گفتوگو با حجتالاسلام نقویان
محمدحسین وزارتی
-
معنویت مورد نظر اسلام چگونه است؟
معنویتی که اسلام میگوید، یک بخش برشخورده و هاشورزده از زندگی ما نیست. اینکه ما زندگی را در جدول یا پازلی ترسیم کنیم و بخشهایی از آن را برش بزنیم و بگوییم که این بخش معنویِ دین و آن هم بخش مادی هست، برداشتی اشتباه است. معنویت اسلامی در زندگی مثل یک قطعهی مشاعِ است؛ مثلاً پدری از دنیا میرود و خانهای از او برای سه فرزندش به ارث میماند. تا زمانی که ارث را تقسیم نکردهاند، این سه نفر در تمام مولکولهای این خاک و این خانه، شریکند. این یعنی مشاع. فکر میکنم که در دین ما هم، مادیات و معنویاتش با هم مشاع است؛ یعنی نمیشود آنها را از هم جدا کرد. مثلاً کسی بگوید که ازدواج کردن، یک امر مادی است و دعا خواندن امری معنوی. دعای کمیل رفتن معنوی است و تفریح رفتن در شب جمعه یک امر مادی. گاهی ممکن است یک شب جمعه، زن و فرزندان را به تفریح بردن، عبادت و معنویت محسوب شود اما دعای کمیل در همان شب، معنویت محسوب نشود.
بنده زندگیای سراغ دارم که بهخاطر همین دعا رفتنهای فراوان به متارکه و طلاق کشیده است، با اینکه هر دو هم مؤمن و متدین بودند. مانند جملهی معروفی که مرحوم مدرس دربارهی رابطهی دین و سیاست گفت، معنویات ما هم عین مادیات و مادیات ما هم عین معنویات ماست. بنابراین اگر ما بتوانیم در همهی شؤون زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، اقتصادی، نظامی و... یک بازنگری و بازشناسی کنیم و آن بُعد معنوی را برای مخاطبان بیان کنیم، آنوقت مشخص میشود که دین ما میگوید: "لا تَنْسَی نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنیَا". مگر قرآن کتاب معنویِ آسمانی نیست؟ پس چرا میگوید که بهرههای مادی و دنیوی خود را فراموش نکن. وقتی این حرف از جانب خداست، یعنی یک امر معنوی است. بنابراین مقولهی ماده و معنا با هم نوعی گره نامرئی خوردهاند که تفکیکشان واقعاً کار سادهای نیست. از این منظر که بنگریم، همهی دین هم معنوی میشود و هم مادی.
-
به نظر شما عمل معنوی باید چه ویژگی و شاخصهایی را دارا باشد؟
نمیدانم که این بیت از دیوان جناب مولوی است یا جای دیگری آن را خواندهام:
دنیا همگی عقباست، اندر نظر عارف دنیات چو عقبی شد، دنیات مبارک باد
به همین مضمون روایتی از وجود نازنین امام سجاد(ع) وجود دارد که از بعضی ائمهی دیگر نیز نقل شده که فرمودند: "لَیْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ الدُّنْیا لِلْاخِرَهَ وَ الآخِرَةِ للدُّنْیا" کسی که دنیا را بهخاطر آخرتش و یا آخرت را برای دنیایش رها کند، از ما نیست. یعنی باید یک نوع تعادل بین دنیا و آخرت وجود داشته باشد. اگر دقت کنیم، بیشترین دعایی که ما در قنوت نمازهایمان میخوانیم و پیامبر هم آن را زیاد میخواندند، این است: "رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهَ وَ فِی الاخِرَهِ حَسَنَهَ" این آیه نشان میدهد که کفهی دو طرف تقریباً باید میزان باشد. حتی از نظر ادبی هم که بعضیها بررسیهایی کردهاند، گفتند که در قرآن دقیقاً 115 بار کلمهی آخرت و نیز 115 بار کلمهی دنیا آمده است.
حالا شاخص این مسئله چیست؟ باید بگوییم که شاخصهای آن را خدا با یک کلمه مشخص کرده است؛ گفته کاری که میخواهید انجام بدهید، تعلّق خاطرتان به من باشد یا به عبارتی برای خدا باشد. برای مثال مسواک زدن کار خوبی است. الآن دندانپزشکان تأکید میکنند این عمل برای گوارش چه قدر مهم است، برای تمیزی و سلامت دندان چه قدر مهم است، ابتلا به خیلی از بیماریهای دیگر را مانع میشود. اما پیامبر میفرمود: دو رکعت نماز با مسواک، از 70 رکعت نماز بدون مسواک بالاتر است و خوشبوترین دهان، محبوبترین دهان پیش خداست. یعنی نیامده از جنبهی از بهداشتی نگاه کند. البته آن اثر را هم بالتبع دارد اما شاخصهی معنویت دقیقاً این است که عملمان را برای انگیزهی بالاتری انجام دهیم.
مولوی میگوید: شخصی در دیوار خانهاش پنجرهای باز میکرد. از او پرسیدند که چرا این پنجره را تعبیه کردی؟ گفت برای اینکه هوا بیاید، نور بیاید. آن شخص جواب داد که بیانصاف! بگو بهخاطر اینکه صدای اذان را بشنوم؛ نور و هوا هم که خودش میآید. نیتت را صدای اذان قرار بده، نور و هوا که خودبهخود از پنجرهی باز میآید. اگر بتوانیم این نگاه را در دیگر شؤون زندگیمان مثل ازدواج و حتی ارتباطات غریزی با همسر- که در روایات از آن به عنوان لذتبخشترین لذائذ دنیا نام بردهاند- پیاده کنیم و همه کار را برای رضای خدا انجام دهیم، بسیاری از کارهایمان سامان پیدا میکند و گناهانمان بخشیده میشود. ملاحظه میکنید که روایات ما چگونه حتی به یک ارتباط کاملاً مادی، رنگ خدایی و اسانسی از معنویت میزنند. مولوی در داستان "از علی آموز اخلاص عمل"، این شاخص را مشخص کرده است:
گفت من تیغ از پی حق میزنم بندهی حقّم نه مأمور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
-
اگر بخواهیم وضعیت امروز کشور را از لحاظ رشد و یا کاهش معنویت ارزیابی کنیم، میبینیم امروز دو نگاه متفاوت نسبت به این مقوله وجود دارد. نگاه اول وضعیت امروز ما را بهتر از گذشته میداند. اما نگاه دوم بر عکس گروه اول، معتقد است که وضع امروز در حد نازلتری از وضعیت گذشته است. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
البته اظهار نظر دربارهی اینگونه بحثها و اثبات نظر خود با آوردن چند نمونه، مباحث کوچهبازاری میشود؛ متأسفانه بنده گاهی شنیدهام که در بعضی موارد اینگونه بحثها به سطح رسانهها هم میرسد. اما دراین رابطه چند نکته قابل تأمل است. نکتهی اول اینکه ما وقتی بحث کمیّتها را مطرح میکنیم باید بر روی آن، کار آماری، تحقیقی و میدانی شود. با دیدن چند جوان در خیابان نمیتوان از بحث کمی صحبت کرد. مثلاً در پیروزی انقلاب و یا در جنگ تحمیلی چه درصدی از جوانها به جبهه میرفتند. مطمئناً در همان پیروزی انقلاب هم همهی ملّت ایران انقلابی نبودند. خیلیها در گوشه و کنار در لاک خودشان بودند. خیلیها هم معتقد بودند مبارزه بیفایده است.
عدهای هم از همان ابتدا با انگیزهی دین به صحنه نیامدند و بعدها از انقلاب جدا شدند. عقیده داشتند که این گرگ(شاه) را باید از این گله جدا کنیم. حالا بعد که گله به ما رسید، آنوقت تقسیم میکنیم. بنابراین بعضیها با انگیزههای دیگری وارد میدان شدند که نباید اینها را به حساب دین گذاشت. باید دقت کنیم که کمیتها را با توجه به اقتضائات زمانی و مکانی ببینیم. به نظرم باید سؤال را اینطور مطرح کرد که با توجه به رشد جمعیت در روزگار ما- که آن روز حدود سیوچند میلیون جمعیت داشتیم و امروز هفتادوچند میلیون جمعیت داریم- آیا جوانهای ما به تناسب بیدینتر شدهاند؟
شاخص دوم اینکه قبل از انقلاب، فضاها بسیار محدود و بسته بود و خطها کاملاً مرزبندی شده و مشخص بود. اینجا مسجد بود، آنجا هم میکده. اینجا حسینیه بود و آنجا هم کنار دریا زن و مرد مختلط شنا میکردند. اما امروز میبینید که مرزها خیلی با هم مخلوط شده است. شخص در خانهاش هم در امان نیست. ماهوارهها، سایتها، ارتباطات فراوان داخل و خارج، تأثیر فرهنگها در اثر همنشینیهای فراوان، مجلهها، مطبوعات، به انضمام بد عمل کردن برخی مسؤولان نظام که بر کسی پوشیده نیست، باعث شده در اعتقادات بعضیها تأثیرات منفی ببینیم. باید مجموعهی این عوامل را ببینیم؛ بنده تنها دو شاخص را بیان کردم.
قبل از انقلاب در دانشگاه تهران، گاهی شهید مطهری امام جماعت بود. قدیمیهای دانشگاه تهران به من میگفتند این نماز جماعت با یک صف، حداکثر یک صف و نیم که آن هم کارمندان جزء دانشگاه بودند- به ندرت ممکن بود استاد یا دانشجو هم در مسجد باشند- تشکیل میشد. اما امروز که شما به دانشگاه تهران بروید با اینکه نه اجباری هست نه به کسی که نماز جماعت میخواند، امتیازی داده میشود، مسجد اینقدر پر شده که دیگر جا نیست و مجبور شدهاند فضای بیرون را هم مسقف کنند. اگر نسبت دانشجو را هم در قبل و بعد از انقلاب حساب کنید، باز میبینید استقبال و اقبال به دین، به مراتب بیشتر از آن موقع است. حضور دانشجوها در برنامههایی مثل اعتکاف آنقدر پرشمار است که دیگر جا برای ثبتنام نیست و دختر و پسر اشک میریزند که چرا نمیتوانند در اعتکاف شرکت کنند. این مسائل نشان میدهد که معنویت در کشور ما فروکش نکرده است.
اما نکتهی آخر این که لازم است ما یک مقدار هم به باطن و کنه دین توجه کنیم. صِرفِ اینکه جایی برای نماز پر از مأموم باشد، به نظر بنده نمیتواند شاخص دینمداری باشد. باید ببینیم کارمندان در ادارهها چقدر دروغ نمیگویند، چقدر کار اربابرجوع را راه میاندازند، چه اندازه برای کرامت انسانی ارزش قائل هستند، رئیس اداره چه مقدار در حق کارمندانش ظلم نمیکند، چقدر بیتالمال در آنجا هدر نمیرود و... اگر این شاخصها هم رعایت شود، آنوقت ما میتوانیم ادعا کنیم که جامعهی ما یک جامعهی دینی است.
-
با توجه به مسائلی که مطرح شد، چه لوازم و اقتضائاتی را برای نوسازی و یا ارتقاء سطح معنویت جامعه نیاز داریم؟
از باب "تعرف الأشیاء بأضدادها" باید گفت اگر به سیستم زندگی در غرب نگاهی بیاندازیم، تقریباً یک نظام هماهنگ را مشاهده میکنیم. یعنی فضایی که رسانههای غربی تبلیغ میکنند با فضای خیابانهایشان، با فضای دانشگاهشان، با فضای ادارهها تا فضای داخل خانههاشان تقریباً با هم هماهنگ است. همین آقای اوباما وقتی رئیسجمهور شد، مصاحبهای انجام داد که در ایران هم کمی سر و صدا کرد. خبرنگار از اوباما پرسید که الآن مهمترین مشکل شما چیست؟ جواب داد: مهمترین مشکلم، پیدا کردن سگ برای دخترم است؛ پیدا کردن یک سگِ خوب برای دخترم از پیدا کردن وزیرِ بازرگانی سختترِ شده است. این حرف در ایران تأثیر خوبی نداشت، اما در آمریکا حرفِ جا افتادهای است. چراکه ارتباط و انس با سگ در آمریکا یک امر طبیعی و جزء فرهنگ عمومی آنهاست. ضمن اینکه اوباما با این کار میخواهد علاقه و خانوادهدوستی خود را نشان دهد.
بنابراین سیستم زندگی در غرب، تقریباً به صورت هماهنگ پیش میرود. مثلاً در مدرسه به دختری میگویند که به نظر ما تو بیماری؛ چرا؟ چون 16، 17 سال داری اما هنوز نتوانستی دوست پسر پیدا کنی؛ باید خودت را به روانشناس معرفی کنی. روانشناس هم همان حرف را میزند. پدر و مادر دختر هم همین مطلب را به او میگویند. یعنی یک رابطهی هماهنگ بین خانه و مدرسه وجود دارد. حالا به کشور خودمان برگردیم؛ در مدرسه به دختر میگویند که مقنعهات را پایین بیاور، چرا اینقدر مانتویی که پوشیدی تنگ است. این دختر وقتی به خانه برمیگردد، میبیند که مادرش بدون روسری او را به فلان مهمانی میبرد. اگر روسری سرش کند، میگویند که اُمُّل شدی. در کشور ما یک ناهماهنگی بین دادههای آموزش و پرورش، فرهنگی که در دانشگاهها حاکم است و آنچه صدا و سیما تبلیغ میکند و به مخاطب میآموزد با آنچه که بسیاری از خانوادهها به فرزندانشان میآموزند، وجود دارد. حتی بین آنچه مسؤولان پشت تریبونها میگویند و آنچه که عمل میکنند، همین تناقضات هست. این دوگانگی آموزشها و نیز دوگانگی حرف و عمل با هم بسیار مشکلساز شده است.
بنابراین اگر بخواهیم فضای معنویت جامعه را بازسازی کنیم یا آن را ارتقاء دهیم، باید سیستمهای آموزشی و فرهنگسازمان را هماهنگ کنیم. سیستمی که از آموزههای دین اسلام نشأت بگیرد، باید هماهنگ باشد. چقدر زیباست زمانی که انسان متن اسلام را میبیند. خانوادهاش، اخلاقیاتش، مستحباتش، واجباتش، محرماتش، اجتماعیاتش، فردیاتش، مسائل نظامیش، مسائل سیاسیش، مسائل حقوقیش و... چنان در هم تنیده است که واقعاً نمیتوان یک بخش از آن را جدا کرد. چراکه سیستم هماهنگ آن بههم میریزد. متأسفانه به دلیل لَنگ بودن سیستم، ما در بعضی موارد قیافهای کاریکاتوری از اسلام نشان میدهیم و از این بابت رنج میکشیم.
-
یکی از دلائلی که نهادهای آموزشی و فرهنگساز ما به صورت جزیرهای عمل میکنند، این است که برای این نهادها از یک مبنای فکری و ساختار واحد و مشخص، راهبرد تعیین نمیشود. شاید در ظاهر ادعا کنیم که برنامههای ما ریشه در مبانی دینی دارد، اما با فرض صحت این مطلب- که واقعاً جای تحقیق دارد- باز هم برداشتها و تفاسیر شخصی از این مبانی، راهبردهای ما را دچار چندپارگی میکند. نظر شما دراینباره چیست؟
بخشی از این مسئله طبیعی است. بالأخره ما انسانیم و میلها و گرایشهای خاص خود را داریم. بشر کامپیوتر نیست که برنامهای برایش تعریف کنید و او هم به صورت روتین آن را انجام دهد و اگر هم قفل کند، سیستم بههم بریزد. اصلاً قلب انسان دائماً درحال انقلاب، تحول و دگرگونی است.
گه خوب خوبم گاه زشت گه کعبهام گاهی کنشت
گه دوزخم گاهی بهشت هذا جنون العاشقی
بنابراین این اختلافسلیقه و برداشتها تا حدودی طبیعی است. ولی ما چه کنیم که اینقدر گرفتار اختلاف فاز شدید نشویم. مرحوم شهید مطهری تعبیری دارد که خیلی به دل من نشسته است. میگوید پیغمبر به موازات پیشرفت اقتصادی جامعهی اسلامی آن روز، جامعه را کنترل معنوی هم میکردند. به عبارتی ترمز مردم را هم قوی میکردند. خودرویی که موتورش قوی میشود، ترمزش را هم ABS میگذارند. مثلاً اگر وضع اقتصادی مردم بالا میرفت و بیم آن بود که نشست و برخاستها و رابطهها کانالیزه شود- ثروتمندان با خودشان و فقرا با فقرا- حضرت بازخواست کرده و گوش میکشیدند.
فقیری آمد کنار یک مرد سرمایهداری نشست. آن ثروتمند عبا و قبایش را جمع کرد که یک وقت به لباس فقیر نخورد. جالب است پیامبری که خودش فرموده: اگر میخواهید به کسی تذکر دهید، در جمع نباشد تا آبروی شخص حفظ شود، در اینجا برآشفته میشود و آبروی این مرد را در جمع میبرد که چه خبر است؟ خیال کردی فقر این به تو میرسد و یا سرمایهی تو به آن فقیر؟
به همین جهت باید در نهادهای فرهنگساز و آموزشیمان، کارشناسان خبره بگماریم. کاری که حضرت امام در ارتش و سپاه انجام داد و آن ایجاد بخش عقیدتی- سیاسی بود. در ظاهر، بودن یک روحانی در نهادی با چارت سازمانی نظامی غیرطبیعی به نظر میرسد اما دلیلش همان کنترلی است که یک کارشناس خبره باید آن را برعهده داشته باشد. یک مثال ساده بگویم؛ در فرودگاه بانکوک- که به دلیل وجود مسائل غیراخلاقی، رفتن ایرانیها به این شهر چندین سال ممنوع بود- سه نمازخانهی بزرگ هست. اما شما در فرودگاه امام باید بگردید تا یک نمازخانهی کوچک پیدا کنید. تا مدتها هم نمازخانهاش زیر پله بود که نمیشد پیدایش کرد. بانکوک که به شهر بودیستها معروف است باید سه نمازخانه در فرودگاه داشته باشد اما جمهوری اسلامیِ امالقرا، وضعش اینچنین است.
ما باید هوای دین را داشته باشیم. در بعضی ادارات ما خود رئیس یا وزیر یا وکیل، قاضی شارع میشوند. خودشان فقیه و مجتهد شده و حکم میدهند و خودشان هم عمل میکنند؛ هیچکس را هم حاضر و ناظر نمیدانند. باید همهی شؤون با شرع تطابق داشته شود و ما امروز این را نداریم. ما میگوییم اگر این قصه خواست اتفاق بیافتد، باید در همهی شئوون باشد. یا طرف را به گونهای تنظیم کنیم که خودش انگشت اجازهاش بالا باشد و یا ممیزی را برای او تعریف کنیم که آقا شما حق نداری هر کار دلت خواست بکنی؛ چون وزیری، چون رئیسجمهوری، نه؛ اینجا دین اجازه نمیدهد. چرا برای مصوبات مجلس، شورای نگهبان را گذاشتند؟ چون باید با شرع و قانون اساسی نشأت گرفته از شرع، سنجیده شود.
وزارت فرهنگ، آموزش عالی، آموزش و پرورش ما و حتی وزارت نفت ما که در ظاهر نیازی به این حساسیت ندارند، آیا میتوانند هر پیمانی را امضا کنند؟ هر مقدار نفت را استخراج کنند؟ هرجایی نباید پالایشگاه بزنیم؛ پس قصهی محیط زیست چه میشود؟ بنابراین باید جلوی بعضی افسارگسیختگیها گرفته شود تا آن سیستم منظمی که عرض کردم در جامعه حاکم شود. آنوقت اگر کسی خواست خلاف سیستم حرکت کند، شناختش راحت میشود و بالتبع برخورد با آن نیز راحتتر است.