ازدواج پیامبر(ص) با زینب ؛ حرکتی در جهت مبارزه با خرافات [یك چیز كه در باب روحانیت شرط و لازم مسئله] مبارزهی با خرافات است. در كنار ترویج و تبلیغ معارف اصیل دینی و اسلام ناب، باید با خرافات مبارزه كرد. كسانی دارند روزبهروز خرافات جدیدی را وارد جامعهی ما میكنند. مبارزهی با خرافات را باید جدی بگیرید. این روش علمای ما بوده. مرحوم آقا جمال خوانساری، عالم معروف، مُحشیِّ شرح لمعه - كه حاشیههای او را در حواشی شرح لمعههای قدیم دیدهاید. نمیدانم حالا هم چاپ میشود یا نه. پسر مرحوم آقا حسین خوانساری (كه پدر و پسر از علما و برجستگان تاریخ روحانیت شیعهاند) - سیصد سال پیش برای اینكه خرافات را برملا كند، كتابی به نام «كلثوم ننه» را نوشت، كه الان هست. بنده چاپهای قدیمش را داشتم و اخیراً هم دیدم مجدداً چاپ شده است، كه چاپ جدیدش را هم برای من آوردند. ایشان با زبان طنز، معروفترین خرافات زمان خودش را به زبان فتوای فقهای زنان درآورده و میگوید زنان پنج فقیه بزرگ دارند! یكیاش، كلثوم ننه است! یكی، دده بزمآراست! یكی، بیبیشاه زینب است! یكی، فلان است. آن وقت از قول اینها مثلاً در باب محرم و نامحرم، در باب طهارت و نجاست و در باب انواع و اقسام چیزها، مطالبی را نقل میكند. یعنی عالم دینی به این چیزها میپردازد. ما خیال میكنیم اگر با یك مطلبی كه مورد عقیدهی مردم است و خرافی و خلاف واقع است، مقاومت كردیم، بر خلاف شئون روحانی عمل كردهایم؛ نه، شأن روحانی این است. همین آیهای كه الان این آقای عزیزمان با صدای خوبی خواندند: «الّذین یبلّغون رسالات اللَّه و یخشونه ولا یخشون احدا الّا اللَّه و كفی باللَّه حسیباً» در مورد چیست؟ این آیه در مبارزهی با یك خرافه است. «و اذ تقول للّذی انعم اللَّه علیه و انعمت علیه امسك علیك زوجك واتّق اللَّه و تخفی فی نفسك مااللَّه مبدیه و تخشی النّاس واللَّه احقّ ان تخشاه فلمّا قضی زید منها وطرا زوّجناكها لكن لا یكون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهنّ وطرا»؛ این آیه مربوط به قضیهی «زید» است. آیهی بعدی: «سنّة اللَّه فی الذّین خلوا من قبل و كان امراللَّه قدراً مقدورا. الّذین یبلّغون رسالات اللَّه و یخشونه ولایخشون احدا الّا اللَّه» راجع به یك خرافه است. پیغمبر اكرم از طریق جبرئیل مطلع شد كه زینب (دختر عمهاش) كه یك روزی برای مبارزهی با اشرافیگری، او را به عقد پسرخواندهی آزاد شدهی خودش (یعنی زیدبن حارثه) درآورده بود، همسرش خواهد شد. پیغمبر زیدبن حارثه را كه غلامش بود، خرید، آزاد كرد و به عنوان پسرخواندهی خودش انتخاب كرد و بعد هم دختر عمهی خودش زینب را - كه جزو اشراف و خانوادهی قریش و بنیهاشم بود - به تزویج او در آورد. با هم زندگی میكردند. جبرئیل خبر داد كه این زینب، زن تو خواهد شد. پیغمبر سكوت كرد، «و تخشی النّاس واللَّه احبّ ان تخشاه». بعد خود زید آمد و به پیغمبر شكایت كرد كه من نمیتوانم با این خانم زندگی كنم؛ خانم و اشراف زاده و اعیانزاده، و من، غلام و سابقهی بردگی؛ اصرار داشت كه او را طلاق بدهد. پیغمبر اكرم سفارش كرد كه: «امسك علیك زوجك»؛ او را نگهدار. «و تحفی فی نفسك ما اللَّه مبدیه». بعد بالاخره آنچه كه تقدیر و امر الهی بود، انجام گرفت. پیغمبر هم كه مطیع امر پروردگار است. زید، زینب را طلاق داد و پیغمبر زنِ پسر خواندهی خودش را خواستگاری كرد و گرفت؛ و این در حالی بود كه زنِ پسر خوانده را مثل زنِ فرزند میدانستند؛ خرافه یعنی این. بر حسب سنتهای قدیم جاهلی، مسلمانها هم هنوز در همان فكرها بودند كه كسی زنِ پسرخواندهی خودش را نمیتواند بگیرد؛ اما پیغمبر زن پسرخواندهی خودش را گرفت. این است كه میگوید: «الّذین یبلّغون رسالات اللَّه»؛ یعنی ناظر بر این قضیه است. البته كلی است؛ اما در این قضیه وارد شده؛ مبارزهی با خرافات اینقدر مهم است. در مبارزهی با خرافات شجاع باشید. البته خرافه چیست؟ خود این مهم است. بعضیها هستند كه حقایق دینی را هم به عنوان خرافه انكار میكنند. ما كاری با آنها نداریم. آنچه كه با كتاب و سنت متقن و معتبر ثابت شده، از دین است؛ چه حالا عقول بپسندند یا نپسندند. از این حمایت و دفاع كنید. آنچه كه با دلیل معتبر ثابت نشده است و با مبانی و اصول دینی معارضه ندارد، دربارهی آن ساكت بمانید. آنچه كه با یكی از اصول دینی معارضه دارد و مدرك معتبری ندارد، ردش كنید. این میشود خرافه، و معیار خرافه این است.امروز شما ببینید مدعیان ارتباط با امام زمان و ارتباط با غیب، با شكلهای مختلف در جامعه دارند كار میكنند. البته این همه نشانهی این است كه گرایش به دین، یك عنصر اصلی در زندگی مردم است. مردم به مسائل دینی علاقه دارند كه آدم خرافه ساز میرود خرافه درست میكند؛ چون آن كالای اصلی در اختیارش نیست، كالای تقلبی را به میدان میآورد تا اینكه مردم را جذب كند. این نشانهی گرایش مردم به دین است. اما خوب، این خطرناك است. در مقابلهی با خرافات و آن چیزهایی كه از دین نیست، شجاع باشید و بگویید. ملاحظهی اینكه حالا ممكن است كسی بدش بیاید یا ممكن است چه بكند، نكنید؛ كه غالباً در مواردی انسان متأسفانه میبیند كه این مراعاتها هست.1385/08/17
