نمایشی بودن انتخابات در رژیم پهلوی ملت ما در طول تاریخ چند قرنیِ خود یك عنصر بیتأثیر در نظام مدیریت كشور بود. چرا؟ چون خاصیت حكومت استبدادی این است؛ خاصیت حكومت پادشاهی این است. ملت، كارهای نیست. حالِ ملت چگونه خواهد بود؟ بسته به انصاف آن كسی كه آن بالا نشسته است. اگر یكوقتی اقبال ملت بلند باشد، یك نفر دیكتاتوری بر سر كار بیاید كه یك مقداری رحم در دلش باشد- مثلًا حالا در تاریخ ما كریمخان زند را اسم میآورند- خوب، یك مقدار وضع مردم بهتر خواهد شد. اما اگر چنانچه كسانی مثل رضا خان قلدر و ناصر الدّین شاه و سلاطین گوناگون دیگر- مستبدین- بر سر كار باشند، اینها كشور را ملك خودشان میدانند، ملت را هم كه نقشی نداشتند، رعیت خودشان میدانند. تاریخ را نگاه كنید- نمیگویم تاریخ قرنهای متمادی را؛ تاریخ همین دوران مشروطه به این طرف را- مشروطه اسماً در كشور به وجود آمد؛ اما از وقتیكه رژیم پهلوی بر سر كار آمد، انتخابات به معنای یك حركت نمایشیِ محض تلقی شد؛ جز در یك برههی كوتاهی در دوران نهضت ملی؛ در دوران دوسالهای كه یك مقدار اوضاع بهتر بود؛ ولی آن هم اشكالات فراوانی داشت؛ مجلس را تعطیل كردند، اختیارات مجلس را به دولت دادند كه اینها در زمان مصدق انجام گرفت. در بقیهی این دوران، انتخابات نمایش محض بود. در آن برههای كه بنده و امثالی كه در سنین من هستند یادشان هست، همه میدانستند كه انتخابات مطلقا به معنای انتخاب مردم نیست. یك كسانی را دستگاههای قدرت، دربارِ آن روزِ شاهان در نظر میگرفتند، رقابتهائی بین خود آنها انجام میگرفت، با همدیگر زدوخورد هم میكردند؛ اما آن كسی كه میخواستند بیاورند توی مجلس بنشانند كه مطیع باشد، سربهزیر باشد، منافع آنها را تأمین كند، حق مالی غاصبانهی آنها را بدهد، او را میآوردند توی مجلس مینشاندند. مردم هم برای خودشان میرفتند. در تمام این دوران، كمتر وقتی اتفاق افتاد كه مردم احساس كنند حالا باید بروند در این صندوق رأی یك رأیی بیندازند تا در مدیریت كشور تأثیری ببخشد. مطلقاً چنین چیزی نبود. ماها اسم انتخابات را تو روزنامهها میشنفتیم كه میگویند: حالا انتخابات است. نمیفهمیدیم روز انتخابات كِی هست؛ مردم نمیفهمیدند. در وقت انتخابات، چند تا صندوق میگذاشتند یكجا، خودهاشان هم گفتگو و هیاهوی مختصری میكردند و همان كاری كه میخواستند، انجام میدادند و تمام میشد میرفت. مردم نقشی نداشتند. انقلاب اسلامی ورق را بكلی برگرداند؛ مردم نقش پیدا كردند؛ نه فقط در انتخاب نمایندهی مجلس، در انتخاب رئیسجمهور، در انتخاب خبرگانی كه رهبر را بناست انتخاب كنند، در انتخاب شوراهای شهر كه شهردارها را باید انتخاب كنند. در همهی این مراحل حساس، نظر مردم شد تعیینكننده. قانون اساسی بر این اساس تدوین شد.1388/02/09
