خرمشهر / عملیات بیتالمقدس/دفاع مقدس/سوم خرداد/3 خرداد/خوزستان / خونینشهر
تجلی قدرت الهی در دل و بازوی توانای رزمندگان
شما جوانان عزیز، فرزندان عزیزِ من خواهش میکنم بروید شرح این عملیات [عملیات بیتالمقدس] را که خوشبختانه گوشهای از آن - فقط گوشهای از آن - نوشته شده است، با دقت بخوانید، ببینید چه اتفاق افتاد. ببینید جوانهای ما، مردان ما که آوردن نام همهی آنها یک کتاب طولانی را به وجود خواهد آورد، چه کردند. اگر بخواهیم کسانی را به عنوان نمونه و استثناء اسم بیاوریم، باید به افرادی شبیه «احمد متوسلیان» اشاره کنیم - سردار شجاع و آزاده و فداکار - که در این عملیات و در این رویاروئی بزرگ چه کردند؛ از چه نیروئی استفاده کردند. این جملهای که از امام بزرگوار ما نقل شده است و شما شنیدید که فرمود «خرمشهر را خدا آزاد کرد»، دقیقترین و حکیمانهترین سخنی است که در این باب گفته شده است؛ عیناً همان «و ما رمیت اذ رمیت و لیکن اللَّه رمی».(1) قدرت خدای متعال در دل رزمندگان، در اراده و عزم پولادین رزمندگان، در صبر رزمندگان، در بازوی توانای رزمندگان، در قدرت ابتکار رزمندگان تجلی پیدا کرد. دشمن متکی به ماده بود. معلوم است که قدرت مادی توان ایستادگی و رویاروئی با یک چنین هفت جوش معنویت و انسانیت را ندارد. همیشه همین جور است، امروز هم همین جور است عزیزان من! امروز هم قدرتهای مادی با همهی توانشان - با پولشان، با صنعتشان، با فناوری پیشرفتهشان، با پیشرفتهای علمیشان - قدرت مقابله و رویاروئی با آن مجموعهی انسانی که ایمان را، عزم را، همت را، فداکاری را شاخص و معیار کار خود گرفته، ندارند.1389/03/03
1 )
سوره مبارکه الأنفال آیه 17
فَلَم تَقتُلوهُم وَلٰكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم ۚ وَما رَمَيتَ إِذ رَمَيتَ وَلٰكِنَّ اللَّهَ رَمىٰ ۚ وَلِيُبلِيَ المُؤمِنينَ مِنهُ بَلاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ
ترجمه:
این شما نبودید که آنها را کشتید؛ بلکه خداوند آنها را کشت! و این تو نبودی (ای پیامبر که خاک و سنگ به صورت آنها) انداختی؛ بلکه خدا انداخت! و خدا میخواست مؤمنان را به این وسیله امتحان خوبی کند؛ خداوند شنوا و داناست.
لینک ثابت
مژدهی تلفنی شهید صیاد شیرازی به رهبری در روز فتح خرمشهر
ما باید عدالت و اخلاق را مستقر کنیم و جامعهی خود را به معنای واقعی اسلامی کنیم. این احتیاج دارد به کار و تلاش و ایمان و عمل صالح و مجاهدت در راه خدا. آیا این مجاهدت اثر دارد؟ آیا به نتیجه میرسد؟ بله. دلیل؛ سوم خرداد. دلیل؛ فتح خرمشهر. دلیل؛ هشت سال دفاع مقدس. شهید محمد جهانآرا که پدر بزرگوارش اینجا صحبت کرد، در کدام کلاس نظامی دوره دیده بود؟ شهدای عزیز ما کدامیک از ابزارهای پیشرفتهی نظامی را در اختیار داشتند؟
بنده در همان دوران غربت - وقتی خرمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود - نزدیک پل خرمشهر رفتم و به چشمِ خودم دیدم وضعیت چگونه است. فضا غمآلود و دلها سرشار از غصه بود و دشمن با اتکاء به نیروهای بیگانه که به او کمک میکردند - همین امریکا و غربیها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر - در خرمشهر مستقر شده بود. تانکهای او، وسایل پیشرفتهی او، هواپیماهای مدرن او، نیروهای تا دندان مسلح او؛ بچههای ما آر.پی.جی هم نداشتند؛ با تفنگ میجنگیدند؛ اما با ایمان و با صلابت. همین جوانان، با دست خالی، اما با دل پُر از امید و ایمان به خدا، بدون اینکه ابزار پیشرفتهیی داشته باشند و بدون اینکه دورههای جنگ را دیده باشند، وسط میدان رفتند و بر همهی آن عوامل غلبه پیدا کردند.
روز سوم خرداد، همان ساعت اولی که رزمندگان ما خرمشهر را گرفته بودند، مرحوم شهید صیاد شیرازی به من تلفن کرد - بنده آن وقت رئیس جمهور بودم - و گزارش اوضاع جبهه را میداد. میگفت الان هزاران سرباز و افسر عراقی صف بستهاند، برای اینکه بیایند ما دستهایشان را ببندیم و اسیر شوند! قدرت معنوی یک ملت این است. فقط خرمشهر نیست - خرمشهر یک نماد است - کربلای 5 ما هم همینطور بود؛ والفجر 8 ما هم همینطور بود؛ فتوحات فراوان دیگر ما هم همینطور بود؛ عملیات خیبر و بدر و مجموعهی هشت سال دفاع مقدس ما هم همینطور بود. البته ناکامی و شکست هم داشتیم و شهید هم دادیم؛ میدان مبارزه است. به برکت ایمان شهیدان ما و ایمان شما پدران و مادران و همسران - که شماها هم پشت سر شهدا قرار دارید؛ چون اگر پدر شهید، مادر شهید و همسر شهید با او همدل و همایمان نباشند، او نمیتواند برود بجنگد - توانستید در این مبارزه پیروز شوید. این همان درسی است که باید همواره جلوی چشم ما باشد و به آن نگاه کنیم.مبارزهی مجدانهی توأم با ایمان، در همهی مراحل با پیروزی همراه است.1384/03/03
لینک ثابت
مقاومت محمّد جهانآرا و ديگر جوانان در خرمشهر
من مایلم اینجا یادی از «محمّد جهانآرا» شهید عزیزِ خرمشهر و شهدایی كه در خرمشهرِ مظلوم آنطور مقاومت كردند بكنم. آنروزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلّحی نداشت؛ نه كه صد و بیست هزار نداشت بلكه دههزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیریِ از كار افتاده را مرحوم شهید «اقاربپرست»- كه افسر ارتشی بسیار متعهّدی بود- از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلیِ خرمشهر كه نیرویی نبود). محمّد جهانآرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی- یك لشكر مجهّز زرهی عراقی با یك تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روی خرمشهر میبارید- سی و پنج روز مقاومت كردند. همانطور كه روی بغداد موشك میزدند، خمپارهها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانههای مردم مرتّب میباریدند. بااینحال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت كردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد! ملت ایران! به این جوانان و رزمندگانتان افتخار كنید. بعد هم كه میخواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی بهمراتب كمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره كردند و حدود پانزده هزار اسیر در یكی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشتسالهی ما، داستان عبرتآموز عجیبیاست. من نمیدانم چرا بعضیها در ارائهی مسائل افتخارآمیز دوران جنگ تحمیلی كوتاهی میكنند.1382/01/22
لینک ثابت
مصادیق مناقاشات سیاسی بنی صدر در زمان جنگ
در سیام شهریور 59 حملهی بزرگ متجاوزان عراقی به خاک ما آغاز شد. سیزده روز قبل از آن، آقای بنیصدر در یک سخنرانی (17 شهریور) با مشتعل کردن آتش اختلافات داخلی و با طرح مسائلی که در فارغترین اوقات نیز از یک فرد مسئول، ناروا و غیر مسموع است، منشأ یک سلسله خصومتهای داخلی میان مردم و پیدایش جو اختلاف و کدورت شد. آیا بنیصدر در آن هنگام از حدوث قریبالوقوع جنگ مطلع بود یا نه؟ به هرترتیب یکی از این دو شکلِ بیتقوایی و بیکفایتی بر آن منطبق است. به گمان سرکار، بنیصدر انتظار چنان حملهای را داشت. خود ایشان یک جا تصریح میکند که خبر داشت، ولی قاعدتاً او چنان کسی است که مناقشات و درگیریهای سیاسی برای او بر هرچیزی مقدم است؛ حتی در حال جنگ. نمونهای از این روحیه را که در طول جنگ نتوانست آن را هرگز پوشیده نگه دارد، در شمارههای متوالی کارنامه و در مصاحبهها و سخنرانیهای عاشورا و 14 اسفند و قزوین و اصفهان و غیره به وضوح میتوان دید. اکنون نمونهای را که در ارتباط با حادثهی سقوط بخش غربی خرمشهر عزیز است، ارائه میدهم.
در نامهای که اینجاست و دو سه روز قبل از این حادثهی دردناک به ایشان نوشتهام، چنین نوشتهام: «در مورد خرمشهر و آبادان نظر من این بوده و هست که این دو شهر را باید دو گردان پیاده مکانیزه یا یک گردان پیاده و یک گردان زرهی در دو سوی این شهر، یعنی یکی در محور خرمشهر-شلمچه و دیگری در تقاطع خطوط ماهشهر–آبادان و اهواز-آبادان حفاظت کنند. تانکها در سنگر قرار گیرند و از آسیب ضد تانک دشمن محفوظ بمانند و از پیشروی دشمن جلوگیری کنند و برای نیروهای ضد تانک ما این فرصت را فراهم کنند که به دشمن دستبرد و آسیب وارد آورد. شما در تلگراف از من پرسیدهاید که اگر از نیروی دیگری اطلاع دارم، چرا به شما اطلاع ندادهام. مایهی تعجب است. نیروئی که من از آن خبر دارم، نیروی ارتش است که شما فرمانده آن هستید، بلکه نیروهای پیاده و زرهی مستقر در دزفول است که به قول خودتان شما هر روز دو بار از آن بازدید میکنید. من میگویم این نیرو که یک ماه است به تدریج جمع شده و هنوز مورد بهرهبرداری واقع نشده است، میتوانست بخشی از خود را به این منظور اختصاص دهد.
همان وقت این نامه را به دفتر امام و اسناد سری مجلس شورای اسلامی فرستادم، در شورای انقلاب هم بایگانی کردم و به شورای عالی دفاع هم برای ثبت در تاریخ فرستادم. سوابق نامه این است که من خدمت امام رسیدم. ایشان در پیام کوتاهی که به وسیلهی من به همهی سران نظامی دادند، چند نکتهای را گفتند. از جمله این بود که: «در کار آبادان و خونینشهر، از سوی مسئولان احساس تعلل میکنم. اگر نمیتوانید، به من بگوئید تا خود در اینباره تصمیم بگیرم. من باید به اسلام و به این ملت پاسخ بدهم.» این عین عبارت امام بود که من یادداشت کردم و بلافاصله به آقای بنیصدر تلگراف کردم. آقای بنیصدر در پاسخ تلگراف من یک تلگراف خیلی تندی به من زدند که متن تلگراف ایشان هم موجود است و از این سؤالات و اظهارات من به شدت رنجیده و طلبکار و ناراحت شدند که چرا چنین تلگرافی زدهاید. من در پاسخ تلگراف ایشان این نامه را نوشتم که خیلی مفصل است و فقط بخشی از آن را خواندم. ایشان در کارنامهای که همان روزها نوشته بود و به خاطر مسائلی در روزنامهی انقلاب اسلامی چاپ نشد، (اگر یادتان باشد، یک شمارهی انقلاب اسلامی بدون کارنامه درآمد. نسخهی چاپ نشدهی آن کارنامه الان در اختیار من است.) ایشان در این کارنامه از این حادثه، مسألهی خرمشهر و تکیهی ما روی مسأله چنین یاد میکند: «از آبادان تلفن میشد که خرمشهر سقوط کرده است. سرهنگ رضویفر که در خرمشهر دفاع شهر را به عهده دارد، میگفتند حصبه دارد و پیدرپی میگفت: «شما قول داده بودید که تا امروز مرا کمک کنید و نیرو برسانید. چرا نیرو نرساندید؟ در برابر خداوند و در برابر ملت مسئول هستید.» بعد دکتر شیبانی گوشی را گرفت که جیغ و داد کند. چند تشر به او زدم و گفتم مگر نیروها در کف دست من است که به سوی تو پرتاب کنم. آن روز که باید عقل به خرج میدادید، ندادید. حقیقت را از من پنهان کردید و به فرصتطلبها میدان دادید و آنها هم تیشه را برداشتند و به ریشهها زدند.
)توضیح حجتالاسلام خامنهای: منظور ایشان مسألهی کشف کودتا و گرفتن عناصر کودتاچی است که از نظر ایشان، مسئول سقوط خرمشهر یا پیشروی دشمن در 80 کیلومتر در خاک ما آن مسأله است.(
کی مانده است که برای شما بفرستم؟ مرا در هیچ زمینهای یاری نکردید، در همه حال و در هر کاری، تا وقتی پای حیات و موجودیت خودمان در میان بود، مرا تنها گذاشتید ...»
در صفحهی بعد، باز مینویسد:«البته اگر جنگ را هم تمام کنیم، تازه اول داستان است. مشکلهایی از این گندهتر سر راه ماست. هشدارها دادم وقتی همهی اینها بیفایده شد. در 17 شهریور مسأله را باز در میان گذاشتم و باز هشدار دادم. متأسفانه روز بعد «سه تفنگدار» زبان به اعتراض به صورتی که همه از آن اطلاع دارند، گشودند. جوری هم رئیس مجلس عنوان مطلب کرد که پنداری امام به او گفته است این کار را بکنید. بعد معلوم شد امام گفته است که مرا با این کار کاری نیست. خود دانید، یا بکنید یا نکنید. (توضیح حجتالاسلام خامنهای: که من لازم میدانم این جا شهادت خودم را بگویم: من خدمت امام رسیدم. بعد از 17 شهریور، ایشان بعد از مبالغی صحبت به من فرمودند که آقای بهشتی و آقای هاشمی چیزی نگفتند. بخشی از بعضی از خلافهای آقای بنیصدر را جواب دادند. این تعبیر امام بود که من همان وقت به این برادرها و به بقیهی برادرها گفتم که تعبیر امام این است، ایشان اینطوری میگویند.) آقای رجایی رفت در همین مجلس و چنان شیر شد که گفت اگر به وزرای او توهین شود، یا جای اوست یا جای من و هرگز در کنار رئیس جمهور به سر یک میز نخواهد نشست. صحیح!! مدعی منتخب مردم شد. باز هم از هر سوی به من فشار آمد که دیگر دنبال نکنم ... (بعد از چند سطر) خب خود اینها که این جور دنبال قدرت میدویدند، اینها که میخواستند و میخواهند همهی ابزار عمل قدرت در دستشان باشد، کجا هستند؟ چرا به فریاد آبادان و خرمشهر نمیرسند؟ (خرمشهر را گذاشته است حالا که آقای رجائی پست نخستوزیری را گرفته است، به آنجا برسد.) گفتند نیروی مردمی به آنجا میبرند؛ پنج هزار، ده هزار، بعد شد 500 تا که هنوز هم نرسیده است. بله آنجا که پای خطر هست، آنها نیستند.» من در همین نامه، دروغ ایشان را آشکار کردهام و نوشتهام که نیروی مردمی را پنج هزار نفر ما فرستادیم و وارد آنجا شدند (فرستادیم که من نفرستادم، من در اینجا به کمیته و سپاه گفتم، با مشهد تماس گرفتم، با همهی جاهایی که ممکن بود) پنج هزار نفر وارد اهواز شدند که خود ما تحویل گرفتیم و رفتند ماهشهر و خرمشهر و بودند.1360/03/31
لینک ثابت