توجه به حقوق مردم در سیره پیامبر(ص) روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهای بیماری آن حضرت، روزهای سختی برای مدینه بود؛ بهویژه با آن خصوصیاتی كه اندكی قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روی منبر نشست و فرمود: هر كس به گردن من حقّی دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه كردند و گفتند یا رسولاللَّه! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایی پیش خدا سختتر از رسوایی پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّی دارید، اگر از من طلبی دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقی! كیست كه دارد این حرف را میزند؟ آن انسان والایی كه جبرئیل به مصاحبت با او افتخار میكند؛ اما درعینحال با مردم شوخی نمیكند؛ جدّی میگوید تا مبادا در جایی به وسیلهی او، ندانسته حقّی از كسی ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تكرار كرد. البته در تاریخ ماجراهایی را آوردهاند كه من خیلی نمیدانم كدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبی كه غالباً نقل كردهاند، این است كه یك نفر بلند شد و عرض كرد: یا رسولاللَّه! من به گردن تو حقّی دارم. تو یك وقت با ناقه از پهلوی من عبور میكردی؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودی. ناقهی من نزدیك تو آمد و تو با عصا، هی كردی؛ ولی عصا به شكم من خورد و من این را از تو طلبكارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص كن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرتزده نگاه میكردند و میگفتند آیا این مرد واقعاً میخواهد قصاص كند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر كسی را فرستاد تا از خانه، همان چوبدستی را بیاورند. بعد فرمود: بیا بگیر و با همین چوب به شكم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از اینكه نكند این مرد بخواهد این كار را بكند؛ اما یك وقت دیدند او روی پای پیغمبر افتاد و بنا كرد شكم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسولاللَّه! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات میدهم!1380/02/28
خصوصیات اخلاق شخصی و حکومتی پیامبر اکرم(ص) تمام خصوصیات مثبت یك انسان والا در او [پیامبراکرم(ص)] جمع بود؛ كه من بخشی از خصوصیات اخلاقی آن بزرگوار را بسیار مختصر عرض میكنم. اما واقعاً ساعتها وقت لازم است كه انسان در بارهی خصوصیات اخلاقی پیامبر حرف بزند. من فقط برای عرض ارادت و برای اینكه به گویندگان و نویسندگان، عملًا عرض كرده باشم كه نسبت به شخصیت پیامبر قدری بیشتر كار شود و ابعاد آن تبیین گردد چون دریای عمیقی است این چند دقیقه را به این مطالب صرف میكنم. البته در كتابهای فراوانی راجع به نبی اكرم و بهطور متفرّق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبی هست. آنچه كه من در اینجا ذكر كردم، از مقالهی یكی از علمای جدید مرحوم آیتاللّه حاج سید ابو الفضل موسوی زنجانی است كه مقالهای در همین خصوص نوشتهاند و من از نوشتهی ایشان كه جمعبندی شده و مختصر و خوب است استفاده كردم. بهطور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی» و «اخلاق حكومتی» تقسیم میكنیم. به عنوان یك انسان، خلقیّات او و بهعنوان یك حاكم، خصوصیات و خلقیّات و رفتار او. البته اینها گوشهای از آن چیزهایی است كه در وجود آن بزرگوار بود. چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت كه من بعضی از آنها را عرض میكنم. آن بزرگوار، امین، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمدیدگان در همهی شرایط دفاع میكرد. درستكردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزندهگو نبود. پاكدامن بود؛ در آن محیط فاسد اخلاقی عربستانِ قبل از اسلام، در دورهی جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاكدامنی او را همه قبول داشتند و آلوده نشد. اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود؛ لباس، نظیف؛ سروصورت، نظیف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هیچ جبههی عظیمی از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمیكرد. صریح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بیان میكرد. در زندگی، زهد و پارسایی پیشهی او بود. بخشنده بود؛ هم بخشندهی مال، هم بخشندهی انتقام؛ یعنی انتقام نمیگرفت؛ گذشت و اغماض میكرد. بسیار باادب بود؛ هرگز پای خود را پیش كسی دراز نكرد؛ هرگز به كسی اهانت نكرد. بسیار باحیا بود. وقتی كسی او را بر چیزی كه او بجا میدانست، ملامت میكرد كه در تاریخ نمونههایی وجود دارد از شرم و حیا سرش را به زیر میانداخت. بسیار مهربان و پرگذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سهسالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت میشد دید. من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز میكنم: امین بودن و امانتداری او چنان بود كه در دوران جاهلیت او را به «امین» نامگذاری كرده بودند و مردم هر امانتی را كه برایش بسیار اهمیت قائل بودند، دست او میسپردند و خاطرجمع بودند كه این امانت به آنها سالم برخواهد گشت. حتی بعد از آنكه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر میخواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، میآمدند و به پیامبر میدادند! لذا شما شنیدهاید كه وقتی پیامبر اكرم به مدینه هجرت كرد، امیر المؤمنین را در مكه گذاشت تا امانتهای مردم را به آنها برگرداند. معلوم میشود كه در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلكه امانت كفّار و همان كسانی كه با او دشمنی میكردند! بردباری او به این اندازه بود كه چیزهایی كه دیگران از شنیدنش بیتاب میشدند، در آن بزرگوار بیتابی به وجود نمیآورد. گاهی دشمنان آن بزرگوار در مكه رفتارهایی با او میكردند كه وقتی جناب ابی طالب در یك مورد شنید، به قدری خشمگین شد كه شمشیرش را كشید و با خدمتكار خود به آنجا رفت و همان جسارتی را كه آنها با پیامبر كرده بودند، با یكایكشان انجام داد و گفت هركدام اعتراض كنید، گردنتان را میزنم؛ اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمّل كرده بود. در یك مورد دیگر با ابی جهل گفتگو شد و ابی جهل اهانت سختی به پیامبر كرد؛ اما آن حضرت سكوت پیشه نمود و بردباری نشان داد. یك نفر رفت به حمزه خبر داد كه ابی جهل اینطور با برادرزادهی تو رفتار كرد؛ حمزه بیتاب شد و رفت با كمان بر سر ابی جهل زد و سر او را خونین كرد. بعد هم آمد و تحت تأثیر این حادثه، اسلام آورد. بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیهای، از روی غفلت و یا جهالت، جملهی اهانتآمیزی به پیامبر میگفتند؛ حتی یكوقت یك نفر از همسران پیامبر جناب زینب بنت جحش كه یكی از امّهات مؤمنین است به پیامبر عرض كرد كه تو پیامبری، اما عدالت نمیكنی! پیامبر لبخندی زد و سكوت كرد. او توقّع زنانهای داشت كه پیامبر آن را برآورده نكرده بود؛ كه بعداً ممكن است به آن اشاره كنم. گاهی بعضی افراد به مسجد میآمدند، پاهای خودشان را دراز میكردند و به پیامبر میگفتند ناخنهای ما را بگیر! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پیامبر هم با بردباریِ تمام، این جسارت و بیادبی را تحمل میكرد. جوانمردی او طوری بود كه دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار میداد. اگر در جایی ستمدیدهای بود، تا وقتی به كمك او نمیشتافت، دست برنمیداشت. در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول» پیمان زیادی؛ غیر از پیمانهایی كه مردم مكه بین خودشان داشتند وجود داشت كه پیامبر در آن شریك بود. یك نفر غریب وارد مكه شد و جنسش را فروخت. كسی كه جنس را خریده بود، «عاص بن وائل» نام داشت كه مرد گردنكلفتِ قلدری از اشراف مكه بود. جنس را كه خرید، پولش را نداد. آن مرد غریب به هركس مراجعه كرد، نتوانست كمكی دریافت كند. لذا بالای كوه ابو قبیس رفت و فریاد زد: ای اولاد فهر! به من ظلم شده است. پیامبر و عمویش زبیر بن عبد المطّلب آن فریاد را شنیدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند كه از حق او دفاع كنند. بلند شدند پیش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد. این پیمان بین اینها برقرار ماند و تصمیم گرفتند هر بیگانهای وارد مكه شد و مكیها به او ظلم كردند كه غالباً هم به بیگانهها و غیر مكیها ظلم میكردند اینها از او دفاع كنند. بعد از اسلام، سالها گذشته بود، پیامبر میفرمود كه من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهّد میدانم. بارها با دشمنانِ مغلوب خود رفتاری كرد كه برای آنها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجری، وقتیكه پیامبر مكه را با آن عظمت و شكوه فتح كرد، گفت: «الیوم یوم المرحمة»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت. این، جوانمردی آن بزرگوار بود. او درستكردار بود. در دوران جاهلیت همانطور كه گفتیم تجارت میكرد؛ به شام و یمن میرفت؛ در كاروانهای تجارتی سهیم میشد و شركایی داشت. یكی از شركای دوران جاهلیتِ او بعدها میگفت كه او بهترین شریكان بود؛ نه لجاجت میكرد، نه جدال میكرد، نه بار خود را بر دوش شریك میگذاشت، نه با مشتری بدرفتاری میكرد، نه به او زیادی میفروخت، نه به او دروغ میگفت؛ درستكردار بود. همین درستكرداری حضرت بود كه جناب خدیجه را شیفتهی او كرد. خود خدیجه هم بانوی اوّل مكه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجستهای بود. پیامبر از دوران كودكی، موجود نظیفی بود. برخلاف بچههای مكه و برخلاف بچههای قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتّب بود. در دوران نوجوانی، سر شانه كرده؛ بعد در دوران جوانی، محاسن و سر شانه كرده؛ بعد از اسلام، در دورانی كه از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود پنجاه، شصت سال سن او بود كاملًا مقیّد به نظافت بود. گیسوان عزیزش كه تا بناگوش میرسید، تمیز؛ محاسن زیبایش تمیز و معطر. در روایتی دیدم كه در خانهی خود خُم آبی داشت كه چهرهی مباركش را در آن میدید آن زمان چون آینه چندان مرسوم و رایج نبود «كان یسوّی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه»؛ وقتی میخواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش برود، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تمیز میكرد، بعد بیرون میآمد. همیشه با عطر، خود را معطّر و خوشبو میكرد. در سفرها با وجود زندگی زاهدانه كه خواهم گفت زندگی پیامبر به شدت زاهدانه بود با خودش شانه و عطر میبرد. سرمهدان برمیداشت، برای اینكه چشمهایش را سرمه بكشد؛ چون آن روز معمول بود مردها چشمهایشان را سرمه میكشیدند. هر روز چند مرتبه مسواك میكرد. دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواك، به همین ظاهرِ مرتّب دستور میداد. اشتباه بعضی این است كه خیال میكنند ظاهر مرتّب باید با اشرافیگری و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصلهزده و كهنه هم میشود منظّم و تمیز بود. لباس پیامبر وصله زده و كهنه بود؛ اما لباس و سر و رویش تمیز بود. اینها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت بسیار مؤثر است. این چیزهای به ظاهر كوچك، در باطن بسیار مؤثر است. رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم، همیشه بشّاش بود. تنها كه میشد، آن وقت غمها و حزنها و همومی كه داشت، آنجا ظاهر میشد. هموم و غمهای خودش را در چهرهی خودش جلوِ مردم آشكار نمیكرد. بشّاش بود. به همه سلام میكرد. اگر كسی او را آزرده میكرد، در چهرهاش آزردگی دیده میشد؛ اما زبان به شكوه باز نمیكرد. اجازه نمیداد در حضور او به كسی دشنام دهند و از كسی بدگویی كنند. خود او هم به هیچكس دشنام نمیداد و از كسی بدگویی نمیكرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار میداد؛ با زنان مهربانی میكرد؛ با ضعفا كمال خوشرفتاری را داشت؛ با اصحابِ خود شوخی میكرد و با آنها مسابقهی اسب سواری میگذاشت. زیراندازش یك حصیر بود؛ بالش او از چرمی بود كه از لیف خرما پر شده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشتهاند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم نه غذاهای رنگارنگ شكم خود را سیر نكرد. امّالمؤمنین عایشه میگوید كه گاهی یك ماه از مطبخ خانهی ما دود بلند نمیشد. سوار مركب بیزین و برگ میشد. آن روزی كه اسبهای قیمتی را با زین و برگهای مجهّز سوار میشدند و تفاخر میكردند، آن بزرگوار در بسیاری از جاها سوار بر درازگوش میشد. حالت تواضع به خود میگرفت. با دست خود، كفش خود را وصله میزد. این همان كاری است كه شاگرد برجستهی این مكتب امیر المؤمنین علیهالسّلام بارها انجام داد و در روایات