میكند. سكینه یعنی آرامش در مقابل تلاطمهای گوناگون روحی و اجتماعی. این آیه مربوط به حدیبیه است. در ماجرای حركت پیامبر اكرم از مدینه به سمت مكه با چند صد نفر از یاران و اصحاب خود به قصد عمره- در سال ششم از هجرت- حوادثی پیش آمد كه از چند جهت موجب طوفانی شدن دلهای مؤمنان بود. از یك طرف، دشمنان با نیروی مجهزی آنها را محاصره كرده بودند؛ اینها از مدینه دور بودند- حدیبیه نزدیك مكه است- نیروهای دشمن متكی به عقبهی مكه بودند، نیرو داشتند، سلاح داشتند، جمعیت زیاد داشتند؛ این یك طرف قضیه بود كه موجب اضطراب میشد، موجب تشویش برای بسیاری از مؤمنین میشد؛ از طرف دیگر، پیغمبر اكرم برطبق آن سیاست عظیم مكتوم الهی- كه بعد برای همه آشكار شد- در مقابل كفاری كه آمده بودند در مقابل او، در مواردی كوتاه آمد؛ گفتند اسم «رحمان و رحیم» را، «بسم اللَّه»، را از این نوشته حذف كنید، پیغمبر قبول كرد؛ و چند مسئله از این قبیل پبش آمد. این هم دلهائی را مشوش كرد، مضطرب كرد، به تردید انداخت. در یك چنین مواردی كه این اضطرابهای گوناگون- چه به لحاظ مسائل شخصی، چه به لحاظ مسائل اجتماعی- برای مؤمنینِ به اسلام پیش میآید، اینجا باید منتظر سكینهی الهی بود؛ آنوقت میفرماید: «هو الّذی انزل السّكینة فی قلوب المؤمنین»؛ خدا دلها را قرص كرد، آرامش به آنها داد، آنها را از تلاطمهای روحی برحذر و بركنار داشت و مسلمانها از لحاظ روانی، به خاطر این آرامشی كه خدا به آنها داد، آسوده شدند. آنوقت نتیجهی این سكینهی الهی و آرامش روحی این میشود كه: «لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم»؛ آنوقت بذر ایمان در دل آنها عمیقتر میروید، نور ایمان دل آنها را بیشتر روشن میكند؛ ایمان آنها عمیقتر میشود. این است كه برای یك مجموعهی مسلمان، مجموعهی مؤمن مهم است كه به خدا حسن ظن داشته باشد، بداند كه خدا كمككار اوست، بداند كه خدا پشت سر رهپویان راه حق است. وقتی دلها قرص شد، گامها هم محكم میشود؛ وقتی گامها استوار شد، راه بهآسانی طی میشود، به هدف نزدیك میشود.1388/03/29
استقامت پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مقابل تطمیع کفار وقتی كه در مرحلهی اول بعثت، بعد از آنی كه با گذشت سه سال یا بیشتر - كه دعوت پنهانی بود، مخفی بود - پیغمبر توانسته بود سی، چهل نفر را مسلمان بكند، بعد امر الهی آمد كه: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركین. انّا كفیناك المستهزءین»؛ علنی كن، برو توی میدان، پرچم را به دست بگیر و كار را علنی كن. پیغمبر آمد وسط میدان و قضایائی كه شنیدهاید. بزرگان و صنادید قریش و زرمندان و زورمندان آن جامعه به خود ترسیدند و لرزیدند. اولین كاری كه كردند، تطمیع آن بزرگوار بود. آمدند پیش جناب ابیطالب گفتند كه این برادرزادهی تو اگر ریاست میخواهد، ما ریاست مطلق خودمان را به او میدهیم؛ اگر ثروت میخواهد، آنقدر به او ثروت میدهیم كه از همهی ما ثروتمندتر بشود؛ اگر مایل است پادشاهی كند، ما او را به عنوان پادشاه خودمان انتخاب میكنیم. بگوئید از این حرفهائی كه میزند، دست بردارد. جناب ابیطالب كه بر جان پیغمبر میترسید و از توطئهی آنها بیمناك بود، پیش پیغمبر آمد و گفت بزرگان مكه این پیغام را دادند؛ شاید نصیحت كرد، توصیه كرد كه حالا شما هم یك خردهای كوتاه بیائید؛ این ایستادگی به این اندازه دیگر چرا؛ لازم نیست. پیغمبر فرمود: «یا عمّ! واللَّه لو وضعوا الشّمس فی یمینی و القمر فی شمالی لاعرض عن هذا الامر لا افعله حتّی اظهره اللَّه او یذهب بما فیه»؛ عموجان! اگر خورشید را در دست راست من بگذارند، ماه را در دست چپ من بگذارند، برای اینكه من از این هدف دست بكشم، سوگند به خدا این كار را نمیكنم؛ تا وقتی یا خدا ما را پیروز كند یا همهی ما از بین برویم. بعد در روایت دارد كه «ثمّ اغرورقت عیناه من الدّمع»؛ چشم مبارك پیغمبر لبریز اشك شد و از جا بلند شد. ابوطالب این ایمان، این استقامت را وقتی كه دید، منقلب شد و گفت: «یابن اخی اذهب و قل ما احببت»؛ برو هركاری كه میخواهی بكن؛ هدفت را دنبال كن. «واللَّه لا اسلّمنّك بشیء»؛ سوگند به خدا من تو را با هیچ چیز عوض نمیكنم. این ایستادگی، ایستادگی میآفریند. این استقامت از پیغمبر، ریشهی استقامت را در ابوطالب مستحكم میكند. این پایبندی به هدف، نترسیدن از دشمن، طمع نورزیدن در آنچه كه در دست دشمن است، دل نبستن به امتیازی كه دشمن میخواهد بدهد در مقابل متوقف كردن این راه، ایستادگی میآفریند، آرامش به وجود میآورد، اعتماد به راه و به هدف و به خدائی كه این هدف متعلق به اوست، به وجود میآورد. لذا سی، چهل نفر بیشتر نبودند. همین سی، چهل نفر در مقابل آن همه مشكلات، آن همه دشواریها ایستادند و روز به روز زیاد شدند. روز به روز در مكه میدیدند كه با عمار چه میكنند، با بلال چه معاملهای میشود، سمیه و یاسر چه جور زیر شكنجه قرار میگیرند و شهید میشوند؛ اینها را میدیدند، در عین حال ایمان میآوردند. پیشرفت حق اینجوری است. صرفاً در حالت آسایش، در حالت امن و امان پرچم حق را بلند كردن و پای آن سینه زدن، حق پیش نمیرود. حق آن وقتی پیش میرود كه صاحب حق، پیرو حق، در راه پیشرفت حق از خود استقامت و استحكام نشان بدهد.1387/05/09