1370/09/06
بیانات در جلسه چهاردهم تفسیر سوره بقره
بسمالله الرحمن الرحیم
«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا»:(1)
اینکه سؤال شده است « فزادهم الله مرضاً » این حرکت جوهری است باید عرض کنم که این هیچ ربطی به حرکت جوهری ندارد. حرکت جوهری یک مقولهی دیگر و یک حرف دیگر است، و این یک چیز دیگر است، حرکت جوهری یک بینش نُووی است در حرکت، در مقابل بینش کسانی که حرکت را فقط در عَرَضها قائل بودند، در کَیف و کَم و اَین و مَتی، یعنی چیزی کم است زیاد میشود، (حرکت کمّی) یا مثلاً کم رنگ است، پر رنگ میشود (حرکت کیفی) یا در این نقطه است به آن نقطه حرکت میکند (حرکت اَینی) از جایی به جای دیگر حرکت کردن، یا در دیروز است به امروز میرسد (حرکت زمانی) که به آن میگویند حرکت مَتی، همهی اینها اعراض است یعنی یک جوهری را فرض کنید، یک ذاتی را تصور کنید، این ذات در این خصوصیات که اینها همه عَرَض او هستند، این حرکتها، این تغییرها را پیدا میکند. بعد صدرالمتألهین که معروف به ملاصدرا است، آمد یک حرکت جدیدی را در خود ذات تصور کرد که به آن میگویند حرکت جوهری، یعنی خود این جوهر و خود این ذات، یک حرکتی پیدا میکند از چیزی به چیز دیگری، چیزیست که به تدریج در چیز دیگری تبدیل میشود، نه اینکه چیزیست دارای فلان خصوصیت و آن خصوصیت تبدیل میشود که همان خصوصیت عرضی باشد، نه، اینطورنه، بلکه چیزیست که خود او بتدریج تبدیل میشود به چیز دیگر، مثل گیاهی که تبدیل میشود به حیوان، یعنی حیوانی او را میخورد و جزو جسم آن حیوان میشود و تبدیل میشود به حیوان، یا مثل انسانی که در آغاز، یک موجود حیوانی بیش نیست، عقل و ادراک و شعور انسانی ندارد و بعد به تدریج تبدیل میشود به انسان، این حرکت جوهری است، جوهر او عَرَض میشود، ذات او دگرگون میشود که این شعر معروف مولوی را هم حمل میکنند بر همین معنا که گفت:
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
با دیگر هم بمیرم از بشر کز ملائک تا برآرم بال و پر
یعنی باز حرکت انسان و تکامل انسان او را میرساند به رتبهی فرشتگان و به رتبهی نورانیت و معنویت ذاتی که در منطق اسلامی تکامل است. در منطق مادیها و طبق منطق دیالکتیکی، تکامل یعنی پیچیدهتر شدن، و لذا دوچرخه وقتی تبدیل شد به موتورسیکلت، میشود پیچیدهتر، آنوقت کامل شده است. یا مثلاً فرض بفرمائید مغز بوزینه یا همان میمونهایی که داروین ادعا میکرد بشر از نسل آنهاست، (همان نظریه نسخ شدهای که بعداً خلافش ثابت شد) او مغزش تکامل پیدا کرده، یعنی پیچیدهتر شده و شده است مغز انسان. تکامل در منطق مارکسیستها و دیالکتیسینها معنایش این بود، یعنی پیچیدهتر شدن. اما در منطق اسلامی، هر پیچیدهتر شدنی کاملتر شدن نیست، برای اینکه مغز آن کسی که سم مهلکی را پیدا میکند که یک قطرهی آن میتواند هزار نفر انسان را از بین ببرد، یک مغز پیچیده هست اما او نه فقط انسان کاملی نیست بلکه انسان بسیار ناقصی است و او از حیوان هم پائینتر است، کما اینکه قرآن میگوید: «اولئک کالانعام بل هم اضل»(2) انسانهایی که نور ایمان را نمیشناسند مثل حیواناتند بلکه گمراهتر از حیوانند.
پس تکامل در منطق اسلام فقط پیچیدهتر شدن نیست، بلکه ذات حیوانی آنها تبدیل شدن به ذات انسانی تکامل است.
ما که الآن گروهی انسان هستیم دور هم نشستیم و صورتمان صورت انسانی است، اگر فکرمان عبارت باشد از خورد و خوراک و شهوات و پروردن جسم و اگر حرکتمان فقط برای پیدا کردن نان و این چیزها باشد، شخصیت، یک شخصیت حیوانی است، زیرا که حیوان هم همینطور است. اگر شما به یک گربه نگاه کنید: زاد و ولد میکند، بچهاش را میلیسد به دندان میکشد و از این طرف به آن طرف میبرد، شیر میدهد، دنبال غذا میگردد، آن همه التماس میکند تا یک چیزی به او بدهند و همهی تلاشهایی که او میکند تلاش معاش است، اگر از یک گربهای بپرسند (و او بفهمد و بتواند جواب بدهد) هدف از این همه تلاشی که میکنی چیست؟ میگوید هدف من پر کردن شکم است، و لذا اگر یک انسانی هم همهی کارش و لو درس خواندن به منظور پر کردن شکم باشد، این یک حیاة حیوانی است، نه یک حیاة انسانی و حیاة طیبه نیست، انسان است و همان پیچیدگی مغزی را که آن انسان دیگر دارد، این هم گاهی حتی بیشتر دارد. کلک میزند. بدجنسی میکند تا پول بیشتری بدست بیاورد، خودش را یک جاهایی جا میزند، مثلاً پیچیدهتر از دیگران هم شاید باشد، اما وقتی شما نگاه میکنید. میبینید حیاة حیاة حیوانی است یا فرضاً آن کسی که یکقدم از او بالاتر است و دنبال مقام است (یعنی فقط منحصر به شکم نیست) میگوید: هیچکس جلو من نفس نباید بکشد! اول در یک محدودهی کوچکتر، بعد در یک کشور و بعد در سطح دنیا، مثل الان که بوش آن بالا نشسته هدفش چیست؟ اینها اهداف انسانی ندارند. یعنی آنطور که ما میفهمیم و در آن حدی که وضع زندگی آنها نشان میدهد اهدافشان اهداف قدرتگرایانه است، اینها دنبال ایدهآلهای انسانی نیستند، و لذا میشود مثل یک حیوانی در جنگل به نام شیر که مثلاً هیچ حیوان دیگری نباید در مقابل او عرض اندام بکند. اینها هم، مغزشان پیچیده است اما کامل نیست،پس معنای حرکت جوهری این بود که گفتم: یعنی تحول ذاتی، به ذات دیگر و این معنای جوهری است و «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا».
اصلاً هیچ ربطی به این ندارد. شما در رابطه با «فزادهم الله مرضا» یک خط مستقیم را در نظر بگیرد: بعد یک زاویه کوچک از یک جا به این خط بدهید، این خطی که این زاویه را تشکیل میدهد، ممکن است با خط مستقیم مثلاً یک سانتیمتر فاصله داشته باشد، اما وقتی این خط منحرف را ادامه میدهید بعد از گذشتن مثلاً دو سانتیمتر فاصله را که با خط مستقیم میسنجید، میبینید مثلاً دو سانتیمتر و نیم شده است. اگر این خط کج درآمده و کج برآمده را باز هم یک متر امتدادش بدهید و ذرع بگذارید، میبینید فاصلهاش با خط مستقیم یک متر شده است. پس: «فزادهم الله مرضاً» یعنی قانون طبیعت و سنت خدایی این است که وقتی شما زاویه دادید به خط مستقیم، این زاویه، اول خیلی محدود است، اما هر چه میگذری زاویه بازتر و فاصله از خط مستقیم زیادتر میشود و این در صورتی است که در وسط این خط منحرف باز یک زاویه دیگر به طرف نقطهی مقابل خط مستقیم زده نشود، زیرا اگر زده بشود که واویلا است!! یعنی این بیماری «فزادهم الله مرضاً» در آغاز ایجاد میشود بعد که شما به او نپرداختید و درصدد علاج او برنیامدید، لحظه به لحظه بیماری در بدن رسوخ میکند و شدیدتر میشود. این معنای «فزادهم الله مرضاً».
حالا آیاتی که امروز میخواهم شرح بدهم، همان آیات قبلی است که آن روز متن آنها و ترجمهی آنها را خواندم، که اول آیه این بود:
«و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون»(3) و چون به آنان گفته شود در زمین فساد نکنید گویند، ما همین اصلاح کنندهایم.
«الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون»(4) آگاه باشید که آنان همانند مفسدانند ولیکن نمیفهمند.
پس اصل اینکه قرآن میگوید: «و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض»، وقتی به آنها گفته شود در زمین فساد نکنید، خود این تعبیر حاکی از این است که قرآن آنها را مفسد میداند، چون اگر آنها را مفسد نمیدانست نمیگفت وقتی به او بگوئید چرا فساد میکند؟ معلوم میشود فساد میکنند و قرآن آنها را مفسد میداند پس قبل از آنی که جملهی: «الا انهم هم المفسدن» گفته بشود، خود جملهی اول یعنی: «اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض» نشان دهندهی اینست که آنها در زمین فساد میکنند و بینش قرآن این است که اینها فساد است و اکنون ببینیم فساد و جریان نفاق چیست؟ هفتهی گذشته به اجمال یک جملهای گفتم که: اقدام کردن علیه فئهی مسلمه و جمع مسلمان این فساد است که میشود این فساد را در سطح وسیع و طیف بزرگی مشاهده کرد و این فساد میتواند مثلاً از خرابکاریهای کوچک و شایعه پراکنی که فساد است شروع بشود. کما اینکه در قرآن همین مورد ذکر شده است:
«و اذا جائهم امر من الأمن او الخوف أذاعوا به»،(5) یعنی شایعه ایجاد کردن و پراکندن براساس خبری یا تحقیر مؤمنین به قصد تضعیف روحیه آنها، یا ایجاد تردید در عقاید مؤمنین یعنی با صاحبان عقاید ضعیف روبرو شدن و در ایمانهای ضعیف آنها اختلال ایجاد کردن و با پرسشها و بیانهای نادرست، آنها را نسبت به ایمان خودشان در تردید انداختن، میتواند رابطه با دشمن باشد یعنی با جبههی دشمن و جبههی کفر ایجاد ارتباط کردن و با آنها مبادلهی موجودی کردن، به آنها خبر دادن، به آنها راهنمایی دادن از آنها پول گرفتن و از آنها دستور و الهام گرفتن یا کمک گرفتن، میتواند حتی قصد جان پیغمبر کردن و تصمیم به ترور پیغمبر و ترور شخصیتهای برجسته باشد، که همهی این موارد و موارد دیگر از مثالهایی برای فساد و افساد منافقین در قرآن هست.
اینجا من یکبار دیگر مطلبی را که یکی دو بار گفتم یادآوری میکنم لااقل، در این مجموعهی آیات اول سورهی بقره، منظور از نفاق فقط آن احساس شخصی ناشی از اختلال روانی او باشد نیست، بلکه منظور جریان نفاق است و جریان نفاق را گفتیم، یعنی در درون نظام اسلامی یک مجموعهای به قصد ضربهزدن و مخالفتکردن و توطئهکردن، زیر پوشش حق بجانب بوجود بیاید، بدون اینکه این شجاعت را داشته باشند که صریحاً اعلام کنند ما دشمنیم.
مورد دیگر باز برای افساد که در قرآن به آن اشاره شده، نفوذ در نیروهای جنگی برای شکستن مقاومت آنهاست. چون جهاد یکی از اساسیترین مسائل یک جامعه انقلابی است که نمیتواند بدون جهاد زندگی کند، یعنی جنگهایی را بر او تحمیل میکنند و او مجبور است دفاع کند نسبت به او سوءنیتهایی هست که مجبور است آمادگی خودش را حفظ کند و مجبور است از ملتهای مظلومی که زیر سلطهی قدرتهای شیطانی هستند دفاع کند و به آن قدرتها حمله کند همهی اینها وجوهی برای جهاد اسلامی هستند که البته جهاد اسلامی هم تدافعی و هم تهاجمی است. پس جهاد یکی از ارکان است، ولذا نفوذ در نیروهای مجاهد فی سبیل الله و مبارزه در راه خدا سست کردن و متزلزل کردن پایه جهاد است و همهی اینها را که انواع فساد در جامعه اسلامی و در درون نظام اسلامی است چه کسی انجام میدهد؟ آیا دشمن با چهرهی دشمن ممکن است بیاید در داخل جامعه اسلامی این کارها را انجام بدهد؟ طبیعی است که نه. پس دشمن در درون نظام اسلامی کسانی را در چهرهی خودی و در باطن بیگانه میسازد، یا اگر هستند از آنها استفاده میکند و آنها همان گروه منافقین و همان جریان نفاق در برابر جربان ایمان و در معارضه با جریان ایمان است. حالا چه کسی به اینها میگوید این فسادها را نکنید؟ گفتیم: ممکن است بگوئیم کسانی از درون خودشان به آنها خطاب میکنند و میگویند اینقدر بدی نکنید. فرضاً الان در وضع کنونی، آن جمعی که مصلحت خودشان را در مبارزهی با انقلاب و با نظام اسلامی در این میبیند که دشمنان خارجی را به حمله کردن تشویق کنند، یا در دوران جنگ مثلاً: آن گروهی که لازم میبیند با انواع و اقسام حیلهها و شیوهها دشمن را نسبت به وضع داخلی ما آگاه کنند که از این قبیل داشتیم، یعنی کسانی در دوران جنگ بودند که با بیرون مرزها تماس میگرفتند و وضعیتهایی را که برای هجوم دشمن به ما مفید بود در اختیار آنها میگذاشتند، اخبار را فوراً به آنها میرساندند، یا فرضاً وقتی تهران بمباران میشد و به یک نقطهای موشک میخورد که دشمن محل اصابت آن را نمیدانست، اینها میگفتند فلانجا اصابت کرده تا او هدفش را تصحیح کند و با کارهایی که دارد وشیوههایی که دارد نقطهای را که میخواهد هدف قرار بدهد و از این خیلی نزدیکتر و ریزترش را بنده خودم در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم این یک حرکتی است که این منافق انجام میدهد و منافق دیگری که او هم مؤمن نیست و او هم منافق است به این میگوید چرا فساد میکنی؟ و چرا کاری میکنی که مثلاً دشمن بتواند شهر ما را و خانه ما را هدف قرار بدهد؟ اینها هر دو منافقند اما در انجام این کار باهم اتحاد نظر ندارند، لذا قرآن در یک جای دیگر شما میبینید دربارهی منافقین میگوید:
«تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتی»(6) آنها را شما یکپارچه میپندارید، اما در درون خودشان اختلاف زیادی هست. همین الان شما نگاه کنید به کسانی که در جبههی مقابل نظام اسلامی دارند انواع کارها را اعم از سیاسی و فرهنگی و هنری و غیره، در داخل کشورمان میکنند که در یک نگاه اجمالی یک جبههاند، لکن وقتی درون خودشان بروید، میبینید انواع تعارضها و اختلاف نظرها را با همدیگر دارند. پس ممکن است اینکه قرآن گفته: «اذا قیل لهم»: معنایش این باشد که کسی از درون خود آنها اعتراض کند که آقا این چه کاری است داری میکنی؟ چرا با دشمن تماس میگیری؟ چرا فلان جا را تخریب میکنی؟ چرا بمبگذاری میکنی؟ یا اینکه میتواند اینجور فرض بشود که بعضی از مؤمنین که با این منافقین معاشر هستند و از نفاق درونی آنها مطلع بشوند، به آنها بگویند: چرا این کار را میکنید؟ چرا فساد میکنید؟ زیرا این جریان منافق قادر نیست به طور کامل خودش را مستور و پوشیده نگاه دارد و این هم نکتهای است که جریان منافق بالاخره خودش را لو میدهد و ادعای او تنها چیزی است که او را عوض نمیکند، یعنی همیشه ادعا میکند که من دشمن نیستم و درصدد اصلاح هستم، اما آنچه که عوض میشود و قادر بر کنترل او نیست حرکات خود اوست و حرفها و اظهاراتی است که میکند، لذا شما میتوانید در معاشرت با یک چنین انسانی که وابسته به جبهه نفاق و کفر مستور و پوشیده هست، پس از اندکی، از حرکات و از نگاههایی که میکند و از موضعگیریهایش و از حرفهایی که از زبان او بدون اراده و قصد و از برخی کارهای او تشخیص بدهید که این منافق است و مؤمن واقعی نیست. بنابراین: ممکن است مؤمنین هم در مواردی این سؤال را از منافق بکنند که: «لاتفسدوا فی الارض» چرا اینقدر فساد میکنید و چرا مردم را راحت نمیگذارید؟ میتواند این: «اذا قیل لهم». منظور گفتن مؤمنین به آن منافقین باشد. ممکن هم هست همان نکتهای باشد که هفتهی گذشته به آن اشاره کردم، یعنی در واقع گفتوگوئی صورتنگرفته، و چنین نیست که کسی چیزی گفته وآن منافق جواب داده، بلکه میخواهد بگوید اگر فرضاً کسی به او بگوید: فساد نکن، او اینجور جواب خواهد داد. یعنی این نقل یک گفتوگو نیست، بلکه بیان مطلبی است و به صورت یک گفتوگو،مثل اینکه در کتابهای علمی طلبگی ما وقتی میخواهند یک اشکالی را مطرح کنند اینطور میگویند: «ان قلت» یا «اذا قلت» اگر بگویی تو اینجور یعنی اشکال را مطرح میکنند، بعد میگویند «قلت» من میگویم. یعنی جوابش این است، پس بیان گفتوگو است و بیان مطلبی است به صورت گفتوگو، وقتی که به آنها گفته بشود فساد نکنید او در جواب چه موضعی میگیرد؟ «قالوا انما نحن مصلحون» او میگوید: ما قصد اصلاح داریم قصد فساد نداریم. این حرف با دو انگیزه گفته میشود. اگر فرض کردیم آن کسی که به او میگوید تو چرا فساد میکنی، یک مؤمن است؟ جواب او که میگوید ما فقط مصلح هستیم، این به انگیزه پنهانکاری است و کار خودش را توجیه میکند، میگوید نه من مقصودم این نبود. وقتی به او بگویید شما چرا این حرف را که یک شایعهپراکنی و یک نسبت دروغ بود در فلان مجمع زدید، یا در فلان مقاله یا در فلان کتاب نوشتید؟ میگوید مقصود من این نبود که شما خیال کردید، (ممکن است با انگیزه باشد).
و انگیزهی دوم این است که، او در درون خودش یک تصور باطلی که این کار، کار درستی است و این در صورتی است که آن کسی که به او میگوید تو چرا فساد میکنی جزو افراد خودی باشد، یعنی یک منافق دیگری به این منافق میگوید: چرا شما شایعهپراکنی میکنی؟ چرا نسبت دروغ میدهی؟ چرا با دشمن تماس میگیرید؟ چرا روحیه را تضعیف میکنید؟ چرا مؤمنین را تحقیر میکنید؟ وقتی گفته بشود چرا این کارها را انجام میدهید، و این فسادها را چرا میکنید؟ تو نمیفهمی مصلحت مردم در این است که من این کار را بکنم، ما داریم اصلاح میکنیم، یعنی یک معیار واژگونهای را بر ذهن خودش حاکم میکند و بر اساس آن قضاوت و حکم میکند، چون او حقیقت ایمان مردم و هدفهای والای حرکت مسلمین را درک نمیکند! او فکر میکند این کاری که دارد انجام میدهد کاری است براساس صلاح، البته اگر خود او هم دقت و تعمق بکند (که این حالا در فقرات بعدی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد) و منصفانه به حوادث و مسایل نگاه کند، تصدیق خواهد کرد که کار او چیزی جز فساد انگیزی نیست، اما چون تعمق نمیکند و چون نگرش او به کارها از روی انصاف نیست و چون محصور احساسات غلط و تعصبهای نادرست و اندیشههای کج خودش هست، فکر میکند این کار اصلاح است. ولذا قرآن با این روش برخورد میکند و میفرماید:
«الا انهم هم المفسدون» بدانید که اینها به معنا و در حق مفسد هستند و فساد برانگیزند، پس این کسی که فکر میکند دارد به نفع جامعه، یا به نفع کشور و یا به ادعای خودش بر فلان ارزش که از نظر او معتب است تلاش میکند، در حقیقت او دارد فساد میکندو بر خلاف مصالح مردم حرکت میکند، او دارد زیر پای ملت را سست میکند و زمینه تسلط دشمن را فراهم مینماید، او حتی علیه خودش دارد حرکت میکند. «ولکن لایشعرون» اما حقیقت قضیه اینست که نمیفهمد.
یعنی شما آنجا که یک حرکت عمومی مردم را به سمت هدفهای والایی در نظر میگیرید، مثل همین حرکتی که ملت ما در انقلاب شروع کردند و تا امروز ادامه دارد، این، حرکت به سمت اهداف پذیرفته شدهی انسانی است، یعنی اهداف انقلاب ما فقط در چارچوب بینشهای مذهبی محدود نمیشود امروز آنچه را که یک ملتی با این عظمت، انقلابی را فراهم آورده و دارد در راه آن تلاش میکند، این مورد تائید و تصدیق افکار انسانهایی است که حتی از مذهب یا از اسلام هم اطلاع درستی نداشته باشند، اما دارای بینش سالمی باشند و از روی صفا نظر بدهند، حتی اینها هم این هدفها را تائید میکنند.
برای یک ملت: هدف استقلال، هدف رها شدن از سلطهی قدرتهای بیگانه، هدف رسیدن به ارزشهای اخلاقی و هدف آلوده نبودن به کالاهای فاسد و پس ماندهی فرهنگ فاسد غربی و (که امروز در اروپا و امریکا خودشان به ستوه آمدهاند) سر باز زدن از اینها و سرتافتن از اینها، هدفهای والایی است، که اگر کسی بتواند با یک بینش منصفانه حرکت و جهاد و مقاومت این مردم را مشاهده بکند تائید میکند که اگر سنگی جلو پایشان انداخته شد، این فساد انگیزی است و عیناً صحنهای است از آنچه در صدر اسلام وجود داشت، و مطابق با همان نسخهی اصل است، در آنجا هم همینطور بود، مسلمانها یک حرکتی را با راهنمایی وحی به سمت ارزشهای انسانی با تلاش مخلصانه شروع کرده بودند، که البته (بدون راهنمایی وحی همهی این خطوط برای انسان روشن بشود و هدفها را بشناسد و حرکت کند، امکان ندارد) با سختیها هم ساخته بودند و برابری را بین خودشان برقرار کردند، نسبت به آنچه که کجی بود سرسخت بودند و با تمام وجود با زشتی و بدی و ظلم مبارزه میکردند و به زخارف دنیا، یعنی آن چیزی که شهوت انسان و هواهای انسانی، او را میطلبد به چشم یک اصل نگاه نمیکردند. البته بسیاری از هوسها صحیح است و برای تأمین آنها راههای مشروعی هم قرار داده شده است، اما تأمین هوس در زندگی نباید اصل باشد چون اشباع غرایز انسانی ابزارهایی است برای زندگی کردن برای رسیدن به تعالی اخلاقی، یعنی جامعهای که بتواند انسانی بسازد که این اسان از خصلتهای نکوهیده و زشت و مضر بری باشد، انسانهایی با صفا، انسانهایی شجاع، انسانهایی با گذشت، انسانهایی با روح همکاری و برادری، انسانهایی خلاّق و آفریننده و مبتکر، انسانهایی روگردان از ظلم و طرفدار عدل، انسانهایی خوشبین و نیکخواه نسبت به بشریت، یک چنین موجوداتی را میخواهیم بسازیم، که امروز در دنیا هیچ جامعهای وجود ندارد که توانسته باشد چنین انسانهایی را بسازد، کما اینکه میبینید در دنیا چه خبر است؟! اسلام میخواهد یک چنین جامعهای را ایجاد کند و برای ایجاد چنین جامعهای و یک چنین انسانهایی احتیاج به مجاهدت و تلاش و گذشت و تندادن به سختیها و تحمل بسیاری از مشقّتها هست و این مشقّتها البته از طرف کسانی تحمیل میشود که با آنچنان دنیای نورانی مخالفند یعنی طرفداران تبعیض و طرفداران ظلم و قدرت طلبان بیآذرم و بیشرم که نمونههایش را در دنیای امروز و دیروز و همیشه دیدهایم. ولذا وقتی یک حرکت، با این هدف صحیح وجود دارد، آن کسی که دارد در راه این حرکت سنگ میاندازد، یعنی آن منافق که با یهودیان و با کفار مکه یا با کشور امپراطوری روم آن روز ارتباط داشت،این فساد به بار میآورد و کارش یک کار فساد انگیزی بود. بنابراین: قرآن قاطع میگوید: اینها مفسدند، اما خودشان نمیفهمند و ملتفت نیستند، لذا به خیال خودشان دارند کار خوب میکنند و شما نمونههایی از این دست میتوانید کسانی را در جامعهی کنونی خودمان مشاهده کنید که چیزی میگویند چیزی مینویسند یا کاری میکنند، که در جهت مقابله با این هدف و با این حرکت است و خیال میکنند این یک اصلاح است و یک حرکت به نفع مردم یا به نفع کشور است، در حالی که وقتی با بینش درست نگاه کنید، میبینید درست در جهت مصالح دشمنان و جهت عکس مصالح ملت است.
این هم یک خصوصیت دیگر و آیه بعدی را که آنروز خواندیم و ترجمه کردیم این است:
«واذا قیل لهم امنواکما امن الناس قالوا انؤمن کما آمن السفهاء». و چون به آنان گفته شود ایمان آورید، چنانکه مردم ایمان آوردهاند میگویند: آیا ایمان بیاوریم چنانکه نابخردان ایمان آوردهاند؟
«الا انهم هم السفهاء ولکن لایعلمون»(7): آگاه باشید آنان خود نابخردند. ولی نمیفهمند یا نمیدانند. این هم باز یک خصوصیت دیگر است، یعنی خودبزرگ بینی و تودهی مردم را نابخرد بحساب آوردن و تحقیر قشرهای مردم که این، هم آنروز، و هم در همهی اعصار تطبیق میکند با کسانی که از اندکی دانش و معرفت برخوردارند چه روشنفکر دینی چه روشنفکر غیر دینی، به مردم با نظر تحقیر نگاه میکند و ما در جامعهی خودمان از این قبیل داشتیم و همچنان متأسفانه هنوز هم داریم، وقتی به این تودههای مردم که با عشق و اخلاص برای دفاع به جبهههای جنگ میشتابند نگاه میکند اینها را تحقیر میکند، به مراسم مردم و به باورهای مردم با نظر تحقیر نگاه میکند، اگر به او گفته بشود: چرا شما در جمع مردم وارد نمیشوید و چرا با آنها هم آوا و هماهنگ و همگام نمیشوید؟ میگوید: آیا من با اینها هم آوا بشوم؟! ملت را و تودههای مردم را نابخرد میداند! در حالی که ممکن است تودههای مردم بیسواد، یا احساساتی باشند، اما نابخرد نیستند و در همهی ادوار همهی کارهای بزرگ که حاکی از عزم و ارادهی ملی بوده، بدست تودههای مردم انجام گرفته، همانطور که ما در انقلاب خودمان دیدیم مردم جلوتر از روشنفکران و صاحبان داعیه حرکت میکنند. البته اینجا منظورم از روشنفکر فقط روشنفکر فکلی نیست بلکه همهی کسانی که نوعی با کتاب و با فکر و با فرهنگ ارتباط و سروکار دارند که در بینشان هم عمامهای، هم روشنفکر فکلی و هم آدمهای اهل کتاب و اهل معرفت، استاد، دانشجو و غیر و ذالک، هم آنروز بوده و هم امروز هست.
شما ببینید هم اکنون در داخل سرزمینهای اشغالی فلسطین آن کسانی که دارند مقاومت میکنند چه کسانی هستند؟ آحاد تودههای مردم که البته در بینشان افراد با فرهنگ و با فکر و عالم دینی و عالم غیر دینی هم وجود دارد، اما همان چیزی را که روشنفکر میخواهد بفهمد، آن زن بیسواد خانهدار که هیچ درسی هم نخوانده آنرا احساس کرد و از خانه آمد بیرون، جوانش هم داد، که اگر اینرا عمیقاً درک نمیکرد جوانش را نمیفرستاد، شما مشاهده کردید در همین مقاومت عمومی مردممان در جنگ که از اقصی نقاط روستاهای کشور، یک عدهای حرکت کردند آمدند ممکن است وقتی با او روبرو میشود ببیند که او سواد و معلوماتی هم ندارد، اما یک نکتهای را به روشنی و وضوح درک کرده است و آن اینکه امروز روزی است که هرکس باید تن و جان خود در راه این آرمان عمومی به دفاع برخیزد، این را او درک کرده، یعنی این از جمله مصداقهای حکمت است، حکمتی که متأسفانه درس خواندهها آنرا کمتر میفهمند و در عمل وارد نمیشوند. من در این زمینه بعضی از روشنفکرها را دیدهام که در تصورات هنری خودشان مطلب را درک کردهاند و حتی گنجاندهاند لکن نتوانستند با مردم حرکت کنند. قبل از انقلاب من یک نمایشنامهای مال یکی از این نمایشنامه نویسهای ایرانی دیدم که نمیخواهم اسم نویسندهاش را بگویم اشاره هم نمیخواهم بکنم. این نمایشنامه نقش روشنفکر را نشان داده بود که در عمل پشت سر مردم قرار میگیرد (یعنی همان مردمی که بینش او را ندارند) این شخص مذهبی نبود، غیر مذهبی و اتفاقاً ضد انقلاب هم بود. لکن این حقیقت را درک کرده بود. بهرحال همین آدم منافق که الان سینهاش را سپر کرده در مقابل جریان حق ایستاده همانطور که گفتیم: آن وقتی که با دل خودش خلوت کند حقیقت را پیدا میکند، حتی آن وقتی که پای منافع شخصیاش در میان نباشد ممکن است حقیقت را بر زبان هم بیاورد. و این شخص درست تصویر کرده بود. در یک وقتی که حالا پای منافعی هم در میان نبود و مسئلهای نبود، روشنفکر چیزی را که عامهی مردم نمیبینند میبیند، چون بالاخره روشنفکر است و اطلاعات و معلوماتی دارد، بینشی دارد که عامه مردم ممکن است از آن محروم باشند، اما آنچه را که میبیند، براساس آن و به اقتضای او گام بر نمیدارد و عامهی مردم ممکن است این حرف را که از او بشنوند وقتی در دلشان جایگزین شد، براساس او احساس میکنند که باید حرکت کنند و میفهمند اینجا جای حرکت کردن است، که این درک صحیح و هوشمندی واقعی است. لهذا نابخردی از آنِ کسی است که این نکته را درک نمیکند و بنابراین: او مردم را تحقیر میکند.
«قالوا انؤمن کما امن السفهاء»: او که مردم را تحقیر میکند بر اثر دلبستگی نفسانی و تعصبها نتوانسته آن حقیقتی را که مردم درک کردند درک بکند. خود را از آنها برتر فرض میکند و در رتبهی بالاتری میگذارد، اما در حقیقت اشتباه میکند. قرآن میگوید:
«الا انهم هم السفهاء ولکن لایعلمون»: اینها خودشان نابخردند اما نمیدانند و حقیقت هم همین است. این هم یک بخش دیگری از ترسیم چهرهی منافق بود که در این آیات خواندیم و لازم است این مطالبی را که گفته میشود فکر کنید و کاری کنید که در ذهنتان عمق پیدا کند. بسیاری از مطالب هست که الفاظ توانایی بیان آنها را ندارند، ولذا در قالب الفاظی بیان میشود که بعد شما باید در آن الفاظ تعمق و تأمل کنید و به عمق مطلب برسید، بخصوص آیات مربوط به نفاق در این بخش از قرآن، یعنی اول سوره بقره، همانطور که عرض کردم، اشاره است به یک جریانی که آنروز مسلمانها با آن جریان مواجه بودند و امروز هم، ما در داخل کشور با آن مواجهیم و در کشورهای اسلامی هم عیناً همین جریان امروز هست یعنی هر جایی که حرکت اسلامی کم و بیش بوجود آمده، مثلاً در کشورهای اسلامی شمال افریقا همین جریان و خصوصیات را عیناً در آنجا مشاهده میکنید، حالا شاید مطبوعات و مطالب و نوشتههایشان را که دست شما به آنها نمیرسد یا خیلی کم میرسد مابیشتر اینها را میبینیم که عیناً وجود دارد، یعنی برای صفبندی و مقابله کردن با جریان حق، صدها شیوه برگزیده میشود، و همهی این شیوهها همان فسادی است که در اینجا آمده: «لا تفسدوا فی الارض»: و یکی از این شیوهها همین تحقیر مردم و تحقیر مؤمنین است و آنها را در سطح پائینتری از معرفت انگاشتن و آنها را رد کردن.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1) بقره : 10
2) اعراف : 179
3) بقره : 11
4) همان : 12
5) نساء : 83
6) حشر : 14
7) بقره : 13