راجع به او، این را زیاد شنیدهاید. در حالی كه تحصیل مال از راه حلال را جایز میدانست و میفرمود: «نعم العون علی تقوی الله الغنی»؛بروید از طریق حلال نه از راه حرام، نه با تقلّب، نه با دروغ و كلك كسب مال كنید، خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش میرسید، صرف فقرا میكرد. عبادت او چنان عبادتی بود كه پاهایش از ایستادن در محراب عبادت ورم میكرد. بخش عمدهای از شبها را به بیداری و عبادت و تضرّع و گریه و استغفار و دعا میگذرانید. با خدای متعال راز و نیاز و استغفار میكرد. غیر از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقیهی اوقات سال هم آنطور كه شنیدم در آن هوای گرم، یك روز در میان روزه میگرفت. اصحاب او به او عرض كردند: یا رسول الله! تو كه گناهی نداری؛ «غفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر» كه در سورهی فتح هم آمده: «لیغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر»این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! میفرمود: «أ فلا اكون عبداً شكورا»؛ آیا بندهی سپاسگزار خدا نباشم كه این همه به من نعمت داده است؟! استقامت او استقامتی بود كه در تاریخ بشری نظیرش را نمیشود نشان داد. چنان استقامتی بهخرج داد كه توانست این بنای مستحكم خدایی را كه ابدی است، پایهگذاری كند. مگر بدون استقامت، ممكن بود؟ با استقامت او ممكن شد. با استقامت او، یارانِ آنچنانی تربیت شدند. با استقامت او، در آنجایی كه هیچ ذهنی گمان نمیبرد، خیمهی مدنیّت ماندگار بشری در وسط صحراهای بیآب و علف عربستان برافراشته شد؛ «فلذلك فادع و استقم كما امرت».اینها اخلاق شخصی پیامبر است. و اما اخلاق حكومتی پیامبر. آن حضرت عادل و با تدبیر بود. كسی كه تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند آن جنگهای قبیلهای، آن حمله كردنها، آن كشاندن دشمن از مكه به وسط بیابانها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود چنان تدبیر قوی و حكمتآمیز و همهجانبهای در خلال این تاریخ مشاهده میكند كه حیرتآور است و مجال نیست كه من بخواهم آن را بیان كنم. او حافظ و نگهدارندهی ضابطه و قانون بود و نمیگذاشت قانون چه توسط خودش، و چه توسط دیگران نقض شود. خودش هم محكوم قوانین بود. آیات قرآن هم بر این نكته ناطق است. برطبق همان قوانینی كه مردم باید عمل میكردند، خود آن بزرگوار هم دقیقاً و به شدّت عمل میكرد و اجازه نمیداد تخلّفی بشود. وقتیكه در جنگ بنی قریظه مردهای آن طرف را گرفتند؛ خائنهایشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر كردند و اموال و ثروت بنی قریظه را آوردند، چند نفر از امّهات مؤمنین كه یكی جناب امّالمؤمنین زینب بنت جحش است، یكی امّالمؤمنین عایشه است، یكی امالمؤمنین حفصه است به پیامبر عرض كردند: یا رسول اللّه! این همه طلا و این همه ثروت از یهود آمده، یك مقدار هم به ما بدهید. اما پیامبر اكرم بااینكه زنها مورد علاقهاش بودند؛ به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسیار خوشرفتار بود، حاضر نشد به خواستهشان عمل كند. اگر پیامبر میخواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند؛ لیكن او حاضر نشد. بعد كه زیاد اصرار كردند، پیامبر با آنها حالت كنارهگیری به خود گرفت و یك ماه از زنان خودش دوری كرد كه از او چنان توقّعی كردند. بعد آیات شریفهی سورهی احزاب نازل شد: «یا نساء النبی لستنّ كأحد من النّساء» ، «یا ایّها النّبی قل لأزواجك ان كنتنّ تردن الحیاة الدّنیا و زینتها فتعالین امتّعكنّ و أسرّحكن سراحا جمیلا. و ان كنتنّ تردن الله و رسوله و الدّار الآخرة فإنّ الله اعدّ للمحسنات منكنّ أجرا عظیما». پیامبر فرمود: اگر میخواهید با من زندگی كنید، زندگی زاهدانه است و تخطّی از قانون ممكن نیست. از دیگر خلقیات حكومتی او این بود كه عهد نگهدار بود. هیچوقت عهدشكنی نكرد. قریش با او عهدشكنی كردند، اما او نكرد. یهود بارها عهدشكنی كردند، او نكرد. او همچنین رازدار بود. وقتی برای فتح مكه حركت میكرد، هیچكس نفهمید پیامبر كجا میخواهد برود. همهی لشكر را بسیج كرد و گفت بیرون برویم. گفتند كجا، گفت بعد معلوم خواهد شد. به هیچكس اجازه نداد كه بفهمد او به سمت مكه میرود. كاری كرد كه تا نزدیك مكه، قریش هنوز خبر نداشتند كه پیامبر به مكه میآید! دشمنان را یكسان نمیدانست. این از نكات مهم زندگی پیامبر است. بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند كه دشمنیشان عمیق بود؛ اما پیامبر اگر میدید خطر عمدهای ندارند، كاری به كارشان نداشت و نسبت به آنها آسانگیر بود. بعضی دشمنان هم بودند كه خطر داشتند، اما پیامبر آنها را مراقبت میكرد و زیر نظر داشت؛ مثل عبد الله بن ابی. عبد الله بن ابی منافق درجهی یك علیه پیامبر توطئه هم میكرد؛ لیكن پیامبر فقط او را زیر نظر داشت، كاری به كار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود. اندكی قبل از وفات پیامبر، عبد الله ابی از دنیا رفت؛ اما پیامبر او را تحمّل میكرد. اینها دشمنانی بودند كه از ناحیهی آنها حكومت و نظام اسلامی و جامعهی اسلامی مورد تهدید جدّی واقع نمیشد. اما پیامبر با دشمنانی كه از ناحیهی آنها خطر وجود داشت، به شدّت سختگیر بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و بااغماض، دستور داد كه خائنان بنی قریظه را كه چند صد نفر میشدند در یك روز به قتل رساندند و بنی نضیر و بنی قینقاع را بیرون راندند. و خیبر را فتح كردند؛ چون اینها دشمنان خطرناكی بودند. پیامبر با آنها اوّلِ ورود به مكه كمال مهربانی را بهخرج داده بود؛ اما اینها در مقابل خیانت كردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید كردند. پیامبر عبد الله بن ابی را تحمّل میكرد؛ یهودی داخل مدینه را تحمّل میكرد؛ قرشی پناهآورندهی به او یا بیآزار را تحمل میكرد. وقتی مكه را فتح كرد، چون دیگر خطری از ناحیهی آنها نبود، حتی امثال ابی سفیان و بعضی از بزرگان دیگر را نوازش هم كرد؛ اما این دشمن غدّار خطرناك غیر قابل اطمینان را به شدّت سركوب كرد. اینها اخلاق حكومتی آن بزرگوار است. در مقابل وسوسههای دشمن، هوشیار؛ در مقابل مؤمنین، خاكسار؛ در مقابل دستور خدا، مطیع محض و عبد به معنای واقعی؛ در مقابل مصالح مسلمانان، بیتاب برای اقدام و انجام. این، خلاصهای از شخصیت آن بزرگوار است.1379/02/23
ایستادگی پیامبر اسلام(ص) در مسیر دعوت به حق و جهاد در این راه خدای متعال به ما مسلمانان دستور داده است که از پیامبر تبعیت کنیم. این تبعیت، در همه چیز زندگی است. آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلکه در رفتار خود، در هیأت زندگی خود، در چگونگی معاشرت خود با مردم و با خانواده، در برخوردش با دوستان، در معاملهاش با دشمنان و بیگانگان، در رفتارش با ضعفا و با اقویا، در همه چیز اسوه و الگوست. جامعهی اسلامی ما آن وقتی به معنای واقعی کلمه جامعهی اسلامیِ کامل است، که خود را بر رفتار پیامبر منطبق کند. اگر به طور صددرصد مثل رفتار آن حضرت عملی نیست - که نیست - لااقل شباهت به آن بزرگوار باشد؛ عکس جریان زندگی نبیّاکرم بر زندگی ما حاکم نباشد؛ در آن خط حرکت بکنیم... کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامهی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتیکه حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب وحشیهایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح میکرد و آنها مقاومت میکردند و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم که پیامبر نامهها نوشت، مجادلهها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصرهی اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمیکردند. تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران میشدند، بعضی متزلزل میشدند، بعضی نق میزدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق میکردند؛ اما پیامبر در این صحنهی دعوت و جهاد، یکلحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعهی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.1370/07/05
مشارکت پیامبر(ص) با مردم در آمادهسازی خندق و تحمل مشکلات خدای متعال به ما مسلمانان دستور داده است که از پیامبر تبعیت کنیم. این تبعیت، در همه چیز زندگی است. آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلکه در رفتار خود، در هیأت زندگی خود، در چگونگی معاشرت خود با مردم و با خانواده، در برخوردش با دوستان، در معاملهاش با دشمنان و بیگانگان، در رفتارش با ضعفا و با اقویا، در همه چیز اسوه و الگوست. جامعهی اسلامی ما آن وقتی به معنای واقعی کلمه جامعهی اسلامیِ کامل است، که خود را بر رفتار پیامبر منطبق کند. اگر به طور صددرصد مثل رفتار آن حضرت عملی نیست - که نیست - لااقل شباهت به آن بزرگوار باشد؛ عکس جریان زندگی نبیّاکرم بر زندگی ما حاکم نباشد؛ در آن خط حرکت بکنیم... [پیامبر اسلام] هرگز خلقوخوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست و برخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا میخورد؛ با آنها مینشست؛ با آنها محبت و مدارا میکرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفقِ به مردم میکرد و برای مردم عدالت میخواست. در جنگ خندق، وقتیکه مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمیآمد و آذوقهی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمیآمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت میکرد و مانند مردم گرسنگی میکشید. در روایت دارد، فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها) که برای حسن و حسین که کودکان خردسالی بودند مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکهای از آن نانی که برای بچهها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آوردهای؟ گفت: مال بچههاست. پیامبر لقمهیی در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت که گمان میکنم سند روایت هم سند معتبری است پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچچیز نخوردهام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا میکرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند. بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم میکرد. عدهیی از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عدهیی هم از این تازهمسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر میداد، میگرفتند؛ اما باز میخواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمانِ ناهموار و خشن افتاد! اینجا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوشاخلاقی و خوشخلقی صدایش را بلند کرد و گفت: «ایها النّاس ردّوا علیّ بردی» ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود. پیامبر با غلامان نشست و برخاست میکرد و با آنها غذا میخورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عدهیی از مردمان فقیر غذا میخورد. زن بیاباننشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول اللّه! تو مثل بندگان غذا میخوری؟! پیامبر تبسمی کردند و فرمودند: «ویحک ای عبد اعبد منّی» از من بندهتر کیست؟ او لباس ساده میپوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم میشد، میخورد؛ غذای خاصی نمیخواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمیکرد. در همهی تاریخ بشریت، این خلقیات بینظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبد الله بن عمر گفت: «ما رأیت احدا اجود و لا انجد و لا اشجع و لا اوضأ من رسول اللّه» از او بخشندهتر و یاریکنندهتر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حَسَن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. بااینکه پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم میکردند، اما او با مردم ملاطفت و خوشاخلاقی میکرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمیشد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر میکشید. البته جامعه، جامعهی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکی، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعهی بدوی، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همهی ما هم برای مسئولان کشور، هم برای آحاد مردم اسوه و الگو باشد.1370/07/05
