گوشهنشینی ابوموسی اشعری
تسلط اینها بر شهر بصره جدای از اینکه مشروعیت نداشت، کامل هم نبود و نیروهای طرفدار علی(ع) با شورشیان درگیر شدند و عده زیادی از طرفین کشته شدند. علی(ع) برای اینکه جلوی این فتنه و گسترش آن را بگیرد به طرف بصره حرکت نمود او در بین راه جملهای را فرمود که از دورویی و نفاق مخالفان او (طلحه و زبیر) حکایت میکند وی فرمود: «تعجب میکنم که این دو به خلافت ابوبکر و عمر گردند نهادند و استقامت نمودند ولی بر من طغیان کردند در حالی که میدانستند پایینتر از هیچکدامشان نبودم». (منظور ابوبکر و عمر است)
امام برای مقابله با شورشیان نیاز به نیرو و امکانات مالی و نظامی داشت بصره سخت تحت اشغال دشمن بود و کوفه تنها جایی بود که امکانات وسیع را دارا بود، لذا حضرت به ابوموسی اشعری نامهای نوشت و از وی خواست سریعاً ترتیب بسیج و اعزام نیرو را برای جهاد بدهد و چون به نیت و عملکرد وی آگاهی داشت به او گوشزد نمود که: «تو را در کوفه گذاشتم که برایم در این امور یار و یاور باشی.» ابوموسی اشعری اعتنایی به این نامه و امر حضرت نکرد و نامه وی را پاره کرد و نماینده امام هاشمبنعتبةالمرقال را تهدید به زندانی کرد و خود گوشهگیری را انتخاب کرد. تلاش وی این بود که همین سیاست را بر مردم ناحیه تحت فرمان خود تحمیل نماید، او این جنگ را اساساً فتنه کور میخواند در حالی که گوشهگیری وی خود فتنه عظیم بود، او به نیرنگ خائنانهای دست زده بود که مقصود از آن، چیزی جز از هم پاشیدن خلافت علی(ع) نبود.
امام که نیاز به تقویت نیروهای خود از جبهه شمالی بصره داشت، چون از این اقدام ابوموسی اشعری با خبر شد هیأت جدیدی مرکب از فرزندش (حسنبنعلی)
عماربنیاسر و قیسبنسعد به همراه دو نامه (یکی به ابوموسی اشعری و دیگری برای اهل کوفه) به کوفه اعزام داشت. علی(ع) در نامه خویش به ابوموسی شدیداً او را سرزنش نمود و جنایتکارش نامید و از وی خواست تا سریعاً کوفه را به دست نمایندگانش بسپارد. و اما در نامه خویش به اهل کوفه ضمن تشریح چگونگی کشته شدن عثمان، بیعت طلحه و زبیر، و نقض آن و همکاری با عایشه و ایجاد فتنه توسط آنان، از مردم کوفه درخواست کرد که خود را برای مقابله با آنها آماده کنند.
نقشآفرینی عمار
ابلاغ این دو نامه توسط حسنبنعلی(ع) و عماربنیاسر دارای اهمیت خاصی بود چرا که هر دو از اعتبار خاصی برخوردار بودند. حسنبنعلی(ع) بنا به حدیث رسول خدا(ص) یکی از دو سرور جوانان بهشت بود و عماربنیاسر نیز خود ملاک و معیار حق و باطل بود و مورد عنایت خاص پیامبر، هم او که دربارهاش فرمود: «او به دست یک فرقه ستمکار کشته خواهد شد.» لذا فرستادن این دو نماینده بسیار مؤثر بود. ابوموسی اشعری هنوز حاضر نبود دست از مواضع خود بردارد و مقاومت میکرد و چون از این مطلب مطلع گردید با تقاضای مالک اشتر در خصوص اعزام به کوفه به جهت حسن اطاعت مردم از وی موافقت نمود. اشتر چون به کوفه رسید بر دارالإماره کوفه مسلط گشت و اصحاب وی، ابوموسی اشعری را از مسجد کوفه بیرون راندند.
و بدین ترتیب به کارشکنیهای وی پایان دادند و مردم کوفه آماده گشتند تا به حال سپاه علی(ع) بپیوندند. حضرت علی(ع) با گروهی از همراهان خود به استقبال نیروهای کوفه آمد و به آنان خوشآمد گفت، حضرت ناگزیر برای آنان سیاست خویش در رابطه با شورشیان را تشریح نمود تا مردم با واقعیتها و راهی که میروند آشنا گردند. و چنین فرمود: «پس بر من شوریدند در حالی که همسر رسول خدا را با خود میکشانیدند. همانند کنیزی که هنگام معامله او را به این سوی و آن سوی میکشند، با خود میکشانیدند. آنها عایشه را به من بصره آوردند و همسران خویش را در خانههایشان گذاشتند و نگهداشته رسول خدا (ص) را به معرض تماشای خود و دیگران گذاشتند، آنهم در لشکری که تمام افراد آن قید اطاعت و فرمانبرداری مرا به گردن داشتند و به اختیار با من بیعت کرده بودند، نه از روی اجبار.
