newspart/index2
شهید آوینی / روایت فتح / آوینی،‌سید مرتضی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
شهید آوینی

من... این را میخواهم عرض بکنم -که این... یک مطالبه‌ی جدّی و یک آرزو است، ان‌شاءالله این آرزو برآورده بشود- کاش کسانی ‌بتوانند مثل شهید آوینی... جهاد عظیم و عمومی[دردوران کرونا] را روایت کنند ؛ همچنان ‌که شهید آوینی با آن بیان شیرین و ‌زیبا و اثرگذارِ خودش توانست جزئیّات جبهه را برای ما روایت بکند و آن را ماندگار بکند. کاش کسانی بتوانند این کار را بکنند؛ ‌هم در گفتار و هم در نوشتار و هم در کارهای هنری و نمایشها و پدیده‌های هنری‌.‌1399/02/21
لینک ثابت
شهید آوینی

ما خوشبختانه در محیط زندگی خودمان امروز الگو داریم، الگوهای برجسته‌ای داریم. ما دیگر امروز دچار فَقدِ الگو نیستیم که ‌برویم سراغ فلان آدم تاریخی بیگانه؛ امروز در زندگی خودمان، جلوی چشم خودمان [الگو داریم].... شهید آوینی یک الگو است... ‌از انواع و اقسام الگوها در اختیار ما است‌.‌1397/02/19
لینک ثابت
شهید آوینی

در زمینه‌های فرهنگی... کاری که شهید آوینی پیشاهنگش بود و در این اواخر [هم] مرحوم سلحشور -که اینها پیشروان کار ‌انقلابی در این کشورند- اینها را باید ترویج کرد، اینها را باید تقدیر کرد و نام اینها را باید گرامی داشت‌.‌1395/01/01
لینک ثابت
شهید آوینی

مستندسازی که من اصرار داشتم باقی بماند، به خاطر نقش ویژه‌ی آن در حفظ فضای جنگ در کشور است؛ نه این‌که بخواهیم القای حالت جنگی بکنیم. الان که عملاً جنگ نیست لکن ما می‌خواهیم نگذاریم آن احساسات و حالتی که در دوران جنگ بود، از حافظه‌ها زدوده شود. باید ببینید در هر زمان چه چیز مناسب است و آن را تهیه کنید. اگر بتوانید مستندسازی را ادامه دهید، به نظر من کار مهم و خوبی است. البته در مستندسازی، نقش کلام همان کاری که خود مرحوم شهید آوینی می‌کرد خیلی مهم است. هم نوشتار و هم بیان آن نوشتار، بسیار بسیار مهم است. اگر نکته گوییهای او نبود، خیلی از منظره‌ها اصلاً معنی نداشت.

من تا مدت‌ها که روایت فتح پخش می‌شد، اصلاً شهید آوینی را نمی‌شناختم؛ ولی از مشتری‌های همیشگی روایت فتح بودم. یعنی هر شب جمعه، حتماً می‌نشستم و این برنامه را نگاه می‌کردم. روی من تأثیر زیادی می‌گذاشت و می‌دیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یک‌وقت همان جوانان آمدند پیش من- به نظرم مال جهاد بودند- من در همان جلسه گفتم: «این صدای نجیبی که این‌ها را بیان می‌کند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» اما بعدها خود ایشان به من نوشت: «آن کسی که این‌ها را تهیه می‌کند، من هستم.» کسی که می‌خواهد چنین برنامه‌هایی بسازد، باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به سخن را داشته باشد. گاهی حرفی را کسی می‌زند و حرف بزرگی است؛ اما پیداست که خودش اعتقادی به این حرف ندارد. اما این صدا، آن صدایی است که بزرگترین حرف‌ها را می‌زد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً می‌گفت: «این جوانان ما، به راه‌های آسمان آشناترند تا به راه‌های زمین.» این را چنان می‌گفت که گویا راه‌های آسمان را خودش رفته، دیده و می‌داند که این‌ها آشناتر هستند! ما خیال می‌کنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیده‌ای باشد اما ایشان آن‌طور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و در عین‌ حال استحکامی ویژه داشت؛ در قالب نوشتاری قوی و هنرمندانه.

این نوشته‌ها، نوشته‌های قوی و خوبی بود. خود ایشان می‌نوشت و خودش هم اجرا می‌کرد. اگر بتوانید روی این‌ها کار کنید و چیز خوبی تهیه کنید ولو نتوانید نیم‌ساعت برنامه بدهید، عیبی ندارد. یک‌ربع برنامه هم بدهید، خوب است. مقدمه‌اش را کم کنید. مقدمه‌ی طولانی، خوب نیست. مقدمه، هرچه خوب باشد، باید کوتاه باشد. چرا؟ چون تکراری است. من مقدمه‌ی برنامه‌ی اول را با لذت گوش می‌کنم. در برنامه‌ی دوم، این لذت کم می‌شود. برنامه‌ی چهارم و پنجم، دیگر یک چیز تکراری است. لذا، مقدمه هر چه کوتاه‌تر باشد بهتر است و آن رنج و ملالت تکرار را کم می‌کند. اما اصل برنامه را اگر نمی‌توانید زیاد کنید، یک ربع، ده دقیقه قرار دهید. اگرچه خود شهید آوینی هم نمی‌توانست. همان چند برنامه‌ای که ایشان بعد از جنگ تهیه کرد، خیلی ممنون شدم؛ واقعاً هم عالی بود اما با چیزی که در زمان جنگ بود، فرق داشت.1372/06/11

لینک ثابت
شهید آوینی, شهید اقارب پرست, شهید جهان‌آرا

من دلم می‌خواست بروم آبادان؛ امّا نمی‌شد. تا اینكه یك‌وقت گفتم: «هرطور شده من باید بروم آبادان.» و این وقتی بود كه حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و یك پل را در آنجا گرفته بود و یواش‌یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد كه جاده‌ی اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده‌ی خرمشهر اهواز بسته بود؛ اما جاده‌ی آبادان باز بود و در آن رفت و آمد می‌شد. وقتی دشمن آمد این‌طرف و سرپل را گرفت و كم‌كم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده‌ی ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره‌ی آبادان وصل می‌شود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سرپل توسط دشمن توسعه پیدا كرد و جاده‌ی سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یكی راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود. یكی راه هوایی بود و مشكلش این بود كه آقایانی كه در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلیكوپتر به كسی نمی‌دادند. یك راه خاكی هم در پشت جاده‌ی ماهشهر بود كه بچه‌ها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آنجا عبور می‌كردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود كه تلفات بسیاری در آنجا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاكریزها عبور می‌كرد. این غیر از جاده‌ی اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلیكوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ی آبادان رفتم. آن‌وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان‌آرا» كه بود، فرمانده‌ی همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب‌پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود كه رفت آنجا ماند. یكی هم سرگرد «هاشمی» بود. من عكسی از همین سفر داشتم كه عكس بسیار خوبی بود. نمی‌دانم آن عكس را كی برای من آورده بود. حالا اگر این پخش شد، كسی كه این عكس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجدداً آن عكس را تهیه كند؛ چون عكسِ یادگاری بسیار خوبی بود. ماجرایش این بود كه در مركزی كه متعلّق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانی‌ها؛ و سخنرانی اوّلِ ورودم به آبادان بود. قبلًا هیچ‌كس نمی‌دانست من به آنجا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین‌طور گفتیم: «برویم تا بچه‌ها را پیدا كنیم.» از طرف جزیره‌ی آبادان كه وارد شهر آبادان می‌شدیم، رفتیم خرمشهر. آن قسمت اشغال‌نشده‌ی خرمشهر، محلّی بود كه جوانان آنجا بودند. رفتم برای بسیجی‌ها سخنرانی كردم. در حال آن سخنرانی، عكسی از ماها برداشتند كه یادگاری خیلی خوبی بود. یكی از رهبران تاجیك كه مدتی پیش آمد اینجا، این عكس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عكس منحصر به فردی بود كه آن را دست كسی ندیدم. این عكس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمی‌دانم سرگرد هاشمی شهید شده یا نه؛ علی‌ایّ‌حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیّه از بسیجی‌ها بودند.1372/06/11
لینک ثابت
شهیدآوینی به حرفهایی که میزد اعتقاد داشت

من تا مدّتها که روایت فتح پخش میشد، اصلاً شهید آوینی را نمیشناختم؛ ولی از مشتریهای همیشگی روایت فتح بودم. یعنی هر شب جمعه، حتماً مینشستم و این برنامه را نگاه میکردم. روی من تأثیر زیادی میگذاشت و میدیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یک وقت همان جوانان آمدند پیش من (به نظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صدای نجیبی که اینها را بیان میکند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسی که اینها را تهیه میکند، من هستم.» کسی که میخواهد چنین برنامه‌هایی بسازد، باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به سخن را داشته باشد. گاهی حرفی را کسی میزند و حرف بزرگی است؛ اما پیداست که خودش اعتقادی به این حرف ندارد. امّا این صدا، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً میگفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.» این را چنان میگفت که گویا راههای آسمان را خودش رفته، دیده و میداند که اینها آشناتر هستند! ما خیال میکنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیده‌ای باشد. امّا ایشان آن‌طور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و درعین‌حال استحکامی ویژه داشت؛ در قالب نوشتاری قوی و هنرمندانه.این نوشته‌ها، نوشته‌های قوی و خوبی بود. خودِ ایشان مینوشت و خودش هم اجرا میکرد.1372/06/11
لینک ثابت
شهید آوینی

‌[شما تهیه کنندگان روایت فتح]اگر بتوانید مستندسازی را ادامه دهید، به نظر من کار مهم و خوبی است. البته در مستندسازی، ‌نقش کلام همان کاری که خود مرحوم شهید آوینی میکرد خیلی مهم است. هم نوشتار و هم بیان آن نوشتار، بسیار بسیار مهم ‌است. اگر نکته گوییهای او نبود، خیلی از منظره‌ها اصلاً معنی نداشت‌.‌
من تا مدّتها که روایت فتح پخش میشد، اصلاً شهید آوینی را نمیشناختم؛ ولی از مشتریهای همیشگی روایت فتح بودم. یعنی هر ‌شب جمعه، حتماً مینشستم و این برنامه را نگاه میکردم. روی من تأثیر زیادی میگذاشت و میدیدم که این کلام چقدر اثر دارد. ‌یک وقت همان جوانان آمدند پیش من (به نظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صدای نجیبی که اینها را بیان ‌میکند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» ‌اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسی که اینها را تهیه میکند، من هستم.» کسی که میخواهد چنین برنامه‌هایی بسازد، ‌باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به سخن را داشته باشد. گاهی حرفی را کسی میزند و حرف بزرگی است؛ اما ‌پیداست که خودش اعتقادی به این حرف ندارد. امّا این صدا، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. ‌مثلاً میگفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.» این را چنان میگفت که گویا راههای آسمان را ‌خودش رفته، دیده و میداند که اینها آشناتر هستند! ما خیال میکنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیده‌ای باشد. امّا ‌ایشان آن‌طور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و درعین‌حال استحکامی ویژه داشت؛ در قالب نوشتاری قوی و ‌هنرمندانه‌.‌
این نوشته‌ها نوشته‌های قوی و خوبی بود. خودِ ایشان مینوشت و خودش هم اجرا میکرد. اگر بتوانید روی اینها کار کنید و چیز ‌خوبی تهیه کنید ولو نتوانید نیم ساعت برنامه بدهید عیبی ندارد. یکربع برنامه هم بدهید، خوب است. مقدّمه‌اش را کم کنید. ‌مقدّمه‌ی طولانی، خوب نیست. مقدّمه، هر چه خوب باشد، باید کوتاه باشد. چرا؟ چون تکراری است. من مقدّمه‌ی برنامه‌ی اوّل را با ‌لذّت گوش میکنم. در برنامه‌ی دوم، این لذّت کم میشود. برنامه‌ی چهارم و پنجم، دیگر یک چیز تکراری است. لذا، مقدّمه هر چه ‌کوتاهتر باشد بهتر است و آن رنج و ملالتِ تکرار را کم میکند. اما اصل برنامه را اگر نمیتوانید زیاد کنید، یک ربع، ده دقیقه قرار ‌دهید. اگر چه خود شهید آوینی هم نمیتوانست. همان چند برنامه‌ای که ایشان بعد از جنگ تهیه کرد، خیلی ممنون شدم. واقعاً ‌هم عالی بود. اما با چیزی که در زمان جنگ بود، فرق داشت‌.‌‌ فراهم کردن اینها در این فضا، خیلی سخت است. وقتی اینها را ‌تولید میکنید، باید فضاسازی کنید. باید خودتان در آن فضا قرار گیرید، تا بتوانید یک چیز خوب تولید کنید‌.‌بنابراین، کار ‌دشواری است. اما من عقیده دارم که این ممکن است‌.‌1372/06/11

لینک ثابت
شهید آوینی

من تا مدّتها که روایت فتح پخش میشد، اصلاً شهید آوینی را نمیشناختم؛ ولی از مشتریهای همیشگی روایت فتح بودم. یعنی هر ‌شب جمعه، حتماً مینشستم و این برنامه را نگاه میکردم. روی من تأثیر زیادی میگذاشت و میدیدم که این کلام چقدر اثر دارد. ‌یک وقت همان جوانان آمدند پیش من (به نظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صدای نجیبی که اینها را بیان ‌میکند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» ‌اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسی که اینها را تهیه میکند، من هستم.» کسی که میخواهد چنین برنامه‌هایی بسازد، ‌باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به سخن را داشته باشد. گاهی حرفی را کسی میزند و حرف بزرگی است؛ اما ‌پیداست که خودش اعتقادی به این حرف ندارد. امّا این صدا، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. ‌مثلاً میگفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.» این را چنان میگفت که گویا راههای آسمان را ‌خودش رفته، دیده و میداند که اینها آشناتر هستند! ما خیال میکنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیده‌ای باشد. امّا ‌ایشان آن‌طور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و درعین‌حال استحکامی ویژه داشت.‌1372/06/11
لینک ثابت
شهید آوینی

‌‌ نوشته‌ها[ی آوینی] نوشته‌های قوی و خوبی بود. خودِ ایشان مینوشت و خودش هم اجرا میکرد. اگر[شما تهیه کننده های روایت ‌فتح] بتوانید روی اینها کار کنید و چیز خوبی تهیه کنید ولو نتوانید نیم ساعت برنامه بدهید عیبی ندارد. یکربع برنامه هم ‌بدهید، خوب است. مقدّمه‌اش را کم کنید. مقدّمه‌ی طولانی، خوب نیست. مقدّمه، هر چه خوب باشد، باید کوتاه باشد. چرا؟ چون ‌تکراری است. من مقدّمه‌ی برنامه‌ی اوّل را با لذّت گوش میکنم. در برنامه‌ی دوم، این لذّت کم میشود. برنامه‌ی چهارم و پنجم، ‌دیگر یک چیز تکراری است. لذا، مقدّمه هر چه کوتاهتر باشد بهتر است و آن رنج و ملالتِ تکرار را کم میکند. اما اصل برنامه را اگر ‌نمیتوانید زیاد کنید، یک ربع، ده دقیقه قرار دهید. اگر چه خود شهید آوینی هم نمیتوانست. همان چند برنامه‌ای که ایشان بعد از ‌جنگ تهیه کرد، خیلی ممنون شدم. واقعاً هم عالی بود. اما با چیزی که در زمان جنگ بود، فرق داشت‌.‌‌ فراهم کردن اینها در این ‌فضا، خیلی سخت است. وقتی اینها را تولید میکنید، باید فضاسازی کنید. باید خودتان در آن فضا قرار گیرید، تا بتوانید یک چیز ‌خوب تولید کنید‌.‌بنابراین، کار دشواری است. اما من عقیده دارم که این ممکن است‌.‌1372/06/11
لینک ثابت
شهید آوینی, شهید مطهری‏

یك جمله در باب شهید مطهّری باید عرض كنم. اگرچه سیزده، چهارده سال است كه در جلالتِ این مرد، مكرّر در مكرّر حرف زده‌ایم و حرف شنیده‌ایم، اما این، یك كتابِ ناتمام است. فضیلت مردی مثل شهید مطهّری، واقعاً در طول سالها هم قابل بیان كردن به شكلی كه حقّش ادا شود، نیست. لذا، بازهم ملت ما باید از مطهّری عزیز این شهید بزرگوار بشنود. آن جمله این است كه شهید مطهّری یك مبارزِ در راه خدا؛ یعنی یك مجاهد فی سبیل الله بود. منتها جهاد، انواعی دارد. یكی از سخت‌ترین جهادها این است كه در مقابله با هجوم افكار و فرهنگهای غلط و انحرافی و درك غلط جمعی از مردم، انسانی كه حق را می‌شناسد، بایستد و بخواهد از حق دفاع كند و با بیان، با فكر، با منطق و با سلاح زبان و قلم، ذهنها را به سمت آنچه درست است هدایت كند. این، از آن جهادهای بسیار دشوار است و شهید مطهّری، این جهاد سخت را سالهای متمادی انجام داد. او انسان بصیر و نافذالبصیره‌ای بود؛ آدم معمولی نبود؛ بینش تیزی داشت؛ به سطح جامعه نگاه می‌كرد و اشتباهاتی را كه در فهم عمومی ملت ما وجود داشت و متأثّر از تلقین دشمنان بود، می‌فهمید كه چیست و شروع می‌كرد با آن‌ها مبارزه كردن. همین مبارزه، كه مبارزه‌ی در راه خدا بود، كمك بسیار زیادی به پیروزی این انقلاب كرد؛ چون تا مردم فكرشان درست نباشد، كارِ درست از آن‌ها سر نمی‌زند. فكر كه درست شد، انسان درست عمل می‌كند. اعتقاد به یك‌راه درست كه پیدا كرد، در آن راه به حركت درمی‌آید و آن راه را می‌پیماید. شهید مطهّری به شناخت مردم كمك می‌كرد كه راه را بشناسند. پس، به پیروزی این انقلاب و به هدایت این حركت عمومی كمك كرد.1372/02/15
لینک ثابت
شهید آوینی

بسم الله الرحمن الرحیم خداوند إن‌شاءالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتاً نمی دانم چطور می‌شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک‌جور احساس نیست. در حادثه‌ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تأسف است از نداشتن کسی مثل سیدمرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگر هم با این همراه است که تفکیک آن‌ها از همدیگر و بازشناسی هریک و بیان کردن آن‌ها کار بسیار مشکلی است.
به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان، همه‌ی کسانشان به شما که بیشترین غم و سنگین ترین غصه را دارید، تسلی ببخشد. چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می‌بیند، واقعا آرامش پیدا نمی‌کند. فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می‌دهد.
من با خانواده‌های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده‌ام و می‌کنم و از شرایط روحی آنان آگاهم. گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگِ او شهادت نبود، تا ابد قابل تسلی نبود؛ اما خدای متعال در شهادت سرّی قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می‌دهد.
من خانواده‌ی شهیدی را دیدم که فقط همان یک پسر را داشتند و خدای متعال آن پسر را از آنان گرفته بود. البته از این قبیل زیاد دیده‌ام؛ این یک نمونه‌اش. وقتی انسان عکس آن جوان را هنگامی که با پدرش خداحافظی می‌کرد که به جبهه برود می‌دید، با خودش فکر می‌کرد که «اگر این جوان کشته شود، پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گریست». یعنی منظره این را نشان می‌داد. بستگی آن پدر و مادر به آن جوان از این منظره کاملاً مشخص بود. من آن عکس را دارم. آن را بعداً برای من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته‌ام. این عکس حال مخصوصی دارد. اما خدای متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلایی بخشیده بود که خود پدرش به من گفت: «من فکر می‌کردم اگر این بچه کشته شود، من خواهم مرد!»- یعنی همان احساسی را که من از مشاهده‌ی آن عکس داشتم ایشان با اظهاراتش تأیید می‌کرد- می‌گفت: «ولی خدای متعال دل ما را آرام کرد!»
در این مورد هم همین است. یعنی وقتی شما می‌دانید که فرزندتان در پیشگاه خدای متعال در درجات عالی دارد پرواز می‌کند، یعنی آن چیزی که همه‌ی عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته‌های وادی‌های عشق و شور معنوی و عرفانی یک عمر به دنبالش گشته‌اند و دویده‌اند او با این فداکاری و این شهادت به‌دست آورده و رضوان و قرب الهی را درک کرده است، خوشحال می‌شوید که فرزندتان به این‌جا رسیده است.
امیدواریم که خداوند متعال درجات او را عالی کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زیادی نداشتم. شاید سه جلسه که در آن سه جلسه هم ایشان هیچ صحبتی نکرده بود. من با ایشان خیلی کم هم‌صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سال‌ها پیش می‌شنیدم و به آن‌ها علاقه داشتم؛ هرچند نمی‌دانستم که ایشان آن‌ها را اجرا می‌کند لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می‌کردم. ایشان دو سه مرتبه آمد این‌جا و روبه‌روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می‌کردم و همین‌جور هم بود. همین‌ها هم موجب می‌شود که انسان بتواند به این درجه‌ی رفیع شهادت برسد.
خداوند إن‌شاء‌الله دل‌های داغ‌دیده و غمگین شما را خودش تسلی بدهد. اگر ما به حوزه‌ی آن شهادت و شهید و خانواده‌ی شهید نزدیک می‌شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می‌کنم. برای ما افتخار است که هرچه می‌توانیم به این حوزه‌ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم.
چند روز پیش توفیق زیارت مقبره‌ی این شهید را پیدا کردیم. پنج‌شنبه‌ی گذشته رفتیم آن‌جا و قبر مطهر ایشان و آن همرزم و همراهشان- شهید یزدان‌پرست- را زیارت کردیم. إن‌شاءالله که خداوند درجاتشان را عالی کند و روزبه‌روز برکات آن وجود با برکت را بیشتر کند.
کارهایی که ایشان داشتند إن‌شاءالله نباید زمین بماند. إن‌شاءالله برای روایت فتح یک فکر درست و حسابی شده است که ادامه پیدا کند. نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای باارزشی بود. ایشان معلوم می‌شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این‌قدر کار و این‌همه را به‌خوبی انجام می‌دادند. مخصوصاً این روایت فتح چیز خیلی مهمی است. شب‌هایی که پخش می‌شد من گوش می‌کردم. ظاهراً سه- چهار برنامه هم بیشتر اجرا نشد.
حالا یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده‌اند و حاضر و آماده است، چگونه از آن بهره‌برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می‌کردیم و من اصرار می‌کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند، درست نمی‌دانستم چگونه ادامه پیدا کند. بعد که برنامه‌ها اجرا شد، دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش‌های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره‌ها را یکی یکی از زبان‌ها بیرون کشیدن و آن‌ها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان داشت می‌کرد و هرچه هم پیش می‌رفت، بهتر می‌شد. یعنی پخته‌تر می‌شد. چون کار نشده‌ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان‌تر بود. این کار هنری‌تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود. اول ایشان شروع کرد و بعد کم‌کم بهتر و پخته‌تر شد.
من حدس می‌زنم اگر ایشان زنده می‌ماند و ادامه می‌داد، این کار خیلی اوج پیدا می‌کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره‌ها یکی از کارهاست. در باب جنگ و ادامه‌ی "روایت فتح" کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد. حیف است که این کار تعطیل شود.
من خیلی خوشحال شدم از این که زیارتتان کردم.1372/02/02

لینک ثابت
شهید آوینی

خداوند إن شاء الله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتاً نمی‏دانم چطور می‏شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک‏جور احساس نیست. در حادثه‏ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس باهم هست. یکی احساس غم و تأسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگر هم با این همراه است که تفکیک آن‏ها از همدیگر و بازشناسی هریک و بیان کردن آن‏ها کار بسیار مشکلی است.
به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان، همه‏ی کسانشان به شما که بیشترین غم و سنگین‏ترین غصه را دارید، تسلی ببخشد. چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می‏بیند، واقعا آرامش پیدا نمی‏کند. فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می‏دهد.1372/02/02

لینک ثابت
شهید آوینی, شهید آوینی

من خانواده‌ی شهیدی را دیدم كه فقط همان یك پسر را داشتند و خدای متعال آن پسر را از آنان گرفته بود. البته از این قبیل زیاد دیده‌ام؛ این یك نمونه‌اش. وقتی انسان عكس آن جوان را هنگامی كه با پدرش خدا حافظی می‌كرد كه به جبهه برود می‌دید، با خودش فكر می‌كرد كه «اگر این جوان كشته شود، پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گریست». یعنی منظره این را نشان می‌داد. بستگی آن پدر و مادر به آن جوان از این منظره كاملًا مشخص بود. من آن عكس را دارم. آن را بعداً برای من آوردند. من هم آن عكس را قاب شده نگه داشته‌ام. این عكس حال مخصوصی دارد. اما خدای متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلایی بخشیده بود كه خود پدرش به من گفت: «من فكر می‌كردم اگر این بچه كشته شود، من خواهم مرد!» یعنی همان احساسی را كه من از مشاهده‌ی آن عكس داشتم ایشان با اظهاراتش تأیید می‌كرد می‌گفت: «ولی خدای متعال دل ما را آرام كرد1372/02/02
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی