others/content
نسخه قابل چاپ

دکتر فرامرز رفیع‌پور

نظام سیاسی و جایگاه علم

دکتر فرامرز رفیع‌پور*

شاید بتوان گفت که مهم‌ترین عامل مؤثر در پیشرفت علم هر کشور، اهمیتی است که مسؤولان آن کشور برای علم قائل می‌باشند. اهمیت علم نه از نظر عقلانی یا فرهنگی که مثلاً علم ماهیتاً چیز با ارزشی است و یا از بُعد مسابقات ظاهری فرهنگی که همه‌ی کشورها دانشگاه و مؤسسات دیگر علمی دارند و ما هم باید داشته باشیم. اهمیت علم در کشورهای پیشرفته از آن نظر است که علم به عنوان یک وسیله‌ی حل مسائل دیده می‌شود.

وقتی هر نوع مسئله‌ای را در هر جامعه‌ای در نظر بگیریم، متوجه می‌شویم که آن مسئله و راه حل آن در اصل "ماهیت فکری" دارد. هر کاری که شما بخواهید برای یک کشور انجام دهید و هر مشکلی را- در هر زمینه‌ی: اعتقادی، پزشکی، نظامی، فنی، آموزشی- که انسان بخواهد حل کند، نهایتاً راه حل آن از طریق تفکر و شناخت است. بنابراین مسائل جامعه، مانند مسائل ریاضی به قدرت تفکر و روش حل نیاز دارند. از این‌جاست که از ابتدای پیدایش جوامع به این بخش از سیستم تفکر و تفکرساز توجه شده و سپس این بخش در طول تاریخ بشری به یک عنصر و ارزش فرهنگی نیز تبدیل شده است؛ تا آن‌جا که در جوامع ماهیتاً نیز برای علم ارزش قائلند. لذا کارکرد اصلی علم، کمک به حل مسائل است.

بزرگ‌ترین مسئله‌ی ایران
همه‌ی ما می‌دانیم که مسائل ایران زیادند. اما بزرگ‌ترین مسئله‌ی ما آن است که ما توانائی حل مسائل را نداریم. یعنی بزرگ‌ترین مشکل آن است که اندازه و دایره‌ی مسائل از دایره‌ی تفکر کسانی که باید آن را حل کنند، بزرگ‌تر است؛ و روز به روز بر پیچیدگی مسائل افزوده می‌شود و دایره و اندازه‌ی آن بزرگ‌تر و بیشتر. بنابراین تردیدی باقی نمی‌ماند که باید دایره‌ی تفکر را بزرگ‌تر کرد تا بتوان بر مسائل احاطه یافت. به عبارت دیگر باید سیستم تفکر و علم جامعه را کارا و فعال نمود تا بتوان مسائل را حل کرد.
حال اگر مسؤولان یک جامعه پی بردند که علم به عنوان یک وسیله برای حل مسائل مهم است و باید از آن استفاده کرد، در آن صورت برای استفاده بهتر از آن کوشش خواهند نمود، در آن صورت  این احتمال زیاد به نظر می‌رسد که در همین‌جا مسؤولان کشور بگویند: "این حرف درست است، اما مشکل در این‌جاست که ما علم و عالمی نداریم که بتواند مسئله‌ی ما را حل کند "وگرنه ما از خدایمان است" که از این وسیله استفاده کنیم و حاضریم خیلی بیش از این‌ها در این زمینه سرمایه‌گذاری کنیم!"
این نکته و این احساس را نویسنده خوب می‌فهمد. لیکن در این زمینه نیز استدلال مقابل وجود دارد. به علاوه اساساً انگیزه‌ی نگارش این مطالب نیز همین است که ما سیستمی به وجود آوریم تا "مسئله‌پرداز" (Problem Oriented) و "مسئله حل‌کن" باشد و نه فقط این، بلکه سیستمی که پایدار و پویا باشد؛ یعنی در زمانی طولانی بماند و همواره رشد نماید.

اگر ما این مسیر از استدلال را بپذیریم، سؤال بعدی این خواهد بود که در این معادله چه کسی باید گام اول را بردارد و اقدامات اساسی را در پیش گیرد؟ مسؤولان جامعه یا دانشمندان؟ آن‌هم دانشمندانی که گفته می‌شود آن‌ها نمی‌توانند مسائل ما را حل کنند؟ پاسخ به این سؤال از آن طریق آسان‌تر است که بپرسیم چه وسیله است و چه هدف؟ و یا بپرسیم که در یک سیستم وسیع از جامعه، کی به کی احتیاج دارد؟ در آن صورت با یک نگاه ابزاری به علم، از دیدگاه مسؤولان، می‌بینیم که علم وسیله‌ای‌ است که مسؤولان جامعه به آن احتیاج دارند. بنابراین، این مسؤولان جامعه، یعنی سیاستمداران هستند که باید قدر علم را بدانند. لذا آن‌ها باید به فکر بیفتند که چگونه اولاً این وسیله را به وجود آورند و یا ثانیاً آن را "کارا" و مفید نمایند.
استاد مهدی گلشنی نقل می‌کرد:
"وقتی پروفسور عبدالسلام (در سال 1367) برای بازدید از ایران آمده بود، می‌گفت در هندوستان در (شخص) نهرو دیدم که می‌خواهد علم را تغییر دهد، در راجیو گاندی هم همین‌طور. در چین در چوئن‌لای دیدم که مصمم به تغییر علم است."
چین توانست تعداد زیادی دانشمند با کیفیت بالای علمی بسازد. (گلشنی 1380، منابع شفاهی)

مسؤولیت متقابل
البته دانشمندان نیز باید در مقابل این اتفاقات احساس مسؤولیت داشته باشند. در طول تاریخ گذشته‌ی کشور ما دوران‌هایی وجود داشته است که حاکمان با روش تیول‌داری، منابع و امکانات این مرز و بوم را به تاراج می‌بردند. به علت بی‌فرهنگی خود، فرهنگ اصیل ایرانی را نیز نابود و مردم شریف آن را تا بالاترین درجه استثمار می‌کردند. در این دوران‌های سخت و اختناق، دانشمندان ایرانی با روش‌های ظریف کوشش نمودند تا درک شاهان ستمکار را از وقایع به نفع ایران عزیز تغییر دهند و در آن‌ها احساس مسؤولیت بیشتری نسبت به این مرز و بوم و مردم شریف آن به وجود آورند.
اما ما دیگر در چنان دورانی زندگی نمی‌کنیم. مسؤولان درجه‌ی یک و تصمیم‌گیرندگان اصلی- و نه الزاماً همه‌ی افراد درجه دو و سه- این کشور جز به خدا نمی‌اندیشند. آن‌ها بیگانه نیستند؛ نه در فکر و نه در عمل. آن‌ها خود باهوش، متفکر و اهل علم‌اند و در عین حال در زهد به سر می‌برند. به واقع در جهان کمتر چنین افرادی را در رأس جوامع می‌توان یافت. آن‌ها غم همه‌ی این مردم را می‌خورند و سوزی در دل دارند وصف‌ناپذیر که درک آن عده از افراد بی‌غم و مرفه که فقط فکر عیش و نوش خود هستند و همواره بیشتر و بیشتر می‌خواهند و به این علت همواره تحت هر شرایطی نق می‌زنند و هرچه بیشتر به آن‌ها بدهی بیشتر ناراضی‌اند، از آن قاصر.

اگر ما این پاراگراف آخر را به عنوان یک مقدمه یا آگزیوم بپذیریم، در آن صورت این سؤالات پیش می‌آید که:
اولاً پس چرا ما آن‌طور که انتظار داریم به اهداف نمی‌رسیم؟ ثانیاً با پذیرش این مقدمه، مشخص می‌شود که تحت شرایط کنونی، مسؤولیت استفاده از علم و در نتیجه پیشرفت علم بیشتر به عهده‌ی مسؤولان جامعه می‌باشد. آن‌ها هستند که باید به فکر یک سیستم کارا از علم بیافتند و این سیستم به کمک افراد مناسب و "کننده" و نه رفیق و هم‌مسلک و فامیل و... به وجود آورند.
با این مقدمه حالا وقت آن رسیده است که استدلال قبلی مبنی بر این‌که "ما دانشمند نداریم"، بررسی و نشان داده شود که این استدلال کافی نیست. زیرا اگر این طور می‌بود، در آن‌صورت ما تا این اندازه فرار مغزها را نمی‌داشتیم و این چنین افراد- از نظر علمی- گاه حتی متوسط در خارج مورد استفاده قرار نمی‌گرفتند. این خود نشان می‌دهد که کشورهای غربی یک سیستم کارا از علم دارند که می‌توانند حتی از مهره‌های درجه‌ی 2 ما نیز استفاده کنند و ما چنین سیستمی را نداریم.

سیستم علم در غرب
این سیستم در آن‌جا چطور به وجود آمده است؟ از آن طریق که مسؤولان آن‌جا درک درست از علم داشتند و دست‌یابی به آن را فقط با "روش‌های فرهنگی نامستدل" (بَده، نه بابا نمی‌شه، آقایان چی می‌گن؟، نه آقا این که مال آن گروه است، این‌که اصلاً مسیحی نیست) و "تابو"ها، محدود و محصور نمی‌کنند. مسؤولان آن‌جا، درک ابزاری از علم دارند، برای دستیابی به اهدافشان، دانشمندان معتبر و "این‌کاره" را جمع کرده و یک سیستم کارا از علم پایدار به وجود آورده‌اند که با رفتن این رئیس‌جمهور و آن وزیر، از بین نمی‌رود.

گرچه در حاشیه لازم به تأکید است که درک ابزاری از علم برای جوامع به آن‌گونه که در غرب است، مضر می‌باشد. در آن صورت علم و شناخت در اختیار سرمایه‌داران قرار می‌گیرد و آن‌ها با چراغ علم گُزیده‌تر کالا خواهند برد و سلطه و استثمار خود را در جوامع گسترش می‌دهند. این بحثی است قدیمی و جا افتاده که ابتدا کارل مارکس و بعد در مکتب فرانکفورت آدرنو و بالاخص هابرماس (Habermas) با کتابش "شناخت و علائق" (Erkenntnis und Interesse) مطرح نموده است. لذا این نظری جا افتاده و اعتقاد دانشمندان است که نمی‌توان سرنوشت جوامع را به دست سرمایه‌داران سودجو و دولت‌هایی که با پول آن‌ها روی کار می‌آیند، سپرد. در آن صورت چنان‌که برخی از دانشمندان گذشته و جدید نظیر شپنگلر (Spengler)، تاین‌بی (Toynbee) و فیجین (Feagin,2001) و بسیاری دیگر گفته‌اند، جهان در پی دستیابی به هدف سرمایه‌داری "رشد اقتصادی" به ورطه‌ی نابودی کشیده خواهد شد.
لذا علم باید از استقلال لازم برای انتقاد از مسیر اشتباه و هدایت جامعه برخوردار باشد و در آن کشورها این مسئله تا حدودی رعایت می‌شود. در این‌جا خواننده‌ی خوب متوجه می‌شود که برای پیشرفت علم در کشور، یک شرایط سیاسی مناسب لازم است که در آن مسؤولان سیاسی درک لازم از علم داشته باشند و برای علم ارزش قائل باشند. گرچه این روزها احساس می‌شود که در برخی از مسؤولان این احساس نیاز به علم- حداقل تا حدی- به وجود آمده است، اما با این وصف به نظر می‌رسد که مسؤولان جامعه هنوز به اندازه‌ی لازم نمی‌دانند چه کار باید بکنند.

شرایط سیستم کارای علم
در همین ابتدای کار که مسؤولان یک کشور بخواهند یک سیستم کارا از علم به وجود آورند، چند شرط لازم است:
اولاً مسؤولان جامعه فایده‌ی علم و کاربردها و توانایی‌های آن برای دستیابی به اهداف خود را به طور واقعی درک کنند. ثانیاً از افراد مناسب با نگرشی وسیع و عمیق برای پایه‌ریزی آن استفاده نمایند. این دو نکته هر دو به هم وابسته‌اند.
اگر ما فقط در گوشه‌ای از این جهان زندگی کنیم و از علم فقط یک بخش کوچک خاص، در یک محدوده‌ی مکانی و زمانی خاص را بفهمیم که خودمان نسل اندر نسل آموخته‌ایم و از علم غرب هم با تمسخر یاد و فقط به تکنولوژی آن نگاه کنیم، بعد هم بگوئیم خوب این تکنولوژی را ما می‌توانیم از غرب بخریم، در آن صورت از یک طرف- با تمام انتقاداتی که به غرب و پیشرفتش وارد است- این نگاه و رفتار، عالمانه و شایسته‌ی ما نخواهد بود. از طرف دیگر شرط اول، یعنی درک لازم را از شرایط و علم نخواهیم داشت. آن‌گاه این خطر تهدید می‌کند که این آیه‌ی شریفه در مورد ما مصداق یابد که "ذلک مبلغهم من العلم" (یا: "آن کس که نداند و نداند که نداند"...)

این حرف استاد رضا داوری مصداق می‌یابد که "عقل خریدنی نیست، رسیدنی است". تکنولوژی، فکر است. آن‌ها فکر را به ما نمی‌دهند. به قول آقای یورگس، کشورهای غربی هرگز تکنولوژی خود را به طور کامل در اختیار جهان سوم قرار نمی‌دهند. آن‌ها همواره آخرین حلقه و مرحله‌ی زنجیره‌ی تولید خود، یعنی کالای قابل مصرف را به جهان سوم صادر می‌کنند و هرگز تمام مراحل تولید، یعنی تمام زمینه‌های فکری، علمی و فرهنگی لازم را در اختیار آن‌ها نمی‌گذارند.
و اما نکته‌ی دوم درباره‌ی استفاده از افراد مناسب برای پایه‌ریزی علم: اگر خدای ناکرده، نگرش محدود فوق حاکم شود، طبعاً افرادی که برای پایه‌ریزی علم انتخاب می‌شوند نیز، افرادی با قالب‌های تنگ خواهند بود که از علم و عالم، تربیت چند دانشجو را با شرایطی خاص خواهند فهمید که تازه ظاهر و لایه‌ای نازک از علمی دست چندم را تقلید خواهند نمود، اما با غروری بسیار زیاد و با همان مصداق "که نداند و نداند که نداند..."

چه باید کرد؟
برخی دیگر از مسؤولان فکر می‌کنند که با تولید هزار نفر لیسانسیه‌ی اقتصاد، آن‌هم در دانشگاه آزاد می‌توان در آینده مسئله‌ی پیچیده اقتصاد کشور را حل کرد. مسائل فکری مثل یک سنگ بزرگ نیست که با هزار نفر بتوان اطراف آن را گرفت و بلند کرد. این‌جا، یعنی در علم، نیروها به سادگیِ میدان‌های دیگر تجمعی (Additive) نیستند. در این میدان کارزار به یک مرد آزموده نیاز است. مسئله‌ی جنگ با ژاپن و آلمان را آمریکا توسط دانش یک دانشمند (اینشتاین Einstein) و مدیریت و سازماندهی دانشمند دیگر (اپنهایمر Oppenheimer) حل کرد.
ابتدا باید دانشمندان موجود را که نزدیک به مرحله‌ی بلوغ و تولید علمی هستند یا به آن مرحله رسیده‌اند، کمک کرد که بارور شوند و بتوانند به میزان بیشتر و عمیق‌تری فکر کنند تا بر مسائل چیره شوند...
علم امروز دیگر اتفاقی نیست. علم امروز سازمان یافته است. مانند یک کارخانه، به طور حساب شده علم تولید می‌شود. روزی در سال 1365، یکی از بزرگان در یک سخنرانی، چیزی با این مضمون فرمودند: که باید دید چرا در گذشته ابن سینا، ابوریحان و فارابی‌ها وجود داشتند و امروز ما چنین افرادی را نداریم. در همان زمان عرض کردم که علم آن زمان و پیدایش این افراد به طور اتفاقی بوده است، یعنی این‌جا و آن‌جا یک شخص باهوش، با ادراک قوی و علاقمند پیدا می‌شده که در محضر پدر یا یک استاد متبحر تلمذ می‌نموده است. اما امروزه این کار به طور سازمان یافته، سیستماتیک و دقیق انجام می‌گیرد. نظام سیاسی ما باید یک علم سازمان یافته به وجود آورد.

همه می‌دانند که ما افراد متفکر و مستعد زیاد داریم اما کسی برای آن‌ها ارزش قائل نیست. زیرا برای علم ارزش قائل نیستند. داوری می‌نویسد: "در کشورهای توسعه‌نیافته از علم بسیار حرف می‌زنند، اما در حقیقت علم بیشتر یک نیاز... حیثیتی جامعه‌های در راه توسعه است، نه نیاز حقیقی که با درک شأن علم در جامعه‌ی متجدد قرین است." (داوری ادرکانی 1379 ص11. در زمینه ارزش دانشمند، م.ش. همچنین کاردان 1379: ص16)
گاه با برخی از تصمیم‌گیران که برخورد می‌کنیم، می‌بینیم که خود را در حد کمال و مستغنی از علم می‌بینند و با پوزخندی بر لب و نگاهی اندر سفیه به مسئله‌ی علم و دانشمند می‌نگرند. و این، چنان‌که گفته شد، از نظام فرهنگی استبدادی برمی‌خیزد. از این‌جاست که افراد متفکر و مستعد در طول تاریخ اخیر عموماً به هدر رفته‌اند. زیرا پادشاهان مستبد بیشتر مداحان و ستایشگران خود را مورد تشویق و تمجید قرار می‌دادند و اینان دانشمندان آزاده و گنج‌های دانش بودند. اینان در آن شرایط استبدادی نمی‌توانستند رشد کنند. وصف حال زیر گویای چنین شرایطی است:
طی شد عمرم سر به سر در کسب علم و معرفت     آنچه فهمیدم جهان سر تا به پا افسانه بود
شایگان گنجم ز دانش رایگان در ملک جم     کس نشد واقف که گنجی هم در این ویرانه بود
تا در این دارلمجانین ابلهان بر مسندند         هر که بر طبل جنون زد عاقل و فرزانه بود
(حسین رفیع‌پور)

از این‌جاست که وقتی دانشمندان ایرانی، حتی آنان که نه چندان قوی هستند، به محیط‌های علمی سازمان‌یافته می‌روند، آن‌چنان رشد می‌کنند.
تا این‌جا درباره‌ی آن صحبت شد که پیشرفت علم در ایران در درجه‌ی اول به بستگی دارد که مسؤولان کشور برای علم چقدر اهمیت قائل باشند و این اهمیت وقتی به وجود خواهد آمد که آن‌ها بفهمند می‌توان از علم برای دستیابی به اهداف و موفقیت بیشتر در "کشورداری" استفاده نمود. سپس باید کوشش شود تا این علم به کمک افراد مناسب سازماندهی شود.
افراد دانشمند تولید کننده باید دانش مناسب را بیاورند، علم را سازماندهی نمایند، بذرهای مناسب انتخاب و آن‌ها را تکثیر کنند. دولت نیز باید اهداف خود را در اختیار دانشمندان بگذارد و از آن‌ها راه حل بخواهد. بدین منظور ضروری است امکانات لازم در اختیار دانشمندان قرار داده شود تا آن‌ها بدون دغدغه‌ی فکری با تمام نیرو وقت خود را مصروف حل مسائل جامعه نمایند.

اما این کلمات در شرایط کنونی ایران موجب خنده و تمسخر عده‌ای از دست‌اندرکاران خواهد شد؛ زیرا این سخنان از نظر آن‌ها بسیار ایده‌الیستی هستند. آن‌ها ضمن آن‌که این شرایط ایده‌آل را به صورت نظری می‌پذیرند، آن را بسیار غیرعملی می‌بینند. وقتی از آن‌ها بپرسیم مگر این حرف‌ها درست نیستند؟ می‌گویند: "چرا، ولی آقاجون این‌جا ایرانه. اروپا یا آمریکا که نیست!"
حال اگر ما- به منظور بررسی دقیق‌تر مسائل و ریشه‌ها- باز هم "سماجت" کنیم و بپرسیم: "خوب حالا قبول، می‌شه بفرمائین که کجای این فکر اشکال داره که ما آن را اصلاح کنیم؟" در این‌جا آن‌ها عموماً مکث می‌کنند و شروع به حرف زدن و درددل‌هایی می‌کنند. اما مطالبی که مطرح می‌شود، غالباً پراکنده، نامنسجم و گاهی نیز نامربوط به نظر می‌رسد. فقط یک نکته باقی می‌ماند که: "در ایران نمی‌شه، شرایطش جور نیست، مسؤولان تو این مایه‌ها نیستند، آن‌ها هزار تا دغدغه‌ی دیگه دارن که به این حرف‌ها نمی‌رسن..."

مسؤولان چگونه به علم اهمیت بدهند؟
با این مقدمه به این نکته و شرط مهم‌تر می‌رسیم که اهمیت قائل شدن مسؤولان برای علم خود نیز شرایطی دارد برای پیشرفت علم یک کشور:
شرط اول وجود افراد متفکر و صالح در رأس مدیریت جامعه است. (که این وجود دارد).
اینان می‌بایست اولاً به طور دقیق و عملی بدانند که چه می‌خواهند و جامعه را به کجا می‌خواهند ببرند؟ و ثانیاً چگونه می‌خواهند به آنجا برسند؟ به عبارت دیگر آن‌ها می‌بایست اهداف خود و راه‌های رسیدن به آن را نه فقط به طور نظری و عملی تعیین و مشخص کنند، بلکه باید در یک نظام دموکراتیک، به دور از هرگونه نفوذ استبدادیِ شخصیت‌های سیاسی، نظامی و... ابتدا صحت و لزوم اهداف خود را از ابعاد انسانی، اخلاقی و... در شرایط زمانی و مکانی موجود و آینده ارزیابی کنند؛ بالأخص باید بررسی شود که این اهداف تا چه اندازه با هم مکمل و تا چه اندازه با هم در تضادند و تا چه اندازه با شرایط ایران و قالب بین‌المللی سازگارند؟

راه‌های عملی دقیق دستیابی به این اهداف را بررسی و تعیین نمایند و در این باره با یکدیگر به توافق پایدار برسند. در اجرای برنامه‌ها و اداره امور چه موانعی قابل پیش‌بینی هستند؟ کدام مانع روی کدام دیگری تأثیر می‌گذارد و کدام هدف توسط هدف دیگر تضعیف یا تقویت می‌شود. به عبارت دیگر روابط علّی بین اهداف و مسائل چگونه است. بر اساس این روابط علّی، اولویت بین اهداف را چگونه باید تعیین کرد؟
سپس باید در یک گروه سیاسی، افراد درباره‌ی نکات فوق توافق ‌نظر حاصل کنند و این توافق نظر را حتی‌الإمکان به گروه‌های دیگر نیز گسترش دهند و نظر آن‌ها را نیز منظور نمایند. بعد به تلاش بیافتند که چگونه باید به آن اهداف برسند و در این راه از دانشمندان متفکر، جهان‌دیده، وارسته و بی‌نیاز که نه به فکر خود بلکه به فکر خدا و وطنند، کمک بگیرند. در آن صورت نیز آن‌ها قدر دانشمند و دانش را خواهند دانست و برای سازماندهی آن اقدام خواهند نمود.

علم در ایران پیشرفت می‌کند؟
فعالیت برای پیشرفت ایران از جمله پیشرفت علم آن غیر ممکن نیست. این کار آسان‌تر از بسیاری از کشورهای دیگر نظیر چین می‌باشد. ما با این جمعیت کمتر، با این همه امکانات طبیعی و با این‌همه هوش سرشار، می‌توانستیم سریع‌تر کشورمان را به پیش ببریم. کوگوت و زاندر ((Kogut and Zander, 2000: 169-190 از تجربه‌ی آلمان شرقی چنین نقل می‌کنند:
بعد از جنگ جهانی دوم شوروی‌ها کلیه‌ی تجهیزات کارخانه‌ی زایس(Zeiss) آلمان شرقی را به روسیه، و آمریکایی‌ها کلیه‌ی مهندسین و تکنیسین‌های ماهر آن کارخانه را به آلمان غربی منتقل کردند و در آلمان غربی یک کارخانه‌ی جدید زایس بنا کردند و برای کارخانه‌ی زایس در آلمان شرقی هیچ باقی نگذاشتند. اما طولی نکشید که با یک سازماندهی و تلاش همه‌جانبه، ابتدا در سطح دانشگاه "ینا" (Jena) دانشمندان جدید فعال شدند و سپس آن‌ها کارگران را آموزش دادند و بعد با یک مدیر فعال به نام ولفگانگ بیرمن (Wolfgang Bierman) کارخانه‌ی زایس آلمان شرقی موفق شد، در همان زمان سوسیالیزم، "مراکز تحقیق و رشد" (Research & Development “R&D) به وجود آورد تا کارخانجات تنگاتنگ با دانشگاه برای ابداع و اختراع پدیده‌های جدید بکوشند.

بدین منظور کارخانه زایس 10 درصد از هزینه‌ی خود را صرف اینگونه تحقیقات می‌کرد. طوری‌که از دهه‌ی 1970 آلمان شرقی خود را بالا کشید و در دهه‌ی 1980 سطح تولیدات و ابداعات این کارخانه با ضریب همبستگی 93/0 به سطح ابداعات و اختراعات رقیب خود در آلمان غربی رسید و ثابت کرد که در نظام سوسیالیزم نیز می‌تواند هم نوآوری به وجود آید و هم انعطاف‌پذیری و تطبیق با شرایط.
اما بدین منظور آقای بیرمن شجاعانه کوشید تا دست تصمیم‌گیرندگان حزب سوسیالیزم را از دخالت بی‌جا در علم و تحقیقات کوتاه کند. او توانست با یک یورش همه‌جانبه در سطح کشورش ریل‌های سیاست‌گذاری علم را نیز دگرگون کند تا مسؤولان وزارت علوم و تکنولوژی آلمان شرقی مجبور شوند به مسائل و استراتژی‌های اساسی برای پیشبرد علم بپردازند.

در کشور چین، حزب کمونیست که کارهایش مبتنی بر سلسله مراتب منسجم، به دور از تضادهای گروهی و درون حزبی و بر اساس تفکر و حساب است، یک سیستم تفکر از دانشمندان مختلف به وجود آمده است. لذا هر مسئله‌ی مهم را حزب ابتدا به این سیستم تفکر می‌دهد و از آن سیستم راه‌حل می‌خواهد و آن‌ها نیز راه‌حل‌های مناسب می‌دهند.
چنین کاری در ایران نیز میسر است. به شرط آن‌که در نظام سیاسی کنونی ایران یک برنامه‌ی عمیق و عملی شده برای اداره‌ی کشور به وجود آید. عدم موفقیت در چنین برنامه‌ی عمیقی، خود از علل مختلفی ناشی می‌شود که مهم‌ترین آن "نداشتن تجربه‌ی سیاسی" و "علم لازم" در این زمینه است.
تاکنون دست‌اندرکاران به علت نداشتن یک برنامه‌ی عمیق، با روش آزمایش و خطا به اقداماتی روی آورده‌اند که به علت اختلاف سلیقه- از جمله ناشی از عدم علم کشورداری- تعداد زیادی از آن‌ها به بار ننشسته و بالاخره سیاست برنامه‌ریزی شده‌ی غرب، بالأخص بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول، در ایران پیاده شد. اقدامات انجام شده بر این اساس، تاکنون تأثیرات مخربی بر روی نظام اجتماعی و در پی آن بر روی علم داشته است...

* از کتاب موانع رشد علمی در ایران
 
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی