حضرت امام رضا (علیه السلام) / آستان قدس رضوی/ مشهد/مسجد گوهرشاد/مامون/احمدابن موسی/شاهچراغ/حضرت معصومه / امام رضا/امام هشتم/علی بن موسی الرضا/ثامن الحجج/ثامن الائمه/حضرت رضا/ابالحسن الرضا
توسعه معارف اسلامی در دوران دشوار امامت امام رضا(علیهالسلام)
اگرچه در زندگى مبارک ائمّه (علیهمالسّلام) در طول ۲۵۰ سال دوران امامت، نقاط برجسته و ممتاز زیاد است که هرکدام از اینها درخور آن است که مورد تحلیل و توجّه و تفسیر و بازیابى قرار بگیرد، ولى دوران امام هشتم (سلاماللَّهعلیه) یکى از برترین دورانها در این زمینه است. شروع امامت امام هشتم (سلاماللَّهعلیه) در دوران سلطهى قاهرانهى هارونالرّشید بود، بعد از شهادت مظلومانهى موسىبنجعفر در زندان، و فشار عجیبى بر هر کسى که اندکى از خواستههاى دستگاه حکومت سرپیچى میکرد برقرار بود. در یک چنین موقعیّتى امام هشتم (سلاماللَّهعلیه) به امامت رسیدند.
در روایت دارد که کسى از اصحاب گفت که این جوان، این فرزند موسىبنجعفر این مسئولیّت را بهعهده گرفته است درحالىکه «وَ سَیفُ هارونَ یُقَطِّرُ الدَّم»؛ (۱) خون از شمشیر هارون میچکد، در یکچنین وضعیّتى. این بزرگوار توانستند در همان شرایط دشوار، خطّ روشن سیرهى نبوى و معارف قرآنى و اسلامى را بین جامعهى مسلمین توسعه بدهند و دلها را به مکتب اهلبیت و به خاندان پیغمبر نزدیک کنند. تا نوبت میرسد به مأمون و ماجراى اصرار و فشار فراوان براى کشاندن آن بزرگوار از مدینه به مروْ، به خراسان - آنروز مروْ پایتخت حکومت عبّاسى بود؛ یعنى مرکز حکومت را از بغداد منتقل کرده بودند به مروْ، که البتّه بعداً دوباره برگشت به بغداد - که مرکز سیاست عبّاسى بود. تفصیل خواستههاى مأمون و دستگاه خلافت از اینکه انگیزهى او از این دعوت و از این فشار و این اصرار و کشاندن امام هشتم چه بود، طولانى است؛ او یک محاسبهاى کرده بود که این محاسبه صرفاً سیاسى بود و براى تحکیم پایههاى قدرت و به ضعف کشاندن حرکتِ معرفتِ اهلبیت (علیهمالسّلام) و کارى که این بزرگوارها میکردند، سیاست او این بود. در مقابل این حرکت سیاسى و زیرکانهى مأمون، امام هشتم (سلام اللَّه علیه) یک برنامهى مدبّرانهى الهى را طرّاحى کردند و عمل کردند و پیش بردند که نه فقط خواستههاى دستگاه خلافت برآورده نشد، بلکه درست بعکس، موجب رواج و گسترش فکر معارفىِ قرآنى و منتسب به اهلبیت در اقطار دنیاى اسلام شد. یک حرکت عظیم، با توکّل به خداى متعال، با تدبیر الهى، با آن نگاه نافذ وَلَوى، امام هشتم (سلام اللَّه علیه) توانستند این نقشهى خصمانهى دستگاه سیاسىِ قاهر و هتّاک و ظالم را درست بعکس و در جهت منافع حقّ و حقیقت برگردانند. این یک فصل برجستهاى از تاریخ ائمّه (علیهم السّلام) است.1393/06/16
1 )
الكافي، ثقة الاسلام کلینی، ج 8، ص 257؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 49، ص 115.
قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِي أَيَّامِ هَارُونَ إِنَّكَ قَدْ شَهَرْتَ نَفْسَكَ بِهَذَا الْأَمْرِ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَ أَبِيكَ وَ سَيْفُ هَارُونَ يُقَطِّرُ الدَّمَ فَقَالَ جَرَّأَنِي عَلَى هَذَا مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنْ أَخَذَ أَبُو جَهْلٍ مِنْ رَأْسِي شَعْرَةً فَاشْهَدُوا أَنِّي لَسْتُ بِنَبِيٍّ وَ أَنَا أَقُولُ لَكُمْ إِنْ أَخَذَ هَارُونُ مِنْ رَأْسِي شَعْرَةً فَاشْهَدُوا أَنِّي لَسْتُ بِإِمَامٍ.
ترجمه:
محمد بن سنان گويد به امام رضا (علیهالسلام) در دوران حكومت هارون گفتم راستى شما خود را به امامت شهره كردى و بجاى پدرت نشستى با اينكه از شمشير هارون خون ميچكد؟ (و اگر بداند كه شما پس از پدرت امام شيعيان هستى تو را خواهد كشت)؟ در پاسخ فرمود آنچه مرا بر اين كار دلير ساخته و جرأت داده است گفتار رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) در باره ابو جهل است که فرمود: اگر ابو جهل يك مو از سر من كم كرد همه بدانيد كه من پيغمبر نيستم و من هم براى شما مىگويم اگر هارون يك مو از سر من كم كرد همه گواه باشيد كه من امام نيستم.
لینک ثابت
فعالیت امام رضا(علیهالسلام) در فضای اختناق هارونی
عمر مبارك امام رضا (سلاماللهعلیه) تقریباً پنجاه و پنج سال بوده است - یعنی از سال ۱۴۸ كه سال شهادت امام صادق (علیهالسّلام) است تا سال ۲۰۳ - تمام زندگی این بزرگوار با همهی این عظمتها و عمقها و ابعاد گوناگونی كه میشود برای آن ذكر كرد و تصویر كرد، در همین مدّت عمر نسبتاً كوتاه انجام گرفته است. از این مدّت پنجاه و پنج سال، نزدیك به بیست سال - تقریباً نوزده سال - مدّت امامت این بزرگوار است؛ امّا همین مدّت كوتاه را كه ملاحظه میكنید، تأثیری كه در واقعیّت دنیای اسلام گذاشت و به گسترش و عمقی كه به معنای حقیقیِ اسلام و پیوستن به اهلبیت (علیهمالسّلام) و آشنا شدن با مكتب این بزرگواران انجامید، یك داستان عجیبی است، یك دریای عمیقی است. آن وقتی كه حضرت به امامت رسیدند، دوستان و نزدیكان و علاقهمندان حضرت میگفتند كه: علیّبنموسی در این فضا چه كار میتواند انجام بدهد - این فضای شدّت اختناقِ هارونی كه در روایت دارد كه میگفتند: وَ سَیفُ هارونَ تَقطُرُ دَما؛(۱) خون میچكد از شمشیر هارون - این جوان در این شرایط، در ادامهی جهاد امامان شیعه و در مسئولیّت عظیمی كه برعهدهاش است، میخواهد چه بكند؟ این اولِ امامت علیّبنموسیالرّضا (علیهالسّلام) است. بعد از این نوزده سال یا بیست سال كه پایان دوران امامت و شهادت علیّبنموسیالرّضا است، وقتی شما نگاه میكنید، میبینید كه همان تفكّر ولایت اهلبیت و پیوستگی به خاندان پیغمبر آنچنان گسترشی در دنیای اسلام پیدا كرده كه دستگاه ظالم و دیكتاتور بنیعبّاس از مواجههی با آن عاجز است؛ این را علیّبنموسیالرّضا انجام داده.1392/06/26
1 )
الكافی، ثقة الاسلام كلینی، ج 8، ص 257؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 49، ص 115.
قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِی أَيَّامِ هَارُونَ إِنَّكَ قَدْ شَهَرْتَ نَفْسَكَ بِهَذَا الْأَمْرِ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَ أَبِيكَ وَ سَيْفُ هَارُونَ يُقَطِّرُ الدَّمَ فَقَالَ جَرَّأَنِی عَلَى هَذَا مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنْ أَخَذَ أَبُو جَهْلٍ مِنْ رَأْسِی شَعْرَةً فَاشْهَدُوا أَنِّی لَسْتُ بِنَبِيٍّ وَ أَنَا أَقُولُ لَكُمْ إِنْ أَخَذَ هَارُونُ مِنْ رَأْسِی شَعْرَةً فَاشْهَدُوا أَنِّی لَسْتُ بِإِمَامٍ.
ترجمه:
محمد بن سنان گويد به امام رضا (علیهالسلام) در دوران حكومت هارون گفتم راستى شما خود را به امامت شهره كردى و بجاى پدرت نشستى با اينكه از شمشير هارون خون ميچكد؟ (و اگر بداند كه شما پس از پدرت امام شيعيان هستى تو را خواهد كشت)؟ در پاسخ فرمود آنچه مرا بر اين كار دلير ساخته و جرأت داده است گفتار رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) در باره ابو جهل است كه فرمود:
اگر ابو جهل يك مو از سر من كم كرد همه بدانيد كه من پيغمبر نيستم و من هم براى شما مىگويم اگر هارون يك مو از سر من كم كرد همه گواه باشيد كه من امام نيستم.
لینک ثابت
حضرت امام رضا (علیه السلام), حرم مطهر امام رضا (علیه السلام)
مرقد منور علیبنموسیالرّضا(علیهالصّلاةوالسّلام) منبع برکات بیشماری است و بخصوص برای من یکی از برکات بزرگ الهی محسوب میشود.1370/01/29
لینک ثابت
استفاده امام رضا علیه السلام از هر فرصتی برای ارتباط با مردم
امام[رضا علیه السلام] در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهراً از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار میبود چهرهای به خود میگرفت که گوئی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امری، نه نهیی، نه تصدی مسئولیتی، نه قبول شغلی نه دفاعی از حکومت و طبعاً نه هیچگونه توجیهی برای کارهای آن دستگاه. روشن است که عضوی در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسئولیتها کناره میگیرد نمیتواند نسبت به آن دستگاه صمیمی و طرفدار باشد. مأمون به خوبی این نقیصه را حس میکرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدی انجام گرفت بارها در صدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلی با لطائف الحیل به مشاغل خلافتی بکشاند و سیاست مبارزه منفی امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هشیارانه نقشه او را خنثی میکرد.
یک نمونه همان است که معمر بن خلاد از خود امام هشتم نقل میکند که مأمون به امام میگوید اگر ممکن است به کسانی که از او حرف شنوی دارند در باب مناطقی که اوضاع آن پریشان است چیزی بنویس و امام استنکاف میکند و قرار قبلی که همان عدم دخالت مطلق است را به یادش میآورد(1) و نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجرای نماز عید است که مأمون به این بهانه «که مردم قدر تو را بشناسند و دلها آنان آرام گیرد» امام را به امامت نماز عید دعوت میکند. امام استنکاف میکند و پس از اینکه مأمون اصرار را به نهایت میرساند امام به این شرط قبول میکند که نماز را به شیوه پیغمبر و علیبنابیطالب به جا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان بهرهای میگیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان میسازد و امام را از نیمه راه نماز بر میگرداند(2)، یعنی به ناچار ضربهی دیگری بر ظاهر ریاکارانهی دستگاه خود وارد میسازد.
مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قویترین استدلالهای امامت را بیان فرموده است،(3) نامهی جوامع الشریعه که در آن همه رئوس مطالب عقیدتی و فقهی شیعی را برای فضلبنسهل نوشته است،(4) حدیث معروف امامت که در مرو برای عبدالعزیزبنمسلم کرده است(5)، قصائد فراوانی که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایت عهدی سروده شده و برخی از آن مانند قصیدهی دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصائد برجستهی عربی به شمار رفته است، نمایشگر این موفقیت عظیم امام است.
در حالی که مأمون امام را جدا از مردم میپسندید و این جدائی را در نهایت وسیلهای برای قطع رابطهی معنوی و عاطفی میان امام و مردم میخواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار میداد، با اینکه مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را به طرزی انتخاب کرده بود که شهرهای معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند. امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطهی جدیدی میان خود و مردم استفاده کرد. در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهائی که با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث سلسلةالذهب(6) را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانههای معجزه آسای دیگری نیز آشکار ساخت و در جابهجای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو که سر منزل اصلی و اقامتگاه خلافت بود هم هرگاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حکومت را برای حضور در انبوه جمعیت مردم شکافت.
اکنون بار دیگر نگاهی بر وضع کلی صحنهی این نبرد پنهانی که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امام علیبنموسی را با انگیزههایی که اشاره شد به آن میدان کشانده بود میافکنیم:
یک سال پس از اعلام ولیعهدی وضعیت چنین است:
مأمون علیبنموسی را از امکانات و حرمت بی حد و مرز برخوردار کرده است، اما همه میدانند که این ولیعهد عالی مقام در هیچ یک از کارهای دولتی یا حکومتی دخالت نمیکند و به میل خود از هر آنچه به دستگاه خلافت مربوط میشود روگردان است و همه میدانند که او ولیعهدی را به همین شرط که به هیچ کار دست نزند قبول کرده است.
مأمون چه در متن فرمان ولایت عهدی و چه در گفتهها و اظهارات دیگر او را به فضل و تقوا و نسب رفیع و مقام علمی منیع ستوده است و او اکنون در چشم آن مردمی که برخی از او فقط نامی شنیده و جمعی به همین اندازه هم او را نشناخته و شاید گروهی بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان یک چهره درخور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایستهی خلافت که از خلیفه به سال و علم و تقوی و خویشی با پیغمبر، بزرگتر و شایستهتر است شناختهاند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلکه حتی علیبنموسی مایهی امان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است، در مدینه و مکه و دیگر اقطار مهم اسلامی نه فقط نام علیبنموسی به تهمت حرص بدنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده بلکه حشمت ظاهری بر عزت معنوی او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوی پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است. کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزی بدست نیاورده که بسیاری چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست بدهد. اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و در صدد بر آمد که خطای فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایهگذاری سرانجام برای مقابله با دشمنان آشتیناپذیر دستگاههای خلافت یعنی ائمه اهلبیت علیهمالسّلام به همان شیوهای متوسل شد که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند، یعنی قتل.
قرائن نشان میدهد که مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به کارهای دیگری دست زده است که شاید بتواند این آخرین علاج را آسان تر به کار برد، شایعه پراکنی و نقل سخنان دروغ از قول امام از جمله این تدابیر است، به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که علیبنموسی همه مردم را بردگان خود میداند جز با دستاندرکاری عمال مأمون ممکن نبود.
هنگامی که ابیالصلت این خبر را برای امام آورد حضرت فرمود: «بار الها، ای پدیدآورنده آسمانها و زمین تو شاهدی که نه من و نه هیچ یک از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفتهایم و این یکی از همان ستمهائی است که از سوی اینان به ما میشود»(7)1363/05/18
1 )
كافی،شیخ كلینی، ج8 ص 151 ؛بحارالانوار، علامه مجلسی:ج49 ص 155
قَالَ لِيَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ لَوْ كَتَبْتَ إِلَى بَعْضِ مَنْ يُطِيعُكَ فِی هَذِهِ النَّوَاحِی الَّتِی قَدْ فَسَدَتْ عَلَيْنَا قَالَ قُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ وَفَيْتَ لِی وَفَيْتُ لَكَ إِنَّمَا دَخَلْتُ فِی هَذَا الْأَمْرِ الَّذِی دَخَلْتُ فِيهِ عَلَى أَنْ لَا آمُرَ وَ لَا أَنْهَى وَ لَا أُوَلِّيَ وَ لَا أَعْزِلَ وَ مَا زَادَنِی هَذَا الْأَمْرُ الَّذِی دَخَلْتُ فِيهِ فِی النِّعْمَةِ عِنْدِی شَيْئاً وَ لَقَدْ كُنْتُ بِالْمَدِينَةِ وَ كِتَابِی يَنْفُذُ فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَرْكَبُ حِمَارِی وَ أَمُرُّ فِی سِكَكِ الْمَدِينَةِ وَ مَا بِهَا أَعَزُّ مِنِّی وَ مَا كَانَ بِهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ يَسْأَلُنِی حَاجَةً يُمْكِنُنِی قَضَاؤُهَا لَهُ إِلَّا قَضَيْتُهَا لَهُ قَالَ فَقَالَ لِی أَفِی لَكَ
ترجمه:
فرمود: مأمون به من گفت: اى ابا الحسن! كاش به برخى كسانى كه در اين نواحى از تو فرمان مىبرند و بر ما شوريدهاند نامهاى مىنوشتى. امام فرمود: به او گفتم: اگر تو به من وفادارى كنى من هم به تو وفادارى مىكنم. همانا من در اين امر [ولايتعهدى] درآمدم به شرط آنكه نه فرمانى دهم و نه نهى كنم، نه حاكمى گمارم و نه بركنار كنم. امرى كه بدان وارد شدم هيچ نعمتى بر من نيفزود.من در مدينه بودم و نامهام در شرق و غرب نفوذ داشت، الاغم را سوار مىشدم و در راههاى مدينه آمد و شد مىكردم و در آن جا هيچ كس عزيزتر از من نبود و هيچ كس از آنها خواهشى از من نمىكرد مگر اينكه در صورت امكان آن را برمىآوردم. امام عليه السّلام فرمود: سپس مأمون به من گفت: به قولى كه به تو دادم وفا مىكنم
2 )
كافی،شیخ كلینی:ج1 ص 489
قَالَ فَلَمَّا حَضَرَ الْعِيدُ بَعَثَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع يَسْأَلُهُ أَنْ يَرْكَبَ وَ يَحْضُرَ الْعِيدَ وَ يُصَلِّيَ وَ يَخْطُبَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الرِّضَا ع قَدْ عَلِمْتَ مَا كَانَ بَيْنِی وَ بَيْنَكَ مِنَ الشُّرُوطِ فِی دُخُولِ هَذَا الْأَمْرِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ إِنَّمَا أُرِيدُ بِذَلِكَ أَنْ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُ النَّاسِ وَ يَعْرِفُوا فَضْلَكَ فَلَمْ يَزَلْ ع يُرَادُّهُ الْكَلَامَ فِی ذَلِكَ فَأَلَحَّ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَعْفَيْتَنِی مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ وَ إِنْ لَمْ تُعْفِنِی خَرَجْتُ كَمَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ الْمَأْمُونُ اخْرُجْ كَيْفَ شِئْتَ وَ أَمَرَ الْمَأْمُونُ الْقُوَّادَ وَ النَّاسَ أَنْ يُبَكِّرُوا إِلَى بَابِ أَبِی الْحَسَنِ قَالَ فَحَدَّثَنِی يَاسِرٌ الْخَادِمُ أَنَّهُ قَعَدَ النَّاسُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع فِی الطُّرُقَاتِ وَ السُّطُوحِ الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ وَ الصِّبْيَانُ وَ اجْتَمَعَ الْقُوَّادُ وَ الْجُنْدُ عَلَى بَابِ أَبِی الْحَسَنِ ع فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَامَ ع فَاغْتَسَلَ وَ تَعَمَّمَ بِعِمَامَةٍ بَيْضَاءَ مِنْ قُطْنٍ أَلْقَى طَرَفاً مِنْهَا عَلَى صَدْرِهِ وَ طَرَفاً بَيْنَ كَتِفَيْهِ وَ تَشَمَّرَ ثُمَّ قَالَ لِجَمِيعِ مَوَالِيهِ افْعَلُوا مِثْلَ مَا فَعَلْتُ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ عُكَّازاً ثُمَّ خَرَجَ وَ نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ حَافٍ قَدْ شَمَّرَ سَرَاوِيلَهُ إِلَى نِصْفِ السَّاقِ وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ مُشَمَّرَةٌ فَلَمَّا مَشَى وَ مَشَيْنَا بَيْنَ يَدَيْهِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ كَبَّرَ أَرْبَعَ تَكْبِيرَاتٍ فَخُيِّلَ إِلَيْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْحِيطَانَ تُجَاوِبُهُ وَ الْقُوَّادُ وَ النَّاسُ عَلَى الْبَابِ قَدْ تَهَيَّئُوا وَ لَبِسُوا السِّلَاحَ وَ تَزَيَّنُوا بِأَحْسَنِ الزِّينَةِ فَلَمَّا طَلَعْنَا عَلَيْهِمْ بِهَذِهِ الصُّورَةِ وَ طَلَعَ الرِّضَا ع وَقَفَ عَلَى الْبَابِ وَقْفَةً ثُمَّ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا نَرْفَعُ بِهَا أَصْو
ترجمه:
ياسر خادم گويد: چون عيد (قربان) فرا رسيد مأمون بسوى امام رضا عليه السلام كس فرستاد و درخواست كرد، آن حضرت براى عيد حاضر شود و نماز گزارد و خطبه بخواند. امام رضا عليه السلام پيغام داد.شروطى را كه ميان من و تو در پذيرفتن امر ولايت عهدى بود، خودت ميدانى، (بنا بر اين بود كه من از اين گونه امور معاف باشم) مأمون پيغام داد كه من ميخواهم با اين عمل دل مردم آرامش يابد و فضيلت شما را بشناسند، سپس بارها آن حضرت باو جواب رد ميداد و او پافشارى ميكرد تا آنكه حضرت فرمود: يا امير المؤمنين! اگر مرا از اين امر معاف دارى، خوشتر دارم و اگر معاف نكنى، همچنان كه پيغمبر و امير المؤمنين عليهما السلام (براى نماز عيد) بيرون ميشدند، بيرون ميشوم، مأمون گفت: هر گونه خواهى بيرون شو، و دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا عليه السلام حاضر باشند.ياسر خادم گويد: مردان و زنان و كودكان در ميان راه و پشت بامها بر سر راه امام رضا عليه السلام نشستند، و سرداران و لشكريان در خانه آن حضرت گرد آمدند، چون خورشيد طلوع كرد، امام عليه السلام غسل نمود و عمامه سفيدى كه از پنبه بود، بسر گذارد، يك سرش را روى سينه و سر ديگر را ميانه دو شانه انداخت و دامن بكمر زد و بهمه پيروانش دستور داد چنان كنند.آنگاه عصاى پيكان دارى بدست گرفت و بيرون آمد، ما در جلوش بوديم و او پا برهنه بود و پيراهن خود را هم تا نصف ساق بكمر زده بود و لباسهاى ديگرش را هم بكمر زده بود، چون حركت كرد و ما هم پيشاپيشش حركت كرديم، سر بسوى آسمان بلند كرد و چهار تكبير گفت، كه ما پنداشتيم آسمان و ديوارها با او هم آواز بودند، سرداران و مردم آماده و سلاح پوشيده و بهترين زينت را نموده، دم در ايستاده بودند، چون ما با آن صورت و هيئت بر آنها در آمديم و سپس امام رضا عليه السلام در آمد و نزد در ايستاد فرمود: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، [اللَّه اكبر] على ما هدانا، اللَّه اكبر على ما رزقنا منبهيمة الانعام، و الحمد لله على ما أبلانا»ما هم صدا را ميكشيديم و مىگفتيم.ياسر گويد: شهر مرو از گريه و ناله و فرياد بلرزه در آمد، سرداران چون امام رضا عليه السلام را پا برهنه ديدند، از مركبهاى خود فرود آمدند و كفشهاى خود را بكنار گذاشتند، حضرت پياده راه ميرفت و در سر هر ده قدم ميايستاد و سه تكبير مىفرمود.ياسر گويد: ما خيال ميكرديم كه آسمان و زمين
3 )
بطور مثال مراجعه كنید به كتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام،شیخ صدوق:ج1 ص228
ترجمه:
4 )
تحف العقول،ابن شعبه حرانی:ص 415؛بحارالانوار، علامه مجلسی: ج10 ص360
رُوِيَ أَنَّ الْمَأْمُونَ بَعَثَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ ذَا الرِّئَاسَتَيْنِ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ إِنِّی أُحِبُّ أَنْ تَجْمَعَ لِی مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ فَإِنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ فَدَعَا الرِّضَا ع بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ وَ قَالَ ع لِلْفَضْلِ اكْتُبْ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ حَسْبُنَا شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَحَداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً قَيُّوماًسَمِيعاً بَصِيراً قَوِيّاً قَائِماً بَاقِياً نُوراً عَالِماً لَا يَجْهَلُ قَادِراً لَا يَعْجِزُ غَنِيّاً لَا يَحْتَاجُ عَدْلًا لَا يَجُورُ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا ضِدَّ وَ لَا نِدَّ وَ لَا كُفْوَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِينُهُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ سَيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ أَفْضَلُ الْعَالَمِينَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ وَ لَا تَبْدِيلَ لِمِلَّتِهِ وَ لَا تَغْيِيرَ وَ أَنَّ جَمِيعَ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص أَنَّهُ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ نُصَدِّقُ بِهِ وَ بِجَمِيعِ مَنْ مَضَى قَبْلَهُ مِنْ رُسُلِ اللَّهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ حُجَجِهِ وَ نُصَدِّقُ بِكِتَابِهِ الصَّادِقِ- لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيد...
ترجمه:
نقل شده است كه مأمون [وزير خود] فضل بن سهل ذو الرّياستين را با اين پيام بسوى حضرت رضا عليه السّلام فرستاد: من دوست دارم كه كلّياتى از حلال و حرام، و واجبات و مستحبّات را برايم فراهم سازى، چرا كه تو حجّت خدائى بر خلق او، و بنياد و سرچشمه دانشى، پس امام رضا عليه السّلام دوات و كاغذى حاضر ساخته و به فضل گفت: بنويس:بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم اقرار بوحدانيت خداى يكتا و بىنياز ما را كافى است، نه همسرى گرفته و نه فرزندى دارد، پاينده است و بسيار شنوا و بينا، قائم است و باقى و نور، دانائى است كه جهل در او راه ندارد، توانائى است عارى از عجز و درماندگى، توانگرى است از احتياج بدور، دادگرى است كه بيداد نكند، همه چيز را آفريده، و چيزى همانند او نيست، نه او را مانندى است و نه ضدّى، و نه شريكى دارد و نه همتائى. و آنكه محمّد بنده و فرستاده و امين خدا و برگزيده و منتخب از خلق او است، او سرور و سالار پيمبران مرسل و ختمكننده انبياى الهى و بهترين خلق عالم است، نه پيامبرى پس از او آيد و نه آئينش تغيير و تبديل گردد، و اينكه تمام آنچه محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آورده حقّ آشكار بوده است، و پيامبر [اسلام] و تمام رسولان و پيامبران و پيشوايان خداوند- كه پيش از او بودهاند- را تصديق مىكنيم، و كتاب صادقش را باور داريم كه: «باطل (كاهش، افزايش و نادرستى) از پيش آن و از پس آن (در حال و آينده) بدان راه نيابد، زيرا فرو فرستادهاى است از سوى [خداى] با حكمت و ستوده- فصّلت: 42...
5 )
امالی صدوق:ص 235؛بحارالانوار،علامه مجلسی:ج49 ص 122
قَالَ لَمَّا وَافَى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع نَيْسَابُورَ وَ أَرَادَ أَنْ يَرْحَلَ مِنْهَا إِلَى الْمَأْمُونِ اجْتَمَعَ إِلَيْهِ أَصْحَابُ الْحَدِيثِ فَقَالُوا لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَرْحَلُ عَنَّا وَ لَا تُحَدِّثُنَا بِحَدِيثٍ فَنَسْتَفِيدَهُ مِنْكَ وَ قَدْ كَانَ قَعَدَ فِی الْعَمَّارِيَّةِ فَأَطْلَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ يَقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا
ترجمه:
اسحق بن راهويه گويد چون أبو الحسن الرضا (ع) به نيشابور آمد و خواست از آنجا نزد مأمون كوچ كند اصحاب حديث جمع شدند و باو عرضكردند يا ابن رسول اللَّه از نزد ما ميروى و حديثى نمی فرمائى كه ما از شما استفاده كنيم حضرت در هودج نشسته بود سر خود بيرون آورد و فرمود شنيدم از پدرم موسى بن جعفر ميگفت شنيدم از پدرم جعفر بن محمد ميگفت شنيدم از پدرم محمد بن على ميگفت شنيدم از پدرم على بن الحسين ميگفت شنيدم از پدرم حسين بن على ميگفت شنيدم از پدرم امير المؤمنين على بن ابى طالب ميگفت شنيدم از رسول خدا (ص) ميگفت شنيدم از جبرئيل ميگفت شنيدم از خداى عز و جل ميفرمايد لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ حصن منست و هر كه در حصن من در آيد از عذابم در امانست چون راحله براه افتاد و گذشت فرياد كرد بما كه با شروط آن و من هم از شروط آنم
6 )
حتجاج طبرسی:ج2 ص 433؛امالی صدوق:ص 674؛بحارالانوار،علامه مجلسی: ج25 ص 120
قَالَ: كُنَّا فِی أَيَّامِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی جَامِعِهَا فِی يَوْمِ جُمُعَةٍ فِی بَدْوِ قُدُومِنَا فَأَدَارَ النَّاسُ أَمْرَ الْإِمَامَةِ وَ ذَكَرُوا كَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِيهَا- فَدَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِی وَ مَوْلَايَ الرِّضَا ع فَأَعْلَمْتُهُ مَا خَاضَ النَّاسُ فِيهِ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ الْعَزِيزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا مِنْ أَدْيَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ ص حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ الدِّينَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ فِيهِ تَفْصِيلُ كُلِّ شَيْءٍ بَيَّنَ فِيهِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ وَ جَمِيعَ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ كَمَلًا فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَ هُوَ آخِرُ عُمُرِهِ- الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَأَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ وَ لَمْ يَمْضِ ص حَتَّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ الْحَقِّ أَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً ع عَلَماً وَ إِمَاما...
ترجمه:
منقول و مروى است كه مادر أيّام سكناى أبى الحسن الرّضا عليه السّلام در مرو اقامت داشتيم در روز جمعه در مسجد جامع آن شهر درآمديم خلق بسيار در گوشه و كنار آن مسجد مجتمع ديديم چون نيك بكلام و سخنان مردمان رسيديم كلام آن امام در أمر امامت و بيان اختلاف مردمان در آن بود و هر كس چيزى ميگفتند من چون حال بدان منوال مشاهده نمودم بسرعت تمام خود را بخدمت سيّد و مولاى خود أبى الحسن الرّضا عليه السّلام رسانيده حقيقت أمر أنام كه در باب امام خوض لا كلام مينمودند اعلام نمودم كه هر أحدى در آن مرام كلام بغايت بىانتظام در آن مسكن و مقام مذكور ميكردند.آن سرور عليه الصّلوة و السّلام تبسّم نمود، پس آنگاه آن ولىّ اللَّه (ع) فرمود كه: يا عبد العزيز اين قوم جاهل بىتميز فريب در دين و شكّ و ريب در ملّت و آئين ظاهر كردند بدرستى كه حضرت اللَّه تعالى قبض روح حضرت نبىّ الورى ننمود مگر وقتى كه دين او را بشرايط و أحكام كامل و تمام نمود و ارسال، و انزال قرآن بر آن رسول آخر الزّمان فرمود كه: در او تفصيل هر چيز بالتّمام و بيان حلال و حرام و حدود و أحكام و جميع ما يحتاج اليه أنام بحدّ كمال و تمام است.خلاصه كلام آنكه مهيمن علّام هيچ چيز از ضروريّات دين مبين و واجبات شرع سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را فوت و فرو گذاشت ننمود و آن را در قرآن بأوضح بيان عيان نمود چنانچه مصدوقه: ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ شاهد حقّ و كلام صدق است بر آن و در حجّة الوداع كه آخر عمر آن پيغمبر جليل القدر عليه الصّلوة و السّلام است كريمه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً نازل شد پس أمر امامت از اتمام دين و اكمال نعمت بر تمامى مسلمين است.حضرت رسول متوجّه بارگاه حضرت آله نشد تا آنكه براى امّت بيان معالم دين و ايضاح سبيل يقين بلكه براى ثقلين نمود و همگى امّت را بر قصد حقّ و اطاعت قادر مطلق گذاشت و حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام را به امامت ايشان اقامت فرمود كه: أعلم و أفضل از تمامى أهل عالم بعد از نبىّ الأكرم بود
7 )
عیون اخبار الرضا علیه السلام، شیخ صدوق:ج2 ص 184؛بحارالانوار،علامه مجلسی:ج49 ص 170
فقلت له: يا ابن رسول اللّه ما شيء يحكيه عنكم الناس؟ قال:و ما هو؟ قلت: يقولون: إنّكم تدّعون أنّ الناس لكم عبيد، فقال: أللهم فاطر السماوات و الأرض عالم الغيب و الشهادة، أنت شاهد بأنّی لم أقل ذلك قطّ و لا سمعت أحدا من آبائی قاله قطّ و أنت العالم بما لنا من المظالم عند هذه الامّة و إنّ هذه منها، ثمّ أقبل عليّ فقال لی: يا عبد السّلام إذا كان الناس كلّهم عبيد لنا على ما حكوه عنّا فممن نبيعهم؟ قلت: يا ابن رسول اللّه صدقت، ثمّ قال: يا عبد السّلام أمنكر أنت لما اوجب اللّه تعالى لنا من الولاية، كما ينكر غيرك؟ قلت: معاذ اللّه بل أنا مقرّ بولايتكم
ترجمه:
به ایشان عرض كردم: يا بن رسول اللَّه اين چه چيزى است كه مردم از شما حكايت ميكنند پرسيد چه چيز؟ گفتم: ميگويند شما مدعى هستيد كه مردم بنده شما هستند. دست بجانب آسمان دراز كرده گفت:اى خداى آفريننده آسمان و زمين كه آشكار و پنهان را ميدانى تو خبر دارى كه من چنين چيزى نگفتهام هرگز و نه شنيدهام كه يكى از اجدادم مدعى شده باشد خدايا تو ميدانى اين امت چه ستمها بما روا داشتهاند كه اين يكى از آنها است.آنگاه رو بمن نموده فرمود: اگر آن طورى كه ميگويند مردم تمام برده و بنده ما باشند بچه كس آنها را بفروشيم عرض كردم: صحيح ميفرمائيد يا ابن رسول اللَّه سپس فرمود: مگر تو منكرى ولايت ما را كه خدا واجب نموده چنانچه ديگران انكار دارند عرضكردم: معاذ اللَّه هرگز! من اقرار بولايت شما دارم
لینک ثابت