روش عملی آکندن فضای شدن جامعه از محبت در سیره رسول خدا(ص) باید مسلمانان در جامعهی اسلامی، از حالت بیتفاوتی نسبت به یکدیگر خارج بشوند. اینکه مسلمانها با هم کاری نداشته باشند و هر کسی برای خود، دنیای جداگانهیی باشد و کاری به کار مسلمانهای دیگر نداشته باشد، در اسلام پسندیده نیست و یکی از فصول زندگی رسول اکرم این بود که این فضای بیتفاوتی را، به فضای محبت و همکاری و برادری و ایجاد یک مجموعهی همکار با یکدیگر تبدیل کند. این، همان چیزی است که امروز هم در نظام خود، به او احتیاج داریم. مسلمانها نسبت به یکدیگر، باید با علاقه و دلسوزی و بدون ذرهیی بیتفاوتی، سروکار داشته باشند. اینطور نیست که اگر شما دیدید مسلمانی مورد ابتلا به حادثهیی قرار گرفته است، از کنار او بیتفاوت بگذرید. نه، همکاری و همدردی و دلسوزی و محبت متقابل بین مسلمانها، یکی از کارهای بزرگ رسول اکرم(ص) بود. آن بزرگوار، تا آن جا که حضور داشت و در سعهی وجودش بود، نمیگذاشت که در جامعهی اسلامی، مسلمانها - حتّی در یک مورد - نسبت به کسی بغض و کینه و عداوت داشته باشند. پیامبر با حکمت و حلم خود، حقیقتاً یک محیط شیرین و سالم و فضای آغشته به محبت را به وجود میآورد. نقل کردهاند که عرب بیابانگردی - که از تمدن و شهرنشینی و آداب معاشرت و اخلاق معمولی زندگی چیزی نمیدانست - با همان خشونت صحراگردی خود، به مدینه آمد و خدمت پیامبر رسید. آن حضرت، در میان اصحاب خود - حالا یا در مسجد و یا در گذرگاهی - بودند. او، از ایشان چیزی خواست که پیامبر هم به او کمکی کردند و مثلاً پول و غذا و لباسی به او دادند. بعد که این را به او بخشیدند، به او گفتند: حالا خوب شد؟ من به تو نیکی کردم؟ راضی هستی؟ آن مرد، بهخاطر همان خشونت صحراگردی خود و صراحت و بیتعارفییی هم که اینگونه افراد دارند، بهخاطر آنکه ظاهراً این محبتها کمش بوده است، گفت: نه، هیچ کاری انجام ندادی و هیچ محبتی نکردی و اصلاً این چیزی نبود که تو به من دادی! طبعاً اینگونه برخورد خشن نسبت به پیامبر، در دل اصحاب یک چیز ناخوشایند سنگینی بود. همه عصبانی شدند. چند نفری که اطراف پیامبر بودند، خواستند با عصبانیت و خشم، به این عرب چیزی بگویند و عکسالعملی نشان بدهند؛ اما پیامبر فرمود: نه، شما به او کاری نداشته باشید، من با او مسأله را حل خواهم کرد. از جمع خارج شدند و این اعرابی را هم با خودشان به منزل بردند. معلوم میشود که پیامبر در آنجا چیزی نداشتند که به او بدهند؛ والّا بیشتر هم به او میدادند. او را به منزل بردند و باز چیزهای اضافهیی - مثلاً غذا یا لباس یا پول - به او دادند. بعد به او گفتند: حالا راضی شدی؟ گفت: بله. مرد، در مقابل احسان و حلم پیامبر شرمنده شد و اظهار رضایت کرد. پیامبر(ص) به او فرمودند: تو چند لحظهی پیش، در مقابل اصحاب من حرفهایی زدی که آنها دلشان نسبت به تو چرکین شد. دوست داری برویم همین حرفهایی که به من گفتی و اظهار رضایت کردی، در مقابل آنها بگویی؟ گفت: بله، حاضرم. بعد پیامبر(ص) شبِ همان روز یا فردای آن روز، این عرب را برداشتند و در میان اصحابشان آوردند و گفتند: این برادر اعرابیمان خیال میکند که از ما راضی است؛ اگر راضی هستی، بگو. او هم بنا به ستایش پیامبر(ص) کرد و گفت: بله، من خوشحال و راضیم و - مثلاً - از رسول اکرم خیلی متشکرم؛ چون ایشان به من محبت کردند. این سخنان را گفت و رفت. بعد که او رفت، رسول اکرم(ص) رو به اصحابشان کردند و فرمودند: مَثَل این اعرابی، مَثَل آن ناقهیی است که از گلهیی که چوپانی آن را میچراند، رمیده و جدا شده باشد و سر گذاشته، به بیابان میدود. شما دوستان من، برای اینکه این شتر را بگیرید و او را به من برگردانید، حمله میکنید و از اطراف، دنبال او میدوید. این حرکت شما، رمیدگی او را بیشتر و وحشتش را زیادتر میکند و دستیابی به او را دشوارتر خواهد کرد. من نگذاشتم شما او را بیشتر از آنچه که رمیده بود، از جمع ما برمانید. با محبت و نوازش، دنبال او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم. این، روش پیامبر(ص) است.1368/07/28
عفو عمومی اهل مکه توسط پیامبر(ص) رسول اکرم، به هیچ عنوان نمیخواهد که در فضای زندگی جامعهی اسلامی و در میان مسلمانها، اندکی کینه و حقد و دشمنی باشد. او، در ایجاد محبت و صمیمیت بین مردم سعی داشت. حتّی آنوقتی که دایرهی اسلام وسیعتر شد و رسول اکرم مکه را هم گرفتند، مردم آن شهر را عفو کردند. مردم مکه همان کسانی بودند که پیامبر را از شهر خود بیرون کرده بودند. پیامبر، از همان اهالی مکه، سیزده سال ناراحتی تحمل کرده بود و زجر کشیده بود. بعد هم چندین جنگ با ایشان کرده بودند و چهقدر از مسلمانها را کشته بودند و متقابلاً مسلمانها هم از آنها کشته بودند. اگر قرار بود که اینها با همان وضعیت، میزبان لشکر فاتح رسول خدا میشدند، تا سالهای متمادی امکان اینکه بین اینها آشتی برقرار بشود، وجود نداشت. لذا به مجرد اینکه پیامبر وارد مکه شد، اعلام عمومی کرد که: «انتم الطّلقاء»؛ یعنی من همهی شما را آزاد و عفوتان کردم. او، قریش را عفو کرد و تمام شد. یکی از کارهایی که پیامبر شاید در همان ماههای اولِ ورود به مدینه انجام دادند، ایجاد عقد اخوّت بین مسلمانها بود؛ یعنی مسلمانها را با هم برادر کردند. اینکه میگوییم با هم برادر هستیم، در اسلام یک تعارف نیست؛ یعنی حقیقتاً مسلمین نسبت به یکدیگر، دارای حق برادری هستند و نسبت به هم طلبکارند؛ همچنان که برادران نسبت به هم، مدیون یکدیگر هستند و باید نسبت به هم، حقوق متقابلی را عمل کنند. پیامبر، این را عملی کرد. او، مسلمانها را دو به دو با هم برادر کرد و طبقات و خانوادههای اینها و اشرفیگریِ اشراف مدینه و قریش را رعایت نکرد. غلام سیاهی را با یک شخص بزرگ و آزادشدهیی را با یک آقازادهی معروف بنیهاشم یا قریش برادر کرد. بههرحال این برادری ابعاد مختلفی داشت که یکی از مهمترین ابعاد آن، همین بود که مسلمانها نسبت به هم احساس برادری بکنند.1368/07/28