شروع وابستگی کشور از اواخر دوران قاجار و ادامه آن در حکومت پهلوی ملت و كشور ما پس از گذراندن دوران طولانی سلطههای استبدادی و خاندانهای پادشاهی- كه یكی پس از دیگری آمدند و رفتند- در حالی وارد مرحلهی دنیای نو شد كه از طرفی عصر دیكتاتوری در آن تمام نشده بود، و از طرف دیگر دوران وابستگی در آن آغاز شده بود. اگر به مقطع اخیر تاریخی كشورتان- قبل از انقلاب- نگاهی بكنید، میبینید ما در حولوحوش این پیچ تاریخی كه انقلاب آن را برای ما به وجود آورد، در چه وضعی بودیم؛ در این صورت میتوانیم موقعیت كنونی خود را درست تشخیص دهیم. در آن مقطع، عصر استبداد و دیكتاتوری در این كشور به عصر وابستگی تبدیل شد. البته وابستگی كشور دفعتاً پیش نیامد، بلكه از اواخر دوران قاجار بتدریج وابستگی به اقتصاد و سیاستهای جهانی و دولتهای بیگانه با دادن امتیازات پیدرپی به خارجیها- كه به زیان ملت ایران بود- شروع شد. بعد وقتی دوران استبداد بهخاطر نهضت مشروطیت و قضایای دیگر ضعیف گردید، ناگهان عَلَم شوم و ننگین وابستگی در حكومت پهلوی بلند شد؛ یعنی حاكمیت سیاستهای وابسته و قراردادهای تحت فرمان و حاكمان و شخصیتهای سیاسیِ دستنشانده و گوش به فرمان خارجی؛ البته دیكتاتوری هم در آن بود و روز به روز خطرناكتر و مدرنتر و سختتر هم میشد. انقلاب در چنین شرایطی به پیروزی رسید؛ یعنی ملت ایران در آنِ واحد حركت عظیمی را شروع كرد كه هم علیه دیكتاتوری و استبداد و حكومتهای خودكامهای بود كه قرنهای متمادی بر این كشور حاكم بودند، و هم این حركت بر ضدّ وابستگی، دستنشاندگی، گوشبهفرمان بودن و تابع قدرتهای بیرونِ این مرزها قرار داشتن بود. انقلاب در مقابل این دو عارضه كه برای كشور ما بسیار عمیق و دیرین و خطرناك بود، پنجه در پنجه انداخت. لذا كار انقلاب دشوار بود.1382/07/22
کشته شدن فرزندان امام قلی خان توسط شاه عباس اهمیت ایرانىِ نظام اسلامى به خاطر این است که نظام سیاسىِ مستقرِّ پایدارِ ریشهدارى است که به دست خود مردم به وجود آمده است. یک نظام تحمیل شده بر مردم نیست؛ ضدِّ ایدئولوژى سلطنت است. سلطنت یک ایدئولوژى دارد. ایدئولوژى سلطنت همان چیزى است که شما در همه سلطنتهاى دنیا با انواع و اقسامش مشاهده مىکنید؛ یعنى استبداد، بهرهمندیهاى اختصاصى و زورگویى؛ آنجایى که به زورگویى نیاز داشته باشند. یک روز هم پیدا مىشود که همین انوشیروان - که سعى کردند اسم او را عادل بگذارند - بهخاطر یک کینه شخصى از دوره جوانى، در یک روز دهها هزار مزدکى را به قتل مىرساند! نقل مىکند که در دوره جوانى، پدرم - قباد - گفت به پاى مزدک بیفت (چون قباد، مریدِ مزدک بود)؛ هنوز بوى گند پاىِ مزدک در شامّه من هست و اکنون که به سلطنت رسیدهام، انتقام مىگیرم؛ نه از خودِ مزدک، از دهها هزار مزدکى! پادشاهان صفوى، مایه افتخار ما هستند - مىدانید، ما براى پادشاهان صفوى ارزش و اعتبارى قائلیم؛ چون پیرو مکتب اهلبیت بودند و استقلال و تمامیّت ارضى ایران را حفظ کردند - اما شما ببینید همین شاهعباس که یک چهره برجسته است، چقدر ظلمِ ناشى از خودکامگىِ محض کرده است. آنقدر از خویشاوندان خود را کُشت و کور کرد که بعضى اشخاص مجبور شدند برخى از شاهزادههاى صفوى را به گوشهاى ببرند و گم و گور کنند تا شاه از وجود آنها مطّلع نباشد! مثلاً دستور داد چهار پسر امام قلىخان را سر ببُرند و جلوِ او بگذارند؛ در صورتى که امام قلىخان جزو افرادى بود که به صفویه خیلى خدمت کرده بود؛ جزو خدّامِ قدیمى صفویه و سرداران و سیاستمداران صفویه بود؛ اما به خاطر وجود روح دیکتاتورى و