پس بر نماینده من در آن شهر و خزانهداران بیتالمال مسلمانان و اهالی آن شهر وارد شدند گروهی را به صبر کشتند (با شکنجه و زندان) و گروهی را از روی مکر و حیله، به خدا سوگند اگر فقط یک نفر از مسلمانان را از روی عمد و بدون ارتکاب جرمی کشته بودتند کشتن همه افراد آن سپاه بر من حلال بود، زیرا بقیه آنها هم حضور داشته و عمل قاتل را منکر نشمرده بودند و از مقتول با دست و زبان خود حمایت نکرده بودند تا چه رسد به اینکه آنها از مسلمانان به همان اندازه کشتهاند که بر آنها وارد شدهاند.» (یعنی به هر حال اندازه بر طرفداران دست یافتهاند آنها را کشتهاند)
اولین تجربه در تاریخ اسلام
معهذا در وهله اول تلاش علی(ع) این بود که اگر بتواند دشمن را به سوی تسلیم در برابر حق بکشاند و اسلام و مسلمین را از نتایج سوء جنگ و اختلاف برکنار دارد و بار دیگر امت را متحد نماید، این نخستین دفعهای بود که در تاریخ اسلام چنین واقعهای اتفاق میافتاد و سابقه هم نداشت زیرا که علی(ع) میبایست با افرادی درگیر شود که ظاهراً اسلام را قبول داشتند و اظهار ایمان به قرآن و رسول خدا(ص) میکردند، لذا برای خیلی از مردم تمیز حق و باطل بسی سخت بود. سابقه رهبران جمل در اسلام هزاران تن از مسلمین را به سوی آنها جلب کرده بود، زیرا بسیاری از مردم علی(ع) را با آن بزرگواری و عظمت پس از 25 سال خانهنشینی فراموش کرده بودند و متقابلاً عایشه نزد مردم مشهور بود و صاحب نفوذ. پرواضح است که مردم بصره و کوفه شناختی که از عایشه داشتند بیشتر از شناخت به علی(ع) بود. علی با چنین شرایطی میبایست موانع را پشت سر گذارد و در مقابل آن قد علم نماید. علی(ع) در رابطه با چنین جریاناتی دو راه بیشتر نداشت، یکی از آنها دیپلماسی، مذاکره و رایزنی و اقناع بود و راه دوم به کار گرفتن قوه قهریه و سرکوب؛ یعنی همان چیزی که به سیاست استقاده از قدرت معروف است. حضرت به ترتیب از این دو روش استفاده جست.
برخورد اولیه علی (ع) در رابطه با اصحاب جمل برخوردی توأم با لطافت، ارشاد و هدایت بود و حضرت سعی نمود از طریق مذاکره تشنج موجود را فرونشاند، لذا از طرف مقابل خواست تا خواستههای خود را بیان دارد، اصحاب جمل گفتند که ما طالب خون عثمان هستیم، حضرت در جواب فرمود: «داوری بین من و شما از اهل مدینه قرار دهید، پس هر یک از ما طبق گواهی آنها به اندازهای که در این کار دخیل بوده باید مسئول و ملزم باشد.»
حضرت نهایت سعی خود را نمود تا طلحه و زبیر را متقاعد سازد، شاید دست از لجاجت خویش بردارند. لذا به آنها چنین نوشت: «اگر شما با من بیعت نمودهاید و پیمان بستهاید تا دیر نشده است از شکستن آن دست بردارید و توبه و بازگشت به سوی خدا نمایید و اگر با بیمیلی پیمان بستهاید که در ظاهر اطاعت کنید و در نهان مصیبت و نافرمانی، برای من این حق را باقی گذاشتهاید تا از شما بپرسم چرا اگر در باطن بیمیل بودید با اکراه بیعت نمودید؟» و در پایان مجدداً به آنها گوشزد میفرماید که: «ای پیرمردان! از نظر خود برگردید و از جنگ و خونریزی دست بکشید.»
بر تمام این کلمات روح مسالمتجویی حاکم است. این شیوه مردی است که نسبت به جنگ میان مسلمین تنفر دارد و قبل از دعوت آنان به حق و و تعیین فرصتی وسیع برای بازگشت آنها از گمراهی دست به جنگ نمیزد.
تلاش برای بازگشت
بدین ترتیب علی(ع) در مبارزه با دشمنانش پیشدستی نکرد و با وجود اینکه قبلاً بیان نموده بود، دشمنانش در بصره خونریزیهایی کردهاند که میتواند آنها را قصاص نماید، منتهای مساعی خویش را جهت جایگزینی مسالمت به جای جنگ و خونریزی به کار گرفت. مقصود امام این بود که آشوبها را مهار نماید و دشمنانش را از راهی که میروند بازدارد. این معنا را میتوان به خوبی در گفتار حضرت با اصحاب جمل مشاهده نمود. مأموریتهای صعصعهبنصوحان، عبدالرحمانبنعباس و دیگران از طرف حضرت جهت مذاکره با طلحه و زبیر و عایشه در جلوگیری از خونریزی و جنگ از این نمونه است. از نمونههای مهم دیگر اینکه امام «از ابنعباس خواست تا با قرآنی نزد آنها برود و آن را واسطه قرار دهد، ولی آنها رد کردند و گفتند ما طالب خون عثمان هستیم و بین ما و شما شمشیر حاکم است.»
ولی باز حضرت دست به جنگ نزد و خطاب به سپاهیانش فرمود چه کسی است که آماده شهادت است و قرآن بگیرد و آنها را بدان دعوت نماید. آنگاه جوانی این خطر را پذیرفت و به سوی سپاه، جمل رفت. چون آنها را به قرآن فراخواند وی را کشتند در نهایت خود حضرت نیز وارد میدان شد و باز طلحه و زبیر مذاکره نمود و آنها را دعوت به راه حق نمود تا شاید بتواند آنان را از جنگ منصرف کند و چون اندک روزنهی امیدی جهت حل و فصل مسالمتآمیز بحران از کسی میدید، برای بهره گرفتن از آن استفاده میجست و لذا توانست با صحبتهایش زبیر را از جنگ منصرف نماید. ولی به طور کلی نتوانست از آتش جنگی که در حال فروزش بود جلوگیری کند. چراکه اصحاب جمل اصراری پایانناپذیر برای جنگ داشتند و در همین راستا تعدادی از افراد سپاه علی(ع) را در گوشه و کنار به قتل رساندند. چون اصحاب حضرت نزد وی آمدند و از این کشتارها شکایت کردند. حضرت به آنها فرمود عذر آنها را بپذیرند. (گناهشان را ببخشید) تا جایی این قضیه پیش رفت که یکی از اصحاب حضرت به وی گفت یا اجازه بده بجنگیم و با دشمن مواجه شویم و یا میدان را ترک خواهیم گفت.
سرانجام ناکثین
به هر ترتیب با وجود اینکه میدانست اینها همه چیز را برای جنگ تمام عیار آماده کردهاند، ولی بر خود لازم میدید مسالمتجویی خویش را به آنها عرضه دارد. چراکه وی برای یک غرض شخصی به سوی آنها نیامده بود و تلاشش برای هدفی مقدس بود و دعوتش نیز برای حق انجام میگرفت. او در جنگ صفین هم همین روش را داشت و در جواب اصحابش که به علت تأمل آن حضرت در آغاز کردن به جنگ گلایه داشتند فرمود: «به خدا سوگند یک روز هم جنگ را به عقب نینداختیم، مگر به جهت اینکه عدهای به من بپیوندند. در نتیجه هدایت شوند و در تاریکی شب گمراهیشان به سوی فروغ هدایتم بیایند و این کار برایم دوستداشتنیتر است تا اینکه آنان را در حال گمراهیشان بکشم، هرچند در نتیجه گناهانشان باشد.»
اصرار حضرت در مرحله نخست برخورد با اصحاب جمل، بر روی مسالمت و توبه آنها، به قدری بود که برخی چنین فکر کردند که اصرارش به خاطر ترس است و گذشت زمان وی را به تسلیمپذیری متمایل ساخته است، اما وقتی دشمنانش وی را برای روبهرو شدن با نیزهها و شمشیرها فراخواندند، حضرت ناچار در مقابل دفاع برآمد و ضمن توبیخ و سرزنش کسانی که کشتن عثمان را به وی نسبت میدادند فرمود: «شگفتا که پیغام دادند که من خود را جهت روبهرو شدن با نیزهها آماده کنم و برای شمشیر کشیدن بردبار باشم، مادرشان به عزایشان بنشیند. هیچوقت من به جنگ تهدید نمیشدم و از شمشیر زدن نهراسیدم. من به وجود خداوند یقین داشته و در دین خود شک و شبههای ندارم».
به هر حال امام تلاش خود را انجام داد و چون اصرار آنها را بر شکستن بیعت و جنگ دید، به سپاهیان خویش آماده باش داد. با این وجود جنگ را ابتدا شروع نکرد بلکه منتظر ماند تا آنها جنگ را شروع کنند. پس از اینکه آنها به کشتن سپاه علی آغازیدند، حضرت، پرچم جنگ را برافراشت و دستور حمله را به سپاهیان خویش داد. سپاه جمل پس از مدت کوتاهی از سپاه حضرت علی(ع) شکست خورد، طلحه کشته شد و زبیر کنارهگیری کرد و نهایتاً نیز کشته شد. اصلیترین کانون حقد و کینه جملی بود که عایشه را با خود حمل میکرد و گمراهان فراوانی گرد آن چرخزده بودند و مقاومت میکردند. از زمانی که شتر عایشه به دستور حضرت علی(ع) پی شد جنگ به پایان رسید و کانون فساد از هم پاشید.
* رئیس دانشکده معارف اسلامی و علوم سیاسی دانشگاه امام صادق (ع)