others/content
نسخه قابل چاپ

ویژگی‌های سیاست ورزانه و دیپلماتیک شهید سلیمانی در گفت‌وگو با دکتر حسین امیرعبداللهیان

هم استراتژیست نظامی بود هم دیپلمات حرفه‌ای

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به یکی از ویژگی‌های شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی  می‌گویند «سخن ایشان اثرگذار و قانع‌کننده بود.» این ویژگی شهید، هم به مناسبات و مراودات نظامی ایشان برمی‌گردد و هم به انجام مذاکره و قدرت چانه‌زنی. برای بررسی این بُعد شخصیتی شهید سلیمانی و ابعاد ناشناخته دیگرشان با دکتر حسین امیرعبداللهیان، دستیار ویژه رئیس مجلس شورای اسلامی در امور بین‌الملل و معاون پیشین عربی و آفریقای وزارت امور خارجه گفت‌وگو کردیم. ایشان به‌سبب وظایف و مأموریت‌های منطقه‌ای خود، بیش از بیست سال به‌صورت مداوم و نزدیک، با شهید سلیمانی در ارتباط بوده و مراودات و خاطرات فراوانی در کنار ایشان دارد. در ادامه، روایت خواندنی یک دیپلمات را از حاج‌قاسم سیاستمدار و دیپلمات می‌خوانیم. پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR متن این گفتگو را که از مطالب ویژه‌نامه مجازی «مسیر؛ شهید پیروز» است، منتشر می‌کند.

* از نگاه افکار عمومی و حتی نخبگان حساسیت‌ها و تفاوت‌هایی بین دیدگاه یک نظامی و یک دیپلمات نسبت به مسائل خارجی و منطقه‌ای وجود دارد. از طرفی، قاعدتاً یک دیپلمات بیش از دیگران می‌تواند ظرایف و پیچیدگی‌های مذاکره و چانه‌زنی را تحلیل کند. شما چه تعریفی از یک حاج‌قاسم دیپلمات دارید؟
* در مطالعات علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، کلیدواژه‌ها و اصطلاحاتی وجود دارد؛ مثلاً می‌گویند فلانی دیپلماتی خوب اما سیاست‌مداری بد است یا فلانی سیاستمدار خوب اما دیپلمات و مذاکره‌کننده ضعیفی است. اول باید بگویم که سردار سلیمانی یک نظامی دارای فکر و نگاه راهبردی و استراتژیک بود و واقعاً در چهارچوب استراتژیک، فکر، طراحی و عمل می‌کرد؛ حتی آنجا هم که اقداماتش تاکتیکی بود، کاملاً مراعات می‌کرد که در چهارچوب استراتژی حرکت کند.

اما علاوه بر این، سردار سلیمانی یک سیاستمدارخوب و یک دیپلمات حرفه‌ای بود. شاید کسی که سردار سلیمانی را ندیده و تجربه کارکردن با ایشان را نداشته باشد، تصور کند که گوینده دارد درباره شخصیت سردار سلیمانی غُلو می‌کند، در حالی که واقعاً سردار سلیمانی در چهارچوب نگاه راهبردی، یک دیپلمات زیرک، کیّس، حرفه‌ای و یک سیاستمدار فهیم و بصیر بود. این خیلی مهم است که شخصی این دو را کنار هم داشته باشد و این دو ریل را به‌طور موازی بتواند پیش ببرد؛ یعنی فهم و درک درست از مفهوم و جوهره سیاست، در کنار مذاکره دقیق و حرفه‌ای در قالب دیپلماتیک.

همین الان که دارم با شما صحبت می‌کنم، صورت‌جلسات ده‌ها ساعت جلسه ایشان با ما به‌عنوان تیم مذاکره‌کننده ایران با آمریکا در بحث عراق جلوی چشمم هست. دست‌نوشته‌های زیادی دارم که آن موقع نوشتم و نشان می‌دهد وقتی می‌خواستیم برای مذاکره سه‌جانبه ایران، آمریکا و عراق به بغداد برویم (در سال ۱۳۸۶) سردار سلیمانی چه توصیه‌هایی داشتند. البته این توضیح را بدهم که وقتی قرار شد مذاکره انجام بشود، رهبر معظم انقلاب مسئولیت مذاکره را به سردار سلیمانی سپردند. در آن زمان آقای دکتر لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی بودند و جلسات مشترک فراوانی با حضور سردار سلیمانی، تیم مذاکره‌کننده و آقای لاریجانی برگزار می‌شد. در آن جلسات، خطوط کلی ترسیم می‌شد و به جمع‌بندی می‌رسید، اما سردار سلیمانی به این کفایت نمی‌کردند و ده‌ها ساعت جلسه با تیم و با حضور ایشان برگزار می‌شد. در آن جلسات، همه باید حرف می‌زدند و همه باید فکر کرده، ایشان جمع‌بندی می‌کردند.

مثلا، در جلسه‌ای که مرداد ۱۳۸۶ برگزار شده بود، یکی از اعضای تیم مذاکره‌کننده، مطالبی را راجع به محتوای مذاکره مطرح کرد. سردار سلیمانی وقتی خواست جمع‌بندی کند، خطاب به ایشان گفت: «جمع‌بندی خوبی ارائه دادید اما راهکارهایش مناسب نبود». بعد دو توصیه کردند که من عین واژه‌هایی که ایشان به‌کار بردند را می‌خوانم: «در شیوه بیان، در مذاکره‌ی سه‌جانبه‌ی ایران، عراق و آمریکا در بغداد باید برای آمریکایی‌ها، اول بحث‌ها را از بعد فلسفی و نظری مطرح کنیم.» شما ببینید یک ژنرال دارد این حرف را می‌زند، نه یک فیلسوف و کسی که صرفاً علم سیاست می‌داند. بعد ادامه می‌دهد: «شما باید برای این که آمریکایی‌ها خوب بفهمند، اول بگویید القاعده چیست؛ چگونه پیدا شد، نحوه برخورد ما با القاعده چگونه است. باید به آمریکایی‌ها بگویید گروهک منافقین چگونه شکل گرفت، چه تفکر و ایدئولوژیی خطرناک و التقاطی دارند و در این سال‌ها چه اقداماتی علیه مردم ایران و عراق انجام داده‌اند.» در ادامه و در جمع‌بندی می‌گوید: «بدون توجه به رفتارشناسی مذاکره با آمریکا، نباید برداشت منفی یا مثبتی از مذاکره داشته باشید.» من اصرار دارم برای این که فقط تحلیل نکرده باشم، عین حرف‌های سردار سلیمانی را بگویم تا وجه سیاست‌مداری و دیپلماتیک ایشان مشخص شود، آن‌هم در موضوعی به این پیچیدگی.

سردار در جایی می‌گوید در مذاکره باید از مباحث فلسفی و نظری شروع کنید که آمریکایی‌ها حس کنند شما دارید کاملاً در یک چهارچوب علمی، واقع‌بینانه و دقیق پیش می‌روید؛ در جای دیگر می‌گوید باید توجه کنید به رفتارشناسی مذاکراتی آمریکا و پس از این که رفتارشناسی مذاکراتی آمریکا را دریافتید، بعد بیایید برداشت مثبت یا منفی بکنید. واقعاً سردار مثل کسی که ده‌ها مذاکره را مدیریت کرده، تجربه و افکارش را منتقل می‌کند. در واقع، حیطه دانش او فقط نظامی نیست؛ دانش مذاکراتی هم هست. بعد سردار در ادامه می‌گوید: «در مفاهیم، گاهی آمریکایی‌ها الفاظی را به‌کار می‌برند که در ظاهر به معنای توافق است، ولی ما را دچار مشکل می‌کند. دقت داشته باشید واژه‌هایی که آنها به‌کار می‌برند، برخی‌شان واژه‌های فریبنده است، ظاهر مثبتی دارد اما کُنه و جوهره لفظی که به‌کار می‌برند مفهوم منفی دارد.» توصیه دیگر ایشان این بود: «بدانید، آمریکایی‌ها در مذاکره، موضوعی را جا می‌اندازند و بعد تلاش می‌کنند کاری کنند که شما در آن مذاکره عصبانی بشوید.» بعد توصیه‌های خیلی زیادی داشتند که حتماً در مذاکرات سعی کنید آرامش‌تان را حفظ کنید و با منطق، آداب اسلامی و آداب دیپلماتیک این کار را انجام بدهید. برخی از این موارد‌، نکات و توصیه‌های رهبر معظم انقلاب به ایشان، دکتر لاریجانی و تیم مذاکره‌کننده بود که این خطوط قرمز را سردار به‌دقت و  به کرات به ما گوشزد می‌کردند.

بعد از انجام دو دور مذاکره که آقای کاظمی‌قمی، سفیر وقت ما در عراق با آقای رایان کراکر، سفیر آمریکا و با حضور هر دو تیم انجام دادند، آمریکایی‌ها گفتند حرف‌های ما کلی‌گویی است، لذا اگر بخواهیم به نتیجه برسیم، باید کمیته تخصصی تشکیل بدهیم. قرار شد یک کمیته سیاسی ـ امنیتی تشکیل شود. آمریکایی‌ها اعلام کردند از طرف‌شان خانم ریس، نفر دوم سفارت آمریکا در عراق -که بعدها مشخص شد عضو سی‌آی‌ای بود- می‌آید و از این طرف هم قرار شد ما با همان ترکیب برویم؛ یعنی آقایان کراکر و کاظمی‌قمی در میز مذاکره کارشناسی نباشند اما از بیرون مدیریت کنند و قرار شد مذاکره‌کننده کمیته مذکور بنده باشم و بقیه تیم هم در مذاکره حضور یابند.

 ما جلسات مختلفی گرفتیم برای تصمیم‌گیری و این که چه باید بکنیم. سردار سلیمانی قبل از این جلسات گفتند: «توجه داشته باشید تیمی که تشکیل شده، تیم کارشناسی است. این، برای آمریکایی‌ها و عراقی‌ها به این معناست که وقتی ما مذاکره در سطح کارشناسی را پذیرفته‌ایم و می‌خواهیم بحث‌های ریز سیاسی-امنیتی بکنیم؛ پیامش این است که ایران، مذاکرات را جدی گرفته و ما با طرف آمریکایی شوخی و بازی نداریم.» نکته دوم این که گفتند: «ما بنا نداریم در مذاکره با آمریکایی‌ها همه بحث‌ها را روی میز پهن کنیم. باید مراقبت کنید مباحث، موضوع به موضوع مطرح شود و به نتیجه برسد و سپس جلو برویم. آمریکایی‌ها روش‌شان این است که شما را وادار می‌کنند همه موضوعات را روی میز بریزید و همه موضوعات را زخمی می‌کنند و در هیچ موضوعی جز موضوعی که موردعلاقه خودشان است حاضر نیستند که توافق بکنند.» این حرف‌هایی که می‌زنم، توصیه‌های سردار سلیمانی در جلسه روز ۱۳ مرداد ۱۳۸۶ است.

* ایشان از کجا این تجربه مذاکره با آمریکا را داشتند؟
* سردار سلیمانی قبل از این که وارد پرونده عراق بشوند، تجربه کار در موضوع فلسطین، افغانستان و مانند اینها را داشتند. سردار در هر موضوعی که در دو دهه گذشته وارد شدند، آن موضوعات به‌شدت بین‌المللی شده بود. موضوع افغانستان، عراق، فلسطین، لبنان و سوریه به‌شدت بین‌المللی بود. سردار در هر پرونده‌ای که وارد شدند، ابعاد چندجانبه سیاسی، بین‌المللی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی داشت و پرونده‌های واقعاً پیچیده و درس‌آموزی بود که سردار آنها را در تخصص و حوزه کاری خود مدیریت می‌کردند که یافته‌ها و تجارب بسیار خوبی برای شهید سلیمانی به همراه داشت.

مثلاً از یک زمان قرار شد ما با روس‌ها در موضوع سوریه گفت‌وگو کنیم. اولین جلسه‌ای که من با آقای باگدانف، نماینده پوتین در امور خاورمیانه گفت‌وگو کردم، پنج ساعت طول کشید. در آن جلسه، چون من دیدم آنها خیلی صریح حرف می‌زنند، من هم خیلی صریح با ایشان صحبت کردم، مثلاً به آقای باگدانف گفتم مردم ما اصلاً خاطره خوشی از شوروی سابق ندارند و در افکار عمومی مردم ما این‌جور جا افتاده که روس‌ها در دقیقه نود، متحدان‌شان را رها می‌کنند؛ لذا اصلاً ما به توافقی که می‌خواهیم با شما بکنیم خیلی هم اطمینان نداریم؛ بنابراین ما فکر می‌کنیم شما اول باید حسن‌نیت خود را برای ما و سوریه اثبات کنید، ما در سوریه در کنار متحدمان هستیم؛ اگر شما قرار است وارد شوید، اول باید خودتان را اثبات کنید که تا کجای کار می‌خواهید بِایستید.

وقتی از جلسه بیرون آمدم، سفیر وقت ما آقای مهندس سجادی به بنده گفت هیچ‌کس تا حالا به این صراحت و مدت طولانی با روس‌ها صحبت نکرده بود. گفت فکر می‌کنم به روس‌ها برمی‌خورد. اما بالاخره ما می‌خواستیم با روس‌ها وارد کار جدی‌تری در منطقه بشویم. وقتی به تهران آمدم، در جلسه شورای عالی امنیت ملی، ماوقع را گزارش دادم. سردار سلیمانی که در جلسه حضور داشت، گفت تجربه‌ای که من در افغانستان از روس‌ها به‌دست آوردم این است که اولاً باید با حوصله با آنها رفتار کرد، یعنی همین که شما پنج ساعت وقت و حوصله گذاشتی و با روس‌ها صحبت کردی، خیلی خوب است. ثانیاً باید با روس‌ها به‌صورت مستمر و متناوب درباره موضوعات صحبت کرد. سردار گفت این تجربه من در افغانستان است و اگر این‌گونه شود، پای کار می‌ایستند و به تعهدات‌شان پایبند خواهند بود؛ مخصوصاً در دوره روسیه پوتین پایبند خواهند بود. سردار می‌گفت حتی در دوره اتحاد جماهیر شوروی و مسائل بعدش هم، اطلاعات و مباحثی که از روس‌ها داریم نشان می‌دهد که هرچه بیشتر با آنها حرف بزنید، بیشتر نتیجه می‌گیرید. بنابراین در آن برهه، سردار سلیمانی تجربه‌های بزرگی چون افغانستان را داشتند.

نکته دیگر آن که سردار سلیمانی خیلی مطالعه می‌کردند؛ من می‌دیدم مثلاً در جلسه دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی که سردار سلیمانی و دوستان دیگری هم می‌آمدند، برخی از ما یک پوشه همراه‌مان بود و ده‌ها صفحه را در جلسه ورق می‌زدیم ولی همکاران سردار سلیمانی می‌گفتند اگر ایشان ساعت هشت صبح در دبیرخانه شورا جلسه دارد، از روز قبل روی موضوع کار کرده که هیچ، ساعت پنج صبح آن روز در اتاقش بوده، نماز صبحش را آنجا خوانده و آخرین مطالب و گزارش‌ها را مرور کرده است. انصافاً سردار به‌گونه‌ای تحلیل می‌کرد که گویی همه مسائل و همه اطلاعات را دارد. به‌هرحال ایشان، هم حضور میدانی داشتند و هم با بسیاری از رهبران مقاومت در ارتباط بودند و هم به‌دقت مطالعه می‌کردند.

* به بحث مذاکره با آمریکا برگردیم که گفتید قرار بود در سطح کارشناسی برگزار شود.
* بله، توصیه دیگر ایشان این بود که مباحث مذاکره را با حضور مقامات ارشد مذاکره‌کننده یعنی سفیر ایران و سفیر آمریکا در عراق جمع‌بندی کنیم تا ضمانتی در پایان هر دور مذاکره تیم‌های کارشناسی وجود داشته باشد.

* به چه دلیل؟
* از این نظر که فردا آن مقام ارشد مذاکره‌کننده، یعنی سفیر آمریکا نگوید اینها حرف‌های کارشناسی زده‌ و جمع‌بندی هم کرده‌اند و مسئولیتش هم پای خودشان است. سردار اصلاً نمی‌خواست وقت تلف بشود. ایشان می‌گفت همه چیز باید دقیق و سنجیده، با صراحت و با ذکر مصادیق به آمریکایی‌ها گفته شود. باید گفته شود ما رفتار دوگانه شما در عراق و منطقه را مشاهده می‌کنیم و باید تأکید کنید تمام رفتار شما در عراق زیر نظر ماست.

توصیه دیگر ایشان این بود که آقای کاظمی‌قمی به طرف آمریکایی بگوید با توجه به این که حرف‌هایی که از قول شما آمریکایی‌ها و شخص آقای کراکر نقل می‌شود، فراتر از چیزی است که در مذاکرات می‌گوییم، شما باید روی مطالبی که می‌خواهید به رسانه‌ها منتقل بکنید، با ما توافق کنید. علتش چه بود؟ این بود که آمریکایی‌ها در میز مذاکره اصلاً نمی‌توانستند از موضع بالا با ایران صحبت کنند و اساساً در شرایط خوبی هم در عراق قرار نداشتند، با این حال می‌رفتند بیرون و به دروغ در مصاحبه مطبوعاتی می‌گفتند به ایرانی‌ها تذکر دادیم این کار را نکنند، یا می‌گفتند به ایرانی‌ها گفتیم اگر این کار را بکنند فلان برخورد را می‌کنیم. لذا ایشان می‌گفتند باید در پایان هر دوره مذاکره، روی مطالبی که می‌خواهند رسانه‌ای کنند، با شما توافق کنند؛ چرا که حق ندارند فراتر از آنچه گفته شده، مطلب دیگری بگویند. جنس توصیه‌های سردار سلیمانی را ببینید: سیاسی، فلسفی، روش مذاکره و پوشش تبلیغاتی؛ یعنی صفر تا صد را ایشان توجه داشتند. لذا یکی از ابعاد سردار سلیمانی این است که یک سیاستمدارخوب و یک دیپلمات حرفه‌ای و مسلط بود.

مطالبی که می‌گویم حاصل مراودات چهره‌به‌چهره و تجربه کاری‌ام در نزدیک به دو دهه مراوده با سردار سلیمانی است. صادقانه بگویم که شاید در بسیاری از گفت‌وگوها و مذاکرات درخصوص مسائل منطقه و در پرونده‌هایی که به‌نوعی سردار سلیمانی در منطقه مسئولیت آن را با نگاه به تأمین حداکثری امنیت ملی کشور و امنیت منطقه به عهده داشتند، برای هر مذاکره‌ای که عازم می‌شدم، آخرین مشورت‌ها را از سردار سلیمانی می‌گرفتم. مثالی بزنم: زمان بازگشایی مجدد سفارت انگلیس در دوره اول ریاست جمهوری آقای دکتر روحانی، آقای هموند، وزیر امور خارجه انگلیس درخواست کرد من به‌عنوان معاون منطقه‌ای وزیر امور خارجه به لندن بروم. درخواست مقامات انگلیس این بود که با ما درباره پرونده سوریه صحبت کنند، ما هم دو پرونده یمن و بحرین را مطرح کردیم.

* چرا درخواست مذاکره برای پرونده‌های یمن و بحرین؟
* پرونده یمن به‌دلیل مداخله نظامی و نقشی بود که انگلیسی‌ها در کنار عربستان داشتند. موضوع بحرین را هم به‌دلیل مداخلات سیاسی انگلستان در دهه‌های گذشته، به‌ویژه پس از جدایی بحرین از ایران مطرح کردیم. موضوع سوریه هم که یک مسئله کلیدی بود.

طبعاً در چنین مذاکراتی ممکن است بحث‌هایی در مورد عراق، افغانستان، لبنان و پرونده فلسطین که یک شاه‌کلید است، وجود داشته باشد. برای انجام این سفر، نظر کارشناسان وزارت امور خارجه را خواستم. نظرات وزیر خارجه و همچنین آقای رئیس‌جمهور را هم در ملاقات با ایشان گرفتم. اما یکی از افراد کلیدی که درباره این سفر با او مشورت کردم، سردار سلیمانی بود. بدون‌ اغراق می‌خواهم بگویم توصیه‌هایی که حاج‌قاسم برای مذاکره من با مقامات انگلیسی داشت یکی از کاربردی‌ترین توصیه‌ها بود. نکته مهم این توصیه‌ها این بود که نگاه اصلی حاج‌قاسم معطوف به مذاکره و صلح بود، اما همیشه اعتقاد داشت راهکار سیاسی‌ای که می‌دهیم باید واقع‌بینانه باشد.

ما در مقاطع مختلف برای هر کاری که می‌خواستیم انجام بدهیم طبعاً نیاز به یک طرح سیاسی داشتیم. مثلاً در جریان حمله سال ۲۰۰۳ به عراق و سرنگونی صدام، نمی‌توانستیم نسبت به موضوع عراق بی‌تفاوت باشیم. وجود بیش از ۱۴۰۰ کیلومتر مرز مشترک با عراق، تهدیداتی که از ناحیه عراق متوجه ایران بود و اشغال عراق توسط آمریکا، از مهم‌ترین ملاحظات امنیتی ما بود؛ لذا ما باید به‌عنوان جمهوری اسلامی ایران اقداماتی انجام می‌دادیم که هم مردم عراق حس خوبی داشته باشند، هم مردم ما احساس امنیت کنند و هم تحولات به سمت‌وسویی برود که به نفع منطقه و به نفع دو ملت و دو کشور باشد. برای هر مقطع از اقداماتی که ما می‌خواستیم در عراق بکنیم، از بازگشایی سفارت و انتخاب سفیر گرفته، تا حمایت از شورای حکومتی، کمک به روند دولت‌سازی در عراق، کمک به مسئله مبارزه با تروریسم و ناآرامی‌ها در عراق، کمک به وضعیت اقتصادی عراق و همکاری‌های تجاری، برای همه این مراحل ما نیازمند طرح مدون و راهبردی بودیم. یکی از ویژگی‌ها و نخبگی‌های آقای سلیمانی این بود که ایشان این‌طور نبود که بگوید خیلی خب، ما در عراق تصمیم گرفتیم الان این کار را بکنیم، پس بروید و این کار را انجام بدهید. ایشان می‌گفتند این تصمیم را باید به یک طرح مکتوب تبدیل بکنیم. برای همین، از ما به‌عنوان وزارت امور خارجه، وزارت اطلاعات، وزارت بازرگانی و از همه دستگاه‌های ذی‌ربط می‌خواست طرح‌های خودمان را ارائه بدهیم. بعد می‌آمد ساعت‌ها برای بررسی آن طرح‌ها جلسه می‌گذاشت. مسئولیت با خود ایشان بود و با حوصله تمام وقت می‌گذاشت. گاهی اوقات این جلسات از هشت صبح شروع می‌شد و تا اذان ظهر ادامه پیدا می‌کرد، نماز و ناهار برگزار می‌شد و پس از آن، جلسه ادامه پیدا می‌کرد مثلاً تا سه بعدازظهر.

از ویژگی‌های ایشان این بود که راجع به آن طرح، ساعت‌ها بحث می‌کرد و با هر دستگاهی به‌گونه‌ای بحث می‌کرد که انگار خود ایشان سال‌ها راجع به آن موضوع تجربه دارد. تمام نقاط ضعف و قوت آن طرح در آن جلسات، موردمناقشه قرار می‌گرفت و در آخر تبدیل می‌شد به طرح یک صفحه‌ای که این طرح در اختیار وزارت امور خارجه بود و برای هر دستگاهی یکی دو صفحه برنامه کار از آن جلسات حاصل می‌شد.

* این پرونده‌ها به‌دلیل این که دارای ابعاد مختلف بودند، پیچیدگی‌های خاص خودشان را داشتند. یک فرمانده نظامی چگونه توانسته بود به این مرز از پختگی توأمان در عرصه سیاست و نظامیگری برسد؟
* من فکر می‌کنم بخشی از این مسئله به تجارب ایشان در دوران جنگ تحمیلی برمی‌گشت. فرماندهان سپاه در سطوح مختلف ویژگی بارزی داشتند که علاوه‌ بر این که در میدان نظامی و دفاعی می‌جنگیدند و از امنیت کشور دفاع می‌کردند، دائم تحت آموزش‌های سیاسی سپاه هم قرار می‌گرفتند. یادم می‌آید آن زمان، نشریه‌ای با عنوان «تحلیل‌ها و رویدادها» داشتند که خیلی قوی بود. واقعاً ذهن فرماندهان سپاه به‌گونه‌ای آموزش دیده بود که در هر حرکت نظامی که می‌خواستند انجام بدهند، تمام شرایط جبهه، شرایط منطقه‌ای و شرایط بین‌المللی جنگ را محاسبه می‌کردند. بالاخره جنگ تحمیلی ارتش بعث عراق علیه ایران به‌دلیل این که کل دنیا پشت صدام بودند ابعاد بین‌المللی پیدا کرده بود. به نظرم تجربه آن جنگ برای سردار سلیمانی هم تجربه بسیار مهمی بود. ضمن این که مبارزاتی که سردار سلیمانی در دوره انقلاب داشت هیچ‌گاه جدای از مباحث سیاسی نبود.

نکته دوم این بود که سردار خیلی مطالعه می‌کرد و دقیق هم بود. در همین دو سالی که در مجلس هستم، ایشان بعضاً یک نسخه از بولتن‌ها، تحلیل‌ها و مطالب مختلفی را که به دستش می‌رسید، برای من هم می‌فرستاد. وقتی این مطالب را نگاه می‌کردم، می‌دیدم خود سردار زیر برخی مطالبش خط کشیده است؛ بنابراین شاهد بودم ایشان چقدر تأمل دارد و سعی می‌کند از لابه‌لای مطالب مختلف به درک و برداشت درست برسد.

البته لازم است توضیحی درباره پیچیدگی پرونده‌های منطقه‌ای بدهم. یکی از ویژگی‌های بارز سردار سلیمانی این بود که پرونده‌هایی که ایشان در این مدت بیش از دو دهه فرماندهی نیروی قدس به آنها پرداخت، پرونده‌هایی بود که اولاً به‌شدت بین‌المللی بود، ثانیاً به‌شدت امنیتی بود و ثالثاً به‌شدت سیاسی و با پیچیدگی‌های خاص بود. شما وقتی می‌گویید پرونده سوریه، با پرونده‌ای مواجه‌اید که یک طرفش تجزیه سوریه است و شما به‌عنوان مستشار باید کمک کنید این کشور تجزیه نشود و یک طرفش تروریست‌هایی از جنس‌های مختلف و تا بن دندان مسلح هستند که شما باید کاری بکنید تا امنیتی که این تروریست‌ها از مردم سوریه ربوده‌اند، مجددا پس گرفته بشود و امنیت به این کشور برگردد. بنابراین وقتی می‌گویید سوریه، وقتی می‌گویید عراق، وقتی می‌گویید فلسطین، یعنی چند میلیون انسان اعم از شیعه و سنی و مسیحی و ایزدی و کرد و غیره که به‌ دلیل مداخله‌های آمریکا و حضور تروریست‌ها و تجاوز رژیم صهیونیستی، در این سرزمین‌ها آواره شده‌اند. اینها پرونده‌های ساده‌ای نبود و شما نمی‌توانستید بگویید من یک ژنرال هستم و مأموریتم مبارزه با داعش در سوریه است، پس می‌روم خطی را می‌گیرم و در یک محور با داعش مبارزه می‌کنم و برمی‌گردم. شما اصلاً نمی‌توانستید این ابعاد مختلف را از هم تفکیک بکنید. به همین دلیل است که سردار سلیمانی در سوریه باید هم‌زمان کارهای مختلفی انجام می‌داد و نمی‌توانست بگوید با ژنرال‌ها راجع به چگونگی آزادسازی خان‌طومان برنامه‌ریزی کردیم و کارم تمام شد.

می‌دیدم سردار وقتی می‌خواست به سوری‌ها برای آزادسازی یک منطقه کمک بکند، اول ابعاد انسانی را  -که سفارش اکید حضرت آقا در همه این بحران‌ها بوده و هست و به‌شدت مدنظر سردار بود- لحاظ می‌کرد، این که در کاری که می‌کنید، خونی از دماغ بی‌گناهی ریخته نشود. دومین مسئله این بود که این کاری که می‌خواهد بشود، مردم را آواره و گرفتار می‌کند؛ حالا ما باید برای آن مردم چه کار بکنیم. مردم بعضی از مناطق سوریه که از سوی نیروهای جبهة‌النصره و دیگران محاصره شده بودند، آب نداشتند، برق نداشتند، غذا و امکانات نداشتند و سه سال هم بود در محاصره بودند. ممکن بود خیلی‌ها که درگیر جنگ هستند، اصلاً به ابعاد دیگر خیلی توجه نکنند اما ذهن سردار سلیمانی مشغول این هم بود که چگونه به مردم گرسنه و قحطی‌زده این مناطق، هم غذا و امکانات برساند و هم برای مجروحان امکانات پزشکی مهیا کند. ضمن این که باید نیروهای نظامی را هم برای شکستن این محاصره مدیریت بکند. در این موضوعات همواره مشورت‌های مهمی بین آقای بشار اسد، سیدحسن نصرالله و سردار سلیمانی جریان داشت.

حالا شما ببینید وسط این معرکه یک‌دفعه یک طرح سیاسی راجع به سوریه مطرح می‌شد و ما در وزارت امور خارجه می‌خواستیم برویم با مقامات سازمان ملل، اروپایی، روسی و منطقه برای برگزاری یک اجلاس بین‌المللی مرتبط با سوریه یا نقش جامعه بین‌المللی در کمک به حل این بحران بحث و مذاکره کنیم. در این شرایط، تلفن می‌کردم به سردار. سردار که در سوریه بود و با خط تماس مطمئن صحبت می‌کرد، در آن معرکه آتش و خون، با آرامش، ده پانزده دقیقه با من صحبت می‌کرد و مثلاً می‌گفت این پنج نکته را حتماً بگو و این که ما در این دو موضوع آمادگی داریم فلان کار را انجام بدهیم. در آن شرایط پراضطراب، حواس ایشان به این بود که در مذاکره‌ای که در سازمان ملل دارد شکل می‌گیرد، چگونه وارد شویم. این‌گونه رفتارکردن وسط چنین معرکه‌ای خیلی سخت خواهد بود اگر شما یک انسان استثنائی نباشید. شاید اگر این سؤالات را از خیلی افراد که در کار دیپلماسی هستند می‌کردند، پاسخ می‌داد حالا صبر کنید تا فلان شهرها آزاد بشود و بعد صحبت کنیم ولی سردار نمی‌گفت بگذار این شهر آزاد بشود، بلکه می‌گفت اگر الان فرصتی است که یک گلوله کمتر شلیک بشود و یک مسلمان یا یک انسان کمتر کشته بشود، باید این کار را انجام بدهیم، اما مذاکره حتماً باید از موضع اقتدار و از موضع منطق انجام بشود.

حالا شاید یک نفر بگوید اصلاً چرا تو در این شرایط ویژه با سردار تماس می‌گرفتی و مثلاً می‌گفتی من دارم می‌روم لندن و با وزیر خارجه انگلیس صحبت دارم و می‌خواهم نظر شما را هم راجع به منطقه بپرسم؛ خب، خودت باید چهارچوب‌ها را بلد باشی. بله، من چهارچوب‌ها را می‌دانستم؛ اما اولاً سردار نقش مهمی در منطقه داشت و این خیلی برای من مهم بود که بدانم ایشان مسئله را چطور می‌بیند و من که دارم برای مذاکره به لندن می‌روم، چه گره‌ای را از مأموریتی که نظام برای امنیت بر دوش سردار گذاشته، می‌توانم باز کنم. ثانیاً این تماس‌ها برای کار من ارزش افزوده داشت؛ یعنی وقتی می‌خواستم بروم مذاکره کنم، طرف‌های مقابل هم انتظاراتی از ما داشتند و تحقق این انتظارات با توجه به نفوذ معنوی ما در منطقه و این که این کار باید به نفع مردم منطقه باشد، نیاز به هماهنگی و موافقت داشت. مثلاً من مذاکره‌ای با خانم فدریکا موگرینی -اگر اشتباه نکنم، در بروکسل- داشتم که شاید نزدیک به چهار ساعت طول کشید. خانم موگرینی خیلی بر پرونده‌های منطقه و مسائل منطقه مسلط بود. در نهایت قرار شد ایشان اقدامات مهمی را برای مقابله با نقض حقوق‌بشر در یک کشور منطقه انجام بدهد اما متقابلاً او هم درخواست‌هایی داشت. این خیلی مهم بود که ما چه کمکی می‌توانیم به تحقق درخواست‌های ایشان بکنیم که به نفع مردم منطقه باشد و این امور نیاز به هماهنگی و موافقت داشت.

ضمن این که سردار اگر حس می‌کرد کاری دارد انجام می‌شود که برای حل بخشی از بحران مفید است، با این که وسط معرکه جنگ بود، وقت می‌گذاشت و واقعاً فکر می‌کرد و جلسه تشکیل می‌داد. حتی در خیلی از موضوعات، لازم بود خودِ سردار مذاکره کند تا کار را پیش ببرد و این خیلی مهم بود که وقتی پیشرفت کار به مذاکره سردار سلیمانی منوط می‌شود، سردار چگونه وارد مذاکره می‌شود. البته ایشان هیچ‌گاه در حوزه مأموریت وزارت امور خارجه، خودشان مستقیم مذاکره نمی‌کردند اما در مباحث تخصصی خود در سطوحی بالا مذاکراتی داشتند.

* سردار سلیمانی برای اتخاذ یک تصمیم یا ایجاد یک روند، چگونه به نتیجه می‌رسید؟ بالاخره هرچه پیچیدگی کار بیشتر باشد، متغیرها و عوامل تأثیرگذار داخلی و خارجی هم بیشتر می‌شود.
* ببینید، مثلاً تصمیم نظام این بود که برای برقراری ثبات و امنیت در عراق باید به کمک دولت عراق برویم. ایشان ساعت‌ها بحث و گفت‌وگو و جلسه می‌گذاشت تا به یک دستورالعمل واحد برسد. صادقانه بگویم، در زمانی که خود ما در وزارت امور خارجه اصلاً به تأسیس سرکنسولگری‌های جدید در عراق نمی‌اندیشیدیم، در آن جلساتِ سردار این موضوع مطرح می‌شد که یکی از دستورالعمل‌های ما در وزارت امور خارجه این باشد که به‌دلیل پیوندهای تاریخی دو ملت، ما باید در عراق برای تسهیل در رفت‌وآمد مردم دو کشور کنسولگری‌های جدید ایجاد کنیم. از دل آن نگاه راهبردی ایشان، ایجاد دو سرکنسولگری در منطقه -کردستان عراق اربیل و سلیمانیه- بیرون آمد. سردار روی همین موضوع ساعت‌ها بحث می‌کرد آیا این کافی است ما بیاییم در اربیل به‌عنوان پایتخت اقلیم کردستان سرکنسولگری ایجاد کنیم یا این که نه. سلیمانیه هم نیاز به سرکنسولگری دارد. بعضی‌ها مثلاً نظرشان این بود که اقلیم کردستان یک پایتخت دارد به نام اربیل و ما باید در همان اربیل سرکنسولگری تأسیس کنیم. اما جالب است بدانید، سردار نظرش این بود که با درنظر گرفتن واقعیت‌های جامعه کرد در شمال عراق که دو حزب سیاسی وجود دارد، لازم است کاری کنیم تا هر دوی اینها حس کنند که فاصله ما با آنها به یک اندازه است؛ ما نیامده‌ایم فقط یک حزب را انتخاب و یکی دیگر را محروم کنیم. پس همان‌طور که در کربلا و نجف دو سرکنسولگری ایجاد کردیم، در اقلیم کرد هم نیاز به دو سرکنسولگری داریم. حتی نظر سردار این بود که در مناطق سنی‌نشین عراق نیز باید برای تعمیق روابط بین مناطق سنی‌نشین ما و مناطق سنی‌نشین عراق، سرکنسولگری‌هایی تعریف بشود.

یا وقتی سازمان ملل می‌خواست در عراق انتخابات برگزار کند، مردم عراق، اعم از معتمدان، عشایر و قبیله‌های مختلف، پای کار برگزاری انتخابات بودند؛ اما دوستان عراقی ما به این مکانیسم‌های خشک و شیک سازمان ملل به‌عنوان الگوی انتخاباتی اعتماد نمی‌کردند. یادم هست برای اولین انتخاباتی که بنا بود برگزار شود، کلی جلسه و بحث و مشورت با دوستان عراقی داشتیم و برای این که عراقی‌ها انتخابات مطمئن داشته باشند، تجربه‌هایی که در وزارت کشور، شورای نگهبان و همچنین در به‌کارگیری معتمدان محلی داشتیم، همه‌ را در اختیار دوستان عراقی‌مان گذاشتیم. هیئت‌های مختلفی اعم از شیعه، سنی، کرد، مسیحی و ترکمن به اینجا می‌آمدند و اصلاً این‌طور نبود که شما بگویید فقط با یک جریان خاص داریم کار می‌کنیم و فقط آنها می‌توانند بیایند از مراحل برگزاری انتخابات در ایران بازدید کنند.

نکته دیگر، درباره روش‌های انتخاباتی سازمان ملل بود که آمریکایی‌ها به این بهانه فشار می‌آوردند تا آدم‌های خودشان را روی کار بیاورند، اما خواسته مردم عراق و به تَبَع آن خواسته جمهوری اسلامی ایران این بود که یک انتخابات واقعی در عراق برگزار شود. خب، برای هر کدام از این مراحل نیاز بود با مقامات عراقی مذاکره صورت گیرد. نگاه سردار سلیمانی این بود که دوستان ما در عراق آدم‌هایی بسیار فهیم و اهل عمل هستند، اما برای این که با ما هم‌معنا بشوند و ادبیات ما را به‌خوبی متوجه شوند، باید کمی حوصله کرد. واقعاً ایشان ساعت‌ها وقت می‌گذاشتند تا بتوانند مسائل را جا بیندازند. فرض کنید دغدغه طرف عراقی، برگزاری انتخابات است و در این زمینه سؤال و ابهام دارد. حاج‌قاسم به‌عنوان مسئول پرونده می‌توانست دو کار انجام بدهد؛ می‌توانست بگوید بچه‌های وزارت امور خارجه، مثلاً اگر تجربه‌ای از برگزاری انتخابات زیر نظر سازمان ملل در آفریقا، افغانستان یا جای دیگر دارند، به دفتر سازمان ملل در تهران و عراق کمک کنند تا این تجربه در اختیار مثلاً وزیر کشور عراق قرار بگیرد. اما حاج‌قاسم راه دوم را انتخاب می‌کرد و به عراقی‌ها می‌گفت بیایید انتخابات ما را از نزدیک ببینید و ما همه جزئیات برگزاری انتخابات را که مراحل بیست‌وچندگانه‌ای دارد، در اختیار آنها می‌گذاشتیم.

حالا مگر سردار سلیمانی در ایران انتخابات برگزار کرده است؟ خیر؛ اما وقتی پای این مسئله به میان آمد واقعاً می‌دیدم ایشان ساعت‌ها وقت می‌گذاشت و با شورای نگهبان، وزارت کشور و وزارت امور خارجه که تجربه برگزاری انتخابات در خارج از کشور را دارد و همچنین افرادی که در این زمینه تجربه داشتند، جلسات متعدد می‌گذاشت. بعد، از دوستانی که مسئول پرونده افغانستان بودند دعوت می‌کرد تا بگویند سازمان ملل انتخابات را در افغانستان یا مثلاً در آفریقا با چه روشی برگزار کرده است. ماحصل این جلسات را سردار سلیمانی در سطح بالا به دوستان عراقی منتقل می‌کرد و در سطوح پایین‌تر نیز سایر مسئولان، این وظیفه را به عهده داشتند. بعد از برگزاری این جلسات، مقامات عراقی مباحث مطرح‌شده را در سیستم خودشان تجزیه‌وتحلیل می‌کردند و در نهایت مسئولان ذی‌ربط عراقی حسب مصلحت کشورشان دست به انتخاب می‌زدند.

یکی از ویژگی‌های دیپلماتیک حاج‌قاسم این بود که هیچ‌گاه چیزی را تحمیل نمی‌کردند که این نظر ماست و به نفع شماست و حتماً این کار را انجام بدهید. خیر، ایشان می‌گفتند این مجموعه یافته‌ها و تجارب ماست، شما بررسی کنید ببینید کدام یک از اینها را می‌توانید در عراق و در راستای منافع مردم عراق پیش ببرید. بنابراین رفتار مهم حاج‌قاسم در مذاکره دیپلماتیک و کار سیاسی‌اش در عراق این بود که همه چیز را در اختیار طرف‌های عراقی قرار می‌داد و می‌گفت حالا خودتان تصمیم بگیرید. می‌توانید بروید همه را سفت‌وسخت با سازمان ملل ببندید و به آنها بگویید هرطور که می‌خواهند انتخابات را برگزار کنند، یا این که خودتان با استفاده از تجربه‌ای که وجود دارد و مکانیسمی که سازمان ملل ارائه می‌کند، بومی‌سازی کنید و بگویید منافع مردم ما در عراق با برگزاری این‌گونه از انتخابات بیشتر تأمین می‌شود. ایشان به این موضوع در پرونده سوریه و دیگر پرونده‌ها هم اعتقاد داشتند و لذا نقش ما در این پرونده‌ها کمک مستشاری یا هر کمکی بود که آنها درخواست می‌کردند.

* بالاخره ما هر چقدر هم به طرف عراقی نزدیک بوده باشیم و روابط دوستانه برقرار بوده باشد، اما برای پذیرش پیشنهادهای ما باید سطح بالایی از اعتماد وجود داشته باشد. این اعتماد را شهید سلیمانی چگونه برای دوستان عراقی و منطقه‌ای ایجاد کرد؟
* برای پاسخ به این سؤال مثالی می‌زنم: اخیراً نماینده دبیرکل سازمان ملل در امور عراق با یکی از مقامات ما دیدار کرده بود. او به طرف ایرانی گفته بود در این مدت که نماینده دبیرکل سازمان ملل در امور عراق شده‌ام، وقتی در مسائل پیچیده عراق با مقامات عراقی صحبت می‌کنم، تعجب می‌کنم، می‌بینم بعضی‌هایشان به ما می‌گویند در این موضوع، نظر حاج‌قاسم سلیمانی این‌گونه بود. بعد او از مقام ایرانی پرسیده بود چگونه است که شما این‌قدر در عراق دخالت دارید؟ مقام سیاسی ما به او گفته بود چیزی که مقامات عراق از ما دیده‌اند، جز صداقت و جز خیرخواهی برای مردم عراق نبوده است؛ بنابراین در مسائل مختلف، آنجا که لازم است، سعی می‌کنند نظر ما را هم بگیرند؛ اگر نظر حاج‌قاسم را می‌گیرند به این معنا نیست که حاج‌قاسم آنجا فرمانده است و دستور می‌دهد، بلکه اعتماد دارند به این که جمهوری اسلامی ایران در جهت خیر آنها نظر می‌دهد و این نشان‌دهنده اعتماد مردم به ما و عملکرد درست ما در عراق است.

اما این که حاج‌قاسم چگونه در منطقه حاج‌قاسم شد، یا چه رفتاری داشت که وقتی داعش می‌خواهد فرماندهان و نیروهایش را از شهر محاصره‌شده در سوریه خارج کند، می‌گوید اگر ژنرال سلیمانی و حزب‌الله لبنان تضمین می‌کنند که از پشت، کسی ما را نزند، خارج می‌شویم، علت‌های مختلفی دارد که من فقط یک بخش آن را می‌گویم. وقتی موصل سقوط کرد از اولین دولت‌هایی که به درخواست دولت عراق به کمک آنها شتافت، جمهوری اسلامی ایران بود که رفت و مانع سقوط بغداد و ورود داعش به کربلا و نجف شد. داعش تصمیم گرفته بود عتبات عالیات را ویران کند، کمااین که در ابعاد کوچک‌تر، برخی از مزارهای بزرگان صدر اسلام در سوریه را ویران کرده بود.

زمانی که داعش به سراغ اربیل رفت، من معاون وزیر امور خارجه بودم. آن زمان آقای مسعود بارزانی پیام داد که به داد ما برسید. اما قبل از آن، مسعود بارزانی چندین بار با آمریکایی‌ها تماس گرفته و درخواست کمک کرده بود. آمریکایی‌ها صرفاً به او گفته بودند باید بررسی کنیم. اما سردار سلیمانی در اوج تهدید داعش علیه اربیل، با هواپیما و با ریسکی بالا وارد اربیل شد و با کمک به کردها، اقلیم کردستان را از دست داعش نجات داد. البته سردار سلیمانی به همین اندازه هم بسنده نکرد. مجددا خاطره‌ای بگویم؛ یادم هست یک روز در دفتر کارم در مجلس نشسته بودم که رئیس‌دفتر آقای سلیمانی پیغام داد هیئت خیلی ویژه‌ای از عراق آمده و سردار گفتند شما هم حرف‌هایشان را بشنوید. در همین مسئله، ظرایف کاری ایشان را ببینید. سردار به من می‌گفت ما درنهایت نظامی هستیم و چون از ما در مبارزه با تروریسم درخواست کمک می‌کنند داریم کار می‌کنیم ولی خوب است که اینها تحلیل شما را از منظر دیپلماتیک هم بشنوند. جالب است بدانید این مهمانان سردار چه کسانی بودند؛ جمع بزرگی از سران عشایر اهل‌سنت عراق به ایران آمده بودند و از جمهوری اسلامی ایران یک درخواست داشتند: این که شما مناطق شیعه‌نشین را از شر داعش نجات دادید، مناطق کردنشین را هم از شر داعش نجات دادید، خواهش می‌کنیم بیایید مناطق سنی‌نشین را هم نجات بدهید.

من حرف‌هایشان را شنیدم. بسیاری از ریش‌سفیدان عشایر بزرگ اهل‌سنت عراق بودند. حرف‌شان این بود آمریکایی‌ها و برخی از کشورهای عربی به ما گفته‌اند درِ خانه‌هایتان را به روی داعش باز کنید. اینها قرار است بیایند قدرت را در عراق مثل دوره صدام دوباره به‌ شما برگردانند، ما هم فریب خوردیم و نتیجه این شد که تمام مناطق سنی‌نشین افتاده زیر چکمه‌ها و تانک‌های داعش و زن و دختر ما امنیت ندارند و داستان‌های غم‌انگیزی را تعریف می‌کردند. اما یکی از نکات مهمی که بیان کردند این بود که می‌گفتند آمریکایی‌ها هفته‌ای یک‌بار می‌آیند در چادرهای ما و خانه‌های ما می‌نشینند و به ما می‌گویند نگران نباشید، ما شما را از شر داعش نجات می‌دهیم. می‌گفتند حالا سه ماه گذشته، همه چیز از دست رفته و می‌بینیم اصلاً هیچ چیزی نداریم. نه زمین داریم، نه حیثیتی برای‌مان مانده و تازه به همکاری با داعش هم متهم هستیم. آمریکایی‌ها به ما می‌گفتند صبر کنید، ما داریم کاری انجام می‌دهیم، داریم بررسی می‌کنیم؛ ولی کاری نکردند.

اینها در این وضعیت آمدند به ایران و گفتند انتظار ما از جمهوری اسلامی ایران این است همان‌طور که ژنرال سلیمانی، داعش را از مناطق شیعی و کردی دور کرد، بیاید و مناطق سنی‌نشین را هم آزاد کند؛ ما دیگر به آمریکایی‌ها اعتماد نداریم، اینها زندگی ما و هستی ما را سوزانده‌اند.

شما می‌دانید بیشترین شهدا در آزادسازی مناطق اهل‌سنت عراق، شیعه بودند. بیشترین شهید را در آزادسازی این مناطق، حشد‌الشعبی داد که از شیعه و سنی و کرد و مسیحی و اقوام مختلف نیرو دارد. ببینید تا چه اندازه اعتماد وجود دارد که ریش‌سفیدهایی که رئیس عشیره‌ی سنی در عراق هستند از سردار سلیمانی درخواست کمک می‌کنند و می‌گویند دیگر به آمریکا اعتماد نداریم. عشایر در عراق جایگاه خیلی مهمی دارند. من با آن‌ها از نزدیک زندگی کرده‌ام. سردار سلیمانی در این شرایط به آنها نمی‌گوید که نه، شما این خسارت‌ها را به شیعه وارد کرده‌اید، سیاست شما پای داعش را به عراق باز کرد، شما فریب داعش را خوردید! بلکه سردار سلیمانی با همان جدیت و اهتمامی که با کمک مردم و دولت عراق و نیروهای مسلح و مرجعیت دینی، شهرهای کربلا و نجف را مصون کرد و اجازه نداد که دست داعش به آنجا برسد، همین کار را در آزادسازی مناطق اهل‌سنت انجام داد. بالاخره اینها انسانند و می‌بینند که چه اتفاقی افتاده است؛ در نتیجه سردار سلیمانی برای‌شان قداست پیدا می‌کند.

* مواردی بوده که مشخصاً حاج‌قاسم به کمک وزارت امور خارجه و دستگاه‌های دیگری که با ایشان در پرونده‌های منطقه‌ای همکاری می‌کردند، بیاید؟
* بله، مثالی می‌زنم. بعد از سقوط صدام ما با مشکلی در وزارت امور خارجه مواجه بودیم. صدام ساقط شده بود و دوستان ما در وزارت امور خارجه خیلی اصرار داشتند که مسئله لایروبی اروندرود هرچه زودتر به جریان بیفتد و عهدنامه ۱۹۷۵ که بین ایران و عراق جاری است، اجرایی بشود. شاید هر شخص دیگری غیر از سردار سلیمانی مسئول پرونده عراق بود، در آن شرایط به‌هم‌ریخته عراق می‌گفت اصلاً جای طرح این موضوع نیست، اما سردار سلیمانی گفت شما کارهای‌تان را انجام بدهید، به یک چهارچوب تبدیل و بروید با مقامات عراقی صحبت کنید؛ هرجا هم که لازم شد، من وارد می‌شوم. این بحث به‌تدریج پیش رفت. البته عراق هم خیلی به‌هم‌ریخته بود و این کار خیلی طول کشید. من معاون وزیر امور خارجه بودم و در زمان آقای روحانی، به همراه دکتر جهانگیری، سفری به دعوت نخست‌وزیر وقت عراق به این کشور داشتیم. قبل از این که برویم، آقای روحانی و شورای عالی امنیت ملی نظرشان این بود که بالاخره این بحث اروندرود برای عمران و آبادانی استان خوزستان و استان بصره مهم است و این مسئله را به جایی برسانید؛ حداقل طبق عهدنامه ۱۹۷۵ اقداماتی حقوقی که باید انجام بشود، عملی کنید. مثلاً یکی از اقدامات حقوقی این بود که یک دفتر همکاری مشترک (سی‌بی‌سی) در خرمشهر و بصره تشکیل شود که اینها مرتب برای کارهایی که قرار است انجام بشود با هم در تماس باشند. ما در چند مرحله پیگیری کردیم و به نتیجه مطلوب نرسیدیم. قرار بر این شد که سردار سلیمانی که در موضوعات مختلف با عراقی‌ها گفت‌وگو دارد، در این موضوع هم توصیه‌ای بکند. سردار سلیمانی با این که در آن مقطع گرفتار چند موضوع در عراق بود و همچنین در اوج درگیری بحث‌های مربوط به جنگ بیست‌ودو روزه در غزه بود، اما ایشان از آنجا که منافع ملی ما به اروندرود ربط پیدا می‌کند و این موضوع بین مردم عراق و ایران مشترک است، به من گفت شما بروید دنبال کنید و اگر لازم شد، پیام بدهید تا در جلسه‌ای که آقای جهانگیری با وزیر خارجه عراق دارد من هم می‌آیم و در حدی که بالاخره اعتباری پیش آنها داریم، من هم درخواست می‌کنم که این موضوع زودتر حل‌وفصل بشود. بعضی از دوستان به من گفتند حالا حاج‌قاسم برای این که دل شما خوش باشد چیزی گفته است. مذاکرات ما خیلی سخت بود و به راحتی به نتیجه نمی‌رسید. پیامی به حاج‌قاسم دادیم که کار ما به اینجا رسیده است و اگر شما بتوانید توصیه‌ای بکنید خیلی خوب است. ایشان پذیرفت. با حاج‌قاسم در یک محل کاملاً رسمی با حضور وزیر امور خارجه عراق قرار گذاشتیم. ایشان قبل از این که بیاید، با رئیس‌جمهور عراق صحبت کرد، و پنج دقیقه زودتر از آن زمان مقرر خودش را رساند. آقای دکتر جهانگیری و آقای ابراهیم جعفری وزیر امور خارجه وقت عراق هم بودند. جالب است بدانید  بالاخره ما هرکدام‌ ادعایی داریم، ولی انصافاً -نه این که الان سردار شهید شده است بخواهم بگویم- منطق مذاکراتی سردار برای این که طرف عراقی مجاب شود که این کار به نفع هر دو طرف است، قوی‌تر از همه تجارب مذاکراتی ما وزارت‌خارجه‌ای‌ها و دولتی‌هایی بود که ماه‌ها راجع به این موضوع بحث کرده بودیم و این منطق تبدیل به یک پایه و مبنای اساسی برای پیشرفت‌های کاری در این موضوع شد. توجه سردار به این موضوع واقعاً یک نقطه قوت بود.

* در مذاکره چه روشی داشتند؟
* اعتباری که سردار سلیمانی داشت، خیلی به این مسئله کمک می‌کرد؛ اما مسئله، فقط اعتبار ایشان نبود. اولاً سردار در این جلسات، عربی سخن می‌گفت؛ همیشه هم به این نکته اصرار داشت. بارها در جلساتی که مترجم هم حضور داشت، می‌گفت عربی حرف بزنید؛ بگذارید راحت‌تر ارتباط برقرار شود. نکته دیگر این که ایشان وقتی می‌خواست موضوعی را برای طرف عراقی جا بیندازد، هفتاددرصد انرژی‌اش را می‌گذاشت تا به آن مقام عراقی بگوید این کاری که راجع به آن صحبت می‌کنم چقدر برای عراق مهم است و چه چیزی عاید شما می‌شود و چه چیزی عاید ما می‌شود. یعنی نگاه سردار به منافع هر دو کشور معطوف بود.

یادم هست وقتی می‌خواستیم برای مذاکره با آمریکا به عراق برویم، تأکید سردار این بود که آمریکایی‌ها فقط دنبال این هستند که چیزی بگیرند. حواس‌تان باشد. من مخالف نیستم توافقی بکنید که آنها هم حس کنند چیزی گیرشان آمده است، ولی حواس‌تان باشد نروید دودستی همه چیز را بدهید و برگردید؛ مذاکره باید دستاورد عینی و ملموس برای کشور داشته باشد.

مثال دیگری بزنم. از یکی از طرف‌های خارجی در منطقه برای حل یک موضوع منطقه‌ای مهم که به امنیت منطقه گره خورده بود خواسته بودیم برای ما کاری انجام بدهند. ما برای مذاکره رفتیم و درخواست‌مان را مطرح کردیم. آنها هم برای انجام کار، شرط گذاشتند و گفتند ما حاضریم این چیزی که شما می‌خواهید انجام بشود، اما شرطش این است که یک نماینده عالی‌رتبه از کشور ما با دوستی که شما در منطقه دارید و این فرد یکی از مقامات عالی‌رتبه مقاومت است، پنج‌دقیقه ملاقات کند. این ملاقات برای آنها بسیار مهم و ارزشمند بود اما قبول این درخواست، جزو اختیارات حوزه وزارت‌خارجه‌ای من نبود و مربوط به سردار سلیمانی می‌شد. من بعد از این که به ایران برگشتم، گزارش آن مذاکره را به مقامات مافوق و از جمله به سردار سلیمانی دادم و گفتم آنها برای تحقق چنین موضوعی که برای امنیت منطقه مهم است، چنین شرطی گذاشته‌اند و می‌خواهند با فلان فرد ملاقات کنند. سردار گفت اگر آن کار را انجام می‌دهند، انجام شرط‌شان را من هماهنگ می‌کنم. گفتم این را به آن کشور مهم بگویم؟ سردار گفت بگو، ولی صبر کن! حرفم هنوز تمام نشده؛ به آنها بگو اول شما باید کاری را که مدنظر ماست انجام دهید و بعد ما کاری را که شما می‌خواهید، انجام می‌دهیم. گفتم اگر به حرف ما اعتماد نکردند چه؟ گفت ما هم به حرف‌شان اعتماد نمی‌کنیم. به آنها بگو اگر بدانید ما حرف‌مان حرف است و می‌توانید روی حرف ما حساب کنید؛ اگر به ما اعتماد دارید، بروید کار را انجام بدهید. ما هم ظرف ۷۲ ساعت با همه ملاحظات امنیتی که این ملاقات برای آن مقام عالی‌رتبه‌ دارد، آن را هماهنگ می‌کنیم. آنها کار را انجام دادند و در حالی که سردار گفته بود ظرف ۷۲ ساعت، ملاقات هماهنگ می‌شود ظرف ۲۴ ساعت آن را هماهنگ کرد و ملاقات انجام شد.

* قاعدتاً همین رفتارها از سوی شهید سلیمانی موجب افزایش اعتبار و اعتماد می‌شد. این اعتماد در کار جناب‌عالی هم اثرگذار بود؟
* بله؛ از من می‌پرسند پشتوانه مذاکرات دیپلماتیکِ موفق چه می‌تواند باشد. من گاهی اوقات یادآوری می‌کنم اگر آمریکایی‌ها این‌قدر روی منطقه متمرکز شده‌اند و مدام با حیله‌های مختلف می‌گویند ایران پول‌های برجام را خرج منطقه کرده است، به این دلیل است که می‌فهمند امنیت در ایران چه عنصر مهمی است. دستاوردهای امنیتی ما در منطقه، توان دفاعی، توان علمی و تکنولوژیک، توان هسته‌ای و گفتمان قوی انقلاب اسلامی، چنان سرمایه‌ای ایجاد کرده که مهم نیست شما چه کسی باشید و با چه جایگاهی مذاکره می‌کنید. مهم این است که عنوان شما جمهوری اسلامی ایران و دیپلمات جمهوری اسلامی ایران است. آن‌وقت با دست پر می‌توانید وارد مذاکره شوید. وقتی طرف مقابل، خودش را می‌بیند که یک کشور مدعی است و از تمام مسیرها رفته و نتوانسته یک ملاقات را انجام بدهد ولی این ملاقات برایش انجام می‌شود، این طرف برای شما که قرار است دوباره با او مذاکره کنید، همان اعتباری را که سردار در پرونده خودش پیدا کرده است، برای شما قائل می‌شود و شما هم به همان اندازه در مذاکره قیمت پیدا می‌کنید. آنها می‌گویند شخصی که از جمهوری اسلامی آمده و دارد مذاکره می‌کند، وصل است به جریاناتی که دارند روی امنیت منطقه کار می‌کنند و در این موضوع توانمندی دارند.

اما می‌خواهم به حرف اولم برگردم. در آن ملاقات‌های خارجی که من حضور داشتم، می‌دیدم رفتار سردار با طرف‌های خارجی، رفتار دستوری نبود. نسخه تجویز نمی‌کرد. این‌طور نبود که بنشیند و از موضع بالا بگوید که ما راجع به سوریه بررسی کرده‌ایم و مثلاً شما این پنج دستورالعمل را باید انجام بدهید. سردار ساعت‌ها وقت می‌گذاشت و با عالی‌ترین مقامات تا مقامات تأثیرگذاری که در سطوح میانی مدیریتی بودند و باید کار را انجام می‌دادند، صحبت می‌کرد.

من وقتی از وزارت امور خارجه به مجلس مأمور شدم، آقای دکتر لاریجانی به من گفت ما حدود هفت سالی است کنفرانس بین‌المللی حمایت از انتفاضه فلسطین را برگزار نکرده‌ایم، شما اگر می‌توانید، زودتر این را برگزار کنید. این اجلاس ششمین اجلاسی بود که می‌خواست برگزار بشود. وقتی می‌خواستم کنفرانس را برگزار کنم نظرات بخش‌های مختلف را گرفتم؛ از وزارت امور خارجه، اطلاعات و سایر نهادها. در یکی از جلساتی که خدمت سردار سلیمانی بودم موضوع را به ایشان گفتم. ایشان توصیه‌ای به من کرد که آن توصیه را فقط یک‌بار حضرت آقا در تحولات منطقه به ایشان فرموده بودند و سردار به‌دقت رهنمودهای ایشان را رعایت می‌کرد. سردار پرسید اجلاس را برای چه برگزار می‌کنیم؟ پاسخ دادم برای حمایت از فلسطین. گفت پس وقت بگذار و با همه رهبران جهادی و سیاسی فلسطین و مقاومت بنشین و به آنها بگو می‌خواهیم این کنفرانس را برگزار کنیم، شما بفرمایید اولاً چگونه برگزار کنیم؟ ثانیاً چه موضوعاتی را در آن بیاوریم؟ ثالثاً شما چه نیازهایی دارید که فکر می‌کنید در این کنفرانس باید به آنها برسید؟ توصیه چهارم ایشان که خیلی مهم بود، این بود که به طرف‌های فلسطینی بگویید ما می‌خواهیم همه چیز را برای برگزاری این کنفرانس فراهم کنیم، اما شما رئیس هستید و موضوع اجلاس شمایید؛ ما فقط می‌خواهیم کمک‌تان بکنیم.

شما نوع ادبیات سردار را ببینید؛ این توصیه‌ها واقعاً به ما کمک کرد. همه این دیدارها فراهم شد و بعضی‌ها آمدند اینجا و بعضی‌ها را خودم رفتم در منطقه و از نزدیک دیدم‌ و پرسیدم و مشورت‌های خیلی خوبی دادند.

الان یکی از مشکلات دوستان و متحدان ما در منطقه که با بعضی کشورهای دیگر کار می‌کنند، این است که می‌گویند بعضی از مقامات این کشورها تصمیماتی می‌گیرند و قبل از این که به‌صورت کامل با ما مشورت بکنند، بدون هماهنگی کامل با ما، با تشخیص خودشان عمل می‌کنند. سردار سلیمانی هیچ جا با تشخیص خودش عمل نمی‌کرد؛ یعنی اگر قرار بود در عراق کاری بکند، حتماً مشورت می‌کرد و نظر عراقی‌ها را می‌گرفت.

یک مورد دیگر بگویم: من در قاهره، حلقه اول پیرامون مرحوم محمد مُرسی را از نزدیک دیدم. شاید پنج ساعت‌ونیم با هم بحث کردیم. در اتاق مجاور هم مرحوم مرسی رئیس‌جمهور وقت مصر نشسته بود و اینها مرتب به ایشان گزارش می‌دادند. ما برای همکاری‌های مشترک بین دو کشور در حوزه تجاری و گردشگری توافق کردیم. قرار شد یک هیئت از آنجا بیاید تهران تا آن تفاهمات تبدیل به یک یادداشت تفاهم بشود. این کار چون برای مرحوم مرسی مهم بود، همان حلقه اول پیرامون خودش را به تهران فرستاد. خب، موضوع فلسطین برای افکار عمومی این کشور خیلی مهم است؛ چون مردم مصر برخلاف حاکمان خود به موضوع فلسطین خیلی تعصب دارند و خیلی علاقه‌مند به حمایت از فلسطین و قدس هستند. اینها بعد از این که کارمان تمام شد، به من گفتند آیا امکان دارد ما پنج دقیقه ژنرال سلیمانی را ببینیم؟ سؤال کردم اصلاً چه نسبتی بین این مأموریت شما و ژنرال سلیمانی وجود دارد؟ اما آنها از شجاعت‌های سردار در مقابله با رژیم صهیونیستی و حمایت از مقاومت فلسطین شنیده بودند و تعریف می‌کردند. من درخواست آنها را به سردار سلیمانی گفتم. ایشان گفت ما که کار خاصی با آنها نداریم. در جواب گفتم اینها به موضوع فلسطین علاقه‌مندند و بحث‌هایی دارند؛ بالاخره طیفی هستند که آمده‌اند روی کار و به موضوع فلسطین و جهان اسلام توجه دارند. سردار گفت من دیپلمات و مقام سیاسی نیستم که بخواهم ملاقات کنم. اما اگر تشخیص شما این بود که این دیدار به رابطه دو ملت کمکی می‌کند مانعی ندارد. به‌هرحال سردار وقتی را تعیین کرد و اینها آمدند. در آن ملاقات، سردار سلیمانی وقت زیادی گذاشت برای شنیدن صحبت‌ها و ارزیابی آنها از وضعیت منطقه. بعد هم وارد مسئله فلسطین شد. البته سردار به آنها انتقاداتی هم داشت که بالاخره حسنی‌مبارک با پرونده اسرائیل این کار را کرد، انورسادات آن کار را کرد و ما انتظار داریم که شما خواسته‌های ملت خودتان را به‌دقت رعایت کنید؛ اما این گفت‌وگو به‌شدت در چهارچوب‌های دیپلماتیک و محترمانه برگزار شد تا حرمت طرف مقابل حفظ شود. من بعدها تا قبل از این که اخوان‌المسلمین مجددا سرکوب بشود و به سایه برود، با اینها ارتباط داشتم. اینها همیشه به نیکی از آن جلسه یاد می‌کردند. البته سردار سلیمانی، راهکارها و پیشنهادهای اجرایی هم به هیئت مصری ارائه داد. من وقتی یکی از اینها را بعد از سقوط مرسی در سوئیس دیدم، گفت اگر فقط به ۲۰ درصد از توصیه‌های ژنرال سلیمانی که آن روز به ما گفت عمل کرده بودیم، امروز منطقه و مصر وضعیت متفاوتی می‌داشت.

* همان‌طور که توضیح دادید، پرونده‌های پیچیده و سنگینی بر دوش شهید سلیمانی بود که ایشان بیشتر آنها را با موفقیت به سرانجام رساند. اما طبیعتاً مسئله غیرعادی و دور از ذهنی نیست که در موضوعات یا در مواردی، آن میزان موفقیتی که مدنظر بوده، محقق نشده باشد؛ یعنی یا عدم‌الفتح‌هایی باشد یا تحقق ناقص آن خواسته و هدف. در این مواقع رفتار حاج‌قاسم چطور بود و با این مسئله چگونه برخورد می‌کردند؟
* سؤال خیلی خوبی کردید. ببینید، در صدر اسلام -در زمان حیات پیامبر عظیم‌الشأن اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم و امام علی علیه‌السلام -هم جنگ‌هایی را سراغ داریم که مسلمان‌ها با شکست مواجه شده‌اند. این که حاج‌قاسم را سوپرمنی تصور بکنیم که وارد هر پرونده‌ای شد، وارد هر مبارزه‌ای با تروریسم شد، همیشه و صددرصد همه چیز خوب پیش رفته باشد و با پرچم پیروزی بیرون آمده باشد، خیلی واقع‌بینانه نیست. وقتی حاج‌قاسم در پرونده‌های پیچیده با مظاهر شکست مواجه می‌شد، شاید خیلی‌ها ابراز یأس و ناامیدی می‌کردند که دیگر تمام شد؛ ولی نگاه خودشان متفاوت بود. مثلاً ما زمانی در پرونده عراق با این واقعیت مواجه شدیم که عملاً یک‌سوم خاک عراق در چند شبانه‌روز به تصرف داعش درآمد و از حیطه حاکمیت عراق خارج شد. یا در سوریه دقیقاً در همان زمان که ما به‌عنوان مستشار نظامی در کنار سوری‌ها بودیم، می‌دیدیم داعش و جبهةالنصره بخش‌های وسیعی از سوریه را تصرف می‌کردند. بالاخره این‌همه توپ و تانک و امکانات و حمایت رسانه‌ای و امنیتی از تروریست‌های تکفیری، یک جاهایی خودش را نشان می‌داد. در این شرایط، ما در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی جلسه داشتیم. حاج‌قاسم هر وقت می‌آمد، دفترچه‌ای همراهش داشت که نشان می‌داد ده‌ها ساعت جلسه گذاشته و با مقامات ذی‌ربطِ مثلاً سوریه یا عراق و با همکاران خودش در نیروی قدس و بخش‌ها و مسئولان مرتبط دیگر جلسه گذاشته است. خب، وقتی ایشان به جلسه می‌آمد، در حالی که همه از شکست‌ها و ناکارآمدی‌ها حرف می‌زدند، مثلاً می‌گفتند اینجا ارتش سوریه ضعیف عمل کرد، آنجا ارتش عراق ضعیف عمل کرد و این مقدار از زمین عراق و سوریه از دست حکومت خارج شد، سردار می‌گفت اصلاً نگران نباشید. یعنی با یک روحیه قوی می‌گفت هیچ مسئله خاصی اتفاق نیفتاده است. من یادم هست وقتی در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ صدام به ایران حمله کرد، حضرت امام رحمه‌الله در یک سخنرانی که از تلویزیون پخش می‌شد، گفتند حالا یک دزدی آمده، یک سنگی انداخته و رفته است. جمله امام رحمه‌الله آرامشی در جامعه ایجاد کرد تا مردم خودشان را پیدا کنند و بِایستند و آن افتخارات آفریده شود. درست است که این جنگ هشت سال طول کشید، اما آن جمله اولیه امام خیلی اثرگذار و روحیه‌بخش بود.

در آن جلسه هم که بحث شکست، یکی از بحث‌های اصلی بود، وقتی نوبت به حاج‌قاسم می‌رسد، او می‌گوید اتفاق مهمی نیفتاده؛ طبیعت جنگ همین است. ایشان مسئله را کوچک می‌کرد و می‌گفت بالاخره آدم در جنگ، تپه‌ای را امروز می‌گیرد، فردا از دست می‌دهد اما پس‌فردا دوباره برنامه‌ای می‌ریزد تا نوک قله پشتی را هم بگیرد و وقتی در نوک قله بِایستد، دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند آن تپه را بگیرد. واقعاً سردار برنامه‌ریزی می‌کرد و وقت می‌گذاشت و همه را آماده می‌کرد که با این چهارچوب حرکت کنند؛ لذا شکست هم در مأموریت‌های سردار سلیمانی بود، اما شکست برای سردار سلیمانی، ایستادن جدید بود، نه افتادن. جمله معروفی هم ایشان دارند که «من به‌ تجربه می‌گویم فرصتی که در چالش‌ها نهفته است، در خود فرصت‌ها وجود ندارد.»

* آقای دکتر، می‌خواهم پرسش قبلی را کمی صریح‌تر مطرح کنم. ما با گروه‌های جهادی فلسطینی مراوده داشته‌ و به آنها در برابر تجاوزات رژیم صهیونیستی کمک کرده‌ایم؛ اما در مواردی مانند بحران سوریه، علی‌رغم مذاکرات و بحث‌های فراوانی که داشتیم، آنها مسیری غیر از مسیر آن جبهه مقاومتی را که در این چند دهه، هزینه‌های مالی و اعتباری و نظامی فراوانی کرده بود، در پیش گرفتند یا مسائلی که در کردستان عراق به وجود آمده بود و از این دست مسائلی که در این دو دهه، کم و بیش با آن مواجه بوده‌ایم. رفتار حاج‌قاسم در این‌گونه موارد چگونه بود؟
* در همین پرونده‌ی سوریه و در ارتباط با سؤال جناب‌عالی می‌گویم که ما زمانی مواجه شدیم با این که معارضان و جریاناتی که از اینها حمایت می‌کردند، برخی از جریانات فلسطینی را و حتی برخی از رهبران جریان مقاومت حماس را تحریک کردند که آقا! شما دیگر نباید در سوریه بمانید و باید از بشار اسد فاصله بگیرید. آن تعداد بسیار معدود از رهبران حماس هم در مقطعی کوتاه و با تحلیلی نادرست خط‌شان را از بشار جدا کردند و بشار و حافظ اسدی را که در این سال‌ها کمک‌های زیادی به فلسطین کرده بودند، نادیده گرفتند. البته نگاه آقای اسماعیل هنیه و بخش بزرگی از رهبران حماس و سایر گروه‌های جهادی هیچ تغییری نکرد و با تحلیل درست، تحولات منطقه را دنبال کردند؛ اما پس از رخ‌دادن این مسائل، دو نگاه در منطقه در قبال آن تعداد معدود از رهبران فلسطینی ایجاد شده بود: یک نگاه این که این افرادی که در جریانات فلسطینی هستند، باید طرد شوند؛ نگاه دوم این که باید اینها را حمایت و هدایت کرد و فرصت داد تا در مسیر طبیعی این ماجرا، واقعیت‌ها را متوجه بشوند. جالب است بدانید که نگاه حاج‌قاسم چه بود. نگاه ایشان راهبردی بود. می‌گفتند موضوع اصلی جهان اسلام مسئله آزادسازی فلسطین و قدس است. از طرفی هم تعداد بسیار معدودی از حماس -و نه کلیت حماس- از آقای بشار اسد فاصله گرفته‌اند. حاج‌قاسم می‌گفت این افراد معدود در حماس را نباید طرد کنیم، بلکه باید جذب‌شان کنیم تا با حوصله و وقت‌گذاری متوجه شوند واقعیت چیست.

* خود سردار سلیمانی هم وقت می‌گذاشت؟
* هم خودشان وقت می‌گذاشت و هم به عواملی که با فلسطینی‌ها مرتبط بودند دستور می‌داد با محبت و صمیمیت با همه نیروهای جهادی فلسطینی و با همه مردم فلسطین در هر کجا که هستند تعامل شود. به ما هم که هر کدام در سطوح مختلف، مسئولیت و ارتباط داشتیم این توصیه را می‌کردند. مثلاً یکی از کسانی که در ماجرای سوریه قدری دچار تردید شد برادرمان آقای خالد مشعل بود که در قطر مقیم بود. من دو سه بار به قطر رفتم و با آقای خالد مشعل گفت‌وگو کردم. در زمان‌هایی من با او گفت‌وگو می‌کردم که اصلاً برخی نظرشان این بود که خودِ این کارِ آقای مشعل که دیگر امروز در سوریه نیست و به دوحه قطر رفته و آنجا مقیم شده، نشان‌دهنده مخالفت او با راهبرد و استراتژی مشترک ایران و سوریه است. اما حاج‌قاسم می‌گفت آقای خالد مشعل نگاهش که نسبت به رژیم صهیونیستی تغییر نکرده‌است پس شما با او ارتباط داشته باشید. دوستان شما با او ارتباط داشته باشند و به ابهامات و سؤالاتش پاسخ بدهید. این کارِ حاج‌قاسم به جایی رسید که برخی از همین رهبران معدود که چنین نظری داشتند، بعداً نشان دادند در مسیر مبارزه با رژیم صهیونیستی و دوستی با محور مقاومت و جمهوری اسلامی ایران ثابت‌قدم‌اند.

در همان اوج تحولات سوریه، رژیم صهیونیستی و آمریکایی‌ها به این نتیجه رسیدند که الان بهترین فرصت است تا کار غزه را یک‌سره کنند و جنگ هشت‌روزه را به راه انداختند. در آن جنگ، همه آنها که بعضی از رهبران‌شان زیر سؤال رفته بودند که مثلاً از جبهه مقاومت و ایران جدا شده‌اند، نقش خیلی فعالی در مقابله با رژیم صهیونیستی ایفا کردند به‌طوری که جنگ غزه، دیگر بیست‌ودو روز طول نکشید. رژیم صهیونیستی در حالی در هشت روز شکست‌خورد که فکر می‌کرد سوریه به‌هم‌ریخته است، عراق به‌هم‌ریخته است، لبنان و ایران تحت فشار اقتصادی هستند و همه چیز برای اشغال کامل غزه آماده است. شاید اگر شخص دیگری غیر از سردار بود، در مواجهه با آن بخش از جریانات فلسطینی، احساسی برخورد می‌کرد. شما ببینید چه اخباری به ما می‌رساندند؛ اخباری که مستند هم بود. به ما می‌گفتند جریانات تروریستی، یک سری از فلسطینیان ساکن برخی اردوگاه‌های لبنان و سوریه و جاهای دیگر را که شرایط اقتصادی خوبی هم ندارند به‌کار گرفته‌اند برای حفر تونل در زیر شهر دمشق یا در مناطقی که داعش و تروریست‌ها هستند و برای هر یک متر حفاری، صد یورو به آنها می‌دهند. خب، فلسطینی‌ها تخصص ویژه‌ای در حفر تونل دارند؛ به‌دلیل این که به سمت مناطق خارج از سرزمین‌های اشغالی یا از زیر مناطق سرزمین‌های اشغالی تونل حفر می‌کردند تا بتوانند با هم ارتباط پیدا کنند. این مسئله یک سطحش می‌توانست این باشد که بالاخره طرف فلسطینی در شغلی به‌ کار گرفته شده، ولو این که تروریست‌ها دارند از آن استفاده می‌کنند؛ اما یک سطح دیگرش می‌توانست این باشد که برخی جریانات مقاومت از سوریه فاصله گرفته‌اند و حتی برخی افراد فلسطینی برای طرف مقابلِ جریان مقاومت کار انجام می‌دهند. در این شرایط، نگاه نظام که توسط حاج‌قاسم دنبال می‌شد این بود که ما باید به آنها فرصت بدهیم تا واقعیت را بفهمند و جذب‌شان کنیم و نباید دفع شوند؛ چرا که راهبرد اصلی جهان اسلام، آزادسازی قدس است و اینها سرمایه‌هایی هستند که قرار است در فلسطین برای آزادسازی قدس تلاش کنند.

* پرسش آخر درباره مذاکرات شهید سلیمانی با  رئیس‌جمهور  روسیه است. این دیدار منجر به این شد که در نهایت روسیه وارد کارزار سوریه شد. لطفاً درباره آن مذاکره توضیح دهید.
* حاج‌قاسم در پرونده‌ای حضور نداشت که صرفاً عراقی باشد یا صرفاً فلسطینی باشد؛ عرض کردم این پرونده‌ها به‌شدت بین‌المللی بودند. پرونده بین‌المللی، یعنی شما باید در عرصه بین‌الملل که بخش‌های مختلفی حضور دارند، با همه این بخش‌ها قدرت تعامل و دیالوگ داشته باشید. ببینید، من می‌رفتم با نماینده دبیرکل سازمان ملل مثلاً در امور سوریه صحبت می‌کردم. خب، حاج‌قاسم با نماینده دبیرکل در امور سوریه مذاکره نمی‌کرد اما نگاه حاج‌قاسم و اقدامات چندجانبه‌ای که داشت انجام می‌داد و نوع نگاهی که به من منتقل می‌کرد تا به سازمان ملل منتقل کنم، بخشی از قطعه پازل راه‌حل او برای مبارزه با تروریسم بود. او فقط صحنه نبرد و خاکریز و نوک قله و نوک تپه را نمی‌دید. همه ابعاد را می‌دید. این رویکرد، با نوع فرماندهی و رهبری حضرت آقا در همه بخش‌های نظامی و دفاعی کشور نهادینه شده است. وقتی موضوعی که سردار سلیمانی روی آن کار می‌کند یک موضوع بین‌المللی است و بازیگران بین‌المللی با اهداف متنوع و نامتقارن در آن وجود دارند، پس در این صحنه، طراحی او برای حل مسئله باید متنوع و نامتقارن باشد و جاهایی هم کاملاً غافلگیرانه باشد که بتواند به نتیجه برسد. هر کدام از اینها حاج‌قاسم را به یک اسطوره برای ژنرال‌های بزرگ در منطقه تبدیل کرده بود.

او جاهایی به‌دلیل بُعد بین‌المللی پرونده، به‌ناچار خودش هم وارد مذاکره با طرف‌های بین‌المللی می‌شد. یکی از جاهایی که ایشان وارد شد، زمانی بود که ما به دلیل منافع مشترک با روسیه نیاز داشتیم آنها در سوریه پای کار بیایند. من مذاکره کردم، وزرای خارجه وقت ـ آقای دکتر صالحی و آقای دکتر ظریف ـ مذاکره داشتند، مسئولان وزارت اطلاعات و نیروی‌های دفاعی ما همه با همتایان روسی خود مذاکره داشتند؛ اما دو عامل باعث شد که روسیه با اعتمادبه‌نفس بیشتری بیاید وارد کار بشود: یک عامل این بود که آقای پوتین سفری به ایران کرد و در دیداری که با رهبر معظم انقلاب داشت حرف‌هایی ردوبدل شد که پوتین به این نتیجه رسید که با جمهوری اسلامی ایران به رهبری آیت‌الله خامنه‌ای به تعبیر ایشان می‌توان کار راهبردی کرد. دومین نکته را مقامات عالی‌رتبه روسی به من گفتند. این که دستگاه اطلاعاتی روسیه بررسی کرد که منویات رهبری ایران را در حوزه منطقه چه کسی پیاده می‌کند، و به این نتیجه رسیدند که فردی به نام ژنرال سلیمانی که برای آنها ناشناخته هم نبود، این وظیفه را به عهده دارد. گفتند ما بررسی کردیم، دیدیم در سوریه نقش سردار سلیمانی به‌عنوان مستشار نظامی چقدر مهم بوده و چه دستاوردهای مهمی نصیب مردم، نظام و منافع جمهوری اسلامی ایران کرده است. جمع‌بندی ما این شد که این آدم، آدم معتبری است. این باعث شد روس‌ها در سطوح بالا با سردار سلیمانی صحبت کردند و به توافق رسیدند که نیروی هوایی‌شان را به سوریه بیاورند. هم‌زمان ایستادگی و درایت آقای بشار اسد و مقاومت مؤثر مردم و نیروهای مسلح سوریه نیز اهمیت حضور روسیه در کمک به مبارزه با تروریسم در سوریه را دوچندان کرد.

اینها یک بخش کار بود. وقتی نیروی هوایی روسیه می‌آمد، دیگر ما و سوریه تنها نبودیم، بلکه طرف ثالثی هم بود که باید در یک عملیات نظامی، سیاسی، روانی و بین‌المللی که می‌خواست در سوریه انجام بشود با هم هماهنگ می‌شدیم. در آن شرایط پیچیده منطقه و سوریه، باز یکی از هنرهای سردار سلیمانی ایجاد همین هماهنگی بود. این نکته مهمی بود که اتاق مشترک عملیاتی شکل بگیرد و یک عملیات متمرکز انجام بشود. برای همین، جاهایی خود سردار مذاکره می‌کرد، جاهایی که در سطوح دیگر بود دیگران را کامل توجیه می‌کرد که مثلاً شما به‌عنوان وزارت امور خارجه خوب است الان چه نکاتی را بگویید یا شما به‌عنوان بخش دفاعی، یا اطلاعاتی ما خوب است بروید این نکات را بگویید. البته سردار در همه جزئیات کار، قبل از دیگران با شخص آقای بشار اسد جلسه می‌گذاشت و بر اساس دیدگاه‌های وی و نظرات کارشناسی مقامات ذی‌ربط سوریه، به نقش مستشاری جمهوری اسلامی ایران در کمک به مبارزه با تروریسم می‌پرداخت.

در تحولات سال‌های اخیر منطقه ثابت شده است آمریکایی‌ها با همه ادعایی که دارند نمی‌توانند هماهنگی صددرصدی بین خودشان ایجاد کنند، اما شما هیچ‌وقت نشنیدید در این دورانی که نیروی هوایی ارتش روسیه به کمک نیروهای نظامی سوریه و ایران و نیروهای مدافع حرم آمد، روسیه، اشتباهی یک مراسم عروسی را در فلان نقطه هدف قرار داده باشد. تنظیم این مسئله یکی از کارهای ویژه‌ای بود که سردار سلیمانی و نظامی‌های ما و سوریه به‌درستی انجام دادند. شما ببینید، آمریکایی‌ها با این‌همه ادعا و با این‌همه تکنولوژی، بارها مجالس عروسی را در افغانستان هدف قرار دادند و جمعیت بسیاری را کشتند و حتی یک عذرخواهی ساده هم نکردند. گاهی اوقات هم می‌گویند اشتباه کردیم و تشخیص‌مان غلط بود؛ ولی یک مورد از این تشخیص‌های غلط از طرف اتاق عملیات مشترک نظامیان سه کشور در سوریه شکل نگرفت. هرچند آمریکایی‌ها در همین سوریه ده‌ها مراسم و ده‌ها مکان را زدند و بعد گفتند اشتباه شده.
 
....
نام پرونده : مسیر؛ شهید پیروز
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی