بسم الله الرّحمن الرّحیم
(۱)
من امروز دو فیض بردم: یکى اینکه این نقشهاى زیبا را تماشا کردم و بدیهى است که من از هنر نقّاشى و تصویر و نگارگرى و مانند اینها هیچ سررشته ندارم و مثل یک مستمع بى
اطّلاع، با قضایا برخورد میکنم، منتها انسان از زیبایى لذّت میبرد؛ یعنى خصوصیّت انسان سلیم
الطّبع این است که از زیبایى لذّت میبرد. گاهى هم نمیفهمد چرا لذّت میبرد؛ یعنى مثلاً فرض بفرمایید یک صداى خوش، یک آهنگ خوب، یک خطّ خوب، یک بازى خوب در سینما یا تئاتر یا یک نقّاشى خوبى که با آن تراز درست خودش انجام گرفته و آن نظم طبیعى و حقیقى کار بر آن حاکم است، آن را وقتى یک انسان این
جورى میبیند، خودش التذاذ میبرد، تحت تأثیر قرار میگیرد و چیزهایى میفهمد امّا اگر بگویند شرح بده، نمیتواند شرح بدهد؛ این، حال من است. منتها وقتى خود شماها صاحبانِ کار، اینجا هستید و دو کلمه میگویید، انسان آن
وقت وارد یک عالم جدیدى و یک استفاده
اى [میشود]. این مطلب اوّل که فیض امروز ما بود.
دوّم هم اینکه شما آقایان را و خانمها را زیارت کردیم. من اسمهاى بعضى از شماها را شنیده
ام یا در جایى خوانده
ام یا کارهایتان را دیده
ام و از دور شما را می
شناختم؛ بعضى
ها را هم که نه، من چون احاطه
اى ندارم بر این کارها، ممکن است بعضى از اسمها را هم نشنیده باشم. به
هر حال امروز شما را زیارت کردیم؛ این را هم من کاملاً مغتنم میشمرم.
اهل هنر یک چیزى اضافه
ى بر انسان معمولى دارند و آن چیز، چیز بسیار باارزشى است؛ اگر چنانچه چگونگى استفاده
ى از آن کیفیّت بایسته باشد. هنر چیز خیلى فوق
العاده
اى است و آن را هم درست نمیشود تعریف کرد. البتّه خیلى تعریف کرده
اند، بنده هم دیده
ام و خوانده
ام اینجا و آنجا امّا هنر یک کیفیّت معنوى است که خواص و آثارش را میشود تعریف کرد [امّا] خود هنر را نمیشود تعریف کرد. مثل روح انسان است که انسان آن را تعریف بکند که چیست؛ قابل تعریف نیست؛ انسان [فقط] خواص و آثار آن را میتواند تعریف کند. هنر هم یک چنین چیزى است؛ هر هنرى.
هنرها هم یک وجه مشترک دارند. یکى از آقایان به
نظرم رابطه
ى بین موسیقى و نقّاشى را اینجا بیان میکردند که این یک حرف درستى است؛ یعنى همه
ى هنرها یک وجوه مشترکى با هم دارند، یک ریشه
ى مشترکى دارند منتها شاخه
هاى گوناگونى هستند؛ در حقیقت انواعى هستند براى یک جنس ــ شاید بشود این
جورى گفت ــ یا حتّى اصنافى هستند براى یک نوع. یعنى شاید تا این حد انسان بتواند این هنرها را نزدیک و خویشاوند با هم بداند. من البتّه با بعضى از هنرها سروکار دارم ــ مثل شعر ــ امّا با این هنر نخیر. خب، شماها را زیارت کردیم و از صفاى شما خیلى استفاده کردیم؛ خیلى خوب بود؛ براى من بسیار جالب بود. این کار، کار خوبى است که شما ــ وزارت ارشاد ــ با هنرمندان این رشته و هر رشته
اى تفاهم کنید. تفاهم نه به
معناى قرارداد، تفاهم غیر از قرارداد است؛ یعنى فهم متقابل؛ هم آنها بفهمند که شما میخواهید خدمت کنید به کار آنها، هم شما بفهمید که آنها چه چیزى دارند؛ متاع و آن مایه
ى هنر چیست.
یک کلمه که اگر بشود اسمش را نصیحت گذاشت یا اظهار نظر گذاشت، در این زمینه من عرض بکنم. ببینید آقایان! هنر یک ابزار است. درست است که هنرمند به هنر خودش مبتهج است ــ در این هیچ شکّى نیست ــ یعنى هنرمند زنده
ى به هنر است. و گفت:
به نظرم مال مسعود سعد است در آن قصیده
ى «من اندر حصار ناى».
(۳) خب همین است دیگر؛ او اصلاً با شعر خودش و با نظم خودش زنده است. یعنى در آن زندان کذائى ــ که سالهاى متمادى، هجده سال در زندان بوده در دو نوبت ــ او زنده بوده به همین نظم؛ یعنى به همین هنر. پس بنابراین هنرمند به هنر خودش مبتهج است ــ این را من میدانم و حس میکنم ــ لکن در عین
حال هنر وسیله است؛ یعنى همین [هنرى] که شما به آن مبتهجید و آن را دوست میدارید و جزو جان شما است، یک وسیله است. مثل بیان؛ بیان از هنر کمتر نیست؛ هنر بیان در انسان. عَلَّمَهُ البَیـان؛
(۴) شما ببینید انسانِ بى
بیان چه میشد. امّا خود این بیان ــ که بزرگ
ترین خاصیّت انسان است و انسان را میگویند حیوان ناطق ــ چیست؟ یک وسیله است.
من با این [مطلب] میخواهم اشاره کنم به آن بحثى که زمان آن رژیم بود ــ در محافل ماها هم بود و البتّه همه
جا بود ــ که هنر را براى چه میخواهیم؛ هنر را براى هنر میخواهیم یا هنر را براى آن هدف هنر میخواهیم؛ این یک حرفى بود. بعضى
ها هم بودند براى اینکه هنر را منحط کنند و در حقیقت ریشه
ى هنر را بخشکانند، میگفتند نه آقا! هنر براى هنر است. اصلاً این یک حرفى است که معنى ندارد. من مکرّر در جلسات گوناگون با بعضى از افرادى که اهل این چیزها هستند، صحبت کرده
ام و ثابت کرده
ام که این حرف اصلاً مُفاد و محصَّل درستى ندارد. نخیر، هنر براى یک هدفى است؛ آن هدف البتّه یک چیزى است که در وجود انسان است. من میخواهم بگویم این هنر که یک وسیله
اى است و شما بحمدالله
نوع فاخر و برجسته و در مواردى سرآمدش را در اختیار دارید، این را باید وسیله
ى چه چیزى قرار بدهید؟ من این را میخواهم [بدانم] و سؤالى است که میخواهم مطرح بکنم. خوشبختانه من میبینم که اینجا به اصالتها توجّه هست؛ به اندیشه
هاى اسلامى، به احساسات اسلامى، به آن فکرهاى اصیل بومى ما که مسائل بومى ما هم امروز از مسائل اسلامى هیچ جدا نیست؛ یعنى کاملاً آمیخته است.
هر جا ما میگوییم تفکّر ایرانى، هیچ
وقت منفکّ از تفکّر اسلامى نیست. حتّى مثلاً در شاهنامه که مال حکیم ابوالقاسم فردوسى است ــ حالا نمیدانم شما آقایان چقدر با شاهنامه مأنوسید؛ من خودم مأنوسم با شاهنامه ــ این حکیم، حکمتش حکمت اَوستایى نیست؛ حکمت قرآنى است. اگر کسى دقّت کند در شاهنامه، خواهد دید که فردوسى ایران را سروده امّا با دید یک مسلمان سروده؛ آن
هم یک مسلمان شیعه. توجّه میکنید؟ یعنى حکمت فردوسى حکمت قرآنى است. آن کارهایى را که شما مثلاً در زندگى قهرمانها و پهلوانها و آن شخصیّت
هاى مثبت در شاهنامه
ى فردوسى مى
بینید مثل رستم، مثل اسفندیار، مثل آن شخصیّت
هایى که مثبت هستند، همه
ى اینها آن چیزهایى است که در اندیشه
هاى اسلامى ریشه و ظهور و بُروز دارد. و بعکس، آن شخصیّت
هاى منفى مثل تورانى
ها و همانهایى که هستند که غالباً منفى هستند، یا بعضى از خود سلاطین، مثلاً فرض کنید که کیکاووس در موارد متعدّدى که منفى است از نظر فردوسى، همه
ى اینها آن نکاتى است که در تفکّر اسلامى به
طور وضوح کوبیده شده. امّا در تفکّر اَوستایى [چنین چیزى نیست]. اصلاً تفکّر اَوستایى چیست؟ کجا است؟ آن
که میتواند حکمت اَوستایى را به ما نشان بدهد کجا است؟ زمان فردوسى هم بیش از حالا نبوده؛ این را هم به شما عرض بکنم. این
جور نیست که ما خیال کنیم زمان فردوسى تفکّر اَوستایى آشکارتر بود؛ نخیر، آن
وقت هم به قدرى که حالا ما در اختیار داریم [بوده]؛ بیش از اینها نبوده.
این حکمت قرآنى همان حکمت ملّى ما است؛ همان حکمت بومى و ایرانى ما است. این مفاهیم میتواند بیاید در این نقشها و تابلوها و وسیله
اى بشود براى گسترش عالى
ترین و زیباترین و سازنده
ترین و مفیدترین و پُربهره
ترین مفاهیم. البتّه من نمیخواهم بگویم یک هنرمند خودش را محبوس کند؛ گاهى احساسش دوست میدارد که یک چیزى را مثلاً بکشد که هیچ ارتباطى هم به ایده
هاى اسلامى یا ایرانى [ندارد] یا اصلاً فلسفه
اى ندارد [بلکه] لُبّ احساس خودش است؛ نه، هنرمند باید بکند از این کارها. هیچ هنرمندى نیست که نداشته باشد این را و [ما هم] نمیخواهیم مانع آن شویم؛ بنده به
عنوان عقیده
ى شخصى آن را منع نمیکنم. آن از هنرمند غیر قابل تفکیک است که هنرمند لُبّ احساسات خودش را بیان کند، با همان هنر خودش و با زبان ویژه
ى هنر خودش؛ نه ارتباطى گاهى به فکر دارد، نه ارتباطى به فرهنگ دارد، نه ارتباطى به سنّت
ها دارد، نه ارتباطى به عقیده دارد؛ یک احساسى دارد و آن احساس را میخواهد بریزد [بیرون]؛ این هیچ مانعى ندارد و هیچ مخالفتى با این نیست لکن آنجایى که میخواهیم یک ایده
اى را بیان بکنیم، به نظر من یکى از بهترین چیزهایى که میشود بیان کرد، تفکّرات اسلامى است.
چند مورد کار شهید و رزمنده و مانند اینها هم من اینجا دیدم که واقعاً چیزهاى بسیار باارزشى است. همین کارهاى مربوط به عاشورا، صبح عاشورا، عصر عاشورا، اینها واقعاً کارهاى بسیار باارزشى است. هر وقت من این تابلوى آقاى فرشچیان را که چند سال قبل از این خود ایشان به من داده و من در منزل دارم، نگاه کرده
ام، گریه کرده
ام؛ یعنى هر وقت که رفتم تابلو را تماشا کنم، نه یک
وقت که انسان مرور میکند. با اینکه سینه
ى من پُر است از روضه
هاى صبح عاشورا و عصر عاشورا؛ این
جور است دیگر؛ چه کسى بیشتر از ماها میداند که چه نوشته
اند در این باره
ها و چه خوانده
اند و چه گفته
اند؟ و در عین
حال که این
همه روضه بلدیم و میگویند هم آدمهایى که اهل این چیزهایند خودشان گریه نمیکنند امّا آقاى فرشچیان یک روضه
اى دارد میخواند که ماها را میگریاند. ببینید، این چه هنر پُرفایده و پُرمغز و پُرمعنایى است که یک نفر هنرمندى میتواند این [اثر را بگذارد]. یا همین آثارى که حالا دیدم، بعضى من را واقعاً منقلب کرد و بسیار جالب و زیبا بود. به
هر حال این هم آن عرض ما به شما.
بله، این موضوع شاگردپرورى را هم که الحمدلله
بعضى از آقایان حسابى موفّق هستید، من بسیار چیز مبارکى میدانم؛ خیلى خوب است. هر چه میتوانید در پرورش شاگردهاى خوب ان
شاءالله
کار کنید و تلاش کنید تا بتواند کشور از این سرمایه
ى عظیم استفاده کند. خب الحمدلله
از خانمها هم که کارهاى خیلى جالبى اینجا دیدم؛ آنها هم خیلى خوب بود. خیلى متشکّر.