ایجاد فضای خفقان، راهی برای مبارزه با ولایت
یکی از نکاتی که ممکن است در واقعه عاشورا ذهن انسان مؤمن و آگاه و هوشیار را به خود جلب کند اینست که چرا اصحاب و یارانی که نسبت به مقام و شخصیت والای حضرت امام حسین (ع) وقوف کامل داشتند، در عرصه عمل وارد میدان حمایت از ایشان نشده و کنار کشیدند. برای رفع این نقطه ابهام باید کمی به گذشته و به ماجرای غدیرخم برگردیم.
در این روز بنا به نقل قول راویان پیامبر(ص) هنگام اعلان ولایت علی(ع) تلاش نمودند که از حاضران با جمله «لاتسمعونی» نسبت به درک امر ولایت علی(ع) اقرار بگیرند. آمده است پیامبر عظیمالشأن اسلام رو به چهار سمت خود کرده و به حاضران میگفتند که «آیا میشنوید؟». ایشان این جمله را تا مادامی که همه پاسخ دادند «شنیدیم» تکرار میکردند و پس از آن امر ولایت مولای متقیان را بر همه اعلام نمودند و از آنان بیعت گرفتند. اما همین افراد بلافاصله پس از رحلت پیامبر، مسأله بیعت با امیرمؤمنان را فراموش کرده و در برابر حضرت امیر(ع) و حضرت فاطمه(س) که برای یادآوری غدیر به درب منزلشان میرفتند، سکوت اختیار کرده و از حمایت این بزرگوران دست کشیدند.
دلیل آنها برای این بیتفاوتی چه بود؟
دلیلشان ترس از غاصبان ولایت بودکه با زور فضای خفقان وحشتناکی را در مدینه ایجاد کرده بودند. تداوم این جو رعب و وحشت در زمان حکومت بنیامیه به اوج خود رسید. به طوری که حتی یاران امام حسین(ع) جرأت نقل احادیث و روایت از جانب ایشان را نداشته وتنها چند حدیث از قول این بزرگوار در آن فضای خفقان نقل شده است. جو اختناق آنچنان بر جامعه آن روز سایه افکنده بود که بسیاری از صحابه، حاضر به بیان مخالفت خود با دستگاه اموی نبودند. این فضا به طور کامل دوران امامت امام حسن(ع) و سپس دوران امامت امام حسین(ع) را نیز در برمیگرفت. اما سؤال اساسی اینجاست که چرا زمانی که امام حسین(ع) پس از به سلطنت رسیدن یزید قیام خود را آغاز نمود، باز هم خواص و بزرگان جامعه اسلامی حضرت را حمایت نکردند؟ امام حسین(ع) در خطبهای که در روز عاشورا ایراد کردند، میفرمایند: «ملاء البطونکم من الحرام» شکمهای شما (از دوران بنیامیه) از حرام پر شده است. امام(ع) بسیار زیبا در اینجا به این نکته اشاره میکند: که اگر امروز شما مرا یاری نمیکنید از مال حرام که اثر وضعی بر رفتار و گفتار انسان دارد، پر شده است؛ این امر دلیل عمده است.
ارضاء تمایلات انسانی، عاملی جهت طغیان در برابر دین
گروه دیگر بودند که از روی هوی و هوس دست از حمایت برداشتند. به عنوان مثال عبداللهبن زیبر، که هرچند پس از مرگ معاویه و در مخالفت با یزید از مدینه خارج شد و به مکه رفت، اما وی این کار را به خاطر حب ریاست و دستیابی به پست و مقام کرد. وی پس از آنکه امام وارد مکه شد، به محضر حضرت رسید و گفت: یابن رسوالالله اگر من هم همانند شما در عراق شیعیانی داشتم، آنجا را به هر نقطه دیگر ترجیح میدادم، ولی در عین حال اگر در مکه اقامت کنید و بخواهید امامت و پیشوایی مسلمانان را در این شهر ادامه بدهید ما نیز با تو بعیت میکنیم. بعد از این گفتار وی به صورت ظاهر از امام تقاضا کرد که از ادامه سفر منصرف شود، اما امام حسین(ع) به وی فرمودند: «به خدا سوگند اگر در لانه مرغی باشم مرا درخواهند آورد تا با کشتن من به هدف خویش برسند و به خدا سوگند همانگونه که قوم یهود احترام روز شنبه را درهم شکستند، اینها نیز احترام مرا درهم خواهند شکست. پس زبیر با این وضعیت، اگر من در کنار فرات دفن بشوم برای من بهتر است از اینکه در آستانه کعبه دفن شوم.»
بنا به نقل طبری و ابناثیر امام(ع) پس از خارجشدن ابن زبیر به اطرافیانش فرمود: او بیش از هر چیز به رفتن من از مکه علاقمند است، زیرا میداند با وجود من کسی به او توجهی نخواهد کرد. البته باید گفت که زندگی عبداللهبن زبیر فراز و نشیب زیاد دارد.وی در جنگ صفین و در جنگ جمل پرچمدار مخالفت با علی(ع) بود، اما در برخورد با امام حسین(ع) اینگونه برخورد میکند و لذا رفتار او تنها با هویپرستی و مقامپرستی و مقامدوستی او میتوان توجیه کرد. امام حسین(ع) همچنین به وی میگوید: «ان ابی حدثنی ابن بمکه کبث به تستحل حرمتها فمااحب ان اکون ذلک الکبش ولئن اقتل خار جامنها بشیر احب الی من ان اقتل فیها و لئناقتل خار جامنها بشریناحب الی من ان اقتل خارجا منها بشیر(1) پدرم به من خبر داد که به سبب وجود قوچی در مکه احترام آن شهر درهم شکسته میشود و نمیخواهم آن قوچ من باشم. به خدا سوگند اگر یک وجب دورتر از مکه کشته شوم بهتر است از اینکه درداخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر از مکه کشته شوم بهتر است از اینکه در یک وجبی آن به قتل برسم.» (1)پس نتیجه گرفت که عبداللهبن زبیر به خاطر مقام در کنار امام حسین(ع) سعی داشت که قرار بگیرد.
جالب است که حضرت علی(ع)نیز به فساد عبدالله اشاره کرده و میفرماید: «زبیر از ما بود ولی فرزند ناخلفش او را ازما دور کرد.» درسی که میتوان از این کلام امیر مومنان گرفت این است که: بعضی از خواص برای حفظ منافع خانواده و فرزندان خود در برابر حق قرار میگیرند. و زبیر آخرت خود را تنها برای اینکه برای فرزند خود در حکومت، مسندی را به دست آورد، تباه کرد. این نکته هم قابل دقت است که در طول تاریخ دو بار شهر مکه مورد حمله قرار گرفت و هر دوبار هم به خاطر عبداللهبن زبیر بود. بنابراین گروهی به دلیل هوی و هوس در کنار امام حسین(ع) قرار نگرفتند و ایشان را یاری نکردند.
مصلحتاندیشی خیرخواهان
گروهی هم مانند عبدالله بن عباس از روی خیرخواهی و صلاحاندیشی تلاش نمودند که مانع این حرکت عظیم گردند، زیرا آنان از حقیقت مأموریت امام(ع) و واقعیت حرکت او بیاطلاع بودند؛ در عین حال مرعوب حکومت هم شده بودند. عبدالله بن عباس در درخواست خود از امام میگوید: «پسر عمو! من در مفارقت تو هر چه تظاهر به صبر کنم، ولی نمیتوانم واقعا صبر کنم، زیرا ترس آن دارم که تو در این سفر کشته شوی و فرزندانت به اسارت درآیند زیرا مردم عراق مردمانی پیمانشکن هستند.» ابن عباس وقتی عزم امام را مشاهده کرد ادامه داد: «اگر در خارج شدن از مکه اصرار داری، بهتر است به سوی یمن حرکت کنی.» اما در پاسخ میفرمایند: «پسر عمو به خدا سوگند میدانم که این پیشنهاد تو از راه خیرخواهی و شفقت و مهربانی است ولی من تصمیم گرفتهام که به سوی عراق حرکت کنم.» این عباس دوباره گفت: «حالا که تصمیم به این سفر گرفتهای زنان و طفلان را بههمراه خود نبر، زیرا میترسم تو را در برابر چشمان آنها به قتل برسانند.» امام در پاسخ به ابنعباس گفت: «والله لا یدعونی حتی یستخرجوا هذه العلقه من حوفی فاذا فعلو ذالک سلطالله علیهم من یذلهم حتی یکونو اذل من فرم المرثه (2)» به خدا سوگند اینها دست از من برنمیدارند مگر اینکه خون مرا بریزند و چون به این جنایت بزرگ دست یازیدند، خداوند کسی را بر آنها مسلط میکند که آنها را آنچنان به ذلت و زبونی بکشاند که پستتر و ذلیلتر از کهنه پاره زنان گردند.» پس میتوان نتیجه گرفت که گروهی از خواص از آن زمان مرعوب حکومت یزید بودند، و حتیابنعباس به امام میگوید نرو! به این دلیل است که آنها امام را خواهند کشت و بارها هم بر این حرف خود تأکید میورزد.ا
ما امام حسین تصمیم خود را گرفته بودند زیرا ایشان از همان آغاز حرکت از مدینه، زمانی که بر سر قبر پیامبر حاضر شدند، خداوند را به صاحب قبر قسم دادند که او را راهنمایی کند. در همینحال در کنار قبر حضرت رسول به خواب رفتند و در خواب مشاهده کردند که پیامبر او را خطاب قرار داده و میگوید: «فرزندم حسین، خدا خواسته که تو را کشته ببیند حتی اگر در حال دست و پازدن باشی.» باز بر طبق روایات آمده روزی که حضرت میخواستند از مدینه خارج شوند به دیدار امسلمه یکی از همسران حضرت رسول رفتند. امسلمه در حالی که گریه میکرد به امام میگفت: «من از پیامبر شنیدم که فرزندم حسین درکربلا به شهادت خواهد رسید. پس ای حسین بارفتنت قلب مرا نشکن.» امام پاسخ میدهند: «والله که ای مادرم؛ میدانم که کشته خواهم شد، آن روزی که به شهادت میرسم، میدانم چه روزی است، میدانم در کجا دفن خواهم شد.والله تعداد شهدای کربلا را چه از فرزندانم و چه از اصحاب و یاران را نیز میدانم.»
امسلمه هم مانند ابنعباس از روی خیرخواهی این درخواست را میکند و به عبارتی از شهادت امام حسین(ع) میترسد. ولی امام تنها به انجام تکلیفی که برگردن دارد فکر میکند و به شهادت و کشته شدن فکر نمیکند. در دوران خودمان نیز امام خمینی(ره) درباره جنگ میفرمایند: «ما مأمور به وظیفه هستیم نه مأمور به نتیجه» لذا تنها امری که برای امام حسین مطرح است انجام وظیفه و تکلیف الهی است. در بین افرادی که سعی در انصراف امام از سفر به سمت عراق داشتند، محمدبن حنفیه (برادر امام) نیز وجود داشت. محمد حنفیه در مکه و در حالی که شدیداً بیمار بود شبانه و قبل از حرکت خدمت امام رسید و عرضه داشت: «برادر تو که بیوفایی و پیمانشکنی مردم کوفه را نسبت به پدرت علی(ع) و برادرت حسن(ع) دیدهای، من میترسم این مردم با تو پیمانشکنی کنند، پس بهتر است به سوی عراق حرکت نکنی.» امام در پاسخ وی فرمود: «خوف این هست که یزید مرا درحرم خدا با مکر و حیله به قتل برساند و بدین وسیله احترام خانه خدا درهم شکسته شود.» محمدبن حنفیه پیشنهاد نمود که در این صورت بهتر است به جای عراق به سوی یمن یا منطقه امن دیگری حرکت کنی. امام فرمود: «پیشنهاد و نظریه تو را نیز مورد توجه قرار میدهم.»
ولی حسینبن علی(ع) اول صبح به سوی عراق حرکت نمود وچون خبر به محمدبن حنفیه رسید باعجله هرچه بیشتر خود را به امام رسانیده، افسار شتر آن حضرت را در دست گرفت و عرضه داشت:«برادر مگر تو دیشب وعده ندادی که درخواست مرا مورد مطالعه قرار بدهی؟» امام در پاسخ وی چنین فرمود: «بلی ولکن بعد ما فارتقک... آری ولی پساز آنکه از هم جدا شدیم رسول خدا(ص) به خوابم آمد و فرمود: حسین حرکت کن زیرا خدا خواسته است که تو را کشته ببیند.» محمد حنفیه با شنیدن این سخن امام گفت: «انالله و انا الیه راجعون» سپس انگیزه حرکت دادن اطفال و زنان را در چنینشرایط حساس و خطرناک جویا گردید. امام در پاسخ آن همچنین فرمود: «وقد شاءالله ان یراهن سبایا... خدا خواسته است آنها را نیز اسیر ببیند.» اما فرد دیگری که سعی نمود امام را از این سفر منصرف کند، عبداللهبن جعفر همسر حضرت زینب(ره) میباشد. وی پس ازحرکت امام(ع) از مکه طی نامهای که به وسیله دو فرزندش عون و محمد به حضور امام ارسال داشت، چنین نگاشت: «اما بعد به خدا سوگندت میدهم که با رسیدن این نامه از سفری که در پیش گرفتهای منصرف و به شهر مکه مراجعت کنی زیرا میترسم که تو در این سفر کشته شوی و فرزندانت مستأصل و با کشته شدن تو که پرچم هدایت و امید مؤمنان هستی، نور خدا خاموش گردد و در حرکت خود تعجیل نکن که من نیز متعاقباً خود را به تو میرسانم.» (3)
عبداللهبن جعفر پس از ارسال این نامه بلافاصله با عمروبن سعید که از سوی یزیدبن معاویه به جای ولید استاندار معزول مدینه به استانداری منصوب و به ظاهر به عنوان امیر حاج ولی در واقع برای انجام مأموریت ترور امام(ع) آن روزها در مکه به سر میبرد ـ ملاقات و از وی درخواست نمود که امان نامهای به امام(ع) بنویسد که شاید در مراجعت آن حضرت مؤثر افتد و برای تأکید موضوع و اطمینان بیشتر رضایت عمروبن سعید را جلب نمود که برادرش یحییبن سعید را در رساندن امان نامه به همراه عبدالله به خدمت امام(ع) اعزام نماید. چون عبدالله با همراهی یحیی در بیرون مکه به قافله امام(ع) رسید، در ضمن تسلیم اماننامه تقاضای خود و یحییبنسعید را حضوراً مطرح و انصراف امام را از تصمیم مسافرت عراق درخواست نمود. آن حضرت در پاسخ عبدالله ویحییبن سعید فرمود: «انی رایت رویا... من رسول خدا را در خواب دیدم. در این خواب به دستور وی به امر مهمی مأموریت یافتهام که باید آن را تعقیب نمایم، خواه به نفع من تمام بشود یا به ضرر من.» عبدالله دوباره این خواب و مأموریتی که امام به آن اشاره نمود، توضیح بیشتری خواست که آن حضرت چنین پاسخ داد: «ما حدثت احدا بها و... من این خواب را به کسی نگفتهام و تا زنده هستم با کسی درمیان نخواهم گذاشت.» این دو چون امام را در تصمیم و اراده خویش قاطع و جدی دیدند، به مکه برگشتند.
تکبر و خودخواهی
یکی دیگر از افرادی که امام را از این سفر منع میکند، عبدالله بن عمر است. وی از جمله کسانی است که حاضر نشد با علی(ع) بیعت کند و گفت هرگاه همه بیعت کردند من نیز بیعت خواهم کرد. مالک اشتر در این ماجرا خطاب به امیرمؤمنان عرضه داشت: «یا امیرالمومنین او چون ترسی از شمشیر شما ندارد با شما بیعت نمیکند، حال اگر اجازه میدهید با زور از او بیعت بگیریم.» ولی امیر مؤمنان اجازه نمیدهند و میفرمایند: «من کسی را مجبور به بیعت نمیکنم، بگذارید آزادانه هر راهی را که میخواهد انتخاب کند.» ولی همین فرد به دلیل ترس از جان با معاویه و یزید بیعت میکند و حکومت آنان را به رسمیت میشناسد و در آخر عمر دچار ذلتی شد که دوران خلافت عبدالملک مروان، زمانیکه حجاج به مکه آمده، شبانه به سوی او رفت و خواست که با او بیعت کند. حجاج به او گفت: «چرا با عجله قصد بیعت داری؟» گفت: از پیامبر شنیدم که «هر کس بمیرد در حالی که امام و پیشوایی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.» لذا میخواهم از جاهلان نباشیم. حجاجبن یوسف نیز پای خود را به سوی او دراز کرد و گفت: «به جای دستم، پایم را ببوس» و او نیز این کار را کرد و این است معنای همان جملهای که خود عبدالله بن عمر از رسولالله نقل کرد: «خوداری از نصرت و یاری حسین(ع) موجب ذلت و زبونی خواهد گردید.» این فرد در مخالفت با سفرامام به عراق میگوید: «یا اباعبدالله چون مردم با این مرد بیعت کردهاند و درهم و دینار در دست اوست، قهراً به او روی خواهند آورد و با سابقه دشمنی که این خاندان با شما دارد، میترسم در صورت مخالفت با وی کشته شوی و گروهی از مسلمانان نیز قربانی این راه شوند و من از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری و نصرت وی بردارند، به ذلت و خواری مبتلا خواهند گردید». و پیشنهاد من بر شما این است که مانند همه مردم راه بیعت و صلح را در پیش بگیری و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسی!»
امام(ع) که در گفتگوهایش با افراد مختلف به هریک از آنان سخنی متناسب و پاسخی در حدود درک و بینش و طرز تفکر طرف خطاب ایراد میفرمود، در مقابل پیشنهاد عبدالله بن عمر این چنین پاسخ داد: «ای ابو عبدالرحمان مگر نمیدانی که دنیا آنچنان حقیر و پست است که سر بریده (انسانی برگزیده و پیامبری عظیمالشأن مانند) یحییبن زکریا به عنوان هدیه و ارمغان به فرد ناپاک و زناکاری از بنیاسرائیل فرستاده میشود. مگر نمیدانی که بنیاسرائیل (با خدای بزرگ آنچنان به مقام مخالفت برآمدند) در اول صبح هفتاد پیامبر را به قتل میرساندند، سپس به خرید و فروش و کارهای روزانه خویش مشغول میشدند که گویا کوچکترین جنایتی مرتکب نگردیدهاند و خداوند به آنان مدتی مهلت داد ولی بالاخره به سزای اعمالشان رسانید و انتقام خدای قادر منتقم، آنها را به شدیدترین وجهی فرا گرفت؟» امام(ع) سپس چنین فرمود: «یا ابو عبدالرحمان از خدا بترس و دست از نصرت و یاری ما برمدار!»
بنا به قول صدوق(ره) چون عبداللهبن عمر از پیشنهاد خود نتیجهای نگرفت، عرضه داشت: «یا اباعبدالله دوست دارم در این هنگام مفارقت اجازه بدهید آن قسمت از بدن شما را که رسول خدا(ص) مکرر میبوسید من هم ببوسم.» امام(ع) پیراهن خود را بالا زد و عبدالله زیر سینه آن حضرت را سه بار بوسه زد و در حالی که گریه میکرد چنین گفت: «یا اباعبدالله تو را به خدا میسپارم و با تو خداحافظی میکنم، زیرا تو در این سفر کشته خواهی شد.»
درسی برای تاریخ
بنابراین با این توضیحات مشاهده میکنیم که سه گروه عمده ازخواص بودند که به دلایل پیروی از هوی و هوس، مرعوب شدن در برابر دستگاه جبار حکومتی و خودخواهی و تکبر و خود را در برابر ولایت دانستن از حضرت حمایت نکردند، اما در مقابل این افراد، بزرگانی همچون مسلمبن عوسجه، حبیببن مظاهر، حر بن یزید ریاحی و تعدادی دیگر آگاهانه در کنار امام حسین(ع) قرار گرفتند و دعوت امام را لبیک گفتند و تا آخرین قطره خون امام را یاری کردند. لذا امام حسین(ع) در مورد آنان میفرماید: «خداوندا، یاری باوفاتر از یاران خویش هرگز ندیدهام.» همچنین سیدالشهدا در صبح روز عاشورا آنان را با این جملات مهیای جنگ میکنند: «ای بزرگمردان و ای بزرگمنشان! بپا خیزید که چند قدمی تا بهشت فاصله نداریم.» نبرد آغاز شد و صحنههای زیبایی از جانبازی و رشادت در روز عاشورا به نمایش درآمد که واقعاً درسی در برابر تمام تاریخ محسوب میشود و یا به عبارتی مقام عظمای ولایت «عبرتهای عاشورا» بر جهانیان از این رو به یادگار ماند و باید به این پندها و عبرتهاتوجه داشت والا عامه و خواص ما نیز دچار همان سکوت و بیتفاوتی نسبت به اتفاقات پیرامون اسلام و ایران خواهند شد که متأسفانه امروز نیز بعضی ازخواص به این معضل گرفتار شدند که باید دلیل آن را در عواملی که گفته شد، جستجو کرد.
پاورقی
1ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 164، صری، ج 5، ص 383
2ـ ابن کثیر، کامل
3ـ طبری، ج 7، ص 279، کامل اثیر، ج 3، ص 277.