روایتی از کتاب «دشواری مبارک»

پیجرهایی که روزی تنها وسیلهای ساده برای پیامک بودند، در جنایتی هولناک به سلاح مرگبار اسرائیل تبدیل شدند. انفجار همزمان چهارهزار پیجر در لبنان و سوریه، هزاران شهید و مجروح بر جای گذاشت و روزی به تلخی «قیامت» رقم خورد. کتاب «دشواری مبارک» روایت چهل زن است که شاهد زخمهای عمیق همسران، پسران و برادران خود بودند.
این اثر مستند، با نثری روان و پرکشش، مقاومت و ایمان در دل فاجعه را به تصویر میکشد. بخش کتاب رسانه KHAMENEI.IR به مرور و معرفی کتاب «دشواری مبارک» که ابعادی از این جنایت را به تصویر کشیده، میپردازد.
تا حالا یک «پیجر» را از نزدیک دیدهاید؟ شبیه یک ساعت دیجیتال رومیزی است و همان قدر بیخطر به نظر میرسد. وسیلهای غیرنظامی برای دریافت پیام متنی که در دنیای گوشیهای هوشمند امروزی از یادرفته و بیمصرف شده است. با پیجر فقط میتوان پیامک رد و بدل کرد و به هیچ درد دیگری نمیخورد. امّا سال گذشته در چنین روزی اسرائیل پرده جدیدی از تاریخ جنایت بشری را رو کرد. دورانی جدید برای انسان آغاز شد که در آن هر وسیلهای که اطرافش وجود دارد ممکن است روزی به بمبی خطرناک تبدیل شود. همانطور که آن روز پیجرها به نارنجک تبدیل شدند.
ساعت سه و نیم ظهر بیست و ششم شهریور پارسال، چهارهزار پیجر در یک لحظه در لبنان و سوریه منفجر شدند و عدهای را شهید و عدهی زیادی را از ناحیه دست و چشم مجروح کردند.
شاهدان عینی آن جنایت و مصدومانش حامل تجربههای منحصر به فرد و تکان دهندهای بودند. چهارهزار مجروح در یک ساعت و با یک مشکل واحد به مراکز درمانی محدود در جغرافیای کوچکی از لبنان مراجعه کرده بودند. اسم دیگر آن روز، قیامت بود.
کتاب دشواری مبارک به بازخوانی و شنیدن خاطرههای این افراد میپردازد. چهل روایت کوتاه از چهل نفری که زندگیشان به قبل و بعد از این جنایت تقسیم شد. راویان این خاطرهها، غالباً خود اشخاص مجروح نیستند. زنهایی هستند که آن روز به چشم خویشتن دیده بودند که عزیزشان چهطور زخم برداشته. نه یک زخم کوچک؛ که جراحتی عمیق و جبران ناپذیر. چگونه است حال زنی جوان و زیبا که در یک لحظه میفهمد دیگر همسر مجاهدش نه میتواند ببیند و نه میتواند بجنگد؟ یا مادری که پسر رعنا و رشیدش را غرق خون و بدون چشم و دست روی زمین بیمارستانی پیدا میکند ؟ یا دختری که طوری به پدرش وابسته بوده که کسی جرأت دادن خبر مجروحیتش را نداشته؟ یا حال خواهری که برای پیدا کردن برادرش پابرهنه بین بیمارستانها هروله میکرده؟
هر کدام از این اتفاقها اگر برای هر زن دیگری در سراسر دنیا افتاده بود زمین و زمان را به هم میدوخت و داد و فریادش گوش فلک را کر میکرد. اما راویان این کتاب رفتار متفاوتی از خودشان نشان دادهاند. چیزی فراتر از رفتار طبیعی و واکنش منطقی انسان در لحظات بحران. این دقیقاً همان چیزی است که خواندن دشواری مبارک را واجب میکند. درک و دریافت علّت این واکنش متفاوت. هر چند خواندن این روایتها کمی سخت باشد.
نویسنده در بخشی از مقدمه کتاب آورده است:
«خواندن این کتاب میتواند بهغایت دشوار باشد. ممکن است نتوانید روایتی هولناک را تمام کنید. یا مجبور شوید یکییکی دستمالهای جعبه کنار دستتان را با اشک... خیس کنید یا پوست لبهایتان را بجوید. ولی باور کنید به همان اندازه که دشوار است، مبارک است. حتی ضروری است... .»
نثر کتاب روان و پرکشش است. طوری که با شروع هر روایت خواننده تا آخرش میرود و بینش به جز برای پاک کردن اشکها سر از کتاب برنمیدارد! چیزی که باعث میشود چشمان مخاطب بعد از خواندن هر روایت به روایت بعدی کشیده شود، نکاتی است که راویها از درونیات و اعتقاداتشان میزنند و درک و دریافتهای جدیدی که بعد از حادثه به آن رسیدهاند.
انتخاب زنها به عنوان راوی این روایتها بسیار هوشمندانه بوده که هم جزئیات را به غایت منتقل کردهاند و هم کلمههای خوبی برای بیان احساسات مختلفشان به کار گرفتهاند. نویسنده از هر راوی فقط درباره روز جنایت سؤال کرده و مختصری هم از قبل و بعدش را یادآوری میکند. نحوه ورود روایتها به ماجرا و نحوه خروج شان بسیار هنرمندانه صورت میگیرد و ما مختصر و مفید از هر چیزی که لازم بوده باخبر میشویم. کتاب هیچ چیز اضافهای ندارد. از نکات مثبت دیگر کتاب توضیح چندجملهای است که نویسنده قبل از شروع هر روایت از زبان خودش درباره راوی میدهد و ذهن خواننده را با توصیف شخصیت و یا ظاهر راوی به روایتش پیوند میدهد. مثلاً در اول روایت دختری که برای نویسنده شرط گذاشته میخوانیم:
«به شوخی گفت: «قصهی من را باید اولین قصهی کتابت بگذاری وگرنه حرف نمیزنم!» گفتم: «تو حرف بزن من قصهات را میگذارم روی جلد!» خندیدیم. خندههایش قشنگ بودند و روایتش پر از جزئیات. وقتی که حرفهایش تمام شد همچنان میخندید. من و مترجم گریه میکردیم. اما هر سه چند سال جوانتر شده بودیم. چینهای روی پیشانیمان باز شده بود. دلتنگیهای عصر جمعهمان بیمعنا.»
روایتها به صورت اول شخص و از زبان روای نوشته شدهاند و چند صفحه بیشتر نیستند.
سند یک جنایت
هیچ وقت حس خوبی نسبت به پیچر نداشتم. همیشه به بابا میگفتم: «موبایل برداری از این بهتره!» بابا هم میگفت: «تو دلت میخواد هر لحظه با من حرف بزنی و برای همین دلت موبایل میخواد.» من تک دختر بابا هستم و آخرین بچهاش. رابطه قلبی من و بابا طوری نیست که برای کسی قابل درک باشد. اگر کیلومترها دور از خانه از چیزی ناراحت باشد من توی خانه متوجه میشوم و بهش پیام میدهم...

پیجرهایی که روزی تنها وسیلهای ساده برای پیامک بودند، در جنایتی هولناک به سلاح مرگبار اسرائیل تبدیل شدند. انفجار همزمان چهارهزار پیجر در لبنان و سوریه، هزاران شهید و مجروح بر جای گذاشت و روزی به تلخی «قیامت» رقم خورد. کتاب «دشواری مبارک» روایت چهل زن است که شاهد زخمهای عمیق همسران، پسران و برادران خود بودند.این اثر مستند، با نثری روان و پرکشش، مقاومت و ایمان در دل فاجعه را به تصویر میکشد. بخش کتاب رسانه KHAMENEI.IR به مرور و معرفی کتاب «دشواری مبارک» که ابعادی از این جنایت را به تصویر کشیده، میپردازد.
تا حالا یک «پیجر» را از نزدیک دیدهاید؟ شبیه یک ساعت دیجیتال رومیزی است و همان قدر بیخطر به نظر میرسد. وسیلهای غیرنظامی برای دریافت پیام متنی که در دنیای گوشیهای هوشمند امروزی از یادرفته و بیمصرف شده است. با پیجر فقط میتوان پیامک رد و بدل کرد و به هیچ درد دیگری نمیخورد. امّا سال گذشته در چنین روزی اسرائیل پرده جدیدی از تاریخ جنایت بشری را رو کرد. دورانی جدید برای انسان آغاز شد که در آن هر وسیلهای که اطرافش وجود دارد ممکن است روزی به بمبی خطرناک تبدیل شود. همانطور که آن روز پیجرها به نارنجک تبدیل شدند.ساعت سه و نیم ظهر بیست و ششم شهریور پارسال، چهارهزار پیجر در یک لحظه در لبنان و سوریه منفجر شدند و عدهای را شهید و عدهی زیادی را از ناحیه دست و چشم مجروح کردند.
شاهدان عینی آن جنایت و مصدومانش حامل تجربههای منحصر به فرد و تکان دهندهای بودند. چهارهزار مجروح در یک ساعت و با یک مشکل واحد به مراکز درمانی محدود در جغرافیای کوچکی از لبنان مراجعه کرده بودند. اسم دیگر آن روز، قیامت بود.
کتاب دشواری مبارک به بازخوانی و شنیدن خاطرههای این افراد میپردازد. چهل روایت کوتاه از چهل نفری که زندگیشان به قبل و بعد از این جنایت تقسیم شد. راویان این خاطرهها، غالباً خود اشخاص مجروح نیستند. زنهایی هستند که آن روز به چشم خویشتن دیده بودند که عزیزشان چهطور زخم برداشته. نه یک زخم کوچک؛ که جراحتی عمیق و جبران ناپذیر. چگونه است حال زنی جوان و زیبا که در یک لحظه میفهمد دیگر همسر مجاهدش نه میتواند ببیند و نه میتواند بجنگد؟ یا مادری که پسر رعنا و رشیدش را غرق خون و بدون چشم و دست روی زمین بیمارستانی پیدا میکند ؟ یا دختری که طوری به پدرش وابسته بوده که کسی جرأت دادن خبر مجروحیتش را نداشته؟ یا حال خواهری که برای پیدا کردن برادرش پابرهنه بین بیمارستانها هروله میکرده؟
هر کدام از این اتفاقها اگر برای هر زن دیگری در سراسر دنیا افتاده بود زمین و زمان را به هم میدوخت و داد و فریادش گوش فلک را کر میکرد. اما راویان این کتاب رفتار متفاوتی از خودشان نشان دادهاند. چیزی فراتر از رفتار طبیعی و واکنش منطقی انسان در لحظات بحران. این دقیقاً همان چیزی است که خواندن دشواری مبارک را واجب میکند. درک و دریافت علّت این واکنش متفاوت. هر چند خواندن این روایتها کمی سخت باشد.
نویسنده در بخشی از مقدمه کتاب آورده است:
«خواندن این کتاب میتواند بهغایت دشوار باشد. ممکن است نتوانید روایتی هولناک را تمام کنید. یا مجبور شوید یکییکی دستمالهای جعبه کنار دستتان را با اشک... خیس کنید یا پوست لبهایتان را بجوید. ولی باور کنید به همان اندازه که دشوار است، مبارک است. حتی ضروری است... .»
نثر کتاب روان و پرکشش است. طوری که با شروع هر روایت خواننده تا آخرش میرود و بینش به جز برای پاک کردن اشکها سر از کتاب برنمیدارد! چیزی که باعث میشود چشمان مخاطب بعد از خواندن هر روایت به روایت بعدی کشیده شود، نکاتی است که راویها از درونیات و اعتقاداتشان میزنند و درک و دریافتهای جدیدی که بعد از حادثه به آن رسیدهاند.
