هر مقداری که در بین مردم جایگاه پیدا کردید، پیش خودتان کوچک بشوید فرهنگ بسیجی دوری از کبر و غرور است؛ این فرهنگ بسیجی است. انسانها، به حسب موقعیّت، گاهی یک آبرویی پیدا میکنند، یک شخصیّتی پیدا میکنند. اینکه ما به خودمان نگاه کنیم ببینیم به ما احترام میکنند، برای ما شعار میدهند، ما را جلو میاندازند، از ما تعریف میکنند، [لذا] به خودمان مغرور بشویم، کبر بورزیم، خودمان را برتر و بالاتر بدانیم، این ضدّ فرهنگ بسیجی است. امام سجّاد در صحیفهی سجّادیّه در دعای مکارمالاخلاق این را به ما یاد میدهد: لا تَرفَعنی فِی النّاسِ دَرَجَةً اِلّا حَطَطتَنی عِندَ نَفسی؛(۱) هر مقداری که در بین مردم قدّتان بلند شد، پیش خودتان کوچک بشوید، در نفْس خودتان دچار غرور نشوید.1402/09/08
« لا تَرفَعنی فِی النّاسِ دَرَجَةً اِلّا حَطَطتَنی عِندَ نَفسی» ترجمه: «... مرتبه و مقام مرا نزد مردم بالا نبر جز آنکه به همان اندازه در نفس خود خوارم گردانی...»
فرهنگ بسیجی, هویت بسیج, تفکر بسیجی بسیج صرفاً یک حرکت احساسی نیست، بسیج متّکی است به دانستن و فهمیدن، متّکی است به بصیرت... اگر صرفاً احساس بود، احساس با یک اندک چیزی تغییر پیدا میکند.1395/09/03
ارکان بسیجی بودن, روحیه بسیجی, فرهنگ بسیجی هر جناحی، هر کسی، هر آدمی که انقلاب را قبول دارد، در خدمت انقلاب و دنبال انقلاب است، بسیج طرفدار او هم هست.1395/09/03
پیام امام خمینی(ره) در رابطه با بسیج دانشجو و طلبه؛نشاندهنده نیاز کشور به روحیه بسیجی بسیجی که در سال 58 تشکیل شد، نیازهای آن روز را تأمین میکرد - این یک نیاز بود - امروز بسیج نوع نیازهای دیگری را برآورده میکند. مسائلی که امروز مطرح است، آن روز مطرح نبود. امروز بسیج ما در زمینهی علم، در زمینهی ابتکار، در زمینهی نوآوری، پیشرو است. این هم هنر امام بود. امام در همین نوشتهای که در آذر 67 مرقوم کردند - یعنی آخر عمرشان، تقریباً ده سال بعد از آن نوشتهی اول - از دانشجویان و طلاب میخواهند که بسیج تشکیل بدهند؛ بسیج دانشجو و بسیج طلبه. این نشاندهندهی این است که نیازی که کشور به روحیهی بسیجی دارد، مربوط میشود به همهی زمینهها، از جمله زمینههائی که در قلمرو حوزههای علمیه است و زمینههائی که در قلمرو دانشگاههاست. امروز در حوزهی علمیه هم فضلای بسیجی ما، علمای بزرگ بسیجی ما حضور دارند، افتخار هم میکنند. امام هم افتخار میکرد. امامِ با آن عظمت، میگفت من افتخارم این است که یک بسیجیام. در دانشگاه هم همین جور است. در دانشگاه هم بسیج دانشجو، بسیج استاد، یک پدیدهی پیشرونده و پیشرو محسوب میشود.1390/07/22
زندگی و مبارزات شهید چمران؛ نمونه حضور بسیجی در عرصههای مختلف این شهید[چمران] یك دانشمند بود؛ یك فرد برجسته و بسیار خوشاستعداد بود. خود ایشان برای من تعریف میكرد كه در آن دانشگاهی كه در كشور ایالات متحدهی آمریكا مشغول درسهای سطوح عالی بوده - آنطور كه به ذهنم هست ایشان یكی از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب میشده - تعریف میكرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در كارهای علمی را. یك دانشمند تمامعیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانهی این دانشمند آنچنان بود كه نام و نان و مقام و عنوان و آیندهی دنیائیِ به ظاهر عاقلانه را رها كرد و رفت در كنار جناب امام موسای صدر در لبنان و مشغول فعالیتهای جهادی شد؛ آن هم در برههای كه لبنان یكی از تلخترین و خطرناكترین دورانهای حیات خودش را میگذرانید. ما اینجا در سال 57 میشنیدیم خبرهای لبنان را. خیابانهای بیروت سنگربندی شده بود، تحریك صهیونیستها بود، یك عده هم از داخل لبنان كمك میكردند، یك وضعیت عجیب و گریهآوری در آنجا حاكم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود. همان وقت یك نواری از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید كه این اولین رابطه و واسطهی آشنائی ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانی در این نوار بود كه توضیح داده بود صحنهی لبنان را كه لبنان چه خبر است. برای ما خیلی جالب بود؛ با بینش روشن، نگاه سیاسیِ كاملاً شفاف و فهم عرصه - كه توی آن صحنهی شلوغ چه خبر است، كی با كی طرف است، كیها انگیزه دارند كه این كشتار درونی در بیروت ادامه داشته باشد - اینها را در ظرف دو ساعت در یك نواری ایشان پر كرده بود و فرستاده بود، كه دست ما هم رسید. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد كه نگاه سیاسی و فهم سیاسی و آن چراغ مهشكنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل یك مه غلیظ، فضا را نامشخص میكند؛ چراغ مهشكن لازم است كه همان بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد كه انقلاب پیروز شد، خودش را رساند اینجا. از اول انقلاب هم در عرصههای حساس حضور داشت. رفت كردستان و در جنگهایی كه در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزیر دفاع شد؛ بعد كه جنگ شروع شد، وزارت و بقیهی مناصب دولتی و مقامات را كنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسید. یعنی برای او مقام ارزش نداشت، دنیا ارزش نداشت، جلوههای زندگی ارزش نداشت. اینجور هم نبود كه یك آدم خشكی باشد كه لذات زندگی را نفهمد؛ بعكس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود، عكاس درجهی یك بود - خودش به من میگفت من هزارها عكس گرفتهام، اما خودم توی این عكسها نیستم؛ چون همیشه من عكاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائی داشت؛ عرفان نظری نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلك توحیدی و سلوك عملی هم پیش كسی آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا. انسان باانصافی بود. لابد قضیهی پاوه را شماها میدانید كه در پاوه بر روی بلندیها، بعد از چند روز جنگیدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اینها را از اطراف محاصره كرده بود و نزدیك بود به اینها برسند كه امام اینجا از قضیه مطلع شدند، و یك پیام رادیوئی از امام پخش شد كه همه بروند طرف پاوه؛ دوی بعدازظهر این پیام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توی این خیابانهای تهران شاهد بودم كه همین طور كامیون و وانت و اینها بودند كه از مردم عادی و نظامی و غیر نظامی از تهران و همین طور از همهی شهرستانهای دیگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضیهی پاوه كه مرحوم شهید چمران آمده بود تهران، توی جلسهای كه ما بودیم به نخستوزیرِ وقت گزارش میداد كه بین اینها هم از قدیم یك رابطهی عاطفیای وجود داشت. مرحوم چمران توی آن جلسه اینجوری گفت: وقتی ساعت دو پیام امام پخش شد، به مجرد پخش پیام امام و قبل از آنی كه هنوز هیچ خبری از حركت مردم به آنجا برسد، ما احساس كردیم كه كأنه محاصره باز شد. میگفت: حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آنقدر مؤثر بود كه به صورت برقآسا و به مجرد اینكه پیام امام رسید، كأنه برای ما همهی آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیهی خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا كردیم و حمله كردیم و حلقهی محاصره را شكستیم و توانستیم بیاییم بیرون. آنجا نخستوزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید كه ما این همه كار كردیم، این همه تلاش كردیم، تو چرا همهی این را به امام مستند میكنی؟! یعنی هیچ ملاحظه نمیكرد؛ منصف بود. بااینكه میدانست كه این حرف گلهمندی ایجاد خواهد كرد، اما گفت. حضور برای او یك امر دائمی بود. ما از اینجا با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریكی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده كیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت كه با خودش از تهران جمع كرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یك هواپیمای سی - 130 رفته بودیم آنجا. به مجردی كه رسیدیم و یك گزارش نظامی كوتاهی به ما دادند، ایشان گفت كه همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای كسانی كه همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، لباس سربازی آوردند و همان جا كوت كردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم كه من هم میشود بیایم؟ چون فكر نمیكردم بتوانم توی عرصهی نبرد نظامی شركت كنم. ایشان تشویق كرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. كه من هم همان جا لباسم را كندم و یك لباس نظامی پوشیدم و - البته كلاشینكف داشتم كه برداشتم - و با اینها رفتیم. یعنی از همان ساعت اول شروع كرد؛ هیچ نمیگذاشت وقت فوت بشود. ببینید، حضور این است. یكی از خصوصیات خصلت بسیجی و جریان بسیجی، حضور است؛ غایب نبودن در آنجایی كه باید در آنجا حاضر باشیم. این یكی از اوّلیترین خصوصیات بسیجی است. در روز فتح سوسنگرد - چون میدانید سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعهی دوم حركت شد و فتح شد - تلاش زیادی شد برای اینكه نیروهای ما - نیروهای ارتش، كه آن وقت در اختیار بعضی دیگر بودند - بیایند و این حمله را سازماندهی كنند و قبول كنند كه وارد این حمله بشوند. شبی كه قرار بود فردای آن، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد، ساعت حدود یك بعد از نصف شب بود كه خبر آوردند یكی از یگانهائی كه قرار بوده توی این حمله سهیم باشد را خارج كردهاند. خب، این معنایش این بود كه حمله یا انجام نگیرد یا بكلی ناموفق بشود. بنده یك یادداشتی نوشتم به فرماندهی لشكری كه در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت - كه اخیراً همان فرماندهی محترم آمده بودند و عین آن نوشتهی ما را قاب كرده بودند و دادند به من؛ یادگار قریب سی ساله؛ الان آن كاغذ در اختیار ماست - و تا ساعت یك و خردهای بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش میشد كه این حمله، فردا حتماً انجام بگیرد. بعد من رفتم خوابیدم و از هم جدا شدیم. صبح زود ما پا شدیم. نیروهای نظامی - نیروهای ارتش - كه حركت كردند، ما هم با چند نفری كه همراه من بودند، دنبال اینها حركت كردیم. وقتی به منطقه رسیدیم، من پرسیدم چمران كجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. یعنی قبل از آنی كه نیروهای نظامیِ منظم و مدون - كه برنامه ریخته شده بود كه اینها در كجا قرار بگیرند و آرایش نظامیشان چگونه باشد - حركت بكنند و راه بیفتند، چمران جلوتر حركت كرده بود و با مجموعهی خودش چندین كیلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدللَّه این كار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا این شهید عزیز را رحمت كند. اینجوری بود چمران. دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام كی تمام بشود، برایش اهمیتی نداشت. باانصاف بود، بیرودربایستی بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عین لطافت و رقت و نازكمزاجی شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ یك سرباز سختكوش بود. من خودم میدیدم شلیك آر.پی.جی را كه نیروهای ما بلد نبودند، به آنها تعلیم میداد؛ چون آر.پی.جی جزو سلاحهای سازمانی ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجهی عربی آر.بی.جی هم میگفت؛ ماها میگفتیم آر.پی.جی، او میگفت آر.بی.جی. او از آنجا بلد بود؛ یك مقدار هم از یك راههائی گیر آورده بود؛ تعلیم میداد كه اینجوری آر.پی.جی را بایستی شلیك كنید. یعنی در میدان عملیات و در میدان عمل یك مرد عملی به طور كامل. حالا ببینید دانشمند فیزیك پلاسمایِ در درجهی عالی، در كنار شخصیت یك گروهبانِ تعلیم دهندهی عملیات نظامی، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوی و با آن سرسختی، چه تركیبی میشود. دانشمند بسیجی این است؛ استاد بسیجی یك چنین نمونهای است. این نمونهی كاملش است كه ما از نزدیك مشاهده كردیم. در وجود یك چنین آدمی، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است. این تضادهای قلابی و تضادهای دروغین - كه به عنوان نظریه مطرح میشود و عدهای برای اینكه امتداد عملی آن برایشان مهم است دنبال میكنند - اینها دیگر در وجود یك همچنین آدمی بیمعنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اینكه گفتند: با عقل آب عشق به یك جو نمیرود بیچاره من كه ساخته از آب و آتشم نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنویِ ایمانی، با عشق هیچ منافاتی ندارد؛ بلكه خود پشتیبان آن عشق مقدس و پاكیزه است.1389/04/02
اعتماد به خدا, بسیج مستضعفین, حقیقت بسیج, فرهنگ بسیجی, بیداری, انگیزه بیدار شدن، حساس بودن، انگیزه داشتن، ایمان، امید، تكیه به هدایت الهی و اعتماد به كمك الهی، قوارهی اصلی بسیج است؛ این یك فرهنگ است.1384/09/07
بسیجی, بسیج مستضعفین, حقیقت بسیج, فرهنگ بسیجی بسیجی یک فرهنگ است و اگر بخواهیم این فرهنگ را در یک جمله تعریف کنیم، باید بگوییم پیشرو بودن در همهی عرصههای اساسی زندگی.1384/03/05
برتری مجاهدین بر نشستگان سؤال سوم: بسیج چه آگاهیهایی را باید در خود تقویت کند؟ آگاهی اول همین چیزی است که عرض شد؛ فلسفهی وجود بسیج و فلسفهی برنامه و عملکرد بسیج. مبادا کسی خیال کند که بسیج یک چیز خودرو، بیبرنامه و بیانضباط است. اینطور چیزی نیست. این، آن تصوری است که دشمنان بسیج میخواهند القاء کنند. بسیج از اوّل که به وجود آمد و نام بسیج به خود گرفت، عبارت بود از یک حرکت آگاهانه در دوران جنگ تحمیلی که در سال ۵۹ شروع شد. جوان در این مملکت کم نبود؛ خیلی از این جوانها اصلاً اعتنا نکردند به اینکه جنگی در مرزهای این کشور هست؛ مشغول خورد و خواب خودشان شدند. اگر کسی برای آنها از جبهه سخن میگفت، احیاناً پوزخندی هم میزدند. تابستانها خوزستان گرم است؛ زمستانها منطقهی شمال غربی سرد است. از پای کولر راحت و آب خنک داخل یخچال و آغوش گرم پدر و مادر بیرون آمدن؛ از کنار مزرعهی محصول بر زمین مانده بیرون آمدن؛ یا کارِ کارخانهای را که ممکن بود بعداً از او بگیرند، یا ادارهای را که ممکن بود بعداً دیگر به آنجا راهش ندهند، رها کردن و بیرون آمدن و رفتن به خوزستان گرم و شمال غرب سرد، برای همه گوارا نبود. خیلیها نکردند؛ نشستند تماشا کردند. وقتی شهرها را بمباران کردند، از آن شهرهایی که بمباران میشدند، رخت و لباس برداشتند و به شهر دور دستتر رفتند. یک عدّه اینگونه عمل کردند. اینها هم ایرانی بودند، خیلیهایشان هم مسلمان بودند؛ اما آن همّت را نداشتند. در چنین هنگامهای، عدّهی دیگری پیدا شدند؛ از جاهای مختلف، از قشرهای مختلف، در سنین مختلف، زن و مرد؛ اینها آن راحتی را، آن خنکای تابستان را، آن کرسی گرم زمستان را رها کردند؛ آغوش پدر و مادر را رها کردند؛ محصول روی زمین مانده را رها کردند؛ کارِ کارخانه و اداره را رها کردند؛ درس دانشگاه و مدرسه را رها کردند و به سمت جبهه راه افتادند. چرا؟ چون احساس کردند که دشمن مرزها را شکسته و وارد میهن اسلامی شده است. اگر جوان، ایثارگرانه به استقبال دشمن نرود، دشمن به سراغ او در شهر و در خانهی او خواهد آمد. اینها وظیفهی جهاد اسلامی را ادراک کردند، فهمیدند، همت گماشتند و رفتند. اینها بسیجی هستند. اینها همان کسانی هستند که خداوند متعال در قرآن فرمود: «فضّل اللَّه المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما».(۱) مجاهدین یعنی همینها؛ قاعدین یعنی آنها که در خانه نشستند. قاعد، یعنی نشسته؛ مجاهد، یعنی تلاشگر راه خدا.
آن جوانی، آن پیری، آن دانشآموزی، آن دانشجویی که درس خود را رها میکند، آن مردی که خانوادهی خود را به امان خدا رها میکند، آن کسی که دکان خود را رها میکند، آن ورزشکاری که مسابقات و افتخارات را رها میکند و به سمت جبهه راه میافتد، این ناآگاه است؟! این ناآگاه است یا آن کسی که خیر و راحتی نقد خودش را بر خیر مملکت و سرنوشت کشور و ملتش ترجیح میدهد؟!1379/05/06
1 )
سوره مبارکه النساء آیه 95 لا يَستَوِي القاعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم ۚ فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم عَلَى القاعِدينَ دَرَجَةً ۚ وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الحُسنىٰ ۚ وَفَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ عَلَى القاعِدينَ أَجرًا عَظيمًا ترجمه: (هرگز) افراد باایمانی که بدون بیماری و ناراحتی، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند، یکسان نیستند! خداوند، مجاهدانی را که با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [= ترککنندگان جهاد] برتری مهمّی بخشیده؛ و به هر یک از این دو گروه (به نسبت اعمال نیکشان،) خداوند وعده پاداش نیک داده، و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظیمی برتری بخشیده است.
بسیج مستضعفین, بسیجی, حقیقت بسیج, فرهنگ بسیجی, هویت بسیج بسیج در واقع، مظهر عشق و ایمان و آگاهی و مجاهدت و آمادگی کامل، برای سربلند کردن کشور و ملت است.1376/09/05