حق شناسی پیامبر(ص) نسبت به هیات پادشاه حبشه و دوست حضرت خدیجه در اسلام - منهای عقاید و سلایق سیاسی و خط و ربط و بقیهی امور - این روح وفاداری و حقشناسی و پاسِ زحمات و خدمات افراد را داشتن است که مهم میباشد و در سلامت جامعه بسیار مؤثر است و پیامبر عملاً روی آن زیاد تکیه میفرمودند. ایشان، صرفاً به زبان اکتفا نمیکردند و مثلاً بفرمایند پاس عهد و پیمان و حقشناسی نسبت به یکدیگر را داشته باشید؛ بلکه در عمل هم این فضا را به وجود میآوردند. در حدیثی دیدم که هیأتی از سوی نجاشی - پادشاه حبشه - نزد رسول اکرم در مدینه آمدند که لابد پیامی بیاورند؛ همچنانکه بین دولتها معمول و متداول است. نجاشی در کشور حبشه پادشاه بود و هم مثل خیلی دیگر از سلاطین و امرایی که در آن روز در اطراف دنیا بودند، مسیحی و غیرمسلمان بود؛ اما وقتی که هیأت حبشی آمدند، دیدند خود پیامبر(ص) از جا بلند شدند و برای این هیأت مشغول پذیرایی شدند. اصحاب گفتند: یا رسولاللَّه! ما که هستیم، اجازه بدهید ما پذیرایی کنیم. فرمود: نه، آنوقتی که مسلمانها به حبشه هجرت کردند، پادشاه اینها نسبت به مسلمانها احترام و تکریم زیادی کرد؛ من میخواهم جبران کنم. این، حقشناسی است. لذا شما میبینید که پیامبر اکرم در زمان حیات خود، هر چند با کفار قریش جنگهای زیادی داشتند و چند جنگ هم علیه امپراتور روم شرقی - که منطقهی شامات و فلسطین در آن دوران متعلق به او بود - به راه انداختند و در جنگهای یرموک و موته و تبوک شرکت کردند و تا آن نقاط مشغول جهاد و فتوحات و کشورگشایی بودند؛ اما هیچ لشکرکشییی به طرف حبشه نکردند و به آنطرف نرفتند. اینطور نبود که هر پادشاهی که ایمان اسلامی را قبول نمیکرد، پیامبر با او جنگ داشته باشد. نه، عهدشناسی و حقشناسی و پاس محبتهای نجاشی، تا دوران حکومت اسلامی و آن وقتی که پیامبر رئیس نظام اسلامی هم میشود، همچنان باقی است. از این قبیل، در زندگی رسول اکرم(ص) زیاد است که اگر بخواهیم هر کدام از این موارد را ذکر کنیم، طولانی میشود. یک مورد دیگر را هم مطرح کنم: در دوران حکومت اسلامی، زنی در مدینه به دیدن پیامبر آمد. اصحاب دیدند که رسول اکرم(ص) نسبت به این زن خیلی اظهار محبت کرد و احوال خود و خانوادهاش را پرسید و با کمال صمیمیت و محبت با او رفتار کرد. بعد که آن زن رفت، پیامبر برای رفع تعجب اصحاب فرمودند که این زن در زمان خدیجه (دوران اختناق و شدت در مکه) به منزل ما رفت و آمد میکرد. لابد در زمانی که همه، یاران پیامبر را محاصره کرده بودند و خدمت حضرت خدیجه (سلاماللَّهعلیها) - همسر مکرم پیامبر - نمیآمدند، این خانم آنوقت با خدیجه رفت و آمد میکرده است. در این روایت هم ندارد که این زن، مسلمان شده بود. نه، احتمالاً این زن هنوز هم مسلمان نبود، اما به صرف اینکه در گذشته چنین خصوصیتی داشته و چنان صمیمیت و محبتی را ابراز میکرده است، پیامبر اکرم سالها بعد از آن، این حقشناسی را رعایت میکردند.1368/07/28
سیره رسول خدا(ص) در ایجاد روحیه ارزشمند کار و فعالیت پیامبر اکرم به اینکه دستور بدهند مردم باید کار و تلاش کنند، اکتفا نمیکردند. ایشان، با روشهای مختلف، روحیهی کار و تلاش را در مردم زنده میکردند و گاهی اگر جوانی را مشاهده میکردند که بیکار است، میفرمودند: «انّ اللَّه لا یحبّ الشّابّ الفارغ»: خدا از جوانی که عمر خود را تلف میکند و به بیکاری میگذراند، خشنود نیست. در روایتی دارد که رسول اکرم(ص) وقتی جوانی را میدیدند که «کان یعجبه» و از اندام و سلامت و جوانی او خوششان میآمد، از او دو سؤال میکردند و میپرسیدند: ازدواج کردی و آیا شغلی داری یا نه؟ اگر آن جوان میگفت ازدواج نکردم و شغلی ندارم، پیامبر میفرمود: «سقط من عینی»: این جوان از چشمم افتاد. او، با اینطور روشها و برخوردها، مردم را به اهمیت کار و تلاش متوجه میکرد. یک وقت، چند نفر خدمت رسول اکرم آمدند و از شخصی تعریف کردند و گفتند: یا رسولاللَّه! ما با این مرد همسفر بودیم و او مرد بسیار خوب و پاک و با خدایی بود، دایماً عبادت میکرد، در هر منزلی که فرود میآمدیم، از لحظهی فرود تا وقتیکه مجدداً سوار میشدیم، او مشغول نماز و ذکر و قرآن و اینها میشد. وقتی که این تعریفها را کردند، پیامبر(ص) با تعجب از آنها سؤال کردند: پس چه کسی کارهایش را میکرد؟ کسی که وقتی از مرکب پیاده میشود، دایم مشغول نماز و قرآن است، چه کسی غذای او را میپخت؟ چه کسی وسایل او را فرود میآورد و سوار میکرد؟ چه کسی کارهایش را انجام میداد؟ اینها در جواب گفتند: یا رسولاللَّه! ما با کمال میل، همهی کارهای او را انجام میدادیم. پیامبر فرمود: «کلّکم خیر منه»: همهی شما از او بهترید. اینکه او کار خودش را انجام نمیداد و به دوش شما میانداخت و خود مشغول عبادت میشد، موجب نمیشود که او مرد خوبی باشد. مردِ خوب، شما هستید که کار و تلاش میکنید و حتّی کار دیگری را هم شما به عهده میگیرید. با این گونه روشها، فضای زندگی در جامعهی اسلامی، از علاقهی به کار و تلاش زندگی پُر میشود. همهی این مواردی که مطرح کردم، امروز مورد ابتلا و احتیاج ماست.1368/07/28
یکسان نبودن برخورد اسلام با اظهار عقیده و فکر بیان عقیده و بیان فکر همه جا یکسان نیست؛ پس حکم واحدی هم قهراً ندارد. بعضی از گفتنها شعاع اثر محدودی دارد، بعکس بعضی از گفتنها شعاع اثر بسیار وسیعی دارد. بعضیها اگر چیزی را، فکری را، نظری را اظهار کنند، هر اثری که بر این اظهار نظر مترتب بشود، در یک دایرهی محدودی خواهد بود. بعکس بعضی دیگر اگر اظهارنظر بکنند، هر اثری که مترتب بشود - چه خوب و چه بد - در یک دائرهی وسیع و گستردهای خواهد بود. بعضیها مطلبی را با زبان معمولی و عادی بیان میکنند که اثر آن عمیق نیست. اما بعضی ممکن است مطلبی را به زبان هنری بیان کنند، زبان مؤثری را به کار ببرند که دارای اثر عمیقی در دل مردم باشد. این دو با هم یکسان نیستند و اگر آثار سوئی بر اینجور بیانی مترتب بشود، اسلام میان این دو شیوهی بیان فرق میگذارد. بعضی از بیانها و اظهار عقیدهها در شرایط عادی انجام میگیرد؛ روی اینجور اظهار بیان حساسیتی نیست؛ حتی اگر بیان گمراه کنندهای باشد. چون امکان مقابلهی با این بیان و خنثی کردن آثار سوء آن در جامعه هست. اما گاهی یک اظهار نظر، یک بیان عقیده در شرایط حساس اجتماعی انجام میگیرد؛ در آنوقتی که جامعه و نظام اسلامی محتاج یکپارچگی است، محتاج آرامش است، محتاج تمرکز است، جنگی در بین است، تهدید امنیت مرزها مطرح است، حفظ مصالح عمومی نظام مطرح است؛ اینها یک جور نیستند. حساسیت نسبت به این دو گونه ابراز بیان یکسان نیست. گاهی یک بیانی از بیانهای ممنوع مثل اهانت مثلاً به یک شخص، اهانت به یک شخص معمولی در جامعه است. گاهی اهانت به شخصی است که اهانت او، زیر سئوال بردن او، تحقیر او، تحقیر یک ملت است، اهانت به یک نظام است، زیر سئوال بردن یک جامعه است، یک کشور است، این دو با هم یکسان نیستند. پس نمیشود که ما به طور کلی چشمهامان را بگذاریم روی هم، بگوئیم در اسلام بیان عقیده و ابراز عقیده جایز است به طور کلی یا جایز نیست به طور کلی. شرایط مختلف است، بیانها مختلف است، گویندهها مختلفند، شنوندهها مختلفند، محتوای مطلب مختلف است. لذا در صدر اسلام عکسالعمل پیغمبر و خلفای اول را در مقابل بیانهای گوناگون، شما میبینید یکسان نیست. یک جا رسول خدا در مقابل یک مخالف میایستد و او هرچه میتواند به او اهانت میکند، پیغمبر نه فقط از او انتقام نمیگیرد، بلکه به او احسان هم میکند. یعنی این بیان اهانت به پیغمبر از نظر اسلام و پیغمبر که مجسمهی اسلام است، هیچ اشکال و تعقیب قانونی ندارد؛ والّا پیغمبر او را تعقیب میکرد. یک جا هم شما میبینید پیغمبر اکرم فاتحانه وارد مکه میشود و چند هزار نفر مشرکِ معاندِ مخالف خود را که در میان آنها شخصیتهای برجستهای مثل ابوسفیان وجود دارند، اینها را معاف میکند، عفو میکند، از تعقیب مصون میدارد، اما یک شاعری را که در همان مکه علیه پیغمبر شعر گفته و اهانت کرده و پیغمبر را و اسلام را زیر سئوال قرار داده، غیاباً محکوم به اعدام میکند و میگوید هر کس این را پیدا کرد، خون این انسان مباح است. این ناشی از چیست؟ ناشی از این است که نوع بیان و محتوای بیان و محیط بیان و مخاطب بیان و ابزار بیان دارای احکام مختلفی هستند، یکسان نیستند و شرایط گوناگون، اوضاع و احکام و احوال گوناگونی را به وجود میآورد.1366/02/18
عدم ممنوعیت عقیدهی مذهبی عقیدهی مذهبی هم تا آنجائی که در صدد مبارزهی با عقیدهی اسلامی نباشد، دارا بودن آن عقیده ممنوع نیست؛ یعنی مجازات ندارد. البته «ممنوع نیست» یا «آزاد است»، بعد در بحثهای بعدی باید درست شکافته بشود تا حدود این مسئله آشکار بشود. به طور اجمال اگر کسی در جامعهی اسلامی عقیدهی غیر اسلامی داشت، اما عقیدهای که او را امر به مخالفت و معارضهی با نظام اسلامی نمیکند، دارا بودن آن عقیده اشکالی ندارد. لذا در جامعهی اسلامی یهودیان، مسیحیان، زردشتیان، صابئیان و دیگر مذاهب که مسلمان نیستند، زندگی میکنند، از حقوق خودشان استفاده میکنند و طبق اصل بیست و سوم قانون اساسی اینها آزاد در عقیدهی خودشان هستند و عقیده در جامعهی اسلامی و بنا بر اسلام ممنوع نیست. در ذیل این آیهی شریفهی «لا اکراه فی الدّین»، اینجور نوشتند که عدهای از جوانان یثرب قبل از آمدن پیغمبر به مدینه که هنوز مردم مدینه مسلمان نشده بودند و مدینه یثرب نامیده میشد، عدهای از این جوانها با یهود که در اطراف مدینه سکنا داشتند، معاشرت پیدا کردند و چون یهودیها با فرهنگتر از کفار و مشرکین بودند، این جوانها به مقتضای جوانی به آن یهودیها گرایش پیدا کردند. بعضی از آنها یهودی شدند، بعضی هم که به دین یهود در نیامدند، اما قلباً نسبت به آنها اعتقاد و گرایش پیدا کردند. بعد که رسول خدا به مدینه آمدند و مدینه، مدینهی اسلام شد و مردم مسلمان شدند و چند سالی هم با یهود پیغمبر مماشات کرد، بعد به خاطر اینکه قبیلهی بنیالنظیر علیه پیغمبر و اسلام توطئه میکردند، خدای متعال دستور داد که بنیالنظیر را از اطراف مدینه دور کنند و آنها را وادار به جلای این منطقه کنند. پیغمبر آنطوری که در سورهی حشر هم آمده، اینها را از اطراف مدینه اخراج کرد و یهودیان بنیالنظیر رفتند. وقتی که یهودیها میرفتند، عدهای از این جوانها که خانوادههایشان هم مسلمان شده بودند و خود این جوانها هنوز به اسلام نگرویده بودند، اظهار علاقه کردند که با یهودیها آنها هم جلای وطن کنند. خانوادههایشان مانع میشدند، به آنها میگفتند باید بمانید و باید مسلمان هم بشوید. اینجا آیهی شریفه وارد شد که: «لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغیّ». اکراه و اجبار در ایمان مذهبی وجود ندارد؛ چون امروز روزی نیست که حقیقت بر مردم پنهان مانده باشد و راه اسلام و راه هدایت از راه کفر آشکار شده. این جوانها را حق ندارید شما اجبار کنید که باید مسلمان بشوید؛ بلکه میتوانند بمانند و مسلمان هم نباشند. این آیهی شریفهی «لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغیّ» هست و این هم حدیثی است که در ذیل آن آیه وارد شده. البته این نکته هم گفتنی است که «این عقیده آزاد هست» بدین معناست که آیا اسلام موافق و راضی است به اینکه کسانی به غیر عقیدهی حق باشند؟ قهری است که نه. «آزاد است» یعنی مؤاخذهای دنبال این کار نیست؛ مجازاتی نمیکنند؛ کسی را که در جامعهی اسلامی عقیدهی غیر اسلامی را داشته باشد، مادام که آن عقیده در صدد معارضه و مبارزهی با نظام اسلامی و عقیدهی اسلامی نباشد.1365/11/17