بیانات در دیدار اعضای گروه دانش صدای جمهوری اسلامی ایران
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از زیارت برادران و خواهران خیلی خوشحال شدم. از توضیحی که شما(۱) در مورد برنامههای گروه دادید، یک احساس خاطرجمعی به انسان دست میدهد. الحمدللَّه جوانب مختلفی در ذهنتان بوده و هست و پیداست با اینکه گروه خیلی پُرجمعیتی نیستید، اما با نقشه و با حساب و علمی دارید پیش میروید.
البته آشنایی من با گروه شما از طریق رادیو، از خیلی از گروههای دیگر بیشتر است؛ تصادفاً اینطور شده است. این برنامههایی که شما گفتید،(۲) جز برنامهی «مشاهیر جهان علم» - که من از آن خبری ندارم - بقیهی برنامههای شما را من کم و بیش گوش کردهام؛ مثل همان برنامهیی که صبحها پخش میشود و «علم و زندگی» نام دارد. من یک وقت با خودم فکر میکردم که اگر شماها را دیدم، از گویندههای خواهر و برادر(۳) این برنامه - که خیلی متین و قوی و خوشصدا صحبت میکنند - تشکر کنم؛ برنامهی بسیار خوبی است. از لحاظ اجرا، جزو برنامههای خیلی خوب است. برنامه، هیچ کسل کننده نیست؛ درعینحال اجرای بسیار متین و شاد و قوی و بهاصطلاح بدون حشوی دارد. در این برنامه، گاهی از یک میهمان هم استفاده میکنند؛ دکتری به آنجا میآید و حرفی میزند؛ آن هم باز خوب است. هرچه که در آن برنامه دیدم، خوب بود.
برنامهی «روزنه» را هم که اشاره کردید، من تصادفاً این برنامه را گاهی گوش کردهام؛ که آن هم برنامهی بسیار خوبی است و خیلی خوب هم اجرا میشود؛ البته برنامهی متنوعی هم هست.
آن داستانهای علمی، تخیلی که اشاره کردید، واقعاً هم مهم است. این علمی، تخیلیها الان در دنیا یک فصل بسیار بازی شده است. شما(۴) گفتید که این داستانها باید به عقل نزدیکتر باشد؛ نه، چیزهایی وجود دارد که از ذهن خیلی هم دور است؛ حتّی در آن کتابهایی که به فارسی هم ترجمه شده و من دیدهام - من که به متون خارجیش دسترسی ندارم - چیزهایی وجود دارد که از عمل خیلی هم دور است؛ یعنی به نظر میرسد که هنوز علم بشر به آنجا نرسیده که مثلاً فرض کنید یک آدم آهنی، ناگهان شعور و وجدان و درک پیدا کند.
اخیراً کتابی منتشر شده به نام «انسان دو قرنی»،(۵) که پارسال چاپ شده بود و من آن را دیدم. در این کتاب، یک آدم آهنی ناگهان شعور و وجدان و درک پیدا میکند! این از واقعیتهای علمی زمان ما خیلی دور است؛ یعنی واقعیتهای علمی چنین چیزی را اصلاً تجویز نمیکند؛ لیکن هم سرگرم کننده است، هم سرگرم کنندهی بیهوده نیست - هجو نیست - یعنی ذهن را به آفاق جدیدی میبرد؛ و این چیز خوبی است. البته از سابق هم چنین چیزی معمول بوده است. چیزهایی هست که در یک زمان تخیلات بود، اما الان دارد به واقعیتها تقریباً نزدیک میشود.
یک وقت من چند سال پیش کتابی(۶) خواندم که به یک آدم دو شخصیتی پرداخته بود؛ انسانی که دوایی را میخورَد و میشود «مستر هاید». این، شخصیت بعدی و دوم اوست؛ شخصیت اول او، یک آدم خیلی خوب و خوشطینت و نجیب و خیرخواه است؛ وقتی که «مستر هاید» میشود، آدم بدِ بدجنسِ خبیثِ پنهانکاری میشود. غرض این است که آوردن این چیزها در رادیو و مطرح کردن با مردم، اگر با گزینش صحیحی همراه باشد، آثار بسیار مثبت و خوبی دارد؛ که یکی از آثار آن همین است که جوانان را به این مجموعه جذب میکند. بنابراین، برنامهی «روزنه» هم خوب است؛ اجرایش هم خوب است.
برنامهی «جهان دانش» را هم که من کمتر از دیگر برنامهها گوش کردهام؛ چون در وقتی پخش میشود که من غالباً فرصت نمیکنم آن را گوش کنم؛ درعینحال گاهی آن را هم گوش کردهام. این برنامه هم برنامهی خوب و بسیار متین و سنگینی است؛ اجرایش هم بسیار خوب است.
برنامهی شب شنبهی شما(۷) را هم اتفاقاً من گوش کردهام؛ گاهی هم از راه دور در مسابقاتتان شرکت کردهام. مجریان برنامه،(۸) خیلی هم خوب و قوی اجرا میکنند؛ این برنامه هم برنامهی بسیار خوب و متنوعی است. برنامهی «گفتگو» هم همینطور است؛ من گاهی آن را بعدازظهرها شنیدهام؛ از جمله اینکه با آقای دکتر حسابی(۹) و چند نفر از آقایان دیگر در چند جلسه صحبت کردند، که من گوش کردم؛ آن هم خوب است.
اینکه شما گفتید ما میخواهیم در این برنامه از جنبهی علمی الگو بدهیم، این دست شماها نیست؛ شما الان دارید الگو را میدهید؛ چه بخواهید، چه نخواهید. آن کسی که دارد حرف میزند، او الگو میشود. ببینید، ما داریم از جامعهی دانشمندان گمنام کشور یک نفر را برمیکشیم. اینها همیشه گمنام بودهاند؛ نه اینکه حالا امروز که انقلاب شده، گمنامند؛ نه، انقلاب اینها را یکخرده رو میآورد؛ اما اینها قبل از انقلاب گمنامتر بودند. آن کس که میخواست یکخرده برای خودش و برای علمش زندگی کند، گمِ گم بود؛ مگر آن کسی که میخواست یک کار مثلاً تملقآمیزی بکند و یک چیزی بگوید، او جلو میآمد؛ والّا کسی که واقعاً میخواست در زندگی علمی خودش باشد، اصلاً کسی به او کمترین اعتنایی نمیکرد.
من یک وقت در زمان ریاست جمهوری به مرکز سرمسازی کرج(۱۰) رفتم، دیدم یک عده از این دانشمندان پیرمرد در آنجا هستند؛ که یکی از آنها هم به گمانم جزو همین کسانی بود که از طریق رادیو با او صحبت شد. من از لهجهاش فهمیدم که نجفآبادی است. پیرمرد از کار افتادهیی بود؛ گریهاش گرفت! دید که رئیس جمهور آمده با او دست میدهد و میگوید: آقا ! احوال شما چهطور است؟ اصلاً چنین چیزی در زندگی او سابقه نداشت که یک مقام کشوری جلو بیاید و با تواضع با او حرف بزند و قدر علم او را بداند. میدید که من قدر علم او را میدانم و به او به عنوان یک عالم، حقیقتاً و قلباً - نه تصنعاً - احترام میکنم؛ این واقعاً برایش چیز عجیبی بود. اصلاً این چیزها در گذشته مطرح نبود.
بنابراین، حالا شما دارید از این جامعهی گمنام، یکی را بالا میکشید، در رادیو میآورید و با او گفتگو میکنید. پیدا بود که آن مصاحبهگرتان(۱۱) هم کاملاً دل میداد؛ گاهی مکرر میگفت من شاگرد شما بودم، یا شما در دانشگاه اینطور بودید؛ یعنی او را احترام میکرد. پس، او به طور طبیعی الگو میشود. حالا هر کار کرده باشد، الگوست؛ یعنی شما دیگر نمیتوانید بین تلاش علمی او و صبغهی فکری او مرزی قائل بشوید. ممکن است او یک آدم مادّی باشد و در گزارشی که میدهد، نشان بدهد که اصلاً جنبههای معنوی در پیشرفت آدم مؤثر نیست. اگر او اینچنین گفت، شما از دستتان در رفته، دیگر هیچ کاری نمیتوانید بکنید؛ این گزارش منعکس هم میشود و جوانی را هم که آنجا نشسته و دارد گوش میکند، جذب میکند. بنابراین، به این نکته توجه کنید؛ با اینکه برنامه، برنامهی بسیار خوبی است، اما این کار، عکس اهداف شما عمل نکند.
ما باید عالِم را عملاً تشویق کنیم؛ صرف اینکه بگوییم ما شما را دوست میداریم، او تشویق نمیشود. یکی از طرق تشویق کردن همین است که ما او را بیاوریم و از طریق رسانهی خود در مقابل میلیونها نفر قرار بدهیم و او شرح حال و گوشههای مخفی زندگیش را که در غربت و در فقر گذرانده، برای مردم بیان کند و تشویق بشود؛ این تشویق عملی است؛ شما باید این کار را بکنید؛ کار بسیار خوبی است؛ منتها توجه بکنید که این کار به زیان شما تمام نشود؛ یعنی این اهدافی که ذکر کردید - که همهی این اهداف هم خوب است - به عکس آن عمل نشود. مثلاً فرض بفرمایید که یک نفر بیاید در خلال گزارشهایش نشان بدهد که باید در جامعه زرنگی کرد، تا چیزی به دست آورد. این برای آن روح علمی که شما میخواهید بدهید، کاملاً مضر است؛ در حالی که در میان دانشمندان ما کسانی هستند که با زرنگی پیش میافتند. اگر همین مطلب در سخن او یک طوری منعکس شد، شما نتیجهی عکس گرفتهاید. بیدینی و بیاعتقادی نسبت به کشور هم همینطور است.
حدود یک سال پیش مصاحبهیی را دیدم که از آن صحبتها من خیلی خوشم آمد. او میگفت که ما کوشش کردهایم تا برای واژههایی که در فلان علم استفاده میشود - حالا دقیقاً یادم نیست که کدام علم بود - معادلی پیدا کنیم. این خیلی خوب است که یک نفر یکی از همتهای خودش را این معرفی کند که میخواهد معادلهای واژههای خارجی فلان علم را در فارسی پیدا کند؛ زیرا دایم لازم نیست که ما از عین آن لغت استفاده کنیم. این کار خیلی خوب است؛ اما عکسش هم ممکن است؛ به این توجه داشته باشید.
بههرحال، برنامههای شما خوب است. میبینم چهرهها هم بحمداللَّه همه چهرههای جوان و شادابی هستند. برنامهها بهقدری پخته است که آدم خیال میکند آنهایی که اینها را تهیه میکنند، خیلی جوان نیستند؛ اما میبینیم که بحمداللَّه آقایان و خانمها غالباً جوان هستند و الحمدللَّه نشاط کار و پختگی و بلوغ علمی هم دارند.
من یکی، دو نکتهی کوتاه را بگویم، تا انشاءاللَّه شما بروید و در جهت پیشبرد همین راه و همین خط کار کنید و ادامه بدهید:
غیر از این هدفهایی که شما گفتید، یک چیز دیگر هم هست که میتواند در چنین برنامهیی منظور و هدف باشد؛ و آن استقرار «روح علمی» در جامعه است؛ این خودش چیز مهمی است؛ دیگر بحث دانشجو نیست که دانشجو به علم علاقهمند بشود و دنبال رشتههای علمی برود؛ نه، اصلاً در کل جامعهیی که ما در آن زندگی میکنیم، فرق است بین اینکه در مردم - ولو یک روستایی - روح علمگرایی باشد، یا اینکه نه، روح ضدیت با علم باشد، یا اصلاً علم برایشان مطرح نباشد؛ اینها واقعاً دو گونه زندگی کردن است و دو نوع زندگی را به بار میآورد. ما بایستی از طرق صحیح، به هر وسیلهیی که ممکن باشد، آن اوّلی را در جامعه تأمین بکنیم و به وجود بیاوریم.
روح علمی آثار متعددی در انسانها دارد؛ یکی همین است که انسان سعی میکند علم را بیاموزد. وقتی کسی روح علمی پیدا کرد، خواهد فهمید که در این حیات و در این آفرینش، قوانین و ترتیب و نظمی هست، که اگر ما آن نظم و ترتیب را پیدا بکنیم، کار زندگی خود و مجموعهمان بهتر پیش خواهد رفت. باید گرایش پیدا کنیم که این روح علمی را بیابیم و رواج دهیم. البته ممکن است در سطوح خیلی ابتدایی، اصلاً حتّی این تصور هم نگنجد، اما اجمالاً شخص گرایشی پیدا کند؛ مثلاً بفهمد که میتواند به وسیلهی نوشتن، از راه دور با شما صحبت کند و در نتیجه به سوادآموزی تشویق بشود. هرچه ما پیشتر برویم، این گرایش به روح علمی، آثار مثبتتر و عمیقتری را در جامعه میگذارد.
پس، یکی از آثار این روح علمی در جامعه این است که هر کس مشتاق خواهد شد علم را بیاموزد و از بیعلمی فرار کند. مثلاً فرض کنید شخص کشاورزی است، میداند که اگر از سم و کود و روش علمی برای کشاورزیش استفاده کند، امسال به جای سه تن، چهار تن گندم برداشت خواهد کرد. یک نفر هست که اصلاً اعتقاد به این ندارد که در اینجا علمی وجود دارد، روشی وجود دارد، قانونی وجود دارد، که اگر ما این قانون را بشناسیم، خوب عمل میکنیم. فرق است بین این کسی که معتقد است قانونی هست و این قانون به نفعش است و گرایش پیدا میکند که این قانون را یاد بگیرد، با آن کسی که اصلاً بیتفاوت است، معتقد نیست و میگوید این حرفها را رها کن، همهاش کشک است! ما باید این روح علمی را در همهی سطوح در جامعه به وجود بیاوریم؛ این علمگرایی چیز خیلی مهمی است.
البته بعضی به غلط خیال میکنند که «علمگرایی» با «دینگرایی» نمیسازد. من دیدهام که در این چند سال اخیر، بعضیها که اغراض خاص سیاسی دارند و ما آنها را میشناسیم - شاید عموم مردم ندانند که این افراد چه غرضی دارند، لیکن ما چون افراد را از روی سوابقشان بیشتر میشناسیم، زودتر برایمان قابل حدس است - و بعضیها هم که ممکن است غرض سیاسی نداشته باشند، اما همین طوری تشویق میکنند، برای القاء این معنا میکوشند که دینگرایی مردم - که امروز در جامعهی ما رواج دارد - با علمگرایی منافات دارد و با علمگرایی میشود به دینگرایی مردم صدمه زد! اینها کور خواندهاند و اشتباه میکنند؛ این دو با هم هیچ منافاتی ندارند؛ زیرا دین اگر دین اسلام است که ما امروز طرفدار آن هستیم، دینی است که انقلاب میکند؛ دینی است که برای میدانها سرباز درست میکند؛ دینی است که به علم دعوت میکند. اصلاً علت اینکه مسلمانان توانستند برای مدت چند قرن مشعل علم را در دنیا به دست بگیرند، همین توجه اسلام به علم و دانش بود. از فارابی(۱۲) تا خواجه نصیر،(۱۳) حدود سه قرن این مشعلداری ادامه داشته است؛ آن هم در سطح بالا، نه در سطح پایین. امروز نظرات خوارزمی(۱۴) در ریاضیات، یا نظرات ابنسینا(۱۵) در طب، نظرات منسوخشدهیی نیست؛ نظراتی است که بر اساس آنها نظراتی آمده، لیکن نسخ نشده است؛ نظرات باطلشدهیی نیست؛ نظرات صحیحی است که البته تکمیل شده است. همهی اینها از کجا ناشی شدند؟ از دین اسلام ناشی شدند؛ یعنی آن عامل اصلی که توانست مسلمین را به این اوج علمی برساند، دین اسلام بود.
شما میدانید که در اروپا - در همان قرونی که اشاره شد - ضدیت با دین بود. البته تا برههیی از زمان، به خاطر آن دین کذایی، ضدیت با علم بود. حتّی در اروپا هم اولین مشعلداران علم، افراد دینیاند. خود این «راجربیکن»(۱۶) معروف - که فرانسویها به او «رژه بیکن» میگویند - کشیش است؛ آن هم کشیشِ فرانسیسکن(۱۷) است. نمیدانم شما با احوالاتشان آشنا هستید یا نه. اینها گروه کشیشىِ بسیار زهدگرایی هستند که خود را تابع «سن فرانسیس»(۱۸) میدانند؛ همان «سن فرانسیس» معروفِ قدیس، که این «سانفرانسیسکو»ی امریکا هم به اسم اوست. اینها اسماء مقدس را روی شهرها میگذاشتند. این «سنفرانسیس» معروف، قدیسی بود که دستگاههای پاپ آن وقت، به خاطر افشاگری این شخص نسبت به تجملات دستگاه پاپ، دشمن خونیش بودند. او معارض دستگاه پاپ و معارض آن جاه و جلالها و آن ثروتها و آن زراندوزیها بود؛ طرفدار زهد بود. اگر بخواهیم مشابه «راجربیکن» را در میان نحلههای اسلامی بیابیم، باید مثلاً او را در زمرهی تصوف خاکساری - که کارشان درویشی و گدایی است - بدانیم. کشیش این رشته «راجربیکن» معروف است که در قرن سیزدهم میلادی، از اولین پرچمداران علم در اروپاست. به عبارت دیگر، اولین جلوههای علم که به رنسانس اروپا منتهی شد و آن تحول علمی را پدید آورد، باز از طرف مذهبیها بود؛ منتها مذهبیهای روشن، نه مذهبیهای تاریکذهن.
«ابنسینا»ی ما هم همینطور بود. خود «ابنسینا» یک عالم دینی است؛ او به یک معنا اصلاً یک عارف است. «بیرونی»(۱۹) هم یک عالم دینی است، که آن «تحقیق ماللهند» را نوشت. میدانید که اسم این کتاب، از یک بیت شعر گرفته شده است:
تحقیق ماللهند من مقولة
مقبولة فیالعقل او مرذولة
او در زمان خود، در ریاضی و در نجوم و در علوم متفرق، تبحر داشت. «شیخ بهایی»(۲۰) هم که یک آخوند به تمام معنای کامل است، همینطور بود. در زمان «شیخ بهایی»، رشتههای دینی در آن مسیر و جریان صنفىِ آخوندی افتاده بود. در گذشته، صنفىِ به این شکل که نبوده است؛ یک روحانی بوده که در همهی علوم عالم بوده؛ مثل خود «ابنسینا» که شاگرد فلسفه هم داشته، شاگرد طب هم داشته است؛ اما «شیخ بهایی» مربوط به آن دورانی است که روحانیت جنبهی صنفی پیدا کرده بود؛ یعنی یک آخوند حرفهیىِ منبر و محرابی، با آنگونه دانشهای کذایی. پس، آن روح دینی، با روح علمی اصلاً منافاتی ندارد؛ بلکه روح دینی، کمک و پشتیبان روح علمی است.
شما باید روح علمی و علمگرایی را و اینکه این کَون عظیم قاعدهیی دارد و بر تمام اجزایش قانونی حکمفرماست و ما از طرف دین مأموریم که این قانون را کشف کنیم، تا بتوانیم این کَون را اداره کنیم، در جامعه گسترش دهید. بشر برای ادارهی این کَون آمده است. بشر آمده که بر سنگ و چوب و درخت و روی زمین و زیر زمین حکومت کند؛ نیامده که محکوم اینها باشد. این حاکمیتِ بر روی زمین - که فلسفهی وجودی و وظیفهی اصلی بشر است - محقق نمیشود، مگر آن وقتی که شما قوانین زمین - یعنی قوانین آب و باد و هوا - را بشناسید. تا این قوانین را نشناسید، نمیشود. پس، این قوانین را با علم میشود شناخت. بنابراین، روح علمی یک هدف مهم است.
یک نکتهی دیگر این است که با آن سابقهی علمی که ما در گذشته داشتیم، متأسفانه نسل امروز از آن بیخبر است. شماها همهتان الحمدللَّه اهل علم هستید و واردید و شاید این چیزها را از ما بهتر هم میدانید. میدانید که گذشتهی علمی ایران، واقعاً چه گذشتهی پُرافتخاری بوده است. گاهی میگویند که فلان چیز قرون وسطایی است؛ غافل از اینکه قرون وسطی برای اروپا روزگار ننگ است، اما برای ما روزگار نور است.
شما قرن چهارم هجری را نگاه کنید. کتاب «تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری»، نوشتهی «آدام متز»،(۲۱) نشان میدهد که تمام محیط اسلامی، اصلاً بازار علم دنیاست، و آن نقطهی اصلیش هم ایران است؛ یعنی همین اصفهان و ری و فارس و خراسان و هرات و مرو و ... . این شهرها مرکز و قلهی علم دنیا بوده است؛ اما متأسفانه نسل امروز اینها را نمیداند. این ندانستن، نه به معنای این است که همین مطالبی را که من گفتم، نمیداند؛ چرا، این مطالب را صد بار شنیده است؛ همه در کتابها هم گفتهاند؛ همه جا هم گفتهاند؛ اما باورش نیست! بیآنکه به زبان انکار کند، یک حالت ناباوری در همهی نسل امروز و نسل قبل، نسبت به گذشتهی ایران وجود دارد؛ علتش هم این است که تمدن غرب و این تکنولوژی پُرسروصدا، آنچنان آمده فضا را پُر کرده، که حتّی کسی جرأت نمیکند به شجرهنامهی خودش نگاه کند!
امروز علم در دست آنهاست - در اینکه شکی نیست - اما میخواهند گذشتهی علمی ملتها را هم نفی کنند؛ البته در جاهایی کل تمدنها را نفی میکنند! این غربیها و اروپاییها که به نقاطی از دنیا - مثل مناطقی از امریکای لاتین - رفتند، کل تمدن را نفی کردند!
یک وقت رئیس جمهور پرو(۲۲) - همین که دورهاش پارسال تمام شد - به من میگفت که ما یک کاوشهای باستانشناسی داشتیم و طی آن یک تمدن بسیار پُرهیمنهیی را در این کاوشها کشف کردیم. یعنی تا پانصد سال قبل، کشور پرو تمدن و حکومت بسیار مقتدری داشته و از علم و ثروت هم برخوردار بوده است؛ اما امروز شما ببینید پرو در کجای دنیاست؛ اصلاً در دنیا چه حضوری دارد که بشود اسمش را آورد؟ هیچ چیز ندارد. کاری کردند که مردم پرو اصلاً از گذشتهی خودشان اطلاع ندارند. اگر هم حفاری و کاوشی لازم بوده، خودشان کردند و بردند؛ ته و توهایش مانده که حالا اینها یک چیزهایی دارند کشف میکنند! در بعضی جاها این کار را کردند.
البته در مورد ایران نمیشده این کارها را بکنند؛ چون این همه کتاب و این همه اثر علمی و این تاریخ مشعشع وجود دارد و نمیتوانستند کاری بکنند؛ اما اثرش را از ذهنها زدودهاند؛ شما باید کاری کنید و این را برگردانید. البته این برنامهی «مشاهیر جهان علم» مقداری تأمین میکند، اما حقاً و انصافاً کافی نیست. من عقیدهام این است که در همین برنامههایی که الان دارید - همین برنامههای علمی شب و صبح،(۲۳) و یا مثلاً در همان برنامهی «روزنه» - میتوانید تا حدودی این خلأ را جبران کنید. البته راجع به این قضیه، مطلب مستقیمی نمیشود در آنجاها گفت؛ اما واقعاً شما آقایان و خانمها بنشینید فکر کنید، ببینید چه تدبیری میتوان اندیشید که کیفیت بیان و القاء شما در هریک از این برنامهها طوری باشد که بتوانید این گذشتهی علمی را به یاد نسل جدید بیاورید. در پیشرفت علمی ما، واقعاً این یادآوری اثر دارد. این نسل اگر بداند که استعداد و گذشتهی آنچنانی دارد، یکطور به آینده خواهد نگریست؛ اما اگر تصور بکند که هرچه هست و نیست، دست اروپاییهاست و همیشه ما باید دنبال آنها باشیم، این در پیشرفت علمی ما طور دیگری اثر خواهد گذاشت.
نکتهی دیگر - که این دوستان ما در اینجا روی آن حساسند و من البته خودم به آن توجه نکردهام، چون وارد نیستم، اما کل مطلب را تصدیق میکنم - این است که پخش موسیقیهای غربی در لابلای برنامهها، بهطور ناخودآگاه ارتباط مباحث علمی را با غرب و فرهنگ غربی تداعی میکند.
البته بنده کلاً با موسیقی غربی در رادیو مخالفم. من معتقدم که موسیقی ایرانی میتواند به نیازهای شما پاسخ دهد. دیشب من اتفاقاً ساعت ۸/۳۰ رادیو را باز کردم که همین برنامهی شما را بشنوم، اما دیدم که این شبها مثل اینکه برنامه ندارید؛ برنامهی دیگری بود و راجع به موسیقی صحبت میکرد؛ بعد دیدم که بر این نکته تأکید کرد که موسیقی ایرانی میتواند تمام خواستههایی را که از موسیقی انتظار میرود، برآورده کند. در باب موسیقی - بنده که وارد نیستم؛ لابد شما هم وارد نیستید؛ دیگر بنا نیست که همهی چیزها را شماها وارد باشید - موسیقیدانهای ما چنین نظر میدهند و حرفشان حجت است. شما بگویید ما بر اساس دستگاهها و ردیفهای ایرانی، آهنگی میخواهیم که باب برنامههای علمی باشد. بله، من هم عقیده ندارم که چیزی را که مثلاً کسی خوانده، کسی نواخته و هیچ مناسبتی هم با علم ندارد، ما بیاوریم در برنامهی علمی بگذاریم؛ باید چیزی باشد که با این برنامه و با محتوای آن بسازد.
شما میتوانید موسیقی سفارش بدهید. به همین ارکستر بزرگ تهران - که متعلق به رادیو و تلویزیون است - سفارش بدهید و از آنها بخواهید بیاورند؛ چنانچه نپسندیدید، رد کنید؛ بگویید این به دردمان نمیخورد؛ یکی دیگر بسازید. شاید این مراجعات مکرر شما، موسیقیدانها و خوانندگان و نوازندگان ما را هم یکخرده سر شوق بیاورد که چیزهای جدیدی بسازند. اینها هم همهاش دنبال چیزهای عجیب و غریب قدیمی هستند و واقعاً نوآوری ندارند؛ اشکال کارشان این است! خیال میکنند نوآوری همین است که مثلاً یک ذره مردم را به چیزهای طربانگیزِ لهوآمیزی سرگرم کنند؛ درحالیکه موسیقی میتواند لهوی نباشد. خود معنای لهو، یعنی غافل کننده. آیا خوب است که آدم غافل بشود؟ غفلت که چیز خوبی نیست. واقعاً اینطور باور شده که موسیقی باید لهوآمیز باشد! لهو، یعنی غافل شدن. غافل شدن از چه؟ از همه چیز؛ در رأسش خدا، و بعد هم از زندگی غافل شدن، از هدفها غافل شدن، از حرکت غافل شدن. آیا واقعاً موسیقی این است؟! موسیقی باید اینطوری باشد؟!
شما ببینید در داستانهای قدیمىِ خود ما دربارهی «فارابی»(۲۴) نقل شده است که سازی را کوک کرد که همه خندیدند و همه گریستند و بعد همه خوابیدند و او در رفت! البته ممکن است این هم یکی از همان داستانهای علمی، تخیلی باشد؛ من نمیدانم؛ کسانیکه بیشتر واردند، بگویند. ما که میبینیم میشود؛ یعنی واقعاً کسی طوری بزند که آدم گریه کند. اتفاقاً موسیقی ما بیشتر همان جنبهی گریه را دارد. آیا نمیشود طوری با «قانون»(۲۵) بزنند که افراد بخندند؟ ما الان این را در موسیقىِ خودمان کم داریم. وقتی ما از موسیقىِ شاد سخن میگوییم، بعضی خیال میکنند موسیقىِ شاد باید مرقص باشد! در حالی که معنای شاد، مرقص نیست. ...(۲۶)
فعلاً توصیهی دیگری به یادم نمیآید، جز اینکه از زحمات همهی شما خواهران و برادران و اجراهای خوبی که دارید و برنامههای قوی و متینی که دارید، تشکر کنم. انشاءاللَّه که از همهی جهات موفق باشید و کارتان را هم روزبهروز کاملتر بکنید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) آقای پورحسین، مدیر وقت «گروه دانش» شبکهی اول صدای جمهوری اسلامی ایران
۲) آقای مهاجرانی، مدیر وقت صدای جمهوری اسلامی ایران
۳) خانم پاکنشان و آقای منافی
۴) آقای پورحسین
۵) نوشتهی: آیزاک آسیموف (۱۹۹۲ - ۱۹۲۰ م)
۶) ۳. The strange case of Dr. Jekyll and Mr. Hyde, R.L. Stevenson
«ماجرای عجیب دکتر جکیل و مستر هاید»، نوشتهی: رابرت لوئیس استیونسون (۱۸۹۴ - ۱۸۵۰ م)
۷) مسابقهی دانش و هوش
۸) خانم بیدمشکی و آقای یاسمین
۹) ۱۳۷۱ - ۱۲۸۱ ش)
۱۰) مؤسسهی تحقیقات واکسن و سرمسازی رازی
۱۱) آقای میرفخرایی
۱۲) ۳۳۹ - ۲۶۰ ق)
۱۳) ۶۷۲ - ۵۹۸ ق)
۱۴) ۳۸۳ - ۳۲۳ ق)
۱۵) ۴۲۸ - ۳۷۰ ق)
۱۶) ۱۲۹۴ - ۱۲۱۴ م)
۱۷) فرقهی فرانسیسکن یا برادران دینی کهتر، یکی از فرقههای مذهبی کاتولیک است که در سال ۱۲۰۹ میلادی توسط «سن فرانسیس» تأسیس شد. تعلیمات اساسی این فرقه، شامل سه اصل تقوا، فقر و تسلیم بود. پس از مرگ وی، فرقهی او به چند شعبهی فرعی تقسیم شد و هر یک تعلیمات او را به قسمی تعریف کردند.
۱۸) ۱۲۲۶ - ۱۱۸۲ م)
۱۹) ۴۴۰ - ۳۶۲ ق)
۲۰) ۱۰۳۱ - ۹۵۳ ق)
۲۱) ۱۹۱۷ - ۱۸۶۹ م)
۲۲) آلن گارسیا
۲۳) جهان دانش» و «علم و زندگی»
۲۴) ۳۳۹ - ۲۶۰ ق)
۲۵) قانون» از سازهای زهىِ مضرابی است که اصالتاً ایرانی است؛ اما در چند قرن اخیر در ایران رواجی نداشته است. این ساز در حال حاضر در کشورهای عربی متداول است. «قانون»، کمی بزرگتر از سنتور است. مضراب آن، حلقهیی فلزی و پهن است که وسط آن، یک جسم استخوانی - مانند پرِ پرندگان - قراردارد و بر انگشت سبابه محکم میشود. «قانون»، مثل سنتور انعکاس صدا ندارد و نواقصی که در سنتور موجود بوده، در این ساز از میان رفته است.
۲۶) از آنجا که این بیانات در جمع محدودی ایراد شده و قسمتی از آن طبقهبندی شده است، لذا در حال حاضر این قسمت حذف میشود و در زمان مناسب، اقدام به درج آن خواهد شد.