انتخاب زنها به عنوان راوی این روایتها بسیار هوشمندانه بوده که هم جزئیات را به غایت منتقل کردهاند و هم کلمههای خوبی برای بیان احساسات مختلفشان به کار گرفتهاند. نویسنده از هر راوی فقط درباره روز جنایت سؤال کرده و مختصری هم از قبل و بعدش را یادآوری میکند. نحوه ورود روایتها به ماجرا و نحوه خروج شان بسیار هنرمندانه صورت میگیرد و ما مختصر و مفید از هر چیزی که لازم بوده باخبر میشویم. کتاب هیچ چیز اضافهای ندارد. از نکات مثبت دیگر کتاب توضیح چندجملهای است که نویسنده قبل از شروع هر روایت از زبان خودش درباره راوی میدهد و ذهن خواننده را با توصیف شخصیت و یا ظاهر راوی به روایتش پیوند میدهد. مثلاً در اول روایت دختری که برای نویسنده شرط گذاشته میخوانیم:
«به شوخی گفت: «قصهی من را باید اولین قصهی کتابت بگذاری وگرنه حرف نمیزنم!» گفتم: «تو حرف بزن من قصهات را میگذارم روی جلد!» خندیدیم. خندههایش قشنگ بودند و روایتش پر از جزئیات. وقتی که حرفهایش تمام شد همچنان میخندید. من و مترجم گریه میکردیم. اما هر سه چند سال جوانتر شده بودیم. چینهای روی پیشانیمان باز شده بود. دلتنگیهای عصر جمعهمان بیمعنا.»
روایتها به صورت اول شخص و از زبان روای نوشته شدهاند و چند صفحه بیشتر نیستند.
«هیچ وقت حس خوبی نسبت به پیچر نداشتم. همیشه به بابا میگفتم: «موبایل برداری از این بهتره!» بابا هم میگفت: «تو دلت میخواد هر لحظه با من حرف بزنی و برای همین دلت موبایل میخواد.» من تک دختر بابا هستم و آخرین بچهاش. رابطه قلبی من و بابا طوری نیست که برای کسی قابل درک باشد. اگر کیلومترها دور از خانه از چیزی ناراحت باشد من توی خانه متوجه میشوم و بهش پیام میدهم: «باز چی شده؟» همیشه فکر میکردم اگر اتفاقی برای بابا بیفتد من میمیرم. این را همه میدانستند. خود بابا هم میدانست. طوری که لحظهی اولی که پیجرش منفجر شده به این فکر کرده که الان فاطمه بشنود چه حالی میشود؟ اما من آمادهی این ماجرا بودم. و حتی یکجورهایی منتظرش. چند شب قبل از فاجعه خواب عجیبی دیدم...
ادامه روایت و خواب عجیب فاطمه را در خود کتاب بخوانید.
دشواری مبارک سندی است از جنایت های اسرائیل و کتاب کاری است برای آموختن سبک زندگی مقاومتی که با نثری روان و خوشخوان توسط نویسنده توانمند حوزه مستندنگاری خانم فائضه غفارحدادی نوشته شده و به همت انتشارات سوره مهر در ۱۷۰ صفحه منتشر شده است. بخوانیم و بخوانانیم!
ادامه روایت و خواب عجیب فاطمه را در خود کتاب بخوانید.
دشواری مبارک سندی است از جنایت های اسرائیل و کتاب کاری است برای آموختن سبک زندگی مقاومتی که با نثری روان و خوشخوان توسط نویسنده توانمند حوزه مستندنگاری خانم فائضه غفارحدادی نوشته شده و به همت انتشارات سوره مهر در ۱۷۰ صفحه منتشر شده است. بخوانیم و بخوانانیم!


«اردیبهشت مکتوب ۹۲»
مجموعه مطالب درباره حضرت آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی
حضرت آیتالله العظمی سیدابوالقاسم خویی




