قزوه با تذکر کسی تازه یادش آمد از بین خانمها کسی شعر نخوانده. بعد از پونه نکویی خواست شعرش را بخواند:
سرمیگذارم به جنگل گیلان بیابان ندارد
وقتی که دلتنگ باشی بن بست پایان ندارد
بیت آخری که خواند آفرینهای رهبر زیاد شد:
دریا اگر جوهر من هر برگ گل دفتر من
عاشق که بنویسد از عشق انگار پایان ندارد
رهبر گفت خیلی خوب و بعد آیه یکی مانده به آخر سوره کهف را خواند: قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.1389/06/05
لینک ثابت