news/content
پیوندهای مرتبطخاطراتخاطراتخاطراتخاطرات
نسخه قابل چاپ
1370/11/15

بیانات در دیدار اعضای گروه دانش صدای جمهوری اسلامی ایران‌

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

خیلى خوشحال شدم از زیارت برادران و خواهران؛ و همچنین از توضیحى که شما(۲) در مورد برنامهى گروه دادید، یک احساس خاطرجمعىاى به انسان دست میدهد. الحمدلله جوانب مختلفى در ذهنتان بوده و هست و پیدا است که با اینکه گروه خیلى پُرجمعیّتى نیستید امّا با نقشه و با حساب و علمى دارید پیش میروید.

البتّه آشنایى من با این گروه شما از طریق رادیو از خیلى از گروههاى دیگر بیشتر است؛ تصادفاً این‌جور شده. یعنى از این برنامههایى که گفتید، جز برنامهى مشاهیر علم که من از آن خبرى ندارم، بقیّهى برنامههاى شما را من کموبیش گوش کرده‌ام. همان برنامهى صبح را که  علم و زندگى است و یک وقتى با خودم فکر میکردم که اگر شماها را دیدم، از گویندههاى این برنامه(۳) ــ که خیلى متین و قوى و خوشصدا صحبت میکنند ــ تشکّر کنم. بسیار خوب است؛ برنامه از لحاظ اجرا جزو برنامههاى خیلى خوب است. با اینکه هیچ  کسلکننده نیست، در عین حال اجراى بسیار متین و شاد و قوى و بهاصطلاح بدون حشو است. گاهى از یک مهمانى هم استفاده میکنند؛ دکترى مىآید آنجا حرفى میزند، آن هم باز خوب است. هر چه دیدم در آن برنامه، خوب بود. آن نیم ساعت صبح، برنامهى روزنه را هم که اشاره کردید، من تصادفاً این برنامه را گاهى گوش کرده‌ام و آن هم بسیار برنامهى خوبى است و خیلى خوب هم اجرا میشود. البتّه برنامهى متنوّعى هم هست.

همان داستانهاى علمى ـ تخیّلى که اشاره کردید، اینها واقعاً هم مهم است. این علمى ـ تخیّلىها البتّه الان در دنیا یک فصل بسیار بازى شده؛ یعنى حالا شما گفتید که به عقل نزدیک باشد؛ نه، چیزهایى که از ذهن خیلى هم دور است، حتّى در آن کتابهایى که ترجمه شده حالا ــ من که  به متون خارجىاش دسترسى ندارم؛ آن چیزهایى که به فارسى ترجمه شده که من دیده‌ام ــ چیزهایى است که از عمل خیلى هم دور است. یعنى به نظر میرسد که هنوز علم بشر به آنجا نرسیده که مثلاً فرض کنید یک آدم آهنى ناگهان شعور و وجدان و درک پیدا کند. یک کتابى در‌آمده بود به نام انسان دو قرنى،(۴) چند ماه پیش ــ ظاهراً پارسال این کتاب چاپ شده که من دیدم ــ این خب خیلى دور از واقعیّتهاى علمىِ زمان ما است یعنى واقعیّتهاى علمى اصلاً چنین چیزى را تجویز نمیکنند لکن خب، هم سرگرمکننده است، هم سرگرمکنندهى بیهوده نیست؛ هجو نیست. یعنى ذهن را به یک آفاق جدیدى میبرد و این، چیز خوبى است. البتّه از سابق هم معمول بوده؛ چیزهایى هست که در یک زمانى تخیّلات بود، الان دارد به واقعیّتها تقریباً نزدیک میشود.

بله، یک وقتى یک کتابى(۵) من خواندم چند سال پیش، یک آدم دوشخصیّتى [است]؛ یک انسانى که دوایى را میخورد و میشود مِستر هاید ــ  حالا اسمش هم هاید [بود]، بله؛ این شخصیّت بعدى او است؛ شخصیّت دوّم او است ــ شخصیّت اوّل او هم یک آدم خیلى خوب و خوشطینت و نجیب و مثلاً خیرخواهى است. وقتى که مستر هاید میشود، آدم بدِ بدجنسِ خبیثِ پنهان‌کار [میشود]. غرض این است که آوردن این چیزها در رادیو و مطرح کردن با مردم اگر با گزینش صحیحى همراه باشد، بسیار آثار مثبت و خوبى دارد و یکى از آثار هم همین است که جوانها را جذب میکند به این مجموعه. آن [برنامه] هم خوب است، اجرایش هم خوب است. برنامهى شب ــ برنامهى جهان دانش ــ را هم که من کمتر از دیگر برنامهها گوش کرده‌ام. چون وقتى است که من آن وقت غالباً فرصت نمیکنم که گوش کنم. آن را هم در عین حال گاهى گوش کردهام، خوب است؛ آن هم بسیار برنامهى متین، سنگین و اجرایش هم بسیار خوب است. برنامهى شب شنبهتان(۶) را هم اتّفاقاً گوش کردهام. گاهى  هم در مسابقاتتان همین‌طور از راه دور شرکت کرده‌ام. مجرى آن برنامه هم خیلى خوب اجرا میکنند؛ برنامه را بسیار قوى و خوب [اجرا میکنند]. علىاىّحال، آن هم بسیار برنامهى متنوّعِ خوبى است. مسابقات دارد و همین‌طور که گفتم ما گاهى هم در مسابقات شرکت میکنیم همین‌طور، جواب آن سؤال را مثلاً فرض کنید که پیدا میکنیم یا نمیتوانیم پیدا کنیم. [برنامه‌ی] گفتوگو هم همین‌طور؛ من آن را گاهى بعدازظهرها شنیدهام؛ از جمله با آقاى دکتر حسابى چند جلسه ظاهراً صحبت کردند. با چند نفر از آقایان دیگر بود صحبت کردند که من گوش کردم؛ آن هم خوب است.

منتها اینکه شما گفتید که ما میخواهیم از جنبهى علمى الگو بدهیم، این دست شماها نیست دیگر. شما دارید الگو را الان میدهید. چه بخواهید، چه نخواهید، آن که دارد حرف میزند، او میشود الگو؛ یعنى ببینید ما داریم یکى را برمیکشیم از جامعهى دانشمندان گمنام کشور. اینها گمنامند دیگر، اینها همیشه گمنام بوده‌اند؛ نه اینکه حالا امروز که انقلاب شده گمنامند؛ نه، انقلاب اینها را یک خُردهاى رو مىآورد؛ اینها قبل از انقلاب گمنامتر بودند. آن که میخواست یک خُردهاى براى خودش و براى علمش زندگى کند، گمِ گم بود. مگر آن که حالا میخواست یک کار مثلاً تملّقآمیزى بکند و یک چیزى بگوید، او مىآمد جلو؛ وَالّا آن که واقعاً میخواست در زندگى علمى خودش باشد، اصلاً کسى به او کمترین اعتنائى نمیکرد.

من یک وقتى ــ آن وقت رئیس‌جمهور بودم ــ رفتم سرم‌سازى کرج،(۷) یک عدّه از این دانشمندهاى پیرمرد را آورده بودند، یکىشان هم گمانم جزو همین کسانى بود که با او [در برنامه‌ی شما] صحبت شد. از لهجهاش من فهمیدم که اصفهانى بود ــ گمان میکنم نجف آبادى بود ــ پیرمرد از کارافتادهاى بود؛ گریهاش گرفت. دید رئیس‌جمهور آمده، میگوید آقا! احوال شما چطور است و با او دست میدهد. اصلاً چنین چیزى در زندگى او سابقه نداشت که یک مقام کشورى بیاید جلو و با تواضع با او حرف بزند، قدر علم او را بداند. میدید که من قدر علم او را میدانم و به او به عنوان یک عالِم، حقیقتاً و قلباً ــ نه تصنّعاً ــ احترام میکنم؛ این واقعاً برایش چیز عجیبى بود. اصلاً این چیزها در گذشته مطرح نبود.

حالا شما دارید از این جامعهى گمنام یکى را میکشید بالا، مىآورید رادیو، با او گفتگو میکنید. آن گفتگوگرتان هم، آن مصاحبهگرتان(۸) هم پیدا است کاملاً دل میدهد؛ مکرّر گاهى میگوید من شاگرد بودم یا شما در دانشگاه این‌جور بودید ــ من در بین گفتگوها موارد این‌جورى را گاهى شنیده‌ام ــ و او را احترام میکند. پس این به طور طبیعى شد الگو. حالا هر کار کرده باشد الگو است یعنى شما دیگر نمیتوانید مرزى قائل بشوید بین تلاش علمى او و صبغهى فکرى او. ممکن است یک آدم مادّى باشد؛ این آدم اصلاً در گزارشى که میدهد، نشان بدهد که اصلاً جنبههاى معنوى در پیشرفت آدم مؤثّر نیست. این را اگر چنانچه آنجا گفت، شما از دستتان دررفته دیگر؛ هیچ کارى نمیتوانید بکنید. این منعکس هم میشود و این جوان هم که نشسته آنجا و دارد گوش میکند، جذب میکند. بنابراین این را توجّه کنید.

برنامه، بسیار برنامهى خوبى است یعنى ما عالِم را باید عملاً تشویق کنیم؛ صِرف اینکه ما بگوییم آقا، ما شما را دوست میداریم، شما تشویق بشوید، تشویق نمیشود. یکى از طرق تشویق شدن همین است که ما او را بیاوریم، در مقابل میلیونها [شنونده] قرار بدهیم؛ او شرح حال خودش را و گوشههاى مخفى زندگىاش را که در غربت و در فقر و گاهى در مثلاً سختى گذرانده، بیان کند براى مردم و تشویق بشود. این تشویق عملى است. شما این کار را باید بکنید و بسیار کار خوبى است. منتها توجّه بکنید که این کار به زیان شما تمام نشود، یعنى نسبت به این اهدافى که ذکر کردید ــ که همهى این اهداف هم خوب است ــ بعکس عمل نکند. یعنى فرض بفرمایید که یک نفرى بیاید در خلال گزارشهایش نشان بدهد که خلاصه باید زرنگى کرد در جامعه تا یک چیزى دست آورد؛ که این واقعاً براى آن روح علمى که شما میخواهید بدهید کاملاً مضر است. در حالى که بین دانشمندهاى ما هستند کسانى که با زرنگى پیش مىافتند؛ التفات میکنید؟ اگر همین مطلب در سخن او که دارد بیان میکند، یک جورى منعکس شد، شما نتیجهى عکس گرفته‌اید؛ یا بىدینى یا بىاعتقادى نسبت به کشور.

من یکى از همین مصاحبههایى را که چندى پیش ــ شاید هفت هشت ماه یا یک سال پیش؛ یادم نیست ــ میشد دیدم، و خیلى خوشم آمد؛ در این جهت صحبت میکرد که ما کوشش کردیم ــ به نظرم این‌جورى مىآید ــ که معادلى پیدا کنیم براى واژههایى که مثلاً در فلان علم استفاده میشود. خب، این خیلى خوب است که یک نفرى یکى از همّتهاى خودش را این معرّفى میکند که میخواهد در فرهنگ فارسى، معادلهاى خارجى یک لغت را پیدا کند ــ دائم لازم نیست که ما از عین لغت [خارجی] آن استفاده کنیم ــ خب این خیلى خوب است؛ عکس این هم ممکن است. پس بنابراین، این را توجّه داشته باشید.

به هر حال برنامههایتان خوب است. بحمدالله میبینم چهرهها هم همه چهرههاى جوان و شاداب. برنامهها به قدرى پخته است که آدم خیال میکند آنهایى که اینها را تهیّه میکنند خیلى جوان نیستند امّا مىبینیم بحمدالله سنّاً آقایان همه و خانمها هم غالباً جوان هستند و خب الحمدلله نشاط کار هم دارند، پختگى و بلوغ علمى هم دارند.

یکى دو نکتهى کوتاه را من بگویم تا انشاءالله شما بروید و در جهت پیشبرد همین راه و این خط انشاءالله ادامه بدهید. غیر از این هدفهایى که شما گفتید، یک چیز دیگر هم هست که میتواند در یک چنین برنامهاى منظور و هدف باشد و آن، یافتن روح علمى است یعنى استقرار روح علمى در جامعه. این خودش چیز مهمّى است. دیگر بحث دانشجو نیست که دانشجو علاقهمند به علم بشود و مثلاً دنبال رشتههاى علمى برود؛ نه، اصلاً در کلّ جامعهاى که ما در آن زندگى میکنیم، فرق است بین اینکه در مردم ــ ولو یک روستایى ــ روح علمگرایى باشد، یا اینکه روح ضدّیّت با علم باشد، یا علم اصلاً براى او مطرح نباشد. اینها واقعاً دو جور زندگى کردن است و دو جور زندگى را به بار مىآورد. ما آن اوّلى را بایستى تأمین بکنیم و به وجود بیاوریم در جامعه؛ به هر وسیلهاى که ممکن باشد، [البتّه] از طرق صحیح.

روح علمى آثار متعدّدى در انسانها دارد؛ یکى‌ از آثار آن همین است که سعى میکند علم را بیاموزد. وقتى کسى روح علمى پیدا کرد یعنى فهمید که یک قوانینى هست، یک ترتیب و نظمى هست در کُون،(۹) در این حیات، در این آفرینش که ما اگر آن نظم را پیدا بکنیم، کار زندگى خودمان و مجموعهمان بهتر پیش خواهد رفت ــ این روح علمى است ــ گرایش پیدا میکند به اینکه این را پیدا بکنیم. البتّه ممکن است در سطوح خیلى ابتدائى، اصلاً این تصوّر هم حتّى نگنجد و اجمالاً یک گرایشى پیدا کند. مثلاً بفهمد که میتواند با شما صحبت کند از راه دور به وسیلهى نوشتن و این تشویق بشود به سوادآموزى؛ حتّى در این حد. و ما هر چه پیشتر برویم، این گرایش به روح علمى، آثار مثبتتر و عمیقترى را در جامعه میگذارد. پس یکى از آثار این روح علمى در جامعه این است که هر کسى مشتاق خواهد شد به اینکه علم را بیاموزد و از بىعلمى فرار کند. مثلاً فرض کنید کشاورزى است، میداند که اگر از سم و کود و روش علمى براى کشاورزىاش استفاده کند، امسال به جاى فرض بفرمایید سه تُن گندم، چهار تُن برداشت خواهد کرد. [حالا] یکى هست اصلاً اعتقاد به این ندارد که اینجا یک علمى وجود دارد، یک روشى وجود دارد، یک قانونى هست که اگر ما این قانون را بشناسم خوب عمل میکنیم. فرق است بین این کسى که معتقد است قانونى هست و این قانون به نفعش است و گرایش پیدا کند به اینکه این قانون را یاد بگیرد، با آن کسى که نه، اصلاً بىتفاوت است، معتقد نیست، مثلاً میگوید «ول کن این حرفها را، همهاش کشک است». توجّه میکنید؟ ما باید این روح علمى را و علمگرایى را در همهى سطوح در جامعه به وجود بیاوریم؛ این علمگرایى خیلى چیز مهمّى است.

البتّه بعضى بغلط خیال میکنند که علمگرایى با دینگرایى نمیسازد. من دیدهام؛ الان در این چند سال اخیر بعضىهایى که یا اغراض خاصّى دارند ــ اغراض سیاسى دارند که مىشناسیمشان، میدانیم که شاید عموم مردم ندانند که این آقا مثلاً چه غرضى دارد لکن ما چون افراد را بیشتر مىشناسیم از روى سوابقشان، زودتر برایمان قابل حدس است ــ بعضى نه، غرض سیاسى هم ندارند، همین‌جورى تشویق میکنند علمگرایى را براى اثبات این معنا یا القاء این معنا که دینگرایى‌ای که امروز در جامعهى ما رواج دارد، با علمگرایى منافات دارد و با علمگرایى، میشود دینگرایى مردم را صدمه زد. اینها کور خواندهاند و اشتباه میکنند! هیچ منافاتى نیست زیرا که دین اگر دین اسلام است که ما امروز طرفدار آن هستیم، دینى است که انقلاب میکند. توجّه میکنید؟ دینى است که سرباز درست میکند براى میدانها؛ دینى است که به علم دعوت میکند و در طول زمان اصلاً اینکه مسلمانها براى مدّت چند قرن ــ همین قرونى که شما اشاره کردید؛ این چهرههایى که آوردید در حقیقت مال سه چهار قرنند یعنى در امتداد سه چهار قرنند دیگر؛ از فارابى شما بگیرید تا خواجه نصیر مثلاً فرض کنید سه قرن است ــ لااقل در طول این چند قرن توانستند واقعاً مشعل علم را در دنیا به دست بگیرند، آن هم در سطح بالا، نه در سطح پایین ــ یعنى امروز فرض بفرمایید نظرات خوارزمى یا نظرات ابنسینا هر کدام در رشتهى خودشان، یا در ریاضیات یا در طب، نظرات منسوخ شدهاى نیست، نظراتى است که بر اساس آن، نظراتى آمده لکن نسخ نشده؛ نظرات باطل‌شدهاى نیست؛ نظرات صحیحى است که البتّه تکمیل شده ــ  خب اینها همه از کجا ناشى شدند؟ از دین اسلام ناشى شدند. یعنى آن عامل اصلى که توانست مسلمین را به این اوج علمى برساند، دین اسلام بود.

و شما میدانید در اروپا، در همان قرون، ضدّیّت با دین بود. البتّه تا یک برههاى از زمان ضدّیّت با علم بود به خاطر آن دین کذائى، تا اینکه بالاخره کسانى آمدند. حتّى در اروپا هم اوّلین مشعلداران علم، دینىاند. خود این «راجر بِیکن» معروف ــ رژه بِیکنِ فرانسوىها، راجر بِیکنِ انگلیسها ــ کشیش است؛ آن هم کشیش فرانسیسکن است. نمیدانم آشنا هستید با احوالات فرانسیسکنها یا نه. آن گروهِ کشیشىِ بسیار زهدگرایى هستند که بهاصطلاح تابع آن سنفرانسیس هستند. سن فرانسیسِ معروف ــ که این سانفرانسیسکوى آمریکا هم به اسم او است؛ اینها اسماء مقدّس را روى شهرها و مانند اینها میگذاشتند ــ یک قدّیسى است که دستگاههاى پاپ آن وقت به خاطر افشاگرىِ این شخص نسبت به تجمّلات دستگاه پاپ، دشمن خونىاش بودند و این [شخص] معارضِ دستگاه پاپ بود؛ معارضِ آن جاهوجلالها و آن ثروتها و آن زراندوزىها بود؛ آدم طرف‌دار زهد بود ــ یعنى در نحلههاى اسلامى اگر چنانچه بیاییم، مثلاً فرض کنید تصوّف خاکسارى [میشود]؛ فرقهى خاکسارها که کارشان همین درویشى و گدایى و مانند اینها است ــ کشیش این رشته راجر بیکن معروف است که از اوّلین پرچمداران علم است. گمان میکنم مال قرن سیزدهم میلادى است. یعنى اوّلین جلوههاى علم که به رنسانس اروپا منتهى شد و آن تحوّل علمى، باز از طرف مذهبىها، منتها مذهبىهاى روشن ــ نه مذهبىهاى تاریک‌ذهن ــ به وجود آمد.

یا خودِ ابنسیناى ما. خب ابنسینا یک عالِم دینى است؛ شفاى او، اشارات او؛ اصلاً یک عارف است به یک معنا؛ یا دیگران. همین «بیرونى» مثلاً فرض کنید. بیرونى یک عالِم دین است. البتّه در دانش، در ریاضى، در نجوم، در علوم متفرّق هم او دست توانایی دارد. بیرونى یکى از چهرههاى بزرگ دینى است. شیخ بهائى که دیگر یک آخوندِ به تمام معناى کامل است؛ اهل محراب و مانند اینها. زمان شیخ بهائى که رشتههاى دینى در آن مسیر و جریان صنفىِ آخوندى افتاده بوده. چون در گذشته این‌جور که نبوده؛ صنفىِ به این شکل نبوده؛ یک روحانىاى بوده، در همهى علوم مثلاً عالِم بوده. مثل خود ابنسینا؛ شاگرد فلسفه هم داشته، شاگرد طب هم مثلاً داشته فرض بفرمایید. امّا خب شیخ بهائى مال آن دورانى است که روحانیّت، جنبهى صنفى پیدا کرده؛ یک آخوندِ حرفهاىِ مثلاً آنچنانى؛ منبر و محرابى با آن‌جور دانشهاى کذائى فرض بفرمایید، یا بیرونى و آن تحقیق ما للهند من مقولة؛ که اسم این کتابِ ما للهند، یک بیت شعر است:
تحقیق ما للهند من مقولة
مقبولة فی‌ العقل او مرذولة

این اسم کتاب است که خلاصه میکنند و میگویند ماللهند یا تحقیق ماللهند. پس آن روح دینى با روح علمى اصلاً منافاتى ندارد بلکه روح دینى کمک و پشتیبان روح علمى است.

شما باید روح علمى را در جامعه گسترش بدهید و علمگرایى را و اینکه این کُون عظیم یک قاعدهاى دارد و یک قانونى حکم‌فرما است بر تمام اجزاى آن و ما از طرف دین مأموریم که این قانون را کشف کنیم تا بتوانیم این کُون را اداره کنیم. چون بشر براى ادارهى این کُون آمده؛ بشر آمده که بر سنگ و چوب و درخت و روى زمین و زیر زمین حکومت کند؛ نیامده که محکوم اینها باشد! این حاکمیّتِ بر روى زمین که فلسفهى بشر و وظیفهى اصلى بشر است، محقّق نمیشود مگر آن وقتى که شما قوانین زمین را، قوانین آب و باد و هوا و مانند اینها را بشناسید؛ تا این قوانین را نشناسید که نمیشود. پس این قوانین را با علم میشود شناخت و یک قوانینى بر اینها حاکم است. بنابراین روح علمى، یک هدف مهم است. این یک نکته بود که خواستم عرض بکنم.

یک نکتهى دیگر این است که ما متأسّفانه با آن سابقهى علمى که همه‌ی شماها که الحمدلله اهل علم هستید و واردید و شاید از ما هم بهتر میدانید که خب گذشته‌ی علمى ایران واقعاً چه گذشتهى پُرافتخارى است و آن قرون وسطایى که گاهى یک چیزى را میگویند فلان چیز قرون وسطایى است، براى اروپا روزگار ننگ است، [امّا] براى ما روزگار نور است. شما نگاه کنید آن تمدّن اسلامی در قرن چهارم را که آدام مِتز معروف نوشته ــ آدام مِتز که مورّخ قرن چهارم است ــ اصلاً تمام محیط اسلامى، بازار علم دنیا است و نقطهى اصلى‌اش هم ایران است؛ یعنى همین اصفهان و رى و فارس و خراسان و هرات و مرو و مانند اینها؛ اینها مرکز علم دنیا است، اصلاً قلّهى علم دنیا است. این را متأسّفانه نسل امروز نمیداند. این ندانستن نه به معناى این است که همین را که من گفتم نمیداند؛ چرا این را خب بارها شنیده ــ همه در کتابها هم گفتهاند، همه جا گفته‌اند ــ امّا باورش نیست؛ بىآنکه انکار کند به زبان، یک روح ناباورىاى در همهى نسلِ امروز و نسل قبل نسبت به گذشتهى ایران وجود دارد. یک حالت ناباورى دارند و علّت آن هم این است که تمدّن غرب و این تکنولوژى پُرسروصدا و مانند اینها آنچنان آمده فضا را پُر کرده که حتّى کسى جرئت نمیکند به شجرهنامهى خودش نگاه کند!

خب، امروز علم دست آنها است ــ در اینکه شکّى نیست ــ امّا میخواهند گذشتهى علمى ملّتها را هم نفى کنند؛ البتّه یک جاهایى کلّ تمدّنها را نفى میکنند یعنى در یک نقاطى از دنیا کلّ تمدّن را، این غربىها و اروپایىها که رفتند [نفی کردند]؛ مثل مناطقى از آمریکاى لاتین، مثلاً پرو. یک وقتى رئیس‌جمهور پرو(۱۰) ــ همین که پارسال دورهاش تمام شد ــ به من میگفت که ما یک حَفریّاتى داشتیم، کاوشهاى بهاصطلاح زیرزمینى و باستان‌شناسى که یک تمدّن بسیار پُرهیمنهاى [را یافتیم.] ...... یعنى تا پانصد سال قبل پرو مثلاً فرض کنید یک تمدّنى داشته و یک حکومت بسیار مقتدرى داشته و علم داشته و ثروت داشته؛ امروز شما ببینید پرو کجاى دنیا است؟ اصلاً چه هست در دنیا که بشود اسمش را آورد؟ هیچ‌ چیز ندارد. یعنى کارى کردند که مردم پرو اصلاً اطّلاع از گذشتهى خودشان ندارند. اگر هم حفّارىاى لازم بوده، خودشان کردهاند و بردهاند؛ یک تهوتوهایش مانده که حالا اینها یک چیزهایى دارند کشف میکنند. بعضى جاها این کار را کردند.

در مورد ایران البتّه نمیشده [این کار را] بکنند. در مورد ایران، خب این‌همه کتاب و این‌همه اثر علمى و این تاریخ مشعشع را کارى نمیتوانستند بکنند امّا اثر آن را از ذهنها زدودند. شما باید کارى کنید که این را برگردانید. البتّه حالا این مشاهیر جهان علم یک مقدارى تأمین میکند امّا حقّاً و انصافاً کافى نیست. من عقیدهام این است در همین برنامههایى که الان دارید، همین برنامه هاى شب و صبح(۱۱) یا همان روزنه مثلاً فرض کنید، نه اینکه حالا مطلب مستقیمى نمیشود در آنجاها گفت راجع به این قضیّه، امّا واقعاً آقایان، خانمها بنشینید فکر کنید، ببینید چه تدبیرى میتوان اندیشید که کیفیّت بیان و القاء شما جورى باشد در هر یک از این برنامهها که بتوانید این گذشتهى علمى را به یاد نسل جدید بیاورید؛ واقعاً این اثر دارد در پیشرفت علمى ما. این نسل اگر بداند که استعداد دارد و گذشتهى آنچنانى دارد، جورى به آینده خواهد نگریست، امّا اگر تصوّر بکند که هر چه هست و نیست، دست اروپایىها است و همیشه باید ما دنبال آنها باشیم، جور دیگرى اثر خواهد گذاشت در پیشرفت علمى ما. این هم نکتهى دوّم.

یکى از چیزهایى که این آقایان دوستان ما در اینجا حسّاسند روى آن ــ من البتّه خودم این را توجّه نکردم چون وارد نیستم، امّا کلّ مطلب را تصدیق میکنم ــ این است که اینکه شما موسیقىهاى غربى پخش میکنید لابهلاى برنامههایتان، این به طور ناخودآگاه تداعى میکند ارتباط مباحث علمى را با غرب و فرهنگ غربى. البتّه بنده کلّاً با موسیقى غربى در رادیو مخالفم. من معتقدم که موسیقى ایرانى میتواند [انتظارات را برآورده کند]؛ کمااینکه دیشب اتّفاقاً من ساعت هشت و نیم  باز کردم که همین برنامهى هشت و نیم شما را بشنوم، دیدیم که این شبها مثل اینکه ندارید، یک برنامهى دیگرى بود، راجع به موسیقى صحبت میکرد. من گوش کردم ببینم که چه دارد میگوید ــ من میخواستم آمادگى ذهنى داشته باشم یعنى برنامهى شب را چون کمتر گوش کردم، میخواستم دیشب گوش کنم، اتّفاقاً دیدم مثل اینکه این روزها برنامه، برنامهى دیگرى است ــ راجع به موسیقى صحبت میکرد؛ دستگاه چهارگاه را میگفت و همایون را میگفت و مانند اینها. بعد دیدم که بر این نکته تأکید کرد که موسیقى ایرانى میتواند تمام خواستههایى را که از موسیقى انتظار میرود برآورده کند. حالا بنده که وارد نیستم، شما هم قاعدتاً خیلى در باب موسیقى وارد نیستید ــ بنا نیست که دیگر همهى چیزها را شماها وارد باشید ــ موسیقىدانهاى ما این را میگویند؛ و حرفشان حجّت است. شما بگویید آقا! ما آهنگ میخواهیم، شما بر اساس دستگاههاى ایرانى و ردیفهاى ایرانى، بسازید که باب مسئلهى علمى باشد. بله، من هم عقیده ندارم که یک چیزى را که مثلاً فرض کنید یک کسى خوانده یا یک کسى نواخته که هیچ مناسبتى با علم ندارد، ما بیاوریم در برنامهى علمى بگذاریم؛ باید یک چیزى باشد که با این برنامه و با محتواى برنامه بسازد. خب، بخواهید، سفارش بدهید. به همین ارکستر تهران سفارش بدهید؛ همین ارکستر بزرگ که ظاهراً مال رادیو و تلویزیون است. بخواهید بیاورند، [مناسب ندیدید] نپسندید، رد کنید، بگویید آقا، این به دردمان نمیخورد، یکى دیگر بسازید. شاید این مراجعات مکرّر شما، این موسیقىدانهاى ما و خوانندگان و نوازندگان ما را هم یک خُردهاى سر شوق بیاورد که یک چیزهاى جدیدى بسازند. آخر اینها هم فقط چیزهاى عجیب و غریب قدیمى را [انجام میدهند]؛ واقعاً اینها هم نوآورى ندارند. اشکال کارشان این است. خیال میکنند نوآورى همین است که یک ذرّهاى مثلاً مردم را سرگرم به یک چیزهاى طربانگیزِ لهوآمیز بکنند، در حالى که موسیقى میتواند لهوى نباشد. خود معناى لهو خب معلوم است دیگر؛ لهو یعنى غافلکننده. خوب است آدم غافل بشود؟ غفلت که چیز خوبى نیست. واقعاً این‌جور باور شده که موسیقى باید لهوآمیز باشد! لهو یعنى غافل شدن؛ حالا از چه چیزى؟ از همه‌چیز، رأسش خدا؛ از خدا غافل شدن، از زندگى غافل شدن، از هدفها غافل شدن، از حرکت غافل شدن. واقعاً موسیقى این است؟ موسیقى باید این‌جورى باشد؟

شما ببینید در داستانهاى قدیمى خود ما ظاهراً در باب فارابى است که آمد و آن ساز را کوک کرد، یک جورى زد ــ قانون بود یا رُباب بود؛ شاید قانون بود ــ که همه خندیدند و همه گریستند و بعد همه خوابیدند و دررفت! خب این هم یکى از همان داستانهاى علمى ـ تخیّلى ممکن است باشد ــ من نمیدانم؛ کسانى که بیشتر واردند بگویند ــ  ما که مىبینیم میشود، واقعاً کسى یک جورى [ساز] بزند که آدم گریه کند؛ نمیشود؟ خب اتّفاقاً موسیقى ما بیشتر همان جنبهى گریه را دارد. حالا جورى بزنند با [ساز] قانون که افراد بخندند. ما این را در موسیقى خودمان کم داریم الان: موسیقى شادىآور. خیال میکنند وقتى به آنها میگوییم موسیقى شاد ــ حالا یک وقتى که گروه موسیقى [رادیو] اینجا مىآیند به آنها خواهم گفت ــ خیال میکنند یعنى موسیقى رقصآور که مرقّص باید باشد؛ در حالى که معناى شاد، مرقّص نیست.

من یادم مىآید سال ۵۴ ــ شاید یک وقتى این را به شما گفته‌ام ــ بعد از یک زندان خیلى سختى، من آزاد شده بودم. واقعاً اعصابم خُرد خُرد بود. ریش من را هم تراشیده بودند و یک وضع خیلى بدى داشتم. مکرّر من زندان رفتم، [امّا] این زندان تأثیر مخرّب عصبىِ زیادى روى من داشت. رفتم مشهد، نتوانستم بمانم. دل‌درد شدید گرفتم و زخم معده و اصلاً حالت افسردگى [داشتم]، نمیتوانستم مشهد بمانم. اخالزّوجهى ما ــ محمّد آقا ــ فهمید حال من را. گفت که یک سفرى برویم تهران ــ پا شدم آمدم که تأثیرى هم نداشت ــ از طریق شمال من را آورد تهران. منظورم این است: رسیدیم نزدیک تهران، دم سدّ کرج. گفت دلت میخواهد سد را ببینى؟ من هم سدّ کرج را تا آن وقت ندیده بودم ، گفتیم [باشد،] البتّه زمستان بود و وقت اینها نبود. پیاده شدیم که سدّ کرج را تماشا کنیم. تماشا میکردم و نگاه میکردم امّا این حالت افسردگى شدید و کوبیدگى عصبى در من بود؛ از بس آنجا کوبیده شده بودم. یک وقت دیدم یک پسرى خارجى ایستاده، یک گیتار دستش است ــ واقعاً من هر وقت یادم مىآید تعجّب میکنم ــ دارد میزند. من ناگهان دیدم عجب! چیزى که این چند وقت هیچ در من نبود ــ یعنى شادى ــ یک حالت شادى احساس کردم. البتّه من بشدّت اجتناب میکردم از موسیقى؛ یعنى ما حتّى این مارش اخبار را نمىشنفتیم. من حتّى آن وقتها این سیّدجواد ذبیحى هم که میخواند، میگفتم غنا است؛ یعنى هر چه این دستگاه منتشر میکند از آواز، ولو مذهبى هم باشد، گوش کردنش حرام است؛ من خاموش میکردم و گوش نمیکردم. حقیقیت هم همین بود که واقعاً همهچیزشان مخرّب و گناه بود. من دیدم که نمیخواهم هم گوش کنم ــ  آخرش هم گوش نکردم ــ امّا همان چند لحظهاى که اوّل به گوشم خورد و بعد هم پا سست کردم که بشنوم، همان چند لحظه یک اثر شادىبخشى در من ایجاد کرد؛ من تعجّب کردم که عجب! چرا پس آهنگهاى خودمان، سازهاى خودمان این‌جورى نیست. در حالى که حالا ما مىبینیم که فارابى در ۱۱۰۰ سال قبل از این، در یک جلسهاى با یک ساز که حالا آن ساز هم جزو کاملترین سازهاى ما نیست ــ یقیناً سازهاى ما بعد از آن تکمیل شدند؛ بلاشک؛ حالا که سازهاى اروپایى هم هست و مطمئنّاً ما الان سازهایمان بهتر از آن زمان است ــ [آن کارها را کرده] چرا نتوانیم یک چیز شادىآور [درست کنیم]؟ حالا منظور من شادى نبود؛ بلکه مناسب با [برنامهى] علمى [بود]. این هم مسئلهى موسیقىهاى شما که انشاءالله باید به آن توجّه بکنید.

بله، فعلاً توصیهى دیگرى به یادم نمىآید جز اینکه تشکّر کنیم از زحمات همهى شما خواهران و برادران و اجراهاى خوبى که دارید و برنامههاى قوى و متینى که دارید. انشاءالله که از همهى جهات موفّق باشید و کارتان را هم روزبهروز کاملتر بکنید.
 
 
 در ابتدای این دیدار، آقاى رضا پورحسین (مدیر گروه دانش شبکهى اوّل صداى جمهورى اسلامى ایران) و آقاى سیّدمحسن مهاجرانى(مدیر صدای جمهوری اسلامی ایران) گزارشهایى ارائه کردند.
 مدیر «گروه دانش» شبکهى اوّل صداى جمهورى اسلامى ایران
 خانم سرور پاکنشان و آقاى على منافى
 نوشته‌ی آیزاک آسیموف
 «ماجراى عجیب دکتر جکیل و مستر هاید»، نوشته‌ی رابرت لوئیس استیونسون
 مسابقهى «دانش و هوش»
 مؤسّسهى تحقیقات واکسن و سرمسازى رازى
 آقاى اسماعیل میرفخرائى
 هستی
(۱۰ آلن گارسیا
(۱۱ «جهان دانش» و «علم و زندگى»
 

آخرین‌ها
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی