[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان نظام - 1398/02/24 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : دربارهی پیغمبر [نقل شده]: یَجلِسُ جَلسَةَ العَبِیدِ یَأکُلُ اَکلَ العَبِید؛ نشستنش روی زمین مثل نشستن بردهها، مثل غلامها [بود]؛ یعنی با آن عظمتی که مقام او دارد، هیچ گونه تعیّنی برای خودش قائل نبود در غذا خوردنش، رفاقت کردنش؛ یا امیرالمؤمنین [میگوید]: اَلا و اِنَّ اِمامَکُم قَدِ اکتَفىٰ مِن دُنیاهُ بِطِمرَیهِ وَ مِن طُعمِهِ بِقُرصَیه؛ [این] زندگی امیرالمؤمنین است؛ این هم یک [نمونه] است. البتّه معنایش این نیست که من و شما مثل پیغمبر یا مثل امیرالمؤمنین عمل کنیم؛ [اصلاً] ما قادر نیستیم؛ خود حضرت هم میفرماید: اَلا وَ اِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلىٰ ذٰلِک؛ شماها نمیتوانید این جوری رفتار کنید، وَ لٰکِن اَعینونی بِوَرَعٍ وَ اجتِهاد؛ تلاش کنید؛ خطّ اصحاب قدرت دنیوی را دنبال نکنید مربوط به :بیانات در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی - 1397/07/25 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : نخبه نباید صرفاً به دانشی که در آن نخبه است بپردازد. اگر چنانچه شما کار نخبگی را زیر پرچم عدالتخواهی انجام بدهید، ارزشش مضاعف میشود؛ زیر پرچم استقلال ملّی و هویّت ملّی انجام بدهید ارزشش مضاعف میشود؛ یک جنگ تحمیلی اقتصادی و سیاسی و امنیّتی علیه ما در جریان است؛ شما نمیتوانید در این جنگ بیتفاوت باشید؛ نمیتوانید. آنوقتی که آمدند اطراف امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را گرفتند که حتماً شما بیایید خلافت را قبول کنید، فرمود: لَو لا حُضورُ الحاضِرِ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَماءِ اَلَّا یُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلوم؛ اگر این مسئولیّتها نبود، من قبول نمیکردم، امّا این مسئولیّت هست. چیست این مسئولیّت؟ اَلّا یُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم؛ «کِظَّة» در عربی به معنای زیادهخواری و افزونخواریای است که آدم را از کار میاندازد -البتّه این کنایه است دیگر، خوردن به معنای غذاخوردن مورد نظر نیست؛ یعنی برخورداریها، یعنی پاداش نجومی، حقوق نجومی- اینها نباید باشد؛ وَ لا سَغَبِ مَظلوم -«سَغَب» یعنی گرسنگی- امیرالمؤمنین میگوید اگر نگرانی من و دغدغهی من دربارهی مسئولیّت در برابر زیادهخواران، ویژهخواران از یک سو و محرومان از یک سوی دیگر نبود، قبول نمیکردم. مربوط به :بیانات در مراسم بیست و نهمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1397/03/14 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در امیرالمؤمنین دو خصوصیّتِ ظاهراً متضاد جمع شده بود؛ یکی صلابت و ایستادگی و شدّت، و یکی لطافت و صفا و رقّت؛ این هر دو در امیرالمؤمنین -در اوج و در کمال خود- وجود داشت. صلابت و شدّت در برابر هر حرکت نابهحق: در برابر ظلم، در برابر ظالم، در برابر انحراف از راه خدا، در برابر طغیانگری، در برابر اغواگری؛ در مقابل اینها امیرالمؤمنین با منتهای صلابت و استحکام میایستاد که نظیر آن تا امروز دیده نشده است. در مقام مواجههی با ذکر الهی و یاد الهی از سویی، و در برخورد با مظلومین و محرومان و ضعفا و مستضعفان از سوی دیگر، در نهایت لطافت و رقّت عمل میکرد. امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) در برابر معاویه، با آن صلابت برخورد کرد؛ مشورت به امیرالمؤمنین دادند که مدّتی صبر کنید و معاویه را از استانداری شام عزل نکنید؛ زیر بار نرفت. صلابت امیرالمؤمنین در مقابل آن دو صحابی قدیمی و موجّه و بسیار آبرومند که توقّعاتی داشتند و چیزهایی میخواستند که به نظر امیرالمؤمنین نابهحق بود؛ زیر بار توقّعات آنها نرفت و با کمال صلابت و ایستادگی، مقاومت کرد. در برابر خوارج که مدّعی اسلام بودند و در مقابل امیرالمؤمنین که میزان حقیقی اسلام بود، ایستاده بودند، در مقابل اینها و کجرویهای اینها و کجفهمیهای اینها، امیرالمؤمنین در نهایت استحکام و صلابت ایستاد. از یک طرف، یکچنین صلابتی را انسان از این انسان والا و ولیّ بزرگ خدا مشاهده میکند. امّا از طرفی هم در مقابل ضعفا، در مقابل مستضعفان آنچنان رقّتی، آنچنان لطافتی، آنچنان صفائی از امیرالمؤمنین دیده میشود که انسان متحیّر میماند. داستان رفتن به خانهی آن همسر شهیدی که یتیمانی دارد -بهصورت ناشناس- و رفتن کنار تنور و نان پختن برای آنها و سرگرم کردن کودکان آنها، داستان معروفی است و شنیدهاید؛ انسان حیرت میکند از اینهمه لطافت! یا در ماجرای حملهی به استان انبار عراق که اشرارِ سپاهیان شام حمله کردند و استاندار امیرالمؤمنین را به قتل رساندند و به خانههای مردم حمله کردند، کودکان را کشتند، زنها را تهدید کردند، امیرالمؤمنین میفرماید که «فَلَو اَنَّ امرَأً مُسلِماً ماتَ مِن بَعدِ هٰذا اَسَفاً ما کانَ بِهِ مَلوما»؛ انسان مسلمان از اینکه بشنود بیگانگان به خانهی مردمِ بیدفاع حمله کردهاند و زیورها و زینتهای زنان را از آنها گرفتهاند، اگر از غصّه و از تأسّف بمیرد، او را ملامت و سرزنش نباید کرد؛ یعنی شایسته است. ببینید؛ نسبت به دفاع از حقوق ضعفا یکچنین احساس عجیب و شگفتآوری را انسان از امیرالمؤمنین مشاهده میکند! این دو خصوصیّت متضاد در امیرالمؤمنین. مربوط به :بیانات در مراسم بیست و نهمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1397/03/14 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در امیرالمؤمنین یک پدیدهی شگفتآوری وجود دارد؛ سه خصوصیّتِ بظاهر ناسازگار در امیرالمؤمنین جمع شده است. امیرالمؤمنین، هم انسان قوی و مقتدری است، انسان قدرتمندی است، هم درعینحال مظلوم است، و هم درعینحال در حوادث گوناگون پیروزِ نهایی است؛ این سه خصوصیّت در امیرالمؤمنین و در حالات آن بزرگوار مشهود است. اقتدار و قوّت امیرالمؤمنین را اگر بخواهیم درست بفهمیم، باید نگاه کنیم به گسترهی وسیع محلّ حکومت امیرالمؤمنین؛ آن کشور باعظمتی که تحت مدیریّت امیرالمؤمنین اداره میشد؛ از منتهای شرق افغانستان کنونی تا کنار دریای مدیترانه و مصر -همهی این منطقهی وسیع- تحت مدیریّت امیرالمؤمنین اداره میشد؛ با کمال قدرت و استحکام. ارادهی پولادین او، شجاعت و هنر نظامیگری او، زبان قوی و منطق جذّاب او -که کلمات امیرالمؤمنین و خطبههای پُرشور و سرشار از حکمت او تا امروز درسهای نورانی برای دلهای آحاد بشر است- نشانههای اقتدار است؛ بازوی قوی، فکر قوی، ارادهی قوی، مدیریّت قوی، زبان قوی؛ یک انسان قوی و مقتدر. درعینحال، همین انسان قوی، مظلوم است؛ نشانههای مظلومیّت او در رفتار دشمنان، در رفتار حسودان، در تهمتهای ناجوانمردانهای که عواملِ دشمنانش به امیرالمؤمنین در زمان حیات او وارد آوردند، در خواصّ دلبهدنیا سپردهی او -که بعضی از نزدیکانش و خواصّش بهخاطر دنیاطلبی از او جدا شدند- است. اینها نشانهی مظلومیّت آن بزرگوار است. این فشارِ واردآمدهی از جوانب مختلف بر این انسان بزرگ تا حدّی است که گاهی این انسان صبور و دریادل و شکیبا، آنطوری که معروف است با چاه درددل میکند، با چاه حرف میزند؛ این نشاندهندهی مظلومیّت امیرالمؤمنین است. بعد از رحلت او و شهادت او هم تا سالهای متمادی، دشمنان او که بر اریکهی حکومت، بر سلطنت مسلّط شده بودند، در سرتاسر کشور اسلامی وسیع بر سر منابر به او اهانت میکردند و [نسبت] به امیرالمؤمنین -مجسّمهی تقوا و عدالت و دادگری- بدگویی میکردند. درعینحال انسان وقتی مجموع قضایا را نگاه میکند، میبیند در این مصاف طولانی، پیروز نهایی، امیرالمؤمنین است. امروز شما ملاحظه کنید نام امیرالمؤمنین، شخصیّت امیرالمؤمنین در آفاق عظیم بشر و تاریخ انسان کجا است؛ در اوج است و از دشمنان او خبری نیست. نهجالبلاغهی او درس انسانهای والا است؛ سیرهی او برجستهترین و درخشانترین سیرهی یک انسان بعد از نبیّ مکرّم اسلام است؛ عدالت او، عبادت او و شخصیّت عظیم او امروز در دنیا برجسته است؛ راه او بر راه دشمنانش پیروز شده است و پیروز نهایی، امیرالمؤمنین بود. مربوط به :بیانات در دیدار طلاب حوزههای علمیه استان تهران - 1396/06/06 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اگر ما دیدیم رفتار ما جوری است که دشمنان دین، دشمنان اسلام، دشمنان حاکمیّت قرآن نسبت به ما خشمگین نیستند و از وجود ما ناراحت نیستند، باید در مفید بودن خودمان شک کنیم. اگر امیرالمؤمنین است و آن قاطعیّت و آن حرکت و مانند اینها، باید [هم] کسانی مثل معاویه یا عمروعاص یا دیگران از او خشمگین باشند مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت عید غدیر - 1395/06/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : تمام ارزشها و صفاتی که انسان -چه بهعنوان انسان مؤمن به اسلام، چه بهعنوان انسان مؤمن به هر دینی، و چه بهعنوان انسان بیاعتقاد به هر دینی؛ هرجور انسانی- به آنها احترام میگذارد و تکریم میکند، در علیّبنابیطالب جمع است؛ یعنی علیّبنابیطالب (سلاماللهعلیه) شخصیّتی است که اگر شما شیعه باشید احترامش میکنید، اگر سنّی باشید احترامش میکنید، اگر اصلاً مسلمان نباشید و او را بشناسید و بروید دنبال احوالش احترام میکنید. افرادی از اهل سنّت که دربارهی فضائل امیرالمؤمنین در طول سالهای متمادی نوشتهاند بسیارند؛ جورج جرداق مسیحی، آن کتاب پنج جلدی را نوشته؛ یک مسیحی دربارهی امیرالمؤمنین سالها قبل عاشقانه کتاب مینویسد... کسی که اصلاً دین هم نداشته باشد -یعنی به هیچ دینی معتقد نباشد- وقتی شخصیّت امیرالمؤمنین را بشناسد، در مقابل او خضوع میکند، تعظیم میکند. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت عید غدیر - 1395/06/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در امیرالمؤمنین سه جور صفات هست: یکی آن صفات معنویِ الهی است که با هیچ میزانی برای ماها اصلاً قابل سنجش نیست؛ ایمان، آن ایمانِ متعالیِ عمیق؛ سبقت در اسلام، فداکاری در راه اسلام. اخلاص؛ یک سرِ سوزن عاملی غیر از نیّت خدایی در عمل او وجود ندارد؛ ما [این را] اصلاً میفهمیم؟ برای امثال بنده اصلاً این حالت قابل درک است؟ همهی کارها برای خدا، برای رضای الهی، برای اجرای امر الهی؛ [یعنی] اخلاص. اینها اصلاً چیزهایی است که برای ما قابل توزین نیست؛ قابل توضیح هم درست نیست. علم و معرفت بِالله؛ معرفت بِالله. ما از خدا چه میفهمیم؟ ما وقتی میگوییم «سُبحانَ رَبِّی العَظیمِ وَ بِحَمدِه»، از این عظمت چه میفهمیم، امیرالمؤمنین چه میفهمد؟ معرفت بِالله. اینها یک سلسله از صفات امیرالمؤمنین است که اصلاً برای ما واقعاً قابل توصیف نیست، قابل فهم نیست؛ [اگر] بیایند بنشینند برای ما توضیح هم بدهند، ما درست به عمقش پی نمیبریم، از بس عظیم است، از بس عمیق است؛ این یک دسته از صفات امیرالمؤمنین است. یک دسته دیگر، صفات برجستهی انسانی او است؛ اینها همان چیزهایی است که انسان مسلمان و غیر مسلمان و مسیحی و غیر مسیحی و بیدین و با دین و همه را مجذوب میکند: «شجاعت»، «رحم»؛ آن انسانی که در میدان جنگ آنجور میجنگد، وقتی سروکارش با یک خانوادهی یتیمدار میافتد، آنجور با یتیمان همراهی میکند، خم میشود، بچّه یتیمها را بازی میدهد، روی دوش خودش سوار میکند؛ اینها اصلاً همان چیزهایی است که ربطی به این ندارد که ما متدیّن باشیم و به چه دینی متدیّن باشیم تا اینها را احترام کنیم؛ هر انسانی در مقابل این عظمت وقتی قرار میگیرد احساس خضوع و تعظیم میکند. «ایثار»؛ ایثار یعنی دیگری را بر خودت ترجیح بدهی؛ یعنی گذشت؛ یعنی آنجایی که حق با شما است بهخاطر خدا، بهخاطر یک مصلحتی از این حق -البتّه حقّ شخصی- صرفنظر کنی؛ چه حقّ مالی، چه حقّ آبرویی، چه هر حقّ دیگری از حقوق خود؛ معنای ایثار این است. اینها هم یک دسته از صفات امیرالمؤمنین است که اگر انسان بخواهد بشمرد این خصوصیّات را یک کتاب میشود، یک طومار طولانیای خواهد شد. دستهی سوّم از خصوصیّات امیرالمؤمنین، خصوصیّات حکومتی است که نتیجهی همان مسئلهی امامت است؛ امامت یعنی اینجور حکومتکردن. البتّه شدّت و ضعف دارد که آن حدّ اعلایش در شخصیّتی مثل امیرالمؤمنین هست. خصوصیّات حکومتی مثل چه؟ مثل «عدالت»، مثل «انصاف»، مثل «برابر قراردادن همهی آحاد مردم»، حتّی آنکسانی که در جامعهی شما زندگی میکنند، امّا در دین شما نیستند. امیرالمؤمنین وقتی شنید بسربنارطاة رفت وارد شهر شد و وارد [حریم] خانوادهها شد، یک خطبهی دردناکی دارد: بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم لِیَدخُلُ المَرأَةَ المُسلِمَةِ وَ الاُخرَی المُعاهَدَةِ فَیَنتَزِعُ حِجلَها؛ شنیدم که این نیروهای ظالم و ستمگر و گستاخ وارد خانهی زنهای مسلمان و زنهای غیر مسلمان -مُعاهَد یعنی همان یهود و نصارایی که در جامعهی اسلامی زندگی میکردند- میشدند و لباسهای اینها را، حِجِل اینها را، دستبندهای اینها را، پابندهای اینها را میکشیدند و میبردند و غارت میکردند؛ بعد میفرماید که اگر انسان از غصّهی یکچنین چیزی بمیرد و جان بدهد، او را ملامت نباید کرد. ببینید شخصیّت این است، ترحّمش به مردم، دلسوزیاش نسبت به مردم، آن هم همهی مردم؛ خب در جامعهی اسلامی، یهودی و نصرانی و غیر اینها زندگی میکنند که اینها مُعاهَدند. خب از خصوصیّات حکومتی او این است: «عدل»، «انصاف»، «برابری». «تدبیر»؛ برای جامعهی اسلامی تدبیر اندیشیدن؛ دشمن را جدا کردن، دوست را جدا کردن، دشمن را به چند طبقه تقسیم کردن. امیرالمؤمنین سه جنگ داشت؛ این سه جنگ با سه دسته دشمن بود امّا با اینها مثل هم نجنگید. جنگ با معاویه و با شام یکجور بود، جنگ با بصره جور دیگری بود. آنوقتی که حضرت با طلحه و زبیر میجنگید، جور دیگری میجنگید. آنجا زبیر را میخواست، وسط میدان جنگ با او حرف میزد، نصیحت میکرد که «برادر سوابق ما یادت باشد؛ این همه ما با هم شمشیر زدیم، این همه با هم کار کردیم»؛ اثر هم کرد، البتّه زبیر کاری که باید میکرد نکرد، باید میپیوست به امیرالمؤمنین، این کار را نکرد امّا میدان جنگ را رها کرد و رفت؛ رفتار او در جنگ با طلحه و زبیر اینجوری است. امّا رفتار او با شام اینجوری نیست؛ به معاویه حضرت چه بگوید؟ بگوید ما و تو با همدیگر بودیم؟ کِی با هم بودند؟ در جنگ بدر مقابل هم ایستادند؛ امیرالمؤمنین جدّ او و دایی او و قوم و خویش و فکوفامیل او را از دم تیغ گذرانده؛ سابقهای با هم ندارند. او هم از همان دشمنیها دارد استفاده میکند و با امیرالمؤمنین میجنگد. امیرالمؤمنین دشمنها را تقسیمبندی میکرد؛ در قضیّهی نهروان که [دشمنان] ده هزار نفر بودند، حضرت گفت از این ده هزار نفر هرکسی که بیاید این طرفِ این پرچمی که من نصب کردهام، ما با او جنگ نداریم؛ آمدند، اکثر [آنها] آمدند این طرف. حضرت فرمود بروید، رهایشان کردند. بله، آنهایی که ماندند و لجاج کردند و تعصّب کردند، با آنها جنگید؛ بر آنها هم غلبه پیدا کرد. یعنی تدبیر در ادارهی کشور؛ شناختن دشمن، شناختن دوست؛ همهی دشمنان یکجور نیستند؛ از بعضیها صرفنظر کرد. بعضیها با امیرالمؤمنین همان اوّل کار بیعت نکردند؛ مالک اشتر بالاسر حضرت ایستاده بود، شمشیر هم دستش بود، گفت یا امیرالمؤمنین! اجازه بده این آدمی که با تو بیعت نمیکند گردنش را بزنم؛ حضرت خندیدند، گفتند نه، این جوان هم که بود، آدم بد اخلاقی بود، آدم تندی بود؛ حالا هم پیر شده، تندتر شده، بگذار برود؛ ولش کردند و رفت. این تدبیر است؛ بالاترین تدبیر این است که یک کسی که در رأس قدرت است، بداند با چه کسی طرف است و با هر کسی چهجور باید رفتار بکند؛ از خصوصیّات حکومتی امیرالمؤمنین یکی این بود. «سرعت عمل»؛ معطّل نمیکرد، بمجرّد اینکه تشخیص میداد که باید این اقدام را کرد، حرکت میکرد. «تبیین»؛ حقایق را برای مردم بیان میکرد؛ شما خطبههای نهجالبلاغه را نگاه کنید، بسیاری از آنها تبیین واقعیّاتی است که در جامعهی آن روز وجود داشته -چه خطبههای حضرت، چه نامههای حضرت- بخشی از نهجالبلاغه خطبهها است، بخشی نامهها است؛ آن نامهها غالباً نامهی به کسانی است که حضرت به آنها اعتراضی دارد؛ یا دشمنانند مثل معاویه و امثال اینها، یا عمّال خود آن حضرتند که حضرت به آنها ایراد دارد؛ غالباً اینجوری است؛ بعضیها هم توصیه و دستورالعمل و فرمان است، مثل عهد مالک اشتر؛ در همهی اینها تبیین میکند، حقایق را بیان میکند برای مردم. یکی از رشتههای کار امیرالمؤمنین این است. مسئلهی «هدایت جامعه به تقوا»؛ در این خطبههای امیرالمؤمنین، کمتر خطبهای است که امر به تقوا در آن نباشد: اتَّقواالله؛ چون تقوا همهچیز است؛ وقتی تقوا در یک جامعهای بود، همهی مشکلات مادّی و معنوی جامعه حل خواهد شد؛ تقوا اینجوری است. [البتّه] تقوا با آن معنای صحیحی که دارد؛ تقوا فقط این نیست که انسان چشم از نامحرم بدوزد یا مثلاً فرض کنید فلان عمل حرام را انجام ندهد؛ این هست، این جزو تقوا است، امّا تقوا خیلی وسیعتر از اینها است. آن معنای واقعی تقوا که عبارت است از مراقب خود بودن، مراقب حرکات خود بودن، و سعی در حفظ خود در جادّهی مستقیم و صراط مستقیم؛ این معنای تقوا است؛ اگر این باشد در جامعه، همهی مشکلات حل میشود. امیرالمؤمنین دائماً مردم را به تقوا دعوت میکرد. در عمل به حق بیباک بود، ملاحظه نمیکرد؛ در عمل به عدل بیباک بود، ملاحظه نمیکرد؛ رودربایستی در زندگی امیرالمؤمنین نبود.همان آدمی که به مالک اشتر میگوید بگذار این امتناعکننده از بیعت برود، در موارد دیگری سختگیری میکند، دقّت میکند، اصرار میکند. ببینید، این هم بخش سوّم از صفات امیرالمؤمنین که صفات حکومتی است؛ غیر از صفات شخصی، غیر از آن جنبههای معنوی و الهی غیرقابل فهم برای ما، غیرقابل توصیف برای زبانهای قاصر و ناقص ما. این شخصیّت امیرالمؤمنین است؛ یعنی شخصیّت جامعی که واقعاً «تو بزرگی و در آئینهی کوچک ننمایی». ما نمیتوانیم با این چشمهای ضعیف و ناتوان، با این دید ناقص، با این دلهای پوشیدهی از اوهام، آن شخصیّت عظیم را ببینیم؛ امّا خب، یک چیزی از آن بزرگوار، یک توصیفی از آن بزرگوار میدانیم و میگوییم. مربوط به :بیانات در دیدار نمایندگان اقلیتهای مذهبی کشور در مجلس شورای اسلامی - 1393/11/06 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) در آن قضیهی حملهی به [شهر انبار] میفرماید: بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم لَیدخُلُ المَرأَةَ المُسلِمَةَ وَ الاُخرَی المُعاهِدَة؛ من شنیدهام این افرادی که حمله کردند به این شهر، وارد خانهی زن مسلمان و زن غیر مسلمان - معاهده یعنی یهود و نصارایی که پیمان دارند و در زیر سایهی حکومت اسلامی زندگی میکنند - میشوند و «یأخُذُ حِجلَها» و اذیت میکنند اینها را، آزار میکنند، ظلم میکنند. بعد حضرت میفرمایند که اگر مسلمان از این غم بمیرد، مورد ملامت نیست! ملاحظه میکنید، این امیرالمؤمنین [است]. اگر مسلمان از غصّهی این بمیرد که سپاهیان دشمن و غارتگران، وارد خانهی یک زن غیر مسلمان شدند و او را مورد آزار و اذیت قرار دادند و دستبند او را و حِجـِل او را گرفتند، ملامت نباید بشود؛ ملامت نمیشود. نظر اسلام این است مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : دربارهى امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) سخن زیاد گفته شده است، لکن همهى حقیقت هنوز گفته نشده است. آنچه از فضائل امیرالمؤمنین (سلام خدا بر او) تاکنون بر زبانها و قلمها جارى شده است، همهى فضائل امیرالمؤمنین نیست، بخشى از آن است. از قول نبىّ اکرم نقل شده است که فرمود: برادرم على، فضائلى دارد که «لا تُحصى» - قابل شمارش نیست - یعنى انسانها قادر نیستند این فضائل را بشمرند؛ یعنى فوق درک و عقل و فهم بشر معمولى است؛ این امیرالمؤمنین است. خب، ما احتیاج به الگو داریم، احتیاج به اسوه داریم، [پس] با این نظر به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نگاه کنیم. مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : مقامات معنوى امیرالمؤمنین - مقام معرفتِ توحیدى امیرالمؤمنین، مقام عبادت او، مقام تقرّب او به خدا، مقام اخلاص او - که اینها چیزهایى است که عمق آن و کُنه آن واقعاً از دسترس ماها خارج است. بزرگان از علما، از شیعه و سنّى، حتّى غیر مسلمان، در مقابل این بخش از شخصیّت امیرالمؤمنین همه اظهار عجز کردهاند؛ بس بلند و والا و مشعشع، این بخش در چشم هر بینندهاى جلوه میکند؛ نمیتوانند، قادر نیستند ابعاد آن را درک بکنند؛ این یک بخش. ابنابىالحدید - عالم سنّى معتزلى - وقتى یکى از خطبههاى امیرالمؤمنین را که مربوط به توحید است نقل میکند در نهجالبلاغه، میگوید که جا دارد ابراهیم خلیلالرّحمن افتخار کند به وجود یک چنین فرزندى؛ از نسل ابراهیم این همه انبیا بهوجود آمدند؛ [امّا] این را در مورد امیرالمؤمنین فقط میگوید؛ میگوید جا دارد که ابراهیم خلیلالرّحمن به این فرزند خود بگوید: تو سخنانى در توحید بیان کردى در جاهلیّت عرب، که من در جاهلیّت نَبط، نتوانستم این سخنان را بیان کنم و نتوانستم این حقایق را ابداع کنم. گوینده، عالم سنّى معتزلى است. این یک بخش و یک سرفصل از زندگى امیرالمؤمنین است که ابعادى ناشناخته دارد؛ واقعاً اقیانوس عمیقى است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : آنچه امیرالمؤمنین از فداکارى براى اسلام، براى دین، براى حفظ جان پیغمبر، براى حفظ دین پیغمبر، براى شرف و عظمت امّت اسلامى انجامداد، واقعاً جهادهاى فوق طاقت بشرى است. از دوران کودکى، از اوّلى که پیغمبر را بهعنوان مربّى خود شناخت و در دامان پیغمبر رشد پیدا کرد و اسلام را در کودکى پذیرفت، در همهى آن دوران سخت سیزدهسالهى مکّه، بعد در ماجراى بسیار دشوارِ هجرت به مدینه، بعد در دوران دهسالهى حیات مبارک پیغمبر در مدینه و آن جنگها و آن فداکارىها و آن گرفتارىها، در همهى این دورانها، این انسان یک انسانِ ایستادهى بر اوج قلّهى فداکارى است. بعد از رحلت پیغمبر هم همینجور: صبر امیرالمؤمنین، فداکارى بود؛ اقدامهاى او، فداکارى بود؛ همکارىهاى او، فداکارى بود؛ قبول خلافت، فداکارى بود؛ کارهایى که در دوران کوتاه خلافت انجام داد، یکى پس از دیگرى فداکارى بود. کتاب فداکارىهاى امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به تنهایى یک کتاب طولانى و پر حجمى براى هر بینندهاى است، انسان را واقعاً متحیّر میکند. اینقدر انسان بتواند با عزم راسخ در راه خدا، جان خود، حیثیّت خود، توانایىهاى خود، شئون خود، همه را تقدیم کند! تصوّر آن از عهدهى بنده و امثال بنده خارج است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : سلوک امیرالمؤمنین در دوران حکومت[یکی از سرفصل های زندگی ایشان] است؛ چه سلوک شخصى، چه سلوک اجتماعى و حکومتى. سلوک شخصى، زندگى زاهدانهى على در دوران حکومت و قدرت [است]. یک کشور پهناور عظیمى در ید قدرت امیرالمؤمنین بود؛ از اقصاى شرق، تا مصر، تا آفریقا - این منطقهى عظیم - همه دولت اسلامى و تحت حکومت امیرالمؤمنین بود؛ این حاکم بزرگ و مقتدر، با این کشور پهناور و ثروتمند، زندگى شخصىاش، سلوک شخصىاش، مثل یک انسان مستمند و بینوا بود؛ با یک لباس زندگى بکند، نان جو و خشک غذاى او باشد، از همهى لذّات مادّى پرهیز کند؛ طورى که خود او خطاب به همراهان و همکاران و دولتمردان زمان خود میفرمود: اِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلى ذلِک؛ شماها نمیتوانید؛ راست هم میگفت، هیچکس نمیتواند؛ واقعاً این عجیب است که زندگى شخصى امیرالمؤمنین در دوران حکومتش اینجورى باشد - در یک خانهى محقّر زندگى بکند؛ زندگى معیشتى او در حدّاقل، مثل یک انسان مستمند و بینوا و فقیر [باشد] - و به اینهمه کار بزرگ بپردازد. و سلوک اجتماعىاش، اقامهى حق، اقامهى عدل، ایستادگى براى اِنفاذ حکمالهى؛ واقعاً هر عقلى حیران میشود در مقابل اینهمه عظمت و اینهمه قدرت. این چه انسانى است؟ این غیر از مقامات معنوى است؛ سلوک سیاسى [است]. سیاستمداران دنیا و حکّام عالم چهجورى زندگى کردند؟ امیرالمؤمنین چهجورى زندگى کرد؟ این هم یک سرفصل مهمّى است که دیگر تا امروز نظیرى نداشته است و نخواهد داشت؛ زهد امیرالمؤمنین و سلوک شخصى او و عبادت او در دوران اقتدارش. به امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) عرض کردند که یا بن رسولالله! شما چرا اینقدر به خودتان سختى میدهید، فشار مىآورید، اینجور عبادت میکنید، اینجور زهد میکنید، اینجور روزه میگیرید، اینجور گرسنگى میکشید؟ امام سجّاد گریه کرد، فرمود: آنچه من میکنم، درمقابل آنچه جدّم امیرالمؤمنین میکرد چیست؛ کار من کجا، کار او کجا! یعنى امام سجّاد، سلوک عبادى و زاهدانهى خود را در مقابل سلوک زاهدانه و عبادى امیرالمؤمنین کوچک میشمارد؛ این خیلى مهم است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : از مقامات معنوى امیرالمؤمنین - مقام معرفتِ توحیدى امیرالمؤمنین، مقام عبادت او، مقام تقرّب او به خدا، مقام اخلاص او - که اینها چیزهایى است که عمق آن و کُنه آن واقعاً از دسترس ماها خارج است. بزرگان از علما، از شیعه و سنّى، حتّى غیر مسلمان، در مقابل این بخش از شخصیّت امیرالمؤمنین همه اظهار عجز کردهاند؛ بس بلند و والا و مشعشع، این بخش در چشم هر بینندهاى جلوه میکند؛ نمیتوانند، قادر نیستند ابعاد آن را درک بکنند؛ این یک بخش. ابنابىالحدید - عالم سنّى معتزلى - وقتى یکى از خطبههاى امیرالمؤمنین را که مربوط به توحید است نقل میکند در نهجالبلاغه، میگوید که جا دارد ابراهیم خلیلالرّحمن افتخار کند به وجود یک چنین فرزندى؛ از نسل ابراهیم این همه انبیا بهوجود آمدند؛ [امّا] این را در مورد امیرالمؤمنین فقط میگوید؛ میگوید جا دارد که ابراهیم خلیلالرّحمن به این فرزند خود بگوید: تو سخنانى در توحید بیان کردى در جاهلیّت عرب، که من در جاهلیّت نَبط، نتوانستم این سخنان را بیان کنم و نتوانستم این حقایق را ابداع کنم. گوینده، عالم سنّى معتزلى است. این یک بخش و یک سرفصل از زندگى امیرالمؤمنین است که ابعادى ناشناخته دارد؛ واقعاً اقیانوس عمیقى است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : مجاهدتهاى امیرالمؤمنین ...که این مجاهدتها و فداکارىها، اوج قلّهى فداکارى است. آنچه امیرالمؤمنین از فداکارى براى اسلام، براى دین، براى حفظ جان پیغمبر، براى حفظ دین پیغمبر، براى شرف و عظمت امّت اسلامى انجامداد، واقعاً جهادهاى فوق طاقت بشرى است. از دوران کودکى، از اوّلى که پیغمبر را بهعنوان مربّى خود شناخت و در دامان پیغمبر رشد پیدا کرد و اسلام را در کودکى پذیرفت، در همهى آن دوران سخت سیزدهسالهى مکّه، بعد در ماجراى بسیار دشوارِ هجرت به مدینه، بعد در دوران دهسالهى حیات مبارک پیغمبر در مدینه و آن جنگها و آن فداکارىها و آن گرفتارىها، در همهى این دورانها، این انسان یک انسانِ ایستادهى بر اوج قلّهى فداکارى است. بعد از رحلت پیغمبر هم همینجور: صبر امیرالمؤمنین، فداکارى بود؛ اقدامهاى او، فداکارى بود؛ همکارىهاى او، فداکارى بود؛ قبول خلافت، فداکارى بود؛ کارهایى که در دوران کوتاه خلافت انجام داد، یکى پس از دیگرى فداکارى بود. کتاب فداکارىهاى امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به تنهایى یک کتاب طولانى و پر حجمى براى هر بینندهاى است، انسان را واقعاً متحیّر میکند. اینقدر انسان بتواند با عزم راسخ در راه خدا، جان خود، حیثیّت خود، توانایىهاى خود، شئون خود، همه را تقدیم کند! تصوّر آن از عهدهى بنده و امثال بنده خارج است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : سلوک امیرالمؤمنین در دوران حکومت ... چه سلوک شخصى، چه سلوک اجتماعى و حکومتى. سلوک شخصى، زندگى زاهدانهى على در دوران حکومت و قدرت [است]. یک کشور پهناور عظیمى در ید قدرت امیرالمؤمنین بود؛ از اقصاى شرق، تا مصر، تا آفریقا - این منطقهى عظیم - همه دولت اسلامى و تحت حکومت امیرالمؤمنین بود؛ این حاکم بزرگ و مقتدر، با این کشور پهناور و ثروتمند، زندگى شخصىاش، سلوک شخصىاش، مثل یک انسان مستمند و بینوا بود؛ با یک لباس زندگى بکند، نان جو و خشک غذاى او باشد، از همهى لذّات مادّى پرهیز کند؛ طورى که خود او خطاب به همراهان و همکاران و دولتمردان زمان خود میفرمود: اِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلى ذلِک؛ شماها نمیتوانید؛ راست هم میگفت، هیچکس نمیتواند؛ واقعاً این عجیب است که زندگى شخصى امیرالمؤمنین در دوران حکومتش اینجورى باشد - در یک خانهى محقّر زندگى بکند؛ زندگى معیشتى او در حدّاقل، مثل یک انسان مستمند و بینوا و فقیر [باشد] - و به اینهمه کار بزرگ بپردازد. و سلوک اجتماعىاش، اقامهى حق، اقامهى عدل، ایستادگى براى اِنفاذ حکمالهى؛ واقعاً هر عقلى حیران میشود در مقابل اینهمه عظمت و اینهمه قدرت. این چه انسانى است؟ این غیر از مقامات معنوى است؛ سلوک سیاسى [است]. سیاستمداران دنیا و حکّام عالم چهجورى زندگى کردند؟ امیرالمؤمنین چهجورى زندگى کرد؟ این هم یک سرفصل مهمّى است که دیگر تا امروز نظیرى نداشته است و نخواهد داشت؛ زهد امیرالمؤمنین و سلوک شخصى او و عبادت او در دوران اقتدارش. به امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) عرض کردند که یا بن رسولالله! شما چرا اینقدر به خودتان سختى میدهید، فشار مىآورید، اینجور عبادت میکنید، اینجور زهد میکنید، اینجور روزه میگیرید، اینجور گرسنگى میکشید؟ امام سجّاد گریه کرد، فرمود: آنچه من میکنم، درمقابل آنچه جدّم امیرالمؤمنین میکرد چیست؛ کار من کجا، کار او کجا! یعنى امام سجّاد، سلوک عبادى و زاهدانهى خود را در مقابل سلوک زاهدانه و عبادى امیرالمؤمنین کوچک میشمارد؛ این خیلى مهم است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیهالسلام - 1393/02/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : آن هدفى ...که امیرالمؤمنین نسبت به مردم، در دوران حکومت داشته است که نکتهى بسیار مهمّ و اساسى است. ... امیرالمؤمنین فرمود: اگر از من اطاعت کنید، من شما را به بهشت میرسانم. عبارت امیرالمؤمنین در خطبهى نهجالبلاغه این است؛ میفرماید: فَاِن اَطَعتُمونى فَاِنّى حامِلُکُم اِن شاءَ اللهُ عَلى سَبیلِ الجَنَّة؛ فرمود اگر آنچه من میگویم، گوش کنید و عمل کنید، من شما را به بهشت خواهم رساند، انشاءالله؛ وَ اِن کانَ ذا مَشَقَّةٍ شَدیدَةٍ وَ مَذاقَةٍ مَریرة؛ اگرچه این کار، بسیار دشوار است، بسیار سخت است، تلخ است. این حرکت، حرکت کوچکى نیست، حرکت آسانى نیست؛ این هدف امیرالمؤمنین [است]. رساندن انسانها به بهشت، هم در زمینهى فکرى مردم، [هم] در زمینهى روحى و قلبى مردم، [هم] در حیات اجتماعى مردم، نقش مىآفریند. مربوط به :بیانات در جمع ۱۱۰ هزار بسیجی در روز عید غدیر - 1389/09/04 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین آن روزی که به همراه پیغمبر وارد مدینه شد، یک جوان بیست و دو سه ساله بود. جوانهای بیست و دو سه سالهی امروز رفتار خود را مقایسه کنند با آنچه که آن جوان ممتازِ در طول تاریخ بشریت از خود بروز داد. همین جوان بود که ستاره و قهرمان جنگ بدر شد؛ همین جوان بود که در جنگ احد آنچنان درخشید که همهی مسلمانها به عظمت کار او وقوف پیدا کردند؛ همین جوان بود که در امتحانهای گوناگون، در غزوات پیغمبر، در ایستادگی در برابر فشار جبههی کفر و استکبارِ آن روز در کنار پیغمبر ایستاد؛ همین جوان بود که به دنیا تعلق خاطر پیدا نکرد. آن روزی که پیغمبر اکرم او را - که در عین حال جوان بود - نصب میکرد، این جوان در چشم مسلمانان عظمتی داشت که این عظمت برای کسی قابل انکار نبود. هیچ کس هم این را انکار نکرده است؛ نه در آن زمان، و نه در زمانهای بعد مربوط به :بیانات در دیدار مردم بوشهر در روز میلاد امام علی(ع) - 1389/04/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شخصیت امیرالمؤمنین از لحظهی ولادت تا هنگام شهادت، در همهی این ادوار، یک شخصیت استثنائی است. ولادت او در جوف کعبه است - که نه قبل از آن حضرت و نه بعد از آن حضرت تا امروز چنین چیزی اتفاق نیفتاده است - شهادت آن بزرگوار هم در مسجد و محراب عبادت است. بین این دو نقطه هم، همهی زندگی امیرالمؤمنین جهاد است و صبر للَّه است و معرفت است و بصیرت است و حرکت در راه رضای الهی است. در آغاز کودکی، دست تدبیر الهی، علی بن ابی طالب را به آغوش پیغمبر میسپارد. امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) شش ساله بود که پیغمبر او را از خانهی جناب ابیطالب به خانهی خود آورد. امیرالمؤمنین در آغوش پیغمبر و در زیر سایهی تربیت آن حضرت تربیت شد. در هنگام نزول وحی بر پیغمبر، تنها کسی بود که در حراء، در آن لحظات حساس، در کنار پیغمبر حضور پیدا میکرد؛ و لقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امّه». دنبال پیغمبر، بدون جدا شدن از پیغمبر، امیرالمؤمنین دائماً می آموخت. خود حضرت در نهجالبلاغه در خطبهی قاصعه میفرماید: «و لقد سعمت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی». میگوید: من صدای نالهی شیطان را در وقتی که بر پیغمبر وحی نازل شد، شنیدم. «فقلت یا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة»؛ از پیغمبر پرسیدم: این چه صدائی بود که من شنیدم؟ فرمود: «هذا الشّیطان قد ایس من عبادته»؛ این نالهی یأس شیطان بود، از اینکه بتواند مردم را گمراه کند. چراغ هدایت آمد. بعد فرمود: «انّک تسمع ما اسمع و تری ما اری». این، نزدیکی و قرب امیرالمؤمنین به پیغمبر از دوران کودکی است. در دوران کودکی به پیغمبر ایمان آورد، با پیغمبر نماز خواند، با پیغمبر جهاد کرد، برای پیغمبر فداکاری کرد. در طول زندگی خود، در حیات پیغمبر یک جور، بعد از رحلت پیغمبر هم در ادوار مختلف، برای اقامهی حق، اقامهی دین خدا، حفظ اسلام، همهی تلاش خود را به عرصه آورد. از نظر پیغمبر اکرم، میزان حق، امیرالمؤمنین است. از طریق سنی و شیعه نقل شده است که: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار»؛ اگر دنبال حقید، ببینید علی کجا ایستاده است، او چه میکند، انگشت اشارهی او به کدام سو است. زندگی امیرالمؤمنین یک چنین زندگی ای است. مربوط به :بیانات در دیدار مردم بوشهر در روز میلاد امام علی(ع) - 1389/04/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : زندگی امیرالمؤمنین سر تا پا درس است. آن چیزی که در میان رفتارهای امیرالمؤمنین - که شامل همهی خصلتهای نیک یک انسان و یک زمامدار است - انسان مشاهده میکند و برترینِ این خصوصیات برای امروز ماست، مسئلهی بصیرتبخشی و بصیرتدهی به کسانی است که نیاز به بصیرت دارند؛ یعنی روشن کردن فضا. در همهی ادوار، این شجاعت بی پایان، این فداکاری عظیم، در خدمت آگاه کردن مردم، عمق دادن به اندیشهی مردم و ایمان مردم به کار رفته است. در جنگ صفین وقتی طرف مقابل که احساس میکرد دارد شکست میخورد، برای اینکه جنگ را متوقف کند، قرآنها را سر نیزه کرد، یک عدهای آمدند دور امیرالمؤمنین را گرفتند و فشار آوردند که باید تسلیم شوی و جنگ را تمام کنی؛ اینها قرآن را مطرح کردند. کار مزورانهای بود، کار عجیبی بود. حضرت فرمود: شما اشتباه میکنید؛ شما اینها را نمیشناسید. این کسانی که امروز قرآن را به عنوان حَکم مطرح میکنند، به قرآن اعتقاد ندارند. من اینها را میشناسم. «انّی عرفتهم اطفالا و رجالا»؛ من دورهی کودکی اینها را دیدم، دورهی بزرگی اینها را هم دیدم. «فکانوا شرّ اطفال و شرّ رجال»؛ بدترینها بودند. اینها به قرآن اعتقادی ندارند. وقتی در تنگنا گیر میکنند، قرآن را مطرح میکنند. البته آنها گوش نکردند، اصرار ورزیدند و دنیای اسلام خسارتش را خورد. امیرالمؤمنین اهل بصیرت دادن است... امیرالمؤمنین در آن لحظهی فریب و فتنه، به دوستان خود نهیب میزند: «امضوا علی حقّکم و صدقکم»؛ این راه حقی که در پیش گرفتید، این حرکت صادقانهای که دارید انجام میدهید، این را از دست ندهید و رها نکنید؛ با حرفهای فتنهگران و فتنهانگیزان، در دل شما تزلزل به وجود نیاید؛ «امضوا علی حقّکم و صدقکم»؛ راهتان راه درستی است. خاصیت دوران فتنه - همان طور که بارها عرض کردهایم - غبارآلودگی است، مهآلودگی است. نخبگان گاهی دچار خطا و اشتباه میشوند. اینجا شاخص لازم است. شاخص، همان حق و صدق و بیّنهای است که در اختیار مردم قرار دارد. امیرالمؤمنین مردم را به آن ارجاع میداد. مربوط به :خطبههای نمازجمعه در بیست و یکمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1389/03/14 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : گذشتهی اشخاص، مورد توجه نیست. گذشته مال آن وقتی است که حال فعلی معلوم نباشد. انسان به آن گذشته تمسک کند و بگوید: خوب، قبلاً اینجوری بوده، حالا هم لابد همان جور است. اگر حال فعلی اشخاص در نقطهی مقابل آن گذشته بود، آن گذشته دیگر کارائی ندارد. این همان قضاوتی بود که امام امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با جناب طلحه و جناب زبیر کرد. شما باید بدانید طلحه و زبیر مردمان کوچکی نبودند. جناب زبیر سوابقی درخشان دارد که نظیر آن را کمتر کسی از اصحاب امیرالمؤمنین داشت. بعد از به خلافت رسیدن جناب ابی بکر، در همان روزهای اول، پای منبر ابیبکر چند نفر از صحابه بلند شدند، اظهار مخالفت کردند، گفتند: حق با شما نیست؛ حق با علی بن ابی طالب است. اسم این اشخاص در تاریخ ثبت است. اینها چیزهائی نیست که شیعه نقل کرده باشد؛ نه، این در همهی کتب تواریخ ذکر شده است. یکی از آن اشخاصی که پای منبر جناب ابیبکر بلند شد و از حق امیرالمؤمنین دفاع کرد، زبیر است. این سابقهی زبیر است. مابین آن روز و روزی که زبیر روی امیرالمؤمنین شمشیر کشید، فاصله بیست و پنج سال است. حالا برادران اهل سنت از طرف طلحه و زبیر اعتذار میکنند، میگویند آنها اجتهادشان به اینجا منتهی شد؛ خیلی خوب، حالا هر چی. ما راجع به اینکه آنها در مقابل خدای متعال چه وضعی دارند، الان در مقام آن نیستیم؛ اما امیرالمؤمنین با اینها چه کرد؟ جنگید. امیرالمؤمنین از مدینه لشکر کشید، رفت طرف کوفه و بصره، برای جنگ با طلحه و زبیر. یعنی آن سوابق محو شد، تمام شد مربوط به :بیانات در دیدار مردم به مناسبت عید غدیر - 1388/09/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین را همهی مسلمانان عالم در محاسبهها بسنجند - درست است که احادیث گوناگونی در فضیلت برخی از صحابه نقل شده است - معیارها را نگاه کنند، پهلوی هم بگذارند، ردیف کنند، اینها را با قرآن و با سنت مسلّم مقایسه کنند، ببینند چه کسی برگزیده خواهد شد. علم امیرالمؤمنین، که علم یکی از معیارهاست؛ پیغمبر اکرم دربارهی امیرالمؤمنین طبق نقل همهی مسلمانان - شیعه و سنی - میفرمود: «انا مدینة العلم و علىّ بابها»، از این بالاتر چه شهادتی؟ دربارهی جهاد امیرالمؤمنین، خدای متعال: «و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»، آیه نازل شده است در مورد مجاهدت امیرالمؤمنین و ایثار امیرالمؤمنین؛ دربارهی کس دیگری این آیه نازل نشده است. دربارهی انفاق امیرالمؤمنین: «و یطعمون الطّعام علی حبّه مسکینا و یتیما و اسیرا»؛ امیرالمؤمنین و خاندان مکرم نزدیک او مشمول این آیهاند. «انّما ولیّکم اللَّه و رسوله و الّذین امنوا الّذین یقیمون الصّلاة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون». همه گفتهاند این، دربارهی امیرالمؤمنین است. این معیارها - معیارهای متعددی که در اسلام، معیار برگزیدگی است، معیار برتری است - از علم و تقوا و انفاق و ایثار و جهاد و بقیهی معیارهائی که در اسلام وارد شده است، همه و همه، یکی یکی با امیرالمؤمنین تطبیق میکند. کیست که بتواند این چیزها را در علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) انکار کند؟ مربوط به :بیانات در دیدار مردم به مناسبت عید غدیر - 1388/09/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : جوانی آن بزرگوار[امیرالمومنین(ع)]، الگوست برای جوانهای امت اسلام؛ آنجور با صفا و صداقت و بصیرت، حقیقت را دیدن، شناختن، به دنبال آن دویدن، از آن با همهی وجود دفاع کردن، میدانهای خطر را طی کردن، خطر را ندیده گرفتن و به هیچ انگاشتن، از راه صحیح یک سر سوزن منحرف نشدن، چشم به پیغمبر داشتن، «یحذو حذو الرّسول»؛ دنبال پیغمبر قدم به قدم حرکت کردن، در مقابل امر الهی و اوامر پیغمبر تسلیم محض بودن، در عین حال لحظه به لحظه بر دانش خود افزودن، عمل را با علم خود منطبق کردن در همهی آنات زندگی. این، جوانی امیرالمؤمنین است. دورهی میانسالی و سالخوردگی امیرالمؤمنین هم مشحون از امتحانهای دشوار، امتحانهای عجیب و غریب است و در همهی اینها آن صبر عظیم، صبر جمیل؛ مصلحت اسلام را - آنجائی که مصلحت اسلام در خطر است - بر همه چیز ترجیح دادن، حتّی بر حق مسلّم خود. امیرالمؤمنین میتوانست آن وقتی که احساس میکرد حق او ضایع میشود، قیام کند؛ علی که از کسی نمیترسید. او کسی بود که اگر جلو هم میافتاد، مطمئناً کسانی دنبال او حرکت میکردند؛ اما «فأمسکت بیدی یدی حتّی رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الإسلام یدعون إلی محق دین محمّد (صلّی اللَّه علیه و آله)» میفرماید: دیدم انگیزههای مخالف با اصل دین، دارد در دلها زنده میشود، دشمنانی هستند، مخالفینی هستند، میخواهند از موقعیت استفاده کنند، لذا من آمدم وسط میدان، از اصل دین دفاع کردم؛ از حق خود گذشتم و عبور کردم. مصلحت اسلام را اینجور با همهی وجود رعایت میکند. آن وقتی هم که نوبت حکومت و سیاست به حسَب تقدیر الهی به او میرسد، مردم مراجعه میکنند، اصرار میکنند، از آن حضرت میخواهند که زمام قدرت را در دست بگیرد، مقتدرانه وارد میدان میشود؛ «لایخاف فی اللَّه لومة لائم»؛ از هیچ چیز نمیترسد، هیچ ملامتی او را از راه بر نمیگرداند. یک الگوی کامل؛ این امیرالمؤمنین است؛ این آن انسان والائی است که شیعه برای او این ارج و مقام را قائل است. این را خوب است همهی امت اسلامی توجه کنند. مربوط به :خطبههای نماز جمعهی تهران - 1388/06/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در شب بیست و یکمی، بشریت علی را از دست داد. جسم امیرالمؤمنین، صدای امیرالمؤمنین، نفس گرم امیرالمؤمنین، چشم نافذ امیرالمؤمنین از دنیای آن روزِ بشر گرفته شد. ولی میتوان علی (علیهالسّلام) را با خود داشت؛ پیشاپیش حرکت خود و پیش روی خود داشت، مشروط بر اینکه ما سیرهی امیرالمؤمنین و رفتار امیرالمؤمنین را مثل یک سرمشق مورد توجه قرار بدهیم... بحثی که در اطراف آن چند نکتهای عرض خواهم کرد، بحث سلوک سیاسی امیرالمؤمنین است. این نکته را باید در نظر داشت و توجه کرد که سلوک سیاسی امیرالمؤمنین از سلوک معنوی و اخلاقی او جدا نیست؛ سیاست امیرالمؤمنین هم، آمیختهی با معنویت است، آمیختهی با اخلاق است، اصلاً منشأ گرفتهی از معنویت علی و اخلاق اوست. سیاست اگر از اخلاق سرچشمه بگیرد، از معنویت سیراب بشود، برای مردمی که مواجه با آن سیاستند، وسیلهی کمال است، راه بهشت است؛ اما اگر سیاست از اخلاق جدا شد، از معنویت جدا شد، آن وقت سیاستورزی میشود؛ یک وسیلهای برای کسب قدرت، به هر قیمت؛ برای کسب ثروت، برای پیش بردن کار خود در دنیا... امیرالمؤمنین این حکومتی را که در آن سه جنگِ مفصل نظامی با هزارها کشته اتفاق افتاد - شما در نهج البلاغه نگاه کنید - با تعبیراتی معرفی میکند که نشاندهندهی تحقیر او نسبت به این حکومت است. یک وقت او را - در خطاب به ابنعباس - از بند کفش کهنهی وصلهزدهی خود بیارزشتر معرفی میکند. یکجا دربارهی همین حکومت میفرماید: «لألفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز»؛ آن رطوبتی که از عطسهی یک بزغاله حاصل میشود چقدر ارزش رطوبتی و حیاتی دارد؟ هیچ. میفرماید: این حکومت، این قدرت، نشستن بر این اریکه برای علی، از این کمتر و کماهمیتتر است. یک جا در همان خطبه برای اینکه چرا این حکومت را قبول کرد، استدلال میکند: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر»؛ دیدم مردم آمدند، اصرار میکنند، نصرت خودشان را عرضه میکنند، قبول کردم. باز در مقام استدلال: «و ما اخذ اللَّه علی العلماء ان لایقارّوا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم»؛ میفرماید: خدای متعال بر عالمان، بر دانایان عالم، تکلیف معین کرده است که بر سیری ظالم و تهیدستی و گرسنگی مظلوم صبر نکنند، تحمل نکنند. اینهاست چیزهائی که امیرالمؤمنین را به سمت حکومت میکشاند، یا در مقابل کسانی که علیه او بغی میکنند، به مقاومت، به ایستادگی، به حتّی جنگ نظامی میکشاند؛ والّا حکومت برای امیرالمؤمنین ارزشی ندارد. مربوط به :خطبههای نماز جمعهی تهران - 1388/06/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در... سیاستورزی، امیرالمؤمنین یکی از خصوصیاتش این است: از مکر و فریب دور است. در یک جملهای از حضرت نقل شده که: «لو لا التّقی لکنت ادهی العرب»؛ اگر تقوا دست و پای مرا نمیبست، از همهی آحاد و مکاران عرب، مکر و حیله را بهتر بلد بودم. یک جای دیگر در مقام مقایسهی معاویه با خودش - چون معاویه به دهاء و مکر در حکومت معروف بود - به حسب آنچه که نقل شده، فرمود: «واللَّه ما معاویة بأدهی منّی»؛ معاویه از من زرنگتر نیست. منتها علی چه کند؟ وقتی بنای بر رعایت تقوا و رعایت اخلاق دارد، دست و زبانش بسته است. روش امیرالمؤمنین این است. تقوا که نبود، دست و زبان انسان باز است، میتواند همه چیز بگوید، خلاف واقع میتواند بگوید، تهمت میتواند بزند، دروغ به مردم میتواند بگوید، نقض تعهدات میتواند بکند، دلبستگی به دشمنانِ صراط مستقیم میتواند پیدا کند. وقتی تقوا نبود، اینجوری است. امیرالمؤمنین میفرماید: من سیاست را با تقوا انتخاب کردم، با تقوا اختیار کردم؛ این است که در روش امیرالمؤمنین، مکاری و حیلهگری و کارهای کثیف و این چیزها وجود ندارد؛ پاکیزه است. مربوط به :خطبههای نماز جمعهی تهران - 1388/06/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [در] رفتارهای سیاسی امیرالمؤمنین. اولاً تا حد ممکن با مخالفان خودش، حتّی با دشمنان خودش مدارا کرد. اینی که میبینید امیرالمؤمنین سه جنگ را در دوران حدود پنج سالِ حکومت خود مجبور شد و تحمل کرد، بعد از این بود که همهی مداراهای لازم انجام گرفته بود. امیرالمؤمنین کسی نبود که بدون رعایت مداراهای لازم با مخالفان، اول دست به شمشیر ببرد. حالا چند تا از جملات امیرالمؤمنین را بشنوید: یک جا در اول خلافت، یک عدهای آمدند دور امیرالمؤمنین - اشاره میکردند به بعضی - آقا! تکلیف اینها را یکسره کن. اصرار میکردند. امیرالمؤمنین در جواب، اینها را نصیحت به صبر کرد و از جملهی چیزهائی که فرمود، این بود: این نظری که شما دارید، یک نظر است. «فرقة تری ما ترون»؛ یک عده همین نظر شما را قبول دارند. «و فرقة تری ما لاترون»؛ یک عده حرفی را قبول دارند که شما معتقد به او نیستید، او را قبول ندارید. «و فرقة لاتری هذا و لا ذاک»؛ یک عدهای هم نه آنطرفی و نه آنطرفی، یک نظر سومی دارند. «فاصبروا»؛ صبر کنید تا امیرالمؤمنین با حکمت کار خود را انجام بدهد. «حتّی ... تؤخذ الحقوق مسمحة»؛ بگذارید با سماح، با ملاطفت، با ملایمت، حق ذیحق را بگیریم، احقاق حق بکنیم. «و اذا لماجد بدّا فاخر الدّواء الکىّ»؛ تا میتوانیم با تسامح، با سماح، با خوشرفتاری، حق را به حقدار برگردانیم، احقاق حق بکنیم. اگر دیدیم چارهای نماند، زیر بار حق نمیروند، آن وقت «اخر الدّواء الکىّ». این یک مثل معروف عربی است؛ «اخر الدّواء الکىّ»؛ یعنی آخرین چاره را دیگر با قاطعیت انجام میدهیم. تا آنجائی که ممکن است، با دارو و مرهمگذاری عمل میکنیم برای اینکه این زخم را علاج کنیم و شفا بدهیم؛ مرهم میگذاریم؛ وقتی نشد، آخر کار داغ میکنیم؛ چارهای نیست. در جنگ صفین قبل از آنی که جنگ شروع بشود، یک عدهای همینطور پا به زمین میکوبیدند که امیرالمؤمنین چرا حمله نمیکنی؟ اصرار میکردند که حمله کن. امیرالمؤمنین فرمود: «فواللَّه ما دفعت الحرب یوما الاّ و انا اطمع ان تلحق بی طائفة فتهتدی بی»؛ یعنی من دنبال جنگ نیستم، دنبال هدایتم؛ یک روز هم که درگیری و برخورد را عقب میاندازم، برای این است که شاید یک عدهای دل به حقیقت بدهند، به راه صراط مستقیم بیایند. وقتی که مأیوس شدیم، دیدیم نه، کسی نمیآید، آن وقت شمشیر را میکشیم و جنگ را شروع میکنیم. دربارهی اهل جمل، در قضیهی جنگ جمل - که یکی از آزمایشهای بسیار دشوار امیرالمؤمنین بود - فرمود: «انّ هؤلاء قد تمالئوا علی سخطة امارتی»؛ اینها جمع شدند، دست به یکی کردند برای اینکه نسبت به این حکومتی که به امیرالمؤمنین رسیده است، خشم خود را آشکار کنند. «و سأصبر»؛ فرمود: من صبر خواهم کرد. اما تا کی؟ «ما لماخف علی جماعتکم»؛ آن وقتی که ببینم حرکت اینها دارد بین شما مسلمانها شکاف ایجاد میکند، اختلاف ایجاد میکند، برادران را در مقابل هم قرار میدهد، آن وقت وارد عمل خواهم شد و فتنه را علاج خواهم کرد؛ تا آن وقتی که ممکن است، صبر میکنم و با نصیحت رفتار میکنم. مربوط به :خطبههای نماز جمعهی تهران - 1388/06/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از خصوصیات امیرالمؤمنین در ممشای سیاسی اش این بود که با دشمنان خود و مخالفان خود با استدلال حرف میزد و استدلال میکرد. در نامههائی که حتّی به معاویه نوشته است - با اینکه دشمنی بین معاویه و امیرالمؤمنین شدید بود، در عین حال او نامه مینوشت، اهانت میکرد، حرفهای خلاف میگفت - استدلال میکرد بر اینکه روش تو غلط است. با طلحه و زبیر که آمدند با امیرالمؤمنین بیعت کردند - اینها به عنوانی که میخواهیم عمره برویم، از مدینه خارج شدند، رفتند به طرف مکه. امیرالمؤمنین مراقب بود، از اول هم گفت که اینها قصدشان عمره نیست. رفتند و کارهائی کردند؛ حالا تفاصیلش زیاد است - حضرت اینجور میفرماید: «لقد نقمتما یسیرا و ارجأتما کثیرا»؛ شما یک چیز کوچک را وسیله و مایهی اختلاف قرار دادید، این همه نقاط مثبت را ندیده گرفتید؛ دم از دشمنی میزنید، دم از مخالفت میزنید. با اینها متواضعانه امیرالمؤمنین حرف میزند، توضیح میدهد؛ میگوید: من دنبال دشمن نمیگردم. این مدارا را دارد. اما آن وقتی که این مدارا اثر نکند، آن وقت جای قاطعیت علوی است؛ آن جائی است که امیرالمؤمنین نشان میدهد که با کسانی مثل خوارج، آنجور رفتار میکند که خودش فرمود: «انا فقأت عین الفتنة»؛ چشم فتنه را من در آوردم. و کسی دیگر غیر از علی نمیتوانست - به گفتهی خود آن بزرگوار در نهجالبلاغه - این کار را بکند. مربوط به :خطبههای نماز جمعهی تهران - 1388/06/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از خصوصیات سیاستورزی امیرالمؤمنین این بود که برای پیروز شدن، به ظلم و به دروغ و به کارهای ظالمانه متوسل نمیشد. یک عدهای در اوائل حکومت امیرالمؤمنین آمدند که آقا شما این افرادی که تو جامعه هستند - این متنفذین - یک مقداری ملاحظهی اینها را بکن و سهم بیشتری از بیتالمال به اینها بده، مخالفت اینها را موجب نشو و دلهایشان را جلب کن! فرمود: «أ تأمرونّی ان أطلب النّصر بالجور»؛ شما میخواهید من پیروزی را به وسیلهی ظلم برای خودم دست و پا کنم؟ «واللَّه لا اطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فی السّماء نجما»؛ امکان ندارد امیرالمؤمنین با ظلم، با راه غلط و خطا، با شیوههای غیر اسلامی دوست برای خودش درست کند. مربوط به :خطبههای نماز جمعهی تهران - 1388/06/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از خصوصیات امیرالمؤمنین در سلوک سیاسیاش این بود که از مردم جداً - نه به صورت تعارف - درخواست میکند که با او متملقانه حرف نزنند، چاپلوسی نکنند، تصنع در برخورد با او به خرج ندهند. در وسط یکی از خطبههای امیرالمؤمنین - که یکی از آن خطبههای بلیغ و عجیب امیرالمؤمنین است - یک نفری بلند شد، شروع کرد تعریف و تمجید از امیرالمؤمنین؛ از سخن و از مطالب آن حضرت بنا کرد تمجید کردن و ثنا کردن بر امیرالمؤمنین. حرفهای او که تمام شد، حضرت رو کرد به او، تقریباً به همان اندازهای که صحبت کرده بود - آنچه که انسان توی نهجالبلاغه و در آن مقداری که سید رضی انتخاب کرده، میبیند - در نصیحت این مرد صحبت کرد که با من اینجوری حرف نزنید. از جمله همین عبارت معروف است: «فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة»؛ آنجوری که با پادشاهان، با جباران حرف میزنند، با من حرف نزنید. «و لاتتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند اهل البادرة»؛ آنجوری که ملاحظه میکنند که نبادا بدش بیاید، نبادا موجبِ ناخرسندی یا ناخوشایندی فلان جبار بشود - حرفهائی را نمیزنند، ملاحظاتی را میکنند - جلوی من این ملاحظات را نکنید. «و لاتخالطونی بالمصانعة و لا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی»؛ خیال نکنید که اگر حرف حقی را به من گفتید، علی از حرف حق شما دلگیر خواهد شد. برای او سنگین خواهد آمد؛ اینجور نیست. مربوط به :خطبههای نماز جمعهی تهران - 1388/06/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از خصوصیات … این بزرگوار [امیرالمومنین(ع)]...این است که رفتارش با مخالفان و معارضان یک جور نیست؛ همه را به یک چوب نمیراند. امیرالمؤمنین فرق میگذارد بین افرادی و جریانهائی، با افرادی و جریانهای دیگری. دربارهی خوارجِ - البته در مقابل انحراف و انحطاط و توسل به ظواهر دینی - بدون اعتقاد، علی ایستاد؛ هم در مقابل معاویه ایستاد - آنوقتی که قرآنها را سر نیزه کردند، امیرالمؤمنین فرمود: واللَّه این مکر است، این خدعه است، این فریب است؛ اینها به قرآن اعتقادی ندارند - هم در آنوقتی که خوارج با آن ظواهر دینی، با آن صوت حزین قرآنخوانی در مقابل حضرت قرار گرفتند، حضرت ایستاد. یعنی آنجائی که کسانی بخواهند با ظواهر دینی کار بکنند و پیش بروند، امیرالمؤمنین می ایستاد؛ حالا چه معاویه بود، چه خوارج بود؛ تفاوتی نمیکرد. اما در عین حال یک جور با اینها برخورد نمیکرد. ایستادگی بود، اما نصیحت امیرالمؤمنین و رفتار خود او همیشه این بود. لذا فرمود «لاتقاتلوا الخوارج بعدی»؛ بعد از من با خوارج نجنگید؛ جنگ با خوارج نکنید؛ «فلیس من طلب الحقّ فاخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه»؛ آن کسی که دنبال حق هست، منتها اشتباه میکند - دنبال حق است؛ از روی جهالت، از روی قشریگری خطا میکند، اشتباه میکند - او مثل کسی نیست که دنبال باطل میرود و به باطل میرسد؛ اینها یک جور نیستند مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از مردم در سالروز ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) - 1388/04/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : مقامات معنوی امیرالمؤمنین، آن قرب به خدای متعال، آن قدرت مسیطری که خدای متعال به این ذوات مقدسه داده است، آنها از درک امثال ما خارج است؛ اما این چیزها در مقابل چشم ماست؛ این را همه میبینند، همه میفهمند. امیرالمؤمنین مثال عالی تربیت اسلامی است. هم دوران سربازی و مجاهدت را گذرانده است، هم دوران غربت را گذرانده است، هم دوران حکومت و زمامداری را گذرانده است. هر کدام از اینها مشتمل بر درسهای فراوانی برای امت اسلام است که اگر ما امروز به این درسها عمل بکنیم، صراط مستقیمِ هدایت و تکامل و تعالی در مقابل ما باز خواهد شد. از این مناسبتها این استفادهها را باید کرد؛ این درسها را باید گرفت. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از مردم در سالروز ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) - 1388/04/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یک سطر از سطور کتاب قطور منقبت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) این است که این بزرگوار در طول این زندگی پرماجرای خود به چیزهائی اهتمام داشتند، از جمله عدالت و وحدت. اینها برای ما درس است. وحدت امت اسلامی برای امیرالمؤمنین مهم بود. استقرار عدالت در میان امت اسلامی هم برای امیرالمؤمنین مهم بود. حقطلبی آن بزرگوار در هر دو جا خود را نشان میدهد؛ هم در آنجائی که در پی عدالت دشوارترین آزمونهای زندگی خود را تحمل میکند؛ آن سختیها را، آن مجاهدتهای دشوار را، آن جنگهائی را که بر آن بزرگوار تحمیل شد -آن سه جنگ دوران کوتاه حکومت، که اینها را تحمل میکند؛ چون دنبال عدالت است. حق را در اینجا با قاطعیت تعقیب میکند- هم در آنجائی که امیرالمؤمنین به خاطر خدا، به خاطر مصالح اسلام، به خاطر وحدت مسلمانان، از حقی که برای خود او مسلّم است، چشمپوشی میکند و در مقام معارضه برنمیآید؛ اسلام را، مسلمانان را، جامعهی اسلامی را، وحدت اسلامی را پاس میدارد. «فامسکت یدی حتّی رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محقّ دین محمّد (صلّی اللَّه علیه و اله)»؛ یعنی آن وقتی که دیدم مسئلهی اسلام مطرح است، مصالح اسلامی، مصالح جامعهی اسلامی مطرح است، در آنجا دیگر سکوت را جایز ندانستم، آمدم وسط میدان برای ایجاد وحدت. مال دوران اولِ پس از رحلت پیغمبر و آن دوران محنت امیرالمؤمنین است؛ آنجا هم حق را با قاطعیت دنبال میکند. این حق در اینجا وحدت است. اینها برای ما درس است. مربوط به :بیانات در دیدار استادان و دانشجویان کردستان - 1388/02/27 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین به کسی برخورد کرد که زن و زندگی و خانه و همه چیز را کنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: «یا عدّی نفسه»، ای دشمن کوچک خویشتن! با خودت داری دشمنی میکنی؛ خدا این را از تو نخواسته [است]. مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1387/06/29 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : من ... یک بُعد از ابعاد فعالیت همهجانبهی امیرالمؤمنین را عرض میکنم و آن بُعد تربیت اخلاقی است. آن روزی که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در جامعهی اسلامىِ آن روز بر سر کار آمد، وضع امت مسلمان با آن روزی که پیغمبر اکرم از دنیا رفت، تفاوت زیادی کرده بود. این بیست و پنج سال فاصله بین رحلت پیغمبر اکرم و آمدن امیرالمؤمنین بر سر کار، حوادث زیادی اتفاق افتاده بود که این حوادث بر روی ذهن و فکر و اخلاق و عمل جامعهی اسلامی اثر گذاشته بود و بعد، این نظام و این جامعه را امیرالمؤمنین تحویل گرفت. نزدیک پنج سال امیرالمؤمنین در آن کشور بزرگ اسلامی حکومت کرد. این پنج سال، هر روزش حاوی یک درس است. یکی از کارهای مستمر امیرالمؤمنین پرداختن به تربیت اخلاقی آن مردم است. همهی انحرافهائی که در جامعه پیش میآید، برگشتش و ریشهاش در اخلاقیات ماست. اخلاق انسان، خصوصیات و خصال اخلاقی انسانها، عمل آنها را جهت میدهد و ترسیم میکند. اگر ما در یک جامعهای یا در سطح دنیا کجرفتاریهائی را مشاهده میکنیم، باید ریشهی آنها را در خُلقیات ناپسند ملاحظه کنیم. این حقیقت، امیرالمؤمنین را به بیان یک حقیقت مهمتری وادار میکند و آن حقیقتِ بالاتر این است که اغلب این خصال باطل و مضر در انسانها، بر میگردد به دنیاطلبی. لذا امیرالمؤمنین میفرماید: «الدّنیا رأس کلّ خطیئة»؛ دنیاطلبی ریشه و مرکز اصلی همهی خطاهای ماست، که در زندگی جمعی ما، در زندگی فردی ما، این خطاها اثر میگذارد... حب دنیا، دل بستن به دنیا، در رأس همهی خطایا و همهی گناهان است. امیرالمؤمنین به این نکته توجه میدهد. این برنامهی تربیت اخلاقی امیرالمؤمنین است. شما اگر سرتاپای نهجالبلاغه را نگاه کنید، میبینید آنچه که امیرالمؤمنین دربارهی بیرغبتی به دنیا، دل نبستن به دنیا، زهد در دنیا بیان فرموده است، از همهی آنچه که در نهجالبلاغه بیان کرده است، بیشتر است؛ این به خاطر همین است. والّا امیرالمؤمنین کسی نبود که از دنیا گوشهگیری کند، انعزال از دنیا داشته باشد؛ نه، برای آبادی دنیا یکی از فعالترین آدمها بود؛ چه در زمان خلافت، چه بعد از خلافت، امیرالمؤمنین جزو کسانی نبود که کار نکنند، دنبال تلاش نروند؛ چرا. معروف است آنوقتی که امیرالمؤمنین در مدینه زندگی میکردند - قبل از خلافت - باغستانهائی را به دست خودش به وجود آورده بود؛ آب جاری کرده بود؛ نخل به وجود آورده بود. پرداختن به دنیا و به طبیعتی که خدای متعال در اختیار انسان گذاشته است، و ادارهی معیشت مردم، ادارهی امور اقتصادی مردم، فراهم کردن وسائل رونق اقتصادی، اینها همه کارهای مثبت و لازم و جزو وظائف فرد مسلمان و مدیران اسلامی است. امیرالمؤمنین یک چنین آدمی بود؛ اما خود او هیچ دلبستگی نداشت. این وضع امیرالمؤمنین و برنامهی تربیت اخلاقی امیرالمؤمنین است. علاج دنیاپرستی را هم امیرالمؤمنین در خطبهی متقین بیان فرموده است: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم». علاج دلبستن و مجذوب شدن به دنیا این است که انسان تقوا پیشه کند که از خواص تقوا یکی همین است که «عظم الخالق فی انفسهم»؛ خدا در دل انسان، در جان انسان آنچنان جایگاهی پیدا میکند که همه چیز در نظر او کوچک میشود. این مقامات دنیوی، این اموال، این زیبائیها، این جلوههای زندگی مادی، این لذتهای گوناگون در نظر انسان حقیر میشود و بر اثر عظمت یاد الهی در دل انسان، اهمیت پیدا نمیکند. از خصوصیات تقوا همین است. خود او هم - امیرالمؤمنین - مظهر کامل همین معنا بود. در این خطبهی معروف «نوف بکالی» که حالا من یک فقرهای از آن را بعد عرض میکنم، میگوید حضرت ایستاد روی سنگی، لباس ساده پشمىِ مندرسِ کمقیمتی بر تن او بود و نعلی از برگ خرما یا از پوست درخت خرما به پای او بود؛ چنین وضعیت فقیرانه و زاهدانهای حاکم و مدیر آن کشور عظیم اسلامی داشت؛ اینجور زندگی میکرد و این بیانات عظیم، این جواهر حکمت را بر زبان جاری میکرد. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در سالروز میلاد حضرت علی (علیهالسلام) - 1387/04/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : خصوصیات امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام): آن برجستگی و درخشندگىِ ایمان ناب امیرالمؤمنین، آن جهاد دشوار و سختی که آن بزرگوار - از اول دوران اسلام تا آخر عمر - خود آن را بر دوش کشید، آن عدالتورزىِ بینظیر - که تا امروز هم نه فقط مسلمانان، بلکه آگاهان غیرمسلمان را هم مجذوب خود کرده است - آن عبادت خالصانهی متضرعانهی بینظیر آن بزرگوار و بقیهی صفات برجستهای که در امیرالمؤمنین هست، چیزهائی نیست که مسلمانان - از هر فرقه و مذهبی - در آن اختلاف داشته باشند. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در سالروز میلاد حضرت علی (علیهالسلام) - 1387/04/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : توجه کنیم که امیرالمؤمنین در زندگی پُربارِ پُرمضمونِ درسآموز خود، چه چیزی را در درجهی اول اهمیت قرار داده است. یکی مسئلهی عدالت است که عدالت در سیرهی امیرالمؤمنین، شاید بشود گفت برجستهترین نمودارهاست. مدارا نکردن با ظالم، همدلىِ با مظلوم و کمک برای گرفتن حق مظلوم از ظالم، چیزهائی است که در زندگی امیرالمؤمنین، در کلمات امیرالمؤمنین و در خطب نهجالبلاغه، به وضوح در صدها نقطه، قابل ملاحظه است. به این جملات پربار امیرالمؤمنین توجه بفرمائید: «و الله لأن ابیت علی حسک السّعدان مسهّدا أو أجرّ فیالأغلال مصفّدا احبّ الىّ من أن القی الله ... ظالما لبعض العباد و غاصبا لشئ من الحطام»؛ ببینید! آن نمودار و پیشانی حکومت امیرالمؤمنین این است؛ یعنی اگر در سختترین شرائط زندگی قرار بگیرم، ممکن نیست که من اندک ظلمی به احدی از خلایق انجام بدهم و برای خودم حطام دنیا را جمعآوری کنم؛ برای خودم ذخائر دنیوی را طلب بکنم. دنیا در چشم و نظر امیرالمؤمنین - به معنای آنچه که انسان برای خود از بهرههای زندگی قائل است - بکلی مردود و متروک است. خطاب به دنیا میگوید «غرّی غیری»؛ ای لذتها! ای زیبائیهای زندگی مادّی! برو دیگری را فریب بده؛ علی را نمیتوانی فریب بدهی. این شعار امیرالمؤمنین است مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در سالروز میلاد حضرت علی (علیهالسلام) - 1387/04/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شما ببینید امیرالمؤمنین - آن مرد شجاعِ استوارِ قویای که شجاعت او در میدان جنگ جزو مشهورات عالم است که هیچ کس در او اختلاف ندارد - او وقتی در محراب عبادت قرار میگیرد، «یتململ تململ السّلیم»، مثل مارگزیده به خود میپیچد؛ اشک میریزد؛ گریه میکند؛ پیشانی به خاک میساید. دعای کمیل و این مناجات شعبانیهای را که منسوب به امیرالمؤمنین است نگاه کنید؛ ببینید چه تضرّعی میکند این انسان بزرگ و والا در مقابل پروردگار! مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز عید سعید غدیر خم - 1386/10/08 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شما نگاه کنید ببینید شاخصههای امیرالمؤمنین و نظامی که او درصدد تشکیل آن نظام بود، چیست. ما باید آن شاخصها را در نظر بگیریم، به سمت آنها حرکت بکنیم. شاخصهی عدالت، شاخصهی اخلاق، توحید، کار را برای خدا انجام دادن، در نگاه به آحاد جامعه، نگاه مهربان و عطوفتبار به همه - همهی افراد جامعه - داشتن. امیرالمؤمنین به عامل خود میفرماید که: مردم یا برادر دینی تو هستند یا همجنس تو در بشریتند. ببینید این نگاه چقدر وسیع است. آحاد بشر؛ نگاه عطوفتبار انسان - انسانی که امیرالمؤمنین میخواهد بسازد - نسبت به همهی آحاد بشر این است؛ نگاه عطوفتبار. بعد، نگاه جدی و قاطع نسبت به گناه و تخلف و خیانت. امیرالمؤمنین از نزدیکترین نزدیکان خود هم تخلف را، خیانت را، انحراف از راه خدا را تحمل نمیکرد. آن عطوفت به جای خود، آن نگاه قاطع و ضابطهمند به جای خود. این نگاه امیرالمؤمنین است. ... یک بُعد دیگر این است که توجه داشته باشیم امیرالمؤمنین با این موقعیت، با این وضوحِ معنای امامت آن بزرگوار که منصوب پیغمبر و منصوب الهی است، آن وقتی که ملاحظه کرد و دید که جامعهی اسلامی آسیبپذیر است و اگر او بخواهد دنبالهی این حق را بگیرد و مطالبه کند، ممکن است اسلام به خطر بیفتد، کنار نشست. این هم یک مسئلهی مهمی است. نه فقط کنار نشست - یعنی ادعا را مطرح نکرد که اختلاف و شق عصای مسلمین نشود - بلکه همکاری کرد با کسانی که به نظر امیرالمؤمنین صاحبان منصب حق نبودند - که بر جامعهی اسلامی حکومت میکردند - چون دید که امروز اسلام به این احتیاج دارد؛ فداکاری... کسانی در همان وقت آمدند پیش امیرالمؤمنین که یا علی حق با توست؛ ما میآئیم چنین میکنیم، چنان میکنیم، از تو حمایت میکنیم، زیر بار اینها نرو. امیرالمؤمنین ردشان کرد. خود او اگر میخواست از حق خود دفاع کند و قیام کند، احتیاج به کسی نداشت؛ اما دید جامعهی اسلامی تاب تحمل این اختلاف و درگیری را ندارد؛ لذا کنار کشید مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز عید سعید غدیر خم - 1386/10/08 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امامت آن بزرگوار [امیرالمومنین(ع)]که منصوب پیغمبر و منصوب الهی است، آن وقتی که ملاحظه کرد و دید که جامعهی اسلامی آسیبپذیر است و اگر او بخواهد دنبالهی این حق را بگیرد و مطالبه کند، ممکن است اسلام به خطر بیفتد، کنار نشست. این هم یک مسئلهی مهمی است. نه فقط کنار نشست - یعنی ادعا را مطرح نکرد که اختلاف و شق عصای مسلمین نشود - بلکه همکاری کرد با کسانی که به نظر امیرالمؤمنین صاحبان منصب حق نبودند - که بر جامعهی اسلامی حکومت میکردند - چون دید که امروز اسلام به این احتیاج دارد؛ فداکاری. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز عید سعید غدیر خم - 1386/10/08 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : کسانی در همان وقت [در ماجرای ثقیفه] آمدند پیش امیرالمؤمنین که یا علی حق با توست؛ ما میآئیم چنین میکنیم، چنان میکنیم، از تو حمایت میکنیم، زیر بار اینها نرو. امیرالمؤمنین ردشان کرد. خود او اگر میخواست از حق خود دفاع کند و قیام کند، احتیاج به کسی نداشت؛ اما دید جامعهی اسلامی تاب تحمل این اختلاف و درگیری را ندارد؛ لذا کنار کشید. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان اقتصادی و دستاندرکاران اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی - 1385/11/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در کتابها خواندهاید، از اهل منبر و خطبا هم زیاد شنیدهاید که امیرالمؤمنین اوقاف زیادی دارد. گفت: «لا وقف إلّا فی ملک». کسی که مالک نباشد، که نمیتواند وقف کند. این اوقاف، املاک امیرالمؤمنین بود. امیرالمؤمنین این املاک را به ارث که نبرده بود، با کار خودش تولید کرده بود. در آن وضعیت کم آبی، امیرالمؤمنین چاه میزد، آب بیرون میآورد، مزرعه درست میکرد، آباد میکرد، بعد وقف میکرد. بعضی از اوقاف امیرالمؤمنین، قرنها مانده. پیداست چیزهای ریشهدار و مهمی بوده است مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1385/07/21 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : زندگی امیرالمؤمنین، زندگىِ یک مسلمان کامل و یک انسانِ تراز عالی به شمار میرود؛ الگو، امیرالمؤمنین است. دورهی زندگی امیرالمؤمنین، کودکی و نوجوانی او، در آغوش پیغمبر و تحت تربیت پیغمبر بوده است و اصلاً در دامان پیغمبر رشد پیدا کرده و با تربیت او تربیت شده است. در دوران اول جوانی و نوجوانی، مسئلهی بعثت و حوادث دشواری که با بعثت پیغمبر، برای آن بزرگوار پیش آمد و امیرالمؤمنین دائم متصل به پیغمبر بود و همهی این حوادث را امیرالمؤمنین تجربه کرد. از اول بعثت تا آن روزی که بعثت و رسالت اعلام شد، حملهها و سختیها شروع شد. خودِ امیرالمؤمنین میفرماید: «لقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امه»؛ مثل برّهای که دنبال مادرش حرکت میکند، دائم متصل به رسول خدا بودم. «یرفع لی فی کلّ یوم من اخلاقه علما و یأمرنی بالاقتداء به»؛ هر روز، با عمل و اخلاق خود، یک درس و دانش جدیدی به من میآموخت و از من میخواست که به آن عمل کنم. پیغمبر این شخصیت والا و ملکوتی را تربیت میکرد و میساخت. «و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء»؛ هر سال مدتی را در غار حراء میگذرانید. «فأراه و لایراه غیری»؛ من میرفتم او را میدیدم؛ هیچ کس غیر از من به سراغ او نمیرفت و او را نمیدید. «و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسولالله(صلّی الله علیه و آله) و خدیجة و انا ثالثهما»؛ تنها خانهای که اهل آن، مسلمان بودند، خانهی ما بود؛ پیغمبر بود، خدیجه بود و من. «اری نور الوحی و الرّسالة و اشمّ ریح النّبوة»؛ نور پیغمبری را میدیدم؛ عطر دلپذیر نبوت را استشمام میکردم. امیرالمؤمنین این چنین پرورش پیدا کرد. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1385/07/21 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : آن روزی که پیغمبر خدا و مسلمانها را از مکه بیرون کردند و آنها مجبور شدند به شعب ابیطالب -آن درّه و شکاف کوه که متعلق به ابیطالب بود؛ جای بی آب و علف- پناه ببرند، امیرالمؤمنین هفده سالش بود. جوان هفده ساله وارد شعب ابیطالب شد و بیست ساله بودند که با آن روش معجزآسا بیرون آمدند. وقتی پیغمبر به طائف رفتند تا شاید بتوانند در آنجا اثری بگذارند -که ده روز در طائف ماندند- امیرالمؤمنین همراه پیغمبر بود؛ که آنجا اشراف و ثروتمندان طائف فهمیدند که پیغمبر اکرم به طائف آمده است، غلامان و نوکران و مردم کوچه و بازار را تحریک کردند و آنها به پیغمبر سنگ زدند؛ آنجا امیرالمؤمنین ایستاد و از پیغمبر دفاع کرد. آن شبی که برای اولین بار، چند نفر از بزرگان مدینه مخفیانه به خانهی قدیمىِ عبدالمطلب آمدند و برای بیعت، کنار پیغمبر نشستند و کفار قریش اطلاع پیدا کردند و آمدند اطراف آن خانه را گرفتند تا حمله کنند، آن کسانی که آمدند دفاع کردند، امیرالمؤمنین و جناب حمزه بودند. این جوان -جوان مؤمن، جوان نورانی، جوان متصل به منبع وحی، مؤمن واقعی، پرهیزگار و پاکیزهی کامل- تمام این دوران سیزده ساله و همهی وجودش را وقف دفاع از رسالت و پیغمبر کرد. سختترین کارها را هم در هنگام هجرت پیغمبر، امیرالمؤمنین به عهده گرفت؛ یعنی منتقل کردن زنان (فواطم) و دادن اماناتی که دست پیغمبر بود و بعد رساندن خود به قوا و مدینه؛ بعد در مدینه، سردار تراز اول، مؤمن تراز اول، شاگرد تراز اول پیغمبر و عبادت کنندهی تراز اول در میان همهی مسلمانان، امیرالمؤمنین است. در جنگ، همهی چشمها به اوست؛ در مسجد و هنگام عبادت هم، همهی دلها تحت الشعاعِ دل نورانی اوست. پای منبر پیغمبر هم، از همهی شاگردان پذیرندهتر، دانندهتر و پرسندهتر اوست؛ در یک روایت هست که به حضرت عرض کردند: شما چقدر از پیغمبر زیاد نقل میکنید؟ فرمود: من از پیغمبر سؤال میکردم، جواب میداد؛ وقتی سؤال نمیکردم، خودِ او ابتدا به من میگفت. بنابراین، شاگرد درجهی یک بود. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1385/07/21 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : بعد از رحلت پیغمبر، ماجرای سقیفه و مسئلهی خلافت پیش آمد. خوب، معلوم بود حق با امیرالمؤمنین بود و حق را متعلق به خود میدانست؛ اما وارد جدال و جنجال نشد. وقتی بیعت تمام شد و حضرت مجبور شد و نخواست در مقابل جماعت مردم بایستد و فتنهای درست بشود، تسلیم بیعت شد. بعد هم از کار کناره گرفت و اولِ کار، یک گوشهای نشست؛ به معنای اینکه هیچ گونه مزاحمتی برای کسانی که در رأس کار هستند، به وجود نمیآورد. بعد از اندکی احساس کرد که جامعهی اسلامی به او نیاز دارد: «حتّی رأیت راجعة الناس قد رجعت ترید محو دین محمّد(صلّی الله علیه و آله)»؛ آن وقت وارد میدان شد. همکاری، مشارکت و کمک به کسانی که مدیریت جامعه را به عهده داشتند، هدایت و دستگیری آنها در آنجایی که میلغزیدند؛ در آنجایی که اشتباه میکردند؛ چه در زمینهی علمی، چه در زمینهی سیاسی، در همهی زمینهها؛ که این مورد اعترافِ همه است؛ این حرفی نیست که ما شیعیان میزنیم. پُر است کتب روایات و تواریخ مسلمین از شیعه و سنی از کمکهای امیرالمؤمنین که: «لولا علی لهلک عمر»؛ که بارها و بارها این را سنّیها نقل کردهاند؛ این، حرف ما نیست. هدایتها و کمکهای آن بزرگوار در زمینهی لشگرکشیها، در زمینهی اجرای حدود، در زمینهی مسائل سیاسی و غیره؛ مرشد کامل، محور و مرکز نورافشانی در جامعهی اسلامی، امیرالمؤمنین بود. این بیست و پنج سال هم به همان شکلی که معروف است و میدانید، گذشت. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1385/07/21 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [در دوران خلافت امیرالمومنین(ع)] معجزهی مدیریت و حکومت در تمام تاریخ را امیرالمؤمنین سردست آورد. این چهار سال و نه ماه،ده ماهِ حکومت امیرالمؤمنین، معجزهی حکومت است؛ دیگر نظیر آن، حکومتی دیده نشده است؛ حکومت عدل مطلق، شجاعت مطلق، همراه با مظلومیت مطلق. وضعی که در زمان پیغمبر هم پیش نیامد؛ زمان پیغمبر خطوط روشن بود، فاصلهها معلوم بود؛ اما زمان امیرالمؤمنین مشکلات بسیار پیچیدهتر و در هم تنیدهتر بود؛ آن هم با آن وسعت دنیای اسلام. زمان پیغمبر فقط مدینه و مکه بود و چند تا شهر دیگر. زمان امیرالمؤمنین کشور پهناور عظیم، مردمِ تازه مسلمان و مرزهای درهم ریختهی اعتقادی و مشکلات فراوان دیگر؛ در چنین جامعهای، امیرالمؤمنین حکومتی را برپا کرد که افتخار همهی حکومتهای با انصاف دنیا این است که بتوانند خودشان را اندکی به آن شبیه کنند؛ و تازه نمیتوانند و هیچ کس تا امروز نتوانسته است. مظهر عدالت، مظهر قداست، مظهر انصاف، مظهر رحم، مظهر تدبیر، مظهر شجاعت، مظهر رعایت حقوق انسان و مظهر عبودیت در مقابل پروردگار مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1384/05/28 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [امت اسلامی] اگر با تقوا بود، میتواند در راههای دشوار حرکت کند؛ مشکلات در مقابل او زانو میزنند؛ او در مقابل مشکلات زانو نمیزند. به این جملهی امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) توجه کنید: «من اخذ بالتّقوی عزبت عنه الشدائد بعد دنوّها»؛ اگر فردی - و من عرض میکنم اگر ملتی - تقوا را برای خودش جادهی عمل قرار داد و متقی شد، شداید زندگی اگر نزدیک او هم رسیده باشد، از او دور خواهد شد. «و احلولت له الامور بعد مرارتها»؛ تلخیهای زندگی برای او شیرین خواهد شد. «و انفرجت عنه الامواج بعد تراکمها»؛ امواج طوفندهی شداید زندگی، بعد از آن که متراکم شده باشند، از او دور خواهند شد و او بر امواج سوار خواهد شد. «و اسهلت له الصعاب بعد انصابها»؛ دشواریها و سختیهای زندگی بعد از آن که به سختترین مرحله رسیده باشد، برای او آسان خواهد شد... ایستادگی هم بر اثر تقواست. امیرالمؤمنین یکی از القابش «کرّار غیر فرّار» است. پیغمبر اکرم این لقب را به امیرالمؤمنین داد. این مخصوص میدان نظامی نیست؛ در همهی میدانهای انسانی امیرالمؤمنین کرّار غیر فرّار بود؛ یعنی مهاجم، مقتدر، دارای فکر و بدون عقبگرد. مواضع محکم، ایستادگی بر مبانىِ مورد قبول و مورد اعتقاد، از موضع تدافعی خارج شدن و نسبت به کجیها و زشتیها و بدیها و ظلمها و بیعدالتیهای دنیا در موضع تهاجمی قرار گرفتن؛ این همان صفت کرّار غیر فرّار امیرالمؤمنین است. شما اگر به زندگی امیرالمؤمنین نگاه کنید، میبینید از اول تا آخر، زندگی آن بزرگوار اینگونه است. مربوط به :بیانات در مراسم تنفیذ حکم ریاستجمهوری - 1384/05/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) به ابنعباس فرمود: ارزش ذاتی حکومت برای من از این کفش وصلهخورده کمتر است - «الّا ان اقیم حقاً» - مگر اینکه حقی را اقامه کنم؛ آن وقت قدرت ارزش پیدا میکند. امیرالمؤمنین با معارضانِ همین قدرت به جنگ برمیخیزد مربوط به :بیانات در دیدار مردم پاکدشت - 1383/11/10 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : مسأله ی غدیر و تعیین امیرالمؤمنین (علیه الصّلاةوالسّلام) به عنوان ولی امر امت اسلامی از سوی پیامبر مکرم اسلام (صلّی الله علیه واله وسلّم) یک حادثه ی بسیار بزرگ و پُرمعناست؛ در حقیقت دخالت نبی مکرم در امر مدیریت جامعه است. معنای این حرکت که در روز هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت اتفاق افتاد، این است که اسلام به مسأله ی مدیریت جامعه به چشم اهمیت نگاه می کند. این طور نیست که امر مدیریت در نظام اسلامی و جامعه ی اسلامی، رها و بی اعتنا باشد. علت هم این است که مدیریت یک جامعه، جزو اثرگذارترین مسائل جامعه است. تعیین امیرالمؤمنین هم - که مظهر تقوا و علم و شجاعت و فداکاری و عدل در میان صحابه ی پیغمبر است - ابعاد این مدیریت را روشن می کند. معلوم می شود آنچه از نظر اسلام در باب مدیریت جامعه اهمیت دارد، اینهاست. کسانی که امیرالمؤمنین را به جانشینی بلافصل هم قبول ندارند، در علم و زهد و تقوا و شجاعت آن بزرگوار و در فداکاری او برای حق و عدل، تردید ندارند؛ این موردِ اتفاق همه ی مسلمین و همه ی کسانی است که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاةوالسّلام) را می شناسند. این نشان می دهد که جامعه ی اسلامی از نظر اسلام و پیغمبر، چه نوع مدیریت و زمامداری و حکومتی را باید به عنوان هدفِ مطلوب دنبال کند مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1383/08/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) بیست وپنج سال قبل از این تاریخ در بستر بیماری به زنان مدینه فرمود اگر علی را بر سر کار می گذاشتند، «لساربهم سیراً سُجُحاً» - «سُجُح» یعنی هموار - راه زندگی را بر مردم هموار می کرد. «لا یکلِمُ خُشاشه»؛ نمی گذاشت - به تعبیر من - اقتدار حکومت و روحیه ی حکومتگری اسلام اندکی به پیکر جامعه ی اسلامی زخم بزند؛ نمی گذاشت ذره یی آسیب ایجاد کند؛ کار را پیش می برد و از هر آسیبی هم جلوگیری می کرد. بهترین شکل حکومت کردن این است که حکومت به مردم زخم نزد؛ زندگی مردم را هم از لحاظ مادی و معنوی آباد کند. «ولا یکلّ سائرهُ و لا یُمُلّ راکبه و لاوردهم منهلا غیرا صافیا رویّا»؛ اینها را فاطمه ی زهرا آن روز فرمود. این واقعه بیست وپنج سال عقب افتاد؛ ولی بالاخره امت اسلامی جمع شدند و امیرالمؤمنین را سرِ کار آوردند. امیرالمؤمنین در همین چند سال؛ یعنی از ذی حجّه ی سال 35 تا ماه رمضان سال 40 - چهار سال و نُه ماه یا ده ماه - کارهای بزرگی انجام داد. کارهایی را پایه گذاری کرد که اگر شمشیر غدر و خیانت نمی بود و این جنایت بزرگ به وسیله ی ابن ملجم و عناصر پشت پرده ی این جنایت صورت نمی گرفت، امیرالمؤمنین این راه را ادامه می داد و باز دنیای اسلام شاید تا قرنها بیمه و تأمین می شد. ….. امیرالمؤمنین در این مدت نشان داد که اصول اسلامی و ارزشهای اسلامی یی که در دوران انزوای اسلام و در دوران کوچکی جامعه ی اسلامی به وجود آمده بود، در دوران رفاه و گسترش و اقتدار و پیشرفت و توسعه ی مادی جامعه ی اسلامی هم قابل پیاده شدن است... آن روزی که امیرالمؤمنین به حکومت رسید، از آسیای میانه تا شمال آفریقا - یعنی مصر - در حیطه ی قدرت حکومت اسلام بود. از دو دولت بزرگِ همسایه ی دولت اسلامی اولِ کار - یعنی ایران و روم - یکی بکلی منهدم شده بود، که حکومت ایران بود، و تمام سرزمین ایرانِ آن روز در اختیار اسلام قرار گرفته بود. بخش عمده یی از سرزمین روم هم - که شامات و فلسطین و موصل و بقیه ی جاها بود - در اختیار اسلام قرار گرفته بود. چنین رُقعه ی وسیعی در اختیار اسلام بود؛ بنابراین ثروت زیادی به وجود آمده بود؛ دیگر فقر و کمبود و کم غذایی وجود نداشت؛ طلا رایج شده بود، پول زیاد شده بود،ثروتهای فراوان به وجود آمده بود؛ لذا کشور اسلامی ثروتمند شده بود. خیلی ها از رفاهِ بیش از اندازه ی لازم برخوردار شده بودند. اگر علی را از این وسط حذف می کردیم، ممکن بود تاریخ این طور قضاوت کند که اصول اسلامی و ارزشهای نبوی خوب بود؛ اما در همان دوره ی مدینةالنبی؛ همان دوره ی کوچکی و فقر جامعه ی اسلامی؛ اما بعد از آن که جامعه ی اسلامی بزرگ شد و با تمدنهای گوناگون آمیخته شد؛ از ایران و روم فرهنگها و تمدنهای مختلف وارد زندگی مردم شدند و ملتهای گوناگون همه زیر چتر جامعه ی اسلامی قرار گرفتند، دیگر آن اصول کافی نیست و نمی تواند کشور را اداره کند. امیرالمؤمنین در این پنج سال با عمل و سیره و شیوه ی حکومت خود نشان داد که نه، همان اصولِ درخشان صدر نبوت - همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابری بین انسانها - با خلیفه ی مقتدری مثل امیرالمؤمنین قابل اجراست. این، چیزی است که در تاریخ مانده است. هرچند بعد از امیرالمؤمنین این روش ادامه داده نشد، اما ایشان نشان داد که اگر حاکم اسلامی و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند؛ بنا داشته باشند و اعتقاد راسخ داشته باشند، می توانند همان اصول را در دوران گسترش منطقه ی حکومت اسلامی و پدید آمدن شرایط گوناگون و جدید زندگی، باز هم اجرا کنند و مردم را از آن بهره مند نمایند... عدالت اجتماعی در یک جامعه ی ده، پانزده هزار نفری مدینه کجا، عدالت اجتماعی در یک جامعه ی چندین ده میلیونی و چندین صد میلیونی حکومت دوران امیرالمؤمنین کجا؟ و امیرالمؤمنین این کارها را کرد. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1383/08/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [در باب قبول حکومت]مردم آمدند اصرار و بیعت کردند؛ اما حضرت قبول نمی کرد. اصرار مردم زیاد شد. همه، بزرگان، کوچکان، رؤسا و صحابه ی قدیمی گفتند نه، فقط علی بن ابی طالب باید باشد و غیر از او کسی نمی تواند. آمدند و به اصرار حضرت را بردند. حضرت فرمود پس به مسجد برویم. حضرت روی منبر رفت و خطبه خواند و در این سخنرانی حرف خودش را بیان کرد. امیرالمؤمنین فرمود: اموالی که تا امروز افرادِ برگزیده و محترمها بیجا و بناحق تصرف کرده اند، هرجا من به این اموال دست پیدا کنم، اینها را به بیت المال برمی گردانم. در طول این چند سال کسانی توانسته بودند پولهایی را از بیت المال به نفع خودشان بردارند. فرمود من همه اینها را برمی گردانم؛ «لو وجدته قد تزوّج به النساء»؛ حتّی اگر ببینم مهر زنهایتان قرار داده اید، یا «و مُلک به الاماء»؛ برای حرمسراهای خودتان کنیز خریده اید. «لرددته»؛ به بیت المال برمی گردانم. مردم و بزرگان بدانند که روش من این است. بعد از چند روز مخالفتها شروع شد. البته مردم مستضعف و طبقه ی مظلوم جامعه از خدا می خواهند چنین روشی به کار گرفته شود؛ لیکن متنفذان و کسانی که خودشان مخاطب واقعی این مطلب بودند، بدیهی است که ناراضی بودند. نشستند جلسه تشکیل دادند و گفتند این چه کاری است که علی می خواهد انجام دهد. ولیدبن عقبه - همان کسی که زمان عثمان استاندار کوفه بود - از طرف آنها بلند شد پیش امیرالمؤمنین آمد و گفت یا علی! بیعت ما با تو شرط دارد؛ «و نحن نبایعک الیوم علی ان تضع عنا ما اصبناه من المال فی ایام عثمان»؛ شرط ما این است که به پولهایی که ما به دست آورده ایم، دست نزنی و به دستاوردهای ما در دوران قبل از خودت کاری نداشته باشی. بعد از ولیدبن عقبه، طلحه و زبیر آمدند. البته حساب ولیدبن عقبه از طلحه و زبیر جداست. ولیدبن عقبه در واقع جزو تازه مسلمانهاست؛ خانواده اش ضداسلام و ضدانقلاب بودند و با اسلام جنگیده بودند؛ بعد هم که اسلام غالب شد، اواخر زمان پیغمبر، او هم مثل دیگرانِ از بنی امیه اسلام آورد؛ اما طلحه و زبیر جزو سابقین اسلام و جزو یاران نزدیک پیغمبر بودند. طلحه و زبیر هم - که بزرگانِ آن روزِ اسلام و جزو بقایای اصحاب پیغمبر بودند - خدمت امیرالمؤمنین آمدند و حرفهای گله آمیزی زدند؛ از جمله گفتند: «انک جعلت حقنا فی القسم کحق غیرنا»؛ تو ما را با دیگران در تقسیم بیت المال یکسان کردی؛ «و سویت بیننا و بین من لا یماثلنا»؛ ما را با کسانی که شبیه ما نیستند، در دادن اموال بیت المال یکی قرار دادی. این چه وضعی است؟ چرا امتیاز قائل نیستی؟ «من لا یماثلنا فیما افاءالله تعالی بأسیافنا و رماحنا»؛ با شمشیر ما اینها به دست آمد؛ ما بودیم که اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم که زحمت کشیدیم و تلاش کردیم؛ حالا تو ما را با کسانی که تازه آمده اند و عجمی و جزو کشورهای مفتوح هستند، یکسان قرار داده ای؟ جواب امیرالمؤمنین به ولیدبن عقبه را من ندیده ام - تاریخ ثبت نکرده است - اما جواب دیگران را داد. حضرت بالای منبر رفت و جواب تندی داد. راجع به مسأله ی تقسیم مساوی بیت المال فرمود: «فان ذلک امر لم احکم فیه بادئ بدء»؛ من که بنیانگذار چنین روشی نیستم؛ «قد وجدت انا و انتما رسول الله صلی الله علیه و اله یحکم بذلک»؛ هم من و هم شما بودیم و دیدیم پیغمبر این طور عمل می کرد. من کار تازه یی نکرده ام؛ همان کار پیغمبر را دارم دنبال می کنم؛ می خواهم همان ارزشها و همان پایه های اعتقادی و عملی جامعه را در این دوران مستقر کنم. و علی مستقر کرد و می کرد؛ هزینه اش را هم امیرالمؤمنین پرداخت. هزینه ی این کار، وقوع سه جنگ بود. امیرالمؤمنین ایستاد. بدیهی است که امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش می دانست؛ اما بعد از رحلت پیغمبر این طور نشد؛ در مقابل چیزی که حق خود می دانست، بیست وپنج سال هیچ حرکتی نکرد؛ اگر کسانی هم خواستند حرفی بزنند، آنها را آرام نگه داشت. «انک لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»، «ودع عنک نهبا صیح فی حجراته»؛ از این مطالب امیرالمؤمنین دارد. امیرالمؤمنین در مقابل آن مسأله بیست وپنج سال عکس العمل نشان نداد؛ اما در مقابل قضیه یی که بظاهر کمتر از آن قضیه به نظر می رسد - مسأله ی عدالت اجتماعی، مسأله ی احیای اصول نبوی، دوباره بنا کردنِ بنای اسلامی مستحکمی که پیغمبر گذاشته بود - امیرالمؤمنین سه جنگ را تحمل کرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. ببینید این کار به نظر امیرالمؤمنین چقدر مهم بود. کار بزرگ امیرالمؤمنین این است.امیرالمؤمنین در همین زمینه یک جمله ی دیگر دارد. بد نیست ما با معارف علوی یک خرده آشنا شویم. ایشان می فرماید: «لا تمن انکم رعایة الحق لعَهَدٍ عن اقامة الحق علیه»؛ یعنی اگر کسی انسان مؤمنی است، انسان مجاهد فی سبیل الله است، زحمات زیادی داشته، جبهه بوده و کارهای بزرگی کرده، رعایت حق او بر شما واجب است. اگر در جایی این شخص تخطی و حقی را ضایع کرد، شما که مدیر و مسؤول هستید، نباید آن حق واجب، مانع بشود از این که در موردی که تخطی کرده، حق اجرا نشود. بنابراین مسائل را از هم جدا کنید. اگر کسی آدم خوبی است، شخص باارزشی است، سابقه ی خوبی دارد و برای اسلام و کشور هم زحمت کشیده؛ خیلی خوب، حق او مقبول و محفوظ و ما مخلص او هستیم؛ اما اگر تخطی کرد، رعایت آن حق نباید موجب شود تخلفی که انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمؤمنین است. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1383/08/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شاعری به نام نجاشی، از شاعران و مداحان امیرالمؤمنین؛ کسی که در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض و تشویق مردم در مقابل معاویه سروده و از علاقه مندان امیرالمؤمنین و در حزب ایشان است و از لحاظ اخلاص و ولایت پذیری و سوابق، کارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتی امیرالمؤمنین مطلع شد، فرمود حد شراب معلوم است؛ او را بیاورید تا حد جاری شود. امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم او را حد شراب زد؛ هشتاد ضربه ی شلاق. خانواده و قبیله ی او پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو ما را بی آبرو کردی. این که جزو جماعت تو بود؛ جزو دوستان تو بود - به تعبیر امروز - جزو جناح تو بود. فرمود من کاری نکردم؛ مسلمانی تخلفی کرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را به جا آوردم. البته نجاشی بعد از آن که شلاق را از علی خورد، گفت حالا که این طور است، بعد از این می روم برای معاویه شعر می گویم. بلند شد از کنار امیرالمؤمنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمؤمنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه، رفت که رفت! البته اگر می ماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمؤمنین این... بود. به یاران نجاشی فرمود: «فهل هو الّا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حُرَم الله فأقمنا علیه حدّاً کان کفّارته»؛ حدّش را جاری کردیم، گناهش ریخت. یک نفر از قبیله ی بنی اسد - که با امیرالمؤمنین قوم و خویش هم بودند - بر او حدی واجب شده بود. چند نفر از علاقه مندان امیرالمؤمنین که هم قبیله ی آن شخص بودند، گفتند پیش ایشان برویم و بالاخره قضیه را حل کنیم. اول پیش امام حسن مجتبی آمدند تا آن حضرت را پیش پدرش واسطه کنند. امام حسن فرمود: لزومی ندارد من بیایم؛ خود شما بروید؛ پدرم امیرالمؤمنین شما را که می شناسد. خودشان پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند ما چنین وضعیتی داریم؛ کمکی بکن. حضرت در جواب اینها فرمود: هر کاری که اختیارش با من باشد، من حرفی ندارم؛ انجام می دهم. اینها خوشحال شدند و بیرون آمدند. در راه به امام حسن (علیه السّلام) برخورد کردند. امام حسن فرمود: چه کار کردید؟ گفتند: الحمدلله خوب شد؛ امیرالمؤمنین به ما وعده داد. فرمود: امیرالمؤمنین به شما چه گفت؟ گفتند: امیرالمؤمنین گفت هر کاری در اختیار من و متعلق به من باشد، برایتان انجام می دهم. امام حسن مثلاً لبخندی زدند و فرمودند: پس هر کاری که در صورت حد خوردن او باید انجام دهید، بروید انجام دهید! بعد هم امیرالمؤمنین او را حد زد. آمدند گفتند: یا امیرالمؤمنین! چرا بر این شخص حد جاری شد؟ گفت: حد که در اختیار من نیست؛ حد حکم الهی است؛ من گفتم آنچه در اختیارم هست، برایتان انجام می دهد؛ حد که در اختیار من نیست. تازه بنی اسد جزو دوستان و مخلصین امیرالمؤمنین بودند. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1383/08/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : درباره ی قضای او[امیرالمومنین(ع)]، لباس او، وضع معیشت او و فرزندان او خیلی چیزها نقل شده است. راوی می گوید رفتم دیدم امام حسن و امام حسین نشسته اند و دارند غذا می خورند. غذای آنها عبارت بود از نان و سرکه و سبزی. گفتم آقازاده ها! شما امیر هستید؛ شما خانواده ی حکومتید؛ پسر امیرالمؤمنین هستید؛ در بازار هم این همه آذوقه هست. «و فی الرّحبة ما فیها»؛ در رحبه - نزدیکی کوفه - این همه جنس ریخته اند و مردم دارند استفاده می کنند؛ شما آقازاده ها غذایتان این است؟ رو به او کردند و گفتند: «ما اغفلک عن امیرالمؤمنین»؛ تو از امیرالمؤمنین غافلی؛ برو زندگی او را ببین! آن حضرت با خانواده ی خودش هم این طوری بود. ماجرای زینب کبری را شنیده اید؛ عاریه گرفتنِ از ابورافع. ماجرای عقیل را شنیده اید که پیش حضرت آمد و چیزی خواست: «صاع من برّ»؛ یک مقدار سهمیه ی اضافه ی گندم خواست. بعد حضرت آن حدیده ی مُحمات - آهن گداخته - را برداشت و نزدیک او برد - البته به او نزد - و او را تهدید کرد و خواسته اش را نپذیرفت. عبدالله بن جعفر - برادرزاده و داماد حضرت؛ شوهر جناب زینب - خدمت حضرت آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! دستم تنگ است؛ مجبورم از وسایل زندگی ام بفروشم؛ چیزی به من کمک کن. حضرت قبول نکرد و فرمود: مگر به من بگویی عمویت برود دزدی کند و از مال مردم به تو بدهد. امیرالمؤمنین شاخص حکومت در یک جامعه ی پیشرفته، وسیع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ایشان نسبت به زمان پیغمبر را معین کرد. همه چیز پیش رفته بود. امیرالمؤمنین با رفتار خود خواست اثبات کند که در این وضعیت هم می شود همان اصول را زنده کرد. این، کار بزرگ امیرالمؤمنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگی مردم، اصل مدیریتهای شایسته و لایق و مؤمن - که زندگی امیرالمؤمنین پُر است از حوادث و قضایایی که شما مردم در طول سالهای متمادی از هر بخشی چیزهایی را به عنوان داستان و روایت و کلام امیرالمؤمنین می شنوید و شنیده اید - همه ی اینها نشان دهنده ی این حقیقت است؛ جمع بندی اش این است که امیرالمؤمنین می خواهد به دنیا نشان دهد که این اصول اسلامی در همه ی شرایط قابل پیاده شدن است. واقع قضیه هم همین است مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان قزوین - 1382/09/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام امام دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتی بعد از قتل عثمان در خانهاش ریختند تا ایشان را به صحنهی خلافت بیاورند، حضرت نمیآمد و قبول نمیکرد - البته دلیلهایی دارد که بحث بسیار مهم و پرمعنایی است - بعد از قبول هم فرمود: «لولا حضورالحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظّة ظالم و سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها»؛ اگر وظیفهی من با توجّه، قبول، بیعت و خواست مردم بر من مسجّل و منجزّ نمیشد که در مقابل ظلم بایستم و با تبعیض مبارزه و از مظلوم دفاع کنم، باز هم قبول نمیکردم. یعنی امیرالمؤمنین میگوید من قدرت را بهخاطر قدرت نمیخواهم. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1382/08/23 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در زندگی جمعی و حکومتی امیرالمؤمنین، نقطه بارزتر از همه چیز «عدالت» است. همچنان که در عمل فردی امیرالمؤمنین نقطه بارز تقواست، در عمل حکومتی و سیاسی و شأن خلافت امیرالمؤمنین، بارزترین نقطه، عدالت است. این برای ما که خود را پیرو امیرالمؤمنین میدانیم، نقطه بسیار با اهمیتی است. ملاحظه عدالت، اجر نهادن به عدالت و عمل کردن به آنچه مقتضای عدالت است، وظیفه ماست و باید شاخصه نظام اسلامی به حساب آید. همه چیز تحتالشعاع عدالت قرار میگیرد؛ این منطق امیرالمؤمنین علیهالصلاةوالسلام است. اگر به زندگی امیرالمؤمنین و حوادث دورانِ تقریباً پنجساله حکومت آن حضرت نگاه کنیم، میبینیم عمده آنچه برای آن بزرگوار در این مدت به عنوان مشکل پیش آمد، ناشی از عدالتخواهی ایشان بود. این نشان میدهد که مسأله عدالت چقدر سخت است. عدالتخواهی و دنبال عدالت رفتن، به زبان آسان است؛ اما در عمل آنقدر با موانع گوناگون مواجه میشود که دشوارترین کار هر حکومت و نظامی این است که عدالت را در جامعه تأمین کند. عدالت فقط عدالت اقتصادی نیست؛ عدالت در همه امور و شؤون زندگی بسیار دشوار است. این همان چیزی است که امیرالمؤمنین با آن قدرت ملکوتی و شأن الهی، آن را وجهه همت خود قرار داد و دنبال کرد. لذا امیرالمؤمنین در این عبارت معروف فرموده است: «واللَه لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا، و اُجر فی الاغلال مصفدا، احب الی من أن القی اللَه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصباً لشیءٍ من الحطامط»؛ یعنی از خلافت کنار آمدن که هیچ؛ اگر مرا به غل و زنجیر بکِشند و روی خارهای مغیلان هم با تن عریان بکِشانند، حاضر نیستم حتی به یک نفر از بندگان خدا ظلم کنم. بهخاطر همین منطق، امیرالمؤمنین همه مشکلات دوران خلافت خود را لمس کرد و با آنها مواجه شد؛ چون عدالت او بود که آن دشمنها و دشمنیها را علیه او بهوجود میآورد. امیرالمؤمنین ایستادگی کرد و بهخاطر مواجهه با مشکلات و حل آنها حاضر نشد از عدالت دست بردارد؛ این شد درس. پنج سال حکومت امیرالمؤمنین دوران بسیار کوتاهی در تاریخ اسلام است؛ اما آنچه به این دوران کوتاه اهمیت میدهد، این است که امیرالمؤمنین عملاً عدالت را نشان داد؛ مثل سرمشقی که بالای صفحه مینویسند و متعلم باید مثل آن را در صفحه تکرار کند. امیرالمؤمنین این سرمشق را نوشت که اگر بهخاطر عدالتخواهی، این همه مشکل برای حاکم اسلامی بهوجود آید - که در طول نزدیک پنج سال نگذاشتند امیرالمؤمنین بدون دغدغه به اداره کشور و مسائل آن بیندیشد؛ سه جنگ را با مشکلات و دنبالههای گوناگون بر او تحمیل کردند - باید تسلیم نشد. تسلیم نشد، یعنی چه؟ یعنی از راه عدالت عقبنشینی نکرد. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1381/06/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [از شاخصههای حکومت امیرالمؤمنین] پایبندىِ کامل به دین خدا و اصرار بر اقامه دین الهی. .... است. هر حکومتی که اساس کارش بر اقامه دین خدا نباشد، علوی نیست. در وسط جنگ - آنهایی که در دوران دفاع هشت ساله، در میدان بودند میفهمند من چه میگویم - در آن بحبوحه رزم که هر رزمنده و هر سربازی همّتش این است ببیند چطور میتواند حمله کند و چطور میتواند از خودش دفاع نماید، یک نفر نزد امیرالمؤمنین آمد و مسألهای راجع به توحید پرسید. گفت در «قل هواللَّه احد» این کلمه «احد» یعنی چه؟ حالا این یک مسأله اصلی هم نیست. از اصل وجود خدا سؤال نکرد؛ یک مسأله فرعی را سؤال کرد. دوروبریهای امیرالمؤمنین آمدند جلو که مرد حسابی، حالا وقت این سؤالهاست!؟ حضرت فرمود: «نه؛ بگذارید جوابش را بدهم. ما برای همین میجنگیم.» یعنی جنگِ امیرالمؤمنین، سیاستِ امیرالمؤمنین، جبههبندىِ امیرالمؤمنین، خون دلهای امیرالمؤمنین و همه خطوط اصلیای که در حکومت خود انتخاب میکند، برای این است که دین خدا اقامه شود. این یک شاخصه است. اگر در نظام اسلامی و در جمهوری اسلامی که به نام حکومت علوی خود را معرّفی میکند، اقامه دین خدا هدف نباشد؛ مردم به دین خدا عمل بکنند یا نکنند؛ اعتقاد داشته باشند یا نداشته باشند؛ اقامه حقّ الهی بشود یا نشود و بگوییم به ما چه ربطی دارد - اگر این طور باشد - این حکومت علوی نیست. اقامه دین الهی، اوّلین شاخصه است و این مادرِ همه خصوصیّات دیگرِ زندگی امیرالمؤمنین و حکومت امیرالمؤمنین است. عدالت او هم ناشی از این است. مردمسالاری و رعایت مردم در زندگی امیرالمؤمنین هم مربوط به همین است. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1381/06/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [از شاخصه های] حکومت امیرالمؤمنین عدالت است؛ عدالتِ مطلق. یعنی هیچ مصلحت شخصی و هیچ سیاست مربوط به شخص خود را بر عدالت مقدّم نمیکند. «أتأمرونّی ان اطلب النصر بالجور لا واللَّه»؛ من حاضر نیستم پیروزی را از راه ظلم به دست آورم. ببینید چقدر این تابلو، تابلوِ درخشانی است؛ چه پرچم بلندی است. به شما میگویند ممکن است در این میدان سیاست، در این میدان مسابقه علمی، در این میدان انتخابات، در این میدان جنگ، پیروز شوید؛ اما متوقّف به این است که این ظلم را انجام دهید. کدام را انتخاب میکنید؟ امیرالمؤمنین میگوید من این پیروزی را نمیخواهم. من شکست بخورم عیبی ندارد، اما ظلم نمیکنم. همه این حرفهایی که راجع به امیرالمؤمنین درباره عدالت شنیدهاید، محورش همین عدالتطلبی مطلقِ امیرالمؤمنین است. عدالت برای همه و عدالت در همه شؤون؛ یعنی عدالت اقتصادی، عدالت سیاسی، عدالت اجتماعی و عدالت اخلاقی. این یکی دیگر از معیارهای حکومت امیرالمؤمنین است. تحمّلِ ظلم را نمیکند؛ خودش هم به ظلم تسلیم نمیشود، ولو مصالحش از دست برود. یکی از ظلمهای بزرگ، تبعیض است؛ چه تبعیضِ در اجرای احکام، چه تبعیضِ در اجرای مقرّرات. اینها به هیچ وجه برای امیرالمؤمنین قابل قبول نیست. یک نفر از طرفداران پروپا قرص او که تبلیغاتچىِ بسیار ماهری است و دائماً به نفع او تبلیغاتِ حق میکند، مرتکب عمل خلافی میشود و امیرالمؤمنین حدّ الهی را بر او جاری میکند. طرفدار مذکور که چنین انتظاری ندارد، میگوید: یا امیرالمؤمنین! منی که این قدر طرفدار شمایم؟ منی که این قدر از شما دفاع میکنم؟ حضرت میفرماید: بله، حُکمِ خداست. آن طرفداری ای که از ما میکنی، انشاءاللَّه قبول باشد، خیلی هم متشکّر؛ اما حکم خدا این است. حدّ خدا را برایش جاری کرد؛ او هم گفت: خیلی خوب؛ حال که اینطور است، سراغ دربار معاویه میروم که قدر مرا میدانند! و رفت. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1381/06/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : از خصوصیّات و شاخصههای حکومت امیرالمؤمنین تقواست. ببینید؛ اینها هر کدام یک پرچم است، هر کدام یک علامت است. تقوا یعنی چه؟ یعنی آن شدّت مراقبتی که انسان در اعمال شخصی خود از راه حق هیچ تخطّی نکند؛ این معنی تقواست. یعنی کاملاً مراقب خود باشد. در دست زدن به پول مراقبت کند؛ در دست زدن به آبروی انسانها مراقبت کند؛ در گزینشها مراقبت کند؛ در طرد کردنها مراقبت کند؛ در حرف زدن مراقبت کند که برخلاف حق سخنی نگوید. یعنی شدّت مراقبت. شما نهجالبلاغه را نگاه کنید، پُر است از این مطالب. حالا متأسفانه در بین بعضیها معمول شده که هر غلطی میخواهند بکنند، به اسم این که امیرالمؤمنین اینگونه بود و امیرالمؤمنین این طوری عمل میکرد، انجام میدهند. به چه دلیل؟ از کجا؟ امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه است. امیرالمؤمنین در روایات فراوانی است که از آن بزرگوار و اولاد طاهرینش باقی مانده است. کو این چیزهایی که بعضی میگویند علی این طور بود، علی آن طور بود!؟ نخیر؛ علی آن است که در نهجالبلاغه است. شما نهجالبلاغه را از اوّل تا آخر نگاه کنید! سرتاپای نهجالبلاغه تحریضِ بر تقواست؛ دعوت به تقوا و پرهیزکاری است. تا انسان پرهیزکار نباشد نمیتواند اقامه دین خدا کند. آلوده دامانی بد دردی است. آلوده بودنِ دل انسان به گناه، نمیگذارد انسان حقیقت را درک کند، چه برسد به این که دنبال حقیقت حرکت کند. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1381/06/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : از شاخصههای حکومت امیرالمؤمنین، برخاسته از اراده مردم و خواست مردم است. «تغلّب» - یعنی از راه غلبه و زور بر مردم حاکم شدن - در منطق امیرالمؤمنین نیست. با این که خود را بر حق میدانست، اما کنار نشست، تا وقتی مردم آمدند، اصرار کردند، ابرام کردند، شاید گریه کردند، التماس کردند که آقا شما بیا زمام امور ما را در دست بگیر. آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت که اگر مردم نیامده بودند؛ اگر مردم اصرار نمیکردند، اگر این طلب جدّی مردم نبود، من علاقهای به این کار نداشتم. قدرت در دست گرفتن و اعمال اقتدار، برای امیرالمؤمنین جاذبهای ندارد. قدرتطلبی برای کسانی جاذبه دارد که میخواهند خواهشهای نفسانی و هواهای نفسانی خودشان را ارضا کنند، نه برای امیرالمؤمنین. او دنبال تکلیف شرعی است؛ دنبال اقامه حقّ است. مردم قدرت را به او سپردند، او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت. آن جایی هم که کسانی با قدرت اسلامی او، با حکومت اسلامی او معارضه کردند، هیچ مجامله و ملاحظهای نکرد. صحابه پیغمبرند، باشند! موجّهینند، باشند! سابقه جهاد در راه اسلام دارند، داشته باشند! با حکومت حق معارضه و مقابله کردهاند و باید در مقابلشان با اقتدار ایستاد؛ و ایستاد! این سه جنگ امیرالمؤمنین از این قبیل بود. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1381/06/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یک دسته از خصوصیّات امیرالمؤمنین، خصوصیّات معنوی و ملکوتىِ آن بزرگوار است که ما حتّی به فهمیدن آنها هم دسترسی نداریم. آن مقام علمی، آن مقام نورانی و قدسیّتی که آن بزرگوار داشت؛ آن حقایقی که درون وجود او و در قلب نورانی او میجوشید و به صورت حکمتهایی بر زبان مبارکش جاری میشد؛ آن قرب به خدا و آن ذکراللّهی که بر همه کردار او و گفتار او و حالات او حاکم بود، چیزهایی است که مثل فطرت نوری او، برای ما به درستی قابل فهم نیست؛ اما به آنها اعتقاد داریم و افتخار میکنیم؛ چون آنها را از صادق مُصدَّق شنیدیم. لکن یک دسته دیگر از خصوصیّات امیرالمؤمنین است که او را به عنوان یک الگو و یک نمونه در مدّ نظر همه انسانهای تاریخ نگه میدارد که اینها برای پیروی کردن است. الگو یک وسیله و معیار و میزانی است برای این که آن کاری که انسان میخواهد انجام دهد، با آن الگو تطبیق داده شود. این الگو دیگر مخصوص جمعی خاص نیست؛ حتّی مخصوص مسلمانان هم نیست. مربوط به :بیانات در دیدار زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی - 1380/12/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امامِ معصوم، انسان والایی است که از لحاظ دینی، قلب او آیینه تابناک انوار هدایت الهی است؛ روح او به سرچشمه وحی متّصل است؛ هدایت او، هدایت خالص است؛ از لحاظ اخلاق انسانی، رفتار و اخلاق او صددرصد همراه با فضیلت است؛ هوای نفس در او راهی ندارد؛ گناه بر او چیره نمیشود؛ شهوت و تمایلات انسانی، او را مغلوب خود نمیکند؛ خشم و غضب، او را از راه خدا دور نمیکند؛ از لحاظ سیاسی، بینش وسیع او آنچنان است که آرامترین حرکات و ریزترین حوادث را در صحنهی زندگی جامعه، با چشم تیزبین خود میبیند - که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام فرمود: «واللَّه لا اکون کالضبع تنام علی طول اللدم»؛ یعنی من کسی نیستم که بشود با لالایی او را خواب کرد - در مواجهه با حوادث زندگی و وقایع کمرشکن، از خود شجاعت و اقتدار روحی و معنوی نشان میدهد؛ جانش برای او ارزشی ندارد، اما برای جان انسانها، حتّی مردم دور دست، حتّی زنانی که جزو پیروان دین او نیستند، ارزش قائل است و میگوید اگر کسی از غصّه دق کند، حق دارد. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در مقابله با خطرها آنچنان شجاعانه عمل میکند که میگوید کسی نمیتوانست با فتنهای که من چشم آن را درآوردم - منظور، فتنه خوارج است - یا فتنه ناکثین درافتد. آن معنویّت و دین و اخلاق و فضیلت از یک طرف، آن بینش عمیق و شجاعت و فداکاری و عواطف رقیق انسانی در کنار صلابت و استحکام معنوی و روحی از طرف دیگر؛ همه اینها ناشی از عصمت است؛ چون خدای متعال او را به مقام عصمت برگزیده است و گناه و اشتباه در کار او وجود ندارد. اگر چنین کسی در رأس جامعه باشد، اوج مطلوب همه رسالتهاست. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۱ رمضان - 1380/09/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اگر میخواهیم امیرالمؤمنین امام ما باشد، باید مؤمن و متّقی باشیم. او امامالمتّقین و امیرالمؤمنین است. آنچه درباره آن بزرگوار هرگز فراموش نشدنی است، عبارت است از برجستگیهای عملی و رفتاریای که در حکومت کوتاه امیرالمؤمنین در آن قلمرو وسیع اسلامی ظاهر شد و در تاریخ ماند. مقامات معنوی و خصوصیات رفتارىِ شخصىِ بینظیر آن بزرگوار به جای خود - که اگر به کتابها مراجعه کنید، فصول زیادی را در بیان برجستگیهای امیرالمؤمنین خواهید دید؛ علم او، تقوای او، شجاعت او، سبقت او به اسلام، زهد او و امثال اینها، که واقعاً از حد شمارش معمولی بالاتر است و همه اینها هم عظیم و شگفتآور است و هر کدام مثل خورشید تابناکی میدرخشد - اما به گمان من آنچه از همه بالاتر است، سیره آن بزرگوار در حکومت است. جای امتحانِ اساسی اینجاست. قدرت در قبضه اختیار امیرالمؤمنین باشد؛ آن هم در آن رقعه عظیم حکومت. این رفتارِ بهشدّت بینظیر و شگفتآور، باید الگوی ما باشد. اینکه همه کسانی که امیرالمؤمنین را در حدّ این رفتار حکومتی میشناسند، از کوتاهی دوران حکومت آن بزرگوار تأسّف میخورند، به خاطر این است که اگر این روش در سالهای متمادی ادامه پیدا میکرد، شاید مسیر تاریخِ عالم عوض میشد. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۱ رمضان - 1380/09/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در اوایل حکومت، امیرالمؤمنین بین همه آحاد مردم در اعطای بیتالمال تساوی برقرار کرد؛ چون قبل از امیرالمؤمنین تقریباً بیست سالی بود که در اسلام رسم شده بود بعضی اشخاص را به خاطر سبقت در اسلام و مهاجر و انصار بودن و ... بر بعضی دیگر ترجیح دهند. پولی را که در بیتالمال جمع میشد - که از غنایمِ جنگها و یا شاید از زکوات بود - وقتی تقسیم میکردند، به صورت سرانه به اشخاص میدادند. رسم مالىِ آن روزگار اینگونه بود؛ مثل رسوم ادارات دولتىِ جهان امروز نبود. در آن زمان رسم شده بود که به بعضی بیشتر بدهند. امیرالمؤمنین آمد و گفت نه؛ هر کس متدیّنتر و مؤمنتر است، اجرش با خداست. هر کس توانایی بیشتری دارد، در زندگی تلاش میکند و اگر دنبال مال است، مال کسب میکند؛ اما من بیتالمال را بالسّویه تقسیم میکنم. بعضی اشخاص آمدند نصیحت کردند و گفتند یا امیرالمؤمنین! این کار، شما را شکست میدهد و عدّهای را وادار میکند در مقابل شما بایستند. حضرت چنین فرمود: «اتأمرونی ان اطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه من اهل الاسلام واللَّه لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم»؛ شما از من میخواهید که در حوزه حکومتِ خود، پیروزی را با ظلم به دست آورم!؟ آری؛ من پیروز خواهم شد و عدّهای مخالفت نمیکنند؛ ولی من این پیروزی را نمیخواهم. اگر بناست به خاطر ظلم و جور از امیرالمؤمنین طرفداری شود، امیرالمؤمنین آن را نمیخواهد. فرمود: «واللَّه ما اطور به ما سمر سمیر»؛ من هرگز چنین کاری را نخواهم کرد. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۱ رمضان - 1380/09/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [امیرالمومنین(ع)]در آن نامه معروف به عثمانبنحنیف میفرماید: «الا و انّ لکلّ مأموم اماما، یقتدی به و یستضیءُ بنور علمه»؛ هر مأمومی امامی دارد که باید از دانش او استفاده و از نور او استضائه کند و به او اقتدا و از او پیروی نماید. بعد فرمود: «الا و انّ امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه». امیرالمؤمنین خوراک و لباس خود را که شبیه فقیرترین مردم آن روزگار بود، مطرح فرمود و گفت: من که امام شما هستم، اینگونه زندگی میکنم. به عثمانبنحنیف فرمود: شما نمیتوانید مثل من زندگی کنید؛ یعنی این توقّع هم وجود ندارد؛ «ولکن اعینونی بورع و اجتهاد»؛ اما از گناه پرهیز کنید و در راه رسیدن به اینجا تلاش نمایید. این همان مطلبی است که امروز امیرالمؤمنین به ما هم میگوید. از آنچه خلاف و گناه و نامشروع است، بپرهیزید و تلاش هم بورزید خود را نزدیک کنید؛ هرچه رسیدید و هرچه توانستید. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۱ رمضان - 1380/09/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [امیرالمومنین(ع)]در یک جا به ابنعباس نوشت: «فلایکن حظّک فی ولایتک مالا تستفیده و لا غیظا تشتفیه». بهرهای که میخواهی از حکومت و استانداری خود در آن منطقهای که تو را فرستادهایم، ببری، این نباشد که مالی به دست آوری و یا خشمی را علیه کسی فرو بنشانی - فرضاً از قدرت، علیه فلان کس یا فلان جمع یا فلان قشری که با آنها بدیم، استفاده کنیم. چنین چیزی جایز نیست - «ولکن اماتة باطل و احیاء حقّ»؛ اما حظّ تو از این حکومت باید این باشد که باطلی را نابود کنی، یا حقّی را زنده و برپا داری. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۱ رمضان - 1380/09/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : کسی خدمت امیرالمؤمنین آمد و از او پولی میخواست؛ حضرت فرمود: «انّ هذا المال لیس لی و لا لک»؛ این مال، نه متعلّق به من است، نه مال توست؛ این بیتالمال متعلّق به مردم است. «و انّما هو فیءٌ للمسلمین و جلب اسیافهم فان شرکتهم فی حربهم»؛ تو هم اگر در فتوحات اسلامی شرکت داشته باشی، سهم خودت را داری. «کان لک مثل حظّهم والّا فجناة ایدیهم لاتکون لغیر افواههم»؛ چیزی که مردم با دسترنج خود به دست آوردهاند، متعلق به خودشان است. این منطق امیرالمؤمنین در برخورد با چنین درخواستهایی است. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۱ رمضان - 1380/09/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : برای امیرالمؤمنین اجرای عدالت و دفاع از مظلوم و سرسختی با ظالم - هرکه میخواهد، باشد؛ یعنی ظالم، هر که باشد و مظلوم، هر که باشد - مهم بود. امیرالمؤمنین برای دفاع از مظلوم، شرط اسلام را نگذاشته است. آن امیرالمؤمنینِ پایبند به اسلام، آن مؤمن درجه یک، آن بزرگترین سردار فتوحات اسلامی، برای اینکه از مظلوم دفاع کند، شرط مسلمانی را قرار نداده است. در قضیه «انبار» - که از شهرهای عراق است - عدّهای از طرف حکومت شام رفتند حاکم منصوبِ امیرالمؤمنین را در این شهر به قتل رساندند، به مردم حمله کردند، به غارت خانههای آنها پرداختند و عدّهای را کشتند و برگشتند. امیرالمؤمنین در خطبه ای که به این مناسبت خوانده است - که یکی از خطبههای تکاندهنده نهجالبلاغه، همین خطبه جهاد است؛ «فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة»؛ میخواهد مردم را به حرکت کردن در راه مقابله با این ظلم بزرگ تحریک کند - اینطور میفرماید: «ولقد بلغنی انّ الرّجل منهم کان یدخل علی المرأة المسلمة والأخری المعاهدة»؛ به من خبر رسیده است که مردان غارتگر آن گروه، وارد خانههایی میشدند که زنان مسلمان یا زنان یهودی و مسیحی و مجوسی - معاهد - در این خانهها بودند. برای امیرالمؤمنین فرقی نمیکند زنی که مورد تهاجم قرار گرفته، اهل کتاب است - یهودیّه است یا مسیحیّه است یا مجوسیّه است - یا زن مسلمان است. با یک زبان از اینها یاد میکند. «فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها»؛ آن فرد مهاجم میآمد گوشواره و دستبند و سینهبند و طلاها و خلخالهای زنان را بیرون میکشید؛ «ما تمتنع منه الّا بالاسترجاع و الاسترحام»؛ که این زن مسلمان یا غیرمسلمان، در مقابل این مهاجم، هیچ وسیله دفاعی جز التماس کردن نداشت. امیرالمؤمنین بعد میفرماید: «فلو انّ امرأً مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما»؛ اگر یک انسان مسلمان از تأسّف و غصّه این حادثه بمیرد، نباید او را ملامت کرد؛ «بل کان به عندی جدیرا»؛ به نظر من شایسته است که هر غیرتمندی، از چنین حوادثی دق کند و بمیرد! به مالک اشتر در آن نامه معروف مینویسد که با مردم چنین باش، چنان باش و مثل گرگ درندهای به جان آنها نیفت. دنبالش این را میگوید: «فانّهم صنفان»؛ مردم دو دستهاند: «امّا اخ لک فی الدّین و اما نظیر لک فی الخلق»؛ یا برادر دینی تو هستند و یا در انسانیّت، شریک تو؛ یعنی مثل تو انسانند. بنابراین برای امیرالمؤمنین، در دفاع از مظلوم و در احقاق حقوق انسان، اسلام مطرح نیست؛ مسلمان و غیرمسلمان دارای این حق هستند. ببینید این چه منطق والا و چه پرچم سربلندی است که امیرالمؤمنین در تاریخ برافراشته است! مربوط به :بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی - 1380/01/01 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین در شخصیت خود، مظهر خصوصیاتی است که امروز اگر ما مردم و مسؤولان این خصوصیات را در رفتار و گفتارِ خودمان منعکس کنیم، جامعه اسلامیمان اوج و اعتلاء پیدا خواهد کرد. راه تعالی و پیشرفت و اصلاح دنیا و آخرت یک ملت، یک راه پیمودنی است. در مقابل انسان مؤمن و معتقد به خدا و به رسالت انسان، بنبست وجود ندارد. یک ملت میتواند همه مشکلات و همه سنگِ راهها و خارِ راهها در طریق کمال را از جلوِ پای خود بردارد؛ به شرط آنکه خصوصیاتی را که برای این حرکت عظیم و همهجانبه لازم است، در خود بهوجود آورد، و امیرالمؤمنین مظهر این خصوصیات بود. امیرالمؤمنین، هم مظهر تقوا و امانت و هم دارای صدق و صراحت بود. آن بزرگوار با اینکه یک سیاستمدار و رئیس دنیای اسلام بود و تدبیر امور یک جمعیت عظیمِ چند ده میلیونی آن زمان، با نبود وسایل امروزی برای ارتباط، بر دوش او بود و جامعه و امّت اسلامی را اداره میکرد، اما سیاستمدارىِ علی موجب این نمیشد که از جاده صداقت و صراحت کنار رود. علی، صادق و صریح بود؛ آنچه میگفت، به آن معتقد بود و برای او راهنمای عمل بود. برای این است که کلمه کلمه گفتار امیرالمؤمنین در طول تاریخ مثل نورافکنی برای زبدگان و نخبگان فکری عالم درخشیده است. کاری را که سیاستمداران دنیا - چه امروز و چه در طول قرنهای گذشته - انجام میدادند و حرفی را که بر زبان میآوردند و به آن اعتقاد قلبی نداشتند و چهره و قیافهای را که به خود میگرفتند و با باطن آنها بهکلّی متفاوت بود، در امیرالمؤمنین وجود نداشت. امروز شما نگاه کنید؛ حرفهای زیبا و قشنگ بر زبان سیاستمداران عالم بسیار جاری میشود - نام انسان، نام حقوق بشر، نام مردمسالاری، نام صلح، نام قداست - اما در دلها و در عملها، از این حقایق هیچگونه خبری وجود ندارد. این وضعیت، قبل از دوران امیرالمؤمنین هم بود؛ امروز هم وجود دارد. امیرالمؤمنین - آن قلّه بلند انسانیت - در این جهت برخلاف اغلب سیاستمداران عمل کرده است. خصوصیت او این بود که اگر اسم مردم را میآورد، برای آنها حقیقتاً ارزش قائل بود؛ نه مثل کسانی که در سطح بینالمللی از هرچه تروریست حرفهای است - که امروز حکّام صهیونیست در دنیا تروریستهای حرفهای هستند - از هرچه غارتگر بینالمللی است - که امروز پشت صحنه قدرتهای استکباری، زرسالاران و چپاولگران بینالمللی هستند - از هرچه انسان نانجیب و متجاوز به حقوق انسان است، عملاً حمایت و پشتیبانی میکنند و خجالت هم نمیکشند و بر زبان نام حقوق بشر و انسان و مردمسالاری را جاری میکنند و طلبکار ملتها هم میشوند!... امیرالمؤمنین نام مردم را میآورد، اما به معنای حقیقی کلمه طرفدار مردم و ضعفا بود. توجه به ضعفا، قدرت و قاطعیت در مقابل زورگویان و ناحقطلبان و بهرهمندی کم از منابع اموال عمومی، خصوصیات دیگر امیرالمؤمنین است. هر کس که بیتالمال مسلمین را مِلک خود به حساب میآوَرَد - یا به زبان بگوید، و یا اگر نمیگوید، در عمل اینطور وانمود کند که ما اینقدرها حق داریم - و با بیتالمال مثل اموال شخصی خود رفتار کند - یا بخورد یا ببخشد یا در راه اغراض شخصی از آن استفاده کند - نمیتواند دنبالهروِ علی به حساب آید. رفتار علوی در همه این ابعاد، وظیفه ماست؛ کارِ زیاد، بهرهمندىِ کم. امیرالمؤمنین، هم در آن زمانی که وظیفه حکومت بر دوش او بود و هم در آن زمانی که انزوا و کنار بودن از حکومت را بر او تحمیل کرده بودند، وسط میدان بود و کار میکرد. هیچ وقت علی نرفت در خانه بنشیند و با مردم و جامعه و کشور قهر کند. این خصوصیتِ امیرالمؤمنین نیست. خصوصیت دیگر آن بزرگوار، ارتباط با خداست. البته زبان انسانهای کوچک و قاصری مثل من بسیار نارساتر از این است که حتی بتواند تفوّه کند و کلیاتی از عبادت آن بزرگوار را بیان نماید. وقتی امام سجاد - که زِین عابدین است - در مقابل عبادت امیرالمؤمنین به شگفتی وادار شود، امثال ما اصلاً باید سخنی بر زبان نیاوریم. بسیج نیروها در راه حق و در برابر ناحق، خصوصیت دیگر امیرالمؤمنین است. نگویند چرا مردم را نسبت به استکبار و مظالم آن و عوامل و ایادی دشمنان خدا حسّاس و بسیج میکنید. امیرالمؤمنین هم این خصوصیت را داشت... مبارزه با مقدّسمآبیهای متحجّرانه و بیمبنا هم یکی دیگر از خصوصیات امیرالمؤمنین است. همان امیرالمؤمنینِ عابدِ پارسای ذاکر خداوند - که نخلستانهای کوفه انعکاس فریاد دعا و تضرّع او را تا ابد در سینه خود حفظ کردهاند - با کسانی که با تنسّک و تعبّدِ متحجّرانه و بیمبنا میخواستند شخصیت فردىِ خودشان را به رخ مردم بکشند، و اگر اخلاص هم داشتند، ابعاد گوناگون شخصیت خود و دیگران را معطل گذاشته بودند، مقابله کرد. امیرالمؤمنین انسانی است که مُرّ حقیقت را بیان میکرد؛ چه به مذاق جناحهای مختلف خوش بیاید یا نیاید؛ چه به مذاق کسانی که میخواهند به ظواهر بچسبند و باطن را رها کنند، خوش بیاید یا نیاید؛ چه به مذاق کسانی که میخواهند با سلایقِ شخصىِ خودشان دین خدا را تعبیر و تفسیر کنند، خوش بیاید یا نیاید. همه اینها در زمان امیرالمؤمنین بودند. اینها شخصیتهای مشخصی هستند که در تاریخ نمونه دارند؛ در زمان امیرالمؤمنین هم نمونه داشتند. اسلام امیرالمؤمنین، اسلامی است که در آن، ذکر و شور و حال و طراوت و حرکت و سازندگی و جهاد و فداکاری و ایثار هست. امروز که ما نمونههایی از آن انسانهای جورواجور را میبینیم، وظیفه پیدا میکنیم... امیرالمؤمنین، هم یک سیاستمدار و یک مدبّر امور است، هم یک شهروند معمولی است. همه ابعاد در زندگی امیرالمؤمنین وجود دارد. پیر و جوان، زن و مرد و قشرهای مختلف میتوانند از امیرالمؤمنین درس بگیرند؛ ولی وظیفه مسؤولان سنگینتر است. مربوط به :پیام نوروزی به مناسبت حلول سال 1380 - 1380/01/01 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : تقوای امیرالمؤمنین و پارسایی او، نزدیکی و دلسوزی او نسبت به قشرهای ضعیف و محروم، کارکرد درخشان او برای خدا، استقامت و خستگیناپذیری او در راه هدفهای متعالی، هر کدام سرفصلی است که مسؤولان مختلف میتوانند خود و مجموعه زیر نظر خودشان را در جهت اینها - یا لااقل در جهت یکی از این سرفصلها - توجیه کنند و به حرکت و تلاش وا دارند مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/12/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اگر حکومتی خیر و صلاح مردم را میطلبد، باید علی بن ابی طالب علیهالسّلام را اسوه و الگوی خود قرار دهد. اینجاست که انسانها احساس خواهند کرد که سعادت در زندگی آنها حضور دارد... در زندگی و شخصیت امیرالمؤمنین، واژه و مفهوم «عدالت» برجستگی خاصی دارد. بسیاری از خصوصیات در آن بزرگوار بود، اما یکی از برجستهترین این خصوصیات - که همیشه با نام آن بزرگوار همراه است - مسأله عدالت است. مفاهیم گوناگونی که شُعب مختلف عدالت دارد، در وجود امیرالمؤمنین درهمتنیده است. امیرالمؤمنین مظهر عدل الهی هم هست. عدل به آن معنایی که ما جزو اصول دین میدانیم، اقتضاء میکرد که خداوند متعال شخصیتی مثل امیرالمؤمنین را برای رهبری و هدایت مردم انتخاب کند؛ و این کار را خدای متعال کرد. وجود امیرالمؤمنین، شخصیت او، تربیت او، اوج مقام او، و بعد نصب او به خلافت، اینها مظهر عدل الهی است؛ اما در وجود خود او، عدالت به معنای انسانىِ آن هم به طور کامل متجلّی است. عدالت انسانی در دو قلمرو فردی و اجتماعی، خود را نشان میدهد: عدالت یک انسان در قلمرو فردی او، و عدالت یک انسان در زمینه حکومت و فرمانروایی او، که به آن عدالت اجتماعی میگوییم. هر دوی اینها در زندگی امیرالمؤمنین برجسته است. اینها را ما باید به قصد عمل کردن بدانیم؛ بخصوص کسانی که در جامعه مسؤولیتهایی بر دوش دارند و در قلمرو حکومت، صاحب شأنی هستند. در امیرالمؤمنین عدالت شخصی در حدّ اعلی بود؛ همان چیزی که از آن به تقوا تعبیر میکنیم. همین تقواست که در عمل سیاسی او، در عمل نظامی او، در تقسیم بیتالمال توسط او، در استفاده او از بهرههای زندگی، در هزینه کردن بیتالمال مسلمین، در قضاوت او و در همه شؤونِ او خودش را نشان میدهد. در واقع در هر انسانی، عدالت شخصی و نفسانی او، پشتوانه عدالت جمعی و منطقه تأثیر عدالت در زندگی اجتماعی است. نمیشود کسی در درون خود و در عمل شخصىِ خود تقوا نداشته باشد، دچار هوای نفس و اسیر شیطان باشد، اما ادّعا کند که میتواند در جامعه عدالت را اجرا کند. چنین چیزی ممکن نیست. هرکس که بخواهد در محیط زندگی مردم منشأ عدالت شود، اوّل باید در درونِ خود تقوای الهی را رعایت کند. تقوا ... یعنی مراقبت برای خطا نکردن. البته معنای این حرف آن نیست که انسان خطا نخواهد کرد؛ خیر. بالأخره هر انسانِ غیر معصومی دچار خطا میشود؛ اما این مراقبت، یک صراط مستقیم و یک راه نجات است و از غرق شدن انسان جلوگیری میکند و به انسان قدرت میبخشد. انسانی که مراقب خود نیست و در عمل و کلام و زندگی شخصىِ خود دچار بی عدالتی و بی تقوایی است، نمیتواند در محیط جامعه منشأ عدالت اجتماعی باشد. این جاست که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام درس همیشگی خودش را به همه کسانی که در امور سیاسی جامعه خود نقشی دارند، بیان کرده است: «من نصب نفسه للنّاس اماما فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره»؛ هر کس که خود را در معرض ریاست، امامت و پیشوایىِ جامعه میگذارد - در هر محدودهای - اوّل باید شروع به تأدیب و تربیت خود کند؛ بعد شروع به تربیت مردم کند. یعنی اوّل خودش را اصلاح کند، بعد به سراغ دیگران برود. میفرماید: «ولیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه»؛ اگر میخواهد دیگران را تربیت کند، باید با سیره و روش و رفتارِ خود تربیت کند؛ نه فقط با زبان خود. به زبان بسیار چیزها میشود گفت؛ اما آن چیزی که میتواند انسانها را به راه خدا هدایت کند، سیره و عمل کسی است که در محدودهای - چه در آفاق یک جامعه و، چه در محدودههای کوچکتر - او را به عنوان پیشوا و معلّم و کسی که مردم بناست از او پیروی کنند، منصوب کنند. بعد میفرماید: «و معلّم نفسه و مؤدّبها احقّ بالأجلال من معلّم النّاس و مؤدّبهم»؛ کسی که خود را تعلیم میدهد و تأدیب میکند، بیشتر مستحقِّ اجلال و تکریم است، از آن کسی که میخواهد دیگران را تأدیب کند، در حالی که خودش را تأدیب نکرده است. این، منطق و درس امیرالمؤمنین است. حکومت، فقط فرمانروایی نیست. حکومت، نفوذ در دلها و مقبولیت در ذهنهاست. کسی که در چنین موقعیتی قرار میگیرد یا خود را قرار میدهد، اوّل باید در درونِ خود به صورت دائمی مشغول تأدیب باشد؛ خود را هدایت کند، به خود تذکّر دهد و خود را موعظه نماید. امیرالمؤمنین درباره کسی که سزاوار امارت بر مردم یا به دست گرفتن بخشی از کارهای مردم است؛ که البته این از موضع ریاست یک کشور شروع میشود و تا مدیریّتهای پایینتر و کوچکتر ادامه پیدا میکند - امیرالمؤمنین این توصیهها را برای فرمانداران و استانداران خود میفرمودند؛ اما برای قاضی یک شهر و مسؤول یک بخش و مدیر گوشهای از گوشههای این دستگاه عریض و طویل هم صادق بود - میفرمایند: «فکان اوّل عدله نفی الهوی عن نفسه»؛ اوّلین قدم او در راه عدالت این است که هوی و هوس را از خودش دور کند. «یصف الحق و یعمل به»؛ حق را بر زبان جاری و توصیف کند و نیز به آن عمل نماید. به همین خاطر است که در اسلام، قدرت با اخلاق پیوسته است و قدرت عاری از اخلاق، یک قدرت ظالمانه و غاصبانه است. روشهایی که برای کسب قدرت و حفظ آن به کار گرفته میشود، باید روشهای اخلاقی باشد. در اسلام، کسب قدرت به هر قیمتی، وجود ندارد. اینطور نیست که کسی یا جمعی حق داشته باشند به هر روش و وسیلهای متشبّث شوند، برای این که قدرت را به دست آورند - همانگونه که امروز در بسیاری از مناطق دنیا رایج است - نه۴ قدرتی که از این راه به دست آید و یا حفظ شود، قدرتِ نامشروع و ظالمانه است. در اسلام، روشها بسیار مهمّند؛ روشها مثل ارزشها هستند. در اسلام همچنان که ارزشها بسیار اهمیت دارند، روشها هم اهمیت دارند و ارزشها باید در روشها هم خودشان را نشان دهند. امروز اگر میخواهیم حکومت ما به معنای حقیقی کلمه اسلامی باشد، بدون ملاحظه باید در همین راه حرکت کنیم. مسؤولان بخشهای مختلف، قوای سهگانه، مدیران میانی، همه و همه باید سعیشان این باشد که برای کارها و پیشبرد اهدافشان، از روش سالم و اخلاقی استفاده کنند. استفاده از این روش ممکن است در جایی ناکامیها و دردسرهایی را هم به لحاظ کسب قدرت به وجود آورد؛ اما درعینحال این متعیّن است که از نظر اسلام و از نظر امیرالمؤمنین، تشبّث به روشهای غیر اخلاقی بههیچوجه صحیح نیست. راه علی این است و ما باید اینگونه حرکت کنیم. این مطالبی که عرض کردم، در زمینه عدالت در قلمرو مسائل شخصی علی بن ابی طالب علیهالصّلاةوالسّلام بود. و اما عدالت علی علیهالسّلام در قلمرو جامعه؛ یعنی تأمین عدالت اجتماعی. در اینجا امیرالمؤمنین نسخه کامل اسلام است. حکومت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام یک حکومت صددرصد اسلامی است، نه ۹۹ درصد یا ۹۹/۹۹ درصد؛ نه. صددرصد یک حکومت اسلامی است. تا آنجایی که به امیرالمؤمنین و دامنه اختیار و قلمرو قدرت او ارتباط پیدا میکند، یک لحظه حرکت و تصمیم غیر اسلامی در او نیست؛ یعنی عدالت مطلق. البته در مناطق گوناگونی از حکومت امیرالمؤمنین کاملاً ممکن بود و اتّفاق هم افتاد، که کارهای غیر عادلانهای انجام گیرد؛ اما امیرالمؤمنین به عنوان یک فرد مسؤول، هرجا که با چنین چیزی مواجه شد، احساس تکلیف کرد. نامهها و هشدارها و خطبههای جانسوز و جنگهای امیرالمؤمنین، همه در راه اجرای این عدالت بود. امروز تکلیف ما نیز همین است. من نمیخواهم این گمان حتّی در ذهنها بهوجود آید که ممکن است انسانهایی مثل ما، یا حتّی بالاتر از ما، بتوانند شبیه امیرالمؤمنین شوند؛ نه. امیرالمؤمنین یک مثال اعلی و یک نمونه ناب است. این نمونه برای آن است که همه به آن سمت حرکت کنند؛ والّا امیرالمؤمنین قابل تشبیه نیست و هیچکس را نمیشود به او تشبیه کرد.این بزرگوارانی که خدای متعال آنها را انتخاب کرد و به آنها عصمت بخشید - چه انبیای عظام الهی و چه ائمّه اطهار علیهمالسّلام - ستارگان آسمان بشریت و مُلک و ملکوتند. اینها کسانی نیستند که افراد عادی - امثال ما - با نفسهای حقیر و ظرفیتهای کوچک بتوانند آنگونه حرکت کنند یا به آنجا برسند؛ اما آنها راهنمایند. انسان، با ستاره، راه را پیدا میکند. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/12/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در زندگی و شخصیت امیرالمؤمنین، واژه و مفهوم «عدالت» برجستگی خاصی دارد. بسیاری از خصوصیات در آن بزرگوار بود، اما یکی از برجستهترین این خصوصیات - که همیشه با نام آن بزرگوار همراه است - مسأله عدالت است. مفاهیم گوناگونی که شُعب مختلف عدالت دارد، در وجود امیرالمؤمنین درهمتنیده است. امیرالمؤمنین مظهر عدل الهی هم هست. عدل به آن معنایی که ما جزو اصول دین میدانیم، اقتضاء میکرد که خداوند متعال شخصیتی مثل امیرالمؤمنین را برای رهبری و هدایت مردم انتخاب کند؛ و این کار را خدای متعال کرد. وجود امیرالمؤمنین، شخصیت او، تربیت او، اوج مقام او، و بعد نصب او به خلافت، اینها مظهر عدل الهی است؛ اما در وجود خود او، عدالت به معنای انسانىِ آن هم به طور کامل متجلّی است. عدالت انسانی در دو قلمرو فردی و اجتماعی، خود را نشان میدهد: عدالت یک انسان در قلمرو فردی او، و عدالت یک انسان در زمینه حکومت و فرمانروایی او، که به آن عدالت اجتماعی میگوییم. هر دوی اینها در زندگی امیرالمؤمنین برجسته است. اینها را ما باید به قصد عمل کردن بدانیم؛ بخصوص کسانی که در جامعه مسؤولیتهایی بر دوش دارند و در قلمرو حکومت، صاحب شأنی هستند. در امیرالمؤمنین عدالت شخصی در حدّ اعلی بود؛ همان چیزی که از آن به تقوا تعبیر میکنیم. همین تقواست که در عمل سیاسی او، در عمل نظامی او، در تقسیم بیتالمال توسط او، در استفاده او از بهرههای زندگی، در هزینه کردن بیتالمال مسلمین، در قضاوت او و در همه شؤونِ او خودش را نشان میدهد. در واقع در هر انسانی، عدالت شخصی و نفسانی او، پشتوانه عدالت جمعی و منطقه تأثیر عدالت در زندگی اجتماعی است. نمیشود کسی در درون خود و در عمل شخصىِ خود تقوا نداشته باشد، دچار هوای نفس و اسیر شیطان باشد، اما ادّعا کند که میتواند در جامعه عدالت را اجرا کند. چنین چیزی ممکن نیست. هرکس که بخواهد در محیط زندگی مردم منشأ عدالت شود، اوّل باید در درونِ خود تقوای الهی را رعایت کند. تقوا ... یعنی مراقبت برای خطا نکردن. البته معنای این حرف آن نیست که انسان خطا نخواهد کرد؛ خیر. بالأخره هر انسانِ غیر معصومی دچار خطا میشود؛ اما این مراقبت، یک صراط مستقیم و یک راه نجات است و از غرق شدن انسان جلوگیری میکند و به انسان قدرت میبخشد. انسانی که مراقب خود نیست و در عمل و کلام و زندگی شخصىِ خود دچار بی عدالتی و بی تقوایی است، نمیتواند در محیط جامعه منشأ عدالت اجتماعی باشد. این جاست که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام درس همیشگی خودش را به همه کسانی که در امور سیاسی جامعه خود نقشی دارند، بیان کرده است: «من نصب نفسه للنّاس اماما فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره»؛ هر کس که خود را در معرض ریاست، امامت و پیشوایىِ جامعه میگذارد - در هر محدودهای - اوّل باید شروع به تأدیب و تربیت خود کند؛ بعد شروع به تربیت مردم کند. یعنی اوّل خودش را اصلاح کند، بعد به سراغ دیگران برود. میفرماید: «ولیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه»؛ اگر میخواهد دیگران را تربیت کند، باید با سیره و روش و رفتارِ خود تربیت کند؛ نه فقط با زبان خود. به زبان بسیار چیزها میشود گفت؛ اما آن چیزی که میتواند انسانها را به راه خدا هدایت کند، سیره و عمل کسی است که در محدودهای - چه در آفاق یک جامعه و، چه در محدودههای کوچکتر - او را به عنوان پیشوا و معلّم و کسی که مردم بناست از او پیروی کنند، منصوب کنند. بعد میفرماید: «و معلّم نفسه و مؤدّبها احقّ بالأجلال من معلّم النّاس و مؤدّبهم»؛ کسی که خود را تعلیم میدهد و تأدیب میکند، بیشتر مستحقِّ اجلال و تکریم است، از آن کسی که میخواهد دیگران را تأدیب کند، در حالی که خودش را تأدیب نکرده است. این، منطق و درس امیرالمؤمنین است. حکومت، فقط فرمانروایی نیست. حکومت، نفوذ در دلها و مقبولیت در ذهنهاست. کسی که در چنین موقعیتی قرار میگیرد یا خود را قرار میدهد، اوّل باید در درونِ خود به صورت دائمی مشغول تأدیب باشد؛ خود را هدایت کند، به خود تذکّر دهد و خود را موعظه نماید. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/12/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین درباره کسی که سزاوار امارت بر مردم یا به دست گرفتن بخشی از کارهای مردم است؛ که البته این از موضع ریاست یک کشور شروع میشود و تا مدیریّتهای پایینتر و کوچکتر ادامه پیدا میکند - امیرالمؤمنین این توصیهها را برای فرمانداران و استانداران خود میفرمودند؛ اما برای قاضی یک شهر و مسؤول یک بخش و مدیر گوشهای از گوشههای این دستگاه عریض و طویل هم صادق بود - میفرمایند: «فکان اوّل عدله نفی الهوی عن نفسه»؛ اوّلین قدم او در راه عدالت این است که هوی و هوس را از خودش دور کند. «یصف الحق و یعمل به»؛ حق را بر زبان جاری و توصیف کند و نیز به آن عمل نماید. به همین خاطر است که در اسلام، قدرت با اخلاق پیوسته است و قدرت عاری از اخلاق، یک قدرت ظالمانه و غاصبانه است. روشهایی که برای کسب قدرت و حفظ آن به کار گرفته میشود، باید روشهای اخلاقی باشد. در اسلام، کسب قدرت به هر قیمتی، وجود ندارد. اینطور نیست که کسی یا جمعی حق داشته باشند به هر روش و وسیلهای متشبّث شوند، برای این که قدرت را به دست آورند - همانگونه که امروز در بسیاری از مناطق دنیا رایج است - نه۴ قدرتی که از این راه به دست آید و یا حفظ شود، قدرتِ نامشروع و ظالمانه است. در اسلام، روشها بسیار مهمّند؛ روشها مثل ارزشها هستند. در اسلام همچنان که ارزشها بسیار اهمیت دارند، روشها هم اهمیت دارند و ارزشها باید در روشها هم خودشان را نشان دهند. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/12/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : عدالت علی علیهالسّلام در قلمرو جامعه؛ یعنی تأمین عدالت اجتماعی. در اینجا امیرالمؤمنین نسخه کامل اسلام است. حکومت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام یک حکومت صددرصد اسلامی است، نه ۹۹ درصد یا ۹۹/۹۹ درصد؛ نه. صددرصد یک حکومت اسلامی است. تا آنجایی که به امیرالمؤمنین و دامنه اختیار و قلمرو قدرت او ارتباط پیدا میکند، یک لحظه حرکت و تصمیم غیر اسلامی در او نیست؛ یعنی عدالت مطلق. البته در مناطق گوناگونی از حکومت امیرالمؤمنین کاملاً ممکن بود و اتّفاق هم افتاد، که کارهای غیر عادلانهای انجام گیرد؛ اما امیرالمؤمنین به عنوان یک فرد مسؤول، هرجا که با چنین چیزی مواجه شد، احساس تکلیف کرد. نامهها و هشدارها و خطبههای جانسوز و جنگهای امیرالمؤمنین، همه در راه اجرای این عدالت بود. مربوط به :بیانات در مراسم یازدهمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1379/03/14 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالسّلام در دوران خلافت کوتاه خود، بیشترین خطابش، بیشتری ملامتش، بیشترین توصیهاش و بیشترین تذکّرش، به کسانی است که به آنها مسؤولیت داده بود تا بخشهای مختلفی را در آن کشور بزرگی که در اختیار آن حضرت بود، اداره کنند مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/01/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : وقتی که پیامبر در سال هشتم هجری برای حجّ آخر - حجّة الوداع - به مکه رفته بودند، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در یمن مأموریت داشت. پیامبر آن حضرت را به یمن فرستاده بود، برای اینکه در آنجا دین را به یمنیها یاد دهد؛ زکات آنها را بگیرد و کمکشان کند. وقتی امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام شنید که پیامبر به حج رفته است، بهسرعت خود را به مکه رساند. از مردم یمن مبالغی زکات گرفته شده بود که در بین آنها مقداری حُلّه یمنی هم وجود داشت؛ یعنی لباسهای دوختِ یمنِ آن روز که بسیار مطلوب و مقبول بود. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام فرصت نداشت که با این کاروان حرکت کند. او عجله داشت خودش را به پیامبر برساند؛ لذا یک نفر را در رأس کاروان گذاشت که آن اموال را بیاورد؛ خودش را هم به پیامبر در مکه رساند که اوّلِ اعمال حج با پیامبر باشد. بعد که آن کاروان رسید، امیرالمؤمنینعلیهالصّلاةوالسّلام سراغ آنها رفت؛ اما دید حلّههای یمنی را در غیاب حضرت، بین خودشان تقسیم کرده و هر کدام یک حلّه زیبا پوشیده و آمدهاند! فرمود چرا اینها را پوشیدهاید!؟ گفتند غنیمت و زکات است؛ لذا متعلّق به ماست! فرمود تا قبل از آنکه به پیامبر برسد - به تعبیر امروز، به خزانه واریز شود - قابل تقسیم نیست؛ این خلاف مقررّات و خلاف دین است. لذا حلّهها را از آنها گرفت. بعضی نمیدادند، بهزور از آنها گرفت. طبیعی است اگر از کسی امتیازی را بگیرند، چنانچه خیلی مؤمن نباشد، ناراحت میشود. پیش پیامبر آمدند و از امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام شکایت کردند! پیامبر فرمود: چرا شکایت میکنید؛ مگر چه شده است؟ عرض کردند علی آمد و اینها را از ما گرفت. پیامبر در جواب آنها گفت: علی را بر این کار ملامت نکنید؛ «انّه خشن فی ذات اللَّه»؛ او در مسأله مقرّرات خدایی، مرد خشنی است. مربوط به :پیام نوروزی به مناسبت حلول سال 1379 - 1379/01/01 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالسّلام، یک الگوی کامل برای همه است. جوانیِ پرشور و پرحماسه او، الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او، الگوی دولتمردان است. زندگی سراپا مجاهدت و سراپا مسؤولیت او، الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او، الگوی همه آزادگان جهان است و سخنان حکمتآمیز و درسهای ماندگار او، الگوی عالمان و دانشمندان و روشنفکران است. امیرالمؤمنین علیهالسّلام در زندگی حکومتی خود، نسبت به عدالت، نسبت به حقوق ضعفا و درماندگان و پابرهنگان، بیاغماض و بیگذشت بود. ماهم باید همینطور باشیم. آن حضرت نسبت به حقّ خود و به سهم خود، بسیار پرگذشت بود؛ همه ما نیز باید همینگونه باشیم. او در همه عمر، مظهری از خداپرستی و صفای معنوی و مجاهدت و تلاش و سرزندگی و نشاط بود و با تلخیها، غمها و دردها، شادمانانه برخورد کرد و مسؤولانه وظیفه خودش را انجام داد. این الگوی بسیار خوبی است مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1378/10/10 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : روایتی را انتخاب کردم که بخوانم؛ این روایت در «ارشاد مفید» است. البته من متن حدیث را از کتاب «چهل حدیث» امام بزرگوارمان - که کتاب بسیار خوبی است - نقل میکنم؛ لیکن با «ارشاد» هم تطبیق کردهام. روایت را شیخ مفید نقل میکند. راوی میگوید که ما در خدمت امام صادق علیهالصّلاةوالسّلام بودیم، صحبت امیرالمؤمنین شد. «و مدحه بما هو اهله»؛ امام صادق زبان به ستایش امیرالمؤمنین گشود و آنچنان که مناسب او بود، امیرالمؤمنین را مدح کرد. از جمله چیزهایی که گفت - که این راوی یادش مانده و مثلاً در همان مجلس یا در بیرون آن مجلس نوشته است - اینهاست. من نگاه کردم، دیدم هر کدام از این فقرههایی که در این حدیث به آن تکیه شده است، تقریباً به یک بُعد از زندگی امیرالمؤمنین اشاره میکند؛ به زهد آن بزرگوار، عبادت آن بزرگوار و خصوصیاتی که حالا اینها را میخوانیم. ببینید؛ طبق این روایت، امام صادق در مقام تعریف از امیرالمؤمنین حرف میزند. اولین جملهای که فرمود، این بود: «واللَّه ما أکل علی بن ابی طالب علیهالسّلام من الدنیا حراماً قطّ حتی مضی لسبیله»؛ امیرالمؤمنین تا آخر عمر، یک لقمه حرام در دهان نگذاشت؛ یعنی اجتناب از حرام، اجتناب از مال حرام، اجتناب از دستاورد حرام. البته مراد، حرام واقعی است؛ نه آن حرامی که برای آن بزرگوار حکمش هم منجز شده باشد؛ یعنی مشتبه را هم به خود نزدیک نکرد... «و ما عرض له امران قطهما للَّه رضی الا اخذ بأشدهما علیه فی دینه»؛ یعنی هر وقت دو کار و دو انتخاب در مقابل امیرالمؤمنین قرار میگرفت که هر دو مورد رضای خدا بود - نه این که یکی حرام، یکی حلال باشد؛ نه. هر دو حلال باشد؛ مثلاً هر دو عبادت باشد - علی آن یکی را که برای بدن او سختتر بود، آن را انتخاب میکرد؛ اگر دو غذای حلال بود، آن پستتر را انتخاب میکرد؛ اگر دو لباس جایز بود، آن پستتر را انتخاب میکرد؛ اگر دو کار جایز بود، آن سختتر را برمیگزید. ببینید؛ این صحبت یک گوینده معمولی نیست که حرف بزند. طبق این حدیث، این امام صادق است که میگوید؛ یعنی دقیق است. ببینید این سختگیری بر خود در زندگی دنیا و در تمتّعات دنیوی، چه قدر مهمّ است! «و ما نزلت برسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله نازلة قطّ الاّ دعاه فقدمه ثقة به»؛ هر وقت مسأله مهمّی برای پیامبر پیش میآمد، پیامبر او را صدا میکرد و جلو میانداخت؛ به خاطر این که به او اعتماد داشت و میدانست که اوّلاً خوب عمل میکند؛ ثانیاً از کار سخت سرپیچی ندارد؛ ثالثاً آماده مجاهدت در راه خداست. مثلاً در «لیلة المبیت» - آن شبی که پیامبر مخفیانه از مکه به مدینه آمد - یک نفر باید آنجا در آن رختخواب میخوابید. پیامبر علی را جلو انداخت. در جنگها، امیرالمؤمنین را جلو میفرستاد. در کارهای مهم - هر مسأله اساسی و مهمّی که پیش میآمد - علی را جلو میانداخت: «ثقة به»؛ چون اطمینان داشت و میدانست که او برنمیگردد؛ نمیلرزد و خوب عمل خواهد کرد... بعد فرمود: «و ما اطاق احد عمل رسول اللَّه صلیاللَّهعلیهوآله من هذه الأمة غیره»؛ هیچ کس از این امّت طاقت این را نداشت که مثل پیامبر عمل کند، مگر او. او بود که مثل پیامبر در همه جا میرفت. هیچکس دیگر نمیتوانست به دنبال پیامبر و پا جای پای آن حضرت حرکت کند. «و ان کان لیعمل عمل رجل کان وجهه بین الجنة و النار»؛ با همه این کارهای بزرگ و خداپسند و مؤمنانه، رفتار او، رفتار یک انسان بین خوف و رجا بود؛ از خدا ترسناک بود، کانّه او را بین بهشت و جهنّم قرار دادهاند؛ در یک طرف بهشت را میبیند، در یک طرف جهنّم را میبیند. «یرجو ثواب هذه و یخاف عقاب هذه». خلاصه این جمله این است که به این همه مجاهدت، به این همه انفاق، به این همه عبادت، مغرور نمیشد. ما حالا دو رکعت نافله و چند جمله دعا که بخوانیم - و اگر دو قطره اشک بریزیم - فوراً مغرور میشویم که بله دیگر: «این منم طاووس علیّین شده»! اما امیرالمؤمنین با این انبوه عمل صالح، مغرور نمیشد... «ولقد اعتق من ماله الف مملوک»؛ بتدریج، هزار غلام و کنیز را که از مال شخصی خود خریده بود، آزاد کرد؛ «فی طلب وجه اللَّه والنجاة منالنار»؛ برای این که رضای خدا را جلب نماید و از آتش جهنّم خود را دور کند. «مما کد بیدیه و رشح منه جبینه»؛ این پولهایی که میداد، پولهایی نبود که مفت گیرش آمده باشد. امام صادق طبق این روایت میگوید: «مما کد بیدیه»؛ با کدّ یمین و عرق جبین و با کار سخت، پول بهدست آورده بود. چه در زمان پیامبر، چه در زمان فترت بیست و پنج سال، چه در زمان خلافت - که از بعضی از آثار فهمیده میشود که امیرالمؤمنین در زمان خلافت هم کار میکرد - آن حضرت کار میکرد؛ مزرعه آباد مینمود، قنات میکَند و پول در میآورد و این پولها را در راه خدا انفاق میکرد. از جمله مرتّب برده میخرید و آزاد میکرد؛ هزار برده را اینطور خرید و آزاد کرد. «ان کان لیقوت اهله بالزیت و الخل والعجوة»؛ غذای معمولی خانه امیرالمؤمنین اینها بود: زیتون، سرکه، خرمای متوسّط و یا پایین؛ که حالا مثلاً در عرف جامعه ما نان و ماست، یا نان و پنیر است. «و ما کان لباسه الاّ کرابیس»؛ لباس معمولیش کرباس بود. «اذا فضل شیء عن یده من کمه دعا بالجلم فقصه»؛ اگر آستینش مقداری بلند بود، قیچی میخواست و آستین بلند را میبرید؛ یعنی حتّی به زیادی آستین برای خودش راضی نمیشد. میگفت این زیادی است؛ این پارچه را در جایی مصرف کنند و به کاری بزنند! آن روز پارچه هم خیلی کم بود و مردم مشکلاتی در زمینه پوشش داشتند؛ این بود که یک تکّه پارچه کرباس هم میتوانست به دردی بخورد. بعد راجع به عبادت حضرت صحبت میکند. آن حضرت، قلّه اسلام است؛ اسوه مسلمین است. در همین روایت فرمود: «و ما اشبهه من ولده و لا اهل بیته احد اقرب شبها به فی لباسه و فقهه من علی بن الحسین علیهما السّلام». امام صادق میگوید: در تمام اهل بیتمان - اهل بیت و اولاد پیامبر - از لحاظ این رفتارها و این زهد و عبادت، هیچ کس به اندازه علی بن الحسین به امیرالمؤمنین شبیهتر نبود؛ امام سجّاد، از همه شبیهتر بود. امام صادق فصلی در باب عبادت امام سجّاد ذکر میکند؛ از جمله میفرماید: «و لقد دخل ابوجعفر ابنه علیهما السلام علیه»؛ پدرم حضرت ابی جعفر باقر یک روز پیش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد. «فاذا هو قد بلغ من العبادة ما لم یبلغه احد»؛ نگاه کرد، دید پدرش از عبادت حالی پیدا کرده که هیچ کس به این حال نرسیده است. شرح میدهد: رنگش از بیخوابی زرد شده، چشمهایش از گریه درهم شده، پاهایش ورم کرده و... امام باقر اینها را در پدر بزرگوارش مشاهده کرد و دلش سوخت: «فلم املک حین رأیته بتلک الحال البکاء»؛ میگوید وقتی وارد اتاق پدرم شدم و او را به این حال دیدم، نتوانستم خودداری کنم؛ بنا کردم زار زار گریه کردن: «فبکیت رحمة له». امام سجّاد در حال فکر بود - تفکّر هم عبادتی است - به فراست دانست که پسرش امام باقر چرا گریه میکند؛ خواست یک درس عملی به او بدهد؛ سرش را بلند کرد: «قال یا بنی اعطنی بعض تلک الصحف التی فیها عبادة علی بن ابیطالب علیهالسلام»؛ در میان کاغذهای ما بگرد و آن دفتری که عبادت علی بن ابی طالب را شرح داده، بیاور. ظاهراً از دوران امام علی بن ابی طالب علیهالسّلام نوشتهها و کتابهایی در باب قضاوتهای آن حضرت، در باب زندگی آن حضرت، در باب احادیث آن حضرت، در اختیار ائمّه بود. از مجموع روایات دیگر، آدم اینطور میفهمد که در موارد گوناگونی از آن استفاده میکردند. اینجا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشتهای را که مربوط به عبادت علیبن ابیطالب است، بردار بیاور. امام باقر میفرماید: «فاعطیته»؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم. «فقرأ فیها شیئاً یسیرا ثم ترکها من یده تضجرا»؛ مقداری به این نوشته نگاه کرد - امام سجّاد، هم به امام باقر درس میدهد، هم به امام صادق درس میدهد، هم به من و شما درس میدهد - با حال ملامت آن را بر زمین گذاشت؛ «و قال من یقوی علی عبادة علی علی بن ابی طالب علیهالسّلام»؛ فرمود چه کسی میتواند مثل علی بنابیطالب عبادت کند؟ امام سجّادی که آن قدر عبادت میکند که امام باقر دلش به حال او میسوزد - نه مثل من و شما؛ ما که کمتر از اینها هم به چشممان بزرگ میآید - امام باقری که خودش هم امام است و دارای آن مقامات عالی است، از عبادت علی بن الحسین دلتنگ میشود و دلش میسوزد و نمیتواند خودش را نگه دارد و بیاختیار زار زار گریه میکند، آن وقت علیبنالحسینِ با اینطور عبادات میگوید: «من یقوی علی عبادت علی بن ابی طالب»؛ چه کسی میتواند مثل علی عبادت کند؟ یعنی بین خودش و علی فاصلهای طولانی میبیند... دنیای اسلام، بلکه دنیای بشریت سالم، در مقابل او خاضع است. اینهاست که در تاریخ اثرش میماند. آن زهدش بود؛ آن عبادتش بود؛ آن شجاعتش بود؛ آن قاطعیتش در راه خدا بود. آنجایی که لازم بود، با شمشیر به جان دشمنان حقیقت و دشمنان دین و دشمنان خدا میافتاد و از هیچ چیز باک نداشت: «لا تأخذه فی اللَّه لومة لائم». آنجایی که آدمِ منحرفِ مضرِّ مخلّی بر سر راه حرکت بهسوی خدا وجود داشت، شمشیر او فیصله دهنده بود. آنجایی که مظلومی بود، آنجایی که مصلوبالحقّی بود، امیرالمؤمنین به رقیقترین انسانها تبدیل میشد. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1378/10/10 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : . امام صادق فصلی در باب عبادت امام سجّاد ذکر میکند؛ از جمله میفرماید: «و لقد دخل ابوجعفر ابنه علیهما السلام علیه»؛ پدرم حضرت ابی جعفر باقر یک روز پیش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد. «فاذا هو قد بلغ من العبادة ما لم یبلغه احد»؛ نگاه کرد، دید پدرش از عبادت حالی پیدا کرده که هیچ کس به این حال نرسیده است. شرح میدهد: رنگش از بیخوابی زرد شده، چشمهایش از گریه درهم شده، پاهایش ورم کرده و... امام باقر اینها را در پدر بزرگوارش مشاهده کرد و دلش سوخت: «فلم املک حین رأیته بتلک الحال البکاء»؛ میگوید وقتی وارد اتاق پدرم شدم و او را به این حال دیدم، نتوانستم خودداری کنم؛ بنا کردم زار زار گریه کردن: «فبکیت رحمة له». امام سجّاد در حال فکر بود - تفکّر هم عبادتی است - به فراست دانست که پسرش امام باقر چرا گریه میکند؛ خواست یک درس عملی به او بدهد؛ سرش را بلند کرد: «قال یا بنی اعطنی بعض تلک الصحف التی فیها عبادة علی بن ابیطالب علیهالسلام»؛ در میان کاغذهای ما بگرد و آن دفتری که عبادت علی بن ابی طالب را شرح داده، بیاور. ظاهراً از دوران امام علی بن ابی طالب علیهالسّلام نوشتهها و کتابهایی در باب قضاوتهای آن حضرت، در باب زندگی آن حضرت، در باب احادیث آن حضرت، در اختیار ائمّه بود. از مجموع روایات دیگر، آدم اینطور میفهمد که در موارد گوناگونی از آن استفاده میکردند. اینجا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشتهای را که مربوط به عبادت علیبن ابیطالب است، بردار بیاور. امام باقر میفرماید: «فاعطیته»؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم. «فقرأ فیها شیئاً یسیرا ثم ترکها من یده تضجرا»؛ مقداری به این نوشته نگاه کرد - امام سجّاد، هم به امام باقر درس میدهد، هم به امام صادق درس میدهد، هم به من و شما درس میدهد - با حال ملامت آن را بر زمین گذاشت؛ «و قال من یقوی علی عبادة علی علی بن ابی طالب علیهالسّلام»؛ فرمود چه کسی میتواند مثل علی بنابیطالب عبادت کند؟ امام سجّادی که آن قدر عبادت میکند که امام باقر دلش به حال او میسوزد - نه مثل من و شما؛ ما که کمتر از اینها هم به چشممان بزرگ میآید - امام باقری که خودش هم امام است و دارای آن مقامات عالی است، از عبادت علی بن الحسین دلتنگ میشود و دلش میسوزد و نمیتواند خودش را نگه دارد و بیاختیار زار زار گریه میکند، آن وقت علیبنالحسینِ با اینطور عبادات میگوید: «من یقوی علی عبادت علی بن ابی طالب»؛ چه کسی میتواند مثل علی عبادت کند؟ یعنی بین خودش و علی فاصلهای طولانی میبیند مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1378/10/10 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در روایتی هست که آن قدر امیرالمؤمنین با دست خودش به دهان یتیمان غذا گذاشت که یک نفر - لابد مثلاً جوانکی بوده - گفت آرزو کردیم کاش ما هم یتیم میشدیم تا امیرالمؤمنین این طور به ما لطف میکرد! آنقدر ناشناس به خانه فقرا و مساکین و گرفتارها و از راهماندهها سر زد که معروف است بعد از ضربت خوردن آن حضرت، فهمیدند آن انسانِ رحیم چه کسی بوده که میآمده است و او را نمیشناختهاند! مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1378/09/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در مقابلِ حکومت علوی، سه جبهه وجود داشت: قاسطین و مارقین و ناکثین. مارقین و ناکثین، جبهه داخلی و جبهه خودی بودند؛ منتها خودیهای فریب خورده و به دام افتاده - یا به دام ثروت طلبی و مقامخواهی و عقدههای خودشان، یا به دام جهالتها و حماقتها و تعصّبهای خودشان - اما جبهه قاسطین، جبهه دشمن بود؛ جبهه آشتی ناپذیر بود؛ با علی آشتی بکن نبود. آمدند به امیرالمؤمنین علیهالسّلام عرض کردند: «یا امیرالمؤمنین! بگذارید جناب معاویة بن ابی سفیان چند صباحی در رأس حکومت بماند» اما حضرت فرمود: «نه؛ اگر من حاکمم، او نمیتواند استاندار این حکومت باشد؛ باید کنار برود.» آنها امیرالمؤمنین علیهالسّلام را تخطئه کردند و گفتند بیسیاستی کرده است! بعضی از نویسندگان تا امروز هم میگویند امیرالمؤمنین علیهالسّلام بیسیاستی کرد! اما خودشان بیسیاستند؛ امیرالمؤمنین علیهالسّلام بسیار پخته عمل کرد؛ برای اینکه معاویةبن ابیسفیان، جناب طلحه و زبیر نبود که اگر آن امتیازی را که میخواست، به او میدادند، او ساکت مینشست؛ نه. آن جبهه، جبهه قاسطین بود؛ جبههای بود که با جبهه علوی نمیساخت؛ در هیچ شرایطی هم نمیساخت. هرچه او عقب میرفت، این یک قدم جلو میآمد و جز در میدان جنگ، نقطه تلاقی با هم نداشتند. امیرالمؤمنین علیهالسّلام این را میدانست و لذا تا زمانی که بر سرِکار بود، جبهه قاسطین هیچ کار نتوانستند بکنند و همیشه شکست خوردند؛ اما وقتی امیرالمؤمنین علیهالسّلام به شهادت رسید - که شهادت علی هم بهدست آن گروههای شبهخودىِ متعصّبِ عقدهاىِ بدفهمِ کج فهمِ فریب خورده بود، نه بیگانه آنچنانی - آن بیگانهها - قاسطین - حکومت را گرفتند و با گذشت چند سال، نشان دادند که ایدهآل آنها در حکومت چیست! مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1378/01/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در دوران حکومت، تواضعِ بدون ضعف و اقتدارِ بدون تکبّر، از خصوصیات امیرالمؤمنین است. در همان حالی که با متخلّف، با منحرف، با آن کسی که مورد حدّ الهی است و با دشمن - در میدانهای خود - در نهایت قاطعیت عمل میکند، در عین حال برای خود - برای آن منِ شومی که در هر وجودی سربرآورد، او را ضایع و بیچاره خواهد کرد - هیچ جایی در وجود علی نیست. هرچه هست، هضم در اراده الهی است؛ عبد و بنده خداست. بزرگترین تعریف برای یک انسان - در معیارهای الهی و اسلامی - عبودیت خداست. «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله»، «رسول» را بعد از «عبد» ذکر میکند. امیرالمؤمنین این است. معنای ولایت در اصطلاح و استعمال اسلامی، این است؛ یعنی حکومتی که در آن، اقتدارِ حاکمیت هست، ولی خودخواهىِ سلطنت نیست، جزم و عزم قاطع هست - که «فاذا عزمت فتوکل علیالله» - اما استبداد به رأی نیست مربوط به :بیانات در دیدار شرکتکنندگان در همایش آسیبشناسی انقلاب - 1377/12/15 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از شعارهای ما قبل از پیروزی انقلاب - نه شعارهای انقلاب، شعارهای دوستانهی خودمان در مجموعهی رفاقتی و مجموعههایی که با هم بودیم، با هم فکر میکردیم و کار و مبارزه میکردیم - «ساده زیستی» بود؛ زندگی ساده و کمتر بهره بردن از جلوههای دنیا! بعد که انقلاب، پیروز شد، سعی کردیم باز هم همین روش، همین شعار و همین مبنا را دنبال کنیم. امام بزرگوار ما خودش مظهر همین معنا بود؛ آدمی بود که تعیّنات دنیوی، حقیقتاً برایش ارزش نداشت. آدم این را در آن مرد معنوی و بزرگوار میدید که تعیّنات، تعلّقات و تکلّفات دنیوی، اصلاً برای خودش ارزش نداشت! شما که بحمدالله روشنفکر و آگاه و فهمیده هستید، احتیاج نمیبینم که اینها را توضیح بدهم. این که دارم میگویم، منظورم بهرهمندی شخصی است؛ معنایش این نیست که کشور، کار آبادانی و عمران نکند و دنیا را آباد نکند. اینها همیشه، تخلیهها و شبههافکنیهای مخالفین اسلام بوده، میگفتند که اسلام با دنیا مخالف است؛ یعنی دنیا را آباد نکنیم! نه، آن دنیایی که گفته میشود، دنیای شخصی است؛ یعنی خود شما دنبال تکیّف زندگی دنیایی نباشید و زندگی را ساده بگذرانید. معنایش این است. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، شخصاً زاهدانهترین زندگیها را داشت؛ اما در عین حال، مرتب هم کار میکرد، مزرعه را آباد و چاه آب، جاری میکرد، جهاد میکرد و کشور را اداره میکرد، حکومت به آن عظمت را ریاست میکرد، سیاستگذاری و سیاستمداری میکرد. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1377/10/18 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در شخصیت و زندگی و شهادت این بزرگوار[امیرالمومنین(ع)]، سه عنصر - که ظاهراً با یکدیگر چندان هم سازگاری ندارند - جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی. «اقتدار» آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادینش، در عزم راسخش، در اداره مشکلترین عرصههای نظامی، در هدایت ذهنها و فکرها بهسوی عالیترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسانهای بزرگ - از قبیل مالک اشتر و عمّار و ابنعبّاس و محمّدبنابیبکر و دیگران - و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود. هیچ ضعفی از هیچ طرف، در شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسّلام نیست. در عین حال یکی از مظلومترین چهرههای تاریخ است و مظلومیت در همه بخشهای زندگیش وجود داشت. در دوران نوجوانی، مظلوم واقع شد. در دوران جوانی - بعد از پیامبر - مظلوم واقع شد. در دوران کهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهای متمادی بر سر منبرها از او بدگویی کردند و به او نسبتهای دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است. در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثاراللَّه» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانوادهای از روی ظلم به قتل میرسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» میگویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. اینکه میگویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمیفهماند. «ثار»، یعنی حقّ خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حقِ خونخواهی اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه وابن ثاره». پدرش امیرالمؤمنین هم حقّ خونخواهیاش متعلّق به خداست. اما عنصر سوم که «پیروزی» آن بزرگوار باشد. پیروزی همین است که اوّلاً در زمان حیات خود او، بر تمام تجربههای دشواری که بر او تحمیل کردند، پیروز شد؛ یعنی جبهههای شکننده دشمن - که بعداً شرح خواهم داد - بالاخره نتوانستند علی را به زانو درآورند؛ همه آنها از علی شکست خوردند. بعد از شهادت هم روز به روز حقیقت درخشان او آشکارتر شد؛ یعنی حتّی از زمان حیاتش به مراتب بیشتر بود. امروز شما به دنیا نگاه کنید - نه دنیای اسلام؛ در همه دنیا - ببینید چقدر ستایشگرانی هستند که حتّی اسلام را قبول ندارند، اما علی بن ابی طالب را بهعنوان یک چهره درخشان تاریخ قبول دارند! این همان روشن شدن آن جوهر تابناک است و خدای متعال در مقابل آن مظلومیت به آن حضرت پاداش میدهد. آن مظلومیت، آن فشار اختناق، آن گلاندود کردن چشمه خورشید با آن تهمتهای عجیب، آن صبری که او در مقابل اینها کرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم اینکه در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهرهای را به این درخشندگی و مورد اتّفاق کُل پیدا نمیکنید. شاید تا امروز هم در بین کتابهایی که ما میشناسیم که درباره امیرالمؤمنین نوشته شده است، عاشقانهترینش را غیرمسلمانان نوشتهاند! الان یادم است که سه نویسنده مسیحی، درباره امیرالمؤمنین، کتابهای ستایشگرانه واقعاً عاشقانهای نوشتهاند. این ارادت، از همان روز اوّل هم شروع شد؛ یعنی از بعد از شهادت که همه علیه آن بزرگوار میگفتند و تبلیغ میکردند - آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه آنها و آنهایی که دل پرخونی از شمشیر و از عدل امیرالمؤمنین داشتند - این قضیه از همانوقت معلوم شد. من در این جا یک نمونه عرض کنم: پسر عبداللَّهبنعروةبنزبیر، پیش پدرش - که عبداللَّهبنعروةبنزبیر باشد - از امیرالمؤمنین بدگویی کرد. خانواده زبیر - جز یکی از آنها؛ یعنی مصعببنزبیر - کلاًّ با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعببنزبیر، مرد شجاع و کریم و همان کسی بود که در قضایای کوفه و مختار و بعد هم عبدالملک درگیر بود و شوهر حضرت سکینه هم بود؛ یعنی اوّلین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه خانواده زبیر، همینطور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی که تاریخ را میخواند، این را مییابد. پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جملهای گفت که خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نکته مهمی در آن هست و من آن را یادداشت کردهام. عبداللَّه به پسرش گفت: «واللَّه یابنی النّاس شیئا قطّ الّا هدمه الدّین و لابنی الدّین شیئا فاستطاعت الدّنیا هدمه»؛ هر بنایی که دین آن را بهوجود آورد و پی و بنیان آن برروی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر کاری کردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بیخود زحمت نکشند برای اینکه نام امیرالمؤمنین را - که پىِ کار او بردین و بر ایمان است - منهدم کنند. بعد گفت: «الم تر الی علی کیف تظهر بنو مروان عیبه و ذمّه فکانّمایأخذون بناصیتة رفعا الی السّماء»؛ ببین بنیمروان چطور هرچه میتوانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی بن ابی طالب عیبجویی و عیب گویی میکنند! اما همین عیبجویی ها و بدگوییهای آنها، مثل آن است که این چهره درخشان را هرچه برتر میبرند و منوّرتر میکنند؛ یعنی در ذهنهای مردم، بدگوییهای آنها تأثیر عکس میبخشد. نقطه مقابل، بنیامیّهاند؛ «و تری مایندبون به موتاهم من المدیح فو اللَّه لکأنّما یکشفون به عن الجیف»؛ بنیامیّه از گذشتگان خودشان تمجیدها و تعریفها میکنند، ولی هرچه بیشتر تعریف میکنند، نفرت مردم از آنها بیشتر میشود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره بشریت پیروز شد. ماجرای اقتدارِ همراه با مظلومیت امیرالمؤمنین که منتهی به این شد، اینطور خلاصه میشود: در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صفآرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است. قاسطین، یعنی ستمگران. ماده «قسط» وقتی که بهصورت مجرّد استعمال میشود - قَسَط یقسِط، یعنی جار یجور، ظَلَم یظلِم - بهمعنای ظلم کردن است. وقتی با ثلاثی مزید و در باب افعال آورده میشود - اقسط یقسط - یعنی عدل و انصاف. بنابراین، اگر «قسط» در باب افعال بکار رود، به معنای عدل است؛ اما وقتی که قَسَط یقسِط گفته شود، ضدّ آن است، یعنی ظلم و جور. قاسطین از این ماده است. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعهای از کسانی بودند که اسلام را بهصورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با اینها میکرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنیامیّه و معاویةبن ابیسفیان - که حاکم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولیدبنعقبه است. اینها یک جبههاند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و دیگران در اوّلِ حکومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگهدار» اما حضرت قبول نکرد. آنها حمل کردند بر این که حضرت بی سیاستی کرد؛ لیکن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر کار هم که میکرد، معاویه با او نمیساخت. این تفکّر، تفکّری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمّل کردند... جبهه دومی که با امیرالمؤمنین جنگید. جبههی ناکثین بود. ناکثین، یعنی شکنندگان و در این جا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی بن ابی طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا آوردهاید!... من در یکی از خطبههای نماز جمعه متنی را خواندم و عرض کردم که وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول میکردند - نه این که قبول نکنند - منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا میخوری، چرا میبری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبنابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نکرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمیشود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمیشناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قائل نیست؛ برای کسانیکه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظهای در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمیشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنهای بود. امّالمؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه دوّم بود که مدّتی آن بزرگوار را مشغول کردند. جبهه سوم، جبهه مارقین بود. مارق، یعنی گریزان. در تسمیه اینها به مارق، اینگونه گفتهاند که اینها آنچنان از دینگریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان میشود! وقتی شما تیر را در چلّه کمان میگذارید و پرتاب میکنید، چطور آن تیر میگریزد، عبور میکند و دور میشود! اینها همینگونه از دین دور شدند. البته اینها متمسّک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم میآوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهمها و درکهای انحرافی - که چیز خطرناکی است - قرار داده بودند. دین را از علی بن ابی طالب که مفسّر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمیگرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشکّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت میشد. نکته مهم اینجاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمهای میگفتی، یک آیه قرآن برایت میخواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین میآمدند و آیهای را میخواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند میشدند آیهای میخواندند که تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا للَّه» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، ما اهل حکومت اللَّه هستیم؛ این آدمهایی که ظواهر کارشان اینگونه بود، سازماندهی و تشکّل سیاسیشان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام میگرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آنگونه که قرائن زیادی بر آن دلالت میکند، فرد ناخالصی بود. یک عدّه مردمان بیچاره ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال اینها راه افتادند و حرکت کردند. بنابراین، گروه سومی که امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1377/10/18 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صفآرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است.[در خصوص] قاسطین، یعنی ستمگران.. ... امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعهای از کسانی بودند که اسلام را بهصورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با اینها میکرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنیامیّه و معاویةبن ابیسفیان - که حاکم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولیدبنعقبه است. اینها یک جبههاند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و دیگران در اوّلِ حکومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگهدار» اما حضرت قبول نکرد. آنها حمل کردند بر این که حضرت بی سیاستی کرد؛ لیکن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر کار هم که میکرد، معاویه با او نمیساخت. این تفکّر، تفکّری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمّل کردند. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1377/10/18 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صفآرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است.[درخصوص] ناکثین، یعنی شکنندگان و در این جا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی بن ابی طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا آوردهاید!... وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول میکردند - نه این که قبول نکنند - منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا میخوری، چرا میبری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبنابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نکرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمیشود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمیشناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قائل نیست؛ برای کسانیکه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظهای در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمیشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنهای بود. امّالمؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشآموزان و دانشجویان - 1377/08/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالسّلام در دورههای مختلف زندگی خود، چه در دوران نوجوانی؛ یعنی در اوایل بعثت پیامبر، چه در عنفوان جوانی؛ یعنی آن هنگامی که هجرت به مدینه اتّفاق افتاد - که در آن وقت علی علیهالسّلام جوانی بیست و چند ساله بوده است - چه در دوران بعد از رحلت پیامبر و آن محنتها و آن امتحانهای دشوار و چه در دوران آخر عمر؛ یعنی پنج سالی که در اواخر عمر، امیرالمؤمنین علیهالسّلام حکومت و خلافت را پذیرفت و مسؤولیت پیدا کرد، در تمام این تقریباً پنجاه سال، خصوصیات بارزی را با خود حمل میکرده است. همه - بخصوص جوانان - از این نقطه میتوانند درس بگیرند. شخصیتهای عظیم تاریخ، غالباً از دوران جوانی، بلکه از دوران نوجوانی، برخی از خصوصیات را با خود همراه داشتهاند و یا در خود به وجود آوردهاند. برجستگی انسانهای برجسته و بزرگ، معمولاً به یک تلاش بلند مدّت متّکی است و این را ما در زندگی امیرالمؤمنین علیهالسّلام میبینیم. من در جمعبندی این زندگی پرفراز و نشیب، این نکته را مشاهده میکنم و به شما عرض میکنم که امیرالمؤمنین علیهالسّلام از اوایل نوجوانی تا هنگام مرگ، دو صفت «بصیرت» و «صبر» - بیداری و پایداری - را با خود همراه داشت. او یک لحظه دچار غفلت و کج فهمی و انحراف فکری و بد تشخیص دادن واقعیتها نشد. از همان وقتی که از غار حرا و کوه نور، پرچم اسلام به دست پیامبر برافراشته شد و کلمه «لاالهالااللَّه» بر زبان آن بزرگوار جاری شد و حرکت نبوت و رسالت آغاز گردید، این واقعیت درخشان را علی بن ابیطالب علیهالسّلام تشخیص داد؛ پای این تشخیص هم ایستاد و با مشکلات آن هم ساخت؛ اگر تلاش لازم داشت، آن تلاش را هم انجام داد؛ اگر مبارزه لازم داشت، آن مبارزه را کرد؛ اگر جانفشانی میخواست، جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و به میدان برد و اگر کار سیاسی و فعالیت حکومتداری و کشورداری میخواست، آن را انجام داد. بصیرت و بیداری او، یک لحظه از او جدا نشد. دوم، صبر و پایداری کرد و در این راه استوار و صراط مستقیم، استقامت ورزید. این استقامت ورزیدن، خسته نشدن، مغلوب خواستهها و هواهای نفس انسانی - که انسان را به تنبلی و رها کردن کار فرا میخواند - نشدن، نکته مهمی است. آری؛ عصمت امیرالمؤمنین علیهالسّلام قابل تقلید نیست. شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسّلام قابل مقایسه با هیچ کس نیست. هر کدام از انسانهای بزرگی که ما در محیط و یا در تاریخ خودمان هم مشاهده کردهایم، اگر بخواهند با امیرالمؤمنین علیهالسّلام مقایسه شوند، مثل مقایسه ذرّه با آفتاب است - قابل مقایسه نیستند - اما این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین علیهالسّلام قابل تقلید و قابل پیروی است. کسی نمیتواند بگوید که اگر امیرالمؤمنین علیهالسّلام صبر و بصیرت - یعنی بیداری و پایداری - داشت به خاطر این بود که امیرالمؤمنین بود. همه در این خصوصیت باید سعی کنند که خودشان را به امیرالمؤمنین علیهالسّلام نزدیک کنند؛ هر چه همت و استعدادشان باشد مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه - 1377/08/08 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمود: «اوصیکم عبادالله بتقوی الله»؛ بندگان خدا! شما را به پرهیزکاری و رعایت تقوا سفارش میکنم. «و اغتنام طاعته»؛ و سفارش میکنم که اطاعت پروردگار را مغتنم بشمارید. «ما استطعتم»؛ تا آن مقداری که در توان و قدرت شماست. «فی هذه الایّام الخالیه الفانیة»؛ هر چه میتوانید، در این روزهای گذرا و رو به فنای عمرتان، اطاعت از خدا و پیروی از فرمان پروردگار را مغتنم بشمارید. «واعداد العمل الصالح، لجلیل ما یشفی به علیکم الموت»؛ سفارش میکنم، تا آنجا که میتوانید، برای مقابله با آن مشکلات و مصائب عظیمی که مرگ، آنها را مُشرف بر شما قرار خواهد داد - یعنی برای مقابله با دشواریهای شناخته نشده برای بشر از لحاظ عظمت - عمل صالح فراهم و آماده کنید. مرگ را آنچنان باید بزرگ دانست که اولیا و بزرگان از مقابله با آن به خود میلرزیدند. حوادثی که پس از مرگ در آغاز حیات نشئه برزخ برای ما پیش میآید، به قدری با عظمت و مهیب و دشوار و غیر قابل تحمّل است که مردان خدا را - که فیالجمله از آن خبری داشتند - به خود میلرزاند. برای مقابله با آن مشکلات و مصائب، یک راه وجود دارد و آن، عمل صالح و کار در راه خداست. تنها چیزی که آنجا به داد انسان میرسد، عمل صالح است. «فی امرکم بالرفض لهذه الدنیا التارکة لکم»؛ فرمود: من به شما امر میکنم - امیر مؤمنان است؛ امیر معنوی و مادّی، امیر ظاهری و باطنی، امیر جسم و جان - این زخارف دنیا را که ترک کننده شمایند، رها کنید و اینقدر به فکر مادّیات برای خودتان نباشید؛ چون اینها «الزائلة عنکم»؛ همه زوال پیدا میکند. «و ان لم تکونوا تحبّون ترکها»؛ اگرچه شما دوست ندارید که این مال و این عیش و این مقام، شما را رها کند، امّا رها میکند. «والمبلیة لاجسادکم و ان احببتم تجدیدها»؛ این دنیا جسمهای شما را میپوساند و خاک میکند؛ اگرچه شما میخواهید که آنها زنده شوند. این دنیا شما را پیر و ضعیف میکند و قوا را نابود میسازد؛ اگرچه شما میخواهید این قوا همیشه برای شما بماند و روزبهروز تجدید شود. «و انّما مثلکم و مثلها کرکب سلکوا سبیلاً و کانّهم قد قطعوه و افضوا الی علم فکانهم قدبلغوه»؛ در جادهای با سرعت میروید، نشانهای در دوردست است، آن را از دور میبینید؛ امّا خواهی نخواهی با طىّ طریق به آن خواهید رسید. این جاده، همان دنیاست. آن سنگِ نشانه و آن عَلَم، همان اجل و همان سرآمد و همان منتهای مدّت است که ناگزیر به آن میرسیم... «فلا تنافسوا فی عزّ الدنیا و فخرها»؛ برای عزّتها و جاه و جلال ظاهری و نام و نشانِ گذرا، با یکدیگر تنافس نکنید، حسادت نورزید، رقابت نکنید. «ولا تعجبوا بزینتها و نعیمها»؛ به زینت و نعمت دنیا شگفتزده نشوید. «ولا تجزعوا من ضرائها و بؤسها»؛ از سختیها و دشواریهای زندگىِ کوتاه دنیا، به جزع نیایید. «فان عزّالدنیا و فخرها الی انقطاع»؛ این زینت و عزّت، رو به انقطاع و نابودی است. «وان زینتها و نعیمها الی ارتجاع»؛ زیباییها و نعمتها، رو به برگشت دارد. جوانی و نشاط و زیبایی، جای خود را به پیری و افسردگی و خمودگی میدهد. «وان ضراعها و بؤسها الی نفاد»؛ سختیها هم تمام میشود و از بین میرود. «و کلّ مدّة فیها الی منتهی»؛ همه زمانهای این عالم و این زندگی، به سوی پایان حرکت میکند. «و کلّ حىّ فیها الی بلی»؛ همه زندهها به سوی پوسیدگی و کهنگی راه میروند. این همان امیرالمؤمنین علیهالسّلام است که با دست خودش مزرعه آباد میکرد و چاه حفر مینمود. این حرفها را زمانی بر زبان آورده است که حکومت میکرد. در رأس قدرتی قرار داشت که از مناطق ماوراء النّهر تا دریای مدیترانه، در زیر نگین این قدرت بود و آنها را اداره میکرد. او جنگ داشت، صلح داشت، سیاست داشت، بیتالمال داشت، فعّالیت داشت، سازندگی داشت. این حرفها به معنای آن نیست که دنیا را آباد نکنید. این حرفها به معنای آن است که خودتان را محور همه تلاشها و کارهای مادّی ندانید؛ برای خود، همه قوا را صرف نکنید؛ برای سهم خود از زندگی، دنیا را جهنّم نکنید؛ برای مال، برای منال، برای راحتی و برای پول، زندگی را بر انسانهای دیگر تلخ نکنید. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : نکتهای را دربارهی زندگی امیرالمؤمنین عرض کنم و آن خصوصیتی است که من از آن به «توازن در شخصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام» تعبیر میکنم. توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار است. یعنی صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خود یک زیبایی به وجود آورده است! انسان نمیبیند که این صفات در کسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یکی نه دو تا، خیلی زیاد است. ... مثلاً رحم و رقّت قلب در کنار قاطعیت و صلابت، با هم نمیسازد؛ اما در امیرالمؤمنین عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست که واقعاً برای انسانهای معمولی، چنین حالتی کمتر پیش میآید. مثلاً کسانی که به فقرا کمک کنند و به خانوادههای مستضعف سر بزنند، زیادند؛ اما آن کسی که اوّلاً این کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیاً کارِ یک روز و دو روزش نباشد - کار همیشهی او باشد - ثالثاً به کمک کردن مادّی اکتفا نکند؛ برود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم کور و نابینا، با آن بچههای صغیر بنشیند، مأنوس شود، دل آنها را خوش کند و البته کمک هم بکند و بلند شود، فقط امیرالمؤمنین است. شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا میکنید؟ امیرالمؤمنین در ترحّم و عطوفتش، اینگونه است. او به خانهی بیوه زن صغیردار که میرود؛ تنورش را که آتش میکند، نان که برایش میپزد و غذایی را که برایش برده است، با دست مبارک خود در دهان کودکانش میگذارد، بماند؛ برای اینکه این کودکان گرفته و غمگین، لبخندی بر لبانشان بنشیند، با آنها بازی میکند، خم میشود آنها را روی دوش خود سوار میکند، راه میرود و در کلبهی محقّر آنها سرگرمشان میکند، تا گل خنده بر لبان کودکان یتیم بنشیند! این، رحم و عطوفت امیرالمؤمنین است، که یکی از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر دیدم امیرالمؤمنین با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچههای یتیم و فقیر گذاشت که «لوددتُ انی کنت یتیما»؛ در دلم گفتم، کاش من هم بچهی یتیمی بودم که علی این طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار میداد! این، ترحّم و رقّت و عطوفت امیرالمؤمنین است. همین امیرالمؤمنین در قضیهی نهروان؛ آن جایی که یک عدّه انسانهای کجاندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانههای واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار میگیرد، نصیحت میکند و فایدهای نمیبخشد؛ احتجاج میکند، فایدهای نمیبخشد؛ واسطه میفرستد، فایدهای نمیبخشد؛ کمک مالی میکند و وعدهی همراهی میدهد، فایدهای نمیبخشد؛ در آخر سر که صفآرایی میکند، باز هم نصیحت میکند، فایدهای نمیبخشد؛ بنا را بر قاطعیت میگذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یکی از یارانش میدهد و میگوید: هر کس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیّه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند. گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است که آنها سابقهی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی کردهاند. اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، کنار گذاشتید؛ پی کارتان بروید. چهارهزار نفرِ دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع کرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاک هلاکت انداخته بود! این، همان علی است. چون میبیند که طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل کژدم عمل میکنند، قاطعیت بهخرج میدهد. «خوارج» را درست ترجمه نمیکنند. من میبینم که متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشکه مقدّسها تعبیر میکنند. این، غلط است. خشکه مقدّس کدام است!؟ در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند که برای خودشان کار میکردند...خوارج، اینها بودند. عبداللَّهبنخبّاب را میکشند؛ شکم عیالش را که حامله بود، میشکافند، جنین او را هم که یک جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی میکنند! چرا؟ چون طرفدار علیبنابیطالبند و باید نابود و کشته شوند! خوارج اینهایند... امیرالمؤمنین در مقابل آنها با قاطعیت ایستاد. این، همان علی است. «اشدّاء علی الکفّار و رحماء بینهم». ببینید؛ این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، چطور زیباییای را به وجود میآورد! انسانی با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمیآورد و دلش نمیآید که یک بچه یتیم را غمگین ببیند. میگوید تا من این بچه را نخندانم، از اینجا نخواهم رفت. آن وقت آنجا در مقابل آن انسانهای کجاندیشِ کجعمل - که مثل کژدم، به هر انسان بیگناهی نیش میزنند - میایستد و چهارهزار نفر را در یک روز و در چند ساعتِ کوتاه از بین میبرد. «لا یُفلت منهم عَشَرة». از اصحاب خود امیرالمؤمنین، کمتر از ده نفر شهید شدند - ظاهراً پنج نفر یا شش نفر - اما از چهارهزار نفرِ آنها، کمتر از ده نفر باقی ماندند؛ یعنی نُه نفر! توازن در شخصیت، یعنی این. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : نکتهای را دربارهی زندگی امیرالمؤمنین عرض کنم و آن خصوصیتی است که من از آن به «توازن در شخصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام» تعبیر میکنم. توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار است. یعنی صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خود یک زیبایی به وجود آورده است! انسان نمیبیند که این صفات در کسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یکی نه دو تا، خیلی زیاد است. ... [برای]نمونه ... ورع و حکومت آن حضرت است. چیز خیلی عجیبی است. ورع یعنی چه؟ یعنی انسان از هر چیزِ شبههناکی که بوی مخالفت با دین از آن استشمام میشود، اجتناب کند. از آن طرف، حکومت چه میشود؟ آخر مگر میشود که در حکومت، انسان این طور رعایت ورع را بکند؟ ما حالا دستمان در کار است، میبینیم که این خصوصیت وقتی در کسی به وجود آید، چقدر قضیه مهم است. در حکومت، انسان با مسائل به صورت کلّی مواجه است. قانونی را که اجرا میکند، سوداهای زیادی دارد؛ ولی ممکن است در خلال این قانون، در گوشهای به یک نفر ظلم شود. مأمور انسان ممکن است در بخشی از این دنیا و در گوشهای از این کشور، تخلّف کند. انسان چطور میتواند در مقابل این همه جزئیاتِ غیرقابل احاطه، ورع الهی را رعایت کند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نمیسازد؛ اما امیرالمؤمنین نهایت ورع را با مقتدرانهترین حکومتها با هم جمع کرده است و این، چیز خیلی عجیبی است. او با کسی رودربایستی نداشت. اگر به نظر مبارکش، حاکمی ضعف داشت و مناسب آن کار نبود، او را برمیداشت. محمّدبن ابیبکر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست میداشت؛ او هم به علیبن ابیطالب علیهالسّلام مثل پدر نگاه میکرد. او فرزند کوچک ابیبکر و شاگرد مخلصِ امیرالمؤمنین بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمؤمنین، محمّدبن ابیبکر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت که من احساس میکنم - حالا به تعبیر ما - عزیزم! تو برای مصر کافی نیستی؛ تو را برمیدارم، مالک اشتر را میگذارم. محمّدبن ابیبکر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است دیگر. هر چند مقامش عالی است، ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجّه نکرد و اهمیت نداد. محمّدبن ابیبکر، شخصیت به این عظمت که این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت، به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابیبکر و برادر امّالمؤمنین - عایشه - بود. این شخصیت، برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت؛ ولی آن حضرت، اهمیتی به ناراحتی محمّدبن ابیبکر نداد. این، ورع است؛ ورعی که در حکومت به درد انسان و به درد یک حاکم میخورد. حدّ اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین است. شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از کوچهای عبور میکرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در کنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کی به کی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را کشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانهی آن فرد رفت و در کنار بساط روزهخواری و شُرب خَمر نشست. او نمیخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند که اینها شُرب خَمر کردهاند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای اینکه روز ماه رمضان این کار را کردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حکومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه کردهام. میخواهی مرا شلّاق بزنی!؟ در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی، ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمیکنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود و من نمیتوانم حدّ خدا را جاری نکنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چگونه باید رفتار کنند، من هم میروم آن جایی که مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را میداند! بروید به جهنّم! وقتی کسی این قدر کور است که نمیتواند از لابهلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود. عقوبت او همین است که متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین میدانست که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود، تشکیلات ارتباط جمعی که نبود؛ همین شعرا بودند که میگفتند و افکار را در همه جا منتشر میکردند. ورع امیرالمؤمنین، با حاکمیت مقتدرانهی او با هم جمع شدند. ببینید چه زیبایی درست میکند! ما دیگر در دنیا سراغ نداریم. ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیدهایم. در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینهها، در احوالاتشان کارهای فوقالعادهای میخواند؛ اما فاصلهی بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصلهی عجیبی است و اصلاً قابل ذکر و توصیف نیست. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : نکتهای را دربارهی زندگی امیرالمؤمنین عرض کنم و آن خصوصیتی است که من از آن به «توازن در شخصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام» تعبیر میکنم. توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار است. یعنی صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خود یک زیبایی به وجود آورده است! انسان نمیبیند که این صفات در کسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یکی نه دو تا، خیلی زیاد است. ... [برای]نمونه... قدرت و مظلومیت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از امیرالمؤمنین - آن شجاعت عجیب حیدری - کیست؟ هیچکس تا آخر عمر امیرالمؤمنین ادّعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ایستادگی کند! همین آدم، مظلومترین آدمهای زمان خودش و - بلکه آن چنانی که گفتند و درست هم هست - شاید مظلومترین انسانهای تاریخ اسلام است! قدرت و مظلومیت، دو عنصری است که با هم نمیسازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نمیشوند؛ اما امیرالمؤمنین مظلوم واقع شد. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : نکتهای را دربارهی زندگی امیرالمؤمنین عرض کنم و آن خصوصیتی است که من از آن به «توازن در شخصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام» تعبیر میکنم. توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار است. یعنی صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خود یک زیبایی به وجود آورده است! انسان نمیبیند که این صفات در کسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یکی نه دو تا، خیلی زیاد است. ... [برای]نمونه... زهد و سازندگی است. امیرالمؤمنین، زهد و بیرغبتی به دنیایش، مَثَل است. شاید برجستهترین و یا یکی از برجستهترین موضوعات نهجالبلاغه، زهد نهجالبلاغه است. همین امیرالمؤمنین، در طول بیست و پنج سال مابین رحلت پیامبر و رسیدنش به حکومت، از مال شخصی خود، کارهای آبادسازی میکرد، باغ درست میکرد، چاه حفر میکرد، آب جاری میکرد، مزرعه درست میکرد. عجیب این است که همه را هم در راه خدا میداد! بد نیست بدانیم که امیرالمؤمنین یکی از پردرآمدترین آدمهای زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کردهاند که: «و صدقتی الیوم لو قسمت علی بنیهاشم لوسعهم»؛ صدقهای که من از مال خودم خارج میکنم، اگر به همهی بنیهاشم تقسیم کنم، آنها را کفایت میکند! درآمد امیرالمؤمنین، اینگونه بود. اما این انسان پردرآمد، زندگیاش جزو فقیرانهترین زندگیها بود؛ زیرا همه را در راه خدا میداد. در زیرزمین رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم این کارها را میکرد. راوی گفت: دیدم آب مثل گلوی شتر از این چاه بیرون زد و جاری شد. امیرالمؤمنین، گلآلوده از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و کاغذ خواست. در کاغذ نوشت این چاه از طرف علی بن ابیطالب برای فلان اشخاص وقف است! آن چیزی را که شما در دوران حکومت امیرالمؤمنین ملاحظه میکنید، ادامهی زندگی شخصی و خصوصی آن حضرت است که در دوران حکومتش هم اینگونه از آب در میآید. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : بد نیست بدانیم که امیرالمؤمنین یکی از پردرآمدترین آدمهای زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کردهاند که: «و صدقتی الیوم لو قسمت علی بنیهاشم لوسعهم»؛ صدقهای که من از مال خودم خارج میکنم، اگر به همهی بنیهاشم تقسیم کنم، آنها را کفایت میکند! درآمد امیرالمؤمنین، اینگونه بود. اما این انسان پردرآمد، زندگیاش جزو فقیرانهترین زندگیها بود؛ زیرا همه را در راه خدا میداد. در زیرزمین رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم این کارها را میکرد. راوی گفت: دیدم آب مثل گلوی شتر از این چاه بیرون زد و جاری شد. امیرالمؤمنین، گلآلوده از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و کاغذ خواست. در کاغذ نوشت این چاه از طرف علی بن ابیطالب برای فلان اشخاص وقف است! آن چیزی را که شما در دوران حکومت امیرالمؤمنین ملاحظه میکنید، ادامهی زندگی شخصی و خصوصی آن حضرت است که در دوران حکومتش هم اینگونه از آب در میآید. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : وقتی که ما میگوییم در علیبن ابیطالب علیهالسّلام عدالت وجود دارد، معنای ابتداییش که هر کسی از آن درک میکند، این است که او در جامعه، عدالت اجتماعی برقرار میکرد. این، عدل است؛ اما عدلِ بالاتر همین توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض». آسمان و زمین براساس عدلند؛ یعنی همین توازن در آفرینش. حق هم همین است. عدل و حق، در نهایت یک چیزند و یک معنا و یک حقیقت دارند. در زندگی امیرالمؤمنین، خصوصیات، مظهر عدل و توازن است. همهی چیزهای خوب در جای خود، در حدّ اعلای زیبایی حضور و وجود دارند. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از خصوصیات امیرالمؤمنین، استغفار آن بزرگوار است ... دعا و توبه و انابه و استغفار امیرالمؤمنین خیلی مهم است. شخصیتی که جنگ و مبارزه میکند، میدانهای جنگ را میآراید، میدانهای سیاست را میآراید، نزدیک به پنج سال بر بزرگترین کشورهای آن روز دنیا حکومت میکند(اگر امروز قلمرو حکومت امیرالمؤمنین را نگاه کنید، مثلاً شاید ده کشور یا چیزی در این حدود باشد) در چنین قلمرو وسیعی با آن همه کار و با آن همه تلاش، امیرالمؤمنین یک سیاستمدار کامل و بزرگ است و دنیایی را در واقع اداره میکند؛ آن میدان سیاستش، آن میدان جنگش، آن میدان ادارهی امور اجتماعیش، آن قضاوتش در بین مردم و حفظ حقوق انسانها در این جامعه. اینها کارهای خیلی بزرگی است، خیلی اشتغال و اهتمام میطلبد و همهی وقت انسان را به خودش مشغول میکند. در این طور جاها، آدمهای یک بُعدی میگویند، دعا و عبادت ما همین است دیگر. ما در راه خدا کار میکنیم و کارمان برای خداست. اما امیرالمؤمنین این طور نمیفرماید. آن کارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضی از روایات دارد - البته من خیلی دنبال این قضیه تحقیق نکردم، تا ببینم روایات قابل اعتماد است یا نه - که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در شبانه روز، گاهی هزار رکعت نماز میخواند! این دعاهایی که مشاهده میکنید، دعاهای معمول امیرالمؤمنین است. دعا و تضرّع و انابهی امیرالمؤمنین، از دوران جوانیش بود. آن روزها هم امیرالمؤمنین مشغول بود. زمان پیامبر هم یک جوان انقلابىِ در میدانِ همه کارهی این طوری بود. او همیشه مشغول بود و وقت خالی نداشت؛ اما همان روز هم وقتی نشستند و گفتند در بین اصحاب پیامبر، عبادت چه کسی از همه بیشتر است؟ «ابودر داء» گفت: علی. گفتند چطور؟ نمونه و مثال آورد و همه را قانع کرد که علی از همه بیشتر عبادت میکند. زمان جوانی، بیست و چند سالش بود؛ بعد از آن هم که معلوم است. زمان خلافت نیز همینطور بود. داستانهای گوناگونی - مثل داستان «نوف بکالی» - از عبادتهای امیرالمؤمنین وجود دارد. این صحیفهی علویّه که بزرگان جمع کردهاند، ادعیهی مأثوره از امیرالمؤمنین است که یک نمونهاش همین دعای کمیل است که شما شبهای جمعه میخوانید. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شاید در بین چهرههای معروف جهان و به طور خاص در میان شخصیتهای اسلامی، هیچ شخصیتی را نتوانیم پیدا کنیم - حتّی خود پیامبر اسلام - که در میان ملتها و پیروان ادیان مختلف و در زمانهای گوناگون، به قدر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام محبوب باشد. شما وقتی نگاه میکنید، میبینید در همان زمان خودِ این بزرگوار، که شمشیر عدالت و شدّت عدل او، دلهای متمرّد و روحهای خودخواه را از خود بیزار میکرد و جبهه دشمنىِ بزرگی علیه او به وجود میآورد، حتّی دشمنانش هم وقتی به اعماق روح خود مراجعه میکردند، نسبت به آن بزرگوار، عقیده همراه با تعظیم و تکریم و محبتی را احساس میکردند. این، تا زمانهای بعد هم ادامه داشت. ..... در بین چهرههای اسلامی، این خصوصیت امیرالمؤمنین است. شاید یک علّت این باشد که این بزرگوار، در دورههای مختلف عمر و در شرایط و اوضاع مختلف، هر جا که قرار گرفت، همه وجود خود را به بهترین وجهی در راه اهداف عالیه خرج کرد. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [امیرالمومنین(ع)] را در دورانی در نظر بگیرید که به سنّ کمال و پختگی رسیده است؛ یکی از شخصیتهای جامعه خود به حساب میآید؛ همه به او احترام میگذارند و شاید هزاران نفر تعریف و تمجید و ستایش او را از زبان پیغمبر شنیدهاند. این تعریف و تمجیدهایی که از زبان پیغمبر برای امیرالمؤمنین نقل شده است، گمان میکنم هیچ محدّث مسلمانی، برای هیچ کس به این اندازه و با این کیفیّت نقل نکرده است. البته فضایل دیگری هم برای صحابه دیگر نقل شده است، اما گمان نمیکنم با این کمیّت، با این کیفیّت و محتوا، هیچ یک از محدّثین مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامی - درباره کس دیگری غیر از امیرالمؤمنین نقل کرده باشند. بدیهی است یکی از این تعریفها کافی است که یک انسان را مغرور، مُعجب به نفس، از خود بیخود و در انتخاب وظیفه دچار اشتباه کند. همه آنها صدها تعریف از زبان پیغمبر شنیدند؛ بعد نوبت امتحان پیش آمد. مسأله خلافت مطرح شد - به مسأله حقّ و باطل و وصیت و اینها کاری نداریم - و آن چه مسلّم است این که امیرالمؤمنین مدّعی خلافت بود. در این که کسی تردید ندارد. وقتی مشاهده کرد صلاح عالم اسلام این است که او از صحنه خارج شود، خارج شد. یعنی امیرالمؤمنین همه آن تعریفها، تمجیدها، استحقاقها و همه آنچه را که برای خود قائل بود و هزارها نفر شنیده بودند و میدانستند، لای محفظهای از فراموشی موقّت پیچید و کنار گذاشت. البته اینها که فراموش نمیشد و فراموش که نمیشود؛ تا ابدالدّهر هم باقی است؛ لیکن مطرح نکرد. یعنی همه آن چیزی را که در امر خلافت و ریاست دنیای اسلام و مسؤولیتی بزرگ، برای او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتی دیدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دین پیغمبر به خطر بیفتد، دست بستم و کنار نشستم.» برای یک انسان سیاسی مخلص، یک انسان بزرگوار، کسی که میخواهد هوای نفس خود را به کار نبندد، تسلّط بر نفس از این بالاتر، بهتر، گویاتر و شگفتآورتر نمیشود! همین انسان را در موضع رئیسی دنیای اسلام در نظر بگیرید. رئیس دنیای اسلام شد. مردم آمدند و خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه رقبا و منافسین و دوستان و دشمنان و هر که بود، یا بیعت، یا اعلام عدم مخالفت کرد. تعداد معدودی، چهار تا شش نفر، بیعت نکردند؛ لیکن گفتند ما مخالفتی نمیکنیم. کنار نشستند؛ بقیه همه بیعت کردند و او رئیس کلّ دنیای اسلام شد. میدانید دنیای اسلام آن روز یعنی چه؟ یعنی از مرزهای هندوستان تا مدیترانه! این دنیای اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطین و ایران، همه و همه، مجموعهی دنیای اسلام است؛ شاید رئیس نصف دنیای آبادِ آن روز، با قدرت کامل. آن وقت زندگی امیرالمؤمنین، آن زهد امیرالمؤمنین که شنیدهاید، مربوط به این دوران است. یعنی این دنیای شیرین، لذّت زندگی، راحتی، خوشی و چیزهایی که یکی از اینها بزرگانی را به خود جذب میکند، در یک مرحله حساس میغلتاند و از گردونه خارج میکند، همه اینها با هم، نتوانست یک لحظه امیرالمؤمنین را دچار تردید و اضطراب و از راه ماندگی کند. این انسان بزرگ نشان داد که از همه عوامل گمراهی انسان، قویتر و مقتدرتر است. عظمت، یعنی اینها. اینهاست که نسلها و تاریخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع میکند. کسی اگر بخواهد انصاف به خرج دهد، نمیتواند در مقابل چنین شخصیتی سرکشی و گردنکشی کند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع میشود. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : آن کسی هم که آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت کرده بود - نجاشی شاعر - وقتی که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، امیرالمؤمنین حد خدا را بر او جاری کرد. گفت: حدود الهی را نقض کردهای. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر کرده بود - هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند که: آقا! ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت کرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یک طور نگه دارید. فرمود (به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم؛ اما باید حدّ خدا را جاری کنم. حدّ خدا را جاری کرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت. یعنی امیرالمؤمنین با حکم خدا و با حدود الهی، این گونه رفتار میکند. همین امیرالمؤمنین، وقتی کسی که یکی از گناهان را انجام داده است - دزدی - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدی؟ آیه قرآن خواند. حضرت گفت: «وهبت یدک بسورةالبقرة». دست تو را که باید قطع میکردم، به سوره بقره بخشیدم؛ برو. این تمایز بیجا نیست. این امتیاز، به خاطر سوره بقره و به خاطر قرآن است. امیرالمؤمنین در ملاحظه اصول و ارزشها و معیارها، هیچ ملاحظه از کسی نمیکرد. آن جا آن آدم را که فسق و فجور ورزیده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعی میزند و ملاحظه این را که او به حال من خیری دارد، نمیکند. اما این جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدی صرف نظر میکند. امیرالمؤمنین این است. یعنی صددرصد بر اساس معیارها و ارزشهای الهی - و نه چیز دیگر - حرکت میکند. این، عدل امیرالمؤمنین است. این که گفته شده است: «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله» - البته دقیقاً نمیدانم که این حرف از کیست؛ اما حرف درستی است - عدالت امیرالمؤمنین موجب شد کسانی که صاحب نفوذ بودند، نتوانند او را تحمّل کنند. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شما امیرالمؤمنین را به عنوان یک جوان شانزده تا نوزده ساله در مکه، یا اوایل ورود به مدینه - که باز هم این بزرگوار، یک جوان بیست و چند ساله بود - در نظر بگیرید؛ در دورههای مختلف عمر این بزرگوار نگاه کنید؛ ببینید این جوان، حقیقتاً برای بهترین جوانان همه زمانها، برترین الگوست. از شهوات جوانی، لذات دنیایی، زیباییهایی که در نظر جوانان ارزش پیدا میکند، هیچ نمیخواهد، مگر آن هدف عالی و والایی که بعثت نبىّ اکرم به خاطر آن هدف است. تمام وجود او در خدمت این هدف است. همه چیز برای او در درجه دوم است. این چیز خیلی عظیمی است که یک جوان، یک لحظه هم به دنیا و شیرینیها و لذّتهای دنیا التفات نکند و جوانی، نیرو، نشاط و روحیه خود، یعنی همه آن چیزیهایی را که از طراوت و زیبایی و تازگی در جوان هست، در راه خدا مصرف کند. این حدّ اعلاست. چیزی از این بالاتر، حقیقتاً نمیشود. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [امیرالمومنین(ع)]را در دورانی در نظر بگیرید که به سنّ کمال و پختگی رسیده است؛ یکی از شخصیتهای جامعه خود به حساب میآید؛ همه به او احترام میگذارند و شاید هزاران نفر تعریف و تمجید و ستایش او را از زبان پیغمبر شنیدهاند. این تعریف و تمجیدهایی که از زبان پیغمبر برای امیرالمؤمنین نقل شده است، گمان میکنم هیچ محدّث مسلمانی، برای هیچ کس به این اندازه و با این کیفیّت نقل نکرده است. البته فضایل دیگری هم برای صحابه دیگر نقل شده است، اما گمان نمیکنم با این کمیّت، با این کیفیّت و محتوا، هیچ یک از محدّثین مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامی - درباره کس دیگری غیر از امیرالمؤمنین نقل کرده باشند. بدیهی است یکی از این تعریفها کافی است که یک انسان را مغرور، مُعجب به نفس، از خود بیخود و در انتخاب وظیفه دچار اشتباه کند. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [در مسئله خلافت]... آن چه مسلّم است این که امیرالمؤمنین مدّعی خلافت بود. در این که کسی تردید ندارد. وقتی مشاهده کرد صلاح عالم اسلام این است که او از صحنه خارج شود، خارج شد. یعنی امیرالمؤمنین همه آن تعریفها، تمجیدها، استحقاقها و همه آنچه را که برای خود قائل بود و هزارها نفر شنیده بودند و میدانستند، لای محفظهای از فراموشی موقّت پیچید و کنار گذاشت. البته اینها که فراموش نمیشد و فراموش که نمیشود؛ تا ابدالدّهر هم باقی است؛ لیکن مطرح نکرد. یعنی همه آن چیزی را که در امر خلافت و ریاست دنیای اسلام و مسؤولیتی بزرگ، برای او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتی دیدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دین پیغمبر به خطر بیفتد، دست بستم و کنار نشستم.» برای یک انسان سیاسی مخلص، یک انسان بزرگوار، کسی که میخواهد هوای نفس خود را به کار نبندد، تسلّط بر نفس از این بالاتر، بهتر، گویاتر و شگفتآورتر نمیشود! همین انسان را در موضع رئیسی دنیای اسلام در نظر بگیرید. رئیس دنیای اسلام شد. مردم آمدند و خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه رقبا و منافسین و دوستان و دشمنان و هر که بود، یا بیعت، یا اعلام عدم مخالفت کرد. تعداد معدودی، چهار تا شش نفر، بیعت نکردند؛ لیکن گفتند ما مخالفتی نمیکنیم. کنار نشستند؛ بقیه همه بیعت کردند و او رئیس کلّ دنیای اسلام شد. میدانید دنیای اسلام آن روز یعنی چه؟ یعنی از مرزهای هندوستان تا مدیترانه! این دنیای اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطین و ایران، همه و همه، مجموعهی دنیای اسلام است؛ شاید رئیس نصف دنیای آبادِ آن روز، با قدرت کامل. آن وقت زندگی امیرالمؤمنین، آن زهد امیرالمؤمنین که شنیدهاید، مربوط به این دوران است. یعنی این دنیای شیرین، لذّت زندگی، راحتی، خوشی و چیزهایی که یکی از اینها بزرگانی را به خود جذب میکند، در یک مرحله حساس میغلتاند و از گردونه خارج میکند، همه اینها با هم، نتوانست یک لحظه امیرالمؤمنین را دچار تردید و اضطراب و از راه ماندگی کند. این انسان بزرگ نشان داد که از همه عوامل گمراهی انسان، قویتر و مقتدرتر است. عظمت، یعنی اینها. اینهاست که نسلها و تاریخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع میکند. کسی اگر بخواهد انصاف به خرج دهد، نمیتواند در مقابل چنین شخصیتی سرکشی و گردنکشی کند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع میشود. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1374/11/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام که بزرگترینِ شجاعان بود، در میدان جنگ هرگز به هیچ دشمنی پشت نکرد. این، ارزش کمی نیست. شما در داستان جنگهای صدر اسلام - در جنگ خندق که همه به خود لرزیدند و علی جلو رفت؛ در فتح خیبر، در احد، در بدر و در حُنین - شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام را میبینید. آن حضرت در بعضی از این جنگها، بیستوچهار ساله بوده، در بعضی جنگها بیستوپنج ساله بوده و در بعضی جنگها سی سال بیشتر نداشته است. یک جوان بیست و هفت، هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید. این، مربوط به شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در میدان جنگ بود. اما من عرض میکنم: ای علىِ بزرگ! ای محبوب خدا! شجاعت تو در میدان زندگی به مراتب از شجاعت تو در میدان جنگ بالاتر بود. از چه وقت؟ از نوجوانی. شما ماجرای سبقت در اسلامآوردن آن حضرت را نگاه کنید! علی هنگامی قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسی جرأتِ اسلام آوردن نداشت. این یک نمونه شجاعت است. البته یک حادثه را که شما در نظر میگیرید - مثل همین حادثه - ممکن است از ابعاد گوناگون، برای خصوصیّات مختلف، مثال باشد که فعلاً از نظر شجاعانه بودنِ این کار به آن نگاه میکنیم. پیغمبر اکرم صلواتاللَّهوسلامهعلیه، در حال ابلاغ پیامی در یک جامعه بود که همه عوامل آن جامعه، ضدّ آن پیام محسوب میشدند.جهالت و نخوت مردم، اشرافیّت اشرافِ مسلّط بر مردم و منافع مادّی و طبقاتیشان، در مقابل آن پیام ایستاده بود. چنان پیامی در چنان جامعهای چه شانسی داشت؟ پیغمبر اکرم چنان پیامی را مطرح فرمود و اوّل هم به سراغ نزدیکان خود رفت؛ چون خداوند به او فرموده بود: «و انذر عشیرتک الأقربین». اما عموهای متکبّر، با سرهای پرنخوت و پربادِ غرور و بیاعتنا به حقایق، که در مقابل هر حرف حساب، بنای هوچیگری و تمسخر میگذاشتند، با اینکه پیامبر اکرم پاره تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبیّت خویشاوندی داشتند - همه مردم آن روزگار چنین تعصّبی داشتند و برای یک خویشاوند گاهی ده سال میجنگیدند - چشمهایشان را پوشاندند و از او روی برگرداندند. آری؛ هنگامی که آن خویشاوند، مشعل اسلام را بر سر دست بلند کرد، بیاعتنایی کردند، اهانت کردند، تحقیر کردند، مسخره کردند. اما علی که نوجوانی بیش نبود، به پا خاست و گفت پسرعمو! من ایمان می آورم . البته وی قبلاً ایمان آورده بود؛ اما در جلسه خانوادگی، ایمان خود را علنی کرد. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، آن مؤمنی است که در طول مدت سیزده سال بعثت، جز همان چند روز اوّل، هرگز ایمانش مخفی نبود. دیگر مسلمانان، چند سال ایمان مخفی داشتند؛ اما همه میدانستند که علی از اوّل ایمان آورده است. این را درست در ذهنتان تصوّر کنید: در و همسایه اهانت میکنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگیری میکنند، شاعر مسخره میکند، خطیب مسخره میکند، پولدار مسخره میکند، آدم پست و رذل اهانت میکند؛ ولی انسانی نوجوان در میان امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه میایستد و میگوید: «من خدا و این راه را شناختهام» و برآن پافشاری میکند. شجاعت این است. در تمام مراحل زندگی امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این شجاعت نمایان بود. در مکّه این شجاعت بود. در مدینه این شجاعت بود. در بیعت با پیغمبر این شجاعت بود. نبىّ اکرم صلّیاللَّهعلیه وآلهوسلّم چندین بار به مناسبتهایی از مردم بیعت گرفت. یکی از این بیعتها که شاید از همه سختتر بود، «بیعت الشّجرة» یا بیعت رضوان در ماجرای حدیبیّه است. وقتی کار سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفری را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بیعت میگیرم. نباید فرار کنید. باید آنقدر بجنگید تا پیروز و یا کشته شوید!» گمان میکنم آن حضرت جز همین یک بار، در هیچ جای دیگر چنین بیعتی از مسلمانان نگرفته است. باری؛ در میان آن جمعیت، همه رقم آدمی حضور داشت. آدمهای سست ایمان و - آنطور که نقل میکنند - آدمهای منافق در همین بیعت بودند. اوّلین کسی که بلند شد و گفت: «یا رسولاللَّه! بیعت میکنم» همین جوان نورس بود. جوانی بیست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بیعت میکنم.» بعد، دیگر مسلمانانتشجیع شدند و یکی پس از دیگری با پیغمبر بیعت کردند. آنهایی هم که دلشان نمیخواست، ناگزیر از بیعت شدند. «لقد رضیاللَّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشّجره فعلم مافی قلوبهم». شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام اینگونه بود. در زمان پیغمبر، هرگاه که جای اظهار وجودِ جوهر انسانی بود، آن بزرگوار جلو میآمد و در همه کارهای دشوار سبقت میگرفت. روایت است که مردی نزد عبداللَّهبنعمر رفت و گفت: «من علی را دشمن میدارم.» شاید از آنجایی که میدانست آن خانواده چندان میانهای با علی ندارند، خواست مثلاً خودشیرینی کند. عبداللَّهبنعمر گفت: «ابغضک اللَّه. اتبغض رجلاً سابقة من سوابقه خیر من الدّنیا و مافیها»؛ خدا تو را دشمن بدارد! آیا با مردی دشمنی میکنی که سابقهای از سوابق او معادل با همه دنیا و مافیها و بهتر از همه دنیا و مافیهاست؟ این، آن امیرالمؤمنینِ بزرگ است. این، آن علىِ درخشان تاریخ است؛ خورشیدی که قرنها درخشیده و روزبهروز درخشانتر شده است. این بزرگوار، هرجا که گوهر انسانی وجودش لازم بود، حضور داشت؛ ولو هیچکس نبود. میفرمود: «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لِقِلَّة اهله»؛ اگر در اقلّیّتید و همه یا اکثریت مردم دنیا با شما بدند و راهتان را قبول ندارند، وحشت نکنید و از راه برنگردید. وقتی راه درست را تشخیص دادید، با همه وجود آن را بپیمایید. این منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود؛ منطقی شجاعانه که آن را در زندگی خود بهکار بست. در حکومت خود هم که کمتر از پنج سال طول کشید، باز همین منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود. هرچه نگاه میکنید، شجاعت است. از روز دومِ بیعت با امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این بزرگوار درباره قطایعی که قبل از ایشان به این و آن داده شده بود فرمود: «واللَّه لو وجدته تزوّج به النّساء و ملک به الاماء»؛ به خدا اگر ببینم املاکی را که قبل از من به ناحق کسانی به شما دادهاند و مهریه زنانتان قرار دادهاید، یا با پول فروش آن، کنیز خریدهاید، ملاحظه نمیکنم و همه آنها را برمی گردانم. آنگاه شروع به اقدام کرد و آن دشمنیها بهوجود آمد. شجاعت از این بالاتر! در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. در مقابل کسانی که در جامعه اسلامی نام و نشانی داشتند، شجاعانه ایستاد. در مقابل ثروت انباشته شده در شام که میتوانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایی وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتی راه خدا را تشخیص داد، ملاحظه احدی را نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود نیز ملاحظه نکرد. گفتنِ این حرفها آسان است؛ اما عمل کردن به آنها بسیار سخت و عظیم است. او یک رب النّوع است؛ یک وجود دست نیافتنی، ولی الگوست. سعی کنیم به سمت این الگو برویم. کسی نمیتواند شجاعت علی علیهالسّلام را داشته باشد. نزدیکترینِ انسانها به امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، جناب عبداللَّه بن عباس، پسر عمو، شاگرد، رفیق و همراز و مخلص و محبّ واقعی آن حضرت بود. وقتی خطایی از آن بزرگوار سر زد - مقداری از اموال بیت المال را که فکر کرده بود سهم او میشود، برداشته و به مکّه رفته بود - امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام چنان نامهای به وی نوشت که با خواندن آن، مو برتن انسان راست میایستد. تعبیر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در نامه، خطاب به عبداللَّهبنعباس این است که «تو خیانت کردی!» آنگاه میفرماید: «فانّک ان لم تفعل»؛ اگر این کاری که گفتم نکنی، «ثمّ امکننیاللَّه منک»؛ بعد دستم به تو برسد، «لاُعذرنّ الی اللَّه فیک» پیش خدا درباره تو خودم را معذور خواهم کرد. یعنی من سعی میکنم بهخاطر تو، پیش خدا خجل و سرافکنده نشوم. «ولأضربنّک بسیفی الّذی ما ضربت به احداً الّا دخل النّار»؛ تو را با همان شمشیری خواهم زد که به هرکس این شمشیر را زدم، وارد جهنّم شد! این جمله باز بالاتر است: «وَ واللَّه لو انّ الحسن والحسین فعلا مثل الّذی فعلت ما کانت لهما عندی هوادة»؛ به خدا سوگند، اگر این کاری را که تو کردی، حسن و حسین من بکنند، پیش من هیچگونه عذری نخواهند داشت. «ولاظفرا منّی باراده»؛ هیچ تصمیمی به نفع آنها نخواهم گرفت. «حتّی آخذالحقّ منهما و اذیح الباطل انّ مظلمتهما»؛ حق را از آنها هم خواهم گرفت. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام با آنکه میداند حسن و حسین معصومند؛ اما میگوید اگر چنین اتّفاقی هم - که نخواهد افتاد - بیفتد، من ترحّم نخواهم کرد. این شجاعت است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از مداحان - 1373/09/03 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [علی بن ابیطالب] مصداق کامل یک بسیجىِ فداکار انقلاب است. ... یعنی همه وجودش وقف اسلام است. وقف است برای آنچه پیغمبر میخواهد و خدا را خشنود میکند. امیرالمؤمنین علیهالصّلاة و السّلام هیچ مایهای برای شخص خود نگذاشت. در آن ده سال - ده سال حیات پیغمبر - امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام هر کاری که کرد، برای پیشرفت اسلام بود. این که میبینید میگفتند فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین و فرزندانشان گرسنه ماندند، علّتش همین است. والّا این جوان اگر به فکر کاسبی بود، میتوانست بهتر از هر کاسبی، به کسب بپردازد. این همان علی است که بعدها در دوران پیریاش چاه میکنْد؛ چاهی که مثل گردن شتر، آب از آن بیرون میزد. آنوقت، هنوز دست و رویش را از گرد و غبار کار نشُسته، مینشست و وقف نامه چاه را مینوشت! آن حضرت از این کارها زیاد کرده است. چقدر نخلستانها آباد کرده بود. چرا باید امیرالمؤمنین علیهالصّلاة و السّلام، در جوانی گرسنه بماند؟ در روایت است که فاطمه زهرا سلاماللَّهعلیها خدمت پیغمبر رفت. آنقدر گرسنگی کشیده بود که پیغمبر زردی گرسنگی را در صورت او مشاهده کرد؛ دل پیغمبر سوخت و برای دخترش دعا فرمود. همه تلاش امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در راه خدا و برای پیشرفت اسلام بود. آن حضرت برای خودش کاری نمیکرد. این، همان مصداق کامل بسیجی است مربوط به :بیانات در آغاز بکار دهمین گردهمایی سراسری ائمه جمعه - 1373/06/21 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شما اگر امروز نگاه کنید، در بین این صدها مجلّه و روزنامهای که در کشور وجود دارد، برخی در همین سمت و سو قلم میزنند. البته مجلّهها و روزنامهها، باید وجود داشته باشند. «باید» که میگویم، یعنی ما هرگز به دولت نمیگوییم که «برو جلوِ اینها را بگیر، چون اینها تهاجم میکنند.» برای اینکه راه جلوگیری از تهاجم فرهنگی، گرفتن و بستن و زدن نیست؛ بلکه گاهی گرفتن و بستن و زدن، کمک به تهاجم است. طرف از خدا میخواهد که او را بگیرند؛ بگوید: «دیدید حرف حق زدیم، جلوِ ما را گرفتند!» یک عدّه آدم مستضعف و بیچاره هم باور کنند و بگویند: «لابد حرفش حق بوده که او را گرفتهاند!» پس، گرفتن و بستن، راهِ مقابله با حرف باطل نیست؛ بلکه راه مقابله با حرف باطل، گفتن حرف حقّ است؛ همین! وقتی که آن مرد خارجىِ بد دهنِ بد دل میآید و آیهی قرآن میخواند که امیرالمؤمنین را مورد مذمّت قرار دهد، حضرت نمیگویند که این فلانفلان شده را بگیرید. در حالی که اگر واقعاً میخواستیم حکم شرعیاش را نگاه کنیم، بعید هم نبود که حدّ شرعی او اعدام و از بین بردن یا لااقل نفی او باشد. اما امیرالمؤمنین این کار را نکرد و در جوابش آیهی قرآن خواند. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1373/02/28 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : ملتی که راه دشواری را در پیش روی خود دارد و میخواهد کار بزرگی را انجام دهد، در کنار کار و تلاش و مجاهدت، لازم است که باب گشادهای برای دعا و توجّه به پروردگار و استمداد از خداوند قرار دهد. شما در تاریخ اسلام مشاهده میکنید که معصومین علیهمالسّلام، از جمله خودِ نبىّ اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالصّلاة والسّلام، در میدانهای جنگ، در صحنههای پرخطر و در هنگام کارهای بزرگ، دست توسّل و دعا باز میکردند مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1372/12/13 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [امیرالمؤمنین علی (ع) در وصیت نامه خویش] فرمود: «یابنی عبدالمطلّب!» ای فرزندان عبدالمطلّب و ای قوم و خویشهای من که خود را صاحب خون من میدانید! «لاالفینّکم تخوضون دماءالمسلمین خوضاً.» مبادا بعد از من، به جان این و آن بیفتید؛ «تقولون قتل امیرالمؤمنین». به بهانه اینکه امیرالمؤمنین کشته شده، با هرکس خرده حسابی دارید پای او را به میان بکشید وبخواهید پدرش را درآورید. «الا لا تقتلن بی الاّ قاتلی.» وقتی کشته شدم، بعد از من، فقط قاتلم را اعدام کنید و بس! «انظروا اذا انامّت من ضربته هذه فاضربوه ضربتاً بضربة.» وقتی با این زخم از دنیا رفتم، او را فقط با یک ضربت از بین ببرید و قصاص کنید. یک ضربت، در مقابل یک ضربت. «ولا تمّثلوا بالرّجل.» خوف این بود که بر سر آن مرد شقىِ خبیث - ابنملجم - بریزند و تکّه پارهاش کنند. لذا امیرالمؤمنین علیهالسلام، آن دلِ خداشناس و خداجو و دقیق، مواظب این نکته هم بود که مبادا مردمْ به سراغ دشمن او بروند و از خشم وناراحتی و جهت انتفامگیری، تکّه پارهاش کنند. فرمود: «ولا تمّثلوا بالرّجل.» مبادا او را مثله و اعضای بدنش را قطع کنید! «فانی سمعت رسولاللَّه، صلی اللَّهعلیهوآله وسلم، یقول: ایاکم والمثله ولو بالکلب العقور.» از رسول خدا شنیدم که فرمود: حتی سگ هار را هم تکّهپاره و مثله نکنید؛ چه برسد به انسان. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1372/10/06 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [امیرالمومنین(ع)]، همهی عمرش را به عبادت خدا گذراند. از اوّلی که در وجود آن بزرگوارْ بهوسیلهی پیغمبر اکرم نقطهی نوری از هدایت الهی به وجود آمد، تا لحظهای که با شمشیر دشمنان خدا به لقاءاللَّه شتافت، یکجا شما آن بزرگوار را پیدا کنید که از عبادت و توجّه به خدا و رابطه گرفتن با خدا غفلت کرده باشد! چه در شادی، چه در عزا، چه در جنگ و چه در صلح. در شب به نوعی، در روز به نوعی، در مسجد به نوعی، در میدان جنگ به نوعی، در مسند حکومت به نوعی، در جایگاه قضاوت و داوری به نوعی. دائم در حال ارتباط با خدا و تعبّد پیش پروردگار و کار برای او. این، امیرالمؤمنین است... او در تمام آنات قدرت و حکومت و سلطهای که خدای متعال در اختیارش گذاشت، به فکر ضعیفترین افراد جامعه بود. هم خودش به فکر بود، هم کسانی را که به جاهای مختلف به عنوان حکومت و استانداری و سفارت و غیره میفرستاد، سفارش میکرد. ایشان به مالک اشتر میفرماید: «بگرد، کسانی را پیدا کن که معمولاً چشم کسی مثل تو به آنها نمیافتد!» بعضی هستند که دُور و بَرِ مالک اشترِ نوعی، که حاکم است، دائم میپلکند، خودشان را به او نزدیک میکنند، خودشان را به او میرسانند، متمکّنیناند، زباندارانند، زرنگهایند، مقامدارانند. نمیگویم آدمهای بد. ولو خوب. اما دست و پای این کار را دارند. عدّهای هم در جامعه هستند که دست و پای این کار را ندارند، امکانش را ندارند، رویش را ندارند، پولش را ندارند، آشنایش را ندارند. میفرماید: «بگرد اینها را پیدا کن و از حالشان تفقّد کن.» امیرالمؤمنینی که به حاکمش اینطور میگوید، خودش آنگونه عمل میکند: به خانهی فقیر سر میزند، در دهان بچهی یتیم با دست خودش، غذا میگذارد. (کسی گفت: آن قدر امیرالمؤمنین لقمه در دهان بچههای یتیم گذاشت، که ما آرزو کردیم ما هم بچه یتیم بودیم.) مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1372/10/06 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین آدمی بود که در راه تبلیغ دین و کار برای خدا و مبارزه با دشمنان خدا، شب و روز نمیشناخت. در همهی جنگهایی که پیغمبر رفتند، حضور داشت؛ جز در موارد خیلی معدود. ظاهراً در جنگ تبوک بود که پیغمبر فرمود: «یا علی! تو بمان و مدینه را حفظ کن.» چون مدینه از یک طرف دیگر تهدید میشد، پیغمبر ایشان را در مدینه گذاشت. امّا در بقیه جنگها، یا در اکثر نزدیک به همهی جنگها، در کنار پیغمبر بود. وقتی که همه نبودند، او بود. آنوقت که کار از همیشه سختتر بود، او در نزدیکترین جای خطر حضور داشت. مربوط به :بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى - 1372/03/08 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : کسى که قوى باشد، به دام نخواهد افتاد. آنهایى که قوى هستند، به دام قویترها نمىافتند. به هیچ کیفیّتى به دامِ دنیا نمىافتند. آن کشورى که امیرالمؤمنین علیهالسّلام بر آن فرمان مىرانْد، امروز چند کشور بزرگ در منطقهى ماست، با حکومتهایى جداگانه. امیرالمؤمنین علیهالسّلام در رأس آن کشور پهناور عظیم، با آن قدرت و آن همه منابع ثروت در آن روزگار و در آن برهه از زمان، اندکى خودش را به دنیاى انسان معمولى آلوده نمىکرد و مىفرمود: «غرّى غیرى»؛ برو سراغ دیگران، اى دنیاى رنگین! برو سراغ ضعیفها؛ که دست تو به مثلِ امیرالمؤمنینى نمىرسد، که نمىرسد! مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1371/12/07 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اگر میخواهید در مقابل دشمن، استوار باشید، باید باب دعا را به روی خودتان باز کنید. اگر میخواهید از کسی و چیزی نترسید، باید رابطهی خود را با خدا قوی کنید. اگر میخواهید در مقابل جلوههای مادی تکان نخورید و نلغزید، باید خود را با دعا و تضرع بیمه کنید. این، دعاست. این، وظیفهی قلبی همهی انسانهاست. راهی است که انسان از درون خود، با خدای متعال باز میکند. و لذا شما میبینید امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، آن انسان شجاع، آن جنگجو، آن مرد بزرگ، آن حاکم قدرتمند و نیرومند؛ آن کسی که فکر و ذهن و عقل و حکمت و درس و معارف او برای فرزانهترین فلاسفه و حکمای عالم درس است و باید زانو بزنند و یاد بگیرند؛ آن انسان نیرومندی که اگر همهی دنیا در مقابلش باشد، پشت نمیکند، از همهی مردم زمان خود عابدتر و پیش خدای متعال گریهکنندهتر و متضرعتر است مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از پاسداران - 1371/11/06 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالسّلام، شیر میدان نبرد با دشمن است و هنگامی که سخن میگوید آدم انتظار دارد نصف بیشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانی و قهرمانی باشد؛ اما وقتی در روایات و خطب نهجالبلاغه او نگاه میکنیم، میبینیم اغلب سخنان و توصیههای آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفی و تحقیر دنیا و گرامی شمردن ارزشهای معنوی و والای بشری است. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1371/10/17 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از بخشهای زیبای شخصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام، عدل است. ما ملت ایران - همه شیعیان و بخصوص ما مسؤولین - درباره عدل امیرالمؤمنین علیهالسّلام، باید بیشتر فکر کنیم. امیرالمؤمنین علیهالسّلام در نهجالبلاغه راجع به عدالت بسیار سخن گفته است. آنقدر ماجرای عدالت در زندگی و بیان او برجسته است که میشود گفت کلِّ حکومت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام را تحت تأثیر خود قرار داده است. این نکته برای ما معنای خاصی ندارد؟ صرف اینکه بگوییم از خصوصیات این بزرگوار یکی هم عادل بودن اوست، کافی است؟ این، نقطهای است که ما باید روی آن خیلی تدبّر کنیم. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1371/10/17 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : زهد، یعنی بیاعتنایی به دنیا. بیاعتنایی به دنیا به معنی بیاعتنایی به تلاش دنیا نیست. چه کسی از امیرالمؤمنین علیهالسّلام در دنیا پرتلاشتر بود؟ چه کسی بیشتر از امیرالمؤمنین علیهالسّلام، از قدرت بازو، قدم، مغز، جسم، روح، مال و همه نیروهای خود برای ساختن یک دنیای خوب استفاده کرده است؟ اشتباه نکنیم! بیرغبتی به دنیا، به معنای پشت کردن به تلاش، سازندگی، مبارزه و ساختن جهان به شکل مطلوب نیست. آن زحمتها را باید کشید. کسی که بیرغبت به دنیاست، زاهد است؛ یعنی همه آن زحمتها را میکشد، مجاهده میکند، مبارزه میکند، خود را در میدانهای مبارزه حتّی به خطر هم میاندازد، تا پای جان هم پیش میرود، بازوی او، پای او، مغز او، جسم او، روح او و دارایی او هم - اگر دارد - در راه ساختن دنیای خوب مصرف میشود؛ منتها وقتی نوبت برداشتِ شخصی از خزانه دنیا میرسد، کم برمیدارد. این، معنای زهد است. پای شخص او وقتی به میان آمد و زندگی شخصی او وقتی مطرح شد، حظّ خود را از لذایذ مادّی کم میکند. این هم که کم میکند نه از این بابت که میخواهد غرایز مادّی را سرکوب کند؛ نه. در همان حدّی که طبیعت انسان است، بهطور معمول لذّات و زیباییهای زندگی را هم مورد استفاده قرار میدهد؛ اما نه با ولع و نه مثل یک انسان حریص. از باب مثال، دو نفر بر سر سفرهای مینشینند. یکی میخواهد خود را سیر کند و بلند شود. لذا هر چه دم دستش باشد میخورد. نان بود یا خورش، فرقی نمیکند. مقصود این است که سدّ جوع کند؛ چون سدّ جوع لازم است. اما هدف نفر دوم، سدّ جوع نیست. نه اینکه نمیخواهد سدّ جوع کند. میخواهد سدّ جوع کند؛ اما خواهان تنوّع و تلذّذ هم هست. دست میاندازد به آن طرف سفره، دست میاندازد جلو دیگران و ظروف غذا را جلو خودش میکشد تا از همه نوع غذا به بهترین کیفیّت و بیشتر از همه، استفاده کند. این، همان است که مذموم است. و امّا، برداشت کم از دنیا و در مقابل، تلاشِ زیاد ... در زندگی امیرالمؤمنین علیهالسّلام است. خودِ او زاهد بود. به دیگران زهد را میآموخت و امر میکرد و خود از همه زاهدتر بود. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان گردانهای عاشورا - 1371/04/22 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : ما امروز یک جامعهی اسلامی هستیم. باید ببینیم آن جامعهی اسلامی، چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) در همان شهری که او حکومت میکرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند!؟ کوفه یک نقطهی بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایی بود که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در بازارهای آن راه میرفت؛ تازیانه بر دوش میانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهی از منکر میکرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناءاللیل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان گردانهای عاشورا - 1371/04/22 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : سازندگی، کاری بود که علیبنابیطالب (علیهالسّلام) داشت؛ که حتّی شاید در دوران خلافت هم -که حالا من این را تردید دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعی است- با دست خود نخلستان آباد میکرد؛ زمین احیا میکرد؛ درخت میکاشت؛ چاه میکند و آبیاری میکرد. این، سازندگی است! مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1371/03/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [در قضیه غدیر]، با مطرح کردن امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام و با نصب آن بزرگوار برای حکومت، معیارها و ارزشهای حاکمیّت، معلوم شد. پیغمبر، در قضیه غدیر، کسی را در مقابل چشم مسلمانان و دیدگان تاریخ قرار دادند که از ارزشهای اسلامی، به طور کامل برخوردار بودند. یک انسان مؤمن؛ دارای حدّ اعلای تقوا و پرهیزکاری؛ فداکار در راه دین؛ بیرغبت نسبت به مطامع دنیوی؛ تجربه شده و امتحان داده در همه میدانهای اسلامی: میدانهای خطر؛ میدانهای علم و دانش؛ میدان قضاوت و امثال اینها. یعنی با مطرح شدن امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام به عنوان حاکم و امام و ولىّ اسلامی، همه مسلمانان در طول تاریخ باید بدانند که حاکم اسلامی، باید فردی در این جهت، با این قوارهها و نزدیک به این الگو و نمونه باشد. پس، در جوامع اسلامی، انسانهایی که از آن ارزشها نصیبی ندارند؛ از فهم اسلامی، از عمل اسلامی، از جهاد اسلامی، از انفاق و گذشت، از تواضع و فروتنی در مقابل بندگان خدا و آن خصوصیّاتی که امیرالمؤمنین علیه الصّلاة و السّلام داشتند، بهرهای نداشته باشند، شایسته حکومت کردن نیستند. پیغمبر، این معیار را در اختیار مسلمانان گذاشتند. و این، یک درس فراموش نشدنی است. نکته دیگری که در ماجرای غدیر میشود فهمید، این است که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، در همان چند سالی که به خلافت و حکومت رسیدند، نشان دادند که اولویّت در نظر آن بزرگوار، استقرار عدل الهی واسلامی است. یعنی عدالت، یعنی تأمین کردن هدفی که قرآن برای ارسال رسلوانزالکتب و شرایع آسمانی، بیان فرموده است: «لیقوم النّاس بالقسط.» اقامه قسط الهی. قسط و عدل با دستوری که اسلام معیّن کرده، بهترین تضمین و تأمین کننده عدالت است. این، در نظر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، اولویّت درجه اوّل بود. جامعه اسلامی، با عدل و قسط است که قوام پیدا میکند و میتواند به عنوان شاهد و مبشّر و هدایتگر و الگو و نمونه، برای ملتهای عالم مطرح شود. بدون عدل، ممکن نیست. ولو همه ارزشهای مادّی وظاهری و دنیایی هم فراهم شود، اگر عدالت نباشد، در حقیقت هیچ کاری انجام نشده است. این، آن برجستهترین مسأله در زندگىِ حکومتىِ امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود. پیغمبر اکرم صلواتاللَّه و سلامه علیه که چنین عنصری رابه حکومت و ولایت مسلمین منصوب میکردند، در حقیقت اهمیت عدل را بیان فرمودند. پیغمبر میدانستند امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، در چه جهتی فکر میکنند و حرکت خواهند کرد. آن حضرت دست پرورده پیغمبرند؛ شاگرد پیغمبرند؛ مطیع و عمل کننده به فرمان و درس پیغمبرند. پیغمبر با منصوب کردن امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، در حقیقت عدل را در جامعه اسلامی اهمیّت بخشیدند و امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، در طول همان چهار سال و نه ماه یا ده ماه حکومت ظاهری که داشتند، بیشترین اهتمامشان بر استقرار عدل در جامعه بود. آن حضرت، عدالت رامایه حیات اسلام و در حقیقت روح مسلمانی و جامعه اسلامی میدانستند. و این، آن چیزی است که ملتها به آن نیاز دارند و جوامع بشری در دورههای مختلف، از آن محروم بودهاند. در آن زمان هم محروم بودند؛ قبل از آن زمان هم محروم بودند؛ امروز هم اگر به صحنه عالم و کاری که ابرقدرتها میکنند و روش حکومتی که حکّام مادی در دنیا عمل میکنند نگاه کنید، باز هم میبینید مشکل همین است. مشکل بشریّت، در حقیقت فقدان عدالت و اسلام و حکومت علوی و روش و منهاج امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام است. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، عدالت را در بین مسلمانان و جامعه اسلامی جاری میکردند و مانع از این شدند که بیت المال به اسراف مصرف شود. نگذاشتند دست تطاول باز شود. نگذاشتند کسانی بیتالمال مسلمین را به ناحق مصرف کنند. البته بیتالمال مسلمین در آن روز، به این شکل بود که درآمدهای جامعه اسلامی به شکل سرانه، بین مردم تقسیم میشد. این روش مالیه جدید و این شکلی که امروز در دنیا وجود دارد، آن روزها معمول نبود. همان درآمد را، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، بالسّویه تقسیم میکردند. بیتالمال را بین صحابی و غیرصحابی و قرشی و هاشمی و غیرقرشی وغیرخاندان پیغمبر و همه و همه، به شکل یکسان تقسیم میکردند و این، مایه اعتراض خیلیها شد؛ اما امیرالمؤمنین، علیهالصّلاةوالسّلام، اعتنایی نکردند... امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، آن روز به کسانی که مسؤولیت امور کشور را برعهده داشتند، سختگیری را به جایی رساندند که به قول امروز، بخشنامه کردند: «ادقّوا اقلامکم»؛ سرِ قلمهای خودتان را که با آن مینویسید، ریز بتراشید. هم صرفهجویی در قلم، هم صرفهجویی در کاغذ، هم صرفهجویی در مرکّب! «و قاربوا بین سطورکم»؛ سطوری را که در کاغذ مینویسید به هم نزدیک بنویسید و در کاغذ صرفهجویی کنید. «واقصدوا قصد المعانی»؛ مطالب لازم را بنویسید. از زیادهروی و زیادهنویسی پرهیز کنید. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1371/03/30 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : متمرکز شدن روی عدالت و دلبستن به عدالت، راز اصلی دشمنىِ دشمنان اسلام با اسلام، بخصوص در روزگار ماست. در زمانهای قدیم هم البته همینگونه بوده است. اما امروز، علّت اینکه میبینید ابرقدرتها با ما - با جمهوری اسلامی؛ با شما ملّت - مخالفت دارند، احساس دشمنی دارند، اگر بتوانند ضربهای وارد کنند وارد میکنند و پرهیز نمیکنند، همین است. چون جمهوری اسلامی، منادی چنان عدالتی است. عدالت بین همه ملتها؛ بین همه انسانها؛ بدون اینکه ملاحظه شود که کی مال کدام نژاد، یا کدام خون، یا کدام رنگ است. امیرالمؤمنین، علیهالصّلاةوالسّلام، در جامعه اسلامی آن روز و تحت حکومت خود، نگاه نمیکردند که این مسلمان است و این مسیحی است یا یهودی است. نسبت به همه آنها، مثل یک پدر بودند. حافظ منافع آنهابودند. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1371/01/07 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [مناقب امیرالمؤمنین] بایدبرای من و شما درس باشد. نمیشود ما ادّعای تشیّع کنیم و خود را مختصّین به علی بن ابی طالب علیهالسّلام بدانیم، اما در عمل، از اعمال و رفتار آن بزرگوار چیزی در ما نباشد....از منابع اهل سنّت و از اَنَسبنمالک نقل شده است که امیرالمؤمنین علیهالسّلام را با شصت و چند جراحت، به پشت خط مقّدم جبهه آوردند. - ظاهراً در جنگ احد بوده است. شصت و چند جراحت برداشتن در جنگ، شوخی نیست! - پیغمبر، امّسلیم و امّعطیه را که دو زن جرّاح یا پرستار بودند، مأمور کرد که به آن بزرگوار برسند و ایشان را تداوی کنند. آنها گفتند که این پیکر، با این وضع که ما میبینیم، خائفیم بر او. یعنی احتمال دارد که قابل مداوا نباشد. نبىّ اکرم صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلّم و مؤمنین، میآمدند و از آن بزرگوار عیادت میکردند و میرفتند. راوی - اَنَس بن مالک - میگوید: «و هو قرحه واحدة»؛ سر تا پایش کَأَنّه یک جراحت بود. از سر تا پا، پر بود از جراحت! بعد پیغمبر با دستش روی جراحات را مسح میکرد و از طریق معجزه، جراحات امیرالمؤمنین علیهالسّلام را بهبود میبخشید. پیغمبر مسح میکرد و جراحات، یکی یکی خوب میشد. یعنی به طریق عادی ممکن نبود. ببینید چقدر حال آن حضرت، وخیم بوده است! این نکته مورد نظر من است: کسی که در جبهه، چنان فداکاریای از خود نشان داده، چندین مرتبه با شمشیر خود، بلا را به ظاهر از جان پیغمبر دور کرده است و لشکر فراری شده را با مقاومت خود برگردانده - یعنی یک تنه، کار هزار نفر یا هزاران نفر را انجام داده است - آخر سر این همه جراحت برداشته است. مسلمانان دسته دسته به عیادتش میآیند و میروند. پیغمبر میآید و چنان محبّتی در حقِّ علی میکند. اینجا، برای امثال ما، لغزشگاهی است که غروری برایمان پیدا شود. اما ببینید امیرالمؤمنین علیهالسّلام در برابر لطف پیغمبر، محبّت مؤمنین و شفای جراحات - در نقطهای که محل شدید لغزش و غرور برای خیلیهاست - برخوردش چگونه است: فقال علىٌّ علیهالسّلام: «الحمدللَّه الذی جعلنی لم افرَّ و لم اولّی الدُّبر.» نگفت: من ایستادگی کردم. گفت: خدا را شکر میکنم، زیرا کاری کرد تا من نگریزم! خدا را شکر میکنم که کاری کرد تا پشت به دشمن نکنم! این روحیه، روحیه برجستهای است که باید از آن الهام بگیریم. اگر کار برجستهای در خودمان سراغ داریم، خودمان را شکر نگوییم. مگر ما کهایم و چه کاره هستیم!؟ باید خدا را شکر بگوییم. و آن وقت: «فشکراللَّه تعالی له ذلک فی موضعین من القرآن.» در دو جای قرآن، خدای متعال از این عملِ امیرالمؤمنین علیهالسّلام طبق این روایت شکرگزاری کرد. و هوقوله تعالی: «سیجزی اللَّه الشاکرین، و سنجزی الشاکرین.» این، عملِ امیرالمؤمنین علیهالسّلام فیمابین خود و خدایش بود. کوبیدن پتک بر سرِ پیل مستی بود که نامش نفس است و در وجود بشر، سربلند میکند. مثل یک پیلبان زرنگ، باید دائم با چکش بر سر پیل نفس بکوبی؛ والّا رَم میکند و دیگر قابل کنترل نیست. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1371/01/07 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در خصوص اجرای حدود الهی. شاعری است به نام نجاشی که از یاران امیرالمؤمنین علیهالسّلام است. او علی را مدح کرده و در شعر،به هجو دشمنان وی پرداخته است... خبر رسید که وی در روز ماه رمضان، شُرب خَمر و لاابالیگری کرده است. امیرالمؤمنین علیهالسّلام دستور داد او را آوردند و بر او حدّ شُرب خَمر جاری کردند. مضاف بر این چند شلّاق هم به خاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر وی زدند! این کار را چه کسی میکند؟ امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام، آن هم در مورد کسی که دوست است، مدّاح است، ابزار دست و گرداننده رسانه جمعی است! دوستان و هم قبیلهایهای نجاشىِ شاعر - ظاهراً از قبیله حمدان بود - نزد امیرالمؤمنین علیهالسّلام آمدند و گفتند: «این چه کاری بود که شما کردید؟» عبارتش چنین است: «ما نری انّ اهل المعصیة و الطاعة سیّان فی الجزاء حتی کان من سمعیک بفلان.» گفتند: «یا امیرالمؤمنین! تا پیش از این خیال نمیکردیم که دوستان و مطیعین، با مخالفین و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدّی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی با هم ندارند! آیا شما خدمتکار و مخالف خودتان را تشخیص نمیدهید یا فرقی نمیگذارید؟ این چه کاری بود که با این شخص کردید؟» «فحملتنا علی الجادّة التی کنّا نری انَّ سبیل من رکبه النّار»؛ «با دست خود، ای علی، ما را در راهی میاندازید که تا کنون خیال میکردیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است!» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، بعضی کسان تهدید میکردند و میگفتند: این گونه که امام با ما رفتار کرد یا دستگاه با ما رفتار میکند، مجبور میشویم برویم و مثلاً به فلان دشمن پناهنده شویم! کَاَنَّهُ پناهنده شدن به دشمن، برای دستگاه بدتر است تا برای خود آنان! همین تهدید را به امیرالمؤمنین علیهالسّلام میکردند که «شما با این کارتان ما را وادار کردید که برویم به جاهایی که تا کنون نمیخواستیم برویم!» حضرت در جواب آنان، بیان عجیبی دارد. آن حضرت با خونسردی و در عین حال، روشنگرانه با قضیه برخورد میکند: «فقال یا اخاء بنی نهد.» گفت: ای برادر نهدی! «هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم اللَّه [یا «من حرمة اللَّه»] فاقمنا علیه حدّها؟» مگر چه اتّفاقی افتادهاست؟ مگر آسمان به زمین آمدهاست؟ او - نجاشی - هم فردی است از مسلمانان که مرتکب خلافی شده است و ما هم حدّ الهی را بر او جاری کردیم. این برای خودش هم بهتر است. «زکاة له و تطهیراً»؛ حدّی که بر او جاری کردیم، او را پاک میکند، طهارت میدهد؛ جان او را پاک میکند. ببینید! در نظر امیرالمؤمنین علیهالسّلام، کاری که انجام گرفته، صد در صد طبق قاعده است؛ در حالی که دیگر قدرتمندان عالم اینگونه نیستند. حتّی کسانی که اندکی از قدرت برخوردارند - نه قدرتهای مطلق و زیاد -در اجرای احکام و قوانین و حدود الهی بین دوستان و دشمنان خود فرق میگذارند؛ اما علی بن ابی طالب علیهالسّلام، فرقی نمیگذارد.این، برای ما درس است. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1371/01/07 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : روایتی است که «تاریخ بلاذری» و کتاب «فضایل احمد» آن را نقل کردهاند و در انفاق امیرالمؤمنین علیهالسّلام است که: «کانت غلَّة علىٍّ اربعین الف دینار.» ظاهراً مربوط به دوران بیست و پنج ساله است که آن بزرگوار فراغت بیشتری داشت و به آباد کردن ملک و حفر چاه و از این قبیل امور میپرداخت. زمینهای زیادی را آن حضرت به دست خود آباد کرده بود. در یک روایت دارد: «بکدّ یَدِه و عرقجبینه.» چنین نبود که کارگر بگیرد و آنها حفر چاه کنند؛ نه. خودش کلنگ بر میداشت، با بازوی خودش چاه میکَند و زمین آباد میکرد و در آمد زیادی هم داشت. باری؛ آن روایت میگوید: در یک سال، چهل هزار دینار در آمد ملکی آن حضرت بود که گندم و خرما و از این قبیل، کاشته و برداشته بود. چهل هزار دینار در آمدِ یک سال! «فجعلها صدقة»؛ تمام این چهل هزار دینار درآمدِ یک سال خود را صدقه داد! حرف را در ذهن خودتان مرور کنید! امیرالمؤمنین علیهالسّلام، تمام در آمد سالش را صدقه داد! پول دیگری هم نداشت که خیال کنیم زندگی را از آن طریق خواهد گذراند. دنباله روایت این است: «و انّه باع سیفه»؛ همان روز که درآمدِ خود را صدقه داد، به بازار رفت و شمشیرش را در معرض بیع گذاشت که بفروشد. گفتند: یا امیرالمؤمنین! شما امروز چهل هزار دینار وجه نقد یا جنس داشتی و صدقه دادی! یعنی حالا شمشیرت را میفروشی؟ فرمود - طبق این روایت - : «قال لوکان عندی عشاء مابعته.» اگر برای شام، غذا داشتم، شمشیرم را نمیفروختم! اینها افسانه نیست؛ واقعیّات است! مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1371/01/07 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در روایاتی که برای نقل در اینجا یادداشت میکردم، به روایتی از فردی به نام «ابوالطفیل» برخوردم که میگوید: امیرالمؤمنین علیهالسّلام، در دوران حیات خود به یتیمان خیلی اهمیت میداد و آنان را نوازش میکرد. آن حضرت میگفت «من پدر یتیمان هستم و باید به آنها محبّت کنم تا مثل پدر با آنها رفتار شده باشد.» میگوید: آنقدر امیرالمؤمنین علیهالسّلام، با انگشت مبارک خود، عسل از ظرف برداشتهبود و در دهان کودکان یتیم گذاشته بود، که یکی از مسلمانان آن روز گفته بود «آرزو میکردم کاش من هم یتیم بودم، تا چنین مورد لطف و محبّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام قرار میگرفتم!»این رفتار امیرالمؤمنین علیهالسّلام با ایتام است. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان کمیته امداد امام خمینی(ره) - 1370/12/14 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : پس از تشکیل حکومت حقهی نبی اکرم (صلّیاللهعلیهواله) و حتّی سالها بعد از آن بزرگوار -که تا حدود زیادی همان خط و همان طریق در خطوط بارز جامعه رعایت میشد- هنوز در جامعه افراد ضعیف و فقیر دیده میشدند؛ امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) را مشاهده میکنیم که به خانهی ایتام و فقرا میرفتند؛ کسانی که بچههاشان شب شام نداشتند و مادر با آب گرمی که روی چراغ گذاشته بود، آنها را سرگرم میکرد! این حوادث مربوط به چه سالهایی است؟ چهقدر از انقلاب پیامبر گذشته بود؟ نزدیک به چهل سال از هجرت پیامبر گذشته بود و این حوادث اتفاق افتاده بود. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه - 1370/11/18 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : حضرت امیرالمؤمنین برای ما اسوه است. این امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) همان کسی است که دعای کمیل را به کمیلبنزیاد یاد داد؛ در حالی که در میدان جنگ هم نبود. خود او و یاران او، همین دعای کمیل و همین مناجات شعبانیه را با این همه حال میخواندند؛ در حالی که در میدانهای جنگ هم نبودند مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/10/29 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اول مؤمن به نبىّاکرم، امیرالمؤمنین بود... همهی کسانی که در آن جامعه بودند؛ به این حقیقت کافر بودند؛ اما او به کفر و انکار و عناد آنها اعتنایی نکرد. در واقعهی «یومالدار»، پیامبر بزرگوار بزرگان عرب را در مکه جمع کردند و اسلام را بر آنها عرضه کردند و فرمودند که هر کس امروز اول نفر ایمان را بپذیرد، او وصی و امیر پس از من خواهد بود. این معنا را بر دیگران عرضه کردند و هیچکس از کفار و قریشیانی که بودند، حاضر نشد این دعوت را قبول کند؛ ولی امیرالمؤمنین که کودکی سیزده ساله بود، بلند شد و قبول کرد و رسول اکرم هم از او قبول فرمودند - هم ایمانش را، هم نفر دوم شدنش را - که کفار برگشتند به صورت استهزاء به ابیطالب گفتند که پسرت را بر تو امیر کرد! این اولین قدم بود. در تمام دوران مکه، یک لحظه رعایت و ملاحظهی خشونتها و عصبیتها و مخالفتها و دشمنیها را نکرد و از حق دفاع نمود. در تمام دوران مدینه، هر جا که خطر بود، علی بن ابی طالب آنجا بود و هیچ چیز را ملاحظه نکرد. در قضیهی خندق، آن وقتی که همه سرها را به زیر انداختند، او بلند شد و شجاعانه داوطلب شد؛ یعنی برای وجود خود، هیچ حیثیتی جز حیثیت دفاع از اسلام و دفاع از حق قائل نبود؛ برای او همین یک کار بود که از حق دفاع کند... او در تصمیمگیریها و در عمل خویش، ملاحظهی خود را، ملاحظهی من را، ملاحظه راحتی و ملاحظهی خواستهای نفسانی را اصلاً مداخله نداد. بعد از رحلت خاتمالانبیاء هم همینطور بود. در آن دوران بیستوپنج سال، آنطوری که مصلحت امت اسلام اقتضاء و ایجاب میکرد، عمل کرد؛ از مصلحت تخطی نکرد و منیت نشان نداد. بعد از آنکه امیرالمؤمنین به خلافت رسید، آن کسانی که حق را با خودشان میدانستند و در سر سودای خلافت داشتند، دیدید که چه کردند؟ دیدید که چه جنگها و خونریزیهایی به راه انداختند؟ علی در آن بیستوپنج سال از این کارها نکرد؛ با اینکه خود را حق میدانست. این، کلمات و زندگی امیرالمؤمنین است. او حقی را برای خود قائل بود؛ اما مصلحت بزرگ اسلام را در این میدید که سکوت کند، تسلیم باشد و با جریان معمول جامعه پیش برود. آن وقتی هم که به خلافت رسید، باز دوستان نزدیک، دوستان دور و دشمنان ظاهرساز او را نصیحت کردند که عجله نکن، فلانی را عزل نکن، فلانی را نصب نکن، این حرف را نزن، این تقسیمِ اینگونه را انجام نده، این پول و این مستمری را قطع نکن. آن بزرگوار، به همهی اینها با چشم بیاعتنایی نگریست؛ آنچه را که حق میدانست، عمل کرد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه - 1370/06/27 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : امیرالمؤمنین، مرد شاعر مخلص خودش - یعنی «حسانبنثابت» - را که معاویهییها از او میخواستند به طرف آنها برود و او نمیرفت، به خاطر گناهی که کرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! من را که اینقدر به شما خدمت کردهام، اینقدر شعر برایت گفتهام، اینقدر از شما دفاع کردهام، میزنی!؟ حداقل معنای حرکت و نگاه امیرالمؤمنین این بود که بله، آن به جای خود، این هم به جای خود مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/01/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : بر حسب روایات مختلف، سنین عمر آن بزرگوار[امیرالمومنین(ع)]، از ۵۸ سال تا ۶۰ سال و ۶۳ سال و ۶۵ سال ذکر شده است؛ اما مشهور ۶۳ سال است -یعنی همان سن نبىّاکرم (صلّیاللهعلیهوالهوسلّم)- لیکن بیشترین معارفی که از آن بزرگوار نقل شده، مربوط به همان چهار سال و نه ماه یا ده ماه حکومت آن حضرت است، که هنگامهیی از شگفتی است. هرچه انسان نگاه میکند، میبیند واقعاً مثل یک اسطوره است. ابعاد این زندگی کمتر از پنجساله که در آن امیرالمؤمنین حکومت کرده، حتّی برای ذهن معمولی انسان قابل تصویر نیست. ببینید حکومتها در دنیا چکارهاند. انسان نقصهای حکومتها را در طول تاریخ مشاهده کند؛ تلقیها و معارف غلطی که از حکومتها در ذهنهاست. وقتی کسی حاکم است، وقتی کسی قدرتمند است، وقتی شمشیر در دستش است، همه متوقعند که او مطلقالعنان باشد؛ هر کاری که میخواهد، بکند و التذاذهای زندگی را مورد بهرهبرداری قرار بدهد. در او، مصلحتاندیشی، سیاسیکاری، برخورد با حقایق به شکلهای گوناگون - نه به شکل واحد و یکسان - مورد انتظار است. اگر غیر از این باشد، تعجب میکنند؛ چون عمل بر این روال بوده است. حکومت امیرالمؤمنین، حکومتی است که همهی این تلقیهای غلط را نسخ کرده است. البته آن بزرگوار مکرر اظهار کرده و گفته که من آنچه دارم، بخشی و رشحهیی از آن چیزی است که نبىّ اکرم (صلّیاللهعلیهوالهوسلّم) داشته و به من آموخته است. در یکی از قضایای مربوط به زهد امیرالمؤمنین، آن راوییی که خدمت حضرت رفته بود، میگوید: دیدم که این بزرگوار، نان خشکی را با کیفیت کذایی با زحمت میخورد. گفتم که یا امیرالمؤمنین! چرا اینقدر به خودت زحمت میدهی؟ گریه کرد و گفت: پدرم به قربان آن کسی که در تمام مدت عمر، یا شاید مثلاً مدت حکومت، شکم خود را از نان گندم پُر نکرد؛ یعنی پیامبر اکرم. این، وضع امیرالمؤمنین و شاگردی او نسبت به پیامبر است. بههرحال، آنچه که از حکومت امیرالمؤمنین در مقابل ماست، چیز عجیبی است. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/01/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اگر خطوط زندگی امیرالمؤمنین در این چند سال برجسته است، شاید یک علتش این باشد که مخالفان عمداً سعی کردند که نسبت به آن بزرگوار عیبجویی کنند. از لابلای عیبجویی های آنها، حقایق زیادی معلوم شده است. ... یعنی زندگی آن بزرگوار در مقام یک حاکم. .... اگر ما خصوصیات زندگی حکومتی امیرالمؤمنین -یعنی علی بهعنوان یک حاکم- را در نظر بگیریم...[از خصوصیات ایشان] ... قاطعیت و صلابت در راه حق است. این خصوصیت، اگر نگوییم مهمترین، حداقل بارزترین خصوصیت زندگی امیرالمؤمنین است. آن چیزی که اول از این دستگاه حکومت مشاهده میشود، این است که امیرالمؤمنین بعد از تشخیص حق، هیچ چیزی نمیتواند جلوی راه حق او را بگیرد. پیامبر دربارهی او فرموده است: «خشن فی ذاتالله». امیرالمؤمنین از جملهی کسانی است که در راه خدا، هیچکس و هیچ چیزی نمیتواند جلوی او را بگیرد و مانع او بشود؛ آنچه را که تشخیص داد، بدون هیچگونه مبالاتی عمل میکند. اگر به سرتاسر زندگی امیرالمؤمنین نگاه کنید، این خصوصیت را مشاهده میکنید؛ قاطعیت و صلابت. از اولِ نشستن بر مسند حکومت، امیرالمؤمنین این قاطعیت و صلابت را نشان میدهد. یعنی حکومت وقتی که به نام خدا و برای خدا و برای اجرای احکام الهی است، باید تحت تأثیر هیچ ملاحظهیی که مخالف با حق باشد، قرار نگیرد. این، آن منطقی است که امیرالمؤمنین دنبال میکرد. اگر دشمنان علی بن ابی طالب(علیهالسّلام) را مشاهده کنید، میبینید که این قاطعیت چهقدر مهم است. امیرالمؤمنین با سه گروه روبهرو شد: قاسطین، ناکثین و مارقین؛ آن کسانی که ظلم کردند، آن کسانی که بیعت را شکستند، آن کسانی که از دین خارج شدند. یک دسته، آن دستهی اهل شام بودند؛ یعنی اصحاب معاویه و عمروعاص، که بعضی از اینها سابقهی اسلام نسبتاً طولانی هم داشتند، و بعضی هم جدیدالاسلام بودند؛ یعنی دو، سه سال از زمان پیامبر را به مسلمانی گذرانده بودند و چیزی از آن زمان را درک نکرده بودند؛ عمدهی دوران اسلامشان، متعلق به بعد از زمان پیامبر بود. بعضیها هم بودند که در همان جناح شام، جزو اصحاب پیامبر محسوب میشدند. اینها قدرتی بودند که از لحاظ سیاسی قوی، از لحاظ مالی قوی، از لحاظ مانورهای حکومتی قوی، با امکانات فراوان، در مقابل امیرالمؤمنین قرار داشتند. امیرالمؤمنین، هیچ ملاحظهیی در برابر آنها نکرد البته این نبود که آن حضرت، حاکم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه کند؛ چون در میان حکام امیرالمؤمنین، همه که عادل نبودند. وقتی که علی بن ابی طالب به حکومت رسید، اینها حاکم بودند، همه هم بودند؛ اینها که عادل نبودند. عدالت، شرط فرمانداری و استانداری امیرالمؤمنین نبود؛ آدمهای ضعیفالایمانی هم در میانشان وجود داشتند. زیادبنابیه، ظاهراً از قبل از زمان امیرالمؤمنین، در همین فارس و کرمان و این مناطق حاکم بود؛ زمان امیرالمؤمنین هم حاکم بود؛ امام حسن هم که به خلافت رسیدند، باز حاکم بود؛ البته بعد هم به معاویه ملحق شد. بنابراین، مسأله، مسألهی ظلم بود؛ مسألهی تغییر روش خط اسلامی و تغییر جهتدادن به زندگی مسلمین بود. این بود که امیرالمؤمنین ایستادگی کرد و تحت تأثیر هیچ ملاحظهیی قرار نگرفت. از آن مشکلتر، اصحاب جمل بودند که عایشهی امالمؤمنین، با آن احترامی که بین مسلمین دارد، جزو اینهاست. طلحه و زبیر نیز، دو نفر از اقدمین مسلمانان، از صحابیهای بزرگ پیامبر، از دوستان خود امیرالمؤمنین و بعضاً خویشاوند - زبیر، پسر عمهی امیرالمؤمنین و پیامبر بود - اینها همه یک طرف مجتمع بودند، و علی(علیهالسّلام) یک طرف دیگر. او تکلیفش را تشخیص داد و قاطع حرکت کرد. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/01/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اگر ملتی قدرت تحلیل خودش را از دست بدهد، فریب و شکست خواهد خورد. ... اصحاب امیرالمؤمنین، آنهایی که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند؛ اما خیلی از آنها - مثل خوارج - قدرت تحلیل نداشتند. قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود. یک آدم ناباب، یک آدم بدجنس، یک آدم زباندار پیدا میشد و مردم را به یک طرف میکشاند؛ شاخص را گم میکردند. در جاده، همیشه باید شاخص مورد نظر باشد. اگر شاخص را گم کردید، زود اشتباه میکنید. امیرالمؤمنین میفرمود: «و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ اول، بصیرت، هوشمندی، بینایی، قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگی. از آنچه که پیش میآید، انسان زود دلش آب نشود. راه حق، راه دشواری است... من دربارهی این خوارج، خیلی حساسم. در سابق، روی تاریخ و زندگی اینها، خیلی هم مطالعه کردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه میکنند؛ اما اشتباه است. مسألهی خوارج، اصلاً اینطوری نیست. مقدسِ متحجرِ گوشهگیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمیکند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج میرفتند سر راه میگرفتند، میکشتند، میدریدند و میزدند؛ این حرفها چیست؟ اگر اینها آدمهایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کاری نداشت. عدهیی از اصحاب عبداللهبنمسعود در جنگ گفتند: «لالک و لاعلیک». حالا خدا عالم است که آیا عبداللهبنمسعود هم خودش جزو اینها بود، یا نبود؛ اختلاف است. من در ذهنم این است که خود عبداللهبنمسعود هم متأسفانه جزو همین عده بوده است. اصحاب عبداللهبنمسعود، مقدسمآبها بودند. به امیرالمؤمنین گفتند: در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو میآییم و در خدمتت هستیم؛ اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمیجنگیم؛ نه با تو میجنگیم، نه بر تو میجنگیم. حالا امیرالمؤمنین اینها را چهکار کند؟ آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابداً، حتّی بداخلاقی هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست. امیرالمؤمنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزداری کنید. عدهیی را طرف خراسان فرستاد. همین ربیعبنخثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهراً آنطور که نقل میکنند، جزو اینهاست. با مقدسمآبهای اینطوری، امیرالمؤمنین که بداخلاقی نمیکرد؛ رهایشان میکرد بروند. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1370/01/26 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : زهد امیرالمؤمنین، واقعاً زهد خیلی عجیبی است. ... نه اینکه من بگویم، خود علی بن ابی طالب فرموده است. توقع نیست که من و امثال من، مثل علی بن ابی طالب زندگی کنیم؛ خود آن بزرگوار گفتند که نمیتوانید... امثال من کوچکتر از آنند؛ بشر معمولی اصلاً ضعیفتر از این حرفهاست. کمااینکه امیرالمؤمنین هم این زهد را در همان زمان بر عیال خودش تحمیل نمیکرد. در آن زمان کسی که این زهد را داشت، خود علی بود؛ حتّی نه امام حسن، حتّی نه امام حسین، حتّی نه همسران بزرگوارش. هیچ جا نداریم که امیرالمؤمنین(ع) در خانهاش اینطوری زندگی میکرده است. نه، خوراک شخص امیرالمؤمنین، در یک کیسهی سربهمهر پیچیده بود؛ میآوردند، باز میکرد، میریخت، میخورد، بعد سرش را مهر میزد و در جایی میگذاشت؛ در خانه هم زندگی معمولی خودشان را داشتند. شخص امیرالمؤمنین، اصلاً فوق طبیعت معمول بشری است. مگر کسی میتواند اینطور زندگی بکند؟ درس عجیبی است. این، برای آن است که من و شما جهت را بفهمیم... این، زندگی امیرالمؤمنین(ع) است؛ یاد هم میداد. حضرت یک وقت کسی را که میخواست احتمالاً به عنوان فرماندار به شهری بفرستد، به او گفت: فردا بعد از نماز ظهر پیش من بیا. حالا هم تقریباً معمول است که اگر میخواهند فرماندار یا استانداری را به جایی بفرستند، آن حاکم یا آن مسؤول، او را میخواهد و اگر سفارشاتی دارد، به او توصیه میکند. آن شخص نقل میکند که فردا بعد از نماز ظهر، به همان جایی رفتم که امیرالمؤمنین مینشستند؛ یعنی دکهیی که حضرت برای این کار در کوفه معین کرده بودند. دیدم که در مقابل امیرالمؤمنین، یک کاسهی خالی و یک کوزهی آب هست. یک خرده که گذشت، به خدمتکارش اشاره کرد و فرمود که آن بستهی من را بیاور. گفت دیدم بستهی سربهمهری را آوردند. این کیسه مهر و موم شده بود، تا کسی نتواند آن را باز کند. این شخص میگوید با خودم فکر کردم که حضرت من را امین دانسته و میخواهد گوهر گرانبهایی را به من نشان بدهد، یا به من امانتی را بسپرد، یا چیزی دربارهی آن بگوید. میگوید حضرت مهر را شکست و درِ کیسه را باز کرد. دیدم در این کیسه، سویق - آرد الک نکرده و نخالهدار - وجود دارد. بعد حضرت دست کرد، یک مشت از این آردها را درآورد، داخل کاسه ریخت، یک خرده هم آب از کوزه روی آن ریخت، اینها را به هم زد و به عنوان نهار خورد؛ یک مقدارش را هم به من داد و گفت بخور. میگفت من حیرتزده شدم، گفتم: یا امیرالمؤمنین! شما این کار را میکنید؟! این عراق با اینهمه نعمت در اختیار شماست، این همه گندم و جو وجود دارد؛ این کارها برای چیست؟! شما چرا اینطوری درِ این کیسه را میبندید؟! حضرت فرمود: «والله ما اختم علیه بخلا به»؛ سوگند به خدا، من که درِ این کیسه را مهر کردم، به خاطر بخل نیست که حیفم میآید از این آرد الک نکرده کسی بخورد. «ولکنّی ابتاع قدر ما یکفینی»؛ من به قدر حاجت شخصی خودم، از این آردها - که پستترین آرد است؛ آرد الک نکرده - میخرم. «فاخاف ان ینقص فیوضع فیه من غیره»؛ میترسم که این کیسه را کسی باز کند و از غیر از آن آردی که خود من خریدهام، چیزی داخل این کیسه بریزد. «وانا اکره ان ادخل بطنی الّا طیبا»؛ و من خوش ندارم که در شکم خود غذایی وارد کنم که طیب و پاکیزه نباشد. میخواهم غذای پاکیزه بخورم؛ غذایی که از پول خودم و مال خودم است و مال کسی در آن نیست. امیرالمؤمنین با کار خود میخواهد به این فرماندار درس بدهد. ببینید، این فرماندار را به اینجا کشانده، برای اینکه همین منظره را به او نشان بدهد، برای اینکه همین حرف را به او بزند؛ والّا میشد در مسجد هم به فرماندار توصیه کند و بگوید برو؛ اما کشانده او را به اینجا آورده، برای اینکه به او بفهماند تو که داری میروی و بر شهری مسلط خواهی شد و یک عده مردم در اختیار تو قرار دارند - مالیات آنها، پول آنها، جان آنها، مال آنها، عرض آنها - مواظب باش که این قدرت، قدرت مطلقه نیست و تو به عنوان حاکم، مطلقالعنان و افسارگسیخته نیستی؛ حواست جمع باشد، بفهم که چه کار داری میکنی. بعد فرمودند: «فایّاک و تناول ما لم تعلم حلّة»؛ مبادا چیزی که حلال بودن آن را نمیدانی، تناول کنی؛ بخوری یا بگیری. تناول، فقط خوردن نیست؛ او را در اختیار نگیر، مگر یقین کنی که حلال است. این، وضع زندگی امیرالمؤمنین و زهد و درس اوست. یک نفر میگوید، دیدم در جایی - در یکی از جنگها یا یکی از مسافرتها - حضرت خوابیده، و چون هوا هم سرد بوده، زیر قطیفهی نازکی میلرزد؛ «یرعد». آمدم گفتم یا امیرالمؤمنین! چرا شما میلرزید؟ هوای به این سردی، چیزی رویتان بیندازید. فرمود که من دوست نمیدارم از اموال شما چیزی بردارم؛ همین قطیفه را با خودم از مدینه آوردهام و مایل نیستم که چیزی از اموال شما را استفاده کنم. این، وضع امیرالمؤمنین است. او سر قله قرار دارد و حال آن که ما چهار، پنج هزار پا از آن قله پایینتر هستیم. ما باید بالاخره در جهت او حرکت کنیم؛ این درس امیرالمؤمنین به ماست. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1370/01/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در مورد شخصیت علی بن ابی طالب(علیهالصّلاةوالسّلام) هرچه گفته شود، کم گفته شده است؛ چون آن شخصیت، شخصیت قابل احاطهی ذهنی و بیانی نیست؛ یعنی نمیشود با بیان، ابعاد نامتناهی آن شخصیت الهی را توصیف کرد. امثال بنده، در بیان جزیی از اجزای آن عناصر شریف که در شخصیت اوست، عاجزیم؛ لیکن چون اسوه است، باید او را در حد توان بشری خودمان بشناسیم. نمیشود به اوج شخصیت علی بن ابی طالب رسید. این را ائمهی بزرگوار معصوم ما که خود فرزندان و جانشینان او هستند، گفتهاند. در روایتی که از امام باقر (علیهالصّلاةوالسّلام) نقل شده است، آن حضرت پس از اشاره به زهد و عبادت و خصوصیات اخلاقی و روحی امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام)، میفرماید: «و ما اطاق عمله منّا احد»؛ از ما هم هیچ کس توان انجام دادن عمل او را ندارد. یعنی حتّی امام باقر و امام صادق و ائمهی هداة مهدیّین(علیهمالسّلام) هم نمیتوانند خودشان را به آن حدی برسانند که امیرالمؤمنین به آن رسیده بود. طبق این روایت، بعد فرمودند: «و ان کان علیبنالحسین(ع) لینظر فی کتاب من کتب علی(ع)». بنا بر این روایت، امام باقر فرمود که پدرش علیبنالحسین(علیهالسّلام) به یکی از کتابهای علی بن ابی طالب(علیهالسّلام) نظر میکرد - لابد کتابی از دستورات امیرالمؤمنین بوده، که آن دستورات طبق عمل و زندگی عملی خود آن بزرگوار بوده است - «فیضرب به الارض»؛ کتاب را روی زمین گذاشت، «و یقول من یطیق هذا؟»؛ چنین عملی را چه کسی طاقت میآورد؟ یعنی امام سجاد که سیّدالعابدین و زینالعابدین است، در مقابل عمل و عبادت و زهد امیرالمؤمنین احساس عجز میکند. خود آن بزرگوار هم در نامه به عثمانبنحنیف فرمود: «الا و انّکم لاتقدرون علی ذلک»؛ شما نمیتوانید به این سبکی که من عمل میکنم، عمل کنید. واقعاً هم انسان وقتی نگاه میکند، آنچه از امیرالمؤمنین نقل شده، دهشتآور است. پس، سخن در این نیست که کسی یا جامعهیی بتواند خود را همگون و همسان با علی بن ابی طالب(علیهالسّلام) بکند؛ سخن در پیدا کردن جهت حرکت جامعه و اشخاص، مخصوصاً زمامداران و اولیای امور در نظام اسلامی است. جهت حرکت، باید این جهت باشد. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1370/01/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : شخصیت امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) ترکیبی از عناصری است که هرکدام به تنهایی یک انسان عالیمقام را اگر بخواهد به اوج آن برسد، به زانو درمیآورد. زهد امیرالمؤمنین و بیاعتنایی و بیرغبتی او نسبت به شهوات زندگی و زخارف دنیایی، یکی از این عناصر است. علم آن بزرگوار و دانش وسیع او که بسیاری از بزرگان مسلمین و همهی شیعه بر آن اتفاق دارند که بعد از نبىّاکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم)، کس دیگری غیر از امیرالمؤمنین از آن علم برخوردار نبوده است، یکی از این عناصر است. فداکاری آن بزرگوار در میدانهای مختلف - چه میدانهای نظامی، و چه میدانهای اخلاقی و سیاسی - یکی از این عناصر است. عبادت آن بزرگوار، یکی دیگر از این عناصر است. عدل و دادگری امیرالمؤمنین که پرچم برافراشتهی شاخصی برای عدل اسلامی است، یکی دیگر از این عناصر است. رأفت آن بزرگوار نسبت به ضعیفان - اعم از فقرا، کودکان، غلامان و کنیزان، زنان و ازکارافتادگان - یک وادی عظیم و یکی دیگر از ابعاد شخصیت امیرالمؤمنین است. پیشقدمی آن بزرگوار در همهی کارهای خیر، که انسان در تاریخ زندگی آن حضرت برخورد میکند، یکی دیگر از این عناصر است. حکمت و فصاحت آن بزرگوار نیز بخشی از این عناصر است. شمارش رئوس این مطالب هم به آسانی ممکن نیست، و در همهی اینها در حد اعلاست. قطب راوندی که از بزرگان علمای ما در قرن ششم است، دربارهی زهد امیرالمؤمنین میگوید: وقتی کسی سخن علی(علیهالسّلام) در باب زهد را نگاه بکند و نداند که این سخن از علی بن ابی طالب است - یعنی از کسی است که بر بخش عظیمی از دنیای آباد آن روز حکم میرانده و آن همه مسایل اجتماعی و سیاسی پیرامون او ریخته بوده است - «لا یشکّ انّه کلام من لاشغل له بغیر العبادة»؛ شک نمیکند که این سخن، سخن کسی است که در زندگی هیچ کاری جز عبادت نداشته، «و لاحظّ له فی غیر الزّهادة»؛ و هیچ کاری جز زهد انجام نمیداده است. این، زهد امیرالمؤمنین است. تمام ابعاد شخصیت او همینطور در اوج است. بعد میگوید: «و هذه من مناقبه العجیبة الّتی جمع بها بین الاضداد»؛ این منقبت شگفتآور و عجیبی است که جمع بین اضداد کرده است. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1370/01/16 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : آن نکتهیی که من امروز میخواهم بر روی آن قدری تکیه بکنم، اخلاص امیرالمؤمنین است. ما باید این را جوهر و روح کارهای خودمان قرار بدهیم؛ کمااینکه شاید در زندگی علی بن ابی طالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود؛ یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزهی شخصی و نفسانی و امثال اینها انجام میداد. به گمان اینجانب، در باب شخصیت امیرالمؤمنین، اصل قضیه این است. امیرالمؤمنین این اخلاص را از دوران کودکی و نوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانهی یک آقازادهی قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد، و بعد هم ماجرای خوابیدن آن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند. این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جملهی کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند، درمییابد که بزرگترین فداکاری است که یک انسان میتواند از خود نشان بدهد؛ یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشمگین و آمادهی در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس میخوابم. کسانی مثل آن نویسندهی مسیحی که از دین ما خارج هستند و با رؤیت اسلامی و شیعی به امیرالمؤمنین نگاه نمیکنند، میگویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسهی با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه، به دست خود جام زهر را نوشید؛ یعنی یک فداکاری قطعی. اخلاص، تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند؛ اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است. در جنگهای پیامبر، در اُحد آنوقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آنوقتی که همه از مبارزهی با عمروبنعبدود سرپیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیهی خیبر، در قضیهی آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر در سقیفه، در شورای تشکیلشدهی بعد از درگذشت خلیفهی دوم، در همهی این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصاً للَّه آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود، انتخاب کرد و «خود» را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیستوپنج سالی که از خلافت دور ماند، در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیهی انسانهای جامعه، و بعد در دوران خلافتش در برخورد با جناحهای مختلف، که هرکدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همهی موارد دیگر، علی بن ابی طالب، همان علی بن ابی طالبی است که خدا میپسندد و رسول خدا انتخاب میکند و برمیگزیند؛ بندهی خالص خدا. این، آن چیزی است که من و شما باید رشحهیی از آن را در عمل و زندگی خود از علی بن ابی طالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطرهی از آن در وجود انسانی باشد، او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل میکند. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان سپاه - 1369/06/29 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : روایت است، خدا رحمت کند آن کسی را که اگر کاری انجام میدهد - چه کارهای یدی و چه کارهای فکری - محکم و متقن انجام بدهد. مثلاً فرض کنید، چون فلان کارگر ایران خودرو، لازم ندانسته که فلان پیچ را یک نیم پیچ دیگر بچرخاند - که برای او، کار خیلی کوچکی است - تأثیرش این است که یک چند کیلومتر که ماشین راه رفت، ناگهان میبینند لقلق میکند؛ چون او «اتقنه» را آنجا انجام نداده است. این بیچاره صاحب ماشین، هزاران دردسر را متحمل میشود، برای خاطر اینکه فلان کارگر میبایست فقط یک ثانیه حرکتی را انجام میداد و نداد. اتقان، این است. روایت دارد که امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) در بازار راه میرفت؛ به خیاطها که میرسید، میگفت: خیاطها ! از خدا بترسید، درزها را نزدیک هم بزنید، کوکها را کوچک بزنید و نخها را محکم انتخاب بکنید. حالا خیاطی مگر چهقدر اهمیت دارد؟ گیرم که درز این لباس، مثلاً بعد از چند ماه باز شد؛ دوباره چرخ میکنیم. این، یک نمونه است. از اینجا شروع کنید و تا خیاطت لباس انقلاب بر پیکر این ملت بروید. این کار، چهقدر دقت و تقوا لازم دارد. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران در سالروز عید سعید غدیر - 1369/04/20 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : وقتی امیرالمؤمنین علىّبنابیطالب (علیه الصّلاة والسّلام) در رأس حکومت قرار میگیرد، تمام شاخههای مدیریت در جامعه، به طرف صلاح حرکت میکند؛ بهطوری که اگر یک گوشه از مجموعهی این دستگاه مدیریت، ناسالم و ناپاک و غیرمنطبق با معیارها باشد، برای قطع و قلع و قمع آن، امیرالمؤمنین(ع) جنگِ چندین ماهه را بر خودش هموار میکند مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1368/02/08 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : زندگی امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام که مجسمکنندهی نمای بیرونی شخصیت علی ابن ابیطالب است، آنقدر پرحادثه و پرماجرا است که در وقت کم و جملات کوتاه به هیچ وجه نمیشود اندکی از بسیار را هم بهدرستی روشن کرد. شخصیت امیرالمؤمنین و فضائل مولای متقیان هم آن قدر والا و رفیع و افقهای دورِ از ذهن انسانهای معمولی و بشر ناقص مثل ماست که حقیقتاً جز با توجه و استمداد از روح بزرگ و مطهّر خود آن حضرت نمیشود شَبَهی حتی از آن شخصیت عظیم را مشاهده کرد. اما با این حال، این بلندترین قلهی بشریت است، نمیشود به آن توجه نکرد و به سمت آن حرکت نکرد... این آیهی شریفه «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ» در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و تأویل این آیه علی بن ابیطالب علیهالصّلاةوالسّلام است. آیه میگوید: در میان مردم کسانی هستند که جان خودشان را، وجود خودشان، یعنی عزیزترین سرمایهای که هر انسانی دارد، این سرمایهی عزیز انحصاری غیر قابل جبران که اگر این را دادی، دیگر به جای این چیزی نمیآید. بعضیها همین سرمایه را، همین موجودی را یکجا میدهند برای اینکه خوشنودی خداوند را به دست بیاورند؛ فقط همین. «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری» میفروشد، میدهد «نفسهُ» جان خود را، وجود خود را «ابتغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ». هیچ هدف دیگری، هیچ مقصود دنیوی ای، هیچ گرایش و انگیزهی خودخواهانهای، در بین نیست؛ فقط و فقط برای جلب رضایت خدا. اما خدا هم در مقابل اینچنین ایثار و گذشت، یقیناً بدون عکسالعمل شایسته نمیماند؛ «وَ اللَّهُ رَئوفٌ بِالعِبادِ» خدا به بندگان خودش رأفت دارد. این مصداق کاملش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهالسّلام است. من این بُعد را بیان میکنم. شما تاریخ زندگی امیرالمؤمنین را نگاه کنید، از کودکی، از آن وقتی که در ۹ سالگی یا سیزده سالگی به نبوت رسول اکرم ایمان آورد و آگاهانه و هوشیارانه حقیقت را شناخت و به آن تمسک جست، از آن لحظه تا آن لحظهای که در محراب عبادت مثل سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضانی، جان خودش را در راه خدا داد و خشنود و خوشحال و سرشار از شوق به لقاء پروردگار رسید. در طول این پنجاه سال تقریباً -یا پنجاه و دو سه سال از ده سالگی تا شصتوسه سالگی- شما ببینید یک خط مستمری وجود دارد در شرح حال زندگی امیرالمؤمنین و آن خط ایثار و ازخودگذشتگی است. در تمام قضایایی که در طول این تاریخ پنجاهساله بر امیرالمؤمنین گذشته، شما نشانهی ایثار را مشاهده میکنید از اول تا آخر. حقیقتاً درس است این برای ما. و ما -من و شما- که علی گو و علی جو و معروف در جهان به محبت علی بن ابی طالب هستیم، باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین. صِرف محبت علی کافی نیست، صِرف شناختن فضیلت علی کافی نیست. بودند کسانی که در دلشان به فضیلت علی بن ابی طالب اعتراف داشتند؛ شاید از ماها هم که هزاروچهارصد سال فاصله داریم با آن روزگار بیشتر. همانها یا بعضیشان در دل علی را به عنوان یک انسان معصوم و پاکیزه دوست هم میداشتند، اما رفتارشان رفتار دیگری بود، چون همین خصوصیت را نداشتند؛ همین ایثار را، همین رها کردن منیت را، همین کارنکردن برای خود را. هنوز در حصار خود گرفتار بودند و علی امتیازش این بود که در حصار خود گرفتار نبود. «من» برای او هیچ مطرح نبود. آنچه برای او مطرح بود، وظیفه بود و هدف بود و جهاد فیسبیلاللَّه بود و خدا بود. اولی که امیرالمؤمنین در اوان کودکی به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایذاء و تمسخر همه در شهر مکه قرار داشتند. یک شهری را شما فرض کنید، مردمی که به طور طبیعی هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدنِ بانزاکتِ آهستهبرو آهستهبیایی که نبودند. یک مردم خشن، اهل برخورد اهل اصطکاک، سر کوچکترین چیزی دعوا بکنند، بهشدت متعصب نسبت به همان عقائد باطل، توی یک چنین جامعهی اینجوری، یک پیامی از سوی یک انسان بزرگی مطرح شده که همه چیز این جامعه را میبرد زیر سؤال؛ عقایدشان را، آدابشان را، سنتهاشان را. خب طبیعی است که همه با او مخالفت میکنند و قشرهای مختلف با او مخالفت کردند. تودههای مردم هم با پیغمبر مخالفت کردند. از یک انسان اینجوری و یک پیام اینجوری با همهی وجود دفاع کردن و به آن پیوستن، این از خودگذشتگی میخواهد. این اولین قدم از خودگذشتگی امیرالمؤمنین است. سیزده سال در کنار پیغمبر در سختترین مواقف، علی ابن ابیطالب علیهالصّلاةوالسّلام ایستاد. بعد آن وقتی که سیزده سال رنج داشت به پایان میرسید، درست است که هجرت رسول اکرم هجرت از روی اجبار و ناچاری و زیر فشار قریش و مردم مکه بود، اما آیندهی روشنی داشت. همه میدانستند که این هجرت مقدمهی کامیابیهاست، مقدمهی پیروزیهاست. درست در آنجایی که یک نهضت از دوران محنت دارد وارد دوران راحتی و عزت میخواهد بشود، در همان لحظه که همه معمولاً تلاش میکنند زودتر خودشان را برسانند -اگر بتوانند- از مناصب اجتماعی چیزی را بگیرند، جایگاهی پیدا بکنند، در همین لحظه امیرالمؤمنین آماده شد تا در جای پیغمبر، در بستر پیغمبر، در شبی ظلمانی و تاریک بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود. توی آن شب، کشته شدن آن کسی که در این بستر میخوابد، تقریباً قطعی و مسلّم بود. اینجور نبود که حالا چون من و شما قضیه را میدانیم، میدانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوییم که آنجا همه میدانستند. نهخیر. مسأله این است که در یک شب ظلمانی در یک نقطهی معینی یک کسی بنا است کشته بشود، قطعی است. میگویند آقا، این آقا برای اینکه بتواند از اینجا خارج بشود، باید کسی در آن جا به جای او باشد تا جاسوسها که نگاه میکنند، احساس کنند کسی در آنجا هست. کی حاضر است؟ این ایثار امیرالمؤمنین خود یک حادثهی فوقالعاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن میافزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بنا است این دوران محنت بهسربیاید. بنا است بروند حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند. مردم مدینه -یثرب- ایمان آوردهاند، منتظر پیغمبرند، همه این را میدانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین میکند. هیچ انگیزهی شخصی باید در یک انسانی وجود نداشته باشد تا اقدام به یک چنین حرکت بزرگی بکند. بعد وارد میشوند به مدینه. جنگها و مبارزات شبانهروزی حکومت تازهپا و جوان پیغمبر شروع میشود، دائماً جنگ میشود. این خاصیت آنچنان حکومتی است؛ دائماً برخورد. از قبل از جنگ بدر برخوردها شروع شد تا آخر دوران زندگی پیغمبر. در این ده سال، در طول این ده سال، چند ده جنگ و برخورد پیغمبر اکرم با کفار و انواع و اقسام کفار و شعب کفار داشت. در تمام این دورانها امیرالمؤمنین به عنوان پیش قراول، به عنوان فدایی ترین کس و پیشمرگ پیغمبر -آنچنانی که خود امیرالمؤمنین بیان میکند و تاریخ هم این را نشان میدهد- در تمام این مراحل و صحنههای خطرناک حضور داشته. «وَ لَقَد واسَیتُهُ بِنَفسی فِی المَواطِنَ الّتی تَنکُصُ فیها الأبطالُ و تَتَنافَرُ فیها الأقدام» آن جاهایی من در کنار پیغمبر ماندم و جانم را سپر بلای او کردم که قهرمانان و شیرمردان در آنجا پایشان میلرزید و مجبور به عقبنشینی میشدند. در شدیدترین مراحل امیرالمؤمنین ایستاد. هیچ برایش مطرح نبود که اینجا خطر است، بعضیها با خودشان فکر میکنند که ما خوب است جان خودمان را حفظ کنیم تا بعداً برای اسلام مفید واقع بشویم. امیرالمؤمنین هرگز خودش را با اینگونه معاذیر فریب نداد و نفس والای امیرالمؤمنین فریببخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم امیرالمؤمنین حاضر بود. بعد از آنی که دوران پیغمبر بهسرآمد و رسول اکرم رحلت کردند، به نظر من سختترین دورانهای زندگی امیرالمؤمنین در این سی سال بعد، بعد از رحلت پیغمبر شروع شد. سختترین دورانهای امیرالمؤمنین آن روزها بود. آن روزی که پیغمبر عزیز و بزرگوار بود و میرفتند در سایهی او مجاهدت میکردند، مبارزه میکردند که روزهای شیرینی بود. روزهای خوبی بود. روزهای تلخ، روزهای بعد از رحلت پیغمبر است که روزهایی است که گاهگاه قطعات فتنه، افق دیدها را آنچنان مُظلَم میکرد که قدم از قدم نمیتوانستند بردارند آن کسانی که میخواستند درست قدم بردارند. در یکچنین شرایطی امیرالمؤمنین بزرگترین امتحانهای ایثار را داد. اولاً در هنگام رحلت پیغمبر، امیرالمؤمنین مشغول انجام وظیفه شد. نه اینکه نمیدانست یک اجتماعی وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در دنیای اسلام، آن اجتماع تعیین خواهد کرد. مسأله این نبود برای امیرالمؤمنین. مسأله این است که برای او آنچه مطرح نیست، خود است. بعد از آنی که مسألهی خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابی بکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد، امیرالمؤمنین کناره گرفت. هیچ جملهای، کلمهای، بیانی که حاکی باشد از معارضهی امیرالمؤمنین با دستگاه حکومت، دیگر از او شنیده نشد. آن روزهای اول چرا؛ تلاش میکرد شاید بتواند آن چیزی را که به عقیدهی او حق است و باید انجام بگیرد، او را به کرسی بنشاند. بعد که دید نه، مردم بیعت کردند، قضیه تمام شد و ابی بکر شد خلیفهی مسلمین، اینجا امیرالمؤمنین به عنوان یک انسانی که ولو معترض است، هیچگونه از قِبَل او برای این دستگاه ضرری و خطری و تهدیدی وجود ندارد، شناخته میشود در تاریخ اسلام. امیرالمؤمنین در این دوران، که خیلی هم نبود، مدت کوتاهی این دوران طول کشید، شاید چند ماهی، من دقیقاً الان یادم نیست، فرمود: «لَقَد عَلِمتُم أنّی أحَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری» گفت: میدانید که من از همهی مردم به خلافت شایستهترم. این را خود شماها هم میدانید. راست هم میگفت امیرالمؤمنین، میدانستند. و واللَّه، سوگند به خدا؛ لأَسْلِمَنَّ یا لأُسَلِّمَنَّ یا لأُسْلِمِنَّ. من دست روی دست خواهم گذاشت و تسلیم خواهم شد «ما سَلِمَتْ أمورُ المُسلِمینَ» تا وقتی که احساس میکنم که امور مسلمین باسلامت در جریان است. تا وقتی میبینم کسی مورد ظلم قرار نمیگیرد، «وَ لَم یَکُن فیها جَورٌ الاّ عَلَىَّ خاصّة» تا وقتی که به مردم ظلم نمیشود و در جامعه ظلم و جوری وجود ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه، تا اینجور است، من هیچ کاری به کار کسی ندارم. هیچ مزاحمتی، هیچ اعتراضی، نخواهم کرد. نشست کنار. بعد از مدت کوتاهی، شاید چند ماهی بیشتر نگذشته بود که شروع شد به ارتداد گروهها. شاید تحریکاتی هم بود. بعضی از قبائل عرب احساس کردند که حالا پیغمبر نیست، رهبر اسلام نیست، خوب است که یک ایرادی، اشکالی درست کنند و تعارضی بکنند و جنگ و دعوایی راهبیندازند و شاید هم منافقین تحریکشان میکردند، درست نمیدانم. بالأخره جریان ردّه پیش آمد؛ یعنی ارتداد عدهای از مسلمین. جنگها شروع شد. جنگهای ردّه شروع شد. اینجا که وضع اینجوری شد، امیرالمؤمنین دید نه، اینجا دیگر جای کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت. در اینجا میفرماید: «فَأمسَکتُ یَدی» من بعد از آنی که قضیهی خلافت پیش آمد و أبیبکر خلیفهی مسلمین شد، من دست کشیدم کنار، نشستم کنار. این حالت کنارهگزینی بود، «حَتّی رَأیْتُ راجِعةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ یُریدُ مَحْوَ الإسْلامِ» دیدم نهخیر، عدهای از مردم دارند از اسلام برمیگردند، میخواهند اسلام را از بین ببرند. اینجا دیگر دیدم نخیر؛ وارد میدان شدم و امیرالمؤمنین وارد میدان شد به صورت فعال. در همهی قضایای مهم اجتماعی امیرالمؤمنین بود. خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بیستوپنج سالهی خلافت خلفای سهگانه تعبیر میکند به وزارت. بعد از آنی که آمدند امیرالمؤمنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند فرمود: من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم، همچنانی که در گذشته بودم. بگذارید وزیر باشم. یعنی مقام و موقعیت جایگاه بیستوپنج سالهی خودش را جایگاه وزارت میداند. یعنی در امور دائماً در خدمت اهداف و در موضع کمک به مسئولینی که بودند و خلفایی که در رأس امور بودند. این هم یک ایثار فوقالعاده بزرگی بود که انسان واقعاً گیج میشود وقتی که فکرش را میکند که چقدر گذشت در این کار امیرالمؤمنین وجود دارد. در تمام این بیستوپنج سال به فکر قیام و کودتا و معارضه و جمع کردن یک عدهای و گرفتن قدرت و قبضه کردن حکومت نیفتاد. این چیزها به ذهن انسانها میآید، امیرالمؤمنین جوانی بود سی وسه ساله. آن وقتی که رسول اکرم از دنیا رحلت کردند، تقریباً حدود سی سال تا سی وسه سال عمر آن حضرت بود، بعدها هم دورانهای جوانی و قدرت جسمانی را میگذراند، دوران نشاطش را میگذراند، وجهه در بین مردم، محبوبیت در بین تودهی مردم و مغز فعال، علم فراوان، همهی جاذبههایی که برای یک انسان ممکن بود وجود داشته باشد، در امیرالمؤمنین به نحو اعلائی وجود داشت. او اگر میخواست یک کاری بکند، حتماً میتوانست بکند. در تمام این بیستوپنج سال به هیچ وجه، جز در خدمت همان هدفهای عمومی و کلی نظام اسلامی که در رأسش هم خلفایی بودند، امیرالمؤمنین هیچ حرکتی نکرد و هیچ چیزی شنید نشد از آنها و ماجراهای فوقالعاده عظیمی اینجا وجود دارد که من نمیخواهم حالا وارد شرح موارد تاریخی بشوم. بعد در شورای شش نفرهی بعد از در گذشت خلیفهی دوم، امیرالمؤمنین را دعوت کردند. قهر نکرد وارد شد. بگوید آقا من با اینهایی که شما میگویید همردیف نیستم، طلحه و زبیر کجا، عبدالرّحمنبنعوف کجا، عثمان کجا، من کجا، من نمیآیم با اینها. نهخیر. شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند آنجا که این شش نفر بعد از عمر، طبق وصیت عمر، این شش نفر در بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. رفت، قبول کرد. در بین این شش نفر شانس او برای خلافت از همه بیشتر بود و عبدالرّحمنبنعوف که رأیش تعیینکننده بود در آن شش نفر. یعنی امیرالمؤمنین دو رأی داشت -خودش و زبیر- عثمان هم دو رأی داشت -خودش و طلحه- عبدالرّحمنبنعوف هم دو رأی داشت -خودش و سعدبنابیوقاص- او رأی عبدالرّحمنبنعوف در این شورای شش نفره تعیینکننده بود. اگر با امیرالمؤمنین بیعت میکرد، او خلیفه میشد. اگر با عثمان بیعت میکرد، او خلیفه میشد. اول رو کرد به امیرالمؤمنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیرهی شیخین -یعنی دو خلیفهی قبلی- حضرت حرکت کنند. فرمود نه؛ من کتاب خدا و سنت پیغمبر. سیرهی شیخین را من کاری ندارم. من اجتهاد خودم را عمل میکنم و به اجتهاد آنها کاری ندارم. میتوانست با کوچکترین اغماضی از آنچه که صحیح و حق میدانست، میتوانست حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه بکند. امیرالمؤمنین به این فکر یک لحظه هم نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد. اینجا هم ایثار کرد. اینجا هم خود و منیّت را مطلقاً مطرح نکرد و زیر پا له کرد اینگونه چیزها را. اگرچه این احساسات شاید در امیرالمؤمنین، اصلاً از اول بروز نمیکرد. بعد از آنی که دوازده سال دوران حکومت عثمان گذشت، در آخرِ کار عثمان میدانید، اینها در تاریخ هست، فقط هم تاریخ شیعه ننوشتهاند اینها را؛ همهی مورخین اسلام نوشتهاند. در آخر کار عثمان اعتراضات به او زیاد شده بود، کسانی مخالفت میکردند، اشکالات زیادی بر او وارد میکردند، از مصر آمده بودند، از عراق آمده بودند، بصره و جاهای دیگر؛ بالأخره یک جمع زیادی درست شدند و خانهی عثمان را محاصره کردند، جان عثمان را تهدید کردند. خب اینجا یک کسی در مقام امیرالمؤمنین چه میکرد؟ یک کسی که خودش را صاحب حق خلافت بداند و بیستوپنج سال است که از این حقی که برای خودش مسلم است که این حق اوست، او را کنار گذاشتند، به رفتار حاکم کنونی هم اعتراض دارد، حالا هم میبیند که اطراف خانهی او را گرفتهاند، او را محاصره کردهاند. آدم معمولی، حتی برگزیدگان و چهرههای والا در اینجا چهکار میکنند؟ همان کاری را میکنند که دیگران کردند. همان کاری را میکنند که طلحه کرد، زبیر کرد، عایشه کرد، بقیهی کسانی که در ماجرای عثمان به نحوی دست داشتند، آنها کردند. که ماجرای قتل عثمان یکی از آن ماجراهای بسیار مهم تاریخ اسلام است و اینکه کی موجب قتل عثمان شد، این را انسان توی نهجالبلاغه و تو آثار اسلامی و تاریخ اسلامی که نگاه کند کاملاً برایش روشن میشود که کی عثمان را کشت، کی ها موجب شدند. اینها افرادی که ادعای دوستی با عثمان را بعدها محور کار خودشان قرار دادند، آنجا از پشت خنجر زدند، از زیر تحریک کردند. به قول عمرو عاص یکی پرسید از عمرو عاص که عثمان را که کشت، گفت فلانی، اسم یکی از صحابه را آورد. او شمشیرش را ساخت، آن دیگری تیز کرد، آن دیگری او را مسموم کرد، آن یکی هم بر او وارد آورد. واقعیت هم همین است. امیرالمؤمنین در این ماجرا با کمال خلوص آن وظیفهی الهی و اسلامی را که احساس میکرد دارد، انجام داد. حسنین را، این دو گوهر گرانقدر را و دو یادگار پیغمبر را فرستاد برای دفاع از عثمان به خانهی عثمان. جزو مسلمات است. حسنین را فرستاد آنجا برای دفاع از عثمان. اطراف خانهی عثمان را گرفته بودند نمیگذاشتند که آب وارد خانه بشود. امیرالمؤمنین آب فرستاد وارد خانهی عثمان. آذوقه فرستاد. با کسانی که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پایین بیاورد. وقتی هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمؤمنین خشمگین شد. خشمگین شد. البته آن کسانی که کشندگان عثمان بودند، بالمباشره یک حالتی داشتند، یک حکمی داشتند، آن کسانی که از پشت تحریک میکردند حکم دیگری داشتند که حالا آن ماجراها را نمیخواهیم وارد بشویم. در اینجا هم امیرالمؤمنین باز منیّت و خودخواهی و احساسات خودی که برای همهی انسانها وجود دارد، اینجا در دستگاه امیرالمؤمنین مطلقاً مشاهده نمیشود. بعد از آنیکه عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین میتوانست به صورت یک چهرهی موجه، یک آدم فرصتطلب، یک نجاتبخش، بیاید توی میدان بگوید ها مردم دیگر حالا راحت شدید، خلاص شدید، مردم هم دوستش میداشتند. نه. در بعد از حادثهی عثمان هم باز امیرالمؤمنین اقبالی به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت، اولِ کار نکرد. «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری» چقدر این روح بزرگ است. من را رها کنید ای مردم، بروید سراغ دیگری. اگر دیگری را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او خواهم بود، من در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتی است که امیرالمؤمنین در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند. مردم دیگر قبول نکردند. نمیتوانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگری را به حکومت انتخاب کنند. تمام اقطار اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. تا آن روز، هیچ بیعتی به عمومیت بیعت امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتی از بعد از پیغمبر به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد؛ جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد محدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که بعد امیرالمؤمنین فرمود اینها را آوردند توی مسجد و یکی یکی از اینها پرسید که شماها چرا بیعت نکردید؟ عبداللَّهبنعمر تو چرا بیعت نکردی؟ سعدبنابی وقاص تو چرا بیعت نکردی؟ یک چند نفری بودند بیعت نکرده بودند. امیرالمؤمنین از اینها پرسید. هرکدام یک عذری آوردند، یک حرفی زدند. بعضی باز بیعت کردند، بعضی نکردند. حضرت رهایشان کرد رفت. تعداد خیلی محدودی انگشت شمار، بقیهی بزرگان، چهرههای معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران، همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند. بعد از اینکه امیرالمؤمنین بیعت کردند، البته قبل از آنی که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود که «و اعْلَمُوا» بدانید، «إنّی إنْ أجَبْتُکُمْ» اگر حالا که شما اصرار میکنید من حکومت را به دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظهی چهرهها و شخصیتها و استخوانهای قدیمی و آدمهای نام و نشان دار را خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد. روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد. ابداً. «وَ اعْلَمُوا أنّی إنْ أجَبْتُکُم رَکِبْتُ بِکُم ما أعْلَمُ» آنجوری که خود من علم دارم و میدانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، آنجور من شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. این اتمام حجتها را هم با مردم کرد امیرالمؤمنین و خلافت را قبول کرد. میتوانست امیرالمؤمنین در آنجا هم به خاطر حفظ مصالح و ملاحظهی جوانب قضیه و این چیزها کوتاه بیاد، دلها را به دست بیاورد. اینجا هم با کمال قاطعیت بر اصول اسلامی و ارزشهای اسلامی پافشاری کرد به طوری که آن همه دشمن در مقابل علی صف کشید و امیرالمؤمنین در یک اردوگاه، با تجلی کامل زر و زور و تزویر و در یک ارودگاه با چهرههای موجه و معتبر و معروف، و در یک اردوگاه دیگر با عناصر مقدسمآب و علی الظاهر متعبد، اما ناآگاه از حقیقت اسلام، از روح اسلام، از تعالیم اسلام، از شأن و مقام امیرالمؤمنین، و اهل تَشَبُّث به خشونت و قصاوت و بداخلاقی، با اینگونه افراد مواجه شد. در سه اردوگاه امیرالمؤمنین با سه خط جداگانه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند، امیرالمؤمنین جنگید که هرکدام از این وقایع نشاندهندهی همان روح توکل به خدا و ایثار و دور شدن از منیت و خودخواهی در امیرالمؤمنین است. و بالأخره هم در همین راه امیرالمؤمنین به شهادت رسید؛ که دربارهی آن حضرت گفتهاند: «قُتِلَ فی مِحْرابِ عِبادَتِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» علی را عدلش به خاک و خون غلطاند. اگر امیرالمؤمنین میخواست عدالت را رعایت نکند، اگر میخواست ملاحظهکاری بکند، اگر میخواست شأن و مقام و شخصیت خودش را بر مصالح دنیای اسلام ترجیح بدهد، موفقترین خلفاء میشد و قدرتمندترین و هیچ معارضی هم پیدا نمیکرد، اما امیرالمؤمنین شاخص حق و باطل است. اینی که علی بن ابی طالب را معیار و شاخص حق و باطل میدانند و هرکس دنبال علی است و علی را قبول دارد و میخواهد مثل او عمل کند، او حق است و هر که علی را قبول ندارد، باطل است، این به خاطر همین است،. به خاطر این است که امیرالمؤمنین لُبّ وظیفه، بدون ذرهای دخالت دادن مَنیّت و احساسات شخصی و منافع شخصی و خود، در آن راه و حرکتی که انتخاب کرده است. یک چنین شخصیتی است امیرالمؤمنین. لذاست که علی علیهالسّلام میزانالحق است واقعاً. این زندگی امیرالمؤمنین است. «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه». فقط در شهادت این بزرگوار نبود که یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه. در لحظهی مرگ نبود که امیرالمؤمنین جانش را در راه خدا داد؛ در طول عمر، امیرالمؤمنین همواره جانش را در راه خدا داد. خودیها را رها کرد و سختیها و محنتهای بسیاری هم امیرالمؤمنین کشید. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1368/02/08 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : زندگی امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام که مجسمکنندهی نمای بیرونی شخصیت علی ابن ابیطالب است، آنقدر پرحادثه و پرماجرا است که در وقت کم و جملات کوتاه به هیچ وجه نمیشود اندکی از بسیار را هم بهدرستی روشن کرد. شخصیت امیرالمؤمنین و فضائل مولای متقیان هم آن قدر والا و رفیع و افقهای دورِ از ذهن انسانهای معمولی و بشر ناقص مثل ماست که حقیقتاً جز با توجه و استمداد از روح بزرگ و مطهّر خود آن حضرت نمیشود شَبَهی حتی از آن شخصیت عظیم را مشاهده کرد. اما با این حال، این بلندترین قلهی بشریت است، نمیشود به آن توجه نکرد و به سمت آن حرکت نکرد... این آیهی شریفه «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ» در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و تأویل این آیه علی بن ابیطالب علیهالصّلاةوالسّلام است. آیه میگوید: در میان مردم کسانی هستند که جان خودشان را، وجود خودشان، یعنی عزیزترین سرمایهای که هر انسانی دارد، این سرمایهی عزیز انحصاری غیر قابل جبران که اگر این را دادی، دیگر به جای این چیزی نمیآید. بعضیها همین سرمایه را، همین موجودی را یکجا میدهند برای اینکه خوشنودی خداوند را به دست بیاورند؛ فقط همین. «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری» میفروشد، میدهد «نفسهُ» جان خود را، وجود خود را «ابتغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ». هیچ هدف دیگری، هیچ مقصود دنیوی ای، هیچ گرایش و انگیزهی خودخواهانهای، در بین نیست؛ فقط و فقط برای جلب رضایت خدا. اما خدا هم در مقابل اینچنین ایثار و گذشت، یقیناً بدون عکسالعمل شایسته نمیماند؛ «وَ اللَّهُ رَئوفٌ بِالعِبادِ» خدا به بندگان خودش رأفت دارد. این مصداق کاملش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهالسّلام است. من این بُعد را بیان میکنم. شما تاریخ زندگی امیرالمؤمنین را نگاه کنید، از کودکی، از آن وقتی که در ۹ سالگی یا سیزده سالگی به نبوت رسول اکرم ایمان آورد و آگاهانه و هوشیارانه حقیقت را شناخت و به آن تمسک جست، از آن لحظه تا آن لحظهای که در محراب عبادت مثل سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضانی، جان خودش را در راه خدا داد و خشنود و خوشحال و سرشار از شوق به لقاء پروردگار رسید. در طول این پنجاه سال تقریباً -یا پنجاه و دو سه سال از ده سالگی تا شصتوسه سالگی- شما ببینید یک خط مستمری وجود دارد در شرح حال زندگی امیرالمؤمنین و آن خط ایثار و ازخودگذشتگی است. در تمام قضایایی که در طول این تاریخ پنجاهساله بر امیرالمؤمنین گذشته، شما نشانهی ایثار را مشاهده میکنید از اول تا آخر. حقیقتاً درس است این برای ما. و ما -من و شما- که علی گو و علی جو و معروف در جهان به محبت علی بن ابی طالب هستیم، باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین. صِرف محبت علی کافی نیست، صِرف شناختن فضیلت علی کافی نیست. بودند کسانی که در دلشان به فضیلت علی بن ابی طالب اعتراف داشتند؛ شاید از ماها هم که هزاروچهارصد سال فاصله داریم با آن روزگار بیشتر. همانها یا بعضیشان در دل علی را به عنوان یک انسان معصوم و پاکیزه دوست هم میداشتند، اما رفتارشان رفتار دیگری بود، چون همین خصوصیت را نداشتند؛ همین ایثار را، همین رها کردن منیت را، همین کارنکردن برای خود را. هنوز در حصار خود گرفتار بودند و علی امتیازش این بود که در حصار خود گرفتار نبود. «من» برای او هیچ مطرح نبود. آنچه برای او مطرح بود، وظیفه بود و هدف بود و جهاد فیسبیلاللَّه بود و خدا بود. اولی که امیرالمؤمنین در اوان کودکی به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایذاء و تمسخر همه در شهر مکه قرار داشتند. یک شهری را شما فرض کنید، مردمی که به طور طبیعی هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدنِ بانزاکتِ آهستهبرو آهستهبیایی که نبودند. یک مردم خشن، اهل برخورد اهل اصطکاک، سر کوچکترین چیزی دعوا بکنند، بهشدت متعصب نسبت به همان عقائد باطل، توی یک چنین جامعهی اینجوری، یک پیامی از سوی یک انسان بزرگی مطرح شده که همه چیز این جامعه را میبرد زیر سؤال؛ عقایدشان را، آدابشان را، سنتهاشان را. خب طبیعی است که همه با او مخالفت میکنند و قشرهای مختلف با او مخالفت کردند. تودههای مردم هم با پیغمبر مخالفت کردند. از یک انسان اینجوری و یک پیام اینجوری با همهی وجود دفاع کردن و به آن پیوستن، این از خودگذشتگی میخواهد. این اولین قدم از خودگذشتگی امیرالمؤمنین است. سیزده سال در کنار پیغمبر در سختترین مواقف، علی ابن ابیطالب علیهالصّلاةوالسّلام ایستاد. بعد آن وقتی که سیزده سال رنج داشت به پایان میرسید، درست است که هجرت رسول اکرم هجرت از روی اجبار و ناچاری و زیر فشار قریش و مردم مکه بود، اما آیندهی روشنی داشت. همه میدانستند که این هجرت مقدمهی کامیابیهاست، مقدمهی پیروزیهاست. درست در آنجایی که یک نهضت از دوران محنت دارد وارد دوران راحتی و عزت میخواهد بشود، در همان لحظه که همه معمولاً تلاش میکنند زودتر خودشان را برسانند -اگر بتوانند- از مناصب اجتماعی چیزی را بگیرند، جایگاهی پیدا بکنند، در همین لحظه امیرالمؤمنین آماده شد تا در جای پیغمبر، در بستر پیغمبر، در شبی ظلمانی و تاریک بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود. توی آن شب، کشته شدن آن کسی که در این بستر میخوابد، تقریباً قطعی و مسلّم بود. اینجور نبود که حالا چون من و شما قضیه را میدانیم، میدانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوییم که آنجا همه میدانستند. نهخیر. مسأله این است که در یک شب ظلمانی در یک نقطهی معینی یک کسی بنا است کشته بشود، قطعی است. میگویند آقا، این آقا برای اینکه بتواند از اینجا خارج بشود، باید کسی در آن جا به جای او باشد تا جاسوسها که نگاه میکنند، احساس کنند کسی در آنجا هست. کی حاضر است؟ این ایثار امیرالمؤمنین خود یک حادثهی فوقالعاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن میافزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بنا است این دوران محنت بهسربیاید. بنا است بروند حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند. مردم مدینه -یثرب- ایمان آوردهاند، منتظر پیغمبرند، همه این را میدانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین میکند. هیچ انگیزهی شخصی باید در یک انسانی وجود نداشته باشد تا اقدام به یک چنین حرکت بزرگی بکند. بعد وارد میشوند به مدینه. جنگها و مبارزات شبانهروزی حکومت تازهپا و جوان پیغمبر شروع میشود، دائماً جنگ میشود. این خاصیت آنچنان حکومتی است؛ دائماً برخورد. از قبل از جنگ بدر برخوردها شروع شد تا آخر دوران زندگی پیغمبر. در این ده سال، در طول این ده سال، چند ده جنگ و برخورد پیغمبر اکرم با کفار و انواع و اقسام کفار و شعب کفار داشت. در تمام این دورانها امیرالمؤمنین به عنوان پیش قراول، به عنوان فدایی ترین کس و پیشمرگ پیغمبر -آنچنانی که خود امیرالمؤمنین بیان میکند و تاریخ هم این را نشان میدهد- در تمام این مراحل و صحنههای خطرناک حضور داشته. «وَ لَقَد واسَیتُهُ بِنَفسی فِی المَواطِنَ الّتی تَنکُصُ فیها الأبطالُ و تَتَنافَرُ فیها الأقدام» آن جاهایی من در کنار پیغمبر ماندم و جانم را سپر بلای او کردم که قهرمانان و شیرمردان در آنجا پایشان میلرزید و مجبور به عقبنشینی میشدند. در شدیدترین مراحل امیرالمؤمنین ایستاد. هیچ برایش مطرح نبود که اینجا خطر است، بعضیها با خودشان فکر میکنند که ما خوب است جان خودمان را حفظ کنیم تا بعداً برای اسلام مفید واقع بشویم. امیرالمؤمنین هرگز خودش را با اینگونه معاذیر فریب نداد و نفس والای امیرالمؤمنین فریببخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم امیرالمؤمنین حاضر بود. مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1366/10/11 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در دوران حکومت امیرالمؤمنین میبینیم که آن حضرت - شخص خود امیرالمؤمنین، نه قاضی - در جامعهی اسلامی بود؛ یعنی مردم به قاضی مراجعه میکردند، قاضی حل و فصل میکرد اگر قتلی، دزدیای، جنایتی اتفاق میافتاد، قاضی به سراغ متجاوز از قانون میرفت؛ اما در عین حال خود امیرالمؤمنین طبق این حدیثی که چند جا نقل شده: «کان یخرج الی السّوق و معه درّة»، وارد بازار مسلمانها میشد، در حالی که تازیانه در دستش بود. تازیانه را برای نوازش که نمیآورند. امیرالمؤمنین نمیرفت که اگر کسی را در بازار دید تخلف میکند، به قوهی قضائیه بگوید که او را مجازات کن، میرفت تا خود او اعمال قدرت بکند و خود او مانع از ظلم و تجاوز بشود.در یک روایت دیگر این را با تفصیل بیشتری ذکر کرده: «کان علىّ (علیه الصّلاة و السّلام) کلّ بکرة یطوف فی اسواق الکوفة سوقا سوقا و معه الدّرّة»؛ یعنی هر روز امیرالمؤمنین این کار را میکرد؛ کار دفعی نبود. بلکه کار مداوم و مستمر امیرالمؤمنین این بود که به همهی مراکز کسب و تجارت و بازارها سر میزد و تازیانه هم - «معه الدّرّة علی عاتقه» - در دستش بود و روی شانهاش؛ یعنی آمادهی به کار، که اگر دید کسی دارد ظلم میکند، همان جا امیرالمؤمنین تعزیز شرعی را دربارهی او اجرا کند. به عامل خود یعنی استاندار خود در مصر که جناب مالک اشتر هست، امیرالمؤمنین سفارش میفرمایند که: «فمن قارف حکرة بعد نهیک ایّاه فنکّل به»؛ یعنی بعد از آنی که تو مردم را از احتکار و ضبط اشیاء مورد احتیاج مردم نهی کردی، کسی مرتکب این گناه شد، «فنکّل به»؛ با او سختگیری کن، از او انتقام بگیر. البته دنبالش میفرمایند: «فنکّل به و عاقبه فی غیر اسراف»؛ زیادهروی نکن، این شرط اصلی است. کسانی که مسئول تعزیر و حفظ حدود قانونی در میان مسلمانها هستند، باید مواظب باشند زیادهروی نکنند، باید تقوا را رعایت کنند و دچار اسراف نشوند، آنچنانی که امیرالمؤمنین فرموده؛ چون خود این اسراف یک فساد است مثل همان فاسدی که جنس را احتکار کرده؛ فرقی نمیکند، شاید از او هم بدتر است؛ چون از طرف حکومت است….. نباید کسی تصور کند که اینکه امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به بازارهای کوفه میآمدند، این از باب حاکمیت آن حضرت نبود، مثلاً از باب نهی از منکر بود. نه، زیرا اگر از باب نهی از منکر بود، باید در همهی دوران زندگی آن حضرت در مدینه این کار انجام میگرفت. در کوفه امیرالمؤمنین این عمل را انجام دادند؛ یعنی در مقر حکومتشان، مال دوران حکومت است، مال حاکم است. نباید تصور کرد چون امیرالمؤمنین معصوم هستند، این کار را انجام میدهند. معصومین دیگر هرگز وارد بازار نشدند که به اختیاری که مال امام معصوم هست، این کار را انجام بدهند. کاملاً روشن و واضح است که امیرالمؤمنین به عنوان حاکم اسلام، به عنوان امام جامعه و در رأس دولت اسلامی این کار را انجام میدادند؛ این یک چیزی است که وجود دارد. مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1366/04/12 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در اسلام راه تعیین حاکم و ولی امر فقط انتخاب نیست، بلکه ما دو راه برای تعیین حاکم داریم - این طبق دیدگاه شیعه در مسئلهی انتخاب حاکم و ولی امر است؛ برادران اهل سنت مختصر تفاوتی دیدگاهشان با ما دارد؛ یعنی یکی از راههائی را که ما میگوئیم، آنها قبول ندارند و چند راه دیگر را آنها قبول دارند که مورد توافق علمای شیعه نیست - یکی نصب الهی است. توجه کنید که نصب در اسلام و در تشیع، نصب اشخاص نیست. یعنی هیچ کس، هیچ حاکمی حتی آن حاکمی که خود او منصوب از قبل خداست، خود او حق ندارد کسی را نصب کند. نصب پیغمبر یا نصب امام از این جهت که حکایت میکند از نصب خدا، دارای اعتبار است؛ یکی این راه. که به اعتقاد ما پیغمبر اکرم امام بعد از خودش را نصب کرد و امیرالمؤمنین دورهی امامت معصوم را که دوران دوازده امام شیعه است، نصب کرد. تعیین ولی امر به وسیلهی نصب انجام گرفت. حالا در هنگامی که نصب انجام میگیرد، بیعت چقدر تأثیر دارد یا ندارد، آن یک بحث دیگر و بحث دقیقی است که شاید بخشی از آن در دنبالهی عرایضم روشن بشود. یک راه دیگر، راه انتخاب است. انتخاب کجاست؟ انتخاب در یکی از دو جاست: یا در آنجائی که نصب وجود ندارد؛ مثل دوران غیبت. در دوران غیبت کسی منصوب خدا نیست؛ آنجا معیارهائی معین شده. نصب فقها به معنای تعیین معیار است که ائمه (علیهم السّلام) در متون روایت و احکامی که بیان کردند، ملاکها و معیارهائی را برای حاکم اسلامی مشخص کردند؛ در چهارچوب این ملاکها و معیارها مردم امام را انتخاب میکنند و گزینش میکنند. پس انتخاب یکی در آنجائی است که نصب وجود ندارد و جای نصب نیست؛ مثل دوران غیبت و دیگر در آنجائی است که اگر نصب هم هست، به نصب عمل نشده است؛ مثل دوران خلافت امیرالمؤمنین که امیرالمؤمنین بنا به اعتقاد خود او و به اعتقاد یاران و پیروان او منصوب از قِبل پیغمبر بود که پیغمبر هم او را به حکم خدا نصب کرده بود، لکن در واقعیت تاریخی این نصب مورد قبول قرار نگرفت، مورد عمل واقع نشد و کار به آنجائی رسید که مردم در یک برههای از زمان آمدند به امیرالمؤمنین مراجعه کردند، اصرار کردند، از آن حضرت تقاضا کردند که خلافت را بپذیرد و به اجماع امت تقریباً امیرالمؤمنین انتخاب شد به خلافت و ولایت امر. این هم یکی از آنجاهائی است که انتخاب مردم نافذ است. لذا همان طوری که در روایاتی که آن هفته عرض کردم شنیدید، امیرالمؤمنین استناد میکند برای اثبات خلافت خود به مراجعهی مردم، به قبول مردم، به بیعت مردم، به اینکه مردم او را خواستند و از او تقاضا کردند و با او بیعت کردند؛ به این چیزها استناد میکند. اگر اینها حجت نبود، اگر از نظر خود امیرالمؤمنین معتبر نبود، ولو از نظر خصم معتبر است، امیرالمؤمنین این را به خصم نمیگفت، به خود مردم نمیگفت که شما بروید سراغ دیگری، دیگری را انتخاب کنید. نمیگفت چون شما من را انتخاب کردید، چون اصرار کردید، من قبول میکنم. پس در اسلام برای انتخاب مردم و گزینش مردم و سرسپردگی مردم به یک ولی امر، یک اعتبار قطعی و حقیقی در یک چنین موردی هم معین شده. این یک نکته که جای انتخاب این است... یک نکته دیگر این است که در روایات و در آثار اسلامی گاهی به جملهی اهل حل و عقد برخورد میکنیم یا در بعضی از روایات مهاجر و انصار. در دنیای آن روز انتخاب عموم مردم عملی نبود؛ یعنی اگر قرار بود خلیفه در مدینه یا در کوفه مینشست و دست روی دست میگذاشت و کارها همین طور معوق میماند تا در اقصی نقاط عالم اسلام انتخابات انجام بگیرد و مردم بگویند و نظرخواهی کنند و بعد یک عده از مردم موافقت کنند، یک عده مخالفت کنند، اهل یک شهر بپذیرند، اهل یک شهر بگویند نه، ما این را قبول نداریم، فلان کس دیگر را قبول داریم و بعد بخواهند بشمارند این آراء را، نتیجه را بیاورند به کوفه یا مدینه، ممکن بود سالی یا سالهائی طول بکشد و امور مسلمین این را اجازه نمیداد. امروز با امکاناتی که وجود دارد، همهی این کارها در ظرف چند روز انجام میگیرد... من یک دو، سه تا از روایاتی را که در این باب هست میخوانم؛ البته بیشتر یادداشت کردم، لکن چون وقت نمیخواهم زیاد گرفته بشود، به دو سه روایت اکتفا میکنم تا معلوم بشود که در نظر اسلام حق رأی مردم و انتخاب مردم چقدر مهم است و اگر کسی در باب اسلام غیر از این نظر بدهد، یقیناً نسبت به اسلام جفا شده. یک روایت، روایت امیرالمؤمنین است که در کتاب معروف سلیم بن قیس هلالی نقل شده؛ در آنجا از قول امیرالمؤمنین اینجور نقل شده که: «و الواجب فی حکم الله و حکم الاسلام علی المسلمین بعد ما یموت امامهم او یقتل»؛ وقتی که رئیس یک جامعه و حاکم یک کشور و یک امت اسلامی از دنیا برود یا کشته بشود، واجب است بر مردم به حکم اسلام و به حکم خدا که: «ان لا یعملوا عملا و لا یحدثوا حدثا و لا یقدّموا یدا و لا رجلا و لا یبدئوا بشیء قبل ان یختاروا لانفسهم اماما»؛ هیچ کاری نباید بکنند، هیچ اقدامی را شروع نباید بکنند، به هیچ عمل بزرگ و کوچکی دست نباید بزنند، در هیچ کاری سرمایهگذاری نباید بکنند، تا اینکه یک امامی را معین بکنند و اختیار بکنند. اینجا مسئلهی «اختیار» دارد. یعنی گزینش حاکم برای جامعهی اسلامی و رئیس امت اسلامی و کشور اسلامی به عنوان یک واجب برای مردم معرفی شده، آن هم واجبی با این اهمیت که باید از همهی کارها مردم او را جلوتر بیندازند و مقدم بدانند و به او اقدام بکنند. آنوقت شرایط آن رئیس کشور و نظام اسلامی را ذکر کرده: «اماما عفیفا عالما ورعا عارفا بالقضاء و السّنة»، تا آخر حدیث که اینجا تعبیر، تعبیر اختیار است؛ یعنی انتخاب و گزینش. یک روایت دیگر باز از قول امیرالمؤمنین نقل شده که در روزی که با آن حضرت مردم بیعت کردند که روز جمعه هم بود، حضرت آمدند مسجد، جمعیت بسیار زیادی در مسجد مدینه جمع شده بودند و امیرالمؤمنین با صدای بلند به مردم اینجور فرمودند: «ایّها النّاس انّ هذا امرکم لیس لاحد فیه حقّ الّا من امّرتم»؛ یعنی ای مردم این مسئلهی شماست، قضیه قضیهی شماست، کاری است متعلق به شما مردم و هیچ کس حقی در این کار، یعنی در خلافت و حکومت ندارد، «الّا من امّرتم»؛ مگر کسی که شما او را امارت بدهید و حاکمیت بدهید. اینجا هم باز ملاحظه میکنید که امیرالمؤمنین نه در مقام احتجاج با دشمن، نه در مقام مباحثه و مجادله و اخذ به حجت خصم، بلکه با مردم خودش، با همان کسانی که او را قبول دارند، با او بیعت کردند، از او تقاضا کردند که همه چیز را میتواند با آنها صریحاً در میان بگذارد، به آنها میگوید که هیچ کس حق ندارد، مگر آن کسی که شما او را امارت دادید. البته روشن است همان طور که گفتیم این در آنجائی است که به نصب الهی اخذ نشده. یعنی امیرالمؤمنین که منصوب خدا و به دست پیغمبر هست، به این نصب عمل نشده، حالا که عمل نشده، جز امیر کردن مردم و انتخاب مردم هیچ راه دیگری برای انتخاب کسی وجود ندارد. مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1366/02/18 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : یکی از حدود اصلی در بیان، مسئلهی اضلال است. یعنی هر بیان عقیدهای آزاد است، مگر بیان اغواگر و گمراه کننده. بیان اغواگر و گمراه کننده و به تعبیر رایج ضال یا مضل، کتب مضله یا کتب ضاله، این غیر از بیان باطل و خلاف حق است. گاهی یک مطلبی خلاف حق است، باطل است، اما گمراه کننده نیست، کسی را تحت تأثیر قرار نمیدهد. مثل مطالب باطل در حوزههای علمی، در میان دانشمندان، برای اهل فن و خبرگان، کتاب گمراه کنندهای که اگر دست یک آدم کم سواد بیفتد، او را اغوا خواهد کرد، برای یک دانشمند وسیلهی کار است؛ نه فقط اغوا کننده نیست، بلکه از او نظر دشمن را به دست میآورد و علیه او فکر میکند و اندیشه و بیان ابراز میکند. پس مضر که نیست، مفید هم هست. گاهی در یک جامعهای یک سخن به خاطر سطح بالای افکار مردم گمراه کننده نیست؛ حرفی است که اگر گفته بشود، کسی را گمراه نخواهد کرد، ولو باطل است. گاهی شرایط گفتن یک حرف باطل با شرایط آن کسی و آن دستگاهی که میخواهد جواب به آن حرف باطل بدهد، شرایط برابری است. مثل اینکه مثلاً در پای منبر امیرالمؤمنین کسی بلند میشود، مطالبی را بیان میکند که اگر آن مطالب را در غیاب امیرالمؤمنین، در غیر مسجد جامع کوفه که خود علی (علیه السّلام) آنجا حاضر است، بیان کند، شاید دلهای بسیاری از مردم را گمراه کند. اما بیان آن حرف در مسجد امیرالمؤمنین اغوا کننده و گمراهگر نیست؛ لذا امیرالمؤمنین با این بیان ولو مغرضانه است، از روی غرض این بیان صادر شده، سالم نیست، انتقاد توأم با سلامت نیست، اما با او برخورد امیرالمؤمنین یک برخورد کاملاً خونسرد و دور از موضعگیری است. چرا؟ چون شرایط، شرایط یکسانی است. یک نفری بلند شده، یک حرفی را زده، یک شبههای را القا کرده، امیرالمؤمنین هم آنجا حاضر است، این شبهه را برطرف خواهد کرد و همه به حقانیت منطق علی ایمان خواهند آورد و گمراهی منطق او را میفهمند. مربوط به :خطبههای نماز جمعه در مسجد آل الرسول(ص) ایرانشهر - 1357/02/22 عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : قال علىّ (علیه السّلام): فلَولا حُضورُ الحاضِرِ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَماءِ اَلّا یُقارّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلومٍ لَاَلقَیتُ حَبلَها عَلَى غارِبِها وَ لَسَقَیتُ آخِرَها بِکَأسِ اَوَّلِها وَ لَاَلفَیتُم دُنیاکُم هَذِهِ اَزهَدَ عِندى مِن عَفطَةِ عَنز. امیرالمؤمنین (صلواتالله و سلامه علیه) آنچه را که گفته است عمل کرده است. بعد از آنکه مردم مسلمان گِرد خانهى آن حضرت را گرفتند و تصدّى مقام حکومت را از او خواستند، علىّبنابىطالب بر سر یک دوراهىاى قرار گرفت: از طرفى بىاعتنائى او به همهى زیورهاى زندگى؛ همهى آن جلوههایى که در دنیا براى مردم دنیا جاذبه دارد، براى او ندارد؛ مردم قتل میکنند براى قدرت، جنایت میکنند به خاطر قدرت، دروغ و فریب و ریا در راه قدرت براى آنها کارهایى است روا و جایز، امّا قدرت در نظر امیرالمؤمنین به خودى خود یک چیز کمارزش است. با نظر کمارزش [به آن] نگاه میکند، او را تحقیر میکند، او را پس میزند. امّا از طرف دیگر، امیرالمؤمنین میبیند اینجا حقّ انسانها مطرح است؛ اگر او زمام امور را به دست نگیرد، چه کسى زمام را به دست خواهد گرفت و چه کسى انسانها و مسلمانها را زنده خواهد کرد؟ چه کسى تبعیض و اختلاف طبقاتى را از بین خواهد برد؟ چه کسى اموال غصبشده را از غاصبان خواهد گرفت و به مغصوبان پس خواهد داد؟ چه کسى با ستمگران خواهد جنگید؟ چرا این حقّ عظیم انسانها را ندیده بگیرد؟ لذاست که حکومت را قبول کرد. میگوید: لَولا حُضورُ الحاضِر، اگر نه این بود که مردم به طرف من آمدند؛ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِر، و براى من مسلّم شد که یاورانى خواهم داشت؛ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَماء، اگر نه این بود که خدا از دانایان و آگاهان پیمان گرفته است. دست آنها را بسته -آنهایى که نمیدانند، معاقب نیستند به قدر آنان که میدانند؛ واى بر آن کسانى که میدانند و بر طبق تکالیفشان عمل نمیکنند! یکى از بزرگترین تکالیف دانایان این است که آنهایى را که نمیدانند ارشاد کنند تا همه بدانند؛ اسلام این را میخواهد؛ اسلام میخواهد آنکه نمیداند به وسیلهى آنکه میداند آگاه بشود تا همه بدانند و ناگهان عالَم اسلام و جامعهى اسلام، همه با هم عمل کنند و پیش بروند؛ بر نادان نمیبخشاید از آنکه چرا نادان مانده است، بر دانا بیشتر نمیبخشاید که چرا عمل نکرده است و چرا نادان را آگاه نساخته است- خدا بر دانایان و آگاهان چه عهدی گرفته؟ اَلّا یُقارّوا، خوب گوش کنید، اَلّا یُقارّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلوم؛ دو کلمه است: خدا بر مردمان دانا و آگاه پیمان گرفته که بر سیریِ ستمگر و گرسنگى مظلوم صبر نکنند. همهى آگاهان عالَم، همهى عالمان عالَم، همهى دانایان موظّفند که به این تکلیف عمل کنند؛ این کلام امیرالمؤمنین است. امیرالمؤمنین میگوید من حکومت را قبول کردم به خاطر همین پیمان؛ خدا از من پیمان گرفته، خدا مرا مجبور میکند که صبر نکنم، ساکت ننشینم؛ خدا از من میخواهد که من ظالم را سیر و مظلوم را گرسنه تحمّل نکنم، اجازه ندهم که بعضى بر بعضى ستم کنند. با اینجور اقتضاء حکومت را قبول میکند امیرالمؤمنین. میگوید اگر این نبود، لَاَلقَیتُ حَبلَها عَلَى غارِبِها؛ ریسمان خلافت را روی پشتش میانداختم، او را رها میکردم که براى خودش هر جا رفت برود؛ این روش امیرالمؤمنین است. |