اشاره
"چرا؟" متن نخستین سرمقالهی فصلنامهی "کتاب نقد" است به قلم سردبیر و مدیر مسؤول آن- حسن رحیمپور ازغدی- که در سال 1376 منتشر و در همان سال به چاپ سوم رسید. این یادداشت که جهتگیری و علت انتشار "کتاب نقد" و فلسفهی انتقادی در تفکر اسلامی را توضیح میدهد، برندهی جایزه بهترین سرمقاله در میان مجلّات پژوهشی- علمی کشور شد و نشان داد رحیمپور ازغدی، علاوه بر آنکه دستی در خطابه دارد، نویسندهی توانایی نیز هست. کتاب نقد، نخستین و شاید تنها فصلنامهی تئوریک در کشور باشد که گاه شمارگان آن به دهها هزار نسخه رسیده است.
با توجه به دغدغههای رهبر انقلاب پیرامون اهتمام به نقد و بازنگری در علوم انسانی غربی و لزوم تبیین مبانی اسلامی علوم انسانی، "دیگران" اقدام به بازنشر بخشی از این سرمقاله میکند.
متن کامل را میتوانید در آرشیو کتاب نقد ببینید.
حسن رحیمپور ازغدی
چرا نقد؟!
نقد، با "شک" آغاز میشود و منتقد، با بیدارکردن شک، میکوشد تا پایههای "یقین" را استوار کند. کار او آزادکردن "حقیقت" از بند "جزمیت" است و امروز، بنیادگرایی "لیبرال"، با همان جزمیت بنیادگرایی مارکسیستی (فوندامنتالیزم متعلق به دهههای پیشین) سربرافراشته و ساحت تفکر را به تعطیل و تسلیم فرامیخواند.
ما در عصر ترجمه و تقلید به سر میبریم. کسی "متفکرتر" دانسته میشود که "مترجمتر" است. جرئت "اجتهاد در برابر غرب"، دوباره به تدریج از ما سلب میشود. ما اجازه نخواهیم داشت که در عرض فرهنگ "ترجمه"، بیاندیشیم؛ محکوم شدهایم که در طول آن بیندیشیم. اما آیا "تمدنسازی" بدون برخورد انتقادی با "تفکر ترجمهای" و با زبان مبدء (غرب)، امکان دارد؟!
امروز "ترجمه"، در علوم سیاسی، اقتصاد، حقوق و حتی ادبیات و الهیات، "تابو"های بسیاری تراشیده است که حتی نگاه انتقادی به آنان، جزء محرمات عصر جدید درآمده است. یک رفرنس معنعن (با سلسلهی سندی هرچه غربیتر)، کار هزار اندیشهی اجتهادی را میکند. هم اعتباری، بیش دارد و هم خلل برنمیدارد؛ زیرا "استاد فرموده"1 را نمیتوان به زیر مهمیز سؤال کشید!
تألیفات جامعهشناسان، متألهان، متکلمان و حقوقدانان و فیلسوفان سیاسی غرب، در اینجا بدل به متون مقدس شدهاند. بسیاری از رجال ما و محافل آکادمیک شرق، فکرکردن را کنار گذاردهاند؛ زیرا ترجمه (اغلب با ارجاع و در سایر موارد، بدون رفرنس) ما را از زحمت تفکر، راحت کرده است.
"تحجر جدید"، همانا "تجدد" است که به اندازهی تحجر قدیم یا بیشتر، راه "اجتهاد" را سد کرده است. اگر تحجر قدیم، راه را بر "اجتهاد" نمیبست، تجدد، میدان نمییافت؛ و امروز که میدان یافته، تفکر انتقادی و "اجتهاد در برابر غرب"، کاری بس خطرناک و در معرض توهین و فشار میباشد.
نوگرایی براساس آنچه غرب، "نو" میخواند، چنان حالت ارتدوکسی و جمود به خود گرفته است که رابطهی ما (برخی از ما) با "روند ترجمه"، از رابطهی "معلم- شاگرد" نیز تنزل کرده و به رابطهی "مرشد- مرید"، بدل شده است. حتی انسانهای با استعداد که قادر به جریان دادن "گفتمان"های جدید در محافل روشنفکری ما میشوند، همهی استعداد خود را در "تقلید" هر چه شبیهتر با نسخهی اصل، مصروف میدارند و خطوط قرمز! را قرمزتر میکنند.
کمیتههای نظارتی بداخلاق، تنگچشم و خودجوشی! تشکیل شده است که با غربالی ریزبافت، همهی آنچه را برخلاف آیات مقدس عصر جدید غرب، در معدود نشریات دینی منتشر میشود، بیخته و "روحیهی اجتهاد" را سرکوب و استهزاء میکند که: "علمی نیست"! "به متون خارجی، ارجاع نداده است"، "لحن ایدئولوژیک دارد" و...
این کمیتهها در برخی محافل دانشگاهی و مطبوعاتی، چنان بسته عمل میکنند که به جز وفاداری بیقید و شرط به آنچه در زبانی خاص، معمول است، چیزی را نمیپذیرند و اگر معیار یک داوری ایدئولوژیک، همانا قضاوت جانبدار و به دور از انصاف باشد، علیرغم مخالفت ایشان با ایدئولوژی، از قضا ایدئولوژیکترین لحن را در نگاشتههای همینان باید سراغ گرفت.
در این سالهای اخیر، بسیار دقیق شدهایم که آیا فضای روشنفکری ما "اجازهی اجتهاد" میدهد و توان یا تحمل چالش با اساتید غربی خود را دارد؟! آیا در دورانی که کدهای مارکسیستی در فضای روشنفکری حاکم بود و امروز که دوباره بسان صدر مشروطه، جزمهای لیبرالی (لیبرالیسم قرن هجدهمی) در این اتمسفر، سیطره یافته، آیا رخصت حرکت برخلاف جریان غالب را به کسی یا نشریهای داده یا میدهند؟ مأیوسانه باید گفت: حاشا.
روزی امثال شریعتی و آلاحمد در برابر "پدرخواندگان عالم روشنفکری" (من تعبیر "مافیای روشنفکری" را دوست ندارم)، قیام کردند اما تا هم امروز نیز به قبر ایشان، سنگ میزنند که چرا سنتهای جاری روشنفکری و سیطرهی لیبرالی حاکم بر آن را زیر سؤال بردند؟!
آری، عصر تیرگی جدید، باز منتظر یا محتاج "عصر روشنگری" دیگری است تا سنتهای فسیل شدهی سدههای اخیر را در هم بشکند و بگذارد صدای بلبلان نوخاستهی عصر جدید اسلامی نیز لابهلای نعرهی دایناسورهای "تمدن پیر مغرب زمین" شنیده شود.
تئوریهای جدید در غرب، بهجای (و بسان) مابعدالطبیعهی کلیسایی، در نقدناپذیری نشستهاندDogma).) "قالالبوبر" و قال "الهیدجر" در ردیف "قالالله" نشسته است. دیگر با متواترات روشنفکری نمیتوان چانه زد. ذهن ما پر شده است از سمعیات غیرمدلل که در خواب هم نباید به آنان شک کرد. ما علیالدوام، "متأثر"یم و معلوم نیست که پس چه وقت، باید "مؤثر" بود؟
در اثر فرهنگ ترجمه، زبانی سرشار از منقولات تعبدی، تحتتأثیر مستمر متفکران غرب پیدا کردهایم. "انگیزایسیونِ" روشنفکری غرب با وسواسی هزار بار شدیدتر و موهنتر، مراقب فکرکردن ماست. هر کس به این مقدسات، کفر ورزد یا مرتد شود، به صلیب کشیده خواهد شد. (توتالیتریزم فرهنگ مسلط؟!)
آورندگان شرمندهی پیام مغرب زمین، به برکت رسانههای جهانی غرب، در عالم فرهنگ چنان "حکومت نظامی" ایجاد کردهاند که انتقاد از یک عالِم علوم اجتماعی غرب یا از یک فیلسوف تحلیل زبانی یا یک کشیش متجدد انگلیسی، از انکار خدا و اخلاق و حقیقت در "عصر اعتقاد" صدبار خطیرتر شده است؛ گرچه آن انکارها، امروز مجازترین انکارهایند.
آیا مؤلف "نقد خردناب"- ایمانوئل کانت- هرگز گمان میکرد که با این کتاب، بنیاد یکی از جزمیترین "اصول عقاید" را در طول تاریخ گذارده است؟! امروز، سادهترین حرفهای غربی را در ابهامی مقدس میپوشانند و حقّ داوری را از خوانندهی جهان سومی! سلب میکنند.
امروز، بسیار شدهایم کسانیکه مینویسیم، بیآنکه دلالات واقعی آنچه را مینویسیم، در نظر داشته باشیم. افکار خود را فکر نمیکنیم. خود، حرف میزنیم اما حرفهای خود را نمیزنیم. ما فکر نمیکنیم. ما فکر میشویم!
خواهیم دید که بهتدریج در جنب تودهی تفکرات و مکالمات ترجمهای، تدریس نظریههای جدید- به محض آنکه غربی نباشند- در فرهنگ جامعهی علمی ما ممنوع خواهد شد و صاحبان اصلی و غربی افکار، اختیار نشر نظریات خود را به مباشران بومی تفویض میکنند تا رعایای عصر جدید، کار را به مراتب عادیتر و موجهتر ادامه دهند.
چرا نقد ملتزم؟!
در دورانی که این متن نگاشته میشود، فضایی بر بخشی از محافل علمی، حکومت میکند که غیرت نسبت به "حقیقت" را نمیپسندد. گمان میشود- و این گمان رواج دارد- که آنچه در آن به سر میبریم، یک بازی است و مثل هر بازی دیگری، قواعدی دارد. این تفنن، برای آنان که از راه تفکر و تألیف و ترجمه و مناظره، ارتزاق میکنند، از خود "حقیقت" جدیتر شده است. آنچه اصالت یافته، خود "گفت و شنود" است. سرنوشت آب و سراب یا حق و باطل، مهم نیست. بهتر است بازی ادامه یابد. خاصه که دگمهای اپیستمولوژی جدید به ما آموخته که دیگر حق و باطلی، معلوم و اساساً مطرح نیست. اما "معیشت" و "وجاهت"، واقعیتی تمامعیار است که مقتضیات آن باید لزوماً مراعات شود!
باید چیزهایی ترجمه شود. عدهای به موافقت و عدهای به مخالفت، کنفرانس بدهند، چیز بنویسند، نشریاتی منتشر شود، حقالتألیفها و دستمزدهایی بر اساس جدول وزارتخانهها مبادله شود، محافل موافق، دربارهی آن غلو کنند و محافل مخالف، آن را به سطحیت و بیسوادی متهم کنند و... تا یک بازی تمام عیار جمعی، گرم شود و عدهای را سرگرم، گروهی را مشهور و زندگی عدهای دیگر را تأمین کند. اینها همه، خصایص تفکر غیرمتعهدانه است. "حقیقت" به مثابه مادهای برای گفتوگو! و البته معیشت. برخلاف "تفکر ملتزم"، که به "حقیقت" به مثابه "مرکزی برای زندگی" مینگرد.
در این نگره، "علمیبودن"، "بیتفاوت" بودن است. درجهی علمیت، به درجهی بیطرفماندن است. ولی ما میگوییم "علمیبودن" یعنی منصف بودن و دقیقبودن در اسنادها و استنادها. "بیموضع بودن"، در هیچکجای تعریف "علمیبودن" وجود ندارد.
هیچ جریان اجتماعی و حتی فلسفی مثبت یا منفی در تاریخ، به دست بیطرفها پای نگرفته است. برای "فضلای حرفهای"، که حرفهشان "فاضلبودن" است، شؤونات خودشان در کانون اهمیت است و نه شأن دین خدا و حقیقت بزرگ زندگی بشری.
در برابر این جماعت کثیر، فاضلان حساس و دردمند و موضعگیر قرار دارند که عافیت و ایمنی آکادمی را رها کرده و تن به گرداب میسپارند و خطاب به فاضلانی که جهت ندارند، "درد" ندارند و فقط فضل دارند، استدلال میکنند که: تفکر، تفکر ارادی و عمیق، اتفاقاً از جایی شروع میشود که آرمانی هست. پس تفکر بدون غرض نداریم. باید غرضها را دستهبندی و ارزیابی کرد. غرضهای متعالی از قبیل "کشف حقیقت" و سپس "دفاع سرسختانه" از آن؛ و اغراض سافل، از قبیل "جاهخواهی علمی" و "اشتغال ذهنی" و "گسترش معیشت".
پس منصف بودن، نباید با بیطرف بودن، مشتبه شود. شورمندی و آرمانداری، ضد ارزش نیست. ما نباید همهی نیروی خود را- نیروی فردی و نیروی تاریخی جامعه را- صرف اظهار فضل کنیم. در برابر انحرافات واقعی، نباید سکوت کرد. سکوت، نوعی موضعگیری است. سکوت میتواند به منزلهی دروغ، تلقی شود. سکوت در برابر مسؤولیت، به مسؤولیت در برابر سکوت منجر خواهد شد. اندیشمندانی که میترسند که اگر نظر قاطع(مستدل اما قاطع و روشن بدهند و با بدعت و خرافات (هر دو) درافتند، ممکن است که فضل ایشان لَک بردارد و علمیت ایشان رقیق به نظر آید، ملتفت باشند که (خود بدانند یا ندانند) در "طرح جامع" دیگران قرارگرفته و ساحل خود را گم میکنند و هر بادی که در بادبانشان خواهد افتاد، از این سوی، بدان سویشان خواهد غلتاند و آنچه به قصد اظهار فضل و برای فتح چشمها و گوشها و زبانها نوشته میشود با آنچه بوی صداقت میدهد و به دلها سرازیر میشود و برای حل مسائل واقعی مخاطب بشری نگاشته میشود، تفاوت دارد؛ و این تفاوت را، حتی خوانندهی عامی متوجه است.
اگر "کتمان ما أنزل الله" شود و اگر یک متفکر دینی در برابر بدعتهای قدیم و خرافات جدید، تماوش و تماوت کند، فَلیتبوء مقعده فیالنار. آری، خیلی زود، دیر میشود و آنان که حقایق الهی را فدای یک تار موی خود کردند، در زبان پیامآوران خداوند، نفرین شدگانند. "وجیه بودن"، خوب است اما اصیل نیست.
میدانیم که امروز، باد در جهت عکس حرکت "منتقد" میوزد و پیشروی سخت است. منتقد اصلاحطلب، با ملامت ملامتگران، سینه به سینه است، ولی طاقت باید. باد نیز تغییر جهت خواهد داد. صبر لازم است اما "صبری فعال" نه "صبر منفعل".
چنانچه روزی روزگاری از "ادبیات ملتزم" و "هنر ملتزم" میگفتند، امروز باید از "نقد ملتزم" نیز گفت. نقد اجزاء، در شرایطی که یک کلیت غلط و یک چگونگی عام رو به خطا در فضای فرهنگی کشور وجود دارد، "نقد متفنن" است. نقد به قصد خودنمایی نیز، به اندازهی "نظریهپردازی غیرملتزم" در ردیف تفریحات سالم! و مربوط به اوقات فراغت خواهد بود نه یک رسالت اجتماعی.
اگر فعالیت فرهنگی، تبدیل به مؤسسه انتفاعی شود، ما تاجر هستیم به جای آنکه عالِم باشیم. به هوش باشیم که "مرزهای خلوص فکر" با پرتاب ایدههای خود به جلو، تعیین میشود. پرتابی آرشوار که در آن، تیر از چله و جان از غلاف، توأمان برآید. زیرا پیام فرهنگی مثبت یا منفی، به زودی در جامعه تبدیل به نیرو میگردد و زمام جامعه را این سوی و آن سوی میکند. باید دقیق بود که (علاوه بر معنای لغوی و وضعی)، راستای تأثیر و معنای اجتماعی هر حرف، کدام است؛ زیرا هر پیام، خواستار "پذیرش و باورداشت" است و در دورانی که "اصل حقیقت" انکارمیشود، اشتغال به خاتمکاری "حواشی حقیقت"، کاری غیرمسؤولانه و بیتوجیه است.
من میدانم که امروز و هر روز، خرمن امتیازات و افتخارات را به پای افراد بیطرف و بیضرر میریزند و به اهل فضل هم توصیه نمیکنم که نابردبار، تنگ افق و تجاوز پیشه باشند. میگوییم که "نقد ملتزم"، راست فتنهانگیز است اما امروز، راست فتنهانگیز از دروغ مصلحتآمیز، بالاتر است.
در دورانی که بضاعت یا جرأت نقد "غرب" را ندارند، مردان و زنانی فرهیخته و دقیق باید، تا به این مجاهدت علمی برخیزند و با شک در دادههای انبوه، خواب ذهنی جامعهی علمی کشور را برآشوبند. گرچه منتقد جدی، همواره تنهاست و کمترین توطئهای که او را هدف خواهد گرفت، توطئهی "سلب اعتبار" است. بهخصوص که میبینیم مکتوبات آقای "ماکیاولی"، کتاب بالینی عدهای از ما شده و اخلاقیات ایلی، به طبقهبندیهای جدیدی در ساحت فرهنگی جامعه انجامیده است.
اینک، بسیاری میخواهند همهچیز به سرگرمی و تفریح، کاهش یابد و هیچکس جدی نباشد، اما آفرینش بیآرمان، تحقیق و تألیف بیهدف و نیز نقد بیسمت و سو، هرچند فنی و هرچند سنگین از ارجاعات غلاظ و شداد، اما کاری غیرمتعالی است و عقل و ایمان را خشک میکند. در چاه خشک، اگر صد دلو هم بیندازیم، جز سنگ بالا نمیآید.
در میان اهل علم، امثال مطهری و بهشتی و باهنر، اگر وارد عرصهی نبرد نظری نمیشدند و اگر "فاضل حرفهای" میماندند، چیزی در حد بسیاران بودند. علامه طباطبایی(رض) چرا آستین بالا زد و وضع گرفت؟! از مردان خدا بگذریم.
حتی متفکر پیچیدهای چون سارتر (اگزیستانسیالیست ملحد)، وقتی مجلهاش (Lets Temps Modernes) را راهانداخت (1945)، اعلامیهای داد و نوشت: "وقتی یک نویسنده، قلم به دست گرفت و شناخته شد، به محض آنکه در مورد مسئلهی معینی سکوت کند، همهی خوانندگان، حق دارند یقهاش را بگیرند که چرا سکوت کردی؟!"
آری به راحتی میتوان با تصنع لفظی، مطالب ساده را گنگ و مغلق ساخت تا عامه فهم نباشد و مضامین را از کتابها به دفترها و از دفترها به کتابها کاسه به کاسه کرد ولی مخاطب شما دیر یا زود متوجه ماجرا خواهد شد که چه کسانی خواندند و نوشتند تا گذران زندگی و کسب وجاهت کنند و چه کسانی ادای رسالت کردند و سوختند تا تاریکیها را عقب زنند و ذهنهای خاموش را برافروزند و در برابر بدعتها بایستند؟!
ناقد ملتزم نیز میتواند نظارهکنان، تفاضل کند اما زبان حال او این است که: "من به عنوان یک انسان باید عکسالعمل نشان دهم، وگرنه انسانیت من، مشکوک خواهد شد؛ زیرا کلمات، معنی دارند و من نیز شعور دارم. بنابراین طبیعی است که حس وظیفه در من بیدار شود؛ و بیدار میشود اگر من بگذارم و اگر مطامع غیر متعالی، مانع نشوند."
هر کلامی و حتی فکری، هویتی و مآلی دارد و این مآل اگر الهی نباشد، حتماً شیطانی است. فاضل بیدرد و بیمسئله و غایب از صحنه که جز در ازای "ما به ازای شخصی" (حقالزحمه یا تشویق محافل)، حاضر- بلکه قادر- به فکرکردن و نوشتن نیست و نه هرگز برای اصول، رنج نوشتن میبرد و نه در راه دفاع از "حقیقت"، اِحرام تفکر میبندد، هیچ مسئلهی تازهی علمی را نیز حل نخواهد کرد. زیرا مسئلهها را متفکران دردمندند که حل میکنند و تا بوده، چنین بوده است. آنان که تا ذائقهی مستعمین را محک نزنند، لَب تَر نمیکنند و همه چیزشان بر مدار محاسبات میچرخد، تاجران عالم "اندیشه"اند.2 اما میدانم آنچه گفته آمد، "خلاف آمدی" در اوضاع تلقی میشود و به رستهی "عصبیت"، ملحق میگردد.
چرا کتاب نقد؟!
تفاوتی است میان چاقوی جراحی و ساتور قصابی. طرفین یک نقد، هر دو باید ملتفت این تفاوت باشند. انتقاد، هرچه هم رادیکال و ریشهای، باید از نوع اول باشد... احساس کردیم که محافل مطبوعاتی ما احتیاج به هیئتهای منصفهی فکری نیز دارند. جایی که در آن، بر روی عبارات، ذرهبین بگذارند و از نظر فلسفی- نه حقوقی- به مداقه بر روی مدلول و نیز دلایل آنچه به جامعه عرضه میشود، بپردازند.
این کار باعث نوعی "مشروطیت" در نظریهپردازی میشود و همه، احساس خواهند کرد که تنها مطالعه نمیکنند، بلکه مطالعه نیز میشوند. بنابراین، همهی حرفها زده میشوند اما مشروط. مشروط به آنکه در برابر نقد، تاب بیاورند و این "مشروطیت"، قانون یک مباحثهی علمی است.
نقد، همچنین با بازجویی و تفتیش، متفاوت است و نباید چنین تلقی نیز از آن شود. اما در عین حال، بالاخره افکار را، اشخاص هستند که نشر میدهند و نقد "فکر"، مآلاً متضمن نقد "فرد" نیز خواهد شد. برای فهم یک سخن باید "من قال" را از "ما قال" تفکیک کرد اما در مقام نقد، تعرض به فکر، حتی بدون قصد ناقد، تعرض به "ناشر فکر" نیز محسوب میشود. این جنبه، خاص طبیعت "نقد" است زیرا "مطلب"، کالبدی است که باید تشریح شود و اگر در حین تشریح، مقداری چرکابه یا خون نشت کند، نباید جراح را جلاد نامید.
مضافاً اینکه نحوهی اعمال هر کس، به نحوهی افکار او آغشته است. نمیتوان بهکلی بند ناف یک نظریه را از صاحب آن برید. جدا از اختیارات ما، بخشی از تحلیل "صاحب نظریه"، مندرج در تحلیل خود نظریه خواهد بود و نمیتوان خواننده را از غور در ضمیر یک نظریه، منع کرد. بهخصوص که وقتی مقدماتِ یک قضاوت فراهم شود، تکوین آن قضاوت، قطعی و لابدی خواهد بود؛ و از جمله، بدین علت است که همواره یکی از واژههای نیرومند و تحریککننده، واژهی "نقد" بوده است.
ما میکوشیم با گشودن باب "نقد"، زمینههای اندیشیدن را فراهم کنیم. کار ما این است که بنویسیم و سؤال ایجاد کنیم؛ زیرا مطمئنیم که سؤالهای موجود در یک جامعه، کماً و کیفاً، در باروری و تعیین سطح فرهنگ آن جامعه، به جِد موثر است و اینجاست که "تعقل"، جای "عاطفه" را و "تعلیم"، جای "تبلیغ" را تنگ خواهد کرد و نویسندگان و گویندگان و مدعیان حرف تازه را، عملاً به دقت در گفتار و نوشتار، توصیه بلکه مجبور میکند.
کشمکش تقریباً مداومی که در عالم بحث، وجود دارد، باید قانونمند و منضبط باشد و هر کس سخنی میگوید، با صداقت و صراحت، پای آنچه گفته است، بایستد و به منتقدین پاسخ دهد. یا دفاع کند؛ بدون تعصب؛ و یا عذر بخواهد؛ بدون تکبر.
شجاعت در پذیرش خطا، شجاعتی انسانی و قابل تحسین است و از کمتر محققی مشاهده میشود که با عباراتی سلیس بگوید: "خطا کردم". زیرا به زبان آوردن این عبارت، به مقدار معتنابهی "کرامت انسانی" منوط است که به دست آوردن آن، کار همهی ما نیست. بهویژه که شایعهای بر سر زبانها است که میگوید: "خطا"، از جمله مایملک خصوصی هر کسی است که باید پنهانش کرد!
پس بیدلیل نیست که "فرهنگ نقدپذیری" در میان نخبگان و اهل فضل، کمتر از هر صنف دیگری است. نقد را فحش میپندارند، حال آنکه نقد، "خدمت" است. البته طبیعی است که هتاکان، هتک میشوند ولی نقادان، مستحق چیزی بیش از "نقد" نیستند.
نقادی، خصومت با شخص نیست. "هو و جنجال" یا نفرتپراکنی با اغراض فردی یا صنفی نیست. آرمان ما، تشدید "دقت شنیداری و گفتاری" جامعه در ساحت تفکر است تا گویندهی یک حرف و نویسندهی یک دعوی مهم نظری، نسبت به آنچه میگوید و مینویسد، احساس مسؤولیت کند. نه آنکه سنگی بپراند و پی کار خویش رود و حتی به فرهنگیترین لوازم گفتهها و کردههای خویش نیز ملتزم نباشد و خود را به محض آنکه هدف اعتراض و انتقاد مستدل قرار گیرد، در پردهی قدس بپیچد.
در میزان "نقد"، صاحب یک نظر نمیتواند از نظر خویش، فاصله گیرد و نسبت خود با آن را انکار کند. نَفَس به گنجایش سینه، باید کشید. حرفی را نباید زد که نمیتوان به آن تن داد... "نقد"، انفعال نیز نیست. مبارزه با کلیگوییهای دبستانی و دفاع از شعور خوانندگان است. "ناقد"، خوانندهای است که شعور بیش از حد! نشان میدهد...
پینوشتها:
1. "Philosophusdixit"، "حکیم فرموده" و استناد به اقتداری ذاتاً مشروع که نه محتاج به حجیت، بلکه خود منشأ حجیتها باشد. امروز، نظریات متفکران غربی برای روشنفکران و مؤلفان جهان سوم، چنین حالتی تحقیرآمیز و آمرانه یافته است.
2. دکتر محمد غلاب، رئیس دانشکدهی فلسفهی دانشگاه قاهره، در نامهای خطاب به مرحوم علامهی امینی(رض)، در تجلیل از "الغدیر"، این کار را سترگ میشمارد "...لا سیما الیوم... و اَن الحرکتین العلمیهی و الأدبیهی قَد تَحوَّلَتا إلی حرکهی تجاریهی بَحتهی. (تغریظات الغدیر)