• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1372/06/06

بیانات پس از بازدید از نمایشگاه مینیاتور و نگارگرى، در حسینیه‌ى امام خمینى

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

من امروز دو فیض بردم: یکى اینکه این نقشهاى زیبا را تماشا کردم و بدیهى است که من از هنر نقّاشى و تصویر و نگارگرى و مانند اینها هیچ سررشته ندارم و مثل یک مستمع بىاطّلاع، با قضایا برخورد میکنم، منتها انسان از زیبایى لذّت میبرد؛ یعنى خصوصیّت انسان سلیمالطّبع این است که از زیبایى لذّت میبرد. گاهى هم نمیفهمد چرا لذّت میبرد؛ یعنى مثلاً فرض بفرمایید یک صداى خوش، یک آهنگ خوب، یک خطّ خوب، یک بازى خوب در سینما یا تئاتر یا یک نقّاشى خوبى که با آن تراز درست خودش انجام گرفته و آن نظم طبیعى و حقیقى کار بر آن حاکم است، آن را وقتى یک انسان اینجورى میبیند، خودش التذاذ میبرد، تحت تأثیر قرار میگیرد و چیزهایى میفهمد امّا اگر بگویند شرح بده، نمیتواند شرح بدهد؛ این، حال من است. منتها وقتى خود شماها صاحبانِ کار، اینجا هستید و دو کلمه میگویید، انسان آن وقت وارد یک عالم جدیدى و یک استفادهاى [میشود]. این مطلب اوّل که فیض امروز ما بود.

دوّم هم اینکه شما آقایان را و خانمها را زیارت کردیم. من اسمهاى بعضى از شماها را شنیدهام یا در جایى خواندهام یا کارهایتان را دیدهام و از دور شما را میشناختم؛ بعضىها را هم که نه، من چون احاطهاى ندارم بر این کارها، ممکن است بعضى از اسمها را هم نشنیده باشم. به هر حال امروز شما را زیارت کردیم؛ این را هم من کاملاً مغتنم میشمرم.

اهل هنر یک چیزى اضافهى بر انسان معمولى دارند و آن چیز، چیز بسیار باارزشى است؛ اگر چنانچه چگونگى استفادهى از آن کیفیّت بایسته باشد. هنر چیز خیلى فوقالعادهاى است و آن را هم درست نمیشود تعریف کرد. البتّه خیلى تعریف کردهاند، بنده هم دیدهام و خواندهام اینجا و آنجا امّا هنر یک کیفیّت معنوى است که خواص و آثارش را میشود تعریف کرد [امّا] خود هنر را نمیشود تعریف کرد. مثل روح انسان است که انسان آن را تعریف بکند که چیست؛ قابل تعریف نیست؛ انسان [فقط] خواص و آثار آن را میتواند تعریف کند. هنر هم یک چنین چیزى است؛ هر هنرى.

هنرها هم یک وجه مشترک دارند. یکى از آقایان به نظرم رابطهى بین موسیقى و نقّاشى را اینجا بیان میکردند که این یک حرف درستى است؛ یعنى همهى هنرها یک وجوه مشترکى با هم دارند، یک ریشهى مشترکى دارند منتها شاخههاى گوناگونى هستند؛ در حقیقت انواعى هستند براى یک جنس ــ شاید بشود اینجورى گفت ــ یا حتّى اصنافى هستند براى یک نوع. یعنى شاید تا این حد انسان بتواند این هنرها را نزدیک و خویشاوند با هم بداند. من البتّه با بعضى از هنرها سروکار دارم ــ مثل شعر ــ امّا با این هنر نخیر. خب، شماها را زیارت کردیم و از صفاى شما خیلى استفاده کردیم؛ خیلى خوب بود؛ براى من بسیار جالب بود. این کار، کار خوبى است که شما ــ وزارت ارشاد ــ با هنرمندان این رشته و هر رشتهاى تفاهم کنید. تفاهم نه به معناى قرارداد، تفاهم غیر از قرارداد است؛ یعنى فهم متقابل؛ هم آنها بفهمند که شما میخواهید خدمت کنید به کار آنها، هم شما بفهمید که آنها چه چیزى دارند؛ متاع و آن مایهى هنر چیست.

یک کلمه که اگر بشود اسمش را نصیحت گذاشت یا اظهار نظر گذاشت، در این زمینه من عرض بکنم. ببینید آقایان! هنر یک ابزار است. درست است که هنرمند به هنر خودش مبتهج است ــ در این هیچ شکّى نیست ــ یعنى هنرمند زندهى به هنر است. و گفت:
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدى نظم جانفزاى(۲)

به نظرم مال مسعود سعد است در آن قصیدهى «من اندر حصار ناى».(۳) خب همین است دیگر؛ او اصلاً با شعر خودش و با نظم خودش زنده است. یعنى در آن زندان کذائى ــ که سالهاى متمادى، هجده سال در زندان بوده در دو نوبت ــ او زنده بوده به همین نظم؛ یعنى به همین هنر. پس بنابراین هنرمند به هنر خودش مبتهج است ــ این را من میدانم و حس میکنم ــ لکن در عین حال هنر وسیله است؛ یعنى همین [هنرى] که شما به آن مبتهجید و آن را دوست میدارید و جزو جان شما است، یک وسیله است. مثل بیان؛ بیان از هنر کمتر نیست؛ هنر بیان در انسان. عَلَّمَهُ البَی‌ـان؛(۴) شما ببینید انسانِ بىبیان چه میشد. امّا خود این بیان ــ که بزرگترین خاصیّت انسان است و انسان را میگویند حیوان ناطق ــ چیست؟ یک وسیله است.
من با این [مطلب] میخواهم اشاره کنم به آن بحثى که زمان آن رژیم بود ــ در محافل ماها هم بود و البتّه همهجا بود ــ که هنر را براى چه میخواهیم؛ هنر را براى هنر میخواهیم یا هنر را براى آن هدف هنر میخواهیم؛ این یک حرفى بود. بعضىها هم بودند براى اینکه هنر را منحط کنند و در حقیقت ریشهى هنر را بخشکانند، میگفتند نه آقا! هنر براى هنر است. اصلاً این یک حرفى است که معنى ندارد. من مکرّر در جلسات گوناگون با بعضى از افرادى که اهل این چیزها هستند، صحبت کردهام و ثابت کردهام که این حرف اصلاً مُفاد و محصَّل درستى ندارد. نخیر، هنر براى یک هدفى است؛ آن هدف البتّه یک چیزى است که در وجود انسان است. من میخواهم بگویم این هنر که یک وسیلهاى است و شما بحمدالله نوع فاخر و برجسته و در مواردى سرآمدش را در اختیار دارید، این را باید وسیلهى چه چیزى قرار بدهید؟ من این را میخواهم [بدانم] و سؤالى است که میخواهم مطرح بکنم. خوشبختانه من میبینم که اینجا به اصالتها توجّه هست؛ به اندیشههاى اسلامى، به احساسات اسلامى، به آن فکرهاى اصیل بومى ما که مسائل بومى ما هم امروز از مسائل اسلامى هیچ جدا نیست؛ یعنى کاملاً آمیخته است.

هر جا ما میگوییم تفکّر ایرانى، هیچوقت منفکّ از تفکّر اسلامى نیست. حتّى مثلاً در شاهنامه که مال حکیم ابوالقاسم فردوسى است ــ حالا نمیدانم شما آقایان چقدر با شاهنامه مأنوسید؛ من خودم مأنوسم با شاهنامه ــ این حکیم، حکمتش حکمت اَوستایى نیست؛ حکمت قرآنى است. اگر کسى دقّت کند در شاهنامه، خواهد دید که فردوسى ایران را سروده امّا با دید یک مسلمان سروده؛ آن هم یک مسلمان شیعه. توجّه میکنید؟ یعنى حکمت فردوسى حکمت قرآنى است. آن کارهایى را که شما مثلاً در زندگى قهرمانها و پهلوانها و آن شخصیّتهاى مثبت در شاهنامهى فردوسى مىبینید مثل رستم، مثل اسفندیار، مثل آن شخصیّتهایى که مثبت هستند، همهى اینها آن چیزهایى است که در اندیشههاى اسلامى ریشه و ظهور و بُروز دارد. و بعکس، آن شخصیّتهاى منفى مثل تورانىها و همانهایى که هستند که غالباً منفى هستند، یا بعضى از خود سلاطین، مثلاً فرض کنید که کیکاووس در موارد متعدّدى که منفى است از نظر فردوسى، همهى اینها آن نکاتى است که در تفکّر اسلامى به طور وضوح کوبیده شده. امّا در تفکّر اَوستایى [چنین چیزى نیست]. اصلاً تفکّر اَوستایى چیست؟ کجا است؟ آن که میتواند حکمت اَوستایى را به ما نشان بدهد کجا است؟ زمان فردوسى هم بیش از حالا نبوده؛ این را هم به شما عرض بکنم. اینجور نیست که ما خیال کنیم زمان فردوسى تفکّر اَوستایى آشکارتر بود؛ نخیر، آن وقت هم به قدرى که حالا ما در اختیار داریم [بوده]؛ بیش از اینها نبوده.

این حکمت قرآنى همان حکمت ملّى ما است؛ همان حکمت بومى و ایرانى ما است. این مفاهیم میتواند بیاید در این نقشها و تابلوها و وسیلهاى بشود براى گسترش عالىترین و زیباترین و سازندهترین و مفیدترین و پُربهرهترین مفاهیم. البتّه من نمیخواهم بگویم یک هنرمند خودش را محبوس کند؛ گاهى احساسش دوست میدارد که یک چیزى را مثلاً بکشد که هیچ ارتباطى هم به ایدههاى اسلامى یا ایرانى [ندارد] یا اصلاً فلسفهاى ندارد [بلکه] لُبّ احساس خودش است؛ نه، هنرمند باید بکند از این کارها. هیچ هنرمندى نیست که نداشته باشد این را و [ما هم] نمیخواهیم مانع آن شویم؛ بنده به عنوان عقیدهى شخصى آن را منع نمیکنم. آن از هنرمند غیر قابل تفکیک است که هنرمند لُبّ احساسات خودش را بیان کند، با همان هنر خودش و با زبان ویژهى هنر خودش؛ نه ارتباطى گاهى به فکر دارد، نه ارتباطى به فرهنگ دارد، نه ارتباطى به سنّتها دارد، نه ارتباطى به عقیده دارد؛ یک احساسى دارد و آن احساس را میخواهد بریزد [بیرون]؛ این هیچ مانعى ندارد و هیچ مخالفتى با این نیست لکن آنجایى که میخواهیم یک ایدهاى را بیان بکنیم، به نظر من یکى از بهترین چیزهایى که میشود بیان کرد، تفکّرات اسلامى است.

چند مورد کار شهید و رزمنده و مانند اینها هم من اینجا دیدم که واقعاً چیزهاى بسیار باارزشى است. همین کارهاى مربوط به عاشورا، صبح عاشورا، عصر عاشورا، اینها واقعاً کارهاى بسیار باارزشى است. هر وقت من این تابلوى آقاى فرشچیان را که چند سال قبل از این خود ایشان به من داده و من در منزل دارم، نگاه کردهام، گریه کردهام؛ یعنى هر وقت که رفتم تابلو را تماشا کنم، نه یک وقت که انسان مرور میکند. با اینکه سینهى من پُر است از روضههاى صبح عاشورا و عصر عاشورا؛ اینجور است دیگر؛ چه کسى بیشتر از ماها میداند که چه نوشتهاند در این بارهها و چه خواندهاند و چه گفتهاند؟ و در عین حال که اینهمه روضه بلدیم و میگویند هم آدمهایى که اهل این چیزهایند خودشان گریه نمیکنند امّا آقاى فرشچیان یک روضهاى دارد میخواند که ماها را میگریاند. ببینید، این چه هنر پُرفایده و پُرمغز و پُرمعنایى است که یک نفر هنرمندى میتواند این [اثر را بگذارد]. یا همین آثارى که حالا دیدم، بعضى من را واقعاً منقلب کرد و بسیار جالب و زیبا بود. به هر حال این هم آن عرض ما به شما.

بله، این موضوع شاگردپرورى را هم که الحمدلله بعضى از آقایان حسابى موفّق هستید، من بسیار چیز مبارکى میدانم؛ خیلى خوب است. هر چه میتوانید در پرورش شاگردهاى خوب انشاءالله کار کنید و تلاش کنید تا بتواند کشور از این سرمایهى عظیم استفاده کند. خب الحمدلله از خانمها هم که کارهاى خیلى جالبى اینجا دیدم؛ آنها هم خیلى خوب بود. خیلى متشکّر.
 
 
 این نمایشگاه در حسینیّهى امام خمینى(قدّس سرّه الشّریف) برگزار شد.
مسعود سعد سلمان. دیوان اشعار؛ قصیدهای با مطلع «نالم زِ دل چو نای من اندر حصار نای / پستی گرفت همّت من زین بلندجای»
مسعود سعد سلمان هجده سال از بهترین سالهاى عمرش را در دو نوبت در قلعههاى «دهک»، «سو»، «ناى» و «مرنج» زندانى بود. قصیدهاى که بیتى از آن ذکر شد، چون در یکى از این قلعهها سروده شده، به «حصار ناى» معروف است.
سورهى رحمن، آیهى ۴؛ «به او بیان آموخت.»