استبداد در شاه، این بلا سرِ او آمد. ظلم و جور، مخصوص محمّدرضا و رضاخان نبود. در ایدئولوژى سلطنت، ظلم و جورِ ناشى از استبداد، قدرت مطلقه و متعهّد نبودن به هیچ مسؤولیتى و هیچ عهد الهى و مردمى وجود دارد. نظام اسلامى در مقابل ایدئولوژى سلطنت قیام کرد؛ در حالى که کشور ما قرنهاى متوالى دچار این حالت بود؛ چه قبل از اسلام، چه حتّى بعد از آمدن اسلام. اسلام در مدینه به معناى واقعى کلمه، متضمّن آزادى و - به تعبیر امروز ما - مردمسالارى بود. در مدینه و زادگاه و پایگاه نبوّت، اینطور بود؛ اما در مناطق دوردستى که فلان سردار اموى در خراسان یا اصفهان یا فارس مشغول حکومت بود، این خبرها وجود نداشت؛ بلکه هر سردارى براى خود یک پادشاه مستبد بود و هر کارى مىتوانست، مىکرد. البته ایمان مردم ایران به اسلام، به خاطر این شخصیتها و این سردارها نبود؛ به خاطر پیام اسلام بود، که خود داستان و ماجراى دیگرى دارد. از ایدئولوژى سلطنت که استبداد یک رکن ذاتى آن است، از صد سال پیش به این طرف، آفتهاى دیگرى هم در کشور ما بروز کرد که یکى از آنها وابستگى بود؛ دیگرى فساد سلطنت و اطرافیان و درباریان بود؛ فساد جنسى، فساد اخلاقى و فسادهاى فراوان مالى. اینها براى مردم، شاه و قدرت مطلقه بودند؛ اما در مقابل بیگانگان تسلیم و مطیع: «اسد علىّ و فى الحروب نعامة»! در مهمترین مسائل، مطلبى به آنها دیکته مىشد؛ نه به وسیله یک رئیس جمهور، بلکه به وسیله سفیر! سفیر انگلیس به دربار مراجعه مىکرد و مىگفت مصلحت شما این است که اینطور باشد؛ شاه هم مىفهمید «مصلحت شما این است» یعنى چه! در کنار وابستگى مطلق و مطیع بودن در مقابل بیگانگان، بىکفایتى هم الى ماشاءاللَّه وجود داشت. من به شما عرض کنم؛ در صد سال اخیر، به معناى حقیقى کلمه، براى این کشور هیچ کار اساسىاى قبل از انقلاب انجام نگرفته است. امروز در محیط دانشگاه چشم شما به حقایق علمى باز شده است؛ مىبینید که ما چقدر کارِ نکرده و راهِ نرفته داریم. مىشد این راهها را رفت، مىشد با کاروان علم همراه شد، مىشد علم و عالم و دانشمند و تحقیق و استقلال در علم و تحقیق را در کشور آزمایش کرد؛ اما این کار را نکردند؛ بلکه بعکس عمل کردند. در دوران ورود دانش جدید به کشور ما، آنچه که وارد شد، عبارت بود از تقلید و ترجمه. البته منظورم ترجمه یک اثر ارزشمند نیست - که یک کار لازم است - منظورم فکر و ذائقه و روحیه ترجمهاى است؛ یعنى قدرت ابتکار را از یک ملت گرفتن؛ شجاعت حرف نو را از یک ملت گرفتن؛ همهاش توى سر او زدن؛ به او اینطور تلقین کردن که اگر مىخواهى به جایى برسى و آدم شوى، باید همان کارى را بکنى که غربیها کردند و از آن سر سوزنى تخطّى نکنى! به مردم ما و محیطهاى علمى، اینگونه یاد دادند. اجازه ابتکار و نوآورى و خلاقیت علم را ندادند. علم و فکر را باید تولید کرد. اینها نه در علوم تجربى، نه در علوم انسانى و نه در علوم سیاسى و اجتماعى، براى آفرینش علمى میدان ندادند. لذا وضع اینگونه است که امروز ملاحظه مىکنید. البته در این بیست سال بعد از انقلاب، با همه گرفتاریهایى که وجود داشته، ورق برگردانده شده است؛ والّا قبل از آن که انقلاب به میدان بیاید و شجاعتِ خواستن، اندیشیدن، اعتماد به نفس و اتّکاء به استعداد ایرانى در کشور مطرح شود - که اینها از برکات انقلاب بود - غایت آمال و آرزوى یک انسان این بود که بتواند بر طبق نسخهاى که غربیها عمل کردهاند، عمل کند؛ یعنى افراد اصلاً به خود اجازه نمىدادند که از آن روند تخطّى کنند! پس استبداد، وابستگى، فساد، عدم ابتکار، عدم پیشرفت و بىکفایتى وجود داشت؛ اما انقلاب و نظام اسلامى در مقابل همه اینها قد علم کرد و شورشى علیه همه اینها بود. این انقلاب و این نظام، کار یک دسته و یک گروه خاص نبود؛ کار ملت بود. قرن بیستم، قرن تحوّلات کوچک و بزرگ سیاسى در دنیاست و انقلابها و کودتاها و تحوّلات زیادى در آن صورت گرفته است. در قرن بیستم هرچه که شما چشم بگردانید، هیچیک از این تحوّلات را نمىبینید که تحت تأثیر ساخت و پاختهاى پشت پرده و اعمال نفوذ قدرتهاى بیگانه نباشد. البته در بین همه اینها، انقلاب اکتبر شوروى مستثناست - که آن، نوع دیگرى بود - اما بقیه تحوّلات سیاسى که در دنیا اتّفاق افتاد، یا تحت تأثیر گروههاى حزبى و پشت سرش شوروى بود، یا یک کودتاى قدرتطلبانه چند نفر نظامى بود. بنابراین کار مردم نبود؛ به شکلى که در ایران، انقلاب اتّفاق افتاد. انقلاب اکتبر شوروى هم مردمى نبود، و عرض کردم که تحلیل و تفسیر آن انقلاب، داستان مفصّل دیگرى دارد. انقلاب اسلامى ایران صددرصد مردمى بود. در دوران انقلاب، شما وقتى به هر روستایى از روستاهاى این کشور مىرفتید، مىدیدید که در آنجا مردم برانگیختهاند، حرف دارند، مطالبه دارند، شعار دارند و همه این مطالبات و حرفها هم حول محور واحدى حرکت مىکرد؛ حول پیام اسلام که مظهر آن را در امام عزیز و بزرگوار ما مىدیدند. اهمیت نظام اسلامى از لحاظ ابعاد ایرانى در اینهاست: اوّلاً صددرصد مردمى است؛ ثانیاً نقطه مقابل چیزى است که قرنهاى متمادى کشور ما از آن رنج برده بود؛ یعنى ایدئولوژى سلطنت و کارگزاران سلطنتى. شما هیچ ملیّتى را پیدا نمىکنید که بتواند چنین انگیزههاى عمیقى را در دلهاى تکتک مردم به وجود آورد. یکایک آحاد مردم، این انقلاب و این نظام را با همه وجودِ خود مطالبه و دنبال مىکردند؛ بىتفاوتترین آدمها در این حرکت سهیم بودند. این در ابعاد ایرانى است.1380/08/12
نوزدهم بهمن؛ روز حضور ارتش در صفوف مقدّم ملت اگر روز نوزدهم بهمن و حركتی را كه نیروی هوایی انجام داد، بهطور درست بشكافیم، انسان معانی زیادی در این حركت و در این روز، مشاهده میكند. آن روز در واقع، ارتش آمد و خود را در صفوف مقدّم ملت قرار داد؛ با همان هدفها، با همان آرزوها، با همان انگیزهها و با همان روشها. ملت رنج میبرد؛ انقلاب حركت عظیمی بود كه این ملت بزرگ، برای رنجزدایی و آیندهسازی انجام داد. ملت از دیكتاتوری و استبداد سیاهِ حاكم بر این كشور رنج میبرد. اوّلاً، این از لوازم سلطنت بود؛ چون نظام پادشاهی نظام مالكیت و مَلِكیّت و فرو بردن پنجهی اقتدار در همهی اركان جان یك ملت است و تحمّل آن بسیار دشوار است. ثانیاً آن خاندان طاغوتی حاكم، این استبداد و خودكامگی را با فساد اخلاقی و فسادآفرینی و بدتر از همه با تسلیمِ یكپارچهی این كشور و این ملت به بیگانگان و دشمنان، آمیخته بودند. ملت از این رنج میبرد. وقتی یك ملت، زیر سلطهی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی یك قدرت بیگانه باشد، مجال رشد و حركت در سمت مورد آرزوی خود را پیدا نمیكند. هر موجود زندهای میخواهد رشد كند. اگر شما بخواهید جلوِ رشد یك گیاه را بگیرید، آن ظرفی را كه در اطراف او به وجود آوردهاید میشكند و آن سنگ را میشكافد تا رشد كند. یك انسان و یك ملت هم همینگونه است. راهی كه قدرتمندان برای اینكه این احساس و انگیزه را در یك ملت از بین ببرند، اندیشیدهاند، بیحس كردن، بیخیال كردن و تخدیر كردن ملتهاست. این كار را رژیم فاسد و مفسد پهلوی، با استفاده از همهی ابزارهای ممكنی كه در اختیارش گذاشته میشد، انجام میداد: بیحس كردن، بیخیال كردن، غافل كردن، غرق در توهّمات كردن و البته گاهی ظواهر و تشریفاتی هم با زرقوبرق، جلوِ چشمها نشان دادن. آن روز ارتش را به همین بلا دچار كرده بودند؛ ارتش تحمّل نكرد و پوسته را شكست. آمدن جوانان نیروی هوایی در چنین روزی به مدرسهی علوی كه من آنجا بودم و از نزدیك آن شور و حماسه را دیدم همان شكستن آن پوسته بود. ارتش را از باطن پوك میكردند. به ارتش، تا آنجایی كه برایشان صرفه داشت و به خودشان و جلال و شكوه ظاهری خودشان مربوط بود، ظواهر و تشریفات و زرق و برقی میدادند؛ اما علم، فناوری، تحقیق، ساخت و تولید، ابدا! اینكه نیروی هوایی بتواند به یك ابزار و وسیلهای اشاره كند و بگوید این را من به وجود آوردهام و فرزندان من از محصول اندیشهی خودشان ساختهاند، ابدا! اینگونه نبود؛ یعنی اجازه نمیدادند. انسان همان انسان است؛ جوانِ آن روز نیروی هوایی، از لحاظ استعداد و كیفیت، مثل جوانِ امروز نیروی هوایی بود؛ اما او اجازه پیدا نمیكرد. تحصیلات در یك چهارچوب خاص و در محیط مشخصی در كشور بیگانه؛ دستورها، اندازهها و روشها نه فقط در حوزهی كار نظامی، كه در زمینهی فرهنگ و اعتقادات تحت تأثیر و در مشت بیگانه بود. چهار تا ابزار هم در اختیارش میگذاشتند! ارتشی كه یك ابزار را در اختیارش بگذارند، اما اگر یك قطعهی این ابزار جابهجا یا خراب شد، قدرت استفادهی از آن را نداشته باشد، چگونه ارتشی است و چقدر میتواند مستقل باشد؟ قضیه اینگونه بود. در آن روز، صحبت از این نبود كه ارتش ایران بتواند از تولید و از محصول تحقیقات خود استفاده كند؛ ابدا. حتّی صحبت این نبود كه بتواند آن هواپیما یا رادار یا وسیلهی مدرن الكترونیكیای را كه در اختیارش میگذارند، درست بشناسد! اجازهی این هم داده نمیشد. این همان سنگ و حجاب و محفظهای است كه جلوِ رشد یك موجود را میخواهد بگیرد. این موجود تا مادامی كه بیحسّ و بیخیال باشد، این محفظه هست و وقتی به خود آمد، آن وقت است كه محفظهها را میشكند و مانعها را برمیدارد. این اتّفاق افتاد و ارتش، خود را در صفوف مقدّم ملت ایران قرار داد. ملت ایران محفظهها را شكست و حجابهایی را كه در مقابل او قرار داده بودند تا حقیقت را درك نكند، برداشت. آن چیزی كه او را بیدار كرد، یاد خدا، نام خدا، نام اسلام، نفس گرم آن مرد الهی و خدایی، زنده شدن آرمانها و هدفهای بلند اسلامی و افق آینده بود؛ و این راه بسیار خوش عاقبت در مقابل او باز شد.1378/11/19
اسلامی بودن؛تفاوت اصلی نظام ما با سایر حکومتها به نام جمهوری اسلامی، قبل از ما باز هم در دنیا کشورهایی بودند. هم در آسیا و هم در آفریقا، کشورهایی وجود دارد که عنوان رسمی آن، جمهوری اسلامی است. شاید کسانی در دنیا و حتّی کسانی در داخل کشور هم بودند که در اول کار تصور میکردند که این جمهوری اسلامی هم مثل آن دو جمهوری اسلامی است که قبلاً تشکیل شده بود و اسمش اسلامی است و در عمل هیچگونه فرقی با کشورهای غیراسلامی ندارد؛ نه مجلس و دستگاه قانونگذاری آن موظف است که قوانین را بر اساس شریعت اسلام وضع کند؛ نه رؤسای این کشورها موظفند که اسلام را ترویج بکنند و نه مردم از این دولتها توقع اجرای احکام اسلامی دارند. تا آنجایی که ما میدانیم، آن جمهوریهای اسلامی که در دو کشور دیگر سابقه داشت، عملاً تفاوتی با کشورهای غیراسلامی و حتّی ضداسلامی نداشت؛ فقط اسمش جمهوری اسلامی بود. شاید عدهیی خیال میکردند که جمهوری اسلامی در ایران هم مانند آنها خواهد بود - یعنی یک نام بیمحتوا و اسم بیمسما - اما با گذشت مدت کوتاهی و تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی به وسیلهی اسلامشناسان و کسانی که سالها برای اسلام مبارزه کرده بودند و بعضاً جزو فقهای اسلام و متفکران اسلامی بودند، مشخص شد که این جمهوری اسلامی، حقیقتاً اسلامی است و بناست که جامعه را بر مبنای فکر اسلامی راه ببرد و اداره کند. اینجا بود که صفبندیها شروع شد. شاید کسانی که قضایا را با دقت تعقیب کردهاند، یادشان باشد که در اواسط مجلس خبرگان اول - که قانون اساسی را تدوین میکرد - بتدریج زمزمههای خشونتآمیز و مقابلهآمیز با مسایل اسلامی بلند شد. تا آنوقت، کسی روی کلمهی اسلام و اسلامی بودن و جمهوری اسلامی، حساسیتی نشان نمیداد؛ اما از آنجا بود که بتدریج گروههایی در داخل و شاید بلندگوهایی در خارج، به مقابلهی تبلیغاتی با تفکر اسلامی پرداختند؛ چون اسلامی بودن جمهوری معلوم شد. تا قبل از آن، دنیا دو نوع حکومت را در طول سالهای متمادی تجربه کرده و پذیرفته بود؛ یکی دمکراسیهای غربی، و دیگری حکومتهای کمونیستی. در دوران قدیم، سلاطینی بودند که با استبداد رأی حکومت میکردند؛ بدون اینکه قانونی برایشان وجود داشته باشد؛ قانون را هم خودشان وضع میکردند و ارادهی آنها، کارگزار و حاکم مطلق در بین مردم بود. این، یک روش مرتجعانه و باستانی در حکومت است؛ اگرچه همین امروز هم کشورهایی هستند که با همین روش، اما با شکلها و نامهای مختلف اداره میشوند و قبل از انقلاب، کشور خود ما با همین روش اداره میشد. بعد از آنکه کشورهای مترقی عالم توانسته بودند از اینگونه استبدادها خودشان را خلاص بکنند، دو نوع حکومت را تجربه کرده بودند و میشناختند: یکی دمکراسیهای غربی، که در کشورهای غربی و اقمار آنها رایج بود؛ یکی هم حکومتهای کمونیستی، که خودشان اسمش را حکومتهای کارگری گذاشته بودند؛ اگرچه در رأس این حکومتها، اعیان و اشراف بودند، نه کارگران، و در بالای هرم آن قدرتها، کسانی که قدرترانی و حکمرانی میکردند، با همان سلاطین و رؤسای غیرسبک خودشان تفاوتی نداشتند!1369/01/10