1387/02/13
بیانات در دیدار جانبازان و ایثارگران و خانوادههای شهدای استان فارس
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین سیّما بقیّة اللَّه فی الأرضین. اگر چه در حوادث انقلاب، شگفتیهای بینظیر کم نیست و از آغاز نهضت بزرگ ملت ایران - که به انقلاب اسلامی منتهی شد - تا پیروزی انقلاب و از پیروزی انقلاب تا امروز، در طول دوران مبارزه و انقلاب، حوادث شگفتانگیز و بینظیر یکی پس از دیگری چشم و دل را به خود متوجه میکند؛ اما در میان این حوادث شگفتانگیز، مسئلهی شهید یک ویژگی استثنائی دارد. هر آنچه که مربوط به وجود نورانی شهید است، شگفتی است. انگیزهی او برای حرکت به سمت جهاد - که در دنیای مادی و در میان این همه انگیزهی رنگارنگ جذاب، یک جوانی برخیزد، قیامِ للَّه کند و به سمت میدان مجاهدت حرکت بکند - این خود یک شگفتی است؛ پس از آن، تلاش او، در معرض خطر قرار دادن خود در میدانهای نبرد، کارهای برجستهی او در میدانها، شجاعتها و شهامتهائی که هر سطری از آن میتواند یک سرمشق ماندگار و نورانی باشد هم یک شگفتی است؛ و پس از آن رسیدن به شوق وافر و کنار رفتن پردهها و حجابهای مادی و دیدن چهرهی معشوق و محبوب - که در حرکات شهدا، در حرفهای شهدا و در روزهای نزدیک به شهادت، همیشه جلوهگر بود و نقلهای فراوانی در این زمینه هست - این هم یکی از شگفتیهاست. در میان همین شهدای عزیز شما شیرازیها و فارسیها، در یک وصیتنامهای خواندم که شهید میگوید: من بیقرارم، بیقرارم! آتشی در دل من است که مرا بیتاب کرده است؛ به هیچ چیز دیگر آرامش پیدا نمیکنم مگر به لقاء تو؛ ای خدای محبوبِ عزیز! این سخن یک جوان است! این همان چیزی است که یک سالک و یک عارف، بعد از سالها مجاهدت و سالها ریاضت ممکن است به آنجا برسد؛ اما یک جوان نوخاسته، در میدان نبرد و در میدان جهاد آنچنان مشمول تفضل الهی قرار میگیرد که این ره صد ساله را یکشبه میپیماید و این احساس بیقراری و شوق، از سوی پروردگار پاسخ مناسب مییابد. خود این شوق هم لطف خدا و جاذبهی حضرت حق متعال است. این شگفتی بزرگی است. و بعد خون شهید است. خانوادهی شهید، مادر شهید، پدر شهید، همسر و فرزندان شهید، برادران و خواهران و نزدیکان و دوستان شهید - که اگر این جوان با مرگ معمولی از دنیا رفته بود، اینها گریبان پاره میکردند و صبر نمیکردند - در مقابل خون این شهید، آنچنان صبر و متانت و آرامش و استقامتی نشان میدادند که انسان متحیر میماند. مادر دو شهید به من گفت: من بچههایم را خودم دفن کردم، در خاک گذاشتم و دستم نلرزید! پدر چند شهید گفت: اگر چند برابر اینها من بچه داشتم، حاضر بودم آنها را در راه خدا بدهم! این چه عنصری است؟ این چه جوهری است؟ این چه برق درخشندهای است که خدا در دل حادثهی شهادت قرار داده است که اینجور دنیای تاریک را روشن میکند؟ هشت سال ملت ایران با این برق درخشان در دل مرد و زن خود، همراه بود. و خدا دستگیری کرد؛ خدا کمک کرد. شهدا پیشرو و پیشگام بودند و سنگر دوم، خانوادههای شهیدان و دیگر ایثارگران. رفتند جلو، مانعها را از سر راه برداشتند و توانستند یک ملتی را که چند قرن او را به بیحالی و تسلیم در مقابل زورگویان عادت داده بودند، تبدیل کنند به این ملت بانشاط، سرافراز، پرافتخار و با عزم و ارادهی مستحکم و راسخ. این کار را شهدای ما کردند؛ این کار را رزمندگان ما کردند؛ این کار را جانبازان ما کردند؛ این کار را استقامت آزادگان ما در زندانهای دشمن کرد؛ این کار را شما خانوادههای شهدا کردید. حق شما بر گردن ایران و ایرانی تا ابد باقی است و تاریخ ایران باید نسبت به خانوادهی شهدا، حقگذاری کند. بیش از چهاردههزار و پانصد شهید از استان فارس و شهر شیراز! این شوخی است؟ شیرازی که سیاستهای استعماری تصمیم گرفته بود آن را به مظهر بیبندوباری و بیاعتنائی به اصول و ارزشهای دینی تبدیل کند؛ شیرازی که مایل بودند در آن هیچ چیز جز جلوههای حیوانىِ منحط وجود نداشته باشد و در آن از اصالتهای دین خبری نباشد. برای این سیاستگذاری کردند؛ اقدام هم کردند. اما جواب مردم شیراز و مردم استان فارس و تودهنی شما به دشمن، چهاردههزار و پانصد شهید، بیش از سی و چهار هزار جانباز و بیش از دو هزار و پانصد آزاده بود. سلام بر شما! رحمت خدا بر شما! شیراز مأمن امامزادگان بزرگوار بود؛ در هیچ نقطهای از کشور به قدر فارس، مرقدِ امامزاده وجود ندارد. معنای این حرف این است که از هر کجا امامزادهها و فرزندان معصومین، یا از جور خلفا میگریختند و یا به امیدِ کمک مردم حرکت میکردند، متوجه شهر شیراز یا شهرهای دیگر استان فارس میشدند. آن معنویتی که شخصیتی مثل شهید بزرگوار مرحوم آیتاللَّه دستغیب مظهر آن معنویت بود، از این خانواده و از این مرکز فیاضِ تمام نشدنی اهل بیت (علیهمالسّلام) سرچشمه گرفته است. این عمق انگیزهی دینی را نشان میدهد. این نورانیت، شخصیتی مثل شهید دستغیب میسازد و میپروراند و نفَس گرم آن شهید عزیز، در این منطقه این همه دل جوان و جوینده را شیدای معنویت میکند؛ دلهای جوانی که از همان روزهای اول به میدانهای جنگ رفتند. من دیروز در جمع نظامیان مستقر در شیراز گفتم: اولِ انقلاب و اوائل جنگ تحمیلی، در دورانی که جبههها از همه طرف محنتبار بود و اکثر خرمشهر زیر چکمهی اشغالگران بود، بنده به منطقهی آبادان و این بخشِ خرمشهر رفتم؛ یک عده جوانِ بااخلاص نورانىِ پرشور، با سلاحهای ابتدائی به آنجا آمده بودند برای اینکه بجنگند؛ گفتم: از کجا آمدهاید؟ گفتند: از شیراز. در سرتاسر دوران جنگ تحمیلی بچههای استان فارس - چه در لشکر فجر، چه در لشکر المهدی و چه در یگانهای ارتشی که در شیراز مستقرند و بسیاری از کارکنان آنها شیرازی یا اهل شهرهای استان فارسند - وجودشان اثرگذار و نمایان بود. این نفَس گرمی که این همه جوان را در راه دفاع از اسلام، دفاع از استقلال ملی، دفاع از کشور و دفاع از بزرگترین حادثهی تاریخ ما - یعنی انقلاب اسلامی - اینجور به میدان کشانده بود، نفَس گرم مردان بزرگی مانند مرحوم آیةاللَّه شهید دستغیب و دیگران، و پشت سر همه و قویتر از همه نفَس گرم امام بود. این یکی از آن شگفتیهای بسیار برجستهی انقلاب ماست! عزیزان من! امروز سالها از آن دوران میگذرد. خیلی از شما جوانها دوران دفاع مقدس را ندیدید و درک نکردید؛ بعضی هم خاطرهی مبهمی از آن دارید. گذر زمان، حوادث را لحظه به لحظه از انسان دورتر میکند. بعضی از حوادث فراموش میشوند، مثل یک موج ضعیفی که از انداختن یک سنگی در یک استخر آبی به وجود میآید - موجی هست، اما هر چه میگذرد، لحظه به لحظه ضعیفتر میشود و دقیقهای نمیگذرد که دیگر خبری از آن موج نیست - لکن بعضی از حوادث نقطهی عکسند و گذر زمان آنها را ضعیف و کمرنگ نمیکند، بلکه برجستهتر میکند. یک نمونهی آن، حادثهی عاشوراست. در روز عاشورا کسی نفهمید چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشهی پیغمبر و یاران و نزدیکانش و همچنین عظمت فاجعهی کشته شدن فرزندان و نوردیدگان پیغمبر بر کسی روشن نبود. اکثر کسانی که آنجا بودند هم نفهمیدند. آنهایی که در جبههی دشمن بودند، آنقدر مست و آنقدر غافل و آنقدر از خود بیگانه بودند که نفهمیدند چه اتفاقی افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حیوانیت، نمیفهمند در عالم انسانیت چه دارد اتفاق میافتد؛ بله، زینب سلاماللهعلیها خوب فهمید، سکینه خوب فهمید، آن زنها و دخترهای مظلوم خوب فهمیدند چه اتفاقی افتاد؛ این مال روز عاشوراست. اما هر روزی که از روز عاشورا جلوتر رفتیم - روز دوازدهم در کوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدینه و اندکی بعد در همهی دنیای اسلام - این حادثه به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد. هنوز دو سال از این حادثه نگذشته بود که آن طغیانگرِ فرعونی که عامل این حادثه بود، از روی زمین برافتاد و نابود شد و چند سالی بیش نگذشته بود که آن خانواده نابود شدند. خانوادهی دیگری از بنیامیه سر کار آمدند؛ چند ده سالی نگذشت که آن خانواده هم مضمحل و نابود شدند. دنیای اسلام روز به روز به مکتب اهل بیت نزدیکتر، دلبستهتر و مشتاقتر شد و این حادثه توانست پایههای عقیدهی اسلامی و مکتب اسلام را در طول تاریخ استوار کند. اگر حادثهی کربلا نبود، ما امروز از مبانی و اصول اسلام هم چندان خبری نمیداشتیم و شاید فقط نامی از اسلام به گوش ما میخورد. این خون مقدس و این حادثهی بزرگ، نه فقط کوچک نشد، کمرنگ نشد، ضعیف نشد، بلکه روزبهروز قویتر و برجستهتر و اثرگذارتر شد؛ این یک نمونهی برجسته است. انقلاب شما و شهادت شهیدان شما هم از همین قبیل است. در اول حادثهای زلزلهگون بود؛ خیلیها تحلیل کردند: یک زلزله است، میگذرد و فراموش میشود! اما اینجور نشد؛ عکس شد. امروز در اعماق دل ملتهای مسلمان، مفاهیم انقلاب اسلامی روز به روز رسوخ بیشتری پیدا میکند؛ این نه حرف من، بلکه محصول تحلیلهای کسانی است که دشمنترینِ دشمنانشان، ملت ایران و انقلاب اسلامی است! آنها میگویند؛ آنها شهادت میدهند. اینیکه میبینید تهدید میکنند و علیه ملت ایران عربده میکشند، به خاطر همین تحلیل است؛ میترسند! میبینند این حادثه خاموش نشد؛ میبینند این موج کمرنگ نشد و مرتب برجستهتر و گستردهتر و عمق آن بیشتر میشود؛ لذا میترسند. یک روزی آنها خیال کردند توی این کشور انقلاب تمام شده؛ علت هم این بود که چند تا آدم غافل و نادان یا گفتند: انقلاب تمام شد، یا گفتند: اسم شهدا را دیگر نیاورید، یا گفتند: امام را باید به موزهی تاریخ سپرد و از این حرفها! آن بیعقلهائی که از این حرفها میخواستند برای سیاستهای خودشان تحلیل درست کنند، باور کردند؛ خیال کردند انقلاب تمام شد. امروز که انسان نگاه میکند، آثار یأس از آن تحلیل را در سخنان و در تحلیلهاشان میبیند. از ملت ایران، از عظمت ایران، از استقلال ایران و از استعداد جوانهای ایران، احساس واهمه میکنند. چرا پیشرفت علمی یک ملت و یک کشور، از نظر یک جماعتی در دنیا تهدیدآمیز است؟ چرا!؟ چون انحصارطلبند؛ چون سلطهطلبند؛ چون ایران را طعمه فرض کردهاند. خواستند این کشور را با ذخائر و با موقعیت جغرافیائی ممتاز و برجستهاش، یک جا ببلعند. بیداری ملت ایران، بیداری جوان ایرانی و استعداد و درخشندگی پیشرفت علمی جوان ایرانی، نمیگذارد. لذا پیشرفت فنّاوری شما، انرژی هستهای شما و پیشرفتهای علمی دیگرِ شما، آنها را عصبانی میکند. بله، اگر ملت ایران بیخیال و جوان ایرانی بیفکر باشد - دنبال علم و دنبال کار و دنبال تولید و دنبال نوآوری نرود و همینطور به عیش و عشرت بگذراند - آنها خوشحال میشوند. آنها این را میخواهند؛ آنها نمیخواهند شهر شیراز، یک مرکزی باشد که در آن پیشرفت علمی هست - که من گفتم شیرازِ شما، از لحاظ پیشرفت صنعتی در خط مقدم شهرها و استانهای کشور قرار دارد و در بعضی از رشتههای علمی، جوانها و مردان و زنان شما در دنیا آوازه پیدا کردهاند - آنها این را نمیخواهند. آنها نمیخواهند که دانشگاه ما، حوزهی علمیهی ما، آزمایشگاه ما و محیط تولید ما، پر رونق باشد. آنها دلشان میخواهد اختلاط دختر و پسر و آمیزشهای شهوانی و غفلت و عشرت و اینها، بر زندگی مردم غلبه پیدا کند؛ آنها این را میخواهند. شما عکس این را عمل کردید؛ علت عصبانیت امریکا و صهیونیستها و این همه تبلیغات این است. بعضیها میگویند آقا! چرا دشمنىِ امریکا را تحریک میکنید؟ خب، اگر بخواهیم دشمنىِ امریکا را تحریک نکنیم، باید بگیریم بخوابیم، از کار و تلاش دست برداریم و افتخارات خودمان را فراموش کنیم! آن وقت امریکا از ما ممنون خواهد شد؛ امریکا این است. آیا ملت ایران به این راضی است!؟ آنها به خاطر این که فلان مسئول در کشور فلان حرف را زده است یا سیاست ما فلان جور حرکت کرده است، با ما دشمن نیستند؛ نه، آنها به خاطر بیداری ملت ایران با ما دشمنند. هر جا کانون بیداری است، آماج مهمتری برای حملهی دشمنان این ملت است. شما نگاه کنید، ببینید هر جائی که بیداری از آنجا میتراود و هشیاری و انگیزه و آمادگىِ جوانان ملت از آنجا بیشتر بُروز و درخشش پیدا میکند، با آنجا بیشتر دشمنند. با خانوادههای شهدا دشمنند. الحمدللَّه خانوادهی شهدای شیراز اینگونهاند؛ ببینید چه انگیزهای و چه احساس افتخاری بر این فضا و بر این محیط سایه افکنده! درستش همین است؛ افتخار کنید. حقیقتاً افتخار دارد که انسان عزیزش را و جوانش را در راه خدا بدهد و بداند که خدای متعال را با این کار خشنود کرده است؛ «صبرا و احتسابا»، پای خدا حساب کند. بداند که این عزیزی که در راه خدا داد، یک سنگری بود که در مقابل هجوم دشمنان به عزّت و به استقلال این ملت، برافراشته شد. هر کدام از شهدای شما یک سنگرند؛ این افتخار دارد؛ جانبازان هم همینجورند. جانبازان هم شهدای زندهاند؛ شما جانبازان عزیز هم مثل شهدا هستید؛ شهید هم همین ضربهای را که جانباز تحمل کرده است، او هم تحمل کرده؛ سرنوشت او پرواز و رفتن بود، سرنوشت این فعلاً ماندن. خانوادهی شهدا، پدر و مادر شهید، همسر شهید، فرزندان شهید، برادران و خواهران و خویشاوندان شهید، پدران و خواهران و همسران جانبازان باید افتخار کنند. یکی از چیزهائی که من همیشه احساس میکنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضی از این بانوان عزیز، این جانباز را با همین جانبازیش قبول کردند و پذیرفتند؛ آفرین! بعضیشان جوان رعنائی را که با او ازدواج کردند، ناگهان دیدند به یک ازپاافتاده و به یک جانباز تبدیل شد؛ پذیرفتند و استقبال کردند؛ آفرین! همسران جانبازان خیلی باارزشند. همسران شهدا - که جوانان عزیز را تربیت کردند - خیلی باارزشند. من در شرح حال شهدای شیراز، دیدم که تعدادی از فرزندان شهدای شیراز و استان فارس، رتبههای علمىِ بالا و رتبههای تحقیقىِ بالا به دست آوردهاند. این چه جور به دست میآید!؟ با مجاهدت آن مادر، آن همسر شهید، آن شیرزن و آن مجاهدهی فیاللَّه؛ جهاد او این است: «حسن التّبعل»؛ حسن التّبعل یعنی این؛ یعنی آبروی شوهر را حفظ کردن؛ شخصیت شوهر را حفظ کردن؛ این حسن التّبعل است؛ یک نمونهاش همین است که شوهر رفت در راه خدا؛ بچههایش و جوجههایش را در آغوش رعایت خودشان و با تربیت خودشان آنچنان بزرگ کنند که اینها احساس افتخار کنند و راه شهید را ادامه بدهند. من آخرین عرضم به شما این است: عزیزان! اگر شهیدان عزیزند - که عزیزترینند - اگر برای ما گرامیند - که گرامیترینند - گرامیداشت آنها به معنای این است که ما راهشان را ادامه بدهیم و اهدافشان را دنبال کنیم. دنبال کردن راه آنها یعنی بایستی اهداف جمهوری اسلامی و ارزشهای اسلامی - این پایههای مستحکم و این شاخصهای نمایان که میتواند این ملت را به اوج افتخار دنیوی و اخروی برساند - در نظر داشته باشیم و دنبال کنیم. زن و مرد در این جهت یکسانند؛ پسران و دختران شهید، برادران و خواهران شهید و آنهائی که نسبتی با شهید دارند در این جهت یکسانند. هر چه به شهید نزدیکترید، افتخارتان بیشتر و مسئولیتتان سنگینتر است. کشور مال شماست؛ کشور مال جوانهاست؛ آینده مال شماست. آنهائی که رفتند، رفتند و راهها را گشودند؛ من و شما که ماندیم باید از این راههای گشوده حرکت کنیم و پیش برویم. والّا اگر آنها راه را باز کنند و ما بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و تماشا کنیم، این قدرنشناسی و نمکنشناسی است. نمکشناسىِ در قبال شهدا این است که وقتی آنها راه را باز کردند، ما از این راه حرکت کنیم و پیش برویم. این امروز وظیفهی ماست و ملت ایران این وظیفه را انجام میدهد و مسئولین کشور بحمداللَّه به این وظیفه متعهد و پایبندند و شعارهای اسلامی و مبانی و اصول اسلامی برای آنها اصلیترین پرچمها و شعارهاست. انشاءاللَّه این ملت با این عزم، با این روحیه، با این جوان و با این مشعلهای درخشانی که از خون شهیدان برافروختهشده و فضا را روشن کرده، خواهد توانست به بلندترین و دورترین آرزوهای خودش برسد. پروردگارا! رحمت و مغفرت خود را بر شهیدان نازل کن. پروردگارا! رحمت و لطف و فضل خود را بر خاندان شهیدان نازل کن. پروردگارا! ما را با شهیدان محشور کن. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! دعای امام بزرگوار، دعای شهیدان، دعای شهید دستغیب و برتر و بالاتر از همه دعای حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه) را شامل حال ما بگردان. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
برچسبها: اجتماعی؛ مذاکره با آمریکا؛ بصیرت؛ نظام سلطه؛ امر به معروف و نهی از منکر؛ اهداف نظام جمهوری اسلامی؛ صهیونیسم بینالملل؛ عزت ملی؛ شاخص انقلاب اسلامی؛ اتقان کاری؛ پیشرفت علمی ایران؛ انحصار علمی؛ عزم ملی؛ بیداری ملتها؛ قدرت تحلیل سیاسی؛ فرهنگ شهادت؛ استقلال ملی؛ دیدار با خانواده شهدا؛
در این
رابطه بخوانید :
جملههای برگزیده این دیدار
برگزیدهها
